
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

فرایزنبرگ🎡
I 'm rooted, but I flow.
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
TekshirilmaganIshonchnoma
ShubhaliJoylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaЛют 19, 2018
TGlist-ga qo'shildi
Квіт 07, 2025Muxrlangan guruh

Frysenberg talkings
28
Rekordlar
09.04.202523:59
198Obunachilar05.04.202523:59
0Iqtiboslar indeksi08.04.202523:59
80Bitta post qamrovi31.03.202508:56
64Reklama posti qamrovi07.04.202523:59
13.21%ER08.04.202523:59
41.24%ERR06.04.202518:54
چرا این روزها انقدر دیتاساینس روی بورسه و پوزیشنهای زیادی داره و حقوقهای خوب و کلا برای یک متخصص در این حوزه از جون و دل مایه میذارن و هزینه میکنن؟ چون دنیا روز به روز دادههای بیشتری خواهد داشت و از آدمها جمعآوری میشه و برای همه اینها نیاز به یک فرد متخصص برای بررسی داره و به جز این دنیا هر روز نیازش به پیشبینی و احتمال یک پدیده بیشتر میشه.
هوش مصنوعی هم بنظرم یکی از اصلیترین کاربردهاش ارتقا مدلهای آماریای هست که عصای دست دیتاساینتیستها است.
اگر میخواین دیتاساینتیست بشید تا اینجایی که من متوجه شدم باید پایه آمار و احتمال و جبرخطی خوبی داشته باشید، یک زبان اماری مثل R، کار با پایگاههای اطلاعات داده مثل SQL و یک زبان برنامهنویسی مثل پایتون بلد باشید.
هوش مصنوعی هم بنظرم یکی از اصلیترین کاربردهاش ارتقا مدلهای آماریای هست که عصای دست دیتاساینتیستها است.
اگر میخواین دیتاساینتیست بشید تا اینجایی که من متوجه شدم باید پایه آمار و احتمال و جبرخطی خوبی داشته باشید، یک زبان اماری مثل R، کار با پایگاههای اطلاعات داده مثل SQL و یک زبان برنامهنویسی مثل پایتون بلد باشید.
Repost qilingan:
لیمو فارما 🍋

10.04.202522:32
متاسفانه توی هر صنفی بیمسئولیتی دیده میشه و اجتناب ناپذیره مخصوصا وقتی پای دیده شدن در میون باشه. این ادعا که راکوتان درمان قطعی هر مدل جوشی هست که این به اصطلاح متخصص پوست ادعا کرده در این ویدئو کاملا اشتباه هست و بنظرم فقط کسی که آکنه داره و احتمالا فرسوده شده از امتحان محصولات مختلف و نتیجه گرفتن رو هل میده به طرف مصرف سر خود راکوتان چیزی که اصلا کم نیست و من به شخصه زیاد میبینم به جای مراجعه به متخصص پوست درست و حسابی.
🍋 @LimooPharma 🍋
🍋 @LimooPharma 🍋
06.04.202518:50
فقط اونجایی که دهنت کف کرده انقدر برای مریض صحبت کردی تا کامل جواب سوالش رو داده باشی بعد بیماری که کنارش وایستاده میگه برو از عطاری فلان چیز رو بگیر خوب خوب میشی. 😂 یا قرص تجویز میکنه میگه همسایه ما اینو خورد خوب شد.
منم که اونجا برگ چغندرم.
زمانی قضیه دارک میشه که ازین قرصهایی که توی اینستاگرام فروش میره بهم معرفی میکنن.
منم که اونجا برگ چغندرم.
زمانی قضیه دارک میشه که ازین قرصهایی که توی اینستاگرام فروش میره بهم معرفی میکنن.
06.04.202511:58
اپیزود آخر رختکن بازندهها مهمانشون مرضیه برومنده حالا فارغ از اینکه من از این آدم خوشم نمیاد علیرغم تمام فعالیتهای فرهنگیش و کلا بنظرم کنسله و اپیزود رو بخاطر بمرانی و مژدگانی گوش کردم ولی مرضیه برومند یک جوری roast کردشون که واویلا. 😂
09.04.202510:33
بچهها دیروز یک جایی منتظر بودم بعد یک مشتری دیگه اومد و با کسی که منم کار داشتم کار داشت و شروع کرد راجع به بازار طلا صحبت کردن و تحلیل و این داستانا بعد اومدم باهاش وارد مکالمه بشم که آره شما شغلت اینه؟ و کلا ببینم داستان چیه چون برام جالب شد بعد فکر میکنین چی گفت طرف؟ برگشت گفت عزیزم من بالای یک میلیارد مشاوره میدم. 😂 میخواستم بگم حالا شما از کجا میدونی من چقدر دارم؟ ولی به دلیل رفتار دوزاری حتی دیگه صحبت رو ادامه هم ندادم ولی الان چیز دیگه میخوام بگم. وااااقعا زندگی در مملکت آخوندا برای یک عده بد هم نبوده طرف داره با هیچ کاری نکردن پول درمیاره و علنا ایزی مانی هست و بعد وضع کسی که یک تخصصی داره اینکه اندازه زحمت و درسی که خونده درامد نداره تازه از مردم فحش هم میخوره تهش. 😂
واقعا زندگی اینجا هر طرف رو نگاه میکنی نارضایتی عه. هیچ چی سر جای خودش نیست و صرفا چون میترسی پولت خاکستر بشه در نهایت باید بری تحلیل چندتا آدم دوزاری رو بخونی که ببینی چیکار کنی با اون پول بیارزش که بیارزشتر نشه.
برای همینه مثلا با این پسر که صحبت میکنیم میگه «فلسفه کار داروسازی در ایران» اینجا همه چی فلسفه داره عزیزان و معمولا فلسفهی پشتش همراه با به کثافت کشیدن اون حرفه است. 🌚
واقعا زندگی اینجا هر طرف رو نگاه میکنی نارضایتی عه. هیچ چی سر جای خودش نیست و صرفا چون میترسی پولت خاکستر بشه در نهایت باید بری تحلیل چندتا آدم دوزاری رو بخونی که ببینی چیکار کنی با اون پول بیارزش که بیارزشتر نشه.
برای همینه مثلا با این پسر که صحبت میکنیم میگه «فلسفه کار داروسازی در ایران» اینجا همه چی فلسفه داره عزیزان و معمولا فلسفهی پشتش همراه با به کثافت کشیدن اون حرفه است. 🌚
05.04.202515:00
برین ورژن اردکی من و الناز رو ببینین. 🥲😂
06.04.202511:09
بچهها رقصیدن واااااقعا شادیآوره.
06.04.202511:05
یک کاری که نزدیک ۱۰ روز بود که باید انجام میدادم ولی هی پشت گوش مینداختم در کمتر از نیم ساعت انجام شد. 🌝 هر بار همین اتفاق میفته ها فقط فشار روانیشو تحمل میکنم ولی ذهنم گولم میزنه میگه خیلی طول میکشه ولی باز عبرت نمیگیرم. 😂
Repost qilingan:
فرهنگ معین

06.04.202508:37
این روزا که به اواخر اینترنی و دورهی پزشکی عمومی نزدیکتر میشم، بیشتر حس سردرگمی و ترس میکنم. حس میکنم دقیقا توی موقعیت مشابهی با دوران انتخاب رشتهی مدرسه (تجربی / ریاضی / انسانی) یا انتخاب رشتهی بعد از کنکورم و انتخابهای پیشروم همونقدر و بلکه بیشتر و قطعیتر شکل نهایی زندگیم رو قراره مشخص کنن.
و این بار دیگه نمیخوام رفتار گلهای از خودم نشون بدم :( اینکه ببینم بقیهی آدمای شبیه بهم که توی این موقعیت بودن چیکار کردن و منم همون کارو بکنم. این دفعه میخوام بدونم خودِ خودِ معین چی میخواد از زندگیش و برای اون باید چیکار کنه و کدوم طرفی بره.
سوال اینه که چجوری باید بفهمم؟ چطوری وقتی که هی پشت سر هم دارم وارد مرحلهی بعدی و بعدی - که از خیلی وقت پیش برام تعیین شده - میشم و در حالی که این رشته و زندگی امون یه مدت دورشدن از وظایف روزمره رو نمیده، یه خرده از همه چی فاصله بگیرم، حس کنم، فکر کنم، تجربه کنم، با آدمای مختلف حرف بزنم و ببینم واقعا ته دلم چی میخوام؟
البته که بعضی وقتا فکرایی میان سراغم یا مسیرهای جالب و خلاقانهای رو میتونم متصور بشم ولی ترس از زیادی متفاوتبودن و از مسیر «ایدهآل» خارج شدن باعث میشه زود به واقعیت الان پیش روم برگردم.
تقریبا مطمئنم که ادامه دادن «مسیر ایدهآل» پیش روم مساوی میشه با ادامهی همهی این سختیهایی که بیخود این رشته و دانشگاه به همهی مایی که این مسیرو اومدیم تحمیل کرد، صرفا با یه رنگ و روی متفاوت، با اسمهای خوشگل و جذاب جدید و شاید توی یه جامعهی متفاوت.
همچنان باید امیدم این باشه که زندگی واقعیم قراره بعد اتفاق X و Y شروع بشه: فارغ التحصیل که بشم و مدرکمو آزاد کنم دیگه زندگیم شروع میشه، مهاجرت که بکنم دیگه زندگیم شروع میشه، وارد فلان پوزیشن و رشته بشم دیگه زندگیم شروع میشه، رزیدنت که بشم دیگه مسیر زندگیم مشخص میشه، امتحان بورد رو که بدم که دیگه قطعا زندگیم شروع میشه، ویزا و PR و کوفت و زهرمار رو بگیرم که دیگه خیالم راحت میشه. ولی یادم میره که یه زمانی هم فکر میکردم مدرسهها که تموم بشه، کنکور که بدم، علومپایه که تموم شه و ... دیگه فقط بعدش زندگی میکنم و همهچی درست میشه :)
و قسمت خندهدار ماجرا اینه که این مسیر ایدهآل رو با همهی این سختایی که در ادامه هم قراره داشته باشه اگه ادامه ندم، حتی نزدیکترین آدمای زندگیم برمیگردن میگن معین مگه دیوونه شدی که آیندهی «درخشانت» رو داری خراب میکنی و حالا که فقط یه ذره فاصله داری تا اون زندگی که «همه» آرزوشونه، داری از راهت خارج میشی!
کاش میشد اینقدر نظر بقیه و رفتار آدمای نزدیک بهمون روی تصمیماتمون تاثیر نمیداشت. کاش بیشتر بتونم جرات اینو داشته باشم که به حرف دل خودم گوش بدم و همون تصمیمای عجیب غریبی که توی ذهنم میاد رو عملی کنم. واقعا زندگی خیلی راحتتر میشد اگه از همون اول بچگی و دوران مدرسه فقط برای دل خودمون زندگی میکردیم.
و این بار دیگه نمیخوام رفتار گلهای از خودم نشون بدم :( اینکه ببینم بقیهی آدمای شبیه بهم که توی این موقعیت بودن چیکار کردن و منم همون کارو بکنم. این دفعه میخوام بدونم خودِ خودِ معین چی میخواد از زندگیش و برای اون باید چیکار کنه و کدوم طرفی بره.
سوال اینه که چجوری باید بفهمم؟ چطوری وقتی که هی پشت سر هم دارم وارد مرحلهی بعدی و بعدی - که از خیلی وقت پیش برام تعیین شده - میشم و در حالی که این رشته و زندگی امون یه مدت دورشدن از وظایف روزمره رو نمیده، یه خرده از همه چی فاصله بگیرم، حس کنم، فکر کنم، تجربه کنم، با آدمای مختلف حرف بزنم و ببینم واقعا ته دلم چی میخوام؟
البته که بعضی وقتا فکرایی میان سراغم یا مسیرهای جالب و خلاقانهای رو میتونم متصور بشم ولی ترس از زیادی متفاوتبودن و از مسیر «ایدهآل» خارج شدن باعث میشه زود به واقعیت الان پیش روم برگردم.
تقریبا مطمئنم که ادامه دادن «مسیر ایدهآل» پیش روم مساوی میشه با ادامهی همهی این سختیهایی که بیخود این رشته و دانشگاه به همهی مایی که این مسیرو اومدیم تحمیل کرد، صرفا با یه رنگ و روی متفاوت، با اسمهای خوشگل و جذاب جدید و شاید توی یه جامعهی متفاوت.
همچنان باید امیدم این باشه که زندگی واقعیم قراره بعد اتفاق X و Y شروع بشه: فارغ التحصیل که بشم و مدرکمو آزاد کنم دیگه زندگیم شروع میشه، مهاجرت که بکنم دیگه زندگیم شروع میشه، وارد فلان پوزیشن و رشته بشم دیگه زندگیم شروع میشه، رزیدنت که بشم دیگه مسیر زندگیم مشخص میشه، امتحان بورد رو که بدم که دیگه قطعا زندگیم شروع میشه، ویزا و PR و کوفت و زهرمار رو بگیرم که دیگه خیالم راحت میشه. ولی یادم میره که یه زمانی هم فکر میکردم مدرسهها که تموم بشه، کنکور که بدم، علومپایه که تموم شه و ... دیگه فقط بعدش زندگی میکنم و همهچی درست میشه :)
و قسمت خندهدار ماجرا اینه که این مسیر ایدهآل رو با همهی این سختایی که در ادامه هم قراره داشته باشه اگه ادامه ندم، حتی نزدیکترین آدمای زندگیم برمیگردن میگن معین مگه دیوونه شدی که آیندهی «درخشانت» رو داری خراب میکنی و حالا که فقط یه ذره فاصله داری تا اون زندگی که «همه» آرزوشونه، داری از راهت خارج میشی!
کاش میشد اینقدر نظر بقیه و رفتار آدمای نزدیک بهمون روی تصمیماتمون تاثیر نمیداشت. کاش بیشتر بتونم جرات اینو داشته باشم که به حرف دل خودم گوش بدم و همون تصمیمای عجیب غریبی که توی ذهنم میاد رو عملی کنم. واقعا زندگی خیلی راحتتر میشد اگه از همون اول بچگی و دوران مدرسه فقط برای دل خودمون زندگی میکردیم.
05.04.202520:23
ست خواب رویاهام رو پیدا کردم ولی عرض ۱۶۰ نداره و البته زیادی گرووونه ولی واقعا من با این ترکیب رنگ تا اخر عمر میتونم زندگی کنم ⛰️
Repost qilingan:
سهم من از جهان

05.04.202514:51
یک:
مهمونی داشتیم، مردی حدوداً هفتادساله. سنم رو پرسید، از کار و بارم جویا شد. کمی مکث کرد، بعد ابروهاش بالا رفت و با تعجب گفت:
ــ یعنی تا حالا یک ماشین نداری؟
حرفش هنوز توی هوا معلق بود که اینبار ابروهای من بالا رفت. مگه توی همین کشور زندگی نمیکنه؟ مگه قیمتها رو نمیبینه؟ مگه نمیدونه مسیر زندگی، جادهای یکسان برای همه نیست؟ اما بیتوجه به تعجب من، شروع کرد به نصیحتکردن و با لحنی دلسوزانه گفت:
«تلاشت رو بیشتر کن، با تلاش به همهجا میرسی»
دو:
بهتصادف کتابی خوندم؛ سرگذشت یک زن کارآفرین توی صنعت گردشگری ایران. فصل به فصل که پیش میرفتم، داستانی آشنا اما پنهان میون سطرهای کتاب جون میگرفت. هر دری که به روش باز شده بود، کلیدش توی دستهای پدرش بود. وقتی اولینبار وارد استانداری شهرشون شد، همون جایی که امروز برای بسیاری قفله، راهش از مسیر پدر هموار شد. موقعیتهایی که برای اون «اتفاقی» پیش اومده بود، برای دیگران شاید هیچوقت اتفاق نمیافتاد. کتاب رو که بستم، چشمم به صفحهی آخر افتاد. جملههایی که برای نسلهای بعدی نوشته شده بود:
«تلاش کنید، تلاش کنید، تلاش.»
سه:
فکر میکنم نسل قدیم توی جهانی دیگه سیر میکنن، جهانی که توی اون، «تلاش» کلید هر قفله و هر قفلی، روزی باز میشه. اما توی این زمونه، قفلهایی هم هست که کلیدش رو فقط برخی توی جیب دارن، قفلهایی که با تلاش، نه باز میشن و نه حتی میچرخن.
اونها شاید خبر ندارن که برای خرید یک ماشین، باید سالها دوید، تمامقد دوید، بدون اینکه لحظهای از پا نِشست، و باز هم شاید نرسید. و خبر ندارن که این روزها، تلاش مثل پیمودن مسیری بیانتها توی جادهای سربالا شده، که توی اون، برخی آدمها توی آسانسور بالا میرن و دیگران، همچنان توی شیب تندِ امید، میدون و میدون.
مهمونی داشتیم، مردی حدوداً هفتادساله. سنم رو پرسید، از کار و بارم جویا شد. کمی مکث کرد، بعد ابروهاش بالا رفت و با تعجب گفت:
ــ یعنی تا حالا یک ماشین نداری؟
حرفش هنوز توی هوا معلق بود که اینبار ابروهای من بالا رفت. مگه توی همین کشور زندگی نمیکنه؟ مگه قیمتها رو نمیبینه؟ مگه نمیدونه مسیر زندگی، جادهای یکسان برای همه نیست؟ اما بیتوجه به تعجب من، شروع کرد به نصیحتکردن و با لحنی دلسوزانه گفت:
«تلاشت رو بیشتر کن، با تلاش به همهجا میرسی»
دو:
بهتصادف کتابی خوندم؛ سرگذشت یک زن کارآفرین توی صنعت گردشگری ایران. فصل به فصل که پیش میرفتم، داستانی آشنا اما پنهان میون سطرهای کتاب جون میگرفت. هر دری که به روش باز شده بود، کلیدش توی دستهای پدرش بود. وقتی اولینبار وارد استانداری شهرشون شد، همون جایی که امروز برای بسیاری قفله، راهش از مسیر پدر هموار شد. موقعیتهایی که برای اون «اتفاقی» پیش اومده بود، برای دیگران شاید هیچوقت اتفاق نمیافتاد. کتاب رو که بستم، چشمم به صفحهی آخر افتاد. جملههایی که برای نسلهای بعدی نوشته شده بود:
«تلاش کنید، تلاش کنید، تلاش.»
سه:
فکر میکنم نسل قدیم توی جهانی دیگه سیر میکنن، جهانی که توی اون، «تلاش» کلید هر قفله و هر قفلی، روزی باز میشه. اما توی این زمونه، قفلهایی هم هست که کلیدش رو فقط برخی توی جیب دارن، قفلهایی که با تلاش، نه باز میشن و نه حتی میچرخن.
اونها شاید خبر ندارن که برای خرید یک ماشین، باید سالها دوید، تمامقد دوید، بدون اینکه لحظهای از پا نِشست، و باز هم شاید نرسید. و خبر ندارن که این روزها، تلاش مثل پیمودن مسیری بیانتها توی جادهای سربالا شده، که توی اون، برخی آدمها توی آسانسور بالا میرن و دیگران، همچنان توی شیب تندِ امید، میدون و میدون.
Repost qilingan:
The Unspoken



05.04.202518:49
نمیدونم بچهها من فقط میخوام برم یه گوشه دنیا با تاپشلوارک تردد کنم 🪿 چگونگیش مهم نیست 🪿
06.04.202508:56
@frysenberg
05.04.202516:03
داشتم از عدد رند ۶۶۶ در داکترزتاک لذت میبردم که یکی اومد.
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.