Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
داستانکده | رمان | داستان avatar

داستانکده | رمان | داستان

معدن داستانی ســکــسی و آب آور💦🔞
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікований
Довіреність
Не надійний
Розташування
МоваІнша
Дата створення каналуКвіт 15, 2025
Додано до TGlist
Квіт 15, 2025

Статистика Телеграм-каналу داستانکده | رمان | داستان

Підписників

111 965

24 год.
229
-0.2%Тиждень
3 595
-3.1%Місяць
5 143
4.8%

Індекс цитування

0

Згадок2Репостів на каналах0Згадок на каналах2

Середнє охоплення 1 допису

9 668

12 год.5 228
13%
24 год.9 668
138.4%
48 год.8 006
46.4%

Залученість (ER)

0.07%

Репостів16Коментарів0Реакцій31

Залученість за охопленням (ERR)

3.61%

24 год.0%Тиждень
2.2%
Місяць0%

Охоплення 1 рекл. допису

9 221

1 год.2 64628.7%1 – 4 год.4 17345.26%4 - 24 год.9 681104.99%
Під'єднайте нашого бота до каналу і дізнайтеся стать аудиторії цього каналу.
Всього дописів за 24 години
10
Динаміка
2

Останні публікації в групі "داستانکده | رمان | داستان"

خلاصه بگم زهره هستم قدم ۱۷۸ بدن سفید و توپر و سینه‌های سفید و سفت ۸۰ رفتم حموم و ترو تمیز کردم و یه لباس یقه باز تاپ مانند و یه دامن پوشیدم و بالخره رسید
وارد خونه شد یکم حرف زدیم بعد گفت میشه دستمو بکنم تو سینه هات و من گفتم اجازه نمیخواد…چهرش سرخ شده بود از شهوت و سینه های منو آورد از یقه لباسم بالا و شروع کرد به خوردن … داشتم ازحال میرفتم که بهش گفتم بریم تو اتاقا رو تخت…
رو تخت تا دراز کشیدم افتاد روم و شروع کرد به خوردن گردنم خیلی حشری شده بودم که دیدم سینه هامو درآورد و شروع کرد به خوردن چه کیفی میداد…لباسمو در اورد و دامنم درآورد و فقط با یه شرت مشکی توری موند دیگه بدجور حشری شده بودیم تا اینکه شورتمو درآورد و شروع کرد...ادامه داستان
کمرشو شکمشو‌ که دیدم شـق کردم اونم شـق کرده بود چون از رو لگ سایه کـیـرش مشخص بود گفت وا چرا لخت نمیشی عشقم در بیار دیگه منم دراوردم لخته لخت شدم یهو و کـیـرم نیمه شق بود‌ سوگند کلا یهو لخت شد و کـیـرش افتاد بیرون و واقعا در حین ۱۴ سانت خیلی کلفت بود گرفته بود دستش می‌مالید اومد رو پام نشست‌ شروع کردیم لبه همو خوردن و کـیـرم تو دستش بود و انگشتم رو کونش کـونش بی نظیر بود بهترین کـونی بود که میدیدم کـیـرمو محکم فشار داد یهو و در گوشم آروم گفت بفهمم با دختری جز من باشی میکشمت‌ منم گفتم فقط ماله همیم‌ اومد لای پام نشست و شروع کرد سـاک زدن،خیلی خوب می‌خورد داشتم دیوونه میشدم،بهم گفت هیچوقت انقدر به یکی حس دادن نداشتم‌ بعد اینکه سـاک زد داگی شد و گفت کـونمو برام میخوری؟منم خایه هاشو میدیدم‌ که دارن تکون میخورن و بهش گفتم چون اینجوریه خوشم نمیاد ازم خواهش کرد و منم شروع کردم لیس زدن سوراخ کـونش فوق العاده بود فوق‌العاده وقتی کـونشو میخوردم کیرشو میمالید‌ کـیـرمو تو همون پوزیشن بعد چرب کردن میمالیدم به سوراخ کـونش و داشت دیوونه میشد میگفت عشقم بکن منم با اینکه کـیـرم خیلی کلفت نبود تو نمی‌رفت و بهم ثابت شد که واقعا تنگه و به قبلیا‌ نداد هرجور بود سرشو کردم تو و یه آه ریزی کشید بعدش دیگه کم کم جا باز کرد و میکردمش‌ حسابی کمرشو بوس میکردم بعد دیدم گفت میخوام بشینم روش دراز کشیدم و دیدم کـیـرش شـقه شـقه،نشست رو کـیـرم وقتی تکون می‌خورد کـیـرش می‌خورد به شکمم وقتی بهش نگاه میکردم میدیدم شکمی عضله ای و سفید که کـیـرش داره تکون میخوره،با اینکه کـونی نبودم ولی حـشـریم میکردبعد بیست دقیقه دیدم آبم داره میاد و بهش گفتم دیدم خم شد سمت گردنم و شروع کرد گاز گرفتن و کبود کردن گفتم داره میاد گفت بریز تو کـونم تا قطره آخرش ماله منه منم یهو آبم اومد و یه آهی کشیدیم جفتمون و توش ریختم بلند شد و کـیـرشو گرفت دستش و جق میزد تا اینکه آبش اومد و خالی شد و شل افتاد بغلم و کـیـرش داشت همینجوری کوچیک میشد و برام جالب بود و واقعا خیلی کلفت بود چند دقیقه سکوت شد و سرشو رو به من چرخوند دیدم چشماهاش‌ اشکه بهم گفت من عاشقت شدم قول میدی پیشم بمونی همیشه؟منم گفتم معلومه که اره تا صبح بغل هم خوابیدیم و بعدش رفتم سرکار واقعا خیلی همو دوست داریم و هنوزم شاید هفته ای چندبار سـکـس میکنیم‌ حتی چند بار یک کونی آوردیم اون پسره رو میکرد منم همزمان‌ خوده سوگند رو شیمیل ها همه جوره عالینحتما هر کسی باید تجربه کنه مرسی که وقت گذاشتید
نوشته: امیر


#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
تلفن سوگند که تموم شد اومد با اشاره چشم ابرو بهش دوربین رو فهموندم‌،الکی گوشیمو‌ دستم گرفتم که مثلا دارم صحبت میکنم و شمارمو خوندم تا سیو کنه و پیام بده که همون لحظه دیدم سیو کردبعد از ۱۰ دقیقه بعدش خداحافظی کرد و رفت دیدم پیام نداده بهم و منم ۱۱ و ربع اینا مغازه رو بستم و رفتم خونه شام خوردم و بعدش اومدم سر گوشی دیدم تو تلگرام بهم پیام داده که چطوری و فلان تا نصفه شب کلی چت کردیم از همه چی حتی به طوری پیش رفت که پرسیدیم چند تا اکس داریم‌ و بهش گفتم ۲۲ سالمه و همش میگفت پسر کوچولو دیدم موقع خداحافظی گفت امیر من فردا صبح نمیام مزون خونه هستم منم گفتم اوکی بعدش سین زد هیچی نگفت و فقط پیاممو‌ لایک کرد،بعد دو سه دقیقه گفتم فردا شب میتونی ساعت ۱۱ و نیم بیای جلو قنادی؟بریم بیرون یه دوری بزنیم؟گفت اره اره حتما منم دلم میخواد سرم هوا بخوره بهش گفتم فقط ماشین ندارم من، گفت اشکال نداره من میارم‌ گفتم پس من برم بخوابم که ساعت ۷ باید برم مغازه و خداحافظی کردیم فردا شد و ساعت کاریم تموم شد و سر ساعت مشخص رفتم جلو قنادی،خیابون تقریبا خلوت بود دیدم یه هایمای‌ مشکی پارکه و ماشین روشنه،رفتم جلو دیدم خودشه و منم دل تو دلم‌ نبود،نشستم تو ماشین دست دادیم و صحبت کردیم‌ و رفتیم یجا شام خوردیم بعدش اهنگو‌ بگو بخند و تا ۲ صبح موقعی که داشت منو میرسوند دیدم احساسی شد گفت چقدر خوشگلی چه هیکل خوبی داری و فلان منم شروع کردم تعریف ازش بعدش منو رسوند و دم در گفت فردا هم پایه ای؟گفتم حتما فردا شد و مغازه رو بستم و نشستم تو ماشینش،گفت امیر گفته بودی پایه فوتبالی؟گفتم آره عاشقشم‌ گفت من خونه پلی استیشن دارم میای بریم فیفا بزنیم منم پیش خودم گفتم پسر این خودش کـسش میخاره میخواد بهت بده گفتم آره چرا که نه رفتیم خونش یه خونه تقریبا ۱۱۰ متری که خیلی قشنگ دیزاین‌ کرده بود و بوی خیلی خوبی میداد گفت خوش اومدی عزیزم دیدم دستگاهه‌ قهوه داره گفتم عه تو خونه برای خودت درست میکنی؟گفت خیلی خیلی کم اگر حوصلم بگیره گفت من برم لبسامو‌ عوض کنم تو یه دبل درست کن باهم بخوریم اومد جای قهوه و اینا رو بهم داد و داشتم درست میکردم دیدم از اتاق اومد بیرون گفت الان زنگ میزنم پیتزا سفارش میدم منم هیکلشو دیدم پشمام ریخت کـونه خوشگل و خوش دست،که تو لگ بود و کمر باریک و هیکله‌ لاغر من وقتی اینجوری دیدمش تو کـونم عروسی بود،خلاصه قهوه رو خوردیم و گفتم بیا فیفا بزنیم،هنوز یخ بینمون‌ آب نشده بود که بخوایم‌ بهم فحش بدیم گفت باشه فقط قبلش میخوام یه چیز بهت بگم و بهم قول بده که نری بعد شنیدنش،گفتم بگو عزیزم کجا میخوام برم ماشین ندارم که اومد کنارم نشست دستمو گرفت گفت امیر بعد ساکت شد گفتم بگو حرفتو نخورگفت من شیمیلم‌ اینو که گفت من تخم کردم یکم ازش فاصله گرفتم،گفتم یعنی چی چرا از اول نگفتی کلا هنگ بودم دیدم چشماش شد پره اشک گفت بجون مادرم از تو خوشم اومد من مثل بقیه شیمیل ها نیستم که با کـون دادن خرجمو‌ دربیارم مزون دارم خودت که میدونی و فلان،خواستم بلند شم برم دستمو گرفت چشماش شده بود پره اشک گفت تو رو خدا بشین شروع کرد گریه که خیلی دوستت دارم تو یجور خاصی به دلم نشستی،گفتم منم ازت خوشم میومد گفت میومد؟گفتم آره میومد گفت بخدا منم مثل زن ها هستم‌ فقط کـیـر دارم گفتم همین کارو خراب میکنه تو این خر تو خری زنگ خونه خورد و پیک غذا رو آورد و رفتم دم در گرفتم انداختمش‌ رو میز و گفتم امکان نداره لب بزنم دیدم با صدای بلند داره گریه میکنه و میگه من خیلی دوستت دارم و فلان‌ هیچوقت از یه پسر اینجوری خوشم نیومد منم خب محوش شده بودم باورم نمیشد یک شیمیل جلوم باشه اونم انقد دخترونه،بهش گفتم باید خودتو ثابت کنی که اشکاشو‌ پاک کرد گفت چجوری‌؟ گفتم گذشتت خیلی مهمه قسم خورد گفت من دوست پسرامو میکردم و چند وقته ندادم گفت شب پیشم میمونی تا ببینی چقدر تنگم؟اینو گفت داشتم شـق میکردم جلوی خودمو گرفتم و گفتم باشه تا ۱ صبح داشتیم صحبت میکردیم باهم که اره اینجوری شد از تو خوشم اومد و فلان من عاشق پسرایی هستم که مثل تو زاویه فک دارن و … داشت تعریف میکرد سرشو گذاشت رو پام منم از گذشتش پرسیدم گفت اسم من عرشیا بود ولی تغییر جنسیت دادم و خانوادم همه جوره پشتم بودن و هوامو‌ دارن گفتم ولی تو کـونی هستی معلوم نیست چقدر دادی یهو نشست رفت تو گوشیش‌ فیلمای کردن اکساشو‌ آورد که کـونه همه میزاشت‌ یه کـیـر ۱۴سانتی که واقعا کلفت بود و اولین بار بود نافشو‌ میدیدم که پرسینگ داشت توی فیلم‌ گفتم نکنه میخوای کـونم بزاری گفت نه بخدا و من اصلا به تو حسه فاعلی ندارم در درجه اول که دارم عاشقت میشم و کـونم میخاره برات‌ منم که چند ساعت از اون شوک گذشته بود تقریبا آروم شده بودم گفتم منم سگ حـشـرم بهت رحم نمیکنم‌ گفت نشونم بده پس دستمو گرفت رفتیم تو اتاق موهاشو گوجه ای بسته بود که باز کرد و لباس روشو دراورد‌ مه‌مه هاش کوچیک بود ۶۵ تقریبا
.
👅🔥#شیمیل

سلام به همه ی دوستان سال نو مبارک اول از خودم بگم امیر هستم 22 سالمه ساکن کرج و تک فرزند خانواده هستم فیسم از نظر دخترا اوکیه و قدمم 181 هست و در حدود ۱۶ سانت هم کـیـر داریم که خیلی کلفت نیست ولی دخترا رضايت دارن،قبلا یه مدت بدنسازی کار کردم و بدنم اوکیه این قضیه برمیگرده به زمستون،من تو یک کافه ای کار می‌کردم کافش جوری بود که جای نشستن نداشت یه جای ۴ متر در دو متر که با وسایل خوده کافه کامل پر شده بود و مشتری ها از پنجره رو به بیرون سفارش میدادن،صاحب کارم یه مرد مومنی بود که امکان نداشت نماز روزش ترک شه طوری سالی چند بار می رفت مشهد و خیلی متعصب‌ بود‌ من شیفتم‌ از ۳ بعد از ظهر بود تا ۱۱ شب که دیگه بعدش مغازه رو می‌بستم و میرفتم،صاحبکارم از ساعت ۷ صبح بود تا ۳ که من بیام چون خانومش چند سال پیش فوت شده بود صبح ها بچو‌ میذاشت مدرسه و بچش ساعت ۳ از مدرسه تعطیل تعطیل می شد و مستقیم از مغازه می رفت دنبالش و تا شب می خواست با بچش‌ وقت بگذرونه‌،خلاصه که یک روز بهم گفت من میخوام با مادرم و برادرام یک هفته برم کربلا دوست ندارم مغازه تعطیل باشه تو اگه بتونی صبح ها بیای این هفته یک میلیون و سیصد به حقوقت اضافه میکنم منم گفتم باشه مشکلی ندارم گفت صبح ها خیلی شلوغ تر میشه کاری نکن که مشتری ها بپرن حواست به همه چی باشه و سر منو دور دیدی با مشتری های زن لاس نزن از دوربین حواسم بهت هست منم گفتم چشم،مغازه چون نزدیک چند تا بانک و ایستگاه تاکسی بود صبحا واقعا خیلی بیشتر سفارش میدادن نسبت به بعد از ظهر،پس فرداش‌ من رفتم صبح مغازه رو باز کردم و کار هارو میرسیدم‌ بعد چند ساعت دیدم یه خانوم قد بلند اومد خیلی بار اول به فیسش‌ دقت نکردم سلام علیک کرد گفت آقا وحید نیستن؟منم گفتم با خانواده رفتن سفر هفته آینده تشریف میارن،سفارش داد گفت همون همیشگی من نگاهش کردم گفتم همیشگیتون‌ چی هست،خندید عذرخواهی کرد گفت ببخشید حواسم نبود،سفارشش‌ یه لاته بود با سیروپ فندق که تاکید داشت تو لیوان بزرگ باشه منم داشتم آماده میکردم که همسایه بغلی اومد گفت داداش امیر یه دبل بزن من ۵ دقیقه دیگه میام میگیرم،بعدش بهم گفت اسمتون امیره گفتم بله گفت منم سوگندم خوشبختم منم گفتم همچنین،سفارششو‌ دادم و پول نقد داد کارت نداد منم توجهی نکردم و خلاصه شب و شد و رفتم خونه دوباره ۷ صبح اومدم مغازه رو باز کردم و دوباره روز از نو سوگند دوباره اومد و شروع کرد خیلی گرم احوالپرسی که حتی دست هم داد و خیلی گرم داشت احوالپرسی میکرد منم خب ماستم ریخته بود از تعجب گفت همون دیروزیه‌ رو دوتا بزن بی زحمت دوستمم هست گفتم شما شغلتون‌ چیه؟گفت بعد از قنادی یک ساختمون نوساز هست اونجا مزون عروس داریم،گفتم خیلی عالی و براش آماده کردم و کارت داد رمزش بود 1379 و کشیدم بعدش گفت یعنی انقدر شعور نداری بگی مهمونه من؟خندیدیم و بعدش رفت این بار بیشتر به فیسش دقت کردم،پیشونی بلند،دماغ عمل شده و لبش یکم تزریق شده بود اما خیلی آرایش نداشت و انصافا‌ خوشگل بود،همینطور ساعت گذشت و منم خسته بودم و غروب شده بود و سرم نسبت به صبح خیلی خلوت تر بود از تو گوشیم پخش زنده شبکه ۳ رو گرفتم بازی استقلال و سپاهان رو ببینم همون لحظه مشتری اومد داشتم کارشو می‌رسیدم دیدم دوباره سوگند با دوستش اومد گفت وسیلمو جا گذاشتم تو مزون گفتم دارم میرم یدونه همیشگی رو ازت بگیرم و انرژی بگیریم منم دوست داشتم باهاش لاس بزنم ولی ترس اینو داشتم که آقا وحید از تو دوربین ببینه و داستان شه چون خیلی رو مشتری حساس بود منم دلو زدم به دریا بهش گفتم اهل فوتبال هستی؟گفت آره طرفدار سفت و سخته تراکتورم،گفتم مگه ترکی؟شروع کرد ترکی حرف زدن و گفت اصالتا اهل اردبیلم‌ و ۴ ساله اومدم اینجا،بهش گفتم منم استقلالیم همین الان داشتم بازی استقلال رو میدیدم‌ گفت چه جالب منم پدرم استقلالیه‌ خندیدم گفتم خیلیم عالیه گفت تو حساب میکنی دیگه با خنده گفتم دیگه چی خندید و رفت فردا صبح شد منتظر بودم بیاد که نیومد فکرم درگیرش شده بود و همش تو ذهنم بود یه دختر قد بلند و خیلی خوشتیپ اما به خودم میگفتم وقتی رمز کارتش هست ۱۳۷۹ حتما متولد همین ساله دیگه و از من بزرگتره و پا نمیده ساعتا گذشت و دیدم تقریبا ساعت ۸ شب اومد دیدمش چشام برق زد احوالپرسی کرد و یکم حرف همسایه ها و کارای خودش تعریف کرد و گفت راستی امیر خونتون کجاست؟گفتم خیابون معلم هستیم و اونم گفت ما پونه هستیم‌ بعدش گفتم ما؟گفت منظورم منو سگم بودگفتم فکر کردم با مادر پدرت زندگی میکنی گفتش نه اونا اینجا نیستن گوشیش زنگ خورد و رفت صحبت کنه که دیدم آقا وحید پیام داد عکس دوربین زنده مغازه رو فرستاد که داریم میگیم میخندیم‌ گفت یادت رفت بهت چی گفتم؟منم عذرخواهی کردم و یه جوری پیچوندمش‌
کافیه فقط یبار ثبتنام کنی حس دو‌برابر شدن پولتو در سایت بین المللی pISHBINi بچشی♥️

🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی

🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆

📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 5Gg
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0
.
👅🔥#سربازی

سلام من نیمام ۲۲ سالمه همین اول میرم سراغ اصل مطلب من دو ماه پیش توی یه حوزه داخل شهر خودمون سرباز بودم فرمانده حوزمون یه مرد تو پر بلند قد متاهل بود که جذبه خاصی داشت و همیشه به ما محبت میکرد یه روز که خسته از سر ماموریت اومد طبق معمول گفت بیا ماساژم بده و برای من هم چیز جدیدی نبود پس رفتم اما اینبار فرق داشت چون بی چون و چرا تموم لباس هاشو در آورد فقط یه شورت پاش موند رفتم نشستم روی کـونش و شروع کردم از کتف هاشو ماساژ دادن واقعا بدن خوبی داشت نمیشد از فکرش در بیام کم کم متوجه شدم دارم سیخ میکنم و جایی که نشستم کیرم دقیقا وسط چاک کـونشه یه بهونه ای پیدا کردم و پاشدم که یه کاریش کنم که آبروم نره ولی وقتی دوباره اومدم بشینم دیدم سر کـیـرش از پاچه شورتش زده بیرون و اون مثل اینکه بیشتر از من شـق کرده اونجا دیگه فهمیدم امروز یا باید کـونو بدم یا هم شاید بکنم کم کم دیدم محمدرضا داره دستشو میاره پشت و میخواد به کـیـر من نزدیکش کنه ولی من از ترسی که داشتم اون بخواد بکنتم بلند شدم و گفتم کار دیگه ای با ما ندارید تا ما بریم استراحت کنیم یهو دیدم دست گذاشت گردنم چسبوندم به دیوار گفت کار که زیاده بمون راضیت میکنم کمکم دیدم داره کـیـرمو میماله اینجا بود که گفتم نباید کم بیارم منم یقشو گرفتم و بردمش کنج اتاق در گوشش گفتم اگه قرارع اتفاقی هم بیفته باید فاعل رابطه من باشم دیدم خنده ارومی کرد و گفت مگه من جز این می‌خوام اونجا بود که لباشو چسبوند به لبهام که نفهمیدم چی شد که تو بغل هم رو زمین بودیم آروم آروم داشت کـیـرمو می‌مالید و کم کم هر دوتامون داشتیم لخت می‌شدیم کم کم رفت پایین و شروع کرد به سـاک زدن و آه و ناله من در شد همش فکر میکردم دارم خواب میبینم چون از یه آدم متاهل با ۳۳ سال سن این حرکات بعید بود در حین سـاک زدنش دیدم داره آبم میاد ازش خواستم که روی شکم بخوابه رفتم بین پاهاش و شروع کردم با سوراخش بازی کردن کم کم رفتم پایین و شروع کردم سوراخشو خوردن بعضی وقتا هم براش سـاک میزدمو تخماشو می‌خوردم که خوب حـشـری بشه تا دیدم داره میگه دیگه نمیتونم صبر کنم بکن توم نگاهی به کـیـرم کردم دیدم کلی پیش از ازش اومده همونارو ریختم در سوراخش یه کم سر کـیـرمو تنظیم کردم یهو نمی‌دونم چی شد تا دسته هل دادم توش میخواست تر از زیرم در بره با هر توانی بود نگهش داشتم وقتی کمی آروم تر شد سرشو برگردوندم سمت خودم شروع کردم لب هاشون خوردن کم کم هم داشتم به تلمبه هام شدت میدادم هی تا دسته میکردم تو و درش میاوردم دوباره میکردم تو یهو دیدم خودشو سفت کرد و لب های منو هم محکم گرفت توی دهنش فهمیدم ارضـا شده منم یه کم شدت تلمبه هامو بردم بالا تا ابم اومد و همشو ریختم توش همون‌جوری دراز کشیدم روش تقریبا یه رب ساعتی که گذشت بلند شدم رفتم دستشویی اونم پشت سرم اومد تو خودمونو شستیم اومدیم بیرون از اون موقع تا الان هنوز سـکـس داریم تازه اون زنش حامله بود بچه دار هم شد ولی هنوز تشنه کـیـر منه
نوشته: نیما

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️

کافیه فقط یبار ثبتنام کنی حس دو‌برابر شدن پولتو در سایت بین المللی pISHBINi بچشی
♥️

🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی

💎 سایت پیشبینی، جایی که هیجان بی‌پایانه❗️

🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆

📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 5R
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0
Видалено25.04.202519:18
همه جام و چیز کرد😑
Видалено25.04.202519:18
ولی خیلی حال دااد🤤
Видалено25.04.202519:18
#اعتراف
‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌
سلام دخترم ۱۸
من یه مدت باشگاه میرفتم بعد مربیمون ب من چشم داشت یه روز بهم گف فردا ساعت ۳ جلو در باشگاه باش در صورتی ک ما فرداش اصن کلاس نداشتیم منم پا شدم رفتم وقتی رسیدم در باشگاه بسته بود بعد این زنه رسید گف بیا سوار شو امروز مسابقه س تو یه باشگاه دیگ میبرمت بعد منو جلو پیش خودش نشوند شیشه هاشم دودی بود رفت پارک کرد یه گوشه گف یا میزاری دستاتو ببندم یا میکشمت منم‌گذاشتم هم دستم هم پامو بست لباسمو کشید بالا و ... ادامه داستان
.
👅🔥#زندایی

سلام دوستان ، من علی م و 23 سالمه و زنداییم مریم 43 سال ما کورد و از شهر های غرب هستیم ولی بیست ساله بندر عباس زندگی میکنیم ، زندایی من یه زن با قد 165 وزن 75 سفید و مو بور تقریبا ، من همیشه از دوازده سیزده تو کفش بودم اما یکی این که بچه بودم و جرات نداشتم یکی خونواده مون سنتی بود میترسیدم بگـایی بشه ، تا این که نوروز سال گذشته مادرم گفت زندایی و دخترش ده روز عید قراره بیان بندر خونه ما ، و پسر و شوهرش به خاطر مشغله نمیان دایی و هم 60 سالی سن داره و کلا دور کار و باره و زیاد خونه نیست در هفته یکی دو شب و اینکه بعید می‌دونم حسی هم مونده باشه براش، من همیشه شهرستان که بودم کمد و لباس های مریم و چک میکردم همیشه ست های سـکـسی داشت و بروز می‌خرید مرتب و من مونده بودم که داییم زیاد فکر نکنم شیطونی تو وجودش مونده باشه ، رابطم با زنداییم خوب بود اما اصلا در حد گرمی سـکـسی نبود ، گاه گداری از دوست دختر و اینا می‌پرسید اونم بصورت این که اره علی زرنگه و اینا ‌.‌…بگذریم من که همیشه تو کف بدن سفید و نرمش بودم تا اینکه اینا اومدن بندر خونه ما با دخترش بعد یکی  دو روز با خانواده بردمشون درگهان ، اونجا اول صبح رسیدیم دیگه زنها تا دو و سه رفتن پاساژ گردی و من به عنوان تنها مرد جدا شدم ازشون ، دم ظهر دیگه رفتم کنار ماشین و سایه پیدا کردم و چادر مسافرتی رو به پا کردم ، دیدم مریم  زنگ زد کجایی بیا وسیله ها رو ببریم بزاریم تو ماشین منم خودمو رسوندم و مریم که دیسک کمر داشت گفت دیگه نا ندارم  بریم منم میام می‌خوام دراز بکشم و مادرم و دخترا رفتن ادامه خرید و منم با مریم رفتیم سمت ماشین و چادر وسیله ها رو گذاشتم و دیدم دراز کشید تو چادر و همش از درد کمر می‌نالید که سرپا بوده و … منم زیپ در چادر و کشیده بودم و از دمر خوابیدن مریم شـق کرده بودم و کـون ژله ایش با موهاش شـهـوت و پر وجودم کرده بود ، از فرصت استفاده کردم گفتم زندایی من ماساژ بلدم میخوای کمی کمرتو ماساژ بدم شاید آروم شدی که دیدم گفت اره ، هیچ منم عین خری که تیتاب میدن پریدم و از شونه هاش شروع کردم و آروم آروم اومدم رو کمرش و پنج دقیقه ماساژ دادم دیگه کیرم از زیر شلوارک داشت میترکید جامو و عوض کردم و الان دیگه  کـونش قشنگ زیر کـیـرم بودم ، هیچی نمی گفت و منم کـیـرمو از رو شلوار جا داده بودم بین پاهاش و کمرشو ماساژ دادم  و واقعا شـهـوت همه جا مو گرفته بود که گفت مرسی و دیگه مادرم اینام اومدن  شب رفتیم سمت بندر و  من رفتم بیرون و برگشتم دیدم مریم تو اتاقه و همه خسته خوابیدن فهمیدم بیداره پیام دادم زندایی کمرت خوبه گفت اره بهترم گفتم اگر میخوای تا باز ماساژت بدم ،دبدم پیام داد توله از ماساژ خوشت اومده ها ، منم نوشتم چرا که نه ، دیدم از اتاق اومد رفت تو حیاط دستشویی و همه خواب بودن منم دنبالش رفتم از دستشویی که اومد بیرون لبخندی زد و اع اینجایی گفتم آره خواستم ببینم خوبی یا نه ، بغل دستشویی یه انباری داریم که ده دوازده متر میشه و خالی ، گفتم میخوای ماساژ بدم گفت که نه خوابن کسی میاد میبینه فکر میکنن چکار میکنیم دستشو گرفتم و با علامت سر گفتم بیا تو انباری کسی نیس ، بردمش داخل و در بستم ، نگاه هامون میدونست چی می‌خوایم بی درنگ لبامو گذاشتم رو لباش و با دست با سینه هاش بازی می‌کردم و آروم آروم گردنشو خوردم و حسابی داغ شد و درگوشم می‌گفت دیوونه میاد کسی ، منم که وحشی شده بودم تیشرت شو بالا دادم و سینه های نرم و سفیدشو شروع کردم خوردن دیگه صداش دراومده بود که دستمو بردم تو شلوارش و دیدم بله خانوم خیس خیس شلوار شو پایین کشیدم و کـص سفید و نرمشو که خیس از شـهـوت بود بعد از سالها تو کف بودنش دیدم تازه موهاش درآمده بود و این بدتر منو شـهـوتی کرد ، میدونستم وقت ندارم و ممکنه هر لحظه کسی بیاد بره دستشویی و بگـایی درست بشه ، کـیـر مو درآوردم و در حالی که لبامو گذاشتم روی لبش و آروم در گوشش گفتم بالاخره کام گرفتم ازت کـیـرمو هل دادم تو کـص خیس و تنگش یه اهی کشید و با چنگ پشتمو میکشید وزنی نداشت دوتا پاهاشو آوردم بالا و همونحور ازچسبونده بودمش به دیوار تو کـس غرق در آبش تلمبه میزدم دو سه دقیقه ای مداوم زدم و گردنش و همزمان که عرق کردم بود میک میزدم که ابم با فشار اومد و از شدت شـهـوت تا قطره آخر توی کـصش تخلیه کردم.
نوشته: علی

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
Видалено25.04.202520:33
کافیه فقط یبار ثبتنام کنی حس دو‌برابر شدن پولتو در سایت بین المللی pISHBINi بچشی♥️

🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی

🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆

📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 4g
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0

Рекорди

16.04.202523:59
117.5KПідписників
14.04.202518:11
50Індекс цитування
16.04.202523:59
20.4KОхоплення 1 допису
16.04.202519:07
19.6KОхоп рекл. допису
17.04.202518:02
1.01%ER
16.04.202521:03
17.52%ERR

Розвиток

Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
14 КВІТ '2516 КВІТ '2518 КВІТ '2520 КВІТ '2522 КВІТ '2524 КВІТ '25

Популярні публікації داستانکده | رمان | داستان

15.04.202518:57
.
👅🔥#تریسام

سلام من نازی هستم. ۳۳ سالمه و خیلی زیاد حـشـری هستم. یه دوست هم سن خودم دارم که اونم از من بدتره جفتمون فانتزی های سـکـسی خیلی زیادی داریم. دوستم متاهله ولی من مجردم. دوستم که اسمش النازه با وجودی که متاهله با چند نفر دیگه هم رابطه داره. من که همیشه بهشم میگم تو کـس و کـونت نباید خالی بمونه. از اندامش بخوام بهتون بگم سینه های ۸۰ و خیلی سفتی داره از کـونش نگم که خیلی گرد و خوش فرمه و خوراک قمبل کردن. من خیلی شبا که شوهرش خونه نباشه میرم پیشش که با هم مشروب بخوریم و مست کنیم. حالا یه وقتایی هم لخت میشدیم کـس و کـون همدیگه رو میمالیم که خیلی حال میده.بذارید من اندام خودمم براتون توضیح بدم و برم سر اصل داستان. قدم ۱۶۸ و وزنم ۶۲ اندام تو پری دارم سینه هام ۷۵ و خیلی سفته جوری که نوک سینم همیشه سیخ وایمیسته و چون سـکـسیه زیاد سوتین نمیپوشم. کـصم خیلی توپولی و گوشتیه. کـونم هم چون همیشه ورزش میکنم خیلی سـکـسی و خوش فرمه. من زیاد دوست ندارم کسی منو از کـون بکنه اما عاشق کـص دادنم اصلا سیر نمیشم واقعا دلم میخواد کـصم همیشه کـیـر توش تلمبه بزنه.من و الناز همیشه دوست داشتیم یه بار تریسام رو امتحان کنیم البته نه با همدیگه میخواستیم با دو تا مرد باشه. من دوست پسر دارم که خیلی بکنه روزی چند بار کـیـرشو میذاره تو کـسم و هر بار بیشتر لذت میبره. اما چه کنم که همزمان دو تا کـیـر میخوام. با الناز جوون تصمیم گرفتیم دو تا پسر اوکی کنیم و بریم تو کارش. ما هم بعد از کلی گشتن یه پسر خیلی خوشتیپ و ورزشکار اوکی کردیم و گفتم بهش که تریسام دوست دارم و دوستتم بیار اون که از خداش بود اما گفت ما همزمان هم تو کـص میذاریم هم کـون منم با کلی کلنجار اخرش قبول کردم کـون بدم.پسره اسمش پدرام بود دوستشم از خودش خفن تر اسمش سامان بود. واااای چه کـیـری داشتن. اول قرار شد من برم باهاشون بعد الناز بره. الانم که دارم تعریف میکنم براتون دستم تو کـسمه چون بی‌نظیر بود.خلاصه من اون روز که قرار بود برم رفتم دوش گرفتم و یه لباس سـکـسی مشکی پوشیدم که خودم خیلی باهاش حال میکردم. رفتم خونشون اول چند پیک ویسکی زدیم و من یه کم گرم شدم اومدن سراغم. واااااای داشتم دیوونه میشدم براشون. یکیشون لبامو میخورد یکیشون سینه هامو همزمان دستشون رو میبردم کـصمو میمالیدن . پدرام بی نظیر لب میگرفت در حدی که داشتم ارضـا میشدم. یهو سامان رفت پایین پام (رو مبل نشسته بودیم) شورتمو با ولع زد پایین و افتاد به جوون کـصم پدرامم داشت لب و سینم رو میک میزد داشتم داد میزدم از خوشی‌ یهو داد زدم پدررااااوم سر سامان و فشار بده زبونش قشنگ بره تو کـصم اونم همینکارو کرد و با او چشمای هیزش نگام میکرد و مدام بهم میگفت کـیـرم تو کـس و کـونت جـنـده. میگفت دوست داری با دو تا کـیـر بگـا بری عزیزم؟ لعنتی لحنش خیلی سـکـسی بود سامان داشت کـص و کـونمو با ولع میخورد چند بارم ارضـا شدم پدرامم مدام بهم میگفت جـنـده و ازم میخواست به خودم بگم جـنـده. میگفت امشب تا صبح کـص و کـونت میزاریم آب جفتمونو میکنیم تو کـصت فردا هم دوست جـنـده‌ت رو میکنیم بعد جفتشون میخندیدن و لذت میبردن.سامان بلند شد که پدرام زبونشو بکنه تو کـصم جفتشون خیلی حرفه ای بودن . سامان خیلی حرفای رکیکی بهم میزد بهم میگفت مادر جـنـده دوست دارم بزارم تو کـص مامان و خواهر کـونیت و … من دروغ چرا خیلی خوشم میومد.پدرام منو برگردون که داگی وایسم اول زبونشو کرد تو کـونم بعد کـصم سامانم کـیـرشو گذاشته بود تو دهنم سـاک بزنم براش که یهو پدرام کـیـر کلفتشو کرد تو کـصم صدام بلند شد چون واقعا کـیـر بزرگی داشت همشم میگفت دوست پسرت تا حالا اینطوری تو رو کرده منم میگفتم نه من عاشق کـیـرت شدم و میخوام همش بهت بدم. سامان هم سرمو فشار میداد که کـیـرش تا ته بره دهنم.بعدش مدام جاشونو با هم عوض میکردن و هر سی ثانیه کـیـر یکیشون تو کـصم بود‌ لامصب ها ارضـا هم نمیشدن.بعدش گفتن نازی جون دیگه باید کـون خوشگلتو بهمون بدی . منم قبول کردم اول حسابی با انگشت بازش کردن و مدام زبون میزدم اینقد تحریک شده بودم التماس میکردن زودتر کـونمو بکنن.خلاصه آروم سامان کـیـرشو گذاشت تو کـونم پدرامم با کـصم بازی میکرد خیلی درد داشتم اما سرعتشو بیشتر کرد تا اومدم عادت کنم و خوشم بیاد جاشونو عوض میکردن جاکشا.بعدش پدرام دراز کشید گفت بهم که برم رو کـیـرش بشینم اینکارو که و اونم سفت بغلم کرد و یهو دیدم سامان هم کـیـرشو دارم میکنه تو کـونم. وای داشتم جر میخوردم اما خیلی حال داد خلاصه ارضـا شدن و آب یکیشون رفت تو کـونم و اونیکی تو کـصم خالیش کرد.فرداشبم همین کارو با الناز کردن حالا به سرمون زده چهارتایی سـکـس کنیم خلاصه که از تری سام نترسید خیلی خوبه
نوشته: نازی

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
18.04.202513:35
.
👅🔥#همسایه


سلام دوستان امیدوارم از غلط املایی اگر داشتم عذر میخوام من در بندر زندگی میکنم یه مرد تقریبا معمولی ولی همیش سعی میکنم مرتب باشم یک روز از سرکار که بر می گشتم خیلی هوا گرم بود خونه هم تنها بودم رفتم رستوران که غذا سفارش بدم حدود ساعت یک میشد خانمی که پشت صندوق بود پرسیدم چی دارین گفت با عرض معذرت نهار تموم کردیم با حالتی ناراحتی اومدم برم بیرون که صدام زد اسمش اسما بود گفت چند پرس غذا میخوای بهش گفتم یک پرس رفت پشت بعد از چند لحظه برگشت گفت غذا گذاشته بودم واسه خودم بفرما ببرید دیگه در حال تعطیل کردن بودن اول ازش قبول نکردم گفت اشکال نداره من میرم خونه چیزی آماده ای میخورم ازش تشکر کردم گفتم اگر میخواین برسونمتون اسما خانم گفت مزاحم نمیشم چون باید وسایل جمع کنم گفتم اشکال نداره گفت اگر معطل نمیشین الان لباس عوض کنم میام رفتم تو ماشین نشستم همش تو فکر این بودم بهش پیشنهاد بدم بیات خونه تو همین موقع دیدم اومد وای خدای من یه شلوار جین زنانه چسپون با یه مانتو جلو باز شال هم انداخت دور گردنش مستقیم اومد جلو نشست حرکت کردیم گفتم کجا برسونمتون اسما خانم گفت سمت پارک کنار دریا خونمون هست بهش گفتم سختت نیست بخوای یک نیم دو بری عصر هم ساعت پنج برگردی گفت کار هر روزم هست بعضی وقتا بخاطر مهمان های نوروزی مجبورم بمونم بهش گفتم منم تنهام راهم نزدیکه تو هم نهار نخوردی بیا باهم میریم میخوریم اول یکم سر سختی کرد ولی بعدش قبول کرد گوشیش برداشت زنگ زد خونه که رستوران شلوغه مامان نمیتونم بیام خونه سری قطع کرد به سرعت رفتم سمت آپارتمان ماشین پارک کردیم رفتیم داخل مانتو بخاطر گرما در آورد فقط با یه تاپ شلوار جین بود ازم اجازه خواست بره آشپزخونه وسایل نهار آماده کرد نشستیم باهم خوردیم (البته ناگفته نماند من همیشه از این رستوران غذا میگرفتم و تقریبا منو می شناخت ) نهار خوردیم ظرفهای جمع کردیم یه نخ سیگار روشن کردیم کنار هم نشسته بودیم منم با یه رکابی و شلوارک که کـیـرم راست شده بود با خنده گفت آقا حامد اون چی میگه دل و زدم به دریا گفتم تورو دیده اینجور شده آروم دستم بردم دور گردنش جوری که نفس های هم می شنیدیم لبهام گذاشتم رو لبش اونم بدون هیچ ممانعتی شروع کرد به لب گرفتن آروم دستم بردم زیر سوتین سینه هاش می مالیدم با یک دستم لای پاهاش بود اونم آروم دستش گذاشت روی کـیـرم بالا پایین میکرد شلوارک ام در آوردم اومد جلوم زانو زد شروع کرد به خوردن کـیـرم جوری میخورد که دیونه ام کرده بود همزمان تخم ها زبون میزد شلوارش در آورد جون عجب کـص تپلی 69 شدیم هم زمان منم کـصش میخوردم که صدای ناله هاش بلند شد یه ربع فقط می خوردیم طاقت نیاورد گفت حامد دراز بکش اومد روی کـیـرم بالا پایین میکرد خودش ناله های ریز میکرد هم زمان نوک سینه هام زبون میزد کم کم داشت آب میومد که با اشاره بهش گفتم داره میات سری بلد شد سر کـیـرم گرفتم تو دهنش اینقدر مک زد تا کامل آبم تا قطره آخر خورد هر دو ولو شدیم نیم ساعتی گذشت دستش روی سینه ام بود که کم کم دوباره کـیـرم بلند شد گفتم اسما دوباره سالار تورو میخوات بغلم کرد لبهاش گذاشت رو لبم گفت جون مال خودمه امروز اومد کامل روم خوابید لبهام میخورد کم کم رفت تا پایین شروع به خوردن کـیـرم کرد دوباره شـق شـق کردم بهش گفتم اسما اجازه هست از عقب بکنم گفت درد داره اذیت میشم بعد از کلی خواهش راضی کردمش گفت به شرطی اول کـصم بخوری و بکنی بعد از عقب بکنی از بس تو فکر کـون ژله ایش بودم متوجه نشدم پاهاش حلقه کرد دور کمرم تا دسته دارم میکنم تو کـصش چون بار دومم بود آبم دیرتر میومد آروم برش گردوندم بالشت گذاشتم زیر شکمش کامل کـونش قمبل شد جلوم یکم چربش کردم واقعا راست میگفت به محض اینکه سر کـیـرم میرفت جیغش در میومد گفت حامد نمیتونم هر کار کردم درد داشت نمی تونستم بکنم تو کـونش بیخیال شدم بهم گفت برو کـیـرت بشور بیا سری شستم کـیـرم نیم خوابیده بود دوباره شروع کرد به خوردن راست شد کـصش گشاد شده بود بهم گفتم یه بالشت بزار زیر کـونم پاهاش بالا گرفت کامل جا دادم تو کـصش پاهاش آورد پاین روی هم گذاشت به طور عجیبی کـصش تنگ تنگ شده بود شروع کردم به تلمبه زدن عرق جفتمون در اومده بود دو سه بار بدنش لرزید ارضـا شد کم کم داشت آبم میومد که گفت نگهش دار زبونش آورد زیر کـیـرم تا قطره آخر ریختم تو دهنش بازم تا قطره آخر خورد یک ساعتی تو بغل هم دیگه خوابیدیم بلند شدیم لباسهامون پوشیدیم رفتیم جلو بازار ماهی فروش ها بستنی خوردیم یکم دور زدیم رسوندمش از اون روز به بعد هرجا فرصت میشد سـکـس میکردیم تا اینکه رستوران تعطیل شد اونم با خانواده رفتن کرمان دیگه مثل اسما گیرم نیومد امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه
نوشته:؟؟؟

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
16.04.202511:52
.
👅🔥#زن_همسایه

سلام این اولین باری که دارم داستانمو با بقیه به اشتراک میزارم:
اسم من مجیده ۵۷ سالمه و یه چند ماهی میشه بازنشسته شدم خونه نشین شدم شغلیم که داشتم کارای فنی بود داستان برمیگرده به تابستون سال پیش قراره با خانم بچه ها بریم روستای دامادم اینا که نشد من برم و موندم خونه کارم زیاد بود نتونستم برم آپارتمانیم که ما زندگیم میکنیم سه طبقس زنم اونقدر برام کردنی نبود راستش از کردنش زده شد بودم چطور میشد ماهی یکی دوبار میکردمش راجع به زنم بخوام بگم بهتون اسمش سولمازه سه سال با هم تفاوت سنی داریم یه زن ۷۰ کیلویی با سینه های ۸۵ و خوش اندام به خودش میرسه و با دوستاش میره ورزش تو این مدتم عروسم حامله بود و نتونستم بکنمش رفته پیش عروسم و منم تنهام  خواب بریم سراغ داستان طبقه اول آپارتمانی که ما توش زندگی میکنیم مال صابخونمونه که عسلویه کار می‌کنه و سالی به دوازده ماه میاد خونه اسم خانمشم شهرس خلاصه اون روز من خانمم اینا رو راهی کردم رفتن از اونورم رفتم سر کار موقعه ناهار بود اونم گوشی رو چک کنم دیدم زن همسایمون شهره بهم پیام داده که اگر وقت بعدازظهر یه سر بیاین خونه ما این کولر ما رو یه نگاهی بهش بندازین گفتم باشه میرم کولر اینا رو هم سرویس می‌کنم اونروز زده بودم بالا خانمم یه چند هفته ای بود بهم نداده بود این فیلم های پورن هم جوابگو نبود برام عصر برگشتم خونه و رفتم کولر همسایمون رو یه سرویسی بکنم براشون رفتم دم درشون و در زدم رفتم تو داشتم چی می‌دیدم یه تاپو و یه شلوارک تنش بود و یه روسری هم سرش کرده بود که مثلاً حجابشو رعایت کنه رفتم تو و یه نگاهی انداختم به کولرشون هنوزم که هنوزه اون صحنه یادم نمیره منم یه جوری سرویس کردم که دو سه روز دیگه کارش گیر منم بیفته یه جورایی خوشم اومده بود بند سوتین صورتیشو یادم نمیره که از تاپ زده بود اون سینه ها زیر اون تاپ به زور خودشونو نگه داشته بودم کارم تموم شد اونم خونه با اون صحنه زدم گذشت دو روز دیگه زنگ زد و رفتم برا سرویس دوباره کولر ایندفعه کسی خونه نبود جز خودش دفعه قبلی پسرشم خونه بود کولر خونشون گازی بود گفتم بی زحمت یه نردبون میارین برام اونم رفت آورد کـیـرم داشت شلوارمو پاره میکرد رفتم بالای نردبون برا تا کولر رو سرویس کنم رفتم بالا بعد به خانمه گفتم میشه بی زحمت اون جعبه ابزار رو بدین به من آورد که بده به من منم رو پله دوم نردبون بودم آورد بهم داد و لبخند ریزی زد و رفت فکر کنم یه چیزایی فهمیده بود این دفعه درست و حسابی انجام دادم و رفتم و یه دوهفته ای گذشت و دیدم که باز پیام میده این دفعه به بهونه لباسشویی رفتم و دیدم که این دفعه راحت تر از همیشس این دفعه دیگه روسری هم سر نکرده بود دیدم لباسشویی که چیزیش نیست مثله روز اولش کار می‌کنه الکی یکم باهاش ور رفتم بعد از چند دقیقه دیدم جیغ و فریاد میاد کارو ول کردم و رفتم یه لحظه خشکم زد از صحنه‌ای که دیدم لخت روبری من واستاده بود منم سرمو انداختم پایین انگار که چیزی ندیدم اما ته دلم از خدام بود تو دلم با خودم میگفتم زن ما که مدتیه به ما نمیده و همش بهونه میاره چه فرصتی بهتر از این بعد با یه لحنی بهم گفت حواستون کجاست مجید آقا گفتم پس من یه وقته دیگه مزاحمتون میشم گفت من همه چی رو می‌دونم از رفتار و حرکاتت تو مدتی که اومدی و رفتی فهمیدم امروزم این لباسشویی بهونه بود که تو رو بکشونم اینجا حرف دلتو بزن چی شده که انقدر تو کف منی تو که خودت زن داری زشته با این سن و سال همه چی رو براش تعریف کردم اونقدر زده بود بالا که نفهمیدم چی شد دیدم شلوار پام نیست انگار رو ابرا بودم حس اونموقعه رو داشتم که اولین بار زنمو کردم تو خونه پدرزنم دوران نامزدیم دیدم کـیـر من تو دستاشه و داره باهاش بازی می‌کنه عین یه جنده بلد بود چیکار کنه یه جوری برام سـاک میزد زنم برام اونجوری نمیزد کار بلد بود به خودم اومدم دیدم سرم لاپاهاشه یه کـص شیو‌ شده معلوم تازه شیو شده منم کم نذاشتم و حسابی خوردمش مزه بهشت میداد همش استرس داشتم که نکنه یه وقت پسرش بیاد و داستان بشه رفتم برا سینه هاش یه سینه های خوش فرم هشتاد و پنجی که نوکش سیخ شده بود اون روز انگار رو ابرا بودم زنی که مومن ترین زن ساختمون بود و ماهی یه بار جلسه قرآن داشتو دارم ترتیبشو میدم باور نمی‌شد خودشم بدش نمیومد که ترتیبشو بدم. اونوروز یه حال حسابی بهش دادم و ارضـاش کردم از اون موقع کلی میگذره و موقع هایی که شوهرش نیست بهم پیام میده و میرم پیشش این اولین داستانم بود امیدوارم خوشتون اومده باشه.
نوشته: مجید

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
18.04.202519:59
شون رو گرفتم و شروع به مالیدن کردم.سرم رو برگردونم و دیدم مادرزنم داره از پشت با نگرانی نگاه می‌کنه.از قصد جلوی شیدا بهش گفتم پستوناش از مال تو سر حالتره.یک دفعه چشای مادرزنم گردشد.وشیدا یک دفعه با تعجب گفت مامان؟!!به شیدا گفتم شیداخانم مامانت تاحالا چند بار زیرم خوابیده و این دفعه نوبت توعه. همینطور که مات مونده بود به مادرش نگاه کرد و من با هول انداختمش رو مبل و نشستم جلوش و شروع کردم به خوردن پستوناش. اونقدر محکم می‌خوردم که صدای آه و نالش بلند شد و گفت تورو خدا بسه.دیدم خودش لای پاهاشو باز کرد و فهمیدم که داره علامت میده بخورش. پیراهنمو در آوردم دیدم مادر زنم نشسته و داره نگاه می‌کنه.شلوارمو در آوردم و همینطور شورتم رو و نشستم جلوش و شروع کردم به خوردن کــس شیدا.چشماشو بست و سرش رو داد عقب. دستاشو آورد جلو و چنگ زد تو موهام و سرم رو گرفت.دوتا پستوناش بین دو تا دستاش جمع شده بود و به قدری بزرگ بود که دیگه صورتش رو نمیدیدم. صدای آه و نالش بلند شده بود .
یه دفعه گفت بسه دیگه بکن توش طاقت ندارم.کــیرم هنوز کامل بلند و سفت نشده بود. جلوش وایسادم و گفتم بخورش.مثل جـنده های حرفه ای دو دستی کـیرمو گرفت و شروع به سا'ک زدن کرد.چنان ملچ و ملوچی راه انداخته بود که می‌شنیدم مادرزنم می‌گفت خاک به سرم شیدا بی آبروم کردی.وقتی کـیرم حسابی سفت شد گفتم بیا بشین روش.و من رو مبل نشستم به سرعت اومد و روی من نشست و کـیرم رو با دستش گرفت و داد داخل کــوصش،کــوصش واقعا تنگ بود و به سختی رفت تو وچند بار جیغ کوتاه کشید و وقتی که رفت تو گفت وایییی مامانی سوختم. دهنه رحمش رو با سر کــیرم احساس کردم و با آخرین فشار تاکلاهک کـــیرم توی رحمش فرو رفت به من نگاه کرد و گفت خیلی مراقب باش کاردستم ندی.و شروع به جلو عقب کردن کمرش کرد. سینه های بزرگش حسابی تکون میخورد.و صدای نفس کشیدنش بلند شده بود.آه و ناله میکرد و می‌گفت وایی چه قدر بزرگه تا ته رفته تو . مادرزنم رو دیدم که داشت گوشه انگشتش رو با دندوناش میکند و حسابی عصبی شده بود. و حرص میخورد که یک دفعه گفت بسه دیگه زود تمومش کنید .شیدا گفت نه مامان من خیلی نیاز دارم. توروخدا بزار کارمو بکنم. با دستام پستونای شیدا رو گرفتم و گفتم تو از مامان و خواهرت خیلی بهتری. با دستش از پشت تخمامو گرفت و شروع به ما'لیدن کرد. که یه دفعه به چشمام خیره شد و گفت من دارم میام وای وای واییی. یک باره شل شد و افتاد روی من.چند لحظه بی حرکت رو من موند و داشت بلند نفس می‌کشیداحساس کردم از روی تخمام آب راه افتاده . و داره از زیرش چکه می‌کنه.بلندش کردم و به روی پشتی مبل دمرش کردم و کـیرم رو یک دفعه کردم تو کـوصش. خیلی سخت رفت تو و خیلی درد کشید. شروع کردم به تلمبه زدن و اون هم ناله های دوباره شروع شد.شیدا یک نفس می‌گفت بـکن بـکن. ادامه بده بــکن منو. و مادرزنم هم جلوی دیدم بود و اینبار دیدم برق نگاهش عوض شده و دستش رو برده بای پاش نگه داشته.تلمبه زدن چند دقیقه طول کشید که دوباره شیدا یک اهههه بلندکشید و روی مبل افتاد. و کـیرم از کــصش بیرون اومد.شیدا گفت من دیگه نمیتونم.مادرزنم بلند شد و اومد سمت من و گفت تو رو من باید جمع کنم و من با این جمله دستشو گرفتم و بردم سمت یه مبل دیگه و از پشت لباسش رو درآوردم و شلوار پارچه ای خونگیشو از پشت کشیدم پایین و با دستم کمرش رو به جلو هول دادم وخم شد.کــیرم رو به یه باره تو کـوصش فرو کردم. وشروع به تلمبه زدن کردم. شیدا با صدای ضعیفی گفت وای مامان نه…محکم تـلمبه زدم و از پشت پستوناشو با چنگ محکم گرفتم با دست چپم دور گردنش رو گرفتم و محکم تر زدم بعد از چند دقیقه صدای خفیفی گفت وایییی و مادر زنم هم ا'رضا شد . فرصت رو مناسب دیدم و خودم رو شل کردم و گذاشتم ابم بیاد و همه ابم رو توی کــوصش خالی کردم.یک سیلی به کـونش زدم و خودم رو عقب کشیدم.رفتم عقب و روی صندلی نشستم. و به جفتشون نگاه کردم هر دو بی جون رو مبل افتاده بودن. سیگارم رو برداشتم و روشن کردم.بعد از چند دقیقه مادرزنم سرش رو بلند کرد و گفت خواهش میکنم دیگه همینجا تموم بشه.با سرم علامت دادم که باشه و دیگه کارتون ندارم.شیدا به مامانش نگاه میکرد و واقعا مونده بود چی بگه. مادرزنم چشماشو از شیدا دزدید و بلند شد و رفت دستشویی.شیدا به من گفت تو خیلی خوبی بدم نمیاد بازم تجربت کنم گفتم به مامانت قول دادم دیگه تموم شد.اون ماجرا گذشت و چند ماه همه چیز آروم بود تا اینکه یه روز شیدا زنگ زد و گفت بیچاره شدیم .گفتم چرا؟!گفت مامان حامله است.من واقعا مونده بودم.شب تو خونه در مورد اینکه چقدر پدرزنم بی مبتلا بوده با شیرین همسرم صحبت کردم. و قرار شد شیرین مامانش رو راضی به سقط کنه.اون بچه بعد از مدتی توسط مادرزنم سقط شد.و دیگه هیچ حرفی از اون روزها زده نشد انگار همه میدونستن ولی چیزی نمیگفتن.
نوشته: سینا

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
24.04.202516:13
.
👅🔥#زندایی

سلام دوستان ، من علی م و 23 سالمه و زنداییم مریم 43 سال ما کورد و از شهر های غرب هستیم ولی بیست ساله بندر عباس زندگی میکنیم ، زندایی من یه زن با قد 165 وزن 75 سفید و مو بور تقریبا ، من همیشه از دوازده سیزده تو کفش بودم اما یکی این که بچه بودم و جرات نداشتم یکی خونواده مون سنتی بود میترسیدم بگـایی بشه ، تا این که نوروز سال گذشته مادرم گفت زندایی و دخترش ده روز عید قراره بیان بندر خونه ما ، و پسر و شوهرش به خاطر مشغله نمیان دایی و هم 60 سالی سن داره و کلا دور کار و باره و زیاد خونه نیست در هفته یکی دو شب و اینکه بعید می‌دونم حسی هم مونده باشه براش، من همیشه شهرستان که بودم کمد و لباس های مریم و چک میکردم همیشه ست های سـکـسی داشت و بروز می‌خرید مرتب و من مونده بودم که داییم زیاد فکر نکنم شیطونی تو وجودش مونده باشه ، رابطم با زنداییم خوب بود اما اصلا در حد گرمی سـکـسی نبود ، گاه گداری از دوست دختر و اینا می‌پرسید اونم بصورت این که اره علی زرنگه و اینا ‌.‌…بگذریم من که همیشه تو کف بدن سفید و نرمش بودم تا اینکه اینا اومدن بندر خونه ما با دخترش بعد یکی  دو روز با خانواده بردمشون درگهان ، اونجا اول صبح رسیدیم دیگه زنها تا دو و سه رفتن پاساژ گردی و من به عنوان تنها مرد جدا شدم ازشون ، دم ظهر دیگه رفتم کنار ماشین و سایه پیدا کردم و چادر مسافرتی رو به پا کردم ، دیدم مریم  زنگ زد کجایی بیا وسیله ها رو ببریم بزاریم تو ماشین منم خودمو رسوندم و مریم که دیسک کمر داشت گفت دیگه نا ندارم  بریم منم میام می‌خوام دراز بکشم و مادرم و دخترا رفتن ادامه خرید و منم با مریم رفتیم سمت ماشین و چادر وسیله ها رو گذاشتم و دیدم دراز کشید تو چادر و همش از درد کمر می‌نالید که سرپا بوده و … منم زیپ در چادر و کشیده بودم و از دمر خوابیدن مریم شـق کرده بودم و کـون ژله ایش با موهاش شـهـوت و پر وجودم کرده بود ، از فرصت استفاده کردم گفتم زندایی من ماساژ بلدم میخوای کمی کمرتو ماساژ بدم شاید آروم شدی که دیدم گفت اره ، هیچ منم عین خری که تیتاب میدن پریدم و از شونه هاش شروع کردم و آروم آروم اومدم رو کمرش و پنج دقیقه ماساژ دادم دیگه کیرم از زیر شلوارک داشت میترکید جامو و عوض کردم و الان دیگه  کـونش قشنگ زیر کـیـرم بودم ، هیچی نمی گفت و منم کـیـرمو از رو شلوار جا داده بودم بین پاهاش و کمرشو ماساژ دادم  و واقعا شـهـوت همه جا مو گرفته بود که گفت مرسی و دیگه مادرم اینام اومدن  شب رفتیم سمت بندر و  من رفتم بیرون و برگشتم دیدم مریم تو اتاقه و همه خسته خوابیدن فهمیدم بیداره پیام دادم زندایی کمرت خوبه گفت اره بهترم گفتم اگر میخوای تا باز ماساژت بدم ،دبدم پیام داد توله از ماساژ خوشت اومده ها ، منم نوشتم چرا که نه ، دیدم از اتاق اومد رفت تو حیاط دستشویی و همه خواب بودن منم دنبالش رفتم از دستشویی که اومد بیرون لبخندی زد و اع اینجایی گفتم آره خواستم ببینم خوبی یا نه ، بغل دستشویی یه انباری داریم که ده دوازده متر میشه و خالی ، گفتم میخوای ماساژ بدم گفت که نه خوابن کسی میاد میبینه فکر میکنن چکار میکنیم دستشو گرفتم و با علامت سر گفتم بیا تو انباری کسی نیس ، بردمش داخل و در بستم ، نگاه هامون میدونست چی می‌خوایم بی درنگ لبامو گذاشتم رو لباش و با دست با سینه هاش بازی می‌کردم و آروم آروم گردنشو خوردم و حسابی داغ شد و درگوشم می‌گفت دیوونه میاد کسی ، منم که وحشی شده بودم تیشرت شو بالا دادم و سینه های نرم و سفیدشو شروع کردم خوردن دیگه صداش دراومده بود که دستمو بردم تو شلوارش و دیدم بله خانوم خیس خیس شلوار شو پایین کشیدم و کـص سفید و نرمشو که خیس از شـهـوت بود بعد از سالها تو کف بودنش دیدم تازه موهاش درآمده بود و این بدتر منو شـهـوتی کرد ، میدونستم وقت ندارم و ممکنه هر لحظه کسی بیاد بره دستشویی و بگـایی درست بشه ، کـیـر مو درآوردم و در حالی که لبامو گذاشتم روی لبش و آروم در گوشش گفتم بالاخره کام گرفتم ازت کـیـرمو هل دادم تو کـص خیس و تنگش یه اهی کشید و با چنگ پشتمو میکشید وزنی نداشت دوتا پاهاشو آوردم بالا و همونحور ازچسبونده بودمش به دیوار تو کـس غرق در آبش تلمبه میزدم دو سه دقیقه ای مداوم زدم و گردنش و همزمان که عرق کردم بود میک میزدم که ابم با فشار اومد و از شدت شـهـوت تا قطره آخر توی کـصش تخلیه کردم.
نوشته: علی

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
23.04.202513:44
.
👅🔥#خاله

سلام دوستان خاطره دیدن سـکـس خاله ام رو که تو نوجوانی دیرم رو براتون مینویسم اگه براتون جالب نبود ننویسید تخیلی و ترشح ذهن جـقی هرچی دیدم رو دارم مینویسم.خاله من اسمش سمیرا و وقتی نوجوان بودم و اون تقریبا ۲۱ سالش بود همیشه میومد خونمون وقتی من نبودم از قرار هاش با دوست پسرش یا کارهایی که کردن با مامانم حرف می‌زد و همه چیزو بهش میگفت منم یواشکی به حرفاشون گوش میکردم و از همون موقع کنجکاو شدم که این خاله جوون ما چقد پایه شده برای این چیزا و پسرا فامیل رو هم میدیدم که هی راجبش پچ پچ میکردن یا دیدش میزدن خالم اونموقع هیکلش زیاد بزرگ‌نبود ولی خیلی رو فرم بود سینه ۸۰ فکر کنم داشت و کـونش سایز ۴۰ این حس کنجکاوی هی منو به دنبالش بیشتر می‌شوند که مثلا یکی دوبار از زیر در موقع لباس عوض کردن دیدمش یا وقتی میخواست بره حموم می‌کند نزدیک در از پشت شیشه در حموم بدنش پیدا بود و … خاله ام چند وقت بود یکی صحبت خواستگاری کردن ازش بود و بعد یه مدت بالاخره اومدن خواستگاری و نامزد کردن بعد نامزدیش زیاد با نامزدش بیرون میرفتن و راحت بودن و منم از حرکت هاشون می‌فهمیدم که باهم میرن حال میکنن و میان یه روز رفته بودیم روستا خونه پدربزرگ که نامزدش هم دیدم اومده.فردای اون روز همگی رفتیم  باغ پدربزرگم و بعد یه مدت نشستن خاله ام خواست بره خونه که گفت کار دارم و اینا نامزدش گفت من میبرمت،چون کسی خونه نبود و میدونستم الان خودشون دوتا میشن تو خونه و حتما کارهایی میکنن بعد رفتنشون آروم که کسی متوجه نشه از پشت باغ رفتم و رسیدم به خونه پدربزرگم از دیوار حیاط رفتم بالا و پریدم‌تو حیاط و یواش که کسی متوجه نشه رفتم پشت پنجره های دوتا اتاق که به حیاط باز مبشر از بس مشغول بودن متوجه سایه یا اومدن من از دیوار حیاط نشدن خوشبختانه از کنار پنجره که نگاه کردم دیدم بله حدسم درست بوده دست به کار شدن،گوشه اتاق خاله سمیرا که تختش بود دراز کشیده بود رو تخت و کل لباساش نامزدش درآورده بود غیر از سوتینش و خودشم شلوارشو در آورده بود و نشسته بود روی رون های سمیرا صداشون خیلی آروم بود که بیرون نره و کسی متوجه نشه ولی به زور متوجه میشدم چب میگن نامزدش لای کـون خالم باز میکرد تف میزد و با انگشت کـونش و کـصش می‌مالید از اون جا چون رو شکمش خوابیده بود نمیتونستم کـصش ببینم و قبلی و بزرگی کـونش و کـیـر نامزدش پیدا بود که تف بهش میزد و لای کـون خالم میکشیدو ناله خالم در می‌آورد بعد چند دقیقه مالیدن به سمیرا گفت میخام بکنم داخل یکم کـونتو باز کـون خاله سمیرا با دوتا دستش کـونش گرفته بود و آروم میگفت آروم فقط کـیـرت کلفته دردم میاد که نامزدش خندید و گفت این کون قبلا تحملش کرده حالا هم میکنه یکم سر کـیـرشو دم کـونش تکون داد و به یه فشار آروم کرد داخل ناله خالم بلند شده بود و آخ می‌کشید، من که داشتم از پشت پنجره نگاه میکردم از شدت شـهـوت سرخ شده بودم و نفسم بالا نمیومد از یجا میخاستم‌ اونجا باشم و کـصشو بخورم یا بمالم از یه جا هم لذت می‌بردم از دیدن سـکـس از نزدیک و میدیدم خالم زیر کـیـر چطور ناله میکنه بعد اینهمه کنجکاوی و فکر کردن راجب بدنش و سـکـسش،چندتا تلمبه که نامزدش زد خالم کـونش آروم گرفته و بود ناله شـهـوتی میکرد یواش برمیگردوند سرشو و میگفت جوون چه خوبه بزار داخلش بمونه ،نامزدش تند تر میکرد سرعتشو یکم که کردش پوزیشنشون خواستن عوض کنن و نامزدش کـیـرشو درآورد یکه چندتا زد زو کـونش بهش گفت بلند شو بشین رو کـیـرم سریع از کنار پنجره رفتم کنار که منو نبینن بدنمم از شـهـوت گر گرفته بود باز آروم یکم خم شدم سمتشان که دیدم اره خالم سوتینش هم باز کرد و مه‌مه های جمع و نوک قهوه ای کم رنگ داشت ،قبلا دیده بودمشون ولی خب الان واضح تر و طولانی تر بود میشد کل جزئیات دید دیوونه شدم بود از شـهـوت اگه هم جـق میزدم دیگه حال نداشتم کل سـکـسو ببینم برا همین زیاد دست به کـیـرم نمی‌کشیدم ،دوباره کل توجهم بهشون جلب کردم و خالم که اومده بود نشسته بود روی بدن و شکم نامزدش یکم کـیـرشو خیس کرد و دست کشید بعد سوراخ کـونشو برد نزدیک کـیـر نامزدش و تکون میداد،نامزد جونش لپای کـون خالم گرفت و کـیـرشو تنظیم کرد دم سوراخش با یه فشار آروم ایندفعه خیلی راحت رفت داخل خالم دراز کشید روی سینه نامزدش و شروع کردن لب گرفتن و کـونشو رو کـیـرش کامل تکون میداد چون رو هم قفل بودن دید نداشتن به پنجره و ایندفعه بیشتر رفتم جلو که قشنگ بالا پایین کردن و رفتن کـیـر توی سوراخش ببینم انقد واضح بود که فکر میکردم چسبیده بهشون دارم میبینم ‌خیلی دوس داشتم اون کـون نازش که الان سوراخش از شدت گشاد شدن قرمز شده حداقل یه دست بکشم و فقط مجبور بودم از پشت شیشه نگاهشون کنم یه چند دقیقه ای بود که خالم داشت رو کـیـرش تکون میداد بدنشو که یهوووو صداش رفت بالا و گفت دارم ارضـا میشم تند تر بکن ،محکم بکن کـونمو نامزدش کـونشو محکم
18.04.202519:59
.
👅🔥#خواهرزن

در حالی که پاهاش رو شونه هام بود و دستامو دوطرفه شونه هاشو رو تخت گذاشته بودم با تمام توانم کــــــــیرمو تو کـــــوصــش فرو میکردم صدای تلمبه زدم وقتی بدنم به کــــــــوص تپلش میخورد کل خونه رو برداشته بود. سینه های خیلی بزرگش مثل مشک آب تکون میخورد و هر از گاهی یه آه که به زور از ته حلقش بین نفس زدن هایش بیرون میومد. تو چشمام خیره مونده بود و لبهاشو گاز می‌گرفت.که یک دفعه چشماشو بست و گفت وایییییییییییی.و لرزید و بعد از چند تکون عصبی ا'رضا شد . دستاش که بازوهامو چنگ زده بود یکباره شل شد و به دو طرف افتاد. گفت تورو خدا تمومش کن. دیگه دارم بیهوش میشم. این چندمین باره. دارم می‌میرم. تلمبه هارو محکم تر کردم طوری که داشت درد می کشید و این من رو بیشتر تحریک میکرد . خواهشش برای اینکه تموم کنم و آبمو بیارم بیشتر تحریکم کرد. تو آخرین ضربه تصمیم گرفتم ابمو تو کــــــــوصش خالی کنم و بدونه اینکه بهش بگم افتادم روش و آبمو ریختم توش. تازه فهمید چه اتفاقی افتاده و یه دفعه با تعجب گفت ریخت توش؟! با دستاش سعی کرد منو کنار بزنه ولی محکم خودمو روش نگه داشتم. و یه دفعه ساکت شد. آب کــــــــیرمو تو کــــــــوصش و حتی داخل رحمش احساس کرد .و دیگه کار از کار گذشته بود. آروم از روش بلند شدم . و کنارش دراز کشیدم. نفسم هنوز جا نیومده بود. سریع بلند شد و رفت دستشویی. بعد از چند دقیقه اومد و رفت تو آشپزخونه و معلوم بود دنبال قرص میگرده. بلند شدم و رفتم آشپزخونه با اون هیکل توپر و گوشتی با پستونای بزرگش و کــــون گنده و خوش فرمش داشت لیوان رو آب میکرد و بعد خورد. همینطور نگاهش میکردم. رو به من کرد و گفت سینا به خدا اگه حامله بشم ،اول تو رو میکشم بعد خودمو. فقط نگاهش کردم. رفتم سمتش و با دست راستم پستونش رو تا جایی که میشد تو دستم گرفتم و فشار دادم. تا بیاد بگه نکن با دست چپم کــــوصش رو گرفتم و دو انگشتم رو فرو کردم تو کـــــوصش.بهم گفت نکن. و به عقب هولم داد. گفت من چه کاری کردم که با من این کارو میکنی؟ دختر دسته گلم رو دادم بهت. اون هیچی کم نداره.چرا با زندگی ما بازی میکنی؟چرا ؟ برگشتم و رفتم تو حال نشستم .سیگارمو روشن کردم و به روبرو خیره شدم. همینجوری لخت اومد جلوم نشست و گفت تا کی میخوای این کارو ادامه بدی؟نوک سینه هاش به نزدیکی پاهاش رسیده بود .بهش گفتم تقصیر خودته.اگه اون اتفاق نمی افتاد منم کاریت نداشتم.گفت تو خیلی پررویی! من این کارو کردم تا شیدا رو از دستت نجات بدم حالا اون یه گوهی خورد تو داری سو استفاده می کنی. شیدا خواهر زنمه که دو سال پیش به خاطر رابطه ای که با یه پسره داشت از شوهرش جدا شد و باجناقم به واسطه فیلم های که به دستش رسید از شیدا جدا شد. شیدا بعد از طلاقش با اون پسره رابطه داشت و حامله شد و مادرزنم بچه رو سقط کرد و از من خواست تا پزشک مطمئن پیدا کنم و من این کار رو کردم. بعد از مدتی به شیدا که اون هم هیکل ســـکــسی و سایز بزرگی داشت پیشنهاد رابطه دادم و وقتی مادر زنم فهمید با من صحبت کرد که منصرف بشم ولی من گفتم اگه این اتفاق نیفته همه چیز رو به پدر زنم میگم .مادر زنم برای آبروداری خودش رو پیشنهاد داد البته من تو ذهنش انداختم و حدود چند ماه بود که چند وقت یک بار باهاش ســـکــس داشتم.مادرزنم تو ۱۷ سالگی شوهر کرده بود و وقتی من با دختر اولش شیرین ازدواج کردم ۳۸ سالش بود و وقتی شیدا ازدواج کرد ۴۱ سالش بود. خانوادگی ژنهایی سفید با سینهای سایز بسیار بزرگ و خوش فرم بودن. بدجور تو مخم افتاده بود که باید شیدا رو یک بار تجربه کنم. ولی هنوز نشده بود. بهش گفتم تا زمانی که نزاری شیدا رو بکنم همین آش و همین کاسه.گفت تو که شیرینو داری ، منم که در خدمتتم دیگه چی میخوای؟ شیدا شرایط روحی خوبی نداره. خواهش میکنم این کار رو نکن. میترسم کاری دست خودش بده دیگه حرفی نزدم که یه دفعه گفت میخوای برات یه دختر دیگه جور کنم؟ گفتم نه خودم بخوام پیدا میکنم. من شیدا رو می‌خوام. سرش رو انداخت پایین و گفت اگه یک بار اوکی کنم همه چی تموم میشه.گفتم آره.شک نکن. تو چشمام نگاه کرد و بعد از چند ثانیه گفت بهت خبر میدم.بلند شد رفت و لباساشو پوشید منم لباسامو پوشیدم و بدون خداحافظی رفتم .یک هفته بعد بهم پیام داد زنگ بزن زنگ زدم گفت با شیدا صحبت کردم. برای یک بار قبول کرده ولی شرط داره !گفتم چی؟گفت جلوی خودم. با کاندوم.گفتم تو نمیتونی شرط بزاری ولی قبوله.روز و ساعت رو هماهنگ کردیم و رفتم خونشون.روز قرار وقتی رفتم خونشون مادرزنم در رو باز کرد و خیلی سرد برخورد کرد. دیدم شیدا رو مبل نشسته و یه تیشرت بزرگ پوشیده و شلوار تنش نیست. رفتم جلوش وایسادم. بی اختیار جلوم بلند شد و تو چشمام نگاه کرد . دستم رو انداختم و تیشرتش رو در آوردم. وایییییی چه پستونای بزرگی داشت و بسیار خوش فرم و بزرگ به دلیل بارداریش رنگش به قهوه ای میزد .با دستام جفت
19.04.202515:58
.
👅🔥#تــجــاوز_گروپ

من پانیذم ۱۸سالمه و این اتفاق برای آذر ماهه خودمو برای کنکور اماده میکنم...مث همیشه اماده شدم برم کلاس از ساختمون ک اومدم بیرون ی برلیانس سفید دیدم ک ی پسر تقریبا ۲۵,۲۴ رانندش بود اهمیت ندادمو راهمو ادامه دادم سرخیابون ک رسیدم ماشینه پیش پام وایساد گف میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟! دختر ندید بدیدی نیستم و دوست معمولی پسرهم زیاد دارم ولی تاحالا رل نزدم بخاطر اینکه یکی از دوستای پسرم خیلی رو من حساسه گفته بود رل بزنی زنگ میزنم ب بابات البته با شوخی و خندع میگف ولی من جدی میگرفتم حرفشو دودل بودم سوار شم یا ن ولی خجالتم نزاشت سوار شم سرمو انداختم پایین و رفتم دوباره اومد دنبالم حدود چهار یا پنج بار دیگ این حرفو بهم زد و من خر شدم و سوار شدم ماشینش خیلی بوی خوبی میداد سلام کردم جوابمو داد عمیق نگام کرد گف خوبی؟ گفتم ممنون میشه حرفتونو بزنید من دیرم شده کلاس دارم گفت ݦن خودم میرسونمتون حرفم ی خورده طولانیه چند دیقه هݦ سر اینکه برسونتم باهم حرف زدیم ک باز قبول کردم و ادرسو بهش دادم شروع کرد سر حرفو باز کردن ک اره من خیلی وقته دنبال شمام شما خیلی خوشگلین ماهین تکین غیر من هردختری این حرفارو بشنۏه خب حق بدین پا بده ب پسره خلااااصه رل زدیمو رفتیم برا قرار اول کافی شاپ دوستش قبول کردم و رفتیم کافه ی اسپرسو سفارش دادم اونم قهوه ترک خیلی باهاش صمیمی نشده بودم و ازش میترسیدم چون زمانایی ک چت میکردیم هی میگفت تو مال منی تورو هرجور شده ب دست میارم تورو دیوونع خودم میکنم کاری میکنم منو دیدی خودت بیای تو بغلمو ازم محبت بخای من حرفاشو ب شوخی میگرفتم چون من دختری نبودم ک تشنه محبت باشم خلاصه داشتم اسپرسو میخوردم ک دیدیم دوستش اومد پیش ما نشست (صاحب کافه) گف اخر هفته تولدمه میخام بگیرم رهام جان میای با پانیذ یا ن؟ رهام نگام کرد گف اره صددرصد میایم داداش بعد شرو کردن خندیدن حالا اینکه با چ بدبختی ای مامانم و پیچوندم و ی لباس مناسب و پوشیدع خریدم ک مامانم شک نکنه بماند رهام اومد سرخیابون دنبالم رسیدیم ب خونه مهدی رفیقش ولی ن صدای موزیک میومد تو حیاطشون ن مهمون بود فقط چندتا کفش مردونه جلوی در بود عین بید داشتم میلرزیدم درو باز کردیم و رفتیم تو خونه سرمو اوردم بالا دیدم چی میبینی نزدیک ده دوازده تا پسر غیر از مهدی و رهام و ی دختر تقریبا همسن من ولی قیافش خیلی داغون بود شبیه معتادا بود رو مبل نشستیم و من از ترس چسبیده بودم ب رهام ک باعث خندیدن بقیع کساییی ک اونجا بودن میشد بساط عرقو ݦشربشونو ک پهن کردن حالم داشت بهم میخورد ب اصرار رهام و مهدی ی پیک خیلی کوچیک خوردم ولی طعمشو دوس داشتم گفتم ی بار دیگ برام بریزن ی طعم تلخ زهرماری میداد ک تاحالا تجربش نکرده بودم سرم سنگین شد و حالت تحوع داشتم ک یهو رهام شروع کردبه مالیدن سینم انقدر لذت بخش بود اون لحظه برام ک حتی ی تکون کوچیک هم نخوردم و بی اراده ناله میکردم کم کم رهام شروع کردبه دراوردن شالم و لباسم ک بخاطر اینک بلند بود شلوار نپوشیده بودم نفساش وقتی ک داشت لباسمو درمی اورد میخورد ب بدنم و حالمو خراب میکرد ی ذره سرمو اوردم بالا دیدم همه رفیقاش لختن و اون دختره هم داره تند تند براشون مشروب میریزه رهام ی دهنشو پر از ݦشروب کرد و ریخت رو سینهام و شروع کرد لیس زدنشون حس کردم یکی داره کف پامو لیس میزنع دقت کردم دیدم مهدیه ی کم ک گذشت همه رفیقاش جمع شدن دورم یکی بدنمو لیس میزد یکی انگشت میکرد تو سوراخ کــونم یکی کــصــمو میخورد یکی پامو و رونمو لیس میزد دو س نفرهم دور اون دخݓر معتاده جمع شدن و بدون هیچ انگولک یا تحریکی شروع کردع بودن ب کردنش اونا رو ک دیدیم جری شدم و حــشــری شدم یکی از پسرا ک اسمش امیر بود کــیــرشو کرد تو دهنمو سرمو فشار میداد ک تا ته بکنه دهنم و منم اوق میزدم درد بدی پیچید زیر دلم نای اینکه ببینم کی کــیــرشو کرد تو کــصــمو  فقط بی جون افتادم و عین چی پشیمون شده بودمو تازه موقعیت خودمو درک کرده بودم ک از دخترونگی در اومدم بی حالی من اونارو وحشی کرد  امیر با کــون نشسته بود رو صورتم و با نیشگونایی میگرفت مجبورم میکرد سوراخشو لیس بزنم همزمان دستم روی کــیــر دو نفر بودو براشون جــق میزدم دونفر همزمان داشتن سوراخ کــونمو میکردن رهام هم همچنان کــیــرش تو کــصــم بود بقیه هم یا بی حال تو اتاق افتاده بون یا پیش اونیکی دختره بودن کل تنو بدنم کبود شدع بود حدود چهل دیقع تو همون حالت بودم ک پسرا یکی یکی ابشونو خالی میکردن تو کــونمو رو مبل ولو میشدن من حتی نای تکون خوردن هم نداشتم هرچی میگذشت بیشتر ب بدبخ شدنم فکر میکردم و گریم شدید تر میشد ولی لذتی ک داشت باعث میشد دوباره دلم بخاد امتحان کنم خلاصه این لذته کار دستم داد و تو این دوماه من س بار دیگ بهشون دادم.
نویسنده:پانیذ

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
22.04.202519:37
.
👅🔥#بــکــارت

سلام خدمت همه امیدوارم حال همتون خوب باشه من احمد ۲۴ سالمه و داستان و میخوام بیگم بر میگرده ۵ سال پیش من یه عمه ک از بابام بزرگ تره پسر بزرگ عمم ک اسمش عبدالله هست دو سال از من بزرگ تره و دختر دومیش ک اسمش ریحانه یه سال از من کوچیک تره و دختر کوچیکش و اسمش فرزانه هست ۵ از من کوچیک تره و همچنین عمم ی عروس داره ک اسمش آسیه قبلا ما عاشق هم بودیم و چون پسر عمم از من بزرگ تر بود اون زود تر اقدام کرد و اونو گرفت اما آسیه منو دوست داشت بعد از عروسی با پسر عمم با منم رابطه داشت خب برگردیم سراغ داستان خودمون یه شب نامزدی همون دختر عمم ریحانه شب کلی مهمن اومدو رقص کلی این کارا ک تو نامزدی میکنن کردیم تقربقا حدود ساعت ۱۲ شب شد همه رفتن به خونه هاشون و فقط خانواده ما خانواده ی عمه کوچیکم موندن مهمونا رفتنو همه ما جوانه تو ی اتاق بودیم بعذیا گفتن بخوابیم بعذیا هم گفتن بیاین یه بازی چیزی بکنیم آسیه عروس عمم پشنهاد داد گجه گم بازی کنیم که اگه کسانی ک این بازی رو بلد باشن میدونن چیه و قوانینش چیه این حدودا ده نفر میخواست ولی من هشت نفر بودیم و با همین هشت نفر دو تا تیم تشکل دادیم من سرپرست تیم پسرا شدم آسیه هم سر پرست تیم دخترا هم تیمی هلی من ۳ بچه بودن و تیم مقابل دو تا دخار عمم آسیه و یه دختر کوچیک دیگه بود و این بازی ک میگم باید یه لیاف یا پتوی بزرگ باشه هر دو تا تیم پاشون زیرش جا بیشه خب ی لعاف بزرگ آسیه اورد انداخت رو پاهامون و شروع کردیم به بازی نزدیک یه روب از بازی گذشته و البته تو روستای ما برق هم نبود پنیل خورشدی و باتری تامین برق مقکردیم ازن اونجای ک شب زیاد استفاده کرده بودیم باتری ها شارژش تموم شد بود دیگه اتاق تقربا تاریک بود خب یه ده دقیقه از بازی گذشته بود ک یهو یه نفر پای منو لمس کرد من فکر کردم آسیه عروس عمم هست چون فقط با اون رابطه داشتم و ب رو خودم نیاوردم و همینجوری در جریان بازی ی نفر داشت پای منو ماساژ میداد و کم کم پای منو برد وسط پاهای خودش پاک رسید ب کـصش حسابی خیس بود خیلی حـشـری بود خب منم فکر کردم آسیه هست اروم اروم وسط بازی با پام هی با کـس این بازی کردم همینجوری ایدامه داشت ک یهو دیدم داره کم کم شلوارشو میکشه پاین شلوارشو تا زانو هاش کشید پاین شورت تنش نبود پام ک مسقیم ب کـسش حسابت کرد متوجه صدم دختر عمم فرزانه ک ۱۴ سالش بود یه آهی کشید من توجه نکردمو اصلا نفهمیدم و ادامه دادم کـسش در حدی داغ بود پای منم کلا داغ شده بود خب همینجوری داشتم باهاش ور میرفتم که دیدم داره کم کم بدنش سفت میشه و فهمیدم میخواد ارضـا و از اونجای ک من فکر میکردم این آسیه و پرده هم نداره یه شصت پامو فشار دادم تو کـسش یهو دختر عمم ی جیغ زد و خودشو عقب کشید که من تازه متوجه شدم که اصلا دو ساعت دارم با کـس فرزانه ور میرم نا آسیه یهو ب زهنم رسید ک این دختره سریع پامو کشیدم عقب دست زدم ب پام ک خیس بود نوری گوشی دیدم پام خونیه و فرزانه هم هی ب خودش میپچه و ریحانه ازش پرسید چیشد یهو جیغ کشیدی الانم داری ب خودت میپچی گفت هیچی فکر کنم یه چیز پامو نیش زد و بلند شد رفت بیرون منم فهمیدم چیشد سریع بلند شدم رفتم بیرون ک دیدم فرزانه رفت دستشوی من رفتم دنبالش ک دیدم اروم داره گریه میکنه منم حسابی ترسیدم رفتم یواش صداش کردم گفتم منم در باز کن درو باز کرد رفتم گفتم این چی کاری بود کردی اخه ک با گریه گفت داره ازم خون میاد چیشده ک اون لحظه نترسه گفتم چیزی نیست همینجوری اومده خب میشه بعد خیلی داشت بهم حال میداد چرا هول دادی توش ک منم لو نره ک با علصیه هستم گفتم خوشم اومد هول دادم دیگه کـیـرم نیمه راست بود بهش گفتم باشه الان حسابی بهد حال میدم گفت چیجوری بسپارش ب من ازش ی لب گرفتم و اونم همرای کرد و داشتم تعجب میکردم دختز ب این سن چرا انقدر حشریه خب کلی ازش لب گرفتمو لباسش دادم بالا مه‌مه های کوچیکی داشت ولی خیلی سفید و نکوش صورتی بود یه اروم ب نوکش کشیدم آه کشید یکم خودشو جم کرد ک فهمیدم حساسه شروع کردم ب خودن مه‌مه هاش خیلی خوش بو و خوش مزه بود اونم حسابی دوباره حـشـری شده بود و دست کرد تو شلوارم و کـیـرمو دستش گرفت کـیـر منم حداد ۱۸ سانه تولشه و کلفته همین ک دستش گرفت گفت چقدر کلفته تو دستم جا نمیشه بهش گفتم زانو بزن شلاورمو بکیش پاین زانو زد و شلاورمو کشید پاین دو دستی کـیـرمو گرفت شرو کرد ب جـق زدن ک بهش گفتم بخورش اول گفت نه حرومه و ازین حرفا گفتم اگه نخوریش الان میرم گفت باشه اول بو کرد بعد بوسید کـیـرمو سر کـیـرمو بزرو کرد تو دهنش و یهو دراورد عوق زد گفت نمیشه حالم بهم میخوره گفتم هیچی نمیشه عادت میکنی دوباره ب زور کـیـرمو کردم دهنش تا حدو ۵ سانتی کـیـرم رفت تو دهنش و حسابی دندوناش کـیـرمو ازیت کرد گفتم اینجوری فایده نداره در اوردم گفتم شلوار تو در بیار و اونک در اورد همینجوری روش کردم ب دیوار یکم باسنشو کشیدم سمت خودت یکم تف ب
19.04.202511:40
.
👅🔥#خواهر

ﺍﺳﻢ ﻣﺴﺘﻌﺎﺭﻡ ﯾﻠﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻫﺴﺘﯿﻢ  ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺷﺒﺎ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳــﮑــﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺳﺒﮏ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯾﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﭘﺘﻮﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳــﮑــﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﮐــﯿﺮ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐــﺱ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻦ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﭘﺮﯾﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷــﻬــﻮﺗﻢ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﺁﺏ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺭﻭ ﮐــﺳﻢ ﻣﯿﺮﯾﺨﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺷــﻬــﻮﺗﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﺗﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﻫﻢ ﺣﻤﻮﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﻟﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﻞ ﺣﻤﻮﻡ ﻣﯿﭙﯿﭽﯿﺪ ﺩﺭ ﺣﻤﻮﻡ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺳﺮﺯﺩﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﺟﯽ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﮐــﺱ ﺍﻭﻧﯿﮑﯽ ﺁﺟﯿﻢ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﭼﻮﭼﻮﻻﺵ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻣﯿﮏ ﻣﯿﺰﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻬﻮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻦ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﻣﺚ ﺑﺮﻕ ﺯﺩﻩ ﻫﺎ ﻣﻨﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﯿﺎ ﺣﻤﻮﻡ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﯼ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺷﺮﯾﮏ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﻨﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﮐﻨﺪﻣﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻐﻞ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐــﺳﻤﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺘﺮﮐﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺣــﺸــﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺯﯾﺎﺩ ﺁﺏ ﺍﺯ ﮐــﺳﻢ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﯿﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﻝ ﻓﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﯿﺸﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺭﺿــﺎ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﯿﺸﮕﯿﻤﻮﻥ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﺎﺭﻣﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳــﮑــﺲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻭ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺗﺎ ﺁﺟﯽ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳــﮑــﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﺮﺍ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﯾﻪ ﮐــﯿﺮ ﻫﻢ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﺁﺑﺠﯿﻢ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺳﻌﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺁﺧﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻌﯿﺪ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﻭﺳﺎﻟﺶ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺗﻮﯼ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺍﻭﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺑﺪﻧﻤﻮ ﻟﻤﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺍﻭﻝ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻐﻠﻢ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﺷﺮﺗﻤﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﻓﻘﻂ ﻧﯿﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻓﻘﻂ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐــﯿﺮﺷﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐــﯿﺮﺷﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺁﺧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻟﺒﺎﻡ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮑﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺭﻭ ﮐــﺳﻢ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐــﯿﺮﺵ ﺯﺩﻡ ﻋﯿﻦ ﺳﻨﮓ ﺳﻔﺖ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐــﻮﻧﻢ ﯾﺎ ﮐــﺳﻢ ﺑﮑﻨﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺁﺟﯽ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮ ﮐــﻮﻧﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﺯ ﮐــﺱ ﺑﺪﻩ . ﺳﻌﯿﺪ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﮐﺮﻡ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺩﻣﺮ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺸﻮ ﻟﯿﺰ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐــﻮﻧﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﺩﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﮑﻨﻪ ﮐــﻮﻧﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﺍﻭﻟﺶ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻌﺪﺵ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﻻﻍ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎ ﺍﺯ ﮐـ‍ـﺱ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻭ .... ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻦ ﺯﻧﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﺮ ﮐــﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﻡ ﺯﺩ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐــﺳﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻝ ﺳﺮﺷﻮ ﺩﺍﺧﻞ ﮐـ‍ﺳﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭﺩﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﮐــﻮﻧﻤﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ ﺑﻌﺪ ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﮐــﯿﺮﺷﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺨﻮﺩﻡ ﻣﯿﭙﯿﭽﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺯﯾﺎﺩ ﺟﯿﻎ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺟﻠﻮ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﻨﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﮐــﯿﺮﺷﻮ ﺗﻮ ﮐــﺳﻢ ﻋﻘﺐ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﮐـ‍ﺳﻤﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻔﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﮐــﯿﺮﺷﻮ ﺗﻮ ﮐــﻮﺳﻢ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﮐــﯿﺮﺵ ﺑﻪ ﻧﺎﻓﻢ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐــﯿﺮﯾﺸﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﺑﺸﻮ ﺭﻭ ﮐــﺳﻢ ﻭ ﺷﮑﻤﻢ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﮐــﯿﺮﺵ ﺧﻮﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﮔﻮﻫﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻠﯽ ﺧﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﻭﺳﻂ ﭘﺎﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﻭ ﺗﻠﻮﺗﻠﻮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﺳﻌﯿﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻣﻮ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺷﺴﺖ ﻟﺨﺘﻪ ﺧﻮﻥ ﮐﻠﯽ ﺍﺯ ﮐــﺳﻢ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻤﺸﻮ ﺷﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺑﺎﮐﻤﮏ ﺳﻌﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﺮﺩﺵ ﻭ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﺁﺟﯽ ﻟﯿﻼﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺘﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﻡ ﻧﺸﻦ ..ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺳﻌﯿﺪ ﺗﻮ ﺳــﮑــﺴﺎﻣﻮﻥ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺳﻌﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩﺵ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﮐــﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﺍﺩﺷﻮ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺳﻌﯿﺪ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻻﻥ ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺟــﻨــﺪﻩ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﯾﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﻦ ﮐﻤﻢ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﺭﺋﯿﺲ ﺷﺮﮐﺘﻬﺎ ﻣﯿﭙﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﺯﻡ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻥ .
نوشته:یلدا

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
16.04.202521:21
.
👅🔥#دوست_دختر

یادمه تابستون بودو هوا مثل همیشه عالی، اون روز صبح دلم میخواست بیشتر دراز بکشمو از جام بلند نشم و طبق معمول و مثل همیشه دلم سـکـس میخواست، برای همین کافی بود گوشیمو بردارم و به پارتنر سـکـسیم که همیشه اماده به خدمت بود میخواستم که بیاد برای یه سـکـس عالی برای همین خیلی دلم میخواست که باشه. منو شروین سه سالی میشد که با هم رابطه داشتیمو اشناییمونم همین سـکـس شروعش بود اونم توی مهمونی که شبش منو رسوند خونه چون اینقدر مست بودم که حتی پامو رو زمین حس نمیکردم همون شبم اولین سـکـس منو‌شروین شکل گرفت..یه ساعتی گذشتو صدای درو شنیدم، شروین کلید خونمو داشت برای همین راحت میتونست رفت امد داشته باشه.من عادت داشتم همیشه لخت بخوابم چون بهم ارامش بیشتری موقع خواب میده، اومد تو اتاقو وقتی منو لخت دید اروم دکمه‌های پیرهنشو باز کردو نگام میکردو لبشو میلیسیدبهش گفتم که چقد دلم میخوادت زندگیم، چقد طول کشید تا بیای کـصم داره اتیش میگیره برای وجودتو سینه‌هامو میمالیدم.لخت شد اومد سمتمو منم مثل همیشه کـیـرشو گرفتم توی دستم شروع کردم به خوردنو شروینم انگشتشو میمالید لای ک‍ـصمو انگشتاشو میکرد توش، فرو میکرد تا ته توی کـصم تا نفسمو بگیره، کـصم خیسه خیس میشد اینجوری منم کـیـرشو تا ته میکردم تو حلقمو تند تند میخوردم براش. منو برد عقبتر که بخوابم وسط تخت اومد لای پاهامو جمع کردشون روی سینم شروع کرد به خوردنه کـصم، زبونشو میکرد توش میاورد بیرون میک میزد اونقدر زیاد که صدای ناله‌هام تو خونه پر شه، بعد از اینکه کـصمو خورد نشست اومد جلو کـیـر شقشو فرو کرد توی کـص خیسمو تا ته کوبید توش منم پاهامو تا اخر باز کردمو رو سینه‌هام چسبوندم تا کـیـر کلفتو دا|غش کـصمو بیشتر جر بده، هیچوقت یادم نمیره اون روز اینقدر تند تند تلنبه میزد توی کـصم که شکمش از ابم خیس شده بودو زیرم خیسه خیس بود، اون روز نمیدونم چرا بیشتر از دفعه‌های قبل منو کردو میکوبید توی کـصم و من برای اولین بار ازش میخواستم که ارومتر بزنه چون نگران بودم صداش بیرون نره خونه ساکته ساکت بودو صدای کـصم دیوونه ترش میکرد، بهم گفت قرص خورده که بیشتر از قبل تو کـصم تلنبه بزنه با هر ضربه ای که میزد کـیـرشو میکوبید ته کـصم نفسم میرفت. اون روز منم عجیب دلم کـیـر میخواستو اصلا سیر نمیشدم کـیـرشو اورد بیرونو گذاشت رو کـونم، اینقدر کـصم اب داده بود که با یه فشار کـیـرش رفت تو کـونم خم شد رومو پاهامو بازتر کردو من فقط از لذت جیغ میکشیدمو انگار این انرژیه بیشتری به شروین میداد، کـیـرشو تا ته کرد تو کـونمو شروع کرد به زدن محکم تند تند میکوبیدو منم عشق میکردم دستشو از رو رونم برداشت بهم گفت بگیرم پامو، سه تا انگشتاشو کرد تو کـصمو کـونمو میکردو بهم میگفت شل کنم اخ که چقدر دوست داشتم، انقدر تند تند میزد تو کـصو کـونم تا اینکه ابم پاشید روش ولی ولم نکرد.کـیـرشو اورد از کـونم بیرونم خم شد کـصمو لیسید، سوراخ کـصمو کرد دهنشو میک میزد همزمانم بالای کـصمو تند تند با انگشتش میمالید من از حال رفته بودم اینقد که توی اون یه ساعت چن بار ابمو اورده بود، از صدای تلنبه‌هاشو کوبیدنای کـیـرش تو کـصم لای چشامو باز کردمو فقط میگفتم جوون بیشتر بزن..محکمتر بزن و اونم میکوبید، رو تنم خوابیدو پاهامو گرفت محکتر از قبل میزد توی کـصمو واقعا نفسم در نمیومد انقدر محکم زد زد زد تا ضربه اخر تو کـصمو محکم فشار داد منم کـصمو بهش فشار میدادم که ابم ریختو دوباره شروع کرد تلنبه زدن از صدای ناله قشنگشو اینکه کـیـرشو ته کـصم تند تند میزد فهمیدم ابش ریخت تو کـصمو اون همینطور فشار میداد، پاهامو بازتر میکرد، وقتی ابش ریخت تو کـصم کـیـرشو فشار دادو بهم مالوند گفت‌از این به بد همینه.. جرت میدم که.. محکم کوبید تو کـصمو گفت فهمیدی؟ با ناز گفتم.. با جونوو دل که باز محکمتر کوبید گفت چی گفتی؟ گفتم اایی باز با ناز گفتم ارره عشقم کـصمو بهش فشار میدادمو دوباره کوبیدو کوبید ... اون روز فوق‌العاده ترین سـکـس زندگیم بود چون تا شب فقط بهش دادمو کـصو کـونمو جر داداخ که الانم کـصم خیسه خیس شد با یاداوریه اون روز.
نوشته: بهار

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
15.04.202516:05
.
👅🔥#مــحــارم

وقتی یه زن طلاق میگیره وبر میگرده خونه باباش اولش همه دلگرمی بهت میدن و به دیدنت میاند ،ولی من خوب میدونم که همه ته دلشون فکر میکنند که دیگه جـنـده شدی و همه به یه چشم دیگه بهت نگاه میکنن،زنهای دروهمسایه هم که سریع میخوان پسرای ترشیدشون که ده و بیست سال بزرگتر از تو هستن و دیگه بازنشسته شدند و یا هر چی کور و کچل تو فامیلشون دارند بندازن بهت چون دیگه بیوه ای و دست دوم ، مردای پیرو جوون محل دوست و اشنا هم که فکر میکنند دیگه بعد از سه بارازدواج و طلاق تو زندگی  راهت  وا شده و دیگه جـنـده ای هرکی بهت یه متلکی میندازه میخواد برات یه کاری بکنه تا بهت نزدیک بشن و آخر سر هم تا دسته  بکننت و تو همه محله کار بزنه که طرف جـنـده هستش  ، سه تا شوهر تو نه ،ده  سال راستش ، همه دنبال اینن که من یجوری بهشون راه بدم و یا صـیـغشون بشم که هر موقع راست کردند بیان پیش من و من لنگهام را براشون باز کنم و من را ازکـس و کـون بکنندو اخرشم سر کـیـرشون را بکنند تو حلقم که براشون بخورم بعدش هم با افتخار که خواهر رفیقمون را کردیم تشریف ببرند .من و داداشم از دوران مدرسه تو یه طبقه جدا از پدر و مادرمان زندگی میکنیم، و هیچ وقت یادم نمیره که چقدر داداشم از همون دوران با چشم شـهـوت به من نگاه میکرد و همیشه چند تا از شورتهام از تو کشوی لباسهای زیرم غیب میشدند و یه مدت بعد دوباره سره جاشون بودند، وهر موقع داداشم را میدیدم چشماش یا لای پام بودند و یا تو پستونام و از پشت سرم هم میدونستم که با  چشماش من را از کـون میکنه ، و حالا که برگشتم خونه و الان دوسال و نیم میشه و داداشمم چشم چرونتر شده خودش به عناوین مختلف میماله به من ، بغلم میکنه برام هدیه میخره و چند وقته که متوجه شدم وقتیکه حموم هستم و دارم خودم را میشورم از پنجره حموم منو دید میزنه ،داداشم که اهل ورزش هستش و بوکسوره و یه هیکل چهار شونه قد بلند و ورزیده داره و وقتیکه من را بغل میکنه من مثل موش میمونم ،خلاصه بگم که  وقتی داداشت دنبال کردنته فکر کن غریبه ها چی فکر میکنند البته من که الان نزدیک سه ساله که هیچ سـکـسی نداشتم و منی که زمان شوهر داریم لاقل هفته ای سه بار لنگام هوا بود و آقای خونه تا نمیکرد و من را به تخت نمیدوخت راضی نمیشد الان این همه ساله که رنگ کـیـر را به خودم ندیدم و راستش خیلی دلم هوس کرده که چند نفری  من را چهار دست و پا بکوبند زمین و مثل وحشی ها یه دل سیر بکننم، راستش خیلی دلم میخواهد یکی شاید بهتره بگم دو سه نفربا هم من  را بدون اینکه بدونم شب توی خواب بیایند  تو اطاقم  و لباسهام را در بیاورند و دست و پای من را بگیرند و تا دسته از کـس و کـون من را بکنند و سومین نفر بکنه تا دسته تو حلقم و براش بخورم و به من تـجـاوز کنند،بعد از این رویا  بلخره تصمیم گرفتم که مچ داداشم رو بگیرم ، یه مدت سعی کردم بیشتر باهاش بازی کنم فکر کردم یواش یواش بهش راه بدم ، وقتی پا میشدم ویا مینشستم لای پام رو بیشتر باز میکردم میدونستم که اون نگاه میکنه وقتی کسی خونه نبود لباسهای نازک تر و باز تر میپوشیدم سینه هام رو بیشتر نشون میدادم میدیدم که چشاش داره در میاد، یه روز که تو حموم بودم دیدم که داره منو یواشکی نگاه میکنه منم تمام تنمو کفی کردم پستنامو مالیدم هی لای پام دست کشیدم و بلخره خوابیدم رو زمین حموم لای پام رو باز کردم و رو کـسم کف ریختم چشام رو بستم و شروع به دست کشیدن تنم کردم راستش خودمم دیگه حـشـری شده بودم احساس میکردم که ابم داره میاد راستش خودمو گذاشتم جای داداشم که اگه منم پسر بودمو خواهرم بعد از سه بار ازدواج طلاق گرفته و بیوه مثل هلو تو خونه بود ، شاید فکر کردنش تو مغزه منم بود که حالا که همه خواهرم را گـاییدن و دیگه پرده نداره منم یه دور بکنمش ، ولی با این حال میدونستم دارم خواهرشو میگـام خلاصه خودمو شستم با حوله کوتاه پستونام قلنبه از بالای حوله زده بود بیرون و رون‌های سفیدم از پایین، من هنوز شورت پام نکرده بودم و ازحموم و آمدم بیرون تنم را خیلی خشک نکردم قطره های اب هنوز رو تنم بود و موهام خیس و گرما و بوی حموم از رو تنم پخش میشد، رفتم پیش داداشم دیدم داره پر پر میزنه بهش گفتم چی چیزی شده چرا اینقدر سرخ شدی حالت خوب نیست ،زیر چشمی دیدم کـیـرش تو شلوارش راست شده ، داداشم که یه هیکل زمخت و و رزشکاری داشت و گاهی که دستم را میگرفت زبری انگشتاش را حس میکردم من را بیشتر حـشـری کرده بود و دام میخوایت که با انگشت‌های زبرش تو کـسم را بخارونه ، خلاصه احساس کردم که تقصیر منم هست ، بهش گفتم بیا تو اطاقم میتونی پایه تختمو سفت کنی؟ و رفتم تو اطاقم بعد چند لحظه اونم امد که گفت بالا یا پائین گفتم نمیخواد ولش کن بعد حولم رو انداختم و لخت و ایستادم جلوش یهو شوکه شد و با دیدن بدن لختم و سیاهی پشمای کـسم که جلوی کـسم را پر کرده بود، بهش گفتم که میدونم که دردت چیه و چی میخواهی، خشکش زده بود با
20.04.202515:01
.
👅🔥#دخترخاله

از زمانی که 15 سالم بود شاهد خیلی اتفاقات بودم واسه همین خیلی هوامو داشتن و همیشه هر چیزی می خواستم برام می خریدن مامانم دبیر دبیرستان بود اونم توی چند تا دبیرستان و از صبح تا عصر سر کار بود اما بابام مغازه ابزارفروشی داشت و ظهرها میومد خونه و با هم ناهار می خوردیم دخترخالم نگین مامایی قبول شده بود و با اینکه براش خوابگاه گرفته بودن گهگاهی به ما هم سر میزد اوایل قبل از اومدن بابام میرفت اما یه بار که نگین اومده بود بابام زود اومد و سه تایی رفتیم ناهار بیرون و بابام و نگین کلی با هم حرف زدن اولش دعوا کردن اما بعدش بابام دست نگین می بوسید و نگین اون شب نگین موند خونمون و صبح با بابام رفتن از خونه بیرون از اون روز اکثر اوقات بابام از بیرون غذا می گرفت و نگین هم میومد و سه تایی با هم می خوردیم منم در این مورد به مامانم چیزی نمی گفتم چون غذای بیرون خیلی دوست داشتم نگین اوایل تاپ و شلوار می پوشید اما به خواست بابام دامن کوتاه و تاپ می پوشید و بابام از پشت بهش می چسبید نگین دعواش می کرد می گفت کیان هست زشته میره میگه بابام میگفت نه کیان دهنش قرصه کم کم که نگین قبول کرد که دهنم قرصه دامنشو توی آشپزخونه بالا میزد و بابام کـسشو براش می خورد و یا کیر بابام توی دهنش بود و براش می خورد و تا قبل از اومدن مامانم دوتایی حمام هم میرفتن و اونجا هم صدای آی آی گفتن نگین میومد و بعدش بابام موهاشو با سشوار خشک می کرد و میرفت و فردا یا پس فردا میومد و همین کارها انجام میدادن وقتی بابام میومد نگین مثله بچه ها می پرید توی بغلش و از هم لب می گرفتن تازه یه چند بار هم نگین اجازه داد که منم ببوسمش و بهش گفتم دوست دارم گفت منم دوست دارم کیان جانم تو بهترین پسر دنیایی توی اون 4 سال اون آخراش حتی چند بار شاهد کـون دادن نگین به بابام بودم و همه اینا قبل از اومدن مامانم بود و بخاطر همین بابام خیلی هوامو داشت بعد از رفتن نگین به شهرشون با پسر داییم آرش ازدواج کرد و رفتن گرگان چند سال بعد از گرگان رفتن مشهد منم زمان کنکورم بود و همه انتخاب هامو زدم مشهد و پزشکی آزاد مشهد قبول شدم خبر قبولیم حتی به نگین هم رسیده بود و زنگ زد بهم تبریک گفت اونجا نرفتم خوابگاه و خونه گرفتم و یه چند باری به نگین گفتم دلم یه ماکارانی خوشمزه می خواد که یه روز درست کرد و آورد خونه ام تا اومد داخل خونه و درو بستم از پشت بهش چسبیدم گفت میدونستم برای همین کار اومدی مشهد گفتم الان نوبته منه قبوله؟ گفت باشه اما بشرطی که تابلو نکنی الان من متاهلم گفتم نترس دهن من قرصه میدونی که گفت به قرص بودن دهنت ایمان دارم کیان جان و رفت ماکارانی رو گذاشت روی سنگ اوپن و مانتوشو باز کردم گفتم چه چاق شدی نگین گفت دوست نداری برم؟ گفتم جوووون چه نازی میکنی گفت این بار باید زود برم بذار یه بار دیگه گفتم نمی تونم حداقل بخور برام گفت باشه دادم بخوره و شروع کرد خوردن کـیـرم گفتم خیلی جـنـده ای این چندمین کـیـریه که داری می خوریش؟ چیزی نمی گفت موهاشو گرفتم و سرشو به کـیـرم فشار دادم کـیـرم تا ته توی دهنش بود که داشت یه چیزی می گفت ولش کردم گفت دومیشه گفتم گوه خوردی یکیش ماله بابام یکیشم ماله آرش یکیشم ماله منه گفت خب 3 تا گفتم حاضرم شرط ببندم بیشتر از این حرفهاست گفتم آبم اومد می خوام بریزم روی سینه هات گفت نه می خوام برم جایی کار دارم برات می خورمش گفتم کجا؟ گفت میگم برات بعدا و آبم اومد و ریختم توی دهنش خوردشو مانتوشو پوشید و اومد بره گفتم من کـونتو میکنم گفت بچه اول باید کـس کردنو یاد بگیری بوسیدم و رفت.
سه روز بعد زنگم زد گفت آرش رفته شیراز بیا پیشم و رفتم خونه اش یه تاپ و شلوار پوشیده بود که از تنگی راست کردم و از پشت به کـونش چسبیدم گفتم امشب ماله منی مگه نه؟ گفت امشب ماله خودتم پس تا می تونی بکن که شاید دیگه این فرصت گیرت نیاد لخت شدم و شلوارشو کشیدم پایین دیدم خانم شورت نپوشیده کـیـرمو گذاشتم لای چاک کـونش و بهش چسبیدم گفت بابات خوبه؟ گفتم دلت براش تنگ شده؟ گفت آره گفتم برای کـیـرش یا خودش؟ گفت هر دوش مرد خوبی بود تمام هزینه تحصیلمو توی اون 4 سال خودش داد فقطم هزینه تحصیل نبود تمام هزینه هامو اون میداد قدرشناس بود گفتم منم پسر همون پدرم خیلیم بهتر از اون گفت ببینیم و تعریف کنیم و خم شد روی میز ناهارخوری و کـیـرمو کردم توی کـسش و شروع کردم تلمبه زدن کـس گشادی داشت گفتم اینو به چند نفر دادی؟ چه گشاده گفت گوه خوردی گشاده مگه چند بار کـس کردی؟ و بلند شد گفت برو با همون تنگا گفتم گوه خوردم فدای کـست بشم عزیزم گفت بخورش زانو بزن شروع کن خوردن خودشم به میز تکیه داده بود و منم براش می خوردم که گفت بسه بریم توی اتاق خوابید روی تخت و منم خوابیدم روش و کـیـرمو کردم توی کـسش و شروع کردم تلمبه زدن واقعا گشاد بود اما دیگه چیزی نگفتم و فقط تلمبه میزدم که آبم اومد و ریختم توی کـسش گفتم خیلی حال
25.04.202515:04
.
👅🔥#شیمیل

سلام به همه ی دوستان سال نو مبارک اول از خودم بگم امیر هستم 22 سالمه ساکن کرج و تک فرزند خانواده هستم فیسم از نظر دخترا اوکیه و قدمم 181 هست و در حدود ۱۶ سانت هم کـیـر داریم که خیلی کلفت نیست ولی دخترا رضايت دارن،قبلا یه مدت بدنسازی کار کردم و بدنم اوکیه این قضیه برمیگرده به زمستون،من تو یک کافه ای کار می‌کردم کافش جوری بود که جای نشستن نداشت یه جای ۴ متر در دو متر که با وسایل خوده کافه کامل پر شده بود و مشتری ها از پنجره رو به بیرون سفارش میدادن،صاحب کارم یه مرد مومنی بود که امکان نداشت نماز روزش ترک شه طوری سالی چند بار می رفت مشهد و خیلی متعصب‌ بود‌ من شیفتم‌ از ۳ بعد از ظهر بود تا ۱۱ شب که دیگه بعدش مغازه رو می‌بستم و میرفتم،صاحبکارم از ساعت ۷ صبح بود تا ۳ که من بیام چون خانومش چند سال پیش فوت شده بود صبح ها بچو‌ میذاشت مدرسه و بچش ساعت ۳ از مدرسه تعطیل تعطیل می شد و مستقیم از مغازه می رفت دنبالش و تا شب می خواست با بچش‌ وقت بگذرونه‌،خلاصه که یک روز بهم گفت من میخوام با مادرم و برادرام یک هفته برم کربلا دوست ندارم مغازه تعطیل باشه تو اگه بتونی صبح ها بیای این هفته یک میلیون و سیصد به حقوقت اضافه میکنم منم گفتم باشه مشکلی ندارم گفت صبح ها خیلی شلوغ تر میشه کاری نکن که مشتری ها بپرن حواست به همه چی باشه و سر منو دور دیدی با مشتری های زن لاس نزن از دوربین حواسم بهت هست منم گفتم چشم،مغازه چون نزدیک چند تا بانک و ایستگاه تاکسی بود صبحا واقعا خیلی بیشتر سفارش میدادن نسبت به بعد از ظهر،پس فرداش‌ من رفتم صبح مغازه رو باز کردم و کار هارو میرسیدم‌ بعد چند ساعت دیدم یه خانوم قد بلند اومد خیلی بار اول به فیسش‌ دقت نکردم سلام علیک کرد گفت آقا وحید نیستن؟منم گفتم با خانواده رفتن سفر هفته آینده تشریف میارن،سفارش داد گفت همون همیشگی من نگاهش کردم گفتم همیشگیتون‌ چی هست،خندید عذرخواهی کرد گفت ببخشید حواسم نبود،سفارشش‌ یه لاته بود با سیروپ فندق که تاکید داشت تو لیوان بزرگ باشه منم داشتم آماده میکردم که همسایه بغلی اومد گفت داداش امیر یه دبل بزن من ۵ دقیقه دیگه میام میگیرم،بعدش بهم گفت اسمتون امیره گفتم بله گفت منم سوگندم خوشبختم منم گفتم همچنین،سفارششو‌ دادم و پول نقد داد کارت نداد منم توجهی نکردم و خلاصه شب و شد و رفتم خونه دوباره ۷ صبح اومدم مغازه رو باز کردم و دوباره روز از نو سوگند دوباره اومد و شروع کرد خیلی گرم احوالپرسی که حتی دست هم داد و خیلی گرم داشت احوالپرسی میکرد منم خب ماستم ریخته بود از تعجب گفت همون دیروزیه‌ رو دوتا بزن بی زحمت دوستمم هست گفتم شما شغلتون‌ چیه؟گفت بعد از قنادی یک ساختمون نوساز هست اونجا مزون عروس داریم،گفتم خیلی عالی و براش آماده کردم و کارت داد رمزش بود 1379 و کشیدم بعدش گفت یعنی انقدر شعور نداری بگی مهمونه من؟خندیدیم و بعدش رفت این بار بیشتر به فیسش دقت کردم،پیشونی بلند،دماغ عمل شده و لبش یکم تزریق شده بود اما خیلی آرایش نداشت و انصافا‌ خوشگل بود،همینطور ساعت گذشت و منم خسته بودم و غروب شده بود و سرم نسبت به صبح خیلی خلوت تر بود از تو گوشیم پخش زنده شبکه ۳ رو گرفتم بازی استقلال و سپاهان رو ببینم همون لحظه مشتری اومد داشتم کارشو می‌رسیدم دیدم دوباره سوگند با دوستش اومد گفت وسیلمو جا گذاشتم تو مزون گفتم دارم میرم یدونه همیشگی رو ازت بگیرم و انرژی بگیریم منم دوست داشتم باهاش لاس بزنم ولی ترس اینو داشتم که آقا وحید از تو دوربین ببینه و داستان شه چون خیلی رو مشتری حساس بود منم دلو زدم به دریا بهش گفتم اهل فوتبال هستی؟گفت آره طرفدار سفت و سخته تراکتورم،گفتم مگه ترکی؟شروع کرد ترکی حرف زدن و گفت اصالتا اهل اردبیلم‌ و ۴ ساله اومدم اینجا،بهش گفتم منم استقلالیم همین الان داشتم بازی استقلال رو میدیدم‌ گفت چه جالب منم پدرم استقلالیه‌ خندیدم گفتم خیلیم عالیه گفت تو حساب میکنی دیگه با خنده گفتم دیگه چی خندید و رفت فردا صبح شد منتظر بودم بیاد که نیومد فکرم درگیرش شده بود و همش تو ذهنم بود یه دختر قد بلند و خیلی خوشتیپ اما به خودم میگفتم وقتی رمز کارتش هست ۱۳۷۹ حتما متولد همین ساله دیگه و از من بزرگتره و پا نمیده ساعتا گذشت و دیدم تقریبا ساعت ۸ شب اومد دیدمش چشام برق زد احوالپرسی کرد و یکم حرف همسایه ها و کارای خودش تعریف کرد و گفت راستی امیر خونتون کجاست؟گفتم خیابون معلم هستیم و اونم گفت ما پونه هستیم‌ بعدش گفتم ما؟گفت منظورم منو سگم بودگفتم فکر کردم با مادر پدرت زندگی میکنی گفتش نه اونا اینجا نیستن گوشیش زنگ خورد و رفت صحبت کنه که دیدم آقا وحید پیام داد عکس دوربین زنده مغازه رو فرستاد که داریم میگیم میخندیم‌ گفت یادت رفت بهت چی گفتم؟منم عذرخواهی کردم و یه جوری پیچوندمش‌
20.04.202521:17
.

👅🔥#دخترعمه

داستانی رو که میخوام بگم واقعیه من 4 سال از دختر عمم بزرگترم و همبازی بچگیم بوده هر روز خونه شون بودم و بیشتر موقع ها تا بعدظهر با هم تنها بودیم اینم بگم که بهش بد جور چشم دارم انقدر که خوشگله فقط میخوای بکنیش دختر عمم 15 سالشه همه جوره با هم راحت بودیم و همینطور راحت میشد گیرش آورد خیلی هم ساده بود حتی از بچگی جلوی منم لخت شده لباساشو عوض کردم ( در مورد سـکـس هم تازه یه چیزایی یاد گرفته بود ) همه جوره بازی کردیم تا اینکه گفت با هم دکتر بازی کنیم منم قبول کردم خوابید روی تخت منم نقش دکتر با عروسک بازی می کردم گفتم باید ماساژ بدم بدنتون شروع کردم به ما'ساژ دادن کل بدن آروم آروم دست میزدم به سینه هاش اونم چیزی نمیگفت( سینه های کوچیک داشت )بهش گفتم برگرد پشت . چرخید کـونش درست سمت من بود دختر عمم اندام لاغر باریک و کـون کوچیک خوش فرمی داشت  پشت کمرش ماساژ دادم بعد اروم رفتم سمت کـونش دست زدم عجب کـون نرمی بود از روی شلوار انگشتش کردم اونم خندش گرفت میگفت قلقلکش میاد گفتم باید امپول بزنم به کـونتون اونم گفت از رو شلوار بزن منم با بهونه اینا که از بچگی دیدمتو .. راضیش کردم شلوارشو در بیاره فقط شورت پاش بود که اروم اروم کشیدم پایین گفتم چشماتونو با پیش بند ببندید که متوجه نشید با امپول پلاستیکی زدم کـونش بعد دوباره شروع کردم به ما'ساژ دادن رفتم سراغ کـونش اروم اروم انگشتم کردم تو کـونش نفس عمیق کشید همینکارو ادامه میدادم اه ناله اروم میکشید گفتم کـیـرمو در اورم گذاشتم لای کـونش بالا پایین کردم عجب حسی داشت بد جور شـــــــــق کرده بودم رفتم جلو کیرمو گذاشتم رو صورتش اونم گفت عجب نرمه منم گفتم اسباب بازی سیلیکونیه اروم بکن تو دهنت اونم کرد حالیش نبود که کـیـر کردم تو دهنش یکم که تو دهنش بالا پایین کردم حس کردم ابم داره میاد کشیدم بیرون تو کیفم چند تا کـاندوم داشتم پوشیدم رفتم سمت کـــــــــونش گفتم لا کـــــــــونت دارم بازی می کنم یه چیز ممکنه بره تو کـــــــــصت شاید یکم درد داشته باشه اونم گفت چی هست مگه ؟؟حرفی نزدم خیلی آروم کردم تو کـــــــــصش یه جیغ خیلی بلندی زد کشیدم بیرون دوباره کردم توش گفتش داری منو میکنی ؟؟!! منم گفتم یکم درد داره بعد بهش عادت میکنی که اینبار کلا فرو کردم توش یکم تلنبه زدم گریش در اومده بود که گفت درد داره بکش بیرون تو رو خدا مگه منو تو مثل برادر . خواهر هم نبودیم بکش بیرون مامانم الان میاد نزدیک ظهره منم گفتم چون دوست دارم عاشقتم اینا به عشق توعه بزار با هم حال کنیم حرفی نزد منم تلنبه زدم اونم گریه میکرد بعد از چند دقیقه دیدم داره آه ناله میکنه مثل اینکه بهش حال داده بود پوزیشن های مختلفی کردمش گفتم الان نوبت کـون که بــــــــکنمش گفت نه چون خیلی درد میگیره گفتم نگران نباش آروم میکنم توش خوابوندمش کردم توش جیغ داد زد یکم وایستادم تا جا باز کنه بعد شروع کردم تلنبه زدن  تا اینکه آبم اومد همه روی صورتش خالی کردم سریع رفتیم حموم همدیگه رو شستیم الان نزدیک چند باره به بهونه هایی میکنمش حتی b.d.s.m  هم کــــــــردمش .
نوشته: مهران

#پایان

🫦💦@dastane_Hott 📖
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.