
Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

سایهسار
یادداشتهای ادبی سایه اقتصادینیا
@Sayeheghtesadinia
@Sayeheghtesadinia
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированныйДоверенность
Не провернныйРасположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаЖовт 21, 2017
Добавлено на TGlist
Січ 20, 2025Рекорды
28.04.202523:59
9.7KПодписчиков23.02.202523:59
100Индекс цитирования30.04.202523:59
6.3KОхват одного поста30.04.202523:59
6.3KОхват рекламного поста30.04.202523:59
5.09%ER21.04.202514:31
64.89%ERR26.04.202520:32
لولیتاخوانی در تهران
بهاصطلاح فیلم لولیتاخوانی در تهران کسانی را که پیشتر رمان آذر نفیسی را خوانده بودند یا اگر هم خود رمان را نخوانده بودند با آثار زیانبار ایدئولوژی محوری آن آشنا بودهاند، هیچ شگفتزده نمیکند. تشت رسوایی این اثر ادبی، که در خدمت سیاست استعماری آمریکا در قبال ایران و تقویت گزینۀ حملۀ نظامی به ایران در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، پیشترها از بام افتاده بود. نویسندگان و محققان بسیاری دربارۀ هدف سیاسی نفیسی از نگارش این رمان بارها نوشته و هشدار داده بودند؛ اما درک این هشدارها مستلزم آن بود که اولاً ایرانیان هم کتاب و هم نقدها را به زبان انگلیسی بخوانند، ثانیاً به رسانههای منتقد دسترسی داشته باشند، و سوم آنکه، آثار فیتزجرالد و هنری جیمز و ناباکوف و شخصیتها و روابطشان را بشناسند تا بتوانند از نشانههایی که در رمان نفیسی جاساز شده بود سردرآورند و از عهدۀ تفسیر استعارهها و تعبیر نمادها برآیند. اینهمه، در آن روزها، چندان میسر نبود؛ نتیجتاً و در عوض، تمام منتقدان رمان نفیسی جاسوس و مزدور جمهوری اسلامی خوانده شدند و خود نفیسی، بهویژه از راه رسانههایی مانند صدای امریکا (که در غیاب جایگزینی ملی قوت هرشب خانۀ ایرانیان بود و فلسفۀ وجودیاش از همین نامش پیداست) در مقام نویسندهای تبعیدی معرفی شد که پس از مهاجرت، سرانجام، بر رنجها و تبعیضها فائق آمده و توانسته روایتی ادبی از خاطرات خود به دست دهد. صدای کسانی که به نقد افکار و عملکرد ضدملی و ایرانستیزانۀ نفیسی پرداختند یا شنیده نشد، یا از تعداد کمشمار مخاطبان جدی ادبیات فراتر نرفت، یا زیر ضرب اتهامات رایج در اپوزیسیون سرکوب شد.
نظیر نفیسی در ادبیات افغانستانیها خالد حسینی بود، که با رمان بادبادکباز یکشبه ره صد ساله رفت و از راه دست گذاشتن بر ناپسندترین، شرورانهترین و مجرمانهترین اتفاقات جامعۀ افغانستان پرچمی علم کرد تا ورود آمریکا به افغانستان را به نفع آمریکا توجیه کند و حتی خوشامد بگوید: دو بادبادکی که در صحنۀ پایانی داستان به نشانۀ آزادی و رهایی شخصیت رنجدیدۀ داستان و فرزندش در آسمان واشنگتن بال میگیرند، آبی و قرمزند، رنگهای پرچم آمریکا. (در نقد رمان بادبادکباز، که آن هم بهاصطلاح فیلم شد، بیش از بیست سال پیش در مجلۀ جهان کتاب نوشته بودم: سفارش ناشر، نتایج دلخواه)
فاطمه کشاورز در نقد کتاب نفیسی از راه دست گذاشتن بر پسندیدهترین و شایستهترین میراثهای سنتی و ملی، مثلاً شعر حافظ یا کتاب زنان بدون مردان شهرنوش پارسیپور، نقیضآفرینی کرد: او در کتاب یاسمین و ستارهها، بیش از لولیتاخوانی در تهران فصل کاملی نوشت با عنوان «خوبیها، غایبین، و بیچهرهها: اشکالات لولیتاخوانی در تهران» و در آن، به قول خودش، «همۀ مواردی را که در آن او [نفیسی] همۀ خوبیها را به امریکا نسبت داده و همۀ بدیها را ناشی از ایرانیان مسلمان میداند» نشان داد.
باری، صحبت از ادبیات استعماری در هند و ایران و افغانستان و ... درازدامن است و شواهد آن بسیار، اما درک آن واقعاً ساده: به قول حمید دباشی، «امپراتوری آمريكا علاوه بر ماجراجويیِ نظامی، يك طرح ايدئولوژيك (a blueprint for ideological agenda) نيز دارد تا تسلط جهانیاش را توجيه كند. به زعم اين استاد دانشگاه كلمبيا، امپراتوری برای جلب رضايت شهروندان در توجيه جهانگستریاش، به دو استراتژی نياز دارد: يكی ايجاد فراموشی جمعی (collective amnesia) نسبت به تاريخ معاصر، و ديگری نشاندنِ حافظهی دستچين شده (strategy of selective memory) كه به منظور تحميق، فقط بخشهای معينی از تاريخ را برمیگزيند و نشان میدهد. به عنوان نمونهای از استراتژی دوم، آقای حميد دباشی، موج كتابهای «خاطرات» را نام میبرد كه نويسندگان تبعيدشده از كشورهای اسلامی برای «بازار آمريكا» به زبان انگليسی نوشتهاند.»
هدف از اینهمه، آن بود که به مخاطبانی که خیال میکنند تاریخ از همین دیروز شروع شده یادآوری کنیم فیلم لولیتاخوانی در ایران یکشبه ساخته نشده، سوابقی و تاریخچهای دارد، و چهرۀ ظاهراً معصوم و مظلوم گلشیفته فراهانی، این به قول بهمن محصص «شهید مصنوعی» که «ذرهای حقیقت در آن نیست» هرگز نمیتواند آنهمه فریب را بیاثر کند. چسباندن زورزورکی و فرمایشی آن به زن، زندگی، آزادی و سوءاستفاده از ترانۀ ناب و عزتمند شروین در تیتراژ پایانی هم آنهمه بیآزرمی را آبرومند نمیکند. با عظیمترین سرمایهها، پیشرفتهترین امکانات صنعتی، استخدام شهرهترین بازیگران این است هنر شما! دریغ از سینما، اگر بودجههای میلیون دلاری امریکا و اسرائیل چنین میوههای گندیدهای بار میآورد. و دریغ از ادبیات، اگر سرانجامِ نوشتن نیش و نشتری باشد بر تاولِ تنِ وطن.
به قول دشمن، پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی...
https://t.me/Sayehsaar
بهاصطلاح فیلم لولیتاخوانی در تهران کسانی را که پیشتر رمان آذر نفیسی را خوانده بودند یا اگر هم خود رمان را نخوانده بودند با آثار زیانبار ایدئولوژی محوری آن آشنا بودهاند، هیچ شگفتزده نمیکند. تشت رسوایی این اثر ادبی، که در خدمت سیاست استعماری آمریکا در قبال ایران و تقویت گزینۀ حملۀ نظامی به ایران در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، پیشترها از بام افتاده بود. نویسندگان و محققان بسیاری دربارۀ هدف سیاسی نفیسی از نگارش این رمان بارها نوشته و هشدار داده بودند؛ اما درک این هشدارها مستلزم آن بود که اولاً ایرانیان هم کتاب و هم نقدها را به زبان انگلیسی بخوانند، ثانیاً به رسانههای منتقد دسترسی داشته باشند، و سوم آنکه، آثار فیتزجرالد و هنری جیمز و ناباکوف و شخصیتها و روابطشان را بشناسند تا بتوانند از نشانههایی که در رمان نفیسی جاساز شده بود سردرآورند و از عهدۀ تفسیر استعارهها و تعبیر نمادها برآیند. اینهمه، در آن روزها، چندان میسر نبود؛ نتیجتاً و در عوض، تمام منتقدان رمان نفیسی جاسوس و مزدور جمهوری اسلامی خوانده شدند و خود نفیسی، بهویژه از راه رسانههایی مانند صدای امریکا (که در غیاب جایگزینی ملی قوت هرشب خانۀ ایرانیان بود و فلسفۀ وجودیاش از همین نامش پیداست) در مقام نویسندهای تبعیدی معرفی شد که پس از مهاجرت، سرانجام، بر رنجها و تبعیضها فائق آمده و توانسته روایتی ادبی از خاطرات خود به دست دهد. صدای کسانی که به نقد افکار و عملکرد ضدملی و ایرانستیزانۀ نفیسی پرداختند یا شنیده نشد، یا از تعداد کمشمار مخاطبان جدی ادبیات فراتر نرفت، یا زیر ضرب اتهامات رایج در اپوزیسیون سرکوب شد.
نظیر نفیسی در ادبیات افغانستانیها خالد حسینی بود، که با رمان بادبادکباز یکشبه ره صد ساله رفت و از راه دست گذاشتن بر ناپسندترین، شرورانهترین و مجرمانهترین اتفاقات جامعۀ افغانستان پرچمی علم کرد تا ورود آمریکا به افغانستان را به نفع آمریکا توجیه کند و حتی خوشامد بگوید: دو بادبادکی که در صحنۀ پایانی داستان به نشانۀ آزادی و رهایی شخصیت رنجدیدۀ داستان و فرزندش در آسمان واشنگتن بال میگیرند، آبی و قرمزند، رنگهای پرچم آمریکا. (در نقد رمان بادبادکباز، که آن هم بهاصطلاح فیلم شد، بیش از بیست سال پیش در مجلۀ جهان کتاب نوشته بودم: سفارش ناشر، نتایج دلخواه)
فاطمه کشاورز در نقد کتاب نفیسی از راه دست گذاشتن بر پسندیدهترین و شایستهترین میراثهای سنتی و ملی، مثلاً شعر حافظ یا کتاب زنان بدون مردان شهرنوش پارسیپور، نقیضآفرینی کرد: او در کتاب یاسمین و ستارهها، بیش از لولیتاخوانی در تهران فصل کاملی نوشت با عنوان «خوبیها، غایبین، و بیچهرهها: اشکالات لولیتاخوانی در تهران» و در آن، به قول خودش، «همۀ مواردی را که در آن او [نفیسی] همۀ خوبیها را به امریکا نسبت داده و همۀ بدیها را ناشی از ایرانیان مسلمان میداند» نشان داد.
باری، صحبت از ادبیات استعماری در هند و ایران و افغانستان و ... درازدامن است و شواهد آن بسیار، اما درک آن واقعاً ساده: به قول حمید دباشی، «امپراتوری آمريكا علاوه بر ماجراجويیِ نظامی، يك طرح ايدئولوژيك (a blueprint for ideological agenda) نيز دارد تا تسلط جهانیاش را توجيه كند. به زعم اين استاد دانشگاه كلمبيا، امپراتوری برای جلب رضايت شهروندان در توجيه جهانگستریاش، به دو استراتژی نياز دارد: يكی ايجاد فراموشی جمعی (collective amnesia) نسبت به تاريخ معاصر، و ديگری نشاندنِ حافظهی دستچين شده (strategy of selective memory) كه به منظور تحميق، فقط بخشهای معينی از تاريخ را برمیگزيند و نشان میدهد. به عنوان نمونهای از استراتژی دوم، آقای حميد دباشی، موج كتابهای «خاطرات» را نام میبرد كه نويسندگان تبعيدشده از كشورهای اسلامی برای «بازار آمريكا» به زبان انگليسی نوشتهاند.»
هدف از اینهمه، آن بود که به مخاطبانی که خیال میکنند تاریخ از همین دیروز شروع شده یادآوری کنیم فیلم لولیتاخوانی در ایران یکشبه ساخته نشده، سوابقی و تاریخچهای دارد، و چهرۀ ظاهراً معصوم و مظلوم گلشیفته فراهانی، این به قول بهمن محصص «شهید مصنوعی» که «ذرهای حقیقت در آن نیست» هرگز نمیتواند آنهمه فریب را بیاثر کند. چسباندن زورزورکی و فرمایشی آن به زن، زندگی، آزادی و سوءاستفاده از ترانۀ ناب و عزتمند شروین در تیتراژ پایانی هم آنهمه بیآزرمی را آبرومند نمیکند. با عظیمترین سرمایهها، پیشرفتهترین امکانات صنعتی، استخدام شهرهترین بازیگران این است هنر شما! دریغ از سینما، اگر بودجههای میلیون دلاری امریکا و اسرائیل چنین میوههای گندیدهای بار میآورد. و دریغ از ادبیات، اگر سرانجامِ نوشتن نیش و نشتری باشد بر تاولِ تنِ وطن.
به قول دشمن، پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی...
https://t.me/Sayehsaar
31.03.202500:01
درس ایراندوستی در محضر استادی نادیده: جلال متینی
امروز، دهم فروردین ۱۴۰۴، مجلس یادبود دکتر جلال متینی در واشنگتن برگزار شد. قرائت پیامهای ایرانشناسان و شاهنامهشناسان (جلال خالقیمطلق، همایون کاتوزیان و محمود امیدسالار) با اجرا و صدای سحرانگیز فریدون فرحاندوز، سخنان همکار نزدیک او در انتشار ایراننامه و ایرانشناسی (علی سجادی)، سخنان دوستان و دوستدارانش (محمد وثوقی و رامش ابراهیمی)، و مرور خاطرات خانوادگی آن استاد فقید (وفا متینی، شانا متینی و کیمیا جاماسبی) یاد و احترام او را در دل دوستداران و آشنایانش زنده کرد. من نیز افتخار داشتم که با ارائۀ یادداشتی تحت عنوان «درس ایراندوستی در محضر استادی نادیده» نه تنها از طرف خودم بلکه از زبان بسیاری از پژوهشگران ادبی همنسلم به استاد متینی ادای احترام کنم؛ نسلی که جلال متینی را ندید ولی از میراث نوشتاری و ادبی او فراوان بهرهمند شد.
نزد نسل من، نسلی که در اخبار تیربارانها و زیر آتش جنگ بزرگ شده و در وحشت از گزینشها و حراستها راهش را به کنکور و دانشگاه گشوده بود دکتر جلال متینی نامی بود بزرگ و بسیار دور از دسترس. آنقدر دور که من هرگز خیال نمیکردم روزی در واشنگتن او را از نزدیک ببینم؛ چه رسد که حالا، در چنین روزی، در مجلسی که به یاد و احترام او برپا شده است، در رثایش، به قول ابوالفضل بیهقی، قلم را لختی بگریانم. افسوس که دیر به او رسیدم؛ وقتی که پنجۀ زمان کمکم به حافظۀ سرشارش چنگ انداخته بود و سکوت جای فارسی عزیز و نیرومندش نشسته بود.
در دهۀ هفتاد شمسی، ما برای امانت گرفتن مجلاتی که از امریکا میرسید به کتابخانۀ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میرفتیم. کتابخانۀ پژوهشگاه، یکی از دو سه مرکز در تهران بود که ایراننامه و ایرانشناسی را داشت. درخواست میدادیم و اسم مینوشتیم. در نوبت میماندیم، گاهی ماهها. ایراننامه و ایرانشناسی را برای امانت به بیرون نمیدادند، فقط اجازه داشتیم همانجا بنشینیم و بخوانیم و، اگر مقالهای را لازم داشتیم، کپی بگیریم. برای ما حکم ورق زر داشت. هر مقاله را هزاربار میخواندیم، سعی میکردیم اسم نویسندگان را به خاطر بسپریم. از مباحث مورد توجه ایرانشناسان و از جدالهای قلمی، که گاه در ستون نامهها منعکس میشد خبردار شویم. نزد ما دکتر متینی فقط یک نام نبود، بلکه خود مساوی بود با دهها نام دیگر، نام محققانی که نمیشناختیم، چون آثارشان به فارسی ترجمه نشده بود، نام کتابهایی که نخوانده بودیم چون هرگز قرار نبود به دستمان برسد، نام استادانی که کمکم داشت از حافظۀ دانشجویان جوان پاک میشد چون یا از ایران رفته بودند، یا فوت کرده بودند، یا آثارشان تجدید چاپ نمیشد، یا بازنشسته و بازنشانده شده بودند. ایراننامه و ایرانشناسی جمع و مجموع اینهمه بود. حالا که به آرشیو کامل و مرتب ایراننامه در وبسایت بنیاد مطالعات ایران نگاه میکنم و زحمتی را به یاد میآورم که دکتر متینی در گردآوری آن مقالات بر خود هموار میکرد و ما در به دست آوردن آنها بر خود گواراتر از شهد و شربت میپنداشتیم، گویی گنجی پرگوهر را میبینم که دور و آزاد از دست تطاول زمانه و اغیار، محترم و محتشم، در کنجی گرد شده؛ گنجی که گوهریان قدرشناس آناند. پربهاترین و آبدارترین و درخشانترین گوهر این گنج البته زبان فارسی است. او زبان فارسی را رکینترین رکن هویت ملی ایرانیان میدانست و بر سر این اعتقاد، نظراً و عملاً، سنگ تمام گذاشت. مرور و مطالعۀ مقالاتی که او به قلم خود دربارۀ زبان فارسی، اهمیت حفظ و آموزش و گسترش آن و بهویژه پیوند آن با مسئلۀ تمامیت ارضی و وحدت ملی نوشته نزد نسل ما فراگیری درس ایراندوستی بود از محضر استادی نادیده. سزاوار است این مقالات خود در یک مجموعۀ جداگانه نشر شود و امیدوارم صورت کتاب به خود گیرد تا برای نسل پژوهشگران بعد از ما هم دستیابتر شود.
حق آن نبود که پیکر این مرد ایراندوست دور از ایران به خاک غربت سپرده شود. شایستۀ او وداعی باشکوه بود در دانشگاه فردوسی مشهد، جایی که پربارترین سالهای عمرش را در آن مصروف سازندگی و مدیریت و معلمی کرده بود. حق آن بود که بر دوش دانشجویانش، گرداگرد دانشگاه، با جلال و عزتی تمام تشییع شود؛ و در همراهی صافیترین سرودها و گرمترین اشعار، به فارسیای که میپرستید، در ایرانی که میپرستید، به خاکی که میپرستید سپرده شود.
خدایش بیامرزاد.
https://t.me/Sayehsaar
امروز، دهم فروردین ۱۴۰۴، مجلس یادبود دکتر جلال متینی در واشنگتن برگزار شد. قرائت پیامهای ایرانشناسان و شاهنامهشناسان (جلال خالقیمطلق، همایون کاتوزیان و محمود امیدسالار) با اجرا و صدای سحرانگیز فریدون فرحاندوز، سخنان همکار نزدیک او در انتشار ایراننامه و ایرانشناسی (علی سجادی)، سخنان دوستان و دوستدارانش (محمد وثوقی و رامش ابراهیمی)، و مرور خاطرات خانوادگی آن استاد فقید (وفا متینی، شانا متینی و کیمیا جاماسبی) یاد و احترام او را در دل دوستداران و آشنایانش زنده کرد. من نیز افتخار داشتم که با ارائۀ یادداشتی تحت عنوان «درس ایراندوستی در محضر استادی نادیده» نه تنها از طرف خودم بلکه از زبان بسیاری از پژوهشگران ادبی همنسلم به استاد متینی ادای احترام کنم؛ نسلی که جلال متینی را ندید ولی از میراث نوشتاری و ادبی او فراوان بهرهمند شد.
نزد نسل من، نسلی که در اخبار تیربارانها و زیر آتش جنگ بزرگ شده و در وحشت از گزینشها و حراستها راهش را به کنکور و دانشگاه گشوده بود دکتر جلال متینی نامی بود بزرگ و بسیار دور از دسترس. آنقدر دور که من هرگز خیال نمیکردم روزی در واشنگتن او را از نزدیک ببینم؛ چه رسد که حالا، در چنین روزی، در مجلسی که به یاد و احترام او برپا شده است، در رثایش، به قول ابوالفضل بیهقی، قلم را لختی بگریانم. افسوس که دیر به او رسیدم؛ وقتی که پنجۀ زمان کمکم به حافظۀ سرشارش چنگ انداخته بود و سکوت جای فارسی عزیز و نیرومندش نشسته بود.
در دهۀ هفتاد شمسی، ما برای امانت گرفتن مجلاتی که از امریکا میرسید به کتابخانۀ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میرفتیم. کتابخانۀ پژوهشگاه، یکی از دو سه مرکز در تهران بود که ایراننامه و ایرانشناسی را داشت. درخواست میدادیم و اسم مینوشتیم. در نوبت میماندیم، گاهی ماهها. ایراننامه و ایرانشناسی را برای امانت به بیرون نمیدادند، فقط اجازه داشتیم همانجا بنشینیم و بخوانیم و، اگر مقالهای را لازم داشتیم، کپی بگیریم. برای ما حکم ورق زر داشت. هر مقاله را هزاربار میخواندیم، سعی میکردیم اسم نویسندگان را به خاطر بسپریم. از مباحث مورد توجه ایرانشناسان و از جدالهای قلمی، که گاه در ستون نامهها منعکس میشد خبردار شویم. نزد ما دکتر متینی فقط یک نام نبود، بلکه خود مساوی بود با دهها نام دیگر، نام محققانی که نمیشناختیم، چون آثارشان به فارسی ترجمه نشده بود، نام کتابهایی که نخوانده بودیم چون هرگز قرار نبود به دستمان برسد، نام استادانی که کمکم داشت از حافظۀ دانشجویان جوان پاک میشد چون یا از ایران رفته بودند، یا فوت کرده بودند، یا آثارشان تجدید چاپ نمیشد، یا بازنشسته و بازنشانده شده بودند. ایراننامه و ایرانشناسی جمع و مجموع اینهمه بود. حالا که به آرشیو کامل و مرتب ایراننامه در وبسایت بنیاد مطالعات ایران نگاه میکنم و زحمتی را به یاد میآورم که دکتر متینی در گردآوری آن مقالات بر خود هموار میکرد و ما در به دست آوردن آنها بر خود گواراتر از شهد و شربت میپنداشتیم، گویی گنجی پرگوهر را میبینم که دور و آزاد از دست تطاول زمانه و اغیار، محترم و محتشم، در کنجی گرد شده؛ گنجی که گوهریان قدرشناس آناند. پربهاترین و آبدارترین و درخشانترین گوهر این گنج البته زبان فارسی است. او زبان فارسی را رکینترین رکن هویت ملی ایرانیان میدانست و بر سر این اعتقاد، نظراً و عملاً، سنگ تمام گذاشت. مرور و مطالعۀ مقالاتی که او به قلم خود دربارۀ زبان فارسی، اهمیت حفظ و آموزش و گسترش آن و بهویژه پیوند آن با مسئلۀ تمامیت ارضی و وحدت ملی نوشته نزد نسل ما فراگیری درس ایراندوستی بود از محضر استادی نادیده. سزاوار است این مقالات خود در یک مجموعۀ جداگانه نشر شود و امیدوارم صورت کتاب به خود گیرد تا برای نسل پژوهشگران بعد از ما هم دستیابتر شود.
حق آن نبود که پیکر این مرد ایراندوست دور از ایران به خاک غربت سپرده شود. شایستۀ او وداعی باشکوه بود در دانشگاه فردوسی مشهد، جایی که پربارترین سالهای عمرش را در آن مصروف سازندگی و مدیریت و معلمی کرده بود. حق آن بود که بر دوش دانشجویانش، گرداگرد دانشگاه، با جلال و عزتی تمام تشییع شود؛ و در همراهی صافیترین سرودها و گرمترین اشعار، به فارسیای که میپرستید، در ایرانی که میپرستید، به خاکی که میپرستید سپرده شود.
خدایش بیامرزاد.
https://t.me/Sayehsaar
История изменений канала
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.