
𝑺𝒕𝒓𝒂𝒚 𝑭𝒊𝒄 𝑼𝒏𝒊𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированныйДоверенность
Не провернныйРасположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаКвіт 04, 2025
Добавлено на TGlist
Квіт 04, 2025Последние публикации в группе "𝑺𝒕𝒓𝒂𝒚 𝑭𝒊𝒄 𝑼𝒏𝒊𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆"
post.reposted:
💋🌹 𝒜𝓃𝑔𝑒𝓁𝓈

04.04.202516:18
آپدیت سوشال مدیا بیبی مانستر 🤍
" دوستت دارم، مانستیـز💋
𐙚✿⃟𓂃 ִ🩵
⠀࿚⏝֯࿙͝࿚਼𝅄 ✦ 𝅄਼࿙͝࿚֯⏝࿙͝࿚ ⠀⠀
ㅤㅤㅤㅤㅤ
ㅤ°•°🩵
" دوستت دارم، مانستیـز💋
𐙚✿⃟𓂃 ִ🩵
⠀࿚⏝֯࿙͝࿚਼𝅄 ✦ 𝅄਼࿙͝࿚֯⏝࿙͝࿚ ⠀⠀
ㅤㅤㅤㅤㅤ
ㅤ°•°🩵


04.04.202514:27
پست بالا رو فور کنید 🍃
بعدش اسکرینشو بفرستید اینجا 🪴
و یه پست رو مشخص کنید تا فور کنم ازتون🌼
بعدش اسکرینشو بفرستید اینجا 🪴
و یه پست رو مشخص کنید تا فور کنم ازتون🌼
اسکرین فورتون و جوینتون داخل چنل + لینک پیامی که میخواید فور بشه
04.04.202513:04
Oneshot💥🤖
قهرمان تو بودن، قشنگترین چیزیه که بلدم🌬✨
Couple: #hyunlix
https://telegra.ph/Im-your-hero-04-04
Tap here to read👆
Writer: #felora
#oneshot
@strayfic


01.04.202521:33
بالاخره پارت جدید خدمت نگاهتون😍
01.04.202521:32
My lovely idol💙
Chapter: 8
https://telegra.ph/My-lovely-idol-04-01
Tap to read👆
Writer: #alara
#fic
Chapter: 8
https://telegra.ph/My-lovely-idol-04-01
Tap to read👆
Writer: #alara
#fic


31.03.202523:56
#iu #chanjin #felora
هوای سنگین شب، صدای شلیک، سایههایی که پشت سرشون میدویدن. هیونجین و بادیگارد نازنینش نفسزنان میدویدن، قلبش داشت قفسهی سینشو میشکست.
-"اونا منو میگیرن!"
بادیگاردش محکمتر دستشو کشید، قدمهاشون تندتر شد:"مگه اینکه از جنازهی من رد بشن!"
ناگهان یه کوچهی تاریک جلوی پاشون سبز شد. بدون فکر خودشونو پرت کردن توش، اما قبل از اینکه بتونه حتی یه نفس درست بکشه، یه فشار محکم پرتش کرد به دیوار.
بادیگاردش، نفسنفسزنان، دستشو روی دهنش گذاشت. چشمهاش درخشش خطرناکی داشتن. هیونجین حس کرد بدنش یخ زده، اما قلبش… لعنتی، قلبش داشت منفجر میشد.قدمهای افراد جوپ نزدیکتر شد، سایههاشون روی دیوار کشیده شد. هیونجین میتونست عطر تلخ تن بادیگاردشو حس کنه، نفسهای داغش پوستشو میسوزوند. نگاهش ناخودآگاه افتاد روی رگهای برجستهی گردنش، روی تیغهی فکش، روی فاصلهی لعنتی کم بینشون.
ذهنش فریاد زد: "چرا اینقدر نزدیکه؟"
همون لحظه، بادیگاردش یه نیشخند زد. تاریک، عمیق، خطرناک. لباش آروم کنار گوشش تکون خورد:
-"وقتی یه عده آدم بد دنبالمونن که نباید اینجوری نگام کنی که دلم برات بره، پسر خوب!"
هوای سنگین شب، صدای شلیک، سایههایی که پشت سرشون میدویدن. هیونجین و بادیگارد نازنینش نفسزنان میدویدن، قلبش داشت قفسهی سینشو میشکست.
-"اونا منو میگیرن!"
بادیگاردش محکمتر دستشو کشید، قدمهاشون تندتر شد:"مگه اینکه از جنازهی من رد بشن!"
ناگهان یه کوچهی تاریک جلوی پاشون سبز شد. بدون فکر خودشونو پرت کردن توش، اما قبل از اینکه بتونه حتی یه نفس درست بکشه، یه فشار محکم پرتش کرد به دیوار.
بادیگاردش، نفسنفسزنان، دستشو روی دهنش گذاشت. چشمهاش درخشش خطرناکی داشتن. هیونجین حس کرد بدنش یخ زده، اما قلبش… لعنتی، قلبش داشت منفجر میشد.قدمهای افراد جوپ نزدیکتر شد، سایههاشون روی دیوار کشیده شد. هیونجین میتونست عطر تلخ تن بادیگاردشو حس کنه، نفسهای داغش پوستشو میسوزوند. نگاهش ناخودآگاه افتاد روی رگهای برجستهی گردنش، روی تیغهی فکش، روی فاصلهی لعنتی کم بینشون.
ذهنش فریاد زد: "چرا اینقدر نزدیکه؟"
همون لحظه، بادیگاردش یه نیشخند زد. تاریک، عمیق، خطرناک. لباش آروم کنار گوشش تکون خورد:
-"وقتی یه عده آدم بد دنبالمونن که نباید اینجوری نگام کنی که دلم برات بره، پسر خوب!"


31.03.202523:30
این سناریو خیلی متفاوته و اولین سناریو چنله🫠
حمایت کنیددد
حمایت کنیددد
31.03.202523:28
#senario #felora
کمربندمو بستم، دستامو محکم دور فرمون قفل کردم. یه حسی ته دلم میلرزید، یه چیزی که نمیذاشت آروم بشینم. گوشیم زنگ خورد. سریع جواب دادم.
-"هی، هه جییی!!!"
صداش نفسنفس میزد، مضطرب، عجیب. یه لحظه همه چی تو هوا معلق موند.
-"اتوبوس زندانیا چپ کرده.."
دستم یخ زد. انگار یه سطل آب یخ روم خالی شده باشه. اما هنوز تموم نشده بود.
-"اون...بینشون نبود!"
قلبم محکم تو سینهم کوبید. انگار زمین زیر پام خالی شد:"چرت نگو! غیرممکنه"
-"بخدا راست میگم! خودتو برسون یه جای امن!"
صداش توی گوشم دور شد. همه چیز محو شد، جز یه جمله که مثل ناقوس مرگ تو سرم میپیچید: "اون الان کجاست؟"
پام لرزون روی گاز رفت، اما قبل از اینکه حتی ماشینو تکون بدم، یه چیز سرد و تیز، نرم و کشنده، زیر گلوم نشست:"من همینجام، بیبی!"
چاقو آرومتر کشیده شد، سرم ناخودآگاه عقب رفت. نفس داغش کنار گوشم نشست، بدنم مورمور شد.
-"منتظرم بودی، نه نفس؟"
نمیتونستم حرف بزنم، نمیتونستم حتی تکون بخورم. بعد، همون صدای آروم، مثل یه سم شیرین، درست کنار گوشم زمزمه کرد:"کی فکر میکرد دوستدختر ناز و خوشگلم جاسوس از آب دربیاد؟"
@strayfic
کمربندمو بستم، دستامو محکم دور فرمون قفل کردم. یه حسی ته دلم میلرزید، یه چیزی که نمیذاشت آروم بشینم. گوشیم زنگ خورد. سریع جواب دادم.
-"هی، هه جییی!!!"
صداش نفسنفس میزد، مضطرب، عجیب. یه لحظه همه چی تو هوا معلق موند.
-"اتوبوس زندانیا چپ کرده.."
دستم یخ زد. انگار یه سطل آب یخ روم خالی شده باشه. اما هنوز تموم نشده بود.
-"اون...بینشون نبود!"
قلبم محکم تو سینهم کوبید. انگار زمین زیر پام خالی شد:"چرت نگو! غیرممکنه"
-"بخدا راست میگم! خودتو برسون یه جای امن!"
صداش توی گوشم دور شد. همه چیز محو شد، جز یه جمله که مثل ناقوس مرگ تو سرم میپیچید: "اون الان کجاست؟"
پام لرزون روی گاز رفت، اما قبل از اینکه حتی ماشینو تکون بدم، یه چیز سرد و تیز، نرم و کشنده، زیر گلوم نشست:"من همینجام، بیبی!"
چاقو آرومتر کشیده شد، سرم ناخودآگاه عقب رفت. نفس داغش کنار گوشم نشست، بدنم مورمور شد.
-"منتظرم بودی، نه نفس؟"
نمیتونستم حرف بزنم، نمیتونستم حتی تکون بخورم. بعد، همون صدای آروم، مثل یه سم شیرین، درست کنار گوشم زمزمه کرد:"کی فکر میکرد دوستدختر ناز و خوشگلم جاسوس از آب دربیاد؟"
@strayfic


31.03.202523:09
میخوام یه سناریو بزارم🗿
نمیدونمولی دلمخواست ایندفعه اعلامکنم😂
نمیدونمولی دلمخواست ایندفعه اعلامکنم😂
26.03.202517:11
One shot🎭
S.O.S (brave firefighter)🔥
https://telegra.ph/Brave-firefighter-03-26
Tap here to read👆
Writer: #felora
#oneshot
S.O.S (brave firefighter)🔥
https://telegra.ph/Brave-firefighter-03-26
Tap here to read👆
Writer: #felora
#oneshot


26.03.202511:34
سلام توت فرنگیای من
به دلایلی فعلا یه مدت کوتاه چنل قراره خصوصی باشه پس لفت ندید..
🌚💋
به دلایلی فعلا یه مدت کوتاه چنل قراره خصوصی باشه پس لفت ندید..
🌚💋
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.