H
𝗋𝗂𝖽𝖾ּ 𝗈𝗋 𝖽𝗂𝖾ּ﹙hyunlix﹚
TGlist reytingi
0
1.14
TuriOmmaviy
Tekshirish
TekshirilmaganIshonchnoma
ShubhaliJoylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaJan 05, 2025
TGlist-ga qo'shildi
Jan 07, 2025Obunachilar
284
24 soat00.1%Hafta
31.1%Oy
47-14.1%
06.04.2025
0-
Iqtiboslar indeksi
0
Eslatmalar0Kanallardagi repostlar0Kanallardagi eslatmalar0
06.04.2025
0-
Bitta postning o'rtacha qamrovi
6
12 soat5
24.1%24 soat6
40.6%48 soat100%
06.04.2025
0-
Ishtirok (ER)
33.33%
Repostlar0Izohlar0Reaksiyalar0
06.04.2025
0%-
Qamrov bo'yicha ishtirok (ERR)
2.11%
24 soat
1.41%Hafta0%Oy
0.08%
06.04.2025
0%-
Bitta reklama postining qamrovi
12
1 soat650%1 – 4 soat18.33%4 - 24 soat541.67%
06.04.2025
0-
24 soat ichidagi barcha postlar
4
Dinamika
52
" 𝗋𝗂𝖽𝖾ּ 𝗈𝗋 𝖽𝗂𝖾ּ﹙hyunlix﹚" guruhidagi so'nggi postlar
06.04.202514:40
مثل خودت 🫵🏻
06.04.202508:57
جوری که جزئیات رو نوشتی و اینکه میشه حسشون کرد واقعا پرستیدنیه 🤌🏻
06.04.202508:54
موضوع چنلت و البته دستنوشته هات خیلی جذابن >>
Repost qilingan:
ماونگہہ

06.04.202508:54
ماه بلورین من...
نامــہهــاے اࢪســال نشــده
لــے فلیڪـس - ۱ آپࢪیـل ۲۰۲٤
ماه بلورین من...
حالت چطور است؟ هنوز آن آینهی خورشید، بر روی لبهایت پا برجاست، یا که همچون من، شبِ جنگل به چشمهایت افتاده است؟ تار موهایت به تیرگی بخت من است، یا که همچون من، به سپیدی امیدِ درون سینهام باخته است؟
اکنون که این نامه را مینویسم، سپیدهی صبحگاهی در حال دمیدن است؛ اما خورشید امیدِ من، در حال غروب کردن است. خوب میدانم این واپسین روزهاییست که نگاشتن نامهها در توانم باشد و پس از آن، ورقهای این دفتر، دیگر از دلتنگی پر نمیشوند.
هر روز که میگذرد، بیشتر پی میبرم که تمام آن لحظههایی که در کنار هم بودیم، تمام آن خندهها، تمام آن بوسهها، تمام آن حرفهایی که بینمان رد و بدل میشدند، همه، ریشه در عشقی راستین داشتند. عشقی که بین ما در جریان بود، پاک و عاری از هرگونه خطایی بود. اما من، چنان گره سرنوشتمان را باز کردم که گویی خدایان، هیچگاه ما را در تقدیر یکدیگر ننوشته باشند و فقط، عابران گذرایی بر قلبهای یکدیگر باشیم.
به یاد داری که گفته بودی عاشقتر از تو، فقط فرهاد میتواند باشد؟ آن روز به لطافت حرفت خندیدم. اما اکنون پی بردم که تو به اندازهی فرهاد، عاشق بودی و شیرین، شایستهی این عشقِ پاک نبود. شیرین، آنقدر مجنونِ خسرو بود که از یاد برده بود فرهادِ عاشقی نیز هست که بهخاطر عشقش، حاضر است دل کوه را بکند.
تمام حرفهایت این روزها، مدام در ذهنم تکرار میشوند. جای خالی بوسههایت روی لبها و تن رنجورم، بیشتر از قبل حس میشوند. جای نوازشهایت بر روح خستهام، بسیار خالیست. فکر نمیکنم دیگر این خالیها، پر بشوند و این، تقاص جداییست.
میدانم دیر شده است اما، میخواهم برگردی و بار دیگر گرمای آغوشت را به من بچشانی. میخواهم فرصت دیگری به قلبهای شکستمان بدهی زیرا که این دوری، به من فهمانده است که عاشقت بودهام. اما آیا ذرهای از آن عشق، همچنان در قلب تو باقی مانده یا که ترجیح دادی آن را برای معشوق دیگری صرف کنی؟
آخرین سطر را برایت مینویسم؛ من عاشقانه دوستت دارم و منتظر بازگشت تو در سپیدهدمی از این روزها هستم. اگر امیدِ من زودتر غروب کند، در زندگی بعد یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد.
نامــہهــاے اࢪســال نشــده
لــے فلیڪـس - ۱ آپࢪیـل ۲۰۲٤
Repost qilingan:
𝘕𝘰𝘦́𝘮𝘪𝘦

06.04.202508:53
ིྀتـو مـتـعـلـق بـہ منـے!
تنها صدایی که به گوشش می رسید، صدای خورد شدن برگ ها زیر قدم هایش بود، نیمی از مسیر را با ماشین طی کرده بود و اکنون، نیم ساعتی می شد که با پیاده روی خودش را به سمت دریاچه، نزدیک می کرد.
از کنار منظره های زیبای جنگل می گذشت و متوجه می شد که درک زیبایی نهفته شده در این برگ های سبز را، ندارد. از کنارشان می گذشت و در ذهن اشفتهاش آنها را به رگه هایی از رنگ که روی بومی به شکل نقاشیای زیبا در آمده اند، تشبیه می کرد.
پس از گذشتن دقایقی بیشتر و طی کردن مسیر، بلاخره به دریاچه رسید. خاکِ روی زمین، به دلیل بارش باران تبدیل به گِل شده بود؛ پس پسرک، زیر اندازی را که با خودش اورده بود را بر روی زمین پهن کرد و به ارامی، بر روی آن، نشست.
به دریاچه ی روبه رویش خیره شد، به حرکت ارام آب، درختانی که میان آب، بلند شده بودند، پرت شدن ناگهانی سنگ در آب نگاه می کرد و سعی می کرد به تفکراتی که از ذهنش می گذرند، نظم بدهد.
هیچ وقت فکر نمی کرد که به دلیل درد دلتنگی سر به جنگل بزند، ولی این احساس، هر بار با ورود به قلب پسرک، او را وادار به انجام کار هایی می کند که حتی خود پسرک هم تعجب می کند.
اطرافیان او از او فاصله گرفته بودند، او را دیوانه صدا می زدند، کودکانشان را هنگام رد شدن از کنار او پشت خودشان قایم می کردند و نمی گذاشتند که پسرک را مشاهده کنند.
همانطور که پسرک به حرکت اب خیره شده بود، خورده سنگ ها را از روی زمین بر می داشت و به سمت آب زلال، پرتاب می کرد.
همزمان در این فکر فرو رفته بود که آیا این برخورد با او نیاز است؟ پسرک تنها برای نگه داشتن معشوقهاش مجبور به انجام ان کار شده بود؛ وگرنه، چرا کسی باید بخواهد قاتل معشوقهاش بشود؟
او نمی خواست این کار را بکند، به گونه ای مجبور به کشتن او شده بود.
-سه روز پیش
فلیکس درد دلتنگی را در این چند هفته بیشتر از هر زمانی احساس میکرد؛ او فکر می کرد معشوقهاش، مشغول به انجام کار هایی هست که چند روز قبل، برای او لیست کرده بود، اما حالا، به صفحه ی گوشی خیره شده بود. گوشی ای که عکس پسر را با کس دیگری نشان می داد.. دستانش را به دور گوشی فشرد و با خشم، گوشی را به سمت زمین پرتاب کرد.
با وزش باد به زمان حال برگشت و به شاخهی کوچکی که در دستانش بود نگاه کرد، زانو هایی را به سینه اش چسباند و شروع به بازی کردن با آن شاخه شد.
پس از دقایقی، شروع به صحبت کردن با خودش کرد.
-خب... نباید می رفتی پیش اون عزیزم.. تو خوب میدونستی من ازش بدم میاد..
تکه ای از شاخه با فشاری که دستان فلیکس بر رویش وارد کرد، شکست.
-قرار کاری؟ اوه حتما... قرار کاری.. تو می دونستی من دارم از دلتنگی گوشه اون خونه جون می دم ولی بازم تصمیم گرفتی نیای خونه و بری... برای قرار کاریت
تکه ای از شاخه، دوباره شکست.
-میدونی.. تو فکر این بودم که بیام پیشت، چون دیگه کسی نیست که بین من و تو قرار بگیره عزیزم... دیگه قرار کاری ای وجود نداره.. من و توییم فقط..
فلیکس چوب را بر روی زمین گذاشت.
-منتظرم باش عزیزم... یکمی دیگه صبر کن میام پیشت.. امیدوارم فکر نکرده باشی فقط بخاطر اینکه مردی دیگه از هم جدا شدیم..
با گذاشتن دستانش بر روی زانو هایش برخاست.
-اوه عزیزم.. تو هرجا که بری متعلق به منی.. هرجا
06.04.202508:52
06.04.202508:51
نظر لطفتونه
06.04.202508:51
خدانکنه نگو 😭
06.04.202508:51
خوشحالم که دوستش داشتی >>
ممنونم بابت نظر
ممنونم بابت نظر
06.04.202508:49
ممنونمم، اوهوم ترکیب قشنگی بود موافقم 😭
06.04.202508:48
ممنونم از نظرتون
Rekordlar
12.02.202523:59
389Obunachilar18.02.202523:59
100Iqtiboslar indeksi09.02.202500:32
39Bitta post qamrovi10.02.202500:32
15Reklama posti qamrovi08.03.202516:17
33.33%ER08.02.202523:59
11.64%ERRKo'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.