Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
عصرانه ریاضی بهشتی avatar

عصرانه ریاضی بهشتی

Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированный
Доверенность
Не провернный
Расположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаСіч 22, 2023
Добавлено на TGlist
Квіт 23, 2025
Прикрепленная группа

Статистика Телеграм-канала عصرانه ریاضی بهشتی

Подписчиков

444

24 часа
4
0.9%Неделя
4
0.9%Месяц
4
0.9%

Индекс цитирования

0

Упоминаний0Репостов на каналах0Упоминаний на каналах0

Среднее охват одного поста

230

12 часов00%24 часа230
49.2%
48 часов4530%

Вовлеченность (ER)

3.09%

Репостов4Комментариев0Реакций4

Вовлеченность по охвату (ERR)

102.95%

24 часа
0.23%
Неделя0%Месяц0%

Охват одного рекламного поста

0

1 час00%1 – 4 часа00%4 - 24 часа00%
Подключите нашего бота к каналу и узнайте пол аудитории этого канала.
Всего постов за 24 часа
0
Динамика
1

Последние публикации в группе "عصرانه ریاضی بهشتی"

نقدی از منظر مرلو-پونتی بر تحلیلی از دیدگاه هوسرل



۱.تجربه‌ی بدون داوری؟ چنین چیزی ممکن نیست:

مرلو-پونتی باور دارد که هیچ تجربه‌ای واقعاً «خالص» نیست؛ ما همیشه با بدن‌مان، عادت‌های‌مان و زبان‌مان درگیر فهم جهانیم. برخلاف تصور هوسرل، نمی‌توان پیش‌فرض‌ها را کاملاً کنار گذاشت. در مثال ریاضی، حتی وقتی نمونه‌برداری می‌کنید، انتخاب نقطه‌ها، مقیاس، و نوع نگاه‌تان همه از قبل شکل گرفته‌اند. در فیلم هم وقتی صدای ساعت را می‌شنویم یا نوری را می‌بینیم، این دیدن از فیلتر بدن خسته‌ی نگهبان، فضای نمور و اضطراب درونی او عبور کرده است. تجربه‌ی «خام» توهمی بیش نیست.

۳.نوما و نوئسیس؟ ادراک همیشه در بستر تن
مرلو-پونتی مرز سفت و سخت میان «چیز» و «شیوه‌ی دیدن» را نمی‌پذیرد. او می‌گوید ادراک یک کنش بدنی و درگیرانه است. در ریاضی هم، رسم نمودار فقط یک کار ذهنی نیست؛ حرکات دست، ابزار رسم، و حتی احساس ما هنگام نگاه به شکل در فهم آن اثر دارد. در فیلم نیز وقتی دوربین از دستان نگهبان به چهره‌اش می‌رسد، این یک تحلیل نظری نیست؛ بلکه از طریق همدلی بدنی و زیسته، لرزش را حس می‌کنیم. بین دیدن و دیدنی فاصله‌ای نیست.

۴.آگاهی؟ یا بدن در جهان؟
در پدیدارشناسی مرلو-پونتی، آگاهی همیشه در بدن ساکن است. او نمی‌گوید «آگاهی از چیزی» بلکه می‌گوید «بودن در جهانی که چیزها را بر ما عرضه می‌کند». در فیلم، نگهبان فقط متوجه نور یا صدا نیست؛ بلکه خودش بخشی از بافت تاریک و متزلزل شب شده. مثل یک دانشجوی ریاضی که هنگام حل مسئله، با دستش روی کاغذ می‌نویسد، اخم می‌کند، مکث می‌کند؛ همه‌ی این‌ها بخشی از فهم او از مسئله‌اند. آگاهی از درون بدن و کنش زنده می‌گذرد.

۴. زمان؟ نه در ذهن، بلکه در تن
برای مرلو-پونتی، زمان چیزی نیست که در ذهن اتفاق بیفتد، بلکه چیزی‌ست که در بدن حس می‌شود. تن، گذشته را در خود حمل می‌کند و آینده را پیش‌بینی می‌کند. مثل وقتی دست‌تان را بلند می‌کنید تا گچی را بردارید؛ حرکت هنوز شروع نشده، ولی بدن شما آماده‌ی آن است. در فیلم، باز شدن در فقط خاطره یا انتظار نیست؛ بدن نگهبان با لرزش دست‌ها، با قدم‌های مردد، زمان را زندگی می‌کند. دوربین هم این تجربه‌ی زنده‌ی زمانی را ثبت می‌کند، نه صرفاً رابطه‌ی میان اکنون و گذشته

۵.زبان و فرهنگ؟ همیشه در گوشت و پوست ما

مرلو-پونتی باور دارد که فرهنگ در حد پس‌زمینه نیست؛ بلکه در نفس تجربه حضور دارد. مثلاً وقتی کسی در مراسم مذهبی شمع روشن می‌کند، این فقط یک نماد فرهنگی نیست؛ بدن او، حالت ایستادن، نحوه‌ی در دست گرفتن کبریت، همه بافتی از معنا می‌سازند. در ریاضی هم، زبان رسمی فقط بخشی از ماجراست؛ شیوه‌ی تدریس، حالت کلاس، حتی سکوت استاد در لحظه‌ای خاص، همه بخشی از آن «زبان» است که تجربه‌ی فهم را می‌سازد

در نگاه مرلو-پونتی، فیلم «نگهبان شب» را نمی‌توان صرفاً با ساختارهای ذهنی یا تجزیه‌ی ادراکی فهمید. تجربه‌ی نگهبان نه از مسیر آگاهی ناب، بلکه از طریق حضور بدنی، اضطراب زیسته و بودن در دل فضا و زمان فهم می‌شود. فیلم، ما را نه به تأمل ذهنی، بلکه به نوعی مشارکت بدنی و احساسی دعوت می‌کند؛ مشارکتی که دقیقاً جایی‌ست که نگاه انتزاعی هوسرل از آن بازمی‌ماند.
چرا ریاضیات برای بسیاری کسالت‌آور به نظر می‌رسد؟

در تصویر، استادی را می‌بینیم که بر بالای نردبانی ایستاده و تخته‌ای پوشیده از فرمول‌ها و نمادهای انتزاعی را پر می‌کند. در پایین کلاس، دانشجویی سر بر میز نهاده و از تلاش دست کشیده است. این فاصله‌ بصری میان «نشاط تولید معنا» (استاد در ارتفاع) و «دل‌زدگی دریافت آن» (دانشجو در کف کلاس)، نمادی‌ست از گسستی بنیادین میان جهان انتزاعی ریاضیات و تجربه‌ی روزمره‌ی انسان.

فیلسوفان پدیدارشناسی مانند مرلو-پونتی بر این باورند که تجربه‌ ما از جهان، بنیاد حسی و عینی دارد؛ آن‌چه «زیست‌جهان» (Lebenswelt) نامیده می‌شود. اما ریاضیاتی که در نظام‌های آموزشی رسمی تدریس می‌شود، معمولا عاری از زمینه‌های حسی و شهودی‌ است و تنها به صورت نمادها و ساختارهای صوری ارائه می‌شود. این همان چیزی‌است که هوسرل از آن با عنوان «تعلیق معنایی» یا «اپوخه تجربه» یاد می‌کند، که به نوعی بیگانگی شناختی می‌انجامد: ذهن دیگر نمی‌تواند ریاضیات را به‌عنوان بخشی از زندگی روزمره حس کند یا با آن رابطه‌ای عاطفی برقرار نماید.

ویتگنشتاین در رساله‌ی منطقی-فلسفی خود تأکید می‌کند که معنا در چارچوب «بازی‌های زبانی» شکل می‌گیرد. ریاضی نیز زبان‌بازی خاص خود را دارد: مجموعه‌ای از قواعد خشک، گام‌به‌گام و منطقی، اغلب بی‌هیچ روایت یا تجربه‌ی زیسته‌ای. در حالی که زندگی اجتماعی ما مملو از روایت، پیش‌داستان، و روابط تعاملی است، زبان ریاضی به طرز غریبی «بی‌قصه» و «بی‌تعارف» جلوه می‌کند. برای دانش‌آموز یا دانشجویی که با این زبان مواجه می‌شود، گویی با زبانی بیگانه روبه‌رو است که در سایر بازی‌های زبانی زندگی‌اش هیچ کاربردی ندارد. در نتیجه، انگیزه‌ای برای یادگیری آن در ذهنش شکل نمی‌گیرد.

روان‌شناس شهیر، میهالی چیکسنت‌میهایی، مفهوم «جریان ذهنی» (Flow) را مطرح کرده است: حالتی از تمرکز عمیق که زمانی رخ می‌دهد که چالش و توانایی فرد در تعادل باشند. در کلاس‌های سنتی ریاضی، اغلب این تعادل برقرار نیست؛ یا چالش بسیار سنگین و مفاهیم بیگانه‌اند، یا مطالب با روش‌های تکراری و حافظه‌محور تدریس می‌شوند. نتیجه، نه تجربه‌ «جریان» که یا اضطراب شناختی است یا کسالت ذهنی.

از منظر میشل فوکو، نهادهای آموزشی در واقع تولیدکنندگان حقیقت و قدرت‌اند. آموزش ریاضی در قالب سنتی‌اش، معمولا بر صبوری، پذیرش انفعال و پیروی از دستور تأکید دارد، نه بر کنجکاوی، کشف یا خلاقیت. در چنین نظامی، دانشجو به گیرنده‌ای منفعل بدل می‌شود. هرچه بیشتر در معرض فرمول‌های انتزاعی و بدون بافت قرار بگیرد، علاقه‌اش به ریاضیات فروکش می‌کند، حتی اگر ذات این علم، پر از زیبایی‌ و ظرافت‌های ساختاری باشد.

در سطح عالی، ریاضیات می‌تواند نمایشی باشکوه از زیبایی‌شناسی ذهن انسان باشد: از «رقص الگوها» تا «هارمونی ساختارها» و «اعجازِ نظم در بی‌نظمی». اما این وجه هنری اغلب در تدریس نادیده گرفته می‌شود. وقتی فقط با فرمول‌ها و نمادهای سنگین مواجه می‌شویم، و خبری از کشف و شگفتی نیست، طبیعی‌ست که ذهن ما آن را خشک و خسته‌کننده تلقی کند.
م.م
☕️سلسله سمینارهای عصرانه ریاضی بهشتی☕️

A glimpse of mathematics,it’s meaning,history and impact on human civilization

سخنران: دکتر خسرو تاج بخش
(استاد دانشگاه تربیت مدرس)

🕓 زمان برگزاری:
۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ساعت:۱۶

📍 محل برگزاری:
تالار دانشکده علوم ریاضی
 
ABSTRACT: In this talk, we take a look at the meaning and features of mathematics, its history, and impact on human civilization. The journey, progress, and profound direct and indirect influence of mathematics on human intellectual development, and on the advancement of other sciences,This examination spans ancient civilizations, the Greek and Roman eras, the Islamic Golden Age, and modern times.

🔹 عزیزانی که از خارج دانشگاه شهید بهشتی علاقمند به شرکت در این سمینار هستند، می‌توانند به آیدی @curvasud1999 پیام دهند.
این ویتگنشتاین نیست که دارد چپق می‌کشد.

این، ویتگنشتاین در حال کشیدن چپق نیست.

این ویتگنشتاینِ در حال کشیدن چپق نیست.
با عرض سلام؛
سمینار ساعت ۱۶ در اتاق سمینار جدید(طبقه چهارم) برگزار میگردد.
خیلی خب امیدوارم از تحلیل فیلم از دیدگاه کانت و ویتگنشتاین لذت برده باشید.

حالا بریم سراغ خود فلسفه:
در بسیاری از شاخه‌های فلسفه، خصوصاً جایی که بحث به “چیستیِ زمان”، “ماهیتِ بودن” یا “نحوه‌ی بودنِ چیستیِ معنا” می‌رسد، مرز بین تأمل عمیق و چرخیدن در گل‌و‌لای واژگان به‌شکل خطرناکی باریک می‌شود. پرسش‌هایی از قبیل اینکه “آیا زمان بازتاب ذهن سوژه است یا خودش پیش‌ذهنی‌ترین پیش‌فرض تجربه است؟” اغلب بیشتر به یک شوخی بین چند استاد دانشگاه در کافه می‌مانند تا مسائلی از جنس فهم‌پذیری جهان. مهم نیست جواب چیست؛ مهم این است که بتوانید اسم کانت یا ویتگنشتاین را سه بار در یک جمله بیاورید.
و همان‌طور که فاینمن با دقت علمی و کلافگی شخصی گفت: “فیلسوف‌ها وقت می‌گذارند برای سؤالاتی که نه می‌تونید بهشون جواب بدید، نه بفهمید چرا باید براتون مهم باشن.”
در دنیای تو زبان چند است؟(نقد ویتگنشتاینی)

۱. زبان و معنای جهان: «زمان» چیست وقتی زبان آن را می‌سازد؟


ویتگنشتاین، در رساله‌ی منطقی-فلسفی، تأکید دارد که «حدود زبان من، حدود جهان من‌اند» و درباره آنچه نمیتوان سخن گفت باید سکوت کرد. از این منظر، پرسش از «زمان» در فیلم، نه یک شهود درونی یا صورت ذهنیِ شهود (چنان‌که کانت می‌گوید)، بلکه نوعی کاربرد زبانی خاص در یک بازی زبانی خاص است. یعنی: «زمان» آن‌طور که فرهاد تجربه‌اش می‌کند، نه برساخته‌ای متافیزیکی، بلکه شیوه‌ای‌است که او از طریق زبان، یا سکوت، جهانش را سامان می‌دهد.

در همین راستا، پرسش پایانی فیلم: «در دنیای تو، ساعت چند است؟» در نگاه ویتگنشتاینی، صرفاً یک پرسش زمانی یا حتی وجودی نیست؛ بلکه حرکتی‌است در بازی زبانی عشق، خاطره، و تمنای حضور. ویتگنشتاین می‌پرسد: آیا این جمله گزارشی درباره‌ی زمان است؟ یا شکلی از تمنای «درک‌شدن» در بازی‌ای که زبان در آن دیگر کفایت نمی‌کند؟

۲. سکوت فرهاد: ناکامی زبان یا کاربرد دیگرِ آن؟

در دیدگاه کانتی، سکوت فرهاد به «ناتوانی عقل از درک شیء فی‌نفسه» شباهت دارد؛ اما ویتگنشتاین راه دیگری پیشنهاد می‌دهد: شاید فرهاد نمی‌خواهد سخن بگوید، چون سکوت، خودش نوعی زبان است. در پژوهش‌های فلسفی، ویتگنشتاین نشان می‌دهد که زبان همیشه در دستور یا معناهای قراردادی محصور نیست؛ گاهی سکوت، خودش به‌قدر یک دیالوگ بلند معنا دارد، به شرطی که مخاطب در بازی زبانی مشترک قرار داشته باشد.

در فیلم، گلی خارج از این بازی زبانی‌ است. او زبان فرهاد را نمی‌فهمد، چون اصلاً در جهانِ زبانی او زندگی نمی‌کند. سکوت فرهاد، از منظر ویتگنشتاین، نه شکست زبان، بلکه زبان‌ورزی‌ای دیگر است؛ زبانی که واژه ندارد، ولی کنش دارد، تأثیر دارد، و تمنای معنا را به شیوه‌ی دیگری منتقل می‌کند.

۳. پدیدارها، یا بازی‌های زبانی؟ بازنویسی خاطره در عمل

در فلسفه‌ی کانت، فرهاد در بندِ «پدیدارهای ذهنی»‌است که در زمان جای گرفته‌اند؛ اما در نگاه ویتگنشتاینی، این خاطره‌ها، خود حاصل کاربردهای زبانی‌اند. یعنی چیزی به‌نام «خاطره‌ی خالص» وجود ندارد؛ بلکه هر یادآوری، نوعی «بازنویسی در بازی زبانی اکنون» است. وقتی فرهاد از گذشته با گلی حرف می‌زند، آن‌چه بازگو می‌کند نه گذشته‌ای‌است که در جایی درون ذهن تثبیت شده، بلکه گذشته‌ای‌است که اکنون، در بازی زبانی عشق و حسرت، دوباره ساخته می‌شود.

به تعبیر ویتگنشتاین: ما گذشته را آن‌طور که بوده تجربه نمی‌کنیم، بلکه آن‌طور که در زبان امروزین ما جا می‌گیرد.

۴. زمان؛ نه یک شهود، بلکه یک ابزار دستوری؟

در نگاه کانتی، زمان ساختاری است پیشینی، مستقل از تجربه‌ی عینی. اما برای ویتگنشتاین، «زمان» واژه‌ای‌ست که معنا ندارد مگر در کاربرد. یعنی اگر بپرسی: «زمان چیست؟»، ویتگنشتاین نمی‌گوید آن را شهود کن، بلکه می‌گوید: ببین این واژه را در کجا و چگونه به کار می‌بری. بنابراین، در جمله‌ی «در دنیای تو ساعت چند است؟»، سوال اصلی نه درباره‌ی زمان است، بلکه درباره‌ی درون‌بودگی در یک جهان زبانی خاص؛ درباره‌ی اینکه آیا من، به‌عنوان فرهاد، در زبان تو جایی دارم یا نه؟

کلام آخر:از زمان به سکوت، از شهود به کاربرد

اگر با کانت، زمان را شرط امکان تجربه بدانیم، با ویتگنشتاین، زبان شرط امکان بیان تجربه است،و بدون آن، هر تجربه‌ای در سکوت می‌ماند. فیلم یزدانیان، با این عینک، دیگر تأملی متافیزیکی بر زمان نیست، بلکه نمایش بی‌رحمانه‌ی مرزهای زبان در عشق است: جایی که واژه‌ها کفایت نمی‌کنند، و بازی زبانیِ دیگری باید آغاز شود،حتی اگر تنها با یک سؤال ساده باشد:
در دنیای تو… ساعت چند است؟
م.م
تحلیل فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» از منظر ‌ زمان در فلسفه‌ کانت

در فلسفه‌ ایمانوئل کانت، زمان نه امری بیرونی و عینی، بلکه شکلی از شهود محض ذهن انسانی است؛ زمان، قالبی‌است که در آن پدیدارها برای سوژه‌ شناخت‌گر ممکن می‌گردند. ما نه به “چیز فی‌نفسه”، بلکه به “پدیدارها در زمان و مکان” دسترسی داریم. این رویکرد بنیادین در نقد عقل محض، می‌تواند راهی برای فهم لایه‌های پنهان فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» بگشاید؛ فیلمی که در بطن خود، با ساحت ذهنی و زمان‌مند سوژه‌های انسانی، به‌ویژه فرهاد، پیوندی درونی دارد.

۱. زمانِ زیسته‌ی فرهاد: تعلیق در ساختار شهود ذهنی

برای فرهاد، زمان به معنای خطی و پیش‌رونده‌ی آن وجود ندارد. بازگشت گلی، بازگشت “شیء در گذشته” نیست، بلکه بازآفرینی “حضور در اکنون” است. در واقع، ذهن فرهاد از لحظه‌ رفتن گلی، در یک نقطه‌ی خاص از زمان متوقف مانده و زمان‌مندی را چنان قالبی ایستا برای سازمان دادن به تجارب خود حفظ کرده است. زمان در ذهن او نه رو به آینده، بلکه دایره‌وار و بازگشت‌پذیر است. همان‌گونه که در اندیشه‌ی کانت، زمان،شرط امکان تجربه است، در فرهاد نیز زمان، ظرفی‌است که خاطرات گلی را در خود حمل می‌کند و آن خاطرات، به‌مثابه پدیدارهایی در شهود ذهنی او، همواره در حال بازتولیدند.

۲. سکوت؛ فقدان زبان در مواجهه با چیز فی‌نفسه

فرهاد در مواجهه با گلی، کمتر به زبان متوسل می‌شود. سکوت او، صرفاً نبود کلام نیست، بلکه نوعی ناتوانی ساختاری‌است در بیان آن‌چه همواره در ذهنش حضور دارد، اما از دایره بازنمایی زبانی فراتر می‌رود. در این‌جا، می‌توان گلی را چنان “شیء فی‌نفسه” در نظر گرفت؛ چیزی که در تجربه‌ زیسته‌ فرهاد همیشه هست، اما هرگز درک‌شدنی و گفتنی نیست. سکوت فرهاد، حاصل ناتوانی عقل از درک امری‌ است که بیرون از حدود پدیدارشناسی ایستاده است؛ ناتوانی که کانت در برخورد با شیء فی‌نفسه توصیف می‌کند.

۳. گلی؛ زمان‌مندی متحرک در برابر زمان‌مندی ایستا

گلی بازگشته است، اما برخلاف فرهاد، او حامل زمانِ خطی‌است. او از جایی آمده که زمان در آن در جریان بوده، در حالی‌که فرهاد در همان نقطه‌ای که گلی رهایش کرده، متوقف مانده است. تقابل این دو نظام زمانی ، یکی ایستا و دیگری روان ، تصویری دقیق از تنش میان سوژه‌ای‌ست که زمان را چنان صورت ذهنی نگاه داشته، و دیگری که با زمان چنان تجربه‌ای واقعی و گذرا روبه‌روست. در این میان، گلی ناخودآگاه درمی‌یابد که جهان فرهاد، با تمام توقفش، به او نوعی ابدیت عطا کرده که در جریان زمان عادی نیافته بود.



زمان به‌مثابه سکون و خاطره

«در دنیای تو ساعت چند است؟» را می‌توان روایتی سینمایی از تأمل کانتی در باب زمان دانست؛ روایتی که در آن زمان دیگر ابزاری برای حرکت نیست، بلکه ظرفی‌ست برای نگه‌داشتن آن‌چه نمی‌گذرد: خاطره، عشق، دلتنگی، و البته سکوت.
در جهان فرهاد، ساعت سال‌هاست که نمی‌چرخد، نه از روی ناتوانی، بلکه از آن‌رو که ذهن او، در شکلی از شهود، تصمیم گرفته است که گلی را همواره “اکنون” نگاه دارد.

و این شاید همان معنای پنهان پرسش اصلی فیلم باشد:
در دنیای تو، که من هنوز در آن زندگی می‌کنم، ساعت چند است؟

Рекорды

25.04.202523:59
444Подписчиков
28.12.202423:59
0Индекс цитирования
23.04.202523:59
453Охват одного поста
27.04.202503:22
0Охват рекламного поста
25.03.202514:53
3.17%ER
23.04.202523:59
102.95%ERR

Развитие

Подписчиков
Индекс цитирования
Охват 1 поста
Охват рекламного поста
ER
ERR
СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

Популярные публикации عصرانه ریاضی بهشتی

22.04.202517:42
چرا ریاضیات برای بسیاری کسالت‌آور به نظر می‌رسد؟

در تصویر، استادی را می‌بینیم که بر بالای نردبانی ایستاده و تخته‌ای پوشیده از فرمول‌ها و نمادهای انتزاعی را پر می‌کند. در پایین کلاس، دانشجویی سر بر میز نهاده و از تلاش دست کشیده است. این فاصله‌ بصری میان «نشاط تولید معنا» (استاد در ارتفاع) و «دل‌زدگی دریافت آن» (دانشجو در کف کلاس)، نمادی‌ست از گسستی بنیادین میان جهان انتزاعی ریاضیات و تجربه‌ی روزمره‌ی انسان.

فیلسوفان پدیدارشناسی مانند مرلو-پونتی بر این باورند که تجربه‌ ما از جهان، بنیاد حسی و عینی دارد؛ آن‌چه «زیست‌جهان» (Lebenswelt) نامیده می‌شود. اما ریاضیاتی که در نظام‌های آموزشی رسمی تدریس می‌شود، معمولا عاری از زمینه‌های حسی و شهودی‌ است و تنها به صورت نمادها و ساختارهای صوری ارائه می‌شود. این همان چیزی‌است که هوسرل از آن با عنوان «تعلیق معنایی» یا «اپوخه تجربه» یاد می‌کند، که به نوعی بیگانگی شناختی می‌انجامد: ذهن دیگر نمی‌تواند ریاضیات را به‌عنوان بخشی از زندگی روزمره حس کند یا با آن رابطه‌ای عاطفی برقرار نماید.

ویتگنشتاین در رساله‌ی منطقی-فلسفی خود تأکید می‌کند که معنا در چارچوب «بازی‌های زبانی» شکل می‌گیرد. ریاضی نیز زبان‌بازی خاص خود را دارد: مجموعه‌ای از قواعد خشک، گام‌به‌گام و منطقی، اغلب بی‌هیچ روایت یا تجربه‌ی زیسته‌ای. در حالی که زندگی اجتماعی ما مملو از روایت، پیش‌داستان، و روابط تعاملی است، زبان ریاضی به طرز غریبی «بی‌قصه» و «بی‌تعارف» جلوه می‌کند. برای دانش‌آموز یا دانشجویی که با این زبان مواجه می‌شود، گویی با زبانی بیگانه روبه‌رو است که در سایر بازی‌های زبانی زندگی‌اش هیچ کاربردی ندارد. در نتیجه، انگیزه‌ای برای یادگیری آن در ذهنش شکل نمی‌گیرد.

روان‌شناس شهیر، میهالی چیکسنت‌میهایی، مفهوم «جریان ذهنی» (Flow) را مطرح کرده است: حالتی از تمرکز عمیق که زمانی رخ می‌دهد که چالش و توانایی فرد در تعادل باشند. در کلاس‌های سنتی ریاضی، اغلب این تعادل برقرار نیست؛ یا چالش بسیار سنگین و مفاهیم بیگانه‌اند، یا مطالب با روش‌های تکراری و حافظه‌محور تدریس می‌شوند. نتیجه، نه تجربه‌ «جریان» که یا اضطراب شناختی است یا کسالت ذهنی.

از منظر میشل فوکو، نهادهای آموزشی در واقع تولیدکنندگان حقیقت و قدرت‌اند. آموزش ریاضی در قالب سنتی‌اش، معمولا بر صبوری، پذیرش انفعال و پیروی از دستور تأکید دارد، نه بر کنجکاوی، کشف یا خلاقیت. در چنین نظامی، دانشجو به گیرنده‌ای منفعل بدل می‌شود. هرچه بیشتر در معرض فرمول‌های انتزاعی و بدون بافت قرار بگیرد، علاقه‌اش به ریاضیات فروکش می‌کند، حتی اگر ذات این علم، پر از زیبایی‌ و ظرافت‌های ساختاری باشد.

در سطح عالی، ریاضیات می‌تواند نمایشی باشکوه از زیبایی‌شناسی ذهن انسان باشد: از «رقص الگوها» تا «هارمونی ساختارها» و «اعجازِ نظم در بی‌نظمی». اما این وجه هنری اغلب در تدریس نادیده گرفته می‌شود. وقتی فقط با فرمول‌ها و نمادهای سنگین مواجه می‌شویم، و خبری از کشف و شگفتی نیست، طبیعی‌ست که ذهن ما آن را خشک و خسته‌کننده تلقی کند.
م.م
17.04.202515:46
در دنیای تو زبان چند است؟(نقد ویتگنشتاینی)

۱. زبان و معنای جهان: «زمان» چیست وقتی زبان آن را می‌سازد؟


ویتگنشتاین، در رساله‌ی منطقی-فلسفی، تأکید دارد که «حدود زبان من، حدود جهان من‌اند» و درباره آنچه نمیتوان سخن گفت باید سکوت کرد. از این منظر، پرسش از «زمان» در فیلم، نه یک شهود درونی یا صورت ذهنیِ شهود (چنان‌که کانت می‌گوید)، بلکه نوعی کاربرد زبانی خاص در یک بازی زبانی خاص است. یعنی: «زمان» آن‌طور که فرهاد تجربه‌اش می‌کند، نه برساخته‌ای متافیزیکی، بلکه شیوه‌ای‌است که او از طریق زبان، یا سکوت، جهانش را سامان می‌دهد.

در همین راستا، پرسش پایانی فیلم: «در دنیای تو، ساعت چند است؟» در نگاه ویتگنشتاینی، صرفاً یک پرسش زمانی یا حتی وجودی نیست؛ بلکه حرکتی‌است در بازی زبانی عشق، خاطره، و تمنای حضور. ویتگنشتاین می‌پرسد: آیا این جمله گزارشی درباره‌ی زمان است؟ یا شکلی از تمنای «درک‌شدن» در بازی‌ای که زبان در آن دیگر کفایت نمی‌کند؟

۲. سکوت فرهاد: ناکامی زبان یا کاربرد دیگرِ آن؟

در دیدگاه کانتی، سکوت فرهاد به «ناتوانی عقل از درک شیء فی‌نفسه» شباهت دارد؛ اما ویتگنشتاین راه دیگری پیشنهاد می‌دهد: شاید فرهاد نمی‌خواهد سخن بگوید، چون سکوت، خودش نوعی زبان است. در پژوهش‌های فلسفی، ویتگنشتاین نشان می‌دهد که زبان همیشه در دستور یا معناهای قراردادی محصور نیست؛ گاهی سکوت، خودش به‌قدر یک دیالوگ بلند معنا دارد، به شرطی که مخاطب در بازی زبانی مشترک قرار داشته باشد.

در فیلم، گلی خارج از این بازی زبانی‌ است. او زبان فرهاد را نمی‌فهمد، چون اصلاً در جهانِ زبانی او زندگی نمی‌کند. سکوت فرهاد، از منظر ویتگنشتاین، نه شکست زبان، بلکه زبان‌ورزی‌ای دیگر است؛ زبانی که واژه ندارد، ولی کنش دارد، تأثیر دارد، و تمنای معنا را به شیوه‌ی دیگری منتقل می‌کند.

۳. پدیدارها، یا بازی‌های زبانی؟ بازنویسی خاطره در عمل

در فلسفه‌ی کانت، فرهاد در بندِ «پدیدارهای ذهنی»‌است که در زمان جای گرفته‌اند؛ اما در نگاه ویتگنشتاینی، این خاطره‌ها، خود حاصل کاربردهای زبانی‌اند. یعنی چیزی به‌نام «خاطره‌ی خالص» وجود ندارد؛ بلکه هر یادآوری، نوعی «بازنویسی در بازی زبانی اکنون» است. وقتی فرهاد از گذشته با گلی حرف می‌زند، آن‌چه بازگو می‌کند نه گذشته‌ای‌است که در جایی درون ذهن تثبیت شده، بلکه گذشته‌ای‌است که اکنون، در بازی زبانی عشق و حسرت، دوباره ساخته می‌شود.

به تعبیر ویتگنشتاین: ما گذشته را آن‌طور که بوده تجربه نمی‌کنیم، بلکه آن‌طور که در زبان امروزین ما جا می‌گیرد.

۴. زمان؛ نه یک شهود، بلکه یک ابزار دستوری؟

در نگاه کانتی، زمان ساختاری است پیشینی، مستقل از تجربه‌ی عینی. اما برای ویتگنشتاین، «زمان» واژه‌ای‌ست که معنا ندارد مگر در کاربرد. یعنی اگر بپرسی: «زمان چیست؟»، ویتگنشتاین نمی‌گوید آن را شهود کن، بلکه می‌گوید: ببین این واژه را در کجا و چگونه به کار می‌بری. بنابراین، در جمله‌ی «در دنیای تو ساعت چند است؟»، سوال اصلی نه درباره‌ی زمان است، بلکه درباره‌ی درون‌بودگی در یک جهان زبانی خاص؛ درباره‌ی اینکه آیا من، به‌عنوان فرهاد، در زبان تو جایی دارم یا نه؟

کلام آخر:از زمان به سکوت، از شهود به کاربرد

اگر با کانت، زمان را شرط امکان تجربه بدانیم، با ویتگنشتاین، زبان شرط امکان بیان تجربه است،و بدون آن، هر تجربه‌ای در سکوت می‌ماند. فیلم یزدانیان، با این عینک، دیگر تأملی متافیزیکی بر زمان نیست، بلکه نمایش بی‌رحمانه‌ی مرزهای زبان در عشق است: جایی که واژه‌ها کفایت نمی‌کنند، و بازی زبانیِ دیگری باید آغاز شود،حتی اگر تنها با یک سؤال ساده باشد:
در دنیای تو… ساعت چند است؟
م.م
17.04.202515:45
تحلیل فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» از منظر ‌ زمان در فلسفه‌ کانت

در فلسفه‌ ایمانوئل کانت، زمان نه امری بیرونی و عینی، بلکه شکلی از شهود محض ذهن انسانی است؛ زمان، قالبی‌است که در آن پدیدارها برای سوژه‌ شناخت‌گر ممکن می‌گردند. ما نه به “چیز فی‌نفسه”، بلکه به “پدیدارها در زمان و مکان” دسترسی داریم. این رویکرد بنیادین در نقد عقل محض، می‌تواند راهی برای فهم لایه‌های پنهان فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» بگشاید؛ فیلمی که در بطن خود، با ساحت ذهنی و زمان‌مند سوژه‌های انسانی، به‌ویژه فرهاد، پیوندی درونی دارد.

۱. زمانِ زیسته‌ی فرهاد: تعلیق در ساختار شهود ذهنی

برای فرهاد، زمان به معنای خطی و پیش‌رونده‌ی آن وجود ندارد. بازگشت گلی، بازگشت “شیء در گذشته” نیست، بلکه بازآفرینی “حضور در اکنون” است. در واقع، ذهن فرهاد از لحظه‌ رفتن گلی، در یک نقطه‌ی خاص از زمان متوقف مانده و زمان‌مندی را چنان قالبی ایستا برای سازمان دادن به تجارب خود حفظ کرده است. زمان در ذهن او نه رو به آینده، بلکه دایره‌وار و بازگشت‌پذیر است. همان‌گونه که در اندیشه‌ی کانت، زمان،شرط امکان تجربه است، در فرهاد نیز زمان، ظرفی‌است که خاطرات گلی را در خود حمل می‌کند و آن خاطرات، به‌مثابه پدیدارهایی در شهود ذهنی او، همواره در حال بازتولیدند.

۲. سکوت؛ فقدان زبان در مواجهه با چیز فی‌نفسه

فرهاد در مواجهه با گلی، کمتر به زبان متوسل می‌شود. سکوت او، صرفاً نبود کلام نیست، بلکه نوعی ناتوانی ساختاری‌است در بیان آن‌چه همواره در ذهنش حضور دارد، اما از دایره بازنمایی زبانی فراتر می‌رود. در این‌جا، می‌توان گلی را چنان “شیء فی‌نفسه” در نظر گرفت؛ چیزی که در تجربه‌ زیسته‌ فرهاد همیشه هست، اما هرگز درک‌شدنی و گفتنی نیست. سکوت فرهاد، حاصل ناتوانی عقل از درک امری‌ است که بیرون از حدود پدیدارشناسی ایستاده است؛ ناتوانی که کانت در برخورد با شیء فی‌نفسه توصیف می‌کند.

۳. گلی؛ زمان‌مندی متحرک در برابر زمان‌مندی ایستا

گلی بازگشته است، اما برخلاف فرهاد، او حامل زمانِ خطی‌است. او از جایی آمده که زمان در آن در جریان بوده، در حالی‌که فرهاد در همان نقطه‌ای که گلی رهایش کرده، متوقف مانده است. تقابل این دو نظام زمانی ، یکی ایستا و دیگری روان ، تصویری دقیق از تنش میان سوژه‌ای‌ست که زمان را چنان صورت ذهنی نگاه داشته، و دیگری که با زمان چنان تجربه‌ای واقعی و گذرا روبه‌روست. در این میان، گلی ناخودآگاه درمی‌یابد که جهان فرهاد، با تمام توقفش، به او نوعی ابدیت عطا کرده که در جریان زمان عادی نیافته بود.



زمان به‌مثابه سکون و خاطره

«در دنیای تو ساعت چند است؟» را می‌توان روایتی سینمایی از تأمل کانتی در باب زمان دانست؛ روایتی که در آن زمان دیگر ابزاری برای حرکت نیست، بلکه ظرفی‌ست برای نگه‌داشتن آن‌چه نمی‌گذرد: خاطره، عشق، دلتنگی، و البته سکوت.
در جهان فرهاد، ساعت سال‌هاست که نمی‌چرخد، نه از روی ناتوانی، بلکه از آن‌رو که ذهن او، در شکلی از شهود، تصمیم گرفته است که گلی را همواره “اکنون” نگاه دارد.

و این شاید همان معنای پنهان پرسش اصلی فیلم باشد:
در دنیای تو، که من هنوز در آن زندگی می‌کنم، ساعت چند است؟
☕️سلسله سمینارهای عصرانه ریاضی بهشتی☕️

A glimpse of mathematics,it’s meaning,history and impact on human civilization

سخنران: دکتر خسرو تاج بخش
(استاد دانشگاه تربیت مدرس)

🕓 زمان برگزاری:
۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ساعت:۱۶

📍 محل برگزاری:
تالار دانشکده علوم ریاضی
 
ABSTRACT: In this talk, we take a look at the meaning and features of mathematics, its history, and impact on human civilization. The journey, progress, and profound direct and indirect influence of mathematics on human intellectual development, and on the advancement of other sciences,This examination spans ancient civilizations, the Greek and Roman eras, the Islamic Golden Age, and modern times.

🔹 عزیزانی که از خارج دانشگاه شهید بهشتی علاقمند به شرکت در این سمینار هستند، می‌توانند به آیدی @curvasud1999 پیام دهند.
23.04.202517:27
نقدی از منظر مرلو-پونتی بر تحلیلی از دیدگاه هوسرل



۱.تجربه‌ی بدون داوری؟ چنین چیزی ممکن نیست:

مرلو-پونتی باور دارد که هیچ تجربه‌ای واقعاً «خالص» نیست؛ ما همیشه با بدن‌مان، عادت‌های‌مان و زبان‌مان درگیر فهم جهانیم. برخلاف تصور هوسرل، نمی‌توان پیش‌فرض‌ها را کاملاً کنار گذاشت. در مثال ریاضی، حتی وقتی نمونه‌برداری می‌کنید، انتخاب نقطه‌ها، مقیاس، و نوع نگاه‌تان همه از قبل شکل گرفته‌اند. در فیلم هم وقتی صدای ساعت را می‌شنویم یا نوری را می‌بینیم، این دیدن از فیلتر بدن خسته‌ی نگهبان، فضای نمور و اضطراب درونی او عبور کرده است. تجربه‌ی «خام» توهمی بیش نیست.

۳.نوما و نوئسیس؟ ادراک همیشه در بستر تن
مرلو-پونتی مرز سفت و سخت میان «چیز» و «شیوه‌ی دیدن» را نمی‌پذیرد. او می‌گوید ادراک یک کنش بدنی و درگیرانه است. در ریاضی هم، رسم نمودار فقط یک کار ذهنی نیست؛ حرکات دست، ابزار رسم، و حتی احساس ما هنگام نگاه به شکل در فهم آن اثر دارد. در فیلم نیز وقتی دوربین از دستان نگهبان به چهره‌اش می‌رسد، این یک تحلیل نظری نیست؛ بلکه از طریق همدلی بدنی و زیسته، لرزش را حس می‌کنیم. بین دیدن و دیدنی فاصله‌ای نیست.

۴.آگاهی؟ یا بدن در جهان؟
در پدیدارشناسی مرلو-پونتی، آگاهی همیشه در بدن ساکن است. او نمی‌گوید «آگاهی از چیزی» بلکه می‌گوید «بودن در جهانی که چیزها را بر ما عرضه می‌کند». در فیلم، نگهبان فقط متوجه نور یا صدا نیست؛ بلکه خودش بخشی از بافت تاریک و متزلزل شب شده. مثل یک دانشجوی ریاضی که هنگام حل مسئله، با دستش روی کاغذ می‌نویسد، اخم می‌کند، مکث می‌کند؛ همه‌ی این‌ها بخشی از فهم او از مسئله‌اند. آگاهی از درون بدن و کنش زنده می‌گذرد.

۴. زمان؟ نه در ذهن، بلکه در تن
برای مرلو-پونتی، زمان چیزی نیست که در ذهن اتفاق بیفتد، بلکه چیزی‌ست که در بدن حس می‌شود. تن، گذشته را در خود حمل می‌کند و آینده را پیش‌بینی می‌کند. مثل وقتی دست‌تان را بلند می‌کنید تا گچی را بردارید؛ حرکت هنوز شروع نشده، ولی بدن شما آماده‌ی آن است. در فیلم، باز شدن در فقط خاطره یا انتظار نیست؛ بدن نگهبان با لرزش دست‌ها، با قدم‌های مردد، زمان را زندگی می‌کند. دوربین هم این تجربه‌ی زنده‌ی زمانی را ثبت می‌کند، نه صرفاً رابطه‌ی میان اکنون و گذشته

۵.زبان و فرهنگ؟ همیشه در گوشت و پوست ما

مرلو-پونتی باور دارد که فرهنگ در حد پس‌زمینه نیست؛ بلکه در نفس تجربه حضور دارد. مثلاً وقتی کسی در مراسم مذهبی شمع روشن می‌کند، این فقط یک نماد فرهنگی نیست؛ بدن او، حالت ایستادن، نحوه‌ی در دست گرفتن کبریت، همه بافتی از معنا می‌سازند. در ریاضی هم، زبان رسمی فقط بخشی از ماجراست؛ شیوه‌ی تدریس، حالت کلاس، حتی سکوت استاد در لحظه‌ای خاص، همه بخشی از آن «زبان» است که تجربه‌ی فهم را می‌سازد

در نگاه مرلو-پونتی، فیلم «نگهبان شب» را نمی‌توان صرفاً با ساختارهای ذهنی یا تجزیه‌ی ادراکی فهمید. تجربه‌ی نگهبان نه از مسیر آگاهی ناب، بلکه از طریق حضور بدنی، اضطراب زیسته و بودن در دل فضا و زمان فهم می‌شود. فیلم، ما را نه به تأمل ذهنی، بلکه به نوعی مشارکت بدنی و احساسی دعوت می‌کند؛ مشارکتی که دقیقاً جایی‌ست که نگاه انتزاعی هوسرل از آن بازمی‌ماند.
18.04.202516:14
خیلی خب امیدوارم از تحلیل فیلم از دیدگاه کانت و ویتگنشتاین لذت برده باشید.

حالا بریم سراغ خود فلسفه:
در بسیاری از شاخه‌های فلسفه، خصوصاً جایی که بحث به “چیستیِ زمان”، “ماهیتِ بودن” یا “نحوه‌ی بودنِ چیستیِ معنا” می‌رسد، مرز بین تأمل عمیق و چرخیدن در گل‌و‌لای واژگان به‌شکل خطرناکی باریک می‌شود. پرسش‌هایی از قبیل اینکه “آیا زمان بازتاب ذهن سوژه است یا خودش پیش‌ذهنی‌ترین پیش‌فرض تجربه است؟” اغلب بیشتر به یک شوخی بین چند استاد دانشگاه در کافه می‌مانند تا مسائلی از جنس فهم‌پذیری جهان. مهم نیست جواب چیست؛ مهم این است که بتوانید اسم کانت یا ویتگنشتاین را سه بار در یک جمله بیاورید.
و همان‌طور که فاینمن با دقت علمی و کلافگی شخصی گفت: “فیلسوف‌ها وقت می‌گذارند برای سؤالاتی که نه می‌تونید بهشون جواب بدید، نه بفهمید چرا باید براتون مهم باشن.”
این ویتگنشتاین نیست که دارد چپق می‌کشد.

این، ویتگنشتاین در حال کشیدن چپق نیست.

این ویتگنشتاینِ در حال کشیدن چپق نیست.
19.04.202511:27
با عرض سلام؛
سمینار ساعت ۱۶ در اتاق سمینار جدید(طبقه چهارم) برگزار میگردد.
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.