Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود avatar

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікований
Довіреність
Не надійний
Розташування
МоваІнша
Дата створення каналуВер 21, 2019
Додано до TGlist
Жовт 30, 2024
Прикріплена група

Останні публікації в групі "آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود"

Переслав з:
لیلی avatar
لیلی
گمان می‌کردم که زندگی در دوردست‌ها منتظر است،
در اتفاقی بزرگ،
در کاری که هنوز نکرده‌ام...

اما غیاب تو، مرا به جایی رساند
که جز تماشای یک شمعدانی،
کاری از من ساخته نبود.

شاید همیشه همین کافی بود!

آدمی چه راه دوری را
باید بپیماید
تا بفهمد از آب دادن به شمعدانی
و احترام به شقایق
و بوییدن یاس
و شنیدن قناری
و تماشای رقص ماهی
هیچ کار مهم دیگری
برای انجام دادن ندارد...
چه راه دوری را...
چه راه دوری...

اما تو نبودی،
و کسی نبود که بگوید:
تو همین حالا به مقصد رسیده‌ای.


دیر فهمیدم…
آن روزها که مادرم یاس‌ها را می‌بویید،
یا مادربزرگم به قناری‌ها آب و دانه می‌داد،
زندگی همان‌جا بود…
و من؟
راهی این همه دور… بیهوده رفته بودم.

#افسانه_نجاتی

@Leilycafe
هر بار که آمدی
سنگ‌ها را بردار
خاک‌ها را کنار بزن
کمکم کن بنشینم
یک دل سیر نگاهت کنم
و بعد،
دوباره بمیرم...

|م. حسین امیری|

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
برای او که به سایه رفت و همچنان خورشید مطلاست.


اوج ندارد این شعر
و با تو فرود می آید روی پرتگاه کلمات
درست در لحظه ی انهدام
پیش از آنکه از ملتقای آسمانی خیس
باز آمده باشد
زنی
ته مانده ی تهاجمش را فرو بلعید
و شب
از لای دف قالی ها
روی جهت هایی که رقیق اند گذر کرد.
در سمت مجروح ات
از اندازه ها را که من می گیرم
حالا زخمی بر خط برامده ی شکم
مشتی خون منجمد را به بیرون پرتاب کرد
به شرف لااله..
و تیغ از الیاف چرم باف گذشت
به تو
به شکاف لغزنده ی چشم ها
به صراحت لیوان در متن نامه
که هوای سینه ات را می بوسم
این شفیره ی تنها
ته مانده ی گلی را بو می کشد
حلقه های صورتی در حصار لب!
و چراغی از نخ روشن
و فتیله ی انگشت
و پرده های نازک را
اینجاست که به حسادت خورنده ای زیر پوستم
حسادت می کنم..
ای
م
د
ا
و
م
در همه جا
آن دو قطب نوکدار غلتان را
روی دست های من بریز..
آن سهم مهلک از بخار درد

به اشاره ام بنگر
به من بیا
زخم خاطره روی پوست تاول می زند.

#آبسالان

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
دوباره بهار،
از یک چشم هیچ چیز
ماندگار نیست
از چشم دیگر
هر وداعی زود‌ هنگام

#تانکا
#ماندانا_مبکی

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
فولدری پر از فیلم‌های آموزشی، مقاله و ابزارهای مورد نیاز.
این فولدر کلی ویدئو و فایل‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف روانشناسی؛ادبیات؛زبان؛کامپیوترو... داره و کلی اطلاعات مفید و فرصت‌های شغلی بهتون میده
فقط کافیه دکمه‌ی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنی 🙏🏻👇🏻


https://t.me/addlist/LSw-S6c2_EVlNmQ8
Переслав з:
ادبیات_واک avatar
ادبیات_واک
همیشه ماه را من قسمت می کردم
تا هیچ شبی سر گرسنه بر زمین نگذارد
رویارویی ساده ایست هزارساله های من و ماه
که آتش انگشتانم را به سینه کشیده است

از قماش غم بودم
از اراذل اورادی اضافه
به اضافه ی اوباشی بی کم و کاست
که شیطان را در سی و سه درجه فراماسونری
درس می دادم!
چند جفت کفش قرمز
که هر سال به جنبش های سرخ اضافه می شدم
لبهایم را که بر لب سوزن می گداختم
فمنیست از لای درزهایم پاره می شد
و آزادی! آزاری که روی پوستم سنجاق میشد

من در بندهای بیداری خواب می دیدم
وقتی دنیا از دنده هایش روی همه رویاهای من چپ می کرد
انگشتانم را رنده می کردم
و تا آخرین حرفها زبانم روی گاز بود
سرم که از سینک سرد سر می رفت
هیچ از هیچکاکم بر نمی آمد
و نقشم در قیل و قال قالی ها گم می شد
سر این گونه های لاکی را که بگیری
به ساطور می رسی با دسته ای تیز
به صرف سیلی و سنگسار سگ

میدانی؟
آخرالزمان شده ام
دیوار می خندد
من می خندم
و در را با پاشنه های بلند آشیل زنانگی
از چهارچوب در می آورم
آنقدر وقیح شده ام
که هر چه خاک بر سرم می ریزند
دوباره جوانه می زنم
نه نور می خواهم نه آب
پروبلماتیک تر از موهای سیاهم
بلند می شوم.

می دانم!
زمان دچار دیلیریوم است
هذیان می گوید
و این اختلال مرا دوباره به دنیا می آورد

سرم همسر طنابی ست حیران
گردنم باریک تر از گردنه ها ی مه آلود
تنم طنین تنهایی
پاندول بی قرار ساعتی دیوانه
که همین حالا از خودش رفت که باز؛ بازگردد!

#سمیه_الماسی

https://t.me/adabiyat_vaak
مرزها.
تو از پشتِ تمام مرزهای جهان زیبایی.
تو خودت مرزی
مرزی میانِ خودت که خودت را به دو نیم کرده ای.
مرزی میانِ دست ها و قلبت
مرزی میانِ خنده هات
مرزی میانِ آنچه هستی و آنچه دوست داری که باشی.
مرزی میانِ ماهِ بودنت و ابرِ نبودنت.
تو نیمه ی گمشده خودَت شده ای نازنین.
چون بسیارانی دیگر.
نیمه ای بارانی و مشتاق و کودکانه
و
نیمه ای پُر خاک و تشنه و پیر.
عبور از مرزها
عبور از صندوقخانه ی قدیمیِ قصه هاست
که دیوها صاحبانِ آنند.
گذر کن و پوستی نو درانداز
که تو را خدایت
برهنه
و بی هیچ مرزی به جهان بخشید.
و جهان
تو را بی مرز دوست دارد.
مرزها
این بهانه های کهن
این داستان های دور و پُر از دود
این فریب های ناشیانه ی زندگی
این بادهای سیاه و خاک آلود
این قوزهای چرکین
تو را
و مرا
و تمام مان را خواهد کشت.
ما پشتِ این مرزها پیر خواهیم شد و فرسوده.
نه.
مرزی میانِ ما نیست که با آمدن ات بشکند.
مَهَراس.
تو اینجا در قلبِ کوچکِ من
بی هیچ مرزی
آرام گرفته ای.
همچون تیله ی رنگینی در مشتِ کودکی خندان
و آن بویت
که هر بار مرا
به دوست داشتنت وا میدارد.
این شانه های مردانه ی من
و آن شانه های شادِ زنانه ی تو
بی هیچ مرزی
روزی
یک دِگر را به آغوش خواهند گرفت.
مگذار که مرزها
ما را به زیرِ گورها بخواباند تا به ابد.
نازنینم
مرزِ مرگ ما در سکته های پِی در پِی نیست
مرزِ مرگِ ما
در نبودن هاست
در نگفتنِ دوستت دارم هاست
در مدام نبوسیدن هاست
در نیامدن ها و رفتن هاست
در اشک های برای اوست که در آغوشی دیگر می ریزیم
مرزِ اصلی اینجاست ای همیشه عزیز
مرزها
این آیه های تلخ و کینه ورز
این میراثِ گذشتگانِ بیچاره ی ما
و ما
سوگوارِ خود شده ایم به پشتِ این مرزها
مگذار که دوست داشتن مان
پشتِ مرزهای مهمانی و لبخندهای از دور
و در افسوسِ "ای کاش بِهِش گفته بودم ها"
و کاش دستش را گرفته بودم ها
و پشتِ این فضای همیشه مجاز به قتل برسند
بعد از ما
دیگران
آنچنان همدیگر را ببوسند
و بر گور ما شراب شان را بریزند
که نگو.
من
دوستت دارم فراتر از مرزهای سرخِ تن ات.

"م پورگردی"

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
لب هایت را
روی این شعر جا گذاشته ای
نمی دانم می خوانمت
یا
می بوسمت!

#شهیا_مفرح

       https://t.me/shahya_m

#با_من_همراه_این_لحظه_های_گریزان
@aztominevisamtafarsitamamshavad
Переслав з:
Anarchy of words avatar
Anarchy of words
به آن جماعت انتظار
بفهمان
دب اکبر  هیاهوی ستارگان آشوبی است
که امید را بهانه‌ی راه شیری کرده
هیچ آبی بیکرانی
به فردا ختم نخواهد شد
و افق جایی است
که دریا مرگ را
با آسمان قسمت
می‌کند

#شهیا_مفرح

#با_من_همراه_این_لحظه_های_گریزان
@aztominevisamtafarsitamamshavad
...
اصلا خودت بگو:ما ذکر کدام حادثه ایم
که پرت شده ایم
در بوسه ها و تکان ها !

....
#م_ب_آهو
...
صدای کلاغ خواب از سرم پرانده ست ....

می شنوم
قارقار دسته جمعی کلاغ ها را
که مرگم را به تعویق می اندازد!

#م_ب_آهو
Переслав з:
اِنــزوا🌱 avatar
اِنــزوا🌱
_
خیال خاموشی داشتم
در گهواره‌ای که
هر چه بیشتر تکان می‌خورد
کمتر می‌خوابید

اگر فرض‌ها و محال‌ها را قنداق کرده بودی
اجباری نبود
به همسرایی با لبهای بی‌تکلم

قار قار خبر خوش !
چه کار داری به صدا
که جنازه باید شد
روی دست شب درحرمسرای تو
کنار به کنار دوشیزه های پاره پاره !

با تکان‌های مهیب
دستمال صلح را روی سال‌های کودکی ام بینداز
من از گیسوانم
ترس را بریده بودم
گرسنه اما نه بی حیا
هنوز هم هوا توفانی‌ست !

کیش کیش
آیا من سگ شیرخواره‌ی توام !
صدای کلاغ خواب از سرم پرانده ست
یا تو پیشگوی نگاه‌های دوری !
که کلاغ تسبیح به تسبیح
ذکر حادثه می‌گوید
اصلا خودت بگو : ما ذکر کدام حادثه ایم
که پرت شده‌ایم
در بوسه‌ها و تکان‌ها !

خنده می‌جهد
و کفر گویان، عطر سالهای نرفته را
از لای دندانها دود می‌کند
تو فقط نگاه شده‌ای بر گهواره‌ی واژگون
و صورت زمین خورده‌ی من !

میشنوم
قار قار دسته جمعی کلاغ ها را
که مرگم را به تعویق می اندازند!

"م_ب_آهو"
Переслав з:
آثار آریا عینی avatar
آثار آریا عینی
#شعر #آریا_عینی

جا کشیده سایه‌‌ای به خلعِ استخوان
از خوابِ غضروفی‌ام
          که ماه را شبیهِ قَسَم‌هایتان
                                    دروغ می‌کند!

بر چنددهانیِ این فریب
گناهی نداشتم که آمدم
وَ بی‌گناه هم به انتهای صوت می‌روم

حتّا اگر به قلب‌هایتان
شریعتی شنیع داده‌ام
وَ تاریخِ سینه را
به قبل و بعدِ خود شکاف...

تنها به آن ستاره‌ی موعود گفته‌ام:
«حلال کن مرا
برای این‌همه بیزاری‌ام از چشم‌هایشان!»‌

آریا عینی
فروردین ۱۴۰۴

@poem_aria_eini

Рекорди

14.04.202523:59
3.9KПідписників
17.04.202516:21
200Індекс цитування
14.04.202515:13
280Охоплення 1 допису
15.04.202515:13
338Охоп рекл. допису
15.03.202523:59
21.05%ER
14.04.202515:13
7.27%ERR

Розвиток

Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
ЛИСТ '24ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

Популярні публікації آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود

29.03.202517:48
کفش کهنه ی پشت درم
که افسوس می خورم  برای پایی
که فقط مرا دارد ...

من مرده ام
بعد از انکه دستهایم قبرت را شسته اند

این اشکها که در سراشیبی عمرم
سرازیر شده اند
باران نیست

رودی ست که ساعتهای متمادی
در خودش غرق شده است ...

ببین !
در نوک خودکارم
فقط نام توست که
کاغذ را زنده می کند

🌊🌊🌊

رودی غمگینم
که از نبودنت اتش گرفته ام

در عمق ابهایم
تیغ در گلوی هر کلمه است

می دانم
هر قدر هم موج بردارم
شعرم  ماهی مرده ای
که تو را به آغوش تشنه ام  بازنمی گرداند ...

#آرزو_کاظمی

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
Переслав з:
Anarchy of words avatar
Anarchy of words
26.03.202513:02
گاه گاهی صدایم کن
  روی زخم‌هایم با هجای میم
آخر اسمم چسب زخم بزن
25.03.202510:32
چه فرقی می کند
تقویم را ورق بزنم یا فصلهای تنم را !
وقتی هر دو تا گردن در تنهایی فرورفته اند

با چشم باز
با چشم بسته
از کلمات برف می بارد
و از دهان آدمهایی که
گوش هایم  را دوره کرده اند !

به سکوتم فکر میکنم !
به صدایی که سالها زیر برف جا مانده
و می توان با ان ادم برفی ساخت

آخرین چوب کبریت را روشن میکنم
جعبه ی سیگار خالی ست
با خیالی راحت
گوشه ی چوب خط هایی که زمستان کشیده
کنارگنجشک یخ زده ام می میرم

#سمیه_بحرکاظمی
#آرزو_کاظمی
@somayeh_bahrkazemi_arezoo

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
20.03.202507:42
در چند قدمی #بهار 😍

درود و ارادت حضور دوستان حاضر در کانال و گروه
قدمهای کوتاهی مانده به پیشواز سال نو و بهار میرویم به سلامتی و خوشی برای همه مردم ایران در سراسر دنیا و با یاد و گرامیداشت عزیزان آسمانی که در راه آزادی وطن جان عزیز خودشون و از دست دادند به امید ایرانی آزاد و آباد ❤️🌹
07.04.202511:52
تو در معیت پونه ها بزرگ می شدی
من
لابلای کتابها
هدر می رفتم

روزی دیدم کلمات نیز
مانند انسان پیر می شوند
ترسیدم
به طرف گذشته دویدم
تو آنجا بودی

گفتم :
پاسخ چیست؟
گفتی :
در نگاهم بنگر

نگاه کردم
ابدیت بود.

#ناشناس

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
27.03.202509:09
از من دست‌های زیادی بلند شده بود
تا دست‌هایت را بگیرند
تو اما
خواب‌هایت را در آغوش گرفته بودی و
فرار می‌کردی

#پوریا_پلیکان

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
17.04.202508:57
هر بار که آمدی
سنگ‌ها را بردار
خاک‌ها را کنار بزن
کمکم کن بنشینم
یک دل سیر نگاهت کنم
و بعد،
دوباره بمیرم...

|م. حسین امیری|

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
29.03.202507:32
چوبِ گناه
صورتم بیخت و طَرحِ مِسگرانِ مادینه‌چشم
بر روز ایستادم '
قمار با برکه‌ی افعی بود ...

اگر این صنوبر را نمی‌ساخت
پرنده افتاده بود
و کَرجیِ شُلتوک ' به رود انداخته نبود ! ...

لاکردار سرم را سوزانده .
پستان‌های فربه از قنوت‌اَم ' رانده
برهمَن و نیروانا دوخته
قهوه‌ام را تُرشانده
قهوه‌ام باخته ...
آلخاندرو خودوروفسکی ...
شعر قلمروی اوست
بر مرزِ خویش دست می‌کشد
سنگِ سورئال را می‌یابد ...
سگی مشرقی به نطقِ آفتاب‌اَش شوریده است
درخت را فروخته
دیواری کِشنده را کشانده . آنسوی و این سوی بطلان را ! .


#امیرتیمور_زحمتکش


آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
16.04.202508:31
لب هایت را
روی این شعر جا گذاشته ای
نمی دانم می خوانمت
یا
می بوسمت!

#شهیا_مفرح

       https://t.me/shahya_m

#با_من_همراه_این_لحظه_های_گریزان
@aztominevisamtafarsitamamshavad
13.04.202508:19
‏رعد را بشنوید یاد من خواهید کرد
و خواهید گفت
او طوفان می‌خواست.

#با_من_همراه_این_لحظه_های_گریزان
@aztominevisamtafarsitamamshavad
Переслав з:
Anarchy of words avatar
Anarchy of words
07.04.202514:02
آلن تورینگ می‌گوید: «یک ماشین هرگز فلان کار را نمی‌کند». و این «فلان»، می‌تواند هر چیزی باشد.
بسیاری از مردم تصور می‌کنند که ماشین‌ها و سیستم‌های هوش مصنوعی به سطحی از تفکر و آگاهی دست یافته‌اند که مشابه انسان‌هاست. این تصور غالباً ناشی از تبلیغات و ادعاهای غیرواقعی محققان و رسانه‌ها است که به طور اغراق‌آمیز توانایی‌های هوش مصنوعی را توصیف می‌کنند.
انسان‌ها دارای احساسات، تجربیات، آگاهی و توانایی‌های پیچیده‌ای هستند که در فرآیندهای تفکر آنها دخیل است. این شامل قضاوت، استدلال، خلاقیت و احساسات انسانی می‌شود‌ و‌ یک نوع رویداد فیزیکی را در منشأ مغز توصیف و دنبال می‌کنند.بعبارتی فقط از طریق نقش کارکردی خود ایجاد می‌شوند و ورودی‌ها و خروجی‌های رفتاری هستند.
هوش مصنوعی، بر اساس الگوریتم‌ها و داده‌ها عمل می‌کند. آنها می‌توانند الگوها را شناسایی کنند و تصمیماتی بر اساس داده‌ها بگیرند، اما این فرآیندها با تفکر انسانی متفاوت است. هوش و هوشیاری تنها در سیستم های فیزیکی خاصی میتواند درک شود زیرا ویژگی هایی دارد که ضرورتا به یک ساختار فیزیکی وابسته اند
رسانه‌ها و برخی محققان توانایی‌های هوش مصنوعی را به گونه‌ای توصیف می‌کنند که گویی این سیستم‌ها دارای آگاهی یا تفکر مستقل هستند. این می‌تواند باعث سردرگمی عمومی شود و سوءتفاهماتی را ایجاد کند که انتظارات غیر معقولی از فناوری‌های هوش مصنوعی شکل گیرد. این ادعا را به سمت ارزان‌ترین کالا در ابتذال  ادبیات می کشانم و آن تولید و نقد شعر توسط هوش مصنوعی است. اینجاست که  سوالاتی درباره اعتبار و ارزش آثار هنری و ادبی به وجود آمده است. اگر شاعری برای تایید اثرش به هوش مصنوعی نیاز داشته باشد، ممکن است این سوال مطرح شود که آیا اثر او واقعاً خلاقانه است یا صرفاً یک بازتولید از داده‌های موجود؟
آیا تایید هوش مصنوعی می‌تواند به اعتبار یک اثر هنری بیفزاید یا آن را کاهش دهد؟
ایا وابستگی به هوش مصنوعی در تولید شعر و نقد ادبی می‌تواند اصالت آن را زیر سوال ببرد؟
به عقیده‌ی من  هنر باید از انسان‌ها بیاید و هرگونه وابستگی به هوش مصنوعی در این زمینه، می‌تواند اصالت آن را زیر سوال ببرد.
شاعران، نویسندگان مبتنی بر هوش مصنوعی، ممکن است تصور کنند که این سیستم‌ها درک عمیقی از زبان و مفاهیم دارند، در حالی که در واقع آنها فقط الگوهای زبانی را شناسایی و تولید می‌کنند و درک واقعی از وضعیت‌ها و عواطف انسانی ندارند. البته شعر می‌تواند توسط هوش مصنوعی شبیه‌سازی گرد اما غافل از جنبه‌های عاطفی و انسانی شاعر، چرا که جهان‌بینی شاعر متشکل از مجموعه نگرش یا گرایش است که امکان دلرد او را نسبت به یک تفسیر متضاد با آن  نگرش سست نماید و یا بر عکس. بنابراین مرزی دربارهٔ آنچه شاعر کاملاً می‌داند و آنچه هوش مصنوعی می‌تواند کاملاً بداند ایجاد می‌شود . پس اینجاست که شاعر  به مفهوم شکست خود و ادبیات، در بهره‌گیری یا‌ تایید از هوش مصنوعی دامن می‌زند، چنان که جان سیرل از منتقدان کامپیوتشونالیسم می‌گوید «آنچه ما می‌خواهیم بدانیم این است که چه چیزی ذهن آدمی را از دماسنج و جگر متمایز می‌کند» هر مقاله‌ای که به نوعی با کپی‌برداری از مغز در ارتباط باشد، مقاله ایست که بر نادانی ما در خصوص چگونگی عملکرد هوش صحّه گذاشته است.
به هوش خودمان‌ رجوع کنیم در اینکه‌ هوش مصنوعی کجا تاثیرگذار است و چه‌ محدودیت‌هایی در جاهای دیگر دارد. تنها‌ در ابن‌صورت‌ می‌توان گفت انتظارات واقع‌بینانه‌تری از هوش مصنوعی شکل می‌گیرد. در غیر این‌صورت تصور کنید که روزی دانشمندی دیوانه، مغز ما را از جمجمه خارج کند و آن را در ماده‌ای مغذی قرار داده و زنده نگه دارد. آنگاه به وسیله سیستم کامپیوتری پیچیده‌ای، این توهم را ایجاد کند که زندگی ما همچنان به صورت عادی ادامه دارد. مهم نیست این آزمایش فکری از پاتنم است یا‌ ایده‌ی  اصلی آن به دکارت باز می‌گردد اما نکته اینجاست‌ که‌ یک مغز توی خمره تصور می‌کند دارد راه می‌رود. درست مانند توهم گاوی که در گروه‌های فلسفی ساکسیفون می‌زند و همزمان آواز می‌خواند و شعر هم می‌گوید و هوش مصنوعی برایش نقد می‌کند و  هورا‌ می‌کشد.
جیمز_برایدل می‌گوید هوش مصنوعی احمق است اما به شکلی قانع‌کننده. «هوش مصنوعی به شکل فعلی‌اش بیشتر کلیشه است تا خلاق، و بیشتر مبتذل است تا پیشرو.»
   ‏━━━━━━━━━━━
شهیا_مفرح
07.04.202510:22
مثل اناری قرمز
بر بستر آبی رود
همه رفتنم را می بینند
همه رفتنم را می بینند
اما  دلیل افتادنم را کسی نمیداند
من باید فرار می کردم
از درختی
که به ایستادن عادت کرده بود

مثل اناری قرمز
بر بستر آبی رود
اما این رود به دریا نمی ریزد
اما این رود در خودش غرق می شود

#محسن_منصوری
@mohsenemansouri
آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
14.04.202508:33
سی و سه هزار ساله بودم
ارتفاع مطلق دماوند تا کلیمانجارو را
تا سطح دریای مدیترانه
طاق باز می خوابیدم
نامم را که می بردند
هزار ماهی آزاد از سینه ام عبور می کرد
نامم در سکسکه ای تکرار می شد
حالا اما نوزادم
چانه بر زانو نهاده ام
بوی خون و لجن رودخانه می پیچد در سرم
نامم افتادن قطره بر سنگ است
از حفره ی اکسیژن
از حفره ی هیدروژن
از حفره ی نامم
چهره ی جهان بزرگتر را می بینم
هر چهار طرف صورت شماست
طرف دیگرتان را با پارافین پوشانده اید
مراعاتم نکنید
عبور سهم شماست
یک نهنگ آبی نیستم
درد سوز میکشد در تنم
و حس بودن امانم را می برد
_من یه بیمار روانیم که تونسته از دست دکترش قسر در بره_

#سوگند_دلبری

آنقدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
13.04.202509:11
- تو را فراموش می‌کردم اگر هیچ شعری در حافطه‌ام باقی نمی‌ماند..
@Leilycafe
27.03.202507:24
بر سرم شال گندم!
مترسکی  مصلوب/ میان موها
به وقت تلاقی خوشه و تیغ،
چیدند دم اسبی را!

وعده نان دادند!
به دست های خسته در قرن آبادها
به دهان روزنامه/
خرده ریزهای صلح...

#مریم_حیدری(ریحان)

آنقدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.