Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود avatar
آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود avatar
آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
post.reposted:
لیلی avatar
لیلی
17.04.202509:22
گمان می‌کردم که زندگی در دوردست‌ها منتظر است،
در اتفاقی بزرگ،
در کاری که هنوز نکرده‌ام...

اما غیاب تو، مرا به جایی رساند
که جز تماشای یک شمعدانی،
کاری از من ساخته نبود.

شاید همیشه همین کافی بود!

آدمی چه راه دوری را
باید بپیماید
تا بفهمد از آب دادن به شمعدانی
و احترام به شقایق
و بوییدن یاس
و شنیدن قناری
و تماشای رقص ماهی
هیچ کار مهم دیگری
برای انجام دادن ندارد...
چه راه دوری را...
چه راه دوری...

اما تو نبودی،
و کسی نبود که بگوید:
تو همین حالا به مقصد رسیده‌ای.


دیر فهمیدم…
آن روزها که مادرم یاس‌ها را می‌بویید،
یا مادربزرگم به قناری‌ها آب و دانه می‌داد،
زندگی همان‌جا بود…
و من؟
راهی این همه دور… بیهوده رفته بودم.

#افسانه_نجاتی

@Leilycafe
17.04.202508:23
دوباره بهار،
از یک چشم هیچ چیز
ماندگار نیست
از چشم دیگر
هر وداعی زود‌ هنگام

#تانکا
#ماندانا_مبکی

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
16.04.202508:31
لب هایت را
روی این شعر جا گذاشته ای
نمی دانم می خوانمت
یا
می بوسمت!

#شهیا_مفرح

       https://t.me/shahya_m

#با_من_همراه_این_لحظه_های_گریزان
@aztominevisamtafarsitamamshavad
16.04.202508:02
...
صدای کلاغ خواب از سرم پرانده ست ....

می شنوم
قارقار دسته جمعی کلاغ ها را
که مرگم را به تعویق می اندازد!

#م_ب_آهو
post.reposted:
کلماتِ دست avatar
کلماتِ دست
14.04.202516:30
بهار در تن‌های مصون از تسکینِ ما
عبورِ عنکبوتِ سفیدی‌ست
کنج سلولی نمور
از موج آزادی
برای زندانیِ بی‌ملاقاتی
روی پیچِ رادیو
دور از چشمِ فلورسنتِ نیم‌سوز
آسمان ریسمان می‌بافد....
#پریسا_ناصری
13.04.202515:48
بعضی وقتها که سرت خالی می‌شود دستت پر، کونت تنگ، به چراگاه ماریا آنتوان خوزه در جزایر کرکس مدرسه را می‌گویم. انجیر و بهارستان را. شاخه‌های نبوت که میراث‌خوار مک‌دونالد کوهی بودند و سه‌هزار جریب زمین در قله‌های پا و پتی بیخ گوش سونات‌های هفتم و هشتم درز کردند در ابابیل. سبیل شاهزاده را می‌خواهی یا ریش بز دربار را. یا سوج ساج سجع‌پرست فارسی. یقه‌ام را می‌گیرند. یقینم را می‌گردند. کمی متمایل به تخم چپ راستی‌ها هستم. مونشن گلاد باخ تراکتور. مزارع هرز بودند در مزارآباد. اتفاقا پلیس در در جریان شریان‌های مغطول بود. شیب بیش بود و پستان در دهان اژدهای کمدی. به مرزهایم بسنده و جهان را می‌خوارم

#وحید_خیرآبادی

آنقدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
17.04.202508:57
هر بار که آمدی
سنگ‌ها را بردار
خاک‌ها را کنار بزن
کمکم کن بنشینم
یک دل سیر نگاهت کنم
و بعد،
دوباره بمیرم...

|م. حسین امیری|

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
16.04.202523:08
فولدری پر از فیلم‌های آموزشی، مقاله و ابزارهای مورد نیاز.
این فولدر کلی ویدئو و فایل‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف روانشناسی؛ادبیات؛زبان؛کامپیوترو... داره و کلی اطلاعات مفید و فرصت‌های شغلی بهتون میده
فقط کافیه دکمه‌ی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنی 🙏🏻👇🏻


https://t.me/addlist/LSw-S6c2_EVlNmQ8
post.reposted:
Anarchy of words avatar
Anarchy of words
post.reposted:
اِنــزوا🌱 avatar
اِنــزوا🌱
16.04.202507:58
_
خیال خاموشی داشتم
در گهواره‌ای که
هر چه بیشتر تکان می‌خورد
کمتر می‌خوابید

اگر فرض‌ها و محال‌ها را قنداق کرده بودی
اجباری نبود
به همسرایی با لبهای بی‌تکلم

قار قار خبر خوش !
چه کار داری به صدا
که جنازه باید شد
روی دست شب درحرمسرای تو
کنار به کنار دوشیزه های پاره پاره !

با تکان‌های مهیب
دستمال صلح را روی سال‌های کودکی ام بینداز
من از گیسوانم
ترس را بریده بودم
گرسنه اما نه بی حیا
هنوز هم هوا توفانی‌ست !

کیش کیش
آیا من سگ شیرخواره‌ی توام !
صدای کلاغ خواب از سرم پرانده ست
یا تو پیشگوی نگاه‌های دوری !
که کلاغ تسبیح به تسبیح
ذکر حادثه می‌گوید
اصلا خودت بگو : ما ذکر کدام حادثه ایم
که پرت شده‌ایم
در بوسه‌ها و تکان‌ها !

خنده می‌جهد
و کفر گویان، عطر سالهای نرفته را
از لای دندانها دود می‌کند
تو فقط نگاه شده‌ای بر گهواره‌ی واژگون
و صورت زمین خورده‌ی من !

میشنوم
قار قار دسته جمعی کلاغ ها را
که مرگم را به تعویق می اندازند!

"م_ب_آهو"
post.reposted:
ادبیات_واک avatar
ادبیات_واک
16.04.202517:58
همیشه ماه را من قسمت می کردم
تا هیچ شبی سر گرسنه بر زمین نگذارد
رویارویی ساده ایست هزارساله های من و ماه
که آتش انگشتانم را به سینه کشیده است

از قماش غم بودم
از اراذل اورادی اضافه
به اضافه ی اوباشی بی کم و کاست
که شیطان را در سی و سه درجه فراماسونری
درس می دادم!
چند جفت کفش قرمز
که هر سال به جنبش های سرخ اضافه می شدم
لبهایم را که بر لب سوزن می گداختم
فمنیست از لای درزهایم پاره می شد
و آزادی! آزاری که روی پوستم سنجاق میشد

من در بندهای بیداری خواب می دیدم
وقتی دنیا از دنده هایش روی همه رویاهای من چپ می کرد
انگشتانم را رنده می کردم
و تا آخرین حرفها زبانم روی گاز بود
سرم که از سینک سرد سر می رفت
هیچ از هیچکاکم بر نمی آمد
و نقشم در قیل و قال قالی ها گم می شد
سر این گونه های لاکی را که بگیری
به ساطور می رسی با دسته ای تیز
به صرف سیلی و سنگسار سگ

میدانی؟
آخرالزمان شده ام
دیوار می خندد
من می خندم
و در را با پاشنه های بلند آشیل زنانگی
از چهارچوب در می آورم
آنقدر وقیح شده ام
که هر چه خاک بر سرم می ریزند
دوباره جوانه می زنم
نه نور می خواهم نه آب
پروبلماتیک تر از موهای سیاهم
بلند می شوم.

می دانم!
زمان دچار دیلیریوم است
هذیان می گوید
و این اختلال مرا دوباره به دنیا می آورد

سرم همسر طنابی ست حیران
گردنم باریک تر از گردنه ها ی مه آلود
تنم طنین تنهایی
پاندول بی قرار ساعتی دیوانه
که همین حالا از خودش رفت که باز؛ بازگردد!

#سمیه_الماسی

https://t.me/adabiyat_vaak
16.04.202508:29
به آن جماعت انتظار
بفهمان
دب اکبر  هیاهوی ستارگان آشوبی است
که امید را بهانه‌ی راه شیری کرده
هیچ آبی بیکرانی
به فردا ختم نخواهد شد
و افق جایی است
که دریا مرگ را
با آسمان قسمت
می‌کند

#شهیا_مفرح

#با_من_همراه_این_لحظه_های_گریزان
@aztominevisamtafarsitamamshavad
15.04.202514:41
#شعر #آریا_عینی

جا کشیده سایه‌‌ای به خلعِ استخوان
از خوابِ غضروفی‌ام
          که ماه را شبیهِ قَسَم‌هایتان
                                    دروغ می‌کند!

بر چنددهانیِ این فریب
گناهی نداشتم که آمدم
وَ بی‌گناه هم به انتهای صوت می‌روم

حتّا اگر به قلب‌هایتان
شریعتی شنیع داده‌ام
وَ تاریخِ سینه را
به قبل و بعدِ خود شکاف...

تنها به آن ستاره‌ی موعود گفته‌ام:
«حلال کن مرا
برای این‌همه بیزاری‌ام از چشم‌هایشان!»‌

آریا عینی
فروردین ۱۴۰۴

@poem_aria_eini
14.04.202508:33
سی و سه هزار ساله بودم
ارتفاع مطلق دماوند تا کلیمانجارو را
تا سطح دریای مدیترانه
طاق باز می خوابیدم
نامم را که می بردند
هزار ماهی آزاد از سینه ام عبور می کرد
نامم در سکسکه ای تکرار می شد
حالا اما نوزادم
چانه بر زانو نهاده ام
بوی خون و لجن رودخانه می پیچد در سرم
نامم افتادن قطره بر سنگ است
از حفره ی اکسیژن
از حفره ی هیدروژن
از حفره ی نامم
چهره ی جهان بزرگتر را می بینم
هر چهار طرف صورت شماست
طرف دیگرتان را با پارافین پوشانده اید
مراعاتم نکنید
عبور سهم شماست
یک نهنگ آبی نیستم
درد سوز میکشد در تنم
و حس بودن امانم را می برد
_من یه بیمار روانیم که تونسته از دست دکترش قسر در بره_

#سوگند_دلبری

آنقدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
13.04.202509:18
تو که خاموشی را پیش می‌کُنی‌،
تو که آبْخَنْد
می‌بَری از یاد،

بعد هم که در زده شد که باز کرده شود،
آن دایره‌های محو
اتّفاق افتاد،

بس که می‌مُردی،
شِنَوای دری که می‌زدند
مثلِ‌ یک لبخند.

#بیژن_الهی
دیدن

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
17.04.202508:26
برای او که به سایه رفت و همچنان خورشید مطلاست.


اوج ندارد این شعر
و با تو فرود می آید روی پرتگاه کلمات
درست در لحظه ی انهدام
پیش از آنکه از ملتقای آسمانی خیس
باز آمده باشد
زنی
ته مانده ی تهاجمش را فرو بلعید
و شب
از لای دف قالی ها
روی جهت هایی که رقیق اند گذر کرد.
در سمت مجروح ات
از اندازه ها را که من می گیرم
حالا زخمی بر خط برامده ی شکم
مشتی خون منجمد را به بیرون پرتاب کرد
به شرف لااله..
و تیغ از الیاف چرم باف گذشت
به تو
به شکاف لغزنده ی چشم ها
به صراحت لیوان در متن نامه
که هوای سینه ات را می بوسم
این شفیره ی تنها
ته مانده ی گلی را بو می کشد
حلقه های صورتی در حصار لب!
و چراغی از نخ روشن
و فتیله ی انگشت
و پرده های نازک را
اینجاست که به حسادت خورنده ای زیر پوستم
حسادت می کنم..
ای
م
د
ا
و
م
در همه جا
آن دو قطب نوکدار غلتان را
روی دست های من بریز..
آن سهم مهلک از بخار درد

به اشاره ام بنگر
به من بیا
زخم خاطره روی پوست تاول می زند.

#آبسالان

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
16.04.202510:07
مرزها.
تو از پشتِ تمام مرزهای جهان زیبایی.
تو خودت مرزی
مرزی میانِ خودت که خودت را به دو نیم کرده ای.
مرزی میانِ دست ها و قلبت
مرزی میانِ خنده هات
مرزی میانِ آنچه هستی و آنچه دوست داری که باشی.
مرزی میانِ ماهِ بودنت و ابرِ نبودنت.
تو نیمه ی گمشده خودَت شده ای نازنین.
چون بسیارانی دیگر.
نیمه ای بارانی و مشتاق و کودکانه
و
نیمه ای پُر خاک و تشنه و پیر.
عبور از مرزها
عبور از صندوقخانه ی قدیمیِ قصه هاست
که دیوها صاحبانِ آنند.
گذر کن و پوستی نو درانداز
که تو را خدایت
برهنه
و بی هیچ مرزی به جهان بخشید.
و جهان
تو را بی مرز دوست دارد.
مرزها
این بهانه های کهن
این داستان های دور و پُر از دود
این فریب های ناشیانه ی زندگی
این بادهای سیاه و خاک آلود
این قوزهای چرکین
تو را
و مرا
و تمام مان را خواهد کشت.
ما پشتِ این مرزها پیر خواهیم شد و فرسوده.
نه.
مرزی میانِ ما نیست که با آمدن ات بشکند.
مَهَراس.
تو اینجا در قلبِ کوچکِ من
بی هیچ مرزی
آرام گرفته ای.
همچون تیله ی رنگینی در مشتِ کودکی خندان
و آن بویت
که هر بار مرا
به دوست داشتنت وا میدارد.
این شانه های مردانه ی من
و آن شانه های شادِ زنانه ی تو
بی هیچ مرزی
روزی
یک دِگر را به آغوش خواهند گرفت.
مگذار که مرزها
ما را به زیرِ گورها بخواباند تا به ابد.
نازنینم
مرزِ مرگ ما در سکته های پِی در پِی نیست
مرزِ مرگِ ما
در نبودن هاست
در نگفتنِ دوستت دارم هاست
در مدام نبوسیدن هاست
در نیامدن ها و رفتن هاست
در اشک های برای اوست که در آغوشی دیگر می ریزیم
مرزِ اصلی اینجاست ای همیشه عزیز
مرزها
این آیه های تلخ و کینه ورز
این میراثِ گذشتگانِ بیچاره ی ما
و ما
سوگوارِ خود شده ایم به پشتِ این مرزها
مگذار که دوست داشتن مان
پشتِ مرزهای مهمانی و لبخندهای از دور
و در افسوسِ "ای کاش بِهِش گفته بودم ها"
و کاش دستش را گرفته بودم ها
و پشتِ این فضای همیشه مجاز به قتل برسند
بعد از ما
دیگران
آنچنان همدیگر را ببوسند
و بر گور ما شراب شان را بریزند
که نگو.
من
دوستت دارم فراتر از مرزهای سرخِ تن ات.

"م پورگردی"

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
16.04.202508:03
...
اصلا خودت بگو:ما ذکر کدام حادثه ایم
که پرت شده ایم
در بوسه ها و تکان ها !

....
#م_ب_آهو
کمرش
به زد و بند دیسک با صفحه های
گرامافون
درد را آرشه می کشید
همین دیشب از صدقه سریِ دگزامتازون
بالش مهربان شده بود
و از اندام تشک
التهاب اندامی روی نرینگی هایش
تشنج می گرفت
از لمبرهای دو وجه از پوزیشن خواب
هی اینور و آن ور
جفتک می پراند
کابوس این حوالی بود
داشت برای این همه زخم که با سفکسیم
زد و بند می کرد
داستان حسین کرد شبستری را
مست می نوشت
خواب فراری بود با پرنده های بی قفس
آلکاتراس را مثل پاستیل روی سق سیاه
پرندگی هایش
سیاه می کشید
درد بهانه بود
بعد از هر پرش
به خوابش زولپیدم می بست تا
تسکین کلمه ای باشد
که در هیچ سیگاری
دود نمی شود

#شهیا_مفرح

https://t.me/shahya_m
ANARCHY OF WORDS

آنقدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
14.04.202508:30
شلاق در ملأ عام
اعدام در ملأ عام
قطع انگشت در ملأ عام
چه کلمه‌ی عجیبی هستی تو «ملأ عام»
نمی‌ترسی از کلمات کناری‌ات؟
نمی‌ترسی از دو چشمِ زیر نقاب
از دو نفری که به‌زور نگاه داشته‌اند دستی را

نمی‌ترسی از کسی که تخمه می‌شکند
از کسی که صبح علی‌الطلوع، پیش از بیداری سگ‌ها
برای تماشای مردن آمده است

تابه‌حال به خودت گفته‌ای کنار کلمه‌ی دیگری بنشینی
بنشینی کنار «بوسه»
کنار «خنده»
کنار «عشق‌بازی»
ـ چه کارهایی که با تو نمی‌شود کرد«ملأ عام»

فکر کرده‌ای که بنشینی و اصلاً کاری نکنی
نکاه نکنی که چه می‌کنند
گریه کنی که چه می‌کنند
بفهمی که چه می‌کنند

تو
عجیبی «ملأ عام»
با فریادی در خیابان
وقتی چهره‌ها برگردند، پیدایت می شود
با چند پله بالا رفتن می‌توان تو را پیدا کرد
پیدایت کرد، اما فقط میان جمعیت

تو
هیچ‌وقت تنها نمی‌مانی «ملأ عام»
خوش‌به‌حالت
خوش‌به‌حال تو


#ساجد_فضل_زاده

آنقدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad
13.04.202509:11
- تو را فراموش می‌کردم اگر هیچ شعری در حافطه‌ام باقی نمی‌ماند..
@Leilycafe
Показано 1 - 24 из 126
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.