زنها تصمیمشان را گرفتهاند...
در عکسهای خانوادگی، تنها نوهای که با حجاب و پوشش سر توی عکسها میخندد، منم. بقیه نوهها انتخابهای دیگری دارند که حالا انگار از طرف بقیه پذیرفته شده است. در مهمانی دیگری، من یک پیراهن بلند به تن دارم و روسری رنگی. در میان بقیه زنها که ترجیح دادهاند با پوشش چادر رنگی در مهمان حاضر باشند، ترجیحِ من راحتی و آزادی عمل بیشتر بوده. در هر دو موقعیت، پوشش مشابه و تقریبا یکسانی دارم. در اولی، من دختر محجبه خانوادهام و در دیگری، پوشش من کمی متفاوتتر بهنظر میرسد.
پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، تعداد دوستان و آشنایان نزدیک و دورم که تغییر پوشش دادهاند، بیشتر از انگشتهای دوتا دستاند؛ تغییر پوششی که در نگاه اول کمی رادیکال به نظر میرسد و با پوشش گذشته فرد، زمین تا آسمان فرق میکند. گاهی این تغییر، آهسته آهسته و قدم به قدم بوده اما در برخی از دوستانم، به یکباره و در حکم تصمیمی قطعی در قالب کنار گذاشتن کامل پوششی مثل چادر یا مانتو و انتخاب موی باز و پوششی آزادتر در همه جمعها خودش را نشان داده است. در این میان هم بودند آنهایی که پوشششان چادر نبود، اما در همان پوشیدگی حداکثری با مانتو هم تجدید نظر کردند و این روزها حجاب آزادانهتری دارند.
حالا اینها را بهعنوان مقدمه گفتم تا برسم به اینکه، چند روزی است که دارم به این موضوع فکر میکنم: اگر دانشجوی ادبیات نبودم و دانشجو یا پژوهشگر یکی از حوزههای جامعهشناختی، مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان و... به حساب میآمدم، دوربین کنجکاویام را میبردم سمت آنهایی (که احتمالا تعدادشان کم نیست و خود من هم جزو آنها محسوب میشوم) که عملا از زنی که قبلتر حجاب داشت، بدل نشدند به زنی که حالا حجاب ندارد. آنها همان زنی هستند که حجاب، انتخابِ اول و آخرشان است؛ اما پوشش گذشته خود را برای همیشه کنار گذاشتهاند. حالا دیگر چادرهایشان را با تمام ارج و احترامی که دارد گذاشتهاند توی بقچه یا محض احتیاط فقط برای روزهای خاص نگه داشتهاند. از تغییر صفر و صدی و رادیکالِ این زنان حرف نمیزنم؛ دارم از یک تغییر پوشش حرف میزنم که در ظاهر شاید، فقط کنار گذاشتن یک لباس یا پوشش باشد؛ اما در خودش معناهای ضمنی بیشتر و عمیقتری دارد.
این تغییر که در خودش (احتمالا برای برخی همراه با نوعی احساس فقدان و ازدستدادن چیزی محبوب است)، از سرِ بیزاری یا نفرتورزی نسبت به خودِ پوشش نبوده و نیست؛ بلکه به اقتضایِ آن چه پیش آمد، به گمانم تلاشیست برای نشان دادن نوعی رواداری، اعلام برائت، همدلی با بقیه زنان و دور شدن از هر نوع تشبه به ابزارهای اعمالکننده تبعیض.
جز این، همهچیز فقط به کنار گذاشتن و حذف پوشش گذشته محدود نمیشود؛ در برخی از افراد، شاهدِ نوعی تغییر در سبکِ پوشش هم هستیم. اگر بخواهم کمی مصداقیتر بگویم: مثلا قوارههای بزرگ روسری با گیرههای -بعضا شیک و رنگی- که مدل لبنانی بسته میشد، جایِ خودش را به روسریهایی با قواره کوچکتر داد که زیر چانه گره زده میشوند. بخشی از ملزومات حجاب (مثل ساق دست) کنار رفت، عبا جایِ خودش را به وِست و کتهای بلند داد و... . اما با وجودِ همه این تغییرات که در نوع خودش چشمگیر و قابل تامل هستند، باز هم این گروه، همچنان در دسته زنان محجبه قرار میگیرند؛ حتی اگر دیگر چادر یا پوشش گذشته خودشان را نداشته باشند.
این تغییر پوشش در کنارِ همه تبعات روانی (حداقل برای خودِ من اینطور بود که مدام باید با تردیدهای اخلاقی درونیام دستوپنجه نرم میکردم) که برای این افراد دارد و همچنان که بهعنوان یک امر تعبدی و دینی (که در ارتباط معنوی و فردی او با معبود معنا پیدا میکند) برای او اعتبار و ارزش زیادی دارد، احتمالا نوعی کنشگری اجتماعی و سیاسی بدون صادرکردن بیانیه باشد؛ همانطور که پوشش اختیاری هر زن دیگری هم در این روزها کارکردی بیش از یک انتخاب فردی دارد و به امری سیاسی بدل شده است.
همین...
(این نوشته را براساس تجربه خودم و شبکه تعاملیام نوشتم. طبیعی است که قابل تعمیم نباشد و بشود برای آن استثناء پیدا کرد. با اینحال فکر میکنم چنین تجربههایی که متعلق به دورهای خاص و تعداد متکثری از افراد یک جامعه است، اهمیت این را دارد که موضوع پژوهشهای روانشناختی، سیاسی، دینی، جامعهشناسانه و... قرار بگیرد.)
.