
روایت یک مَرگ
اینجا٫ نیمه تاریک ِ من
جایی برای بیرون ریختن طراوشات ذهن
@Narrative_of_death_bot
جایی برای بیرون ریختن طراوشات ذهن
@Narrative_of_death_bot
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированныйДоверенность
Не провернныйРасположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаFeb 28, 2024
Добавлено на TGlist
Nov 12, 2024Последние публикации в группе "روایت یک مَرگ"
26.04.202512:10
شايد جادهى زندگی دوطرفه باشه اما جادهى فرصتهاى زندگى دوطرفه نيست.
اگر هم باشه كه نيست، يكى رو رد كنی بايد برى، برى، برى تا به يه درو برگردون برسی٫ دور بزنى، برگردى، حالا اگر هنوزم باشه، بتونى به دستش بيارى.
هيچ فرصتی رو تو زندگیت از دست نده.
اگر هم باشه كه نيست، يكى رو رد كنی بايد برى، برى، برى تا به يه درو برگردون برسی٫ دور بزنى، برگردى، حالا اگر هنوزم باشه، بتونى به دستش بيارى.
هيچ فرصتی رو تو زندگیت از دست نده.
21.04.202510:56
21.04.202507:44
«عادت، بىرحم ترين زهرِ زندگى ست.»
21.04.202506:56
نپرس از من که چگونهام
كه پاسخی ندارم
مدتهاست كه واژهها با من غریبهاند و سكوت, تمام گفتوگو هاى مرا بر دوش كشيده است.
كه پاسخی ندارم
مدتهاست كه واژهها با من غریبهاند و سكوت, تمام گفتوگو هاى مرا بر دوش كشيده است.
post.reposted:
مَزیدِ بَر عِلَّت

20.04.202520:39
چشمهام رو در تمام لحظاتی که به تو نگاه نکردم، هدر دادم.
post.reposted:
هُبوط

20.04.202518:13
بیان کردن بعضی حرفها انقدر سخته که کاش بعضی اوقات فقط بعضی اوقات حرفها و احساسات آدما از توی چشماشون مشخص بود.
20.04.202516:27
نوشته بود: همه رو بخشیدم، جز کسایی که منو از سمت آبادم٫ ویران کردن.
20.04.202509:45
ايستاده بودم و نگاه میكردم كه چطور نيستم.
post.reposted:
دفترچهخاطراتسال۱۳۲۰

20.04.202508:36
از خداحافظی میترسیدم؛ نه برای رفتن که نفْس آدمیست، برای اون خلا توخالیای که به جبر زمانه آرام آرام پر میشود.
post.reposted:
نوشتههاییکشِلبی.

20.04.202508:36
امیدهای واهی رو تبدیل به ناامیدی میکنم تا ازشون دل بکنم.
20.04.202507:54
چرا تو هر كوچهاى كه ميرى تهش ديوار ميشه؟
20.04.202507:18
در نهايت باد ما را با خود خواهد برد وَ من,
سبک بال در آغوشش حركت خواهم كرد.
هراس ِ اين سفر را به آغوشش خواهم کشید.
اما مىدانم كه اين باد در نهايت روزى به منزل خواهد رسيد.
فردا ... ؟
پس فردا ...؟
شايد هيچوقت٫ اما دستکم همسفر اين باد بودم؛
بى باک
بى پروا.
سبک بال در آغوشش حركت خواهم كرد.
هراس ِ اين سفر را به آغوشش خواهم کشید.
اما مىدانم كه اين باد در نهايت روزى به منزل خواهد رسيد.
فردا ... ؟
پس فردا ...؟
شايد هيچوقت٫ اما دستکم همسفر اين باد بودم؛
بى باک
بى پروا.
19.04.202512:21
کوه هم گاهی خسته میشه میریزه.
شاید یه ریشه بیجون زیر خروار خروار سنگ جوونه زده.
شاید یه ریشه بیجون زیر خروار خروار سنگ جوونه زده.
Рекорды
26.04.202523:59
922Подписчиков12.11.202423:59
0Индекс цитирования30.03.202522:36
378Охват одного поста10.03.202510:48
65Охват рекламного поста13.04.202517:35
13.89%ER07.02.202523:59
44.87%ERRИстория изменений канала
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.