
داستانکده | رمان | داستان
معدن داستانی ســکــسی و آب آور💦🔞
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуКвіт 15, 2025
Додано до TGlist
Квіт 15, 2025Підписників
111 965
24 год.
229-0.2%Тиждень
3 595-3.1%Місяць
5 1434.8%
Індекс цитування
0
Згадок2Репостів на каналах0Згадок на каналах2
Середнє охоплення 1 допису
9 668
12 год.5 228
13%24 год.9 668
138.4%48 год.8 006
46.4%
Залученість (ER)
0.07%
Репостів16Коментарів0Реакцій31
Залученість за охопленням (ERR)
3.61%
24 год.0%Тиждень
2.2%Місяць0%
Охоплення 1 рекл. допису
9 221
1 год.2 64628.7%1 – 4 год.4 17345.26%4 - 24 год.9 681104.99%
Всього дописів за 24 години
10
Динаміка
2
Останні публікації в групі "داستانکده | رمان | داستان"
25.04.202517:33
25.04.202517:28
25.04.202517:23
25.04.202517:18
خلاصه بگم زهره هستم قدم ۱۷۸ بدن سفید و توپر و سینههای سفید و سفت ۸۰ رفتم حموم و ترو تمیز کردم و یه لباس یقه باز تاپ مانند و یه دامن پوشیدم و بالخره رسید
وارد خونه شد یکم حرف زدیم بعد گفت میشه دستمو بکنم تو سینه هات و من گفتم اجازه نمیخواد…چهرش سرخ شده بود از شهوت و سینه های منو آورد از یقه لباسم بالا و شروع کرد به خوردن … داشتم ازحال میرفتم که بهش گفتم بریم تو اتاقا رو تخت…
رو تخت تا دراز کشیدم افتاد روم و شروع کرد به خوردن گردنم خیلی حشری شده بودم که دیدم سینه هامو درآورد و شروع کرد به خوردن چه کیفی میداد…لباسمو در اورد و دامنم درآورد و فقط با یه شرت مشکی توری موند دیگه بدجور حشری شده بودیم تا اینکه شورتمو درآورد و شروع کرد...ادامه داستان
وارد خونه شد یکم حرف زدیم بعد گفت میشه دستمو بکنم تو سینه هات و من گفتم اجازه نمیخواد…چهرش سرخ شده بود از شهوت و سینه های منو آورد از یقه لباسم بالا و شروع کرد به خوردن … داشتم ازحال میرفتم که بهش گفتم بریم تو اتاقا رو تخت…
رو تخت تا دراز کشیدم افتاد روم و شروع کرد به خوردن گردنم خیلی حشری شده بودم که دیدم سینه هامو درآورد و شروع کرد به خوردن چه کیفی میداد…لباسمو در اورد و دامنم درآورد و فقط با یه شرت مشکی توری موند دیگه بدجور حشری شده بودیم تا اینکه شورتمو درآورد و شروع کرد...ادامه داستان
25.04.202515:04
کمرشو شکمشو که دیدم شـق کردم اونم شـق کرده بود چون از رو لگ سایه کـیـرش مشخص بود گفت وا چرا لخت نمیشی عشقم در بیار دیگه منم دراوردم لخته لخت شدم یهو و کـیـرم نیمه شق بود سوگند کلا یهو لخت شد و کـیـرش افتاد بیرون و واقعا در حین ۱۴ سانت خیلی کلفت بود گرفته بود دستش میمالید اومد رو پام نشست شروع کردیم لبه همو خوردن و کـیـرم تو دستش بود و انگشتم رو کونش کـونش بی نظیر بود بهترین کـونی بود که میدیدم کـیـرمو محکم فشار داد یهو و در گوشم آروم گفت بفهمم با دختری جز من باشی میکشمت منم گفتم فقط ماله همیم اومد لای پام نشست و شروع کرد سـاک زدن،خیلی خوب میخورد داشتم دیوونه میشدم،بهم گفت هیچوقت انقدر به یکی حس دادن نداشتم بعد اینکه سـاک زد داگی شد و گفت کـونمو برام میخوری؟منم خایه هاشو میدیدم که دارن تکون میخورن و بهش گفتم چون اینجوریه خوشم نمیاد ازم خواهش کرد و منم شروع کردم لیس زدن سوراخ کـونش فوق العاده بود فوقالعاده وقتی کـونشو میخوردم کیرشو میمالید کـیـرمو تو همون پوزیشن بعد چرب کردن میمالیدم به سوراخ کـونش و داشت دیوونه میشد میگفت عشقم بکن منم با اینکه کـیـرم خیلی کلفت نبود تو نمیرفت و بهم ثابت شد که واقعا تنگه و به قبلیا نداد هرجور بود سرشو کردم تو و یه آه ریزی کشید بعدش دیگه کم کم جا باز کرد و میکردمش حسابی کمرشو بوس میکردم بعد دیدم گفت میخوام بشینم روش دراز کشیدم و دیدم کـیـرش شـقه شـقه،نشست رو کـیـرم وقتی تکون میخورد کـیـرش میخورد به شکمم وقتی بهش نگاه میکردم میدیدم شکمی عضله ای و سفید که کـیـرش داره تکون میخوره،با اینکه کـونی نبودم ولی حـشـریم میکردبعد بیست دقیقه دیدم آبم داره میاد و بهش گفتم دیدم خم شد سمت گردنم و شروع کرد گاز گرفتن و کبود کردن گفتم داره میاد گفت بریز تو کـونم تا قطره آخرش ماله منه منم یهو آبم اومد و یه آهی کشیدیم جفتمون و توش ریختم بلند شد و کـیـرشو گرفت دستش و جق میزد تا اینکه آبش اومد و خالی شد و شل افتاد بغلم و کـیـرش داشت همینجوری کوچیک میشد و برام جالب بود و واقعا خیلی کلفت بود چند دقیقه سکوت شد و سرشو رو به من چرخوند دیدم چشماهاش اشکه بهم گفت من عاشقت شدم قول میدی پیشم بمونی همیشه؟منم گفتم معلومه که اره تا صبح بغل هم خوابیدیم و بعدش رفتم سرکار واقعا خیلی همو دوست داریم و هنوزم شاید هفته ای چندبار سـکـس میکنیم حتی چند بار یک کونی آوردیم اون پسره رو میکرد منم همزمان خوده سوگند رو شیمیل ها همه جوره عالینحتما هر کسی باید تجربه کنه مرسی که وقت گذاشتید
نوشته: امیر
#پایان
🫦💦@dastane_Hott 📖
نوشته: امیر
#پایان
🫦💦@dastane_Hott 📖
25.04.202515:04
تلفن سوگند که تموم شد اومد با اشاره چشم ابرو بهش دوربین رو فهموندم،الکی گوشیمو دستم گرفتم که مثلا دارم صحبت میکنم و شمارمو خوندم تا سیو کنه و پیام بده که همون لحظه دیدم سیو کردبعد از ۱۰ دقیقه بعدش خداحافظی کرد و رفت دیدم پیام نداده بهم و منم ۱۱ و ربع اینا مغازه رو بستم و رفتم خونه شام خوردم و بعدش اومدم سر گوشی دیدم تو تلگرام بهم پیام داده که چطوری و فلان تا نصفه شب کلی چت کردیم از همه چی حتی به طوری پیش رفت که پرسیدیم چند تا اکس داریم و بهش گفتم ۲۲ سالمه و همش میگفت پسر کوچولو دیدم موقع خداحافظی گفت امیر من فردا صبح نمیام مزون خونه هستم منم گفتم اوکی بعدش سین زد هیچی نگفت و فقط پیاممو لایک کرد،بعد دو سه دقیقه گفتم فردا شب میتونی ساعت ۱۱ و نیم بیای جلو قنادی؟بریم بیرون یه دوری بزنیم؟گفت اره اره حتما منم دلم میخواد سرم هوا بخوره بهش گفتم فقط ماشین ندارم من، گفت اشکال نداره من میارم گفتم پس من برم بخوابم که ساعت ۷ باید برم مغازه و خداحافظی کردیم فردا شد و ساعت کاریم تموم شد و سر ساعت مشخص رفتم جلو قنادی،خیابون تقریبا خلوت بود دیدم یه هایمای مشکی پارکه و ماشین روشنه،رفتم جلو دیدم خودشه و منم دل تو دلم نبود،نشستم تو ماشین دست دادیم و صحبت کردیم و رفتیم یجا شام خوردیم بعدش اهنگو بگو بخند و تا ۲ صبح موقعی که داشت منو میرسوند دیدم احساسی شد گفت چقدر خوشگلی چه هیکل خوبی داری و فلان منم شروع کردم تعریف ازش بعدش منو رسوند و دم در گفت فردا هم پایه ای؟گفتم حتما فردا شد و مغازه رو بستم و نشستم تو ماشینش،گفت امیر گفته بودی پایه فوتبالی؟گفتم آره عاشقشم گفت من خونه پلی استیشن دارم میای بریم فیفا بزنیم منم پیش خودم گفتم پسر این خودش کـسش میخاره میخواد بهت بده گفتم آره چرا که نه رفتیم خونش یه خونه تقریبا ۱۱۰ متری که خیلی قشنگ دیزاین کرده بود و بوی خیلی خوبی میداد گفت خوش اومدی عزیزم دیدم دستگاهه قهوه داره گفتم عه تو خونه برای خودت درست میکنی؟گفت خیلی خیلی کم اگر حوصلم بگیره گفت من برم لبسامو عوض کنم تو یه دبل درست کن باهم بخوریم اومد جای قهوه و اینا رو بهم داد و داشتم درست میکردم دیدم از اتاق اومد بیرون گفت الان زنگ میزنم پیتزا سفارش میدم منم هیکلشو دیدم پشمام ریخت کـونه خوشگل و خوش دست،که تو لگ بود و کمر باریک و هیکله لاغر من وقتی اینجوری دیدمش تو کـونم عروسی بود،خلاصه قهوه رو خوردیم و گفتم بیا فیفا بزنیم،هنوز یخ بینمون آب نشده بود که بخوایم بهم فحش بدیم گفت باشه فقط قبلش میخوام یه چیز بهت بگم و بهم قول بده که نری بعد شنیدنش،گفتم بگو عزیزم کجا میخوام برم ماشین ندارم که اومد کنارم نشست دستمو گرفت گفت امیر بعد ساکت شد گفتم بگو حرفتو نخورگفت من شیمیلم اینو که گفت من تخم کردم یکم ازش فاصله گرفتم،گفتم یعنی چی چرا از اول نگفتی کلا هنگ بودم دیدم چشماش شد پره اشک گفت بجون مادرم از تو خوشم اومد من مثل بقیه شیمیل ها نیستم که با کـون دادن خرجمو دربیارم مزون دارم خودت که میدونی و فلان،خواستم بلند شم برم دستمو گرفت چشماش شده بود پره اشک گفت تو رو خدا بشین شروع کرد گریه که خیلی دوستت دارم تو یجور خاصی به دلم نشستی،گفتم منم ازت خوشم میومد گفت میومد؟گفتم آره میومد گفت بخدا منم مثل زن ها هستم فقط کـیـر دارم گفتم همین کارو خراب میکنه تو این خر تو خری زنگ خونه خورد و پیک غذا رو آورد و رفتم دم در گرفتم انداختمش رو میز و گفتم امکان نداره لب بزنم دیدم با صدای بلند داره گریه میکنه و میگه من خیلی دوستت دارم و فلان هیچوقت از یه پسر اینجوری خوشم نیومد منم خب محوش شده بودم باورم نمیشد یک شیمیل جلوم باشه اونم انقد دخترونه،بهش گفتم باید خودتو ثابت کنی که اشکاشو پاک کرد گفت چجوری؟ گفتم گذشتت خیلی مهمه قسم خورد گفت من دوست پسرامو میکردم و چند وقته ندادم گفت شب پیشم میمونی تا ببینی چقدر تنگم؟اینو گفت داشتم شـق میکردم جلوی خودمو گرفتم و گفتم باشه تا ۱ صبح داشتیم صحبت میکردیم باهم که اره اینجوری شد از تو خوشم اومد و فلان من عاشق پسرایی هستم که مثل تو زاویه فک دارن و … داشت تعریف میکرد سرشو گذاشت رو پام منم از گذشتش پرسیدم گفت اسم من عرشیا بود ولی تغییر جنسیت دادم و خانوادم همه جوره پشتم بودن و هوامو دارن گفتم ولی تو کـونی هستی معلوم نیست چقدر دادی یهو نشست رفت تو گوشیش فیلمای کردن اکساشو آورد که کـونه همه میزاشت یه کـیـر ۱۴سانتی که واقعا کلفت بود و اولین بار بود نافشو میدیدم که پرسینگ داشت توی فیلم گفتم نکنه میخوای کـونم بزاری گفت نه بخدا و من اصلا به تو حسه فاعلی ندارم در درجه اول که دارم عاشقت میشم و کـونم میخاره برات منم که چند ساعت از اون شوک گذشته بود تقریبا آروم شده بودم گفتم منم سگ حـشـرم بهت رحم نمیکنم گفت نشونم بده پس دستمو گرفت رفتیم تو اتاق موهاشو گوجه ای بسته بود که باز کرد و لباس روشو دراورد مهمه هاش کوچیک بود ۶۵ تقریبا
25.04.202515:04
.
👅🔥#شیمیل
سلام به همه ی دوستان سال نو مبارک اول از خودم بگم امیر هستم 22 سالمه ساکن کرج و تک فرزند خانواده هستم فیسم از نظر دخترا اوکیه و قدمم 181 هست و در حدود ۱۶ سانت هم کـیـر داریم که خیلی کلفت نیست ولی دخترا رضايت دارن،قبلا یه مدت بدنسازی کار کردم و بدنم اوکیه این قضیه برمیگرده به زمستون،من تو یک کافه ای کار میکردم کافش جوری بود که جای نشستن نداشت یه جای ۴ متر در دو متر که با وسایل خوده کافه کامل پر شده بود و مشتری ها از پنجره رو به بیرون سفارش میدادن،صاحب کارم یه مرد مومنی بود که امکان نداشت نماز روزش ترک شه طوری سالی چند بار می رفت مشهد و خیلی متعصب بود من شیفتم از ۳ بعد از ظهر بود تا ۱۱ شب که دیگه بعدش مغازه رو میبستم و میرفتم،صاحبکارم از ساعت ۷ صبح بود تا ۳ که من بیام چون خانومش چند سال پیش فوت شده بود صبح ها بچو میذاشت مدرسه و بچش ساعت ۳ از مدرسه تعطیل تعطیل می شد و مستقیم از مغازه می رفت دنبالش و تا شب می خواست با بچش وقت بگذرونه،خلاصه که یک روز بهم گفت من میخوام با مادرم و برادرام یک هفته برم کربلا دوست ندارم مغازه تعطیل باشه تو اگه بتونی صبح ها بیای این هفته یک میلیون و سیصد به حقوقت اضافه میکنم منم گفتم باشه مشکلی ندارم گفت صبح ها خیلی شلوغ تر میشه کاری نکن که مشتری ها بپرن حواست به همه چی باشه و سر منو دور دیدی با مشتری های زن لاس نزن از دوربین حواسم بهت هست منم گفتم چشم،مغازه چون نزدیک چند تا بانک و ایستگاه تاکسی بود صبحا واقعا خیلی بیشتر سفارش میدادن نسبت به بعد از ظهر،پس فرداش من رفتم صبح مغازه رو باز کردم و کار هارو میرسیدم بعد چند ساعت دیدم یه خانوم قد بلند اومد خیلی بار اول به فیسش دقت نکردم سلام علیک کرد گفت آقا وحید نیستن؟منم گفتم با خانواده رفتن سفر هفته آینده تشریف میارن،سفارش داد گفت همون همیشگی من نگاهش کردم گفتم همیشگیتون چی هست،خندید عذرخواهی کرد گفت ببخشید حواسم نبود،سفارشش یه لاته بود با سیروپ فندق که تاکید داشت تو لیوان بزرگ باشه منم داشتم آماده میکردم که همسایه بغلی اومد گفت داداش امیر یه دبل بزن من ۵ دقیقه دیگه میام میگیرم،بعدش بهم گفت اسمتون امیره گفتم بله گفت منم سوگندم خوشبختم منم گفتم همچنین،سفارششو دادم و پول نقد داد کارت نداد منم توجهی نکردم و خلاصه شب و شد و رفتم خونه دوباره ۷ صبح اومدم مغازه رو باز کردم و دوباره روز از نو سوگند دوباره اومد و شروع کرد خیلی گرم احوالپرسی که حتی دست هم داد و خیلی گرم داشت احوالپرسی میکرد منم خب ماستم ریخته بود از تعجب گفت همون دیروزیه رو دوتا بزن بی زحمت دوستمم هست گفتم شما شغلتون چیه؟گفت بعد از قنادی یک ساختمون نوساز هست اونجا مزون عروس داریم،گفتم خیلی عالی و براش آماده کردم و کارت داد رمزش بود 1379 و کشیدم بعدش گفت یعنی انقدر شعور نداری بگی مهمونه من؟خندیدیم و بعدش رفت این بار بیشتر به فیسش دقت کردم،پیشونی بلند،دماغ عمل شده و لبش یکم تزریق شده بود اما خیلی آرایش نداشت و انصافا خوشگل بود،همینطور ساعت گذشت و منم خسته بودم و غروب شده بود و سرم نسبت به صبح خیلی خلوت تر بود از تو گوشیم پخش زنده شبکه ۳ رو گرفتم بازی استقلال و سپاهان رو ببینم همون لحظه مشتری اومد داشتم کارشو میرسیدم دیدم دوباره سوگند با دوستش اومد گفت وسیلمو جا گذاشتم تو مزون گفتم دارم میرم یدونه همیشگی رو ازت بگیرم و انرژی بگیریم منم دوست داشتم باهاش لاس بزنم ولی ترس اینو داشتم که آقا وحید از تو دوربین ببینه و داستان شه چون خیلی رو مشتری حساس بود منم دلو زدم به دریا بهش گفتم اهل فوتبال هستی؟گفت آره طرفدار سفت و سخته تراکتورم،گفتم مگه ترکی؟شروع کرد ترکی حرف زدن و گفت اصالتا اهل اردبیلم و ۴ ساله اومدم اینجا،بهش گفتم منم استقلالیم همین الان داشتم بازی استقلال رو میدیدم گفت چه جالب منم پدرم استقلالیه خندیدم گفتم خیلیم عالیه گفت تو حساب میکنی دیگه با خنده گفتم دیگه چی خندید و رفت فردا صبح شد منتظر بودم بیاد که نیومد فکرم درگیرش شده بود و همش تو ذهنم بود یه دختر قد بلند و خیلی خوشتیپ اما به خودم میگفتم وقتی رمز کارتش هست ۱۳۷۹ حتما متولد همین ساله دیگه و از من بزرگتره و پا نمیده ساعتا گذشت و دیدم تقریبا ساعت ۸ شب اومد دیدمش چشام برق زد احوالپرسی کرد و یکم حرف همسایه ها و کارای خودش تعریف کرد و گفت راستی امیر خونتون کجاست؟گفتم خیابون معلم هستیم و اونم گفت ما پونه هستیم بعدش گفتم ما؟گفت منظورم منو سگم بودگفتم فکر کردم با مادر پدرت زندگی میکنی گفتش نه اونا اینجا نیستن گوشیش زنگ خورد و رفت صحبت کنه که دیدم آقا وحید پیام داد عکس دوربین زنده مغازه رو فرستاد که داریم میگیم میخندیم گفت یادت رفت بهت چی گفتم؟منم عذرخواهی کردم و یه جوری پیچوندمش
👅🔥#شیمیل
سلام به همه ی دوستان سال نو مبارک اول از خودم بگم امیر هستم 22 سالمه ساکن کرج و تک فرزند خانواده هستم فیسم از نظر دخترا اوکیه و قدمم 181 هست و در حدود ۱۶ سانت هم کـیـر داریم که خیلی کلفت نیست ولی دخترا رضايت دارن،قبلا یه مدت بدنسازی کار کردم و بدنم اوکیه این قضیه برمیگرده به زمستون،من تو یک کافه ای کار میکردم کافش جوری بود که جای نشستن نداشت یه جای ۴ متر در دو متر که با وسایل خوده کافه کامل پر شده بود و مشتری ها از پنجره رو به بیرون سفارش میدادن،صاحب کارم یه مرد مومنی بود که امکان نداشت نماز روزش ترک شه طوری سالی چند بار می رفت مشهد و خیلی متعصب بود من شیفتم از ۳ بعد از ظهر بود تا ۱۱ شب که دیگه بعدش مغازه رو میبستم و میرفتم،صاحبکارم از ساعت ۷ صبح بود تا ۳ که من بیام چون خانومش چند سال پیش فوت شده بود صبح ها بچو میذاشت مدرسه و بچش ساعت ۳ از مدرسه تعطیل تعطیل می شد و مستقیم از مغازه می رفت دنبالش و تا شب می خواست با بچش وقت بگذرونه،خلاصه که یک روز بهم گفت من میخوام با مادرم و برادرام یک هفته برم کربلا دوست ندارم مغازه تعطیل باشه تو اگه بتونی صبح ها بیای این هفته یک میلیون و سیصد به حقوقت اضافه میکنم منم گفتم باشه مشکلی ندارم گفت صبح ها خیلی شلوغ تر میشه کاری نکن که مشتری ها بپرن حواست به همه چی باشه و سر منو دور دیدی با مشتری های زن لاس نزن از دوربین حواسم بهت هست منم گفتم چشم،مغازه چون نزدیک چند تا بانک و ایستگاه تاکسی بود صبحا واقعا خیلی بیشتر سفارش میدادن نسبت به بعد از ظهر،پس فرداش من رفتم صبح مغازه رو باز کردم و کار هارو میرسیدم بعد چند ساعت دیدم یه خانوم قد بلند اومد خیلی بار اول به فیسش دقت نکردم سلام علیک کرد گفت آقا وحید نیستن؟منم گفتم با خانواده رفتن سفر هفته آینده تشریف میارن،سفارش داد گفت همون همیشگی من نگاهش کردم گفتم همیشگیتون چی هست،خندید عذرخواهی کرد گفت ببخشید حواسم نبود،سفارشش یه لاته بود با سیروپ فندق که تاکید داشت تو لیوان بزرگ باشه منم داشتم آماده میکردم که همسایه بغلی اومد گفت داداش امیر یه دبل بزن من ۵ دقیقه دیگه میام میگیرم،بعدش بهم گفت اسمتون امیره گفتم بله گفت منم سوگندم خوشبختم منم گفتم همچنین،سفارششو دادم و پول نقد داد کارت نداد منم توجهی نکردم و خلاصه شب و شد و رفتم خونه دوباره ۷ صبح اومدم مغازه رو باز کردم و دوباره روز از نو سوگند دوباره اومد و شروع کرد خیلی گرم احوالپرسی که حتی دست هم داد و خیلی گرم داشت احوالپرسی میکرد منم خب ماستم ریخته بود از تعجب گفت همون دیروزیه رو دوتا بزن بی زحمت دوستمم هست گفتم شما شغلتون چیه؟گفت بعد از قنادی یک ساختمون نوساز هست اونجا مزون عروس داریم،گفتم خیلی عالی و براش آماده کردم و کارت داد رمزش بود 1379 و کشیدم بعدش گفت یعنی انقدر شعور نداری بگی مهمونه من؟خندیدیم و بعدش رفت این بار بیشتر به فیسش دقت کردم،پیشونی بلند،دماغ عمل شده و لبش یکم تزریق شده بود اما خیلی آرایش نداشت و انصافا خوشگل بود،همینطور ساعت گذشت و منم خسته بودم و غروب شده بود و سرم نسبت به صبح خیلی خلوت تر بود از تو گوشیم پخش زنده شبکه ۳ رو گرفتم بازی استقلال و سپاهان رو ببینم همون لحظه مشتری اومد داشتم کارشو میرسیدم دیدم دوباره سوگند با دوستش اومد گفت وسیلمو جا گذاشتم تو مزون گفتم دارم میرم یدونه همیشگی رو ازت بگیرم و انرژی بگیریم منم دوست داشتم باهاش لاس بزنم ولی ترس اینو داشتم که آقا وحید از تو دوربین ببینه و داستان شه چون خیلی رو مشتری حساس بود منم دلو زدم به دریا بهش گفتم اهل فوتبال هستی؟گفت آره طرفدار سفت و سخته تراکتورم،گفتم مگه ترکی؟شروع کرد ترکی حرف زدن و گفت اصالتا اهل اردبیلم و ۴ ساله اومدم اینجا،بهش گفتم منم استقلالیم همین الان داشتم بازی استقلال رو میدیدم گفت چه جالب منم پدرم استقلالیه خندیدم گفتم خیلیم عالیه گفت تو حساب میکنی دیگه با خنده گفتم دیگه چی خندید و رفت فردا صبح شد منتظر بودم بیاد که نیومد فکرم درگیرش شده بود و همش تو ذهنم بود یه دختر قد بلند و خیلی خوشتیپ اما به خودم میگفتم وقتی رمز کارتش هست ۱۳۷۹ حتما متولد همین ساله دیگه و از من بزرگتره و پا نمیده ساعتا گذشت و دیدم تقریبا ساعت ۸ شب اومد دیدمش چشام برق زد احوالپرسی کرد و یکم حرف همسایه ها و کارای خودش تعریف کرد و گفت راستی امیر خونتون کجاست؟گفتم خیابون معلم هستیم و اونم گفت ما پونه هستیم بعدش گفتم ما؟گفت منظورم منو سگم بودگفتم فکر کردم با مادر پدرت زندگی میکنی گفتش نه اونا اینجا نیستن گوشیش زنگ خورد و رفت صحبت کنه که دیدم آقا وحید پیام داد عکس دوربین زنده مغازه رو فرستاد که داریم میگیم میخندیم گفت یادت رفت بهت چی گفتم؟منم عذرخواهی کردم و یه جوری پیچوندمش
25.04.202514:46
کافیه فقط یبار ثبتنام کنی حس دوبرابر شدن پولتو در سایت بین المللی pISHBINi بچشی♥️
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی
🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
✅کانال اخبار و دریافت #بونوس 5Gg
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی
🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
✅کانال اخبار و دریافت #بونوس 5Gg
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0


25.04.202511:03
.
👅🔥#سربازی
سلام من نیمام ۲۲ سالمه همین اول میرم سراغ اصل مطلب من دو ماه پیش توی یه حوزه داخل شهر خودمون سرباز بودم فرمانده حوزمون یه مرد تو پر بلند قد متاهل بود که جذبه خاصی داشت و همیشه به ما محبت میکرد یه روز که خسته از سر ماموریت اومد طبق معمول گفت بیا ماساژم بده و برای من هم چیز جدیدی نبود پس رفتم اما اینبار فرق داشت چون بی چون و چرا تموم لباس هاشو در آورد فقط یه شورت پاش موند رفتم نشستم روی کـونش و شروع کردم از کتف هاشو ماساژ دادن واقعا بدن خوبی داشت نمیشد از فکرش در بیام کم کم متوجه شدم دارم سیخ میکنم و جایی که نشستم کیرم دقیقا وسط چاک کـونشه یه بهونه ای پیدا کردم و پاشدم که یه کاریش کنم که آبروم نره ولی وقتی دوباره اومدم بشینم دیدم سر کـیـرش از پاچه شورتش زده بیرون و اون مثل اینکه بیشتر از من شـق کرده اونجا دیگه فهمیدم امروز یا باید کـونو بدم یا هم شاید بکنم کم کم دیدم محمدرضا داره دستشو میاره پشت و میخواد به کـیـر من نزدیکش کنه ولی من از ترسی که داشتم اون بخواد بکنتم بلند شدم و گفتم کار دیگه ای با ما ندارید تا ما بریم استراحت کنیم یهو دیدم دست گذاشت گردنم چسبوندم به دیوار گفت کار که زیاده بمون راضیت میکنم کمکم دیدم داره کـیـرمو میماله اینجا بود که گفتم نباید کم بیارم منم یقشو گرفتم و بردمش کنج اتاق در گوشش گفتم اگه قرارع اتفاقی هم بیفته باید فاعل رابطه من باشم دیدم خنده ارومی کرد و گفت مگه من جز این میخوام اونجا بود که لباشو چسبوند به لبهام که نفهمیدم چی شد که تو بغل هم رو زمین بودیم آروم آروم داشت کـیـرمو میمالید و کم کم هر دوتامون داشتیم لخت میشدیم کم کم رفت پایین و شروع کرد به سـاک زدن و آه و ناله من در شد همش فکر میکردم دارم خواب میبینم چون از یه آدم متاهل با ۳۳ سال سن این حرکات بعید بود در حین سـاک زدنش دیدم داره آبم میاد ازش خواستم که روی شکم بخوابه رفتم بین پاهاش و شروع کردم با سوراخش بازی کردن کم کم رفتم پایین و شروع کردم سوراخشو خوردن بعضی وقتا هم براش سـاک میزدمو تخماشو میخوردم که خوب حـشـری بشه تا دیدم داره میگه دیگه نمیتونم صبر کنم بکن توم نگاهی به کـیـرم کردم دیدم کلی پیش از ازش اومده همونارو ریختم در سوراخش یه کم سر کـیـرمو تنظیم کردم یهو نمیدونم چی شد تا دسته هل دادم توش میخواست تر از زیرم در بره با هر توانی بود نگهش داشتم وقتی کمی آروم تر شد سرشو برگردوندم سمت خودم شروع کردم لب هاشون خوردن کم کم هم داشتم به تلمبه هام شدت میدادم هی تا دسته میکردم تو و درش میاوردم دوباره میکردم تو یهو دیدم خودشو سفت کرد و لب های منو هم محکم گرفت توی دهنش فهمیدم ارضـا شده منم یه کم شدت تلمبه هامو بردم بالا تا ابم اومد و همشو ریختم توش همونجوری دراز کشیدم روش تقریبا یه رب ساعتی که گذشت بلند شدم رفتم دستشویی اونم پشت سرم اومد تو خودمونو شستیم اومدیم بیرون از اون موقع تا الان هنوز سـکـس داریم تازه اون زنش حامله بود بچه دار هم شد ولی هنوز تشنه کـیـر منه
نوشته: نیما
#پایان
🫦💦@dastane_Hott 📖
👅🔥#سربازی
سلام من نیمام ۲۲ سالمه همین اول میرم سراغ اصل مطلب من دو ماه پیش توی یه حوزه داخل شهر خودمون سرباز بودم فرمانده حوزمون یه مرد تو پر بلند قد متاهل بود که جذبه خاصی داشت و همیشه به ما محبت میکرد یه روز که خسته از سر ماموریت اومد طبق معمول گفت بیا ماساژم بده و برای من هم چیز جدیدی نبود پس رفتم اما اینبار فرق داشت چون بی چون و چرا تموم لباس هاشو در آورد فقط یه شورت پاش موند رفتم نشستم روی کـونش و شروع کردم از کتف هاشو ماساژ دادن واقعا بدن خوبی داشت نمیشد از فکرش در بیام کم کم متوجه شدم دارم سیخ میکنم و جایی که نشستم کیرم دقیقا وسط چاک کـونشه یه بهونه ای پیدا کردم و پاشدم که یه کاریش کنم که آبروم نره ولی وقتی دوباره اومدم بشینم دیدم سر کـیـرش از پاچه شورتش زده بیرون و اون مثل اینکه بیشتر از من شـق کرده اونجا دیگه فهمیدم امروز یا باید کـونو بدم یا هم شاید بکنم کم کم دیدم محمدرضا داره دستشو میاره پشت و میخواد به کـیـر من نزدیکش کنه ولی من از ترسی که داشتم اون بخواد بکنتم بلند شدم و گفتم کار دیگه ای با ما ندارید تا ما بریم استراحت کنیم یهو دیدم دست گذاشت گردنم چسبوندم به دیوار گفت کار که زیاده بمون راضیت میکنم کمکم دیدم داره کـیـرمو میماله اینجا بود که گفتم نباید کم بیارم منم یقشو گرفتم و بردمش کنج اتاق در گوشش گفتم اگه قرارع اتفاقی هم بیفته باید فاعل رابطه من باشم دیدم خنده ارومی کرد و گفت مگه من جز این میخوام اونجا بود که لباشو چسبوند به لبهام که نفهمیدم چی شد که تو بغل هم رو زمین بودیم آروم آروم داشت کـیـرمو میمالید و کم کم هر دوتامون داشتیم لخت میشدیم کم کم رفت پایین و شروع کرد به سـاک زدن و آه و ناله من در شد همش فکر میکردم دارم خواب میبینم چون از یه آدم متاهل با ۳۳ سال سن این حرکات بعید بود در حین سـاک زدنش دیدم داره آبم میاد ازش خواستم که روی شکم بخوابه رفتم بین پاهاش و شروع کردم با سوراخش بازی کردن کم کم رفتم پایین و شروع کردم سوراخشو خوردن بعضی وقتا هم براش سـاک میزدمو تخماشو میخوردم که خوب حـشـری بشه تا دیدم داره میگه دیگه نمیتونم صبر کنم بکن توم نگاهی به کـیـرم کردم دیدم کلی پیش از ازش اومده همونارو ریختم در سوراخش یه کم سر کـیـرمو تنظیم کردم یهو نمیدونم چی شد تا دسته هل دادم توش میخواست تر از زیرم در بره با هر توانی بود نگهش داشتم وقتی کمی آروم تر شد سرشو برگردوندم سمت خودم شروع کردم لب هاشون خوردن کم کم هم داشتم به تلمبه هام شدت میدادم هی تا دسته میکردم تو و درش میاوردم دوباره میکردم تو یهو دیدم خودشو سفت کرد و لب های منو هم محکم گرفت توی دهنش فهمیدم ارضـا شده منم یه کم شدت تلمبه هامو بردم بالا تا ابم اومد و همشو ریختم توش همونجوری دراز کشیدم روش تقریبا یه رب ساعتی که گذشت بلند شدم رفتم دستشویی اونم پشت سرم اومد تو خودمونو شستیم اومدیم بیرون از اون موقع تا الان هنوز سـکـس داریم تازه اون زنش حامله بود بچه دار هم شد ولی هنوز تشنه کـیـر منه
نوشته: نیما
#پایان
🫦💦@dastane_Hott 📖
25.04.202511:02
🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️
کافیه فقط یبار ثبتنام کنی حس دوبرابر شدن پولتو در سایت بین المللی pISHBINi بچشی♥️
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی
💎 سایت پیشبینی، جایی که هیجان بیپایانه❗️
🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
✅کانال اخبار و دریافت #بونوس 5R
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0
کافیه فقط یبار ثبتنام کنی حس دوبرابر شدن پولتو در سایت بین المللی pISHBINi بچشی♥️
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی
💎 سایت پیشبینی، جایی که هیجان بیپایانه❗️
🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
✅کانال اخبار و دریافت #بونوس 5R
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0
Видалено25.04.202519:18
24.04.202518:43
#اعتراف
سلام دخترم ۱۸
من یه مدت باشگاه میرفتم بعد مربیمون ب من چشم داشت یه روز بهم گف فردا ساعت ۳ جلو در باشگاه باش در صورتی ک ما فرداش اصن کلاس نداشتیم منم پا شدم رفتم وقتی رسیدم در باشگاه بسته بود بعد این زنه رسید گف بیا سوار شو امروز مسابقه س تو یه باشگاه دیگ میبرمت بعد منو جلو پیش خودش نشوند شیشه هاشم دودی بود رفت پارک کرد یه گوشه گف یا میزاری دستاتو ببندم یا میکشمت منمگذاشتم هم دستم هم پامو بست لباسمو کشید بالا و ... ادامه داستان
سلام دخترم ۱۸
من یه مدت باشگاه میرفتم بعد مربیمون ب من چشم داشت یه روز بهم گف فردا ساعت ۳ جلو در باشگاه باش در صورتی ک ما فرداش اصن کلاس نداشتیم منم پا شدم رفتم وقتی رسیدم در باشگاه بسته بود بعد این زنه رسید گف بیا سوار شو امروز مسابقه س تو یه باشگاه دیگ میبرمت بعد منو جلو پیش خودش نشوند شیشه هاشم دودی بود رفت پارک کرد یه گوشه گف یا میزاری دستاتو ببندم یا میکشمت منمگذاشتم هم دستم هم پامو بست لباسمو کشید بالا و ... ادامه داستان
24.04.202516:13
.
👅🔥#زندایی
سلام دوستان ، من علی م و 23 سالمه و زنداییم مریم 43 سال ما کورد و از شهر های غرب هستیم ولی بیست ساله بندر عباس زندگی میکنیم ، زندایی من یه زن با قد 165 وزن 75 سفید و مو بور تقریبا ، من همیشه از دوازده سیزده تو کفش بودم اما یکی این که بچه بودم و جرات نداشتم یکی خونواده مون سنتی بود میترسیدم بگـایی بشه ، تا این که نوروز سال گذشته مادرم گفت زندایی و دخترش ده روز عید قراره بیان بندر خونه ما ، و پسر و شوهرش به خاطر مشغله نمیان دایی و هم 60 سالی سن داره و کلا دور کار و باره و زیاد خونه نیست در هفته یکی دو شب و اینکه بعید میدونم حسی هم مونده باشه براش، من همیشه شهرستان که بودم کمد و لباس های مریم و چک میکردم همیشه ست های سـکـسی داشت و بروز میخرید مرتب و من مونده بودم که داییم زیاد فکر نکنم شیطونی تو وجودش مونده باشه ، رابطم با زنداییم خوب بود اما اصلا در حد گرمی سـکـسی نبود ، گاه گداری از دوست دختر و اینا میپرسید اونم بصورت این که اره علی زرنگه و اینا .…بگذریم من که همیشه تو کف بدن سفید و نرمش بودم تا اینکه اینا اومدن بندر خونه ما با دخترش بعد یکی دو روز با خانواده بردمشون درگهان ، اونجا اول صبح رسیدیم دیگه زنها تا دو و سه رفتن پاساژ گردی و من به عنوان تنها مرد جدا شدم ازشون ، دم ظهر دیگه رفتم کنار ماشین و سایه پیدا کردم و چادر مسافرتی رو به پا کردم ، دیدم مریم زنگ زد کجایی بیا وسیله ها رو ببریم بزاریم تو ماشین منم خودمو رسوندم و مریم که دیسک کمر داشت گفت دیگه نا ندارم بریم منم میام میخوام دراز بکشم و مادرم و دخترا رفتن ادامه خرید و منم با مریم رفتیم سمت ماشین و چادر وسیله ها رو گذاشتم و دیدم دراز کشید تو چادر و همش از درد کمر مینالید که سرپا بوده و … منم زیپ در چادر و کشیده بودم و از دمر خوابیدن مریم شـق کرده بودم و کـون ژله ایش با موهاش شـهـوت و پر وجودم کرده بود ، از فرصت استفاده کردم گفتم زندایی من ماساژ بلدم میخوای کمی کمرتو ماساژ بدم شاید آروم شدی که دیدم گفت اره ، هیچ منم عین خری که تیتاب میدن پریدم و از شونه هاش شروع کردم و آروم آروم اومدم رو کمرش و پنج دقیقه ماساژ دادم دیگه کیرم از زیر شلوارک داشت میترکید جامو و عوض کردم و الان دیگه کـونش قشنگ زیر کـیـرم بودم ، هیچی نمی گفت و منم کـیـرمو از رو شلوار جا داده بودم بین پاهاش و کمرشو ماساژ دادم و واقعا شـهـوت همه جا مو گرفته بود که گفت مرسی و دیگه مادرم اینام اومدن شب رفتیم سمت بندر و من رفتم بیرون و برگشتم دیدم مریم تو اتاقه و همه خسته خوابیدن فهمیدم بیداره پیام دادم زندایی کمرت خوبه گفت اره بهترم گفتم اگر میخوای تا باز ماساژت بدم ،دبدم پیام داد توله از ماساژ خوشت اومده ها ، منم نوشتم چرا که نه ، دیدم از اتاق اومد رفت تو حیاط دستشویی و همه خواب بودن منم دنبالش رفتم از دستشویی که اومد بیرون لبخندی زد و اع اینجایی گفتم آره خواستم ببینم خوبی یا نه ، بغل دستشویی یه انباری داریم که ده دوازده متر میشه و خالی ، گفتم میخوای ماساژ بدم گفت که نه خوابن کسی میاد میبینه فکر میکنن چکار میکنیم دستشو گرفتم و با علامت سر گفتم بیا تو انباری کسی نیس ، بردمش داخل و در بستم ، نگاه هامون میدونست چی میخوایم بی درنگ لبامو گذاشتم رو لباش و با دست با سینه هاش بازی میکردم و آروم آروم گردنشو خوردم و حسابی داغ شد و درگوشم میگفت دیوونه میاد کسی ، منم که وحشی شده بودم تیشرت شو بالا دادم و سینه های نرم و سفیدشو شروع کردم خوردن دیگه صداش دراومده بود که دستمو بردم تو شلوارش و دیدم بله خانوم خیس خیس شلوار شو پایین کشیدم و کـص سفید و نرمشو که خیس از شـهـوت بود بعد از سالها تو کف بودنش دیدم تازه موهاش درآمده بود و این بدتر منو شـهـوتی کرد ، میدونستم وقت ندارم و ممکنه هر لحظه کسی بیاد بره دستشویی و بگـایی درست بشه ، کـیـر مو درآوردم و در حالی که لبامو گذاشتم روی لبش و آروم در گوشش گفتم بالاخره کام گرفتم ازت کـیـرمو هل دادم تو کـص خیس و تنگش یه اهی کشید و با چنگ پشتمو میکشید وزنی نداشت دوتا پاهاشو آوردم بالا و همونحور ازچسبونده بودمش به دیوار تو کـس غرق در آبش تلمبه میزدم دو سه دقیقه ای مداوم زدم و گردنش و همزمان که عرق کردم بود میک میزدم که ابم با فشار اومد و از شدت شـهـوت تا قطره آخر توی کـصش تخلیه کردم.
نوشته: علی
#پایان
🫦💦@dastane_Hott 📖
👅🔥#زندایی
سلام دوستان ، من علی م و 23 سالمه و زنداییم مریم 43 سال ما کورد و از شهر های غرب هستیم ولی بیست ساله بندر عباس زندگی میکنیم ، زندایی من یه زن با قد 165 وزن 75 سفید و مو بور تقریبا ، من همیشه از دوازده سیزده تو کفش بودم اما یکی این که بچه بودم و جرات نداشتم یکی خونواده مون سنتی بود میترسیدم بگـایی بشه ، تا این که نوروز سال گذشته مادرم گفت زندایی و دخترش ده روز عید قراره بیان بندر خونه ما ، و پسر و شوهرش به خاطر مشغله نمیان دایی و هم 60 سالی سن داره و کلا دور کار و باره و زیاد خونه نیست در هفته یکی دو شب و اینکه بعید میدونم حسی هم مونده باشه براش، من همیشه شهرستان که بودم کمد و لباس های مریم و چک میکردم همیشه ست های سـکـسی داشت و بروز میخرید مرتب و من مونده بودم که داییم زیاد فکر نکنم شیطونی تو وجودش مونده باشه ، رابطم با زنداییم خوب بود اما اصلا در حد گرمی سـکـسی نبود ، گاه گداری از دوست دختر و اینا میپرسید اونم بصورت این که اره علی زرنگه و اینا .…بگذریم من که همیشه تو کف بدن سفید و نرمش بودم تا اینکه اینا اومدن بندر خونه ما با دخترش بعد یکی دو روز با خانواده بردمشون درگهان ، اونجا اول صبح رسیدیم دیگه زنها تا دو و سه رفتن پاساژ گردی و من به عنوان تنها مرد جدا شدم ازشون ، دم ظهر دیگه رفتم کنار ماشین و سایه پیدا کردم و چادر مسافرتی رو به پا کردم ، دیدم مریم زنگ زد کجایی بیا وسیله ها رو ببریم بزاریم تو ماشین منم خودمو رسوندم و مریم که دیسک کمر داشت گفت دیگه نا ندارم بریم منم میام میخوام دراز بکشم و مادرم و دخترا رفتن ادامه خرید و منم با مریم رفتیم سمت ماشین و چادر وسیله ها رو گذاشتم و دیدم دراز کشید تو چادر و همش از درد کمر مینالید که سرپا بوده و … منم زیپ در چادر و کشیده بودم و از دمر خوابیدن مریم شـق کرده بودم و کـون ژله ایش با موهاش شـهـوت و پر وجودم کرده بود ، از فرصت استفاده کردم گفتم زندایی من ماساژ بلدم میخوای کمی کمرتو ماساژ بدم شاید آروم شدی که دیدم گفت اره ، هیچ منم عین خری که تیتاب میدن پریدم و از شونه هاش شروع کردم و آروم آروم اومدم رو کمرش و پنج دقیقه ماساژ دادم دیگه کیرم از زیر شلوارک داشت میترکید جامو و عوض کردم و الان دیگه کـونش قشنگ زیر کـیـرم بودم ، هیچی نمی گفت و منم کـیـرمو از رو شلوار جا داده بودم بین پاهاش و کمرشو ماساژ دادم و واقعا شـهـوت همه جا مو گرفته بود که گفت مرسی و دیگه مادرم اینام اومدن شب رفتیم سمت بندر و من رفتم بیرون و برگشتم دیدم مریم تو اتاقه و همه خسته خوابیدن فهمیدم بیداره پیام دادم زندایی کمرت خوبه گفت اره بهترم گفتم اگر میخوای تا باز ماساژت بدم ،دبدم پیام داد توله از ماساژ خوشت اومده ها ، منم نوشتم چرا که نه ، دیدم از اتاق اومد رفت تو حیاط دستشویی و همه خواب بودن منم دنبالش رفتم از دستشویی که اومد بیرون لبخندی زد و اع اینجایی گفتم آره خواستم ببینم خوبی یا نه ، بغل دستشویی یه انباری داریم که ده دوازده متر میشه و خالی ، گفتم میخوای ماساژ بدم گفت که نه خوابن کسی میاد میبینه فکر میکنن چکار میکنیم دستشو گرفتم و با علامت سر گفتم بیا تو انباری کسی نیس ، بردمش داخل و در بستم ، نگاه هامون میدونست چی میخوایم بی درنگ لبامو گذاشتم رو لباش و با دست با سینه هاش بازی میکردم و آروم آروم گردنشو خوردم و حسابی داغ شد و درگوشم میگفت دیوونه میاد کسی ، منم که وحشی شده بودم تیشرت شو بالا دادم و سینه های نرم و سفیدشو شروع کردم خوردن دیگه صداش دراومده بود که دستمو بردم تو شلوارش و دیدم بله خانوم خیس خیس شلوار شو پایین کشیدم و کـص سفید و نرمشو که خیس از شـهـوت بود بعد از سالها تو کف بودنش دیدم تازه موهاش درآمده بود و این بدتر منو شـهـوتی کرد ، میدونستم وقت ندارم و ممکنه هر لحظه کسی بیاد بره دستشویی و بگـایی درست بشه ، کـیـر مو درآوردم و در حالی که لبامو گذاشتم روی لبش و آروم در گوشش گفتم بالاخره کام گرفتم ازت کـیـرمو هل دادم تو کـص خیس و تنگش یه اهی کشید و با چنگ پشتمو میکشید وزنی نداشت دوتا پاهاشو آوردم بالا و همونحور ازچسبونده بودمش به دیوار تو کـس غرق در آبش تلمبه میزدم دو سه دقیقه ای مداوم زدم و گردنش و همزمان که عرق کردم بود میک میزدم که ابم با فشار اومد و از شدت شـهـوت تا قطره آخر توی کـصش تخلیه کردم.
نوشته: علی
#پایان
🫦💦@dastane_Hott 📖
Видалено25.04.202520:33
24.04.202516:13
کافیه فقط یبار ثبتنام کنی حس دوبرابر شدن پولتو در سایت بین المللی pISHBINi بچشی♥️
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی
🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
✅کانال اخبار و دریافت #بونوس 4g
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ از طریق رمز ارز
💲🔢❎بونوس برای هر بار شارژ رمز ارز
💰🔢🔢❎بونوس اولین شارژ ریالی
🏆 با ثبت هر شرط، هر روز احتمال برنده شدن جک پات ورزشی را خواهید داشت🏆
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام
کن جوایز (برندگان صدمیلیونی)دریافت کن👇
www.pishbini.com
www.pishbini.com
✅کانال اخبار و دریافت #بونوس 4g
https://t.me/+mXRdnL3pEOsyMDE0


Рекорди
16.04.202523:59
117.5KПідписників14.04.202518:11
50Індекс цитування16.04.202523:59
20.4KОхоплення 1 допису16.04.202519:07
19.6KОхоп рекл. допису17.04.202518:02
1.01%ER16.04.202521:03
17.52%ERRРозвиток
Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
Історія змін каналу
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.