.
👅🔥#تــجــاوز_گروپ
من پانیذم ۱۸سالمه و این اتفاق برای آذر ماهه خودمو برای کنکور اماده میکنم...مث همیشه اماده شدم برم کلاس از ساختمون ک اومدم بیرون ی برلیانس سفید دیدم ک ی پسر تقریبا ۲۵,۲۴ رانندش بود اهمیت ندادمو راهمو ادامه دادم سرخیابون ک رسیدم ماشینه پیش پام وایساد گف میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟! دختر ندید بدیدی نیستم و دوست معمولی پسرهم زیاد دارم ولی تاحالا رل نزدم بخاطر اینکه یکی از دوستای پسرم خیلی رو من حساسه گفته بود رل بزنی زنگ میزنم ب بابات البته با شوخی و خندع میگف ولی من جدی میگرفتم حرفشو دودل بودم سوار شم یا ن ولی خجالتم نزاشت سوار شم سرمو انداختم پایین و رفتم دوباره اومد دنبالم حدود چهار یا پنج بار دیگ این حرفو بهم زد و من خر شدم و سوار شدم ماشینش خیلی بوی خوبی میداد سلام کردم جوابمو داد عمیق نگام کرد گف خوبی؟ گفتم ممنون میشه حرفتونو بزنید من دیرم شده کلاس دارم گفت ݦن خودم میرسونمتون حرفم ی خورده طولانیه چند دیقه هݦ سر اینکه برسونتم باهم حرف زدیم ک باز قبول کردم و ادرسو بهش دادم شروع کرد سر حرفو باز کردن ک اره من خیلی وقته دنبال شمام شما خیلی خوشگلین ماهین تکین غیر من هردختری این حرفارو بشنۏه خب حق بدین پا بده ب پسره خلااااصه رل زدیمو رفتیم برا قرار اول کافی شاپ دوستش قبول کردم و رفتیم کافه ی اسپرسو سفارش دادم اونم قهوه ترک خیلی باهاش صمیمی نشده بودم و ازش میترسیدم چون زمانایی ک چت میکردیم هی میگفت تو مال منی تورو هرجور شده ب دست میارم تورو دیوونع خودم میکنم کاری میکنم منو دیدی خودت بیای تو بغلمو ازم محبت بخای من حرفاشو ب شوخی میگرفتم چون من دختری نبودم ک تشنه محبت باشم خلاصه داشتم اسپرسو میخوردم ک دیدیم دوستش اومد پیش ما نشست (صاحب کافه) گف اخر هفته تولدمه میخام بگیرم رهام جان میای با پانیذ یا ن؟ رهام نگام کرد گف اره صددرصد میایم داداش بعد شرو کردن خندیدن حالا اینکه با چ بدبختی ای مامانم و پیچوندم و ی لباس مناسب و پوشیدع خریدم ک مامانم شک نکنه بماند رهام اومد سرخیابون دنبالم رسیدیم ب خونه مهدی رفیقش ولی ن صدای موزیک میومد تو حیاطشون ن مهمون بود فقط چندتا کفش مردونه جلوی در بود عین بید داشتم میلرزیدم درو باز کردیم و رفتیم تو خونه سرمو اوردم بالا دیدم چی میبینی نزدیک ده دوازده تا پسر غیر از مهدی و رهام و ی دختر تقریبا همسن من ولی قیافش خیلی داغون بود شبیه معتادا بود رو مبل نشستیم و من از ترس چسبیده بودم ب رهام ک باعث خندیدن بقیع کساییی ک اونجا بودن میشد بساط عرقو ݦشربشونو ک پهن کردن حالم داشت بهم میخورد ب اصرار رهام و مهدی ی پیک خیلی کوچیک خوردم ولی طعمشو دوس داشتم گفتم ی بار دیگ برام بریزن ی طعم تلخ زهرماری میداد ک تاحالا تجربش نکرده بودم سرم سنگین شد و حالت تحوع داشتم ک یهو رهام شروع کردبه مالیدن سینم انقدر لذت بخش بود اون لحظه برام ک حتی ی تکون کوچیک هم نخوردم و بی اراده ناله میکردم کم کم رهام شروع کردبه دراوردن شالم و لباسم ک بخاطر اینک بلند بود شلوار نپوشیده بودم نفساش وقتی ک داشت لباسمو درمی اورد میخورد ب بدنم و حالمو خراب میکرد ی ذره سرمو اوردم بالا دیدم همه رفیقاش لختن و اون دختره هم داره تند تند براشون مشروب میریزه رهام ی دهنشو پر از ݦشروب کرد و ریخت رو سینهام و شروع کرد لیس زدنشون حس کردم یکی داره کف پامو لیس میزنع دقت کردم دیدم مهدیه ی کم ک گذشت همه رفیقاش جمع شدن دورم یکی بدنمو لیس میزد یکی انگشت میکرد تو سوراخ کــونم یکی کــصــمو میخورد یکی پامو و رونمو لیس میزد دو س نفرهم دور اون دخݓر معتاده جمع شدن و بدون هیچ انگولک یا تحریکی شروع کردع بودن ب کردنش اونا رو ک دیدیم جری شدم و حــشــری شدم یکی از پسرا ک اسمش امیر بود کــیــرشو کرد تو دهنمو سرمو فشار میداد ک تا ته بکنه دهنم و منم اوق میزدم درد بدی پیچید زیر دلم نای اینکه ببینم کی کــیــرشو کرد تو کــصــمو فقط بی جون افتادم و عین چی پشیمون شده بودمو تازه موقعیت خودمو درک کرده بودم ک از دخترونگی در اومدم بی حالی من اونارو وحشی کرد امیر با کــون نشسته بود رو صورتم و با نیشگونایی میگرفت مجبورم میکرد سوراخشو لیس بزنم همزمان دستم روی کــیــر دو نفر بودو براشون جــق میزدم دونفر همزمان داشتن سوراخ کــونمو میکردن رهام هم همچنان کــیــرش تو کــصــم بود بقیه هم یا بی حال تو اتاق افتاده بون یا پیش اونیکی دختره بودن کل تنو بدنم کبود شدع بود حدود چهل دیقع تو همون حالت بودم ک پسرا یکی یکی ابشونو خالی میکردن تو کــونمو رو مبل ولو میشدن من حتی نای تکون خوردن هم نداشتم هرچی میگذشت بیشتر ب بدبخ شدنم فکر میکردم و گریم شدید تر میشد ولی لذتی ک داشت باعث میشد دوباره دلم بخاد امتحان کنم خلاصه این لذته کار دستم داد و تو این دوماه من س بار دیگ بهشون دادم.
نویسنده:پانیذ
#پایان
🫦💦@dastane_Hott 📖