Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Omid Tabibzadeh/ امید طبیب‌زاده avatar
Omid Tabibzadeh/ امید طبیب‌زاده
Omid Tabibzadeh/ امید طبیب‌زاده avatar
Omid Tabibzadeh/ امید طبیب‌زاده
22.04.202518:00
شکسپیر، شاهدباز، همجنس‌خواه، یا هفت‌خط!؟

امید طبیب‌زاده

بنده البته درک می‌کنم که دوستان مطبوعاتی و خبرنگارم، به‌ملاحظهٔ برخی محدودیت‌ها و الزامات حرفه‌ای، مثلاً گاه عبارتی چون «مضامین مربوط به همجنس‌خواهی» را مبدل به «مضامین مربوط به شاهدبازی» بکنند. بعلاوه این دومی از حیث لفظ و تداعی‌هایش ظاهراً قشنگ‌تر و جذاب‌تر از اولی است. حتی ابتدا که این تغییر را دیدم، واقعا به ذوق ویراستارش آفرین گفتم که مطلب را حذف نکرده و به هر تدبیر معنا را رسانده است. اما در هرحال واقعیت این است که تفاوت‌های عظیمی بین این دو مفهوم وجود دارد. «شاهدبازی» را نمی‌توان نوعی «حسن تعبیر» (یوفیمیزم) برای «هم‌جنس‌خواهی» دانست. اگر قرار باشد «شاهدبازی» را حسن تعبیر بدانیم، باید آن را حسن تعبیری برای «بچه‌بازی» بدانیم و بس! شاهدبازی یک عارضه و ضایعهٔ فرهنگی است که فقط در جوامع واپس‌مانده مبدل به ارزش یا امری رایج و معمول می‌شود. اما همجنس‌خواهی، چه ناشی از علل فیزیولوژیکی باشد و چه به مسائل تربیتی و رفتاری و مانند آن مربوط بشود، همواره در تمام جوامع وجود داشته است. از سوی دیگر در شاهدبازی غالباً پای پول یا زور یا فریب درمیان است، و یکی از طرفین که معمولاً خردسال یا نوجوان هم هست، مبدل به کالایی جهت معامله می‌شود، اما در آن دومی معمولا پای چنین ملاحظاتی در میان نیست. باری رسیدن به این معانی برایم جالب بود و گفتم شاید برای دیگران هم جالب باشد. 
و اما دربارهٔ شکسپیر باید بگویم که او قطعاً هیچگاه شاهدباز نبوده، اما براساس نظر برخی مفسران و منتقدان آثار و احوالش، احتمالاً گرایشات همجنس‌خواهانه داشته است. و حال که تا اینجا آمدم اجازه می‌خواهم نظر خودم را از این حیث دربارهٔ شکسپیر بگویم. به‌نظر بنده او مردی از تودهٔ مردم بود که تنها بواسطهٔ نبوغ عظیم و بی‌همتایش توانست به بالاترین مجامع درباری برسد و مورد عنایت و لطف مستقیم شخص ملکه الیزابت اول قرار بگیرد. معروف است که در شعر زیبای «قُقنوس و قُمری»، که در سال‌های پایانی حیات ملکهٔ قدرقدرت انگلستان منتشر شد، مراد از ققنوس همان ملکه، و مراد از قمری نیز خود شاعر یعنی شکسپیر بوده است. اما شکسپیر بسیار جاه‌طلب و کله‌شق هم بود و اهل خطر. او برای باقی ماندن در دربار همه کار می‌کرد، و وقتی معلوم شد در توطئه‌ای بر ضد ملکه دست داشته بلافاصله استغفار کرد و «ققنوس و قمری» را سرود، و لابد وقتی هم دید که ممدوح اشراف‌زاده و ثروتمندش گرایشات همجنس‌خواهانه دارد درنگ نکرد و خیلی بی‌ریا افاضه فرمود:

در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم
لطف آن‌چه تو اندیشی حکم آن‌چه تو فرمایی!

@OmidTabibzadeh
«سروستان» بیست و هفتم منتشر شد

فصل سوم پادپخش «سروستان؛ دریچه‌ای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» در ده برنامه و با نگاهی به شعر و زندگی شاعران معاصر ایران منتشر می‌شود.
سروستان بیست و هفتم، با یادی از فروغ فرخزاد منتشر شد. در این قسمت، در بخش سرو سایه‌فکن سهیلا عابدینی یادی می‌کند از فروغ فرخزاد و سپس در گنج‌آوا سخنان دکتر مسعود جعفری جزی و دکتر امید طبیب‌زاده را دربارۀ ویژگی‌های سروده‌های فروغ خواهیم شنید. در «از زندگی من»، یکی از نامه‌های از فروغ فرخزاد را با صدای معصومه حسینی مورودی می‌شنویم. بررسی چندوچون گزینش نوواژۀ «افشانه» را در گفتاری از دکتر علی شیوا خواهیم شنید و در بخش کهن‌خوانی پاره‌هایی از «سفرنامۀ ناصرخسرو» را با صدای عفت امانی می‌شنویم.
برنامۀ شنیداری «سروستان؛ دریچه‌ای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» هر دو هفته یک‌بار منتشر می‌شود.
«سروستان» بیست و هفتم را در شنوتو و کست‌باکس بشنوید.
@theapll
29.03.202512:48
به پاس نشئگی دیشب که از «سبز» اخوان دست داد!

امید طبیب‌زاده

خیلی از دوستان ادبیاتی بنده اخوان را حد اعلای شعر نیمایی می‌دانند، اما واقعیت این است که ارادت بسیاری از آنها به اخوان هیچ ربطی به شعر و جهان نیما ندارد، بلکه صرفاً بهانه‌ای است تا نیما را از سر لطف، جایی ذیل شعر فارسی بگنجانند. آنها اخوان را دوست دارند چون از یک سو استاد سبک خراسانی بوده، و از سوی دیگر می‌توانسته با همان سلاستِ زبان و جزالتِ بیانِ خراسانی، شعر نیمایی هم بگوید.
اما به نظر بنده منتهای ساده‌اندیشی است اگر اشعارِ نیماییِ اخوان را همان شعر کهن خراسانی بدانیم که فقط قبایی نیمایی به تن کرده است.
تفاوت شیوهٔ اخوان با شیوهٔ کهن، تفاوت دو مکتب است، نه دو سبک! اگر اشعارِ نیماییِ اخوان را از کارنامهٔ وی حذف کنیم، آنچه از وی باقی می‌ماند حتی در حد شاعری نخواهد بود چون عماد، و نه مطلقاً قهرمان، و نه ابداً مظاهر یا بهار. درست است که اخوان با آن دانش عظیم و قدیمِ عربی و عروضی و ادبی خود مانع از این شد که مشتی ظاهرپرست نیما را بدرند و ببلعند، اما به قول استاد شفیعی کدکنی، شعر نیمایی نیز به نوبه خود خاطرهٔ اخوان را در اذهان فارسی‌زبانان جاودانه کرد.
زبان فارسی بدون قصیده‌های اخوان شاید اندکی فقیر بشود، اما بدون زمستان و کتیبه و قاصدک و باغ بی‌برگی و قصهٔ شهر سنگستان و ای شط شیرین پرشوکت من و سبز و... بسیار فقیر می‌شد، بسیار فقیر!
یعنی اولاً درخشش شعر اخوان مدیون اشعار نیمایی اوست و نه بالعکس، و ثانیاً قالب نیمایی قبایی نیست که بتوان آن را روی دوش اندیشهٔ کهن انداخت، که اگر چنین می‌بود دست‌کم یکی دو قصیدهٔ اخوان هم باید از حیث بقایشان در خاطر فارسی‌زبانان، به پای شعرهای نیمایی او می‌رسیدند!
اخوان هم مانند فروغ و سیمین و شاملو و سپهری و کسرایی، شاعری پژوهشگر بود که با مرارت بسیار شیوهٔ بیان جدید خود را در شعر نیمایی یافت. اگر کسرایی نخستین شاعر حماسه‌سرای طرز نیمایی است، اخوان نخستین شاعر خراسانی‌سرای این طرز است! مگر نه این که هرکس از جایی از آن رودخانه آب برداشته است؟
و اما دو نکتهٔ دیگر باقی می‌ماند و آن این‌که اولاً نیما نیازی به لطف بنده و شما ندارد، و ثانیاً مادامی که از شعر خود نیما لذت نبریم توسل به اخوان چیزی نیست جز تظاهر به درک شعر مدرن فارسی!
@OmidTabibzadeh
17.03.202507:40
یک‌ وزن پژواکی خیال‌انگیز

امید طبیب‌زاده

خیلی‌ها بر این باورند که کارِ شعرِ عروضی دیگر تمام است و امیدی به شکوفایی مجدد آن نیست، اما به‌نظر بنده تا زمانی که شاعران پژوهشگری مانند نیما و فروغ و سیمین در این وزن طبع‌آزمایی بکنند، همچنان ریشه‌های آن در آب است و امید ثمری هست.
در دیوان سیمین خانم بهبهانی به شعری برخوردم که وزن مستزادگونهٔ واقعاً خیال‌انگیزی دارد که من مشابهش را در کار هیچ شاعری ندیده‌ام و ممنون می‌شوم اگر کسی مشابهش را سراغ دارد به بنده بفرماید. اما قبل از آن‌که از آن وزن خیال‌انگیز سخن بگویم، لازم است توضیح مختصری دربارهٔ وزن‌های دوری نامساوی (یا مستزادگونه) بدهم.
در وزن‌های دوری نامساوی پاره دوم عیناً هم‌وزن پارهٔ اول است اما قدری از آن کوتاه‌تر است. مثلاً خود سیمین می‌گوید:
با نخل‌های سترون// با تاک‌های عقیم
جز غمگنانه چه گوید// نجوای نور و نسیم (سیمین بهبهانی 1063)
چنان‌که می‌بینیم پارهٔ نخست به وزن «مستفعلن فعلاتن» است، و پارهٔ دوم هم به همان وزن، اما اندکی کوتاه‌تر است: «مستفعلن فَعِلا».
سیمین خود چند غزل به چنین وزن‌هایی دارد، اما او یک غزل هم به وزن دوری بسیار خاصی دارد که بنده اسمش را می‌گذارم وزن دوری پژواکی، و موضوع بحث بنده هم به همین وزن مربوط می‌شود. در این وزن نیز پارۀ نخست اندکی بلندتر از پارۀ دوم است، اما دو پاره نه از آغاز، بلکه از پایان هم‌وزن هستند، یعنی پارۀ دوم از حیث وزنی، تکرار بخشی از پایان پارۀ بلندتر نخست است. مثلاً در شاهد زیر (به وزن «مُستفعلن مفاعلُ مُس// مفاعلُ مس»)، پارۀ دوم پژواکی است از بخش پایانی پارۀ نخست. انگار شما در مقابل کوهی فریاد می‌زنید «مُستفعلن مفاعلُ مُس»، و پژواک صدایتان پس از چندی این‌گونه به شما باز می‌گردد: «...مفاعلُ مس»! همین است که این وزن را خیال‌انگیز می‌کند.
بدیهی است که سرودن شعری بدین وزن صرفاً به صرافت طبع و تنها براساس شمّ وزنی امکان‌پذیر نیست، و شاعر علاوه بر انگیختگی معنایی، باید دانشی بیش از دانش شمّی و شهودی از وزن هم داشته باشد. وقتی این شعر را با صدای بلند می‌خوانیم بیشتر مجذوب جادوی نهفته در وزن آن می‌شویم. واقعاً در حیرتم چرا سیمین فقط همین یک غزل را بدین وزن سروده است!

نیلوفری چو حلقۀ دود// کبود کبود
آوازی از کرانۀ رود// صدای که بود
آوازی از نهایت خواب// که خیز! که خیز!
فریادی از نهاد شتاب// که زود! که زود!
نیلوفری چو آتش سرخ// به دامن باغ
پا تا به سر کشاکش سرخ// شراره و دود
دامان باغ شعله گرفت// نه بخت و نه یار
باقی از آن حریر شگفت// نه تار و نه پود
پیچیدن زبانه و کاج// فراز فراز
افتادن کلاله و تاج// فرود فرود... (سیمین بهبهانی 956)
@OmidTabibzadeh
09.03.202517:13
امید طبیب‌زاده، «شرح و نقدِ وزن در منظومۀ پریای احمد شاملو»، در: من بامدادم سرانجام؛ یادنامۀ احمد شاملو، به خواستاری سعید پورعظیمی، تهران، هرمس، ،1396 ص 146-121.
@OmidTabibzadeh
06.03.202502:43
سهراب سپهری، و منظومهٔ «در کنار چمن، یا آرامگاه عشق»

امید طبیب‌زاده، «در کنار چمن، یا آرامگاه عشق؛ نخستین شعر منتشر شدۀ سهراب سپهری»، در: ایرانشهر امروز؛ نشریۀ مطالعات ایرانی و نقد کتاب، سال ۲ شمارۀ ۲، مسلسل ۷، 1396 ص 54-29 .

بسیار پیش آمده که شاعر جوانی دفتر شعری منتشر کند اما پس از چندی از آن بیزار شود به‌حدی که بکوشد به هر طریق ممکن آن را از کارنامه خود پاک و یا حتی تمام نسخه‌هایش را نابود کند! منظومهٔ «در کنار چمن یا آرامگاه عشق» سرودهٔ سهراب سپهری کم‌وبیش چنین وضعی داشت. این منظومه که اولین شعر چاپ‌شدهٔ سهراب است، در سال ۱۳۲۶، زمانی که او ۱۹ سال بیشتر نداشت، به همت مشفق کاشانی و در قالب کتاب کوچکی در یکی از چاپخانه‌های کاشان منتشر شد، اما دیری نگذشت که‌ مایهٔ پشیمانی سهراب شد به‌حدی که هیچگاه به هنگام بحث دربارهٔ آثار و اشعار خودش، حتی یک بار هم اشاره‌ای به آن نکرد!
در اروپا و آمریکا ، فاصلۀ زمانیِ موجود میانِ انتشار آثار هنریِ کلاسیک و آثار مدرن، فاصله‌ای طبیعی بوده که به تدریج و به دنبال سیر طبیعی حوادث و تحوات گوناگون اجتماعی شکل گرفته است، اما میان آثار کلاسیک و مدرن زبان فارسی، چنین فاصلۀ زمانیِ بلندی وجود ندارد. نویسندگان و خوانندگانِ آثارِ انگلیسی برای اینکه مثلاً از دیکنز به فاکنر برسند، فرصت داشتند تا از فضایی به وسعت یک قرن که مملو از آثار گوناگونی بود استفاده کنند، اما نویسندگان و خوانندگان فارسی‌زبان، برای طیِ چنین فاصلە‌ای (مثلاً از رمان کلاسیک شوهر آهوخانم (1340) تا رمان مدرن شازده احتجاب (1348)، یا از فیلمفارسی گنج قارون (1344) تا فیلم روشنفکری خشت و آیینه (1344)، هرگز از چنین زمان و مجالی برخوردار نبوده و این فاصله را با سرعتی بسیار زیاد و در زمانی بسیار اندک پیموده‌اند. این مرز باریک میان دو جهان متفاوت را خاصه در مورد شعر که دارای پیشینه‌ای بسیار قدیم در زبان فارسی است، با وضوح بیشتری می‌توان مشاهده کرد. در واقع مدرنیسم ادبی در ایران بیش از آنکه حاصل تغییرات تدریجیِ مناسبات اجتماعی و فرهنگی باشد، ناشی از تأثیرپذیریِ نویسندگان و متفکران ایرانی از دستآوردهای فرهنگی غرب در دورهای بسیار کوتاه بوده است.
در این مقاله ضمن آوردن متن کامل منظومهٔ «در کنار چمن یا آرامگاه عشق»، بحث کرده‌ام که گرچه بین انتشار این شعر سنتی و دومین دفتر شعر نیمایی سهراب با عنوان مرگ رنگ (۱۳۳۰)، تنها چهار سال فاصله وجود دارد، اما فاصلهٔ واقعی این دو اثر را می‌توان به فاصلهٔ عظیمی نسبت داد که بین رمانتیسم سطحی از یک سو و مدرنیسم از سوی دیگر در شعر فارسی وجود دارد.

به بخش آغازین منظومه (تابلوی ۱) در زیر توجه شود:

در کنار چمن، یا آرامگاه عشق
سهراب سپهری
تابلوی
۱

۱
فصل بهار است و شب ماهتاب
ریخته بر دشت و چمن سیم ناب
تازه سر از کوه برآورده ماه
کاسته از تیرگی شامگاه
نغمۀ مرغان و شب و آبشار
هوش ز سر می‌برد از دل قرار
باد روانبخش بهاری وزان
در افق شب شده اختر عیان
۵
آب روان در وسط جویبار
باد وزان از طرف کوهسار
گاه رسد نغمۀ مرغان به گوش
گاه صداها همه گردد خموش
بید و صنوبر لب هر جویبار
رُسته و آورده به هم شاخسار
نغمۀ زنگ شتر از راه دور
دل کُند آکنده ز وجد و سرور
منظرۀ دهکده و کوهسار
در شب مهتاب به فصل بهار
۱۰
راستی یک جلوۀ زیبایی است
وه که چه اندازه تماشایی است
هست یکی لذت عهد شباب
گردش کهسار شب ماهتاب
دشت و چمن تازه و شاداب بود
وه که چه زیبا شب مهتاب بود
دهکده همچون بچه‌ای شیرخوار
خفته در آغوشِ یکی کوهسار
قطعۀ ابر سیهی ناگهان
کرد رخ ماه فلک را نهان
۱۵
تا که پسِ ابر نهان گشت ماه
گشت جهان چون شب یلدا سیاه
مرغ شب از بیم نهان شد خموش
هیچ صدایی نرسیدی به گوش
تا که به ناگاه نوایی حزین
در دل کهسار فکندی طنین
نغمه‌ای از عالم لطف و صفا
گشته ز سرچشمۀ معنی جدا
نغمه‌ای آمیخته با درد و غم
گاه همه زیر و گَهی نیز بَم
۲۰
نغمۀ جان‌سوز و بسی سوزناک
دل شدی از سوزش آن چاک‌چاک
موجد این نالۀ جان‌سوز کیست
در دل شب نای‌زنان بهر چیست؟
...
برای متن کامل مقاله و منظومه رجوع شود به فرستهٔ بعدی👇
@OmidTabibzadeh
19.04.202507:41
☝️
یادداشت سرکار خانم دکتر شادی داوری درباره مقاله بنده با عنوان «چرا ایرانیان عرب‌زبان نشدند».
02.04.202513:06
مسعود جعفری جزی، شاعران در جستجوی جایگاه؛ نگاهی دیگر به تحول شعر فارسی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۴۰۲، ۴۰۶ص.

شکری با شکایت

امید طبیب‌زاده

کتاب با نقل مصراعی از فروغ فرخزاد در تقدیم‌نامچهٔ آن آغاز می‌شود و با ذکر جمیل همو نیز به پایان می‌رسد. به قول دکتر فرزانه میلانی، همین خجسته‌ترین اتفاقی بود که می‌توانست در صحنهٔ مطالعات دانشگاهی شعر معاصر ما رخ بدهد! مؤلف دانشمند و خوش‌ذوق کتاب، نه مقهور ریش‌وسبیل اخوان، نه مرعوب الدرم‌بلدرم شاملو، نه شیفتهٔ عرفان فروتنانهٔ سهراب، بلکه صرفاً و حقاً مفتون زیبایی فروغ شده و تصریح کرده است که فروغ ادامه‌دهندهٔ راستین راه نیما و «نمایندهٔ طراز اول مدرنیسم شعری در ابیات فارسی» است (ص ۳۵۴)!
این کتاب از آن دست آثاری است که علاقمندان شعر معاصر فارسی چون به دستش بگیرند، تا تمامش نکنند، بر زمینش نمی‌نهند- البته بجز فصل نخست آن (۱۶-۲۲) که مشتمل بر بحثی نظری است و اندکی صبر و تأمل می‌طلبد.
جعفری جزی جریان‌های اصلی شعر معاصر را به چهار دسته تقسیم می‌کند: سنت‌گرای قدمایی (مثلاً ادیب پیشاوری)، نوسنت‌گرای خلاق (مثلاً بهار)، نوگرای اجتماعی و تغزلی (مثلاً نیما)، و نوگرای آوانگارد (مثلاً تندرکیا)، و سپس به‌درستی نشان می‌دهد که دو جریان اول و چهارم در این میان صاحب کمترین میراث ادبی در صد سال گذشته بوده‌اند و دو جریان دوم و سوم  بیشترین آثار ماندگار را در این مدت خلق کرده‌اند.
وی همچنین با شواهد فراوان نشان می‌دهد که جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات متغیر است و هیچ شاعری در دوره‌های مختلف زندگی‌اش و نیز در سال‌ها و قرن‌های پس از مرگش جایگاه ثابتی ندارد.  مثلاً نادرپور تا قبل از انقلاب جزو پنج نوگرای به‌نام شعر فارسی بود، اما پس از انقلاب و با تغییر گفتمان حاکم بر جامعه، جای خود را به سپهری داد که در دورهٔ پیش از انقلاب چندان مطرح نبود و پس از انقلاب اهمیت بسیار یافت.
او به‌درستی نشان می‌دهد که بهترین داور در کار ارزیابی شاعران، اجماع نسبی ذوق‌ها در طول زمان است که به‌تدریج حقیقت را روشن می‌کند.
مؤلف این قول اخوان را بارها تکرار می‌کند که شعر شاملو خودش خوب بود اما تالی فاسد داشت، زیرا او با استفاده از انواع تناسب‌ها، نوعی وزن را در شعرهای بی‌وزنش پدید می‌آورد اما پیروانش که چندان تسلط و دانشی در این زمینه نداشتند، شعری یک‌سر بدون وزن و بی‌ارزش می‌گفتند. لازم است روزی یک ادبیات‌دان کاربلد صحت و سقم این ادعا را در عمل و با شواهد و عدد و رقم بسیار بسنجد، وگرنه این فرمایش اخوان، در حد تعارف یا مدحی شبیه به ذم، یا بالعکس، باقی می‌ماند. 
و بالاخره لازم است در چاپ بعدی کتاب، فهرست مآخذی به کتاب افزوده شود و در فهرست راهنمای آن نیز اَعلام مندرج در پانوشت‌ها درج شود.
@OmidTabibzadeh
29.03.202512:47
09.03.202517:13
امید طبیب‌زاده، «شرح و نقدِ وزن در منظومۀ پریای احمد شاملو»، در: من بامدادم سرانجام؛ یادنامۀ احمد شاملو، به خواستاری سعید پورعظیمی، تهران، هرمس، ،1396 ص 146-121.

شرح و نقدِ وزن در منظومۀ پریای احمد شاملو

شاملو دل خوشی از شعر پریای خود نداشت، چون هرجا که برای شعرخوانی می‌رفت، همه و مخصوصاً جوان‌ترها، بیش از هر چیز از او می‌خواستند تا پریا را برایشان بخواند، تو گویی او فقط شاعر پریا بوده! یاد شبی افتادم که در یک مهمانی، خانم فریده رازی به گلشیری گفت شازده احتجاب شما شاهکار بود! و گلشیری، که تازه سرش هم گرم بود و حال خوشی داشت، با عصبانیت گفت پیش شاهکارهای دیگرم شازده احتجاب اصلاً هم شاهکار نیست!
باری پریا نه فقط مهم‌ترین و تاثیرگذارترین شعر شاملو، بلکه تنها شعر عامیانه فارسی است که در نزد فارسی‌زبانان به سطحی همتراز با عالی‌ترین اشعار رسمی رسیده است- و چنین امری در فرهنگ محافظه‌کار ما دست‌کمی از معجزه ندارد!
این شعر به‌رغم ظاهر ساده‌اش، از آرایه‌هایی برخوردار است که نه‌تنها کم‌نظیر، بلکه در شعر فارسی بی‌نظیر بوده است. مثلاً اولین شعر فارسی است که در آن با موفقیت تمام از چند وزن گوناگون برای بیان فضاهای دراماتیک یا نمایشی استفاده شده است. معروف است که شاملو از موسیقی ایرانی بیزار بود، اما او در این شعر چنان ماهرانه از گونه‌های مختلف ریتم‌های شش‌-هشت در کنار هم استفاده کرده که شاید کمتر تمبک‌نوازی قادر به خلق چنین تلفیق طبیعی و زیبایی باشد.
نیما تاکید بسیار در استفاده از عناصر نمایشی در شعر داشت، و شاملو در این شعر نه‌تنها موفق‌تر از دیگر شاگردان نیما، بلکه حتی موفق تر از خود نیما عمل کرده، و وزن در این میان مهم‌ترین نقش را به عهده داشته است. درواقع یک علت موفقیت شاملو در رسیدن به چنین سطحی از تلفیق شعر با عناصر نمایشی، به استفاده ماهرانهٔ وی از وزن‌های شعر عامیانه مربوط می‌شود، زیرا چنان‌که تجربه شاعران و تاریخ شعر فارسی نشان داده، وزن عروضی به هر دلیل فاقد چنین قابلیتی است و چنین امکانی را در اختیار شاعر نمی‌گذارد!
در این مقاله کوشیده‌ام تا ضمن معرفی مبانی و ویژگی‌های وزن تکیه‌ای-هجایی در اشعار عامیانهٔ فارسی، به تکنیک‌های شاملو در استفاده از این وزن برای خلق فضاهای نمایشی در منظومهٔ پریا بپردازم.

برای فایل مقاله رجوع شود به فرستهٔ بعدی 👇

@OmidTabibzadeh
06.02.202510:03
"ماهِ من" نامِ اثریست در آوازِ بیاتِ اصفهان از گروهِ کرشمه با آوازِ نازی حمزه لو، تارِ محمدامین اکبرپور و تمبکِ سپهر حمزه لو، که در آن به بازخوانیِ آوازِ قمر، مثنویِ غلامحسین بنان و دو تصنیف قدیمی پرداخته شده است.
گروهِ کرشمه در ادامه‌ی فعالیتش مجموعه‌هایی ازین دست را جهتِ انتشار در برنامه‌ی کارش قرار داده است. در این پُست و پستِ بعدی بخشی از آوازِ بیاتِ اصفهان تقدیم شما عزیزان می‌گردد.
پ ن:
-تارِ استفاده شده مشقی است.
-این اثر همچنان در مرحله‌ی میکس می‌باشد.
10.04.202507:04
یادداشت‌های روزانه جلال آل احمد، به اهتمام محمد حسین دانایی، ج ۱: از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۱۸ آذر ۱۳۳۷، تهران، انتشارات اطلاعات، ۵۱۲ ص.

بعضی دوستان تا اسم آل‌احمد را می‌شنوند به شریعتی هم ناسزا می‌گویند! البته اهمیتی هم ندارد، اما شاید بد نمی‌بود این دوستان به تفاوت عظیمی هم که بین آن دو وجود دارد توجه می‌کردند. آل احمد در تمام عمر کوتاهش همواره در جستجو بود و به هیچ حقیقتی هم نرسید جز همان اصالت جستجو، درحالی‌که شریعتی از همان ابتدای حیات اجتماعی‌اش خود را یگانه کاشف حقیقت می‌دانست!
اما سه گروه در تخریب نام آل احمد بیشترین نقش را داشته‌اند: اول حضراتی که می‌کوشیده‌اند تا او را مصادره به مطلوب کند، دوم توده‌ای‌ها که آل احمد شجاعانه ماهیت استعماری حزبشان را افشا می‌کرد، و بالاخره سوم طرفداران سلطنت که در غیاب بحث‌های آزاد و انتقادی و روشنگر در ایران، متأسفانه افکار سطحی‌اشان  برای خیلی‌ها مبدل به راهی برای رهایی شده است! بحث‌های آزاد می‌توانست به‌خوبی نشان دهد که مردم یک جامعه از روی تفنن به سمت انقلاب نمی‌روند، بلکه جان‌سختی دستگاه‌های سرکوبگری چون ساواک و قدرت یافتن افراد تحقیرگر و بیماری چون پرویز ثابتی عامل چنین جریان‌هایی هستند.
این کتاب باید سال‌ها پیش، حتی دهه‌ها پیش، منتشر می‌شد، اما هنوز هم خواندنش مفید و اطلاع‌دهنده است. بیش از نیم قرن از مرگ آل احمد می‌گذرد و او هنوز نمرده و توگویی ماجرایش تازه دارد شروع می‌شود! امیدوارم چهار جلد دیگر این کتاب نیز اجازه انتشار بگیرد و ما را با فضای سال‌های پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ تا زمان مرگ آل احمد هرچه بیشتر آشنا سازد.
باید به مهندس دانایی، اهتمام‌گر کتاب حاضر، آفرین گفت که با پایمردی بسیار پای انتشار این کتاب ایستاد و به عهدی که با جانان بسته بود به‌درستی عمل کرد. این مختصر را با نقل بخشی از سخنان همو در مقدمهٔ خواندنی کتاب به پایان می‌رسانم که نمی‌دانم چرا تا خواندم یاد نامه‌ها و یادداشت‌های گم‌شدهٔ ابوالحسن نجفی افتادم: «نگارنده... در مصاحبه با خبرگزاری‌ها و جراید گوناگون، به موضوع دست‌نوشته‌های آل احمد هم اشاراتی می‌کرد تا افکار عمومی نسبت به موضوع حساس شود... [و این] هشداری بود خطاب به کسانی که دست‌نوشته‌های مزبور در اختیارشان بود، تا بدانند که چشم‌ها باز است و فرصت و اجازهٔ سوءاستفاده نخواهند داشت»! (ص ۳۳).
@OmidTabibzadeh
31.03.202508:56
سیاووش، سهراب، رستم، آرَش... ضَحّاک!

امید طبیب‌زاده

سیاووش کسرایی (۱۳۰۵-۱۳۷۴) منظومهٔ آرش کمانگیر را پنج سال بعد از کودتا در سال ۱۳۳۷ (در سن ۳۲ سالگی) به یاد خسرو روزبه سرود که همان سال اعدامش کرده بودند.
اخوان بلافاصله پس از کودتا شکست را پذیرفت و مبدل به شاعر شکست شد، اما کسرایی نه‌تنها شکست را نپذیرفت بلکه کوشید تا با این منظومه، شاعر امید بشود و شعله‌های آن را در دل مردم فروزان نگاه دارد. او این شعر را به یاد کسی سرود که شاید اگربه قدرت می‌رسید، روی قذافی و صدام را هم سفید می‌کرد و خود ضحاک دیگری می‌شد، همان که بعدها شاملو شعری را که به او تقدیم کرده بود پس گرفت! شاید هم فردوسی از روی عشقی که به رستم داشت، او را در این خاک سفله‌پرور، خَسِرَ الدنیا والآخرة کرد اما شاه نکرد!
باری کسرایی به تجربه‌ای عظیم‌تر نیاز داشت تا به همان درکی از واقعیت برسد که اخوان دهه‌ها پیش‌تر و در ابتدای جوانی‌اش بدان رسیده بود. او عاقبت منظومهٔ شکستِ خود را با عنوان مهرهٔ سرخ در ۱۳۷۰ (در سن ۶۵ سالگی، چهار سال پیش از فوتش) همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در مسکو سرود. زمان‌ها و مکان‌ها در این میان خود مبین همه چیز هستند. آنچه در بدترین دقایق این شام مرگزای، در تمام طول شب، شعلهٔ امید را در قلب فرسودهٔ شاعر ما فروزان نگاه داشته بود، چیزی نبود جز بنای دروغینی به نام اتحاد جماهیر شوروی، که حال هیچ از آن نمانده بود جز خاکستری به منزل، اجاقی سرد، مقامِ مرگ و دروغ و تهوع! در این منظومه، و مقدمهٔ تلخ و بسیار خواندنی آن، سخن از سهراب‌های ناروییده‌پری می‌رود که به تیغ پدرهای مغرور از میان می‌روند، و این همه در جهانی رخ می‌دهد بدون پهلوان پیر و خردمندی چون آرش!
اما کدامیک از این دو شاعر بیشتر با واقعیت همراه بوده است، اخوان که از همان ابتدا گفته بود «زمستان است...»، یا کسرایی که واقعیاتِ تلخ جهان خود را بسیار دیرتر دریافته بود؟ بی‌تردید اخوان، که دست‌کم نه به خودش دروغ گفت و نه به مردم! اما در وادی شعر چطور؟
باید گفت که در شعر، با جهان دیگری مواجهیم. در شعر سخن از واقعیت بی‌معناست که شعر خود دلآویزترین دروغ است، شیطان رانده ز هرجای، زادهٔ اضطرابِ جهان. در اینجا حق فقط با شاعری است که بتواند با افسون وزن و قافیه و انواع تلمیحات و آرایه‌ها، ما را حتی اگر شده دمی، به جهانی دیگر ببرد. در این معنا حق هم با اخوان است که مغمومانه می‌گفت:

مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین،
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...


هم با کسرایی جوان که با زبان پرنشاط جوانی‌اش می‌گفت:

گفته بودم زندگی زيباست
گفته و ناگفته ای بس نكته‌ها كاينجاست...


و هم با کسرایی پیر که از قولِ سهرابِ مجروح با زبانی محکم و سخته می‌گفت:

ای داد از این عطش
فریاد از آن سراب...
این مهره را که داد؟
این سُرخ‌گُل، بگو، که به پهلوی من نهاد...؟!

@OmidTabibzadeh
26.03.202504:08
Shall I die?
امید طبیب‌زاده

در سال ۱۹۸۵ شکسپیرشناس معروفی به نام گری تیلور در کتابخانهٔ بادلیان آکسفورد نسخه‌ای خطی مربوط به قرن ۱۷ پیدا کرد شامل شعری در ۹ بند و ۷۲ مصراع، منسوب به ویلیام شکسپیر، با عنوان
Shall I die?
آیا باید بمیرم؟
البته کتابدارهای آن کتابخانه از یکی دو قرن پیش خودشان متوجه این قضیه شده بودند اما خیلی جدی نگرفته بودندش، و با برچسبی مانند «منسوب» یا «مشکوک» یا «مجعول» از کنارش گذشته بودند. تیلور برعکس آنها قضیه را جدی گرفت و مقاله مفصلی دربارهٔ آن شعر نوشت و آن را در مجله نیویورک تایمز چاپ کرد و کوشید تا با شواهد متعدد ثابت کند که آن شعر اثری تازه‌کشف‌شده از شکسپیر است. از آنجا که تیلور پژوهشگر معروفی بود و مسئله را به زبانی خیلی ساده آن هم در یک نشریه عمومی، و نه یک ژورنال تخصصی، چاپ کرده بود، و لحن هیجان‌انگیزی هم به نوشته خودش داده بود، خیلی‌ها به موضوع علاقمند شدند و ناگهان طوفانی از بحث‌های موافق و مخالف در گرفت.
حال که حدود چهل سال از آن ماجرا می‌گذرد و گردوغبار طوفان‌ها فرو نشسته، می‌شود گفت اجماع عمومی (یا «اجماع نسبی ذوق‌ها») به سمت این نظر گرایش یافته که آن شعر مال شکسپیر نیست، اما جالب است که این اجماع نه تنها باعث فراموش شدن آن شعر نشد، بلکه حتی سبب شد تا مقالات متعددی درباره آن نوشته شود، و حتی وارد خیلی از چاپ‌های آثار شکسپیر بشود- گیرم با برچسب‌هایی چون «منسوب» و «مجعول». این بحث‌های موافق و مخالف حتی سبب شد تا خیلی‌ها بفهمند که بجز شکسپیرِ نمایش‌نامه‌نویس، یک شکسپیرٍ شاعری هم وجود داشته، آن هم با همان طول و عرض!
باری به نظر بنده نیز آن شعر، به علت وزن نادقیق و ساخت قافیهٔ عجیبی که مشابهش در هیچ‌یک از اشعار شکسپیر یافت نمی‌شود، احتمالاً متعلق به شکسپیر نباشد، اما درهرحال ویژگی‌هایی هم در آن هست که آن را بسیار شبیه به آثار شکسپیر کرده است: یکی نوع لغاتش، یکی ساخت‌های نحوی بسیار پیچیده‌اش، یکی اروتیسمی که امروزه شاید عفیفانه بنماید، اما در عهد شکسپیر خیلی هم بی‌پروا محسوب می‌شد، و بالاخره یکی هم این باور صریح و شفاف شکسپیر که هرکس، به دلیلی خودکشی نمی‌کند، و آن دلیل هرچه باشد، هم ناگزیر است هم احمقانه!
هملت افسرده‌حال خودش را نمی‌کشد چون فکر می‌کند ممکن است وضع آن دنیا خیلی بدتر از این دنیا باشد! یا مرد عاشق در غزلواره‌ها خودش را نمی‌کشد چون نمی‌خواهد معشوقش را در این دنیای سرد و بی‌رحم تنها بگذارد، و شاعر این شعر هم از همان ابتدا می‌گوید: «آیا باید بمیرم... یا باید عشقم را به کسی که دوستش می‌دارم بیان کنم؟»، یعنی انگار زندگی متضاد مرگ نیست، بلکه عشق متضاد مرگ است!
باری کل ماجرا از نگاه شکسپیر همین است، بهترین بهانه‌ای که آدم می‌توان برای ادامه دادن به زندگی پیدا کند عشق است، به‌حدی که یا مرگ یا عشق! اصلاً انگار کل دنیا از ابتدا همین بوده است، یا بهتر بگویم، همین بایست می‌بوده باشد.
@OmidTabibzadeh
12.03.202505:16
سیمین بهبهانی، مجموعه اشعار سیمین بهبهانی ، تهران، مؤسسهٔ انتشارات نگاه، ۱۳۸۸، ۱۱۹۸ صفحه

گذر از پروای تن و وزن

اشعار سیمین را جسته‌وگریخته خوانده بودم اما در این روزهای پایان سال فرصتی دست داد تا بتوانم یک بار هم کل دیوان اشعار وی را (انتشارات نگاه ۱۳۸۸) بخوانم و لذت ببرم.
اشعار سیمین در این مجموعه به ترتیب زمانی از پی هم آمده و وقتی خواننده به بخش خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰) می‌رسد، ناگهان با سیمینی دیگر روبرو می‌شود که گویی تازه متولد شده است.
زمانی هم که از سه دفتر آغازین شعر فروغ گذشتم و به اشعار تولدی دیگر رسیدم دقیقاً چنین حالی را تجربه کردم، و عجبا که این تغییر در شعرِ هر دوی آنها با تغییر شگرفی در وزن همراه بوده‌است!
فروغ از وزن‌های متعارف شعر فارسی به وزن‌های نیمایی و نونیمایی رسید، و سیمین هم از همان وزن‌های مألوف به وزن‌هایی رسید که تا پیش از او یا هیچ شاعری شعری بدانها نسروده بود، یا چند عروضی، محض خالی نگذاشتن عریضه، یکی دو بیت خنک بدانها سروده بودند! مثلاً سیمین به‌زیبایی می‌گوید:

در دیده تصویر کن، سیمای مرداب را
با اشک تطهیر کن، آلایش آب را

و خواجه نصیر در معیارالاشعار، به رغم ریش و سبیل انبوهش، کودکانه به همان وزن می‌فرماید:

از عشق آن بی‌وفا، افتاده‌ام در بلا
هرگز نگوید مرا، برخیز و یک دم بیا!

یا جای دیگر سیمین با تمام لطافتش، سخت و محکم می‌گوید:

ایلخان تحفه آوردند، زیر زربفت دیداری
خادمان خوانچه بر دستند، چندشان خسته می‌داری

و صاحب عروض حمیدی با بی‌مزگی تمام به همان وزن می‌فرماید:

خیز تا رو به دشت آریم، با حریفی سمن‌رویی
زیر موی شب افشانیم، بوسه بر موی شب‌بویی

آن تفاوت معروفی که می‌گویند بین شعرِ شاعر و شعرِ عروضی وجود دارد، همین جاست که آشکار می‌شود!
باری سیمین و فروغ ویژگی‌های مشترک دیگری هم داشتند، مثلاً این‌که هر دو، تا پیش از تولد دیگرشان، بی‌پروا از احساسات رمانتیک و عاشقانه و مخصوصاً از تن و خواهش‌های آن سخن می‌گفتند، اما با وزن جدید و در دورهٔ جدیدشان به عوالمی دیگر در شعر خود راه یافتند که گرچه فارغ از تن نبود اما بسیار فراتر و پیچیده‌تر از آن بود.
سیمین هیچگاه شعری به طرز نیمایی نسرود اما خود در جایی تصریح کرده که او هم مانند فروغ و بسیاری از دیگر شاعران نیمایی، از همان رودخانه‌ای آب برداشته که نیما خودش را بدان تشبیه کرده بود. سیمین و فروغ به دسته‌ای از شاعران ایرانی تعلق دارند که بنده آنها را شاعران پژوهشگر می‌نامم- شاعرانی که به دنبال نیما کوشیدند تا برای رسیدن به طرز خاص خود دست به پژوهشی عظیم در وزن و ساخت و آرایه‌های گوناگون شعر بزنند و از این طریق بر گنجینهٔ عظیم شعر فارسی بیفزایند و آن را غنی‌تر از پیش سازند. تا چنین شاعران پژوهشگری دوباره در صحنهٔ شعر عروضی فارسی ظهور نکنند و ادوار جدیدی را پدید نیاورند، این شعر درگیر تکرار مکررات، و در سراشیب افول خواهد ماند.
@OmidTabibzadeh
پریا، احمد شاملو
29.01.202520:51
The Weight of Words
وزن کلمات
این فیلم را آقای شبلی نجفی، پسر مرحوم استاد ابوالحسن نجفی، چند سال پیش از وفات استاد در ایران ساختند. بنده با اجازه آقای شبلی نجفی فایل کامل فیلم را در اینجا می‌گذارم.
@OmidTabibzadeh
31.03.202508:51
06.03.202502:45
امید طبیب‌زاده، «در کنار چمن، یا آرامگاه عشق؛ نخستین شعر منتشر شدۀ سهراب سپهری»، در: ایرانشهر امروز؛ نشریۀ مطالعات ایرانی و نقد کتاب، سال ۲ شمارۀ ۲، مسلسل ۷، 1396 ص 54-29 .
@OmidTabibzadeh
29.01.202518:09
به مناسبت جشن سده
اجرای آریا طبیب‌زاده با کمانچهٔ شش‌سیم ساختهٔ استاد مازیار کربلایی

آمد ای سید احرار! شب جشن سده
شب جشن سده را حرمت بسیار بود
آتشی باید چونانکه فروتر علمش
برتر از دایرهٔ گنبد دوار بود
می‌خور ای سید احرار! شب جشن سده
به سده خوردن می عادت احرار بود
منوچهری دامغانی
@aryatabibzadeh
Показано 1 - 24 из 24
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.