Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
راد avatar

راد

If you’re looking for answers regarding immigration, here’s not the place.
Rad’s Answers: @radanswers
https://www.instagram.com/p/DGYdm-uPuFm/?igsh=MWwwbDYxZnpmYzBqcg==

@Radbhd_bot

https://t.me/BluChtBot?start=67a3ad09bad5a8898c49
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаКвіт 24, 2020
TGlistке кошулган дата
Бер 21, 2025

Рекорддор

07.04.202518:50
9.5KКатталгандар
13.02.202523:59
0Цитация индекси
24.03.202523:59
2.2K1 посттун көрүүлөрү
27.03.202515:24
1.6K1 жарнама посттун көрүүлөрү
26.03.202515:24
10.39%ER
24.03.202523:59
23.46%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
БЕР '25КВІТ '25

راد популярдуу жазуулары

24.03.202520:33
Turbolearn

یکی از بهترین وب‌سایت‌هاییه که استفاده کردم. می‌تونید پی‌دی‌اف آپلود کنید و ازش بخواید براتون کوییز، فلش‌کارد و یا پادکست بسازه!! من که برای نوت‌هایی که به زبان انگلیسی نوشته شده بودن، امتحانش کردم، نمی‌دونم فارسی رو ساپرت می‌کنه یا نه. تا اینجای کار هم هیچ پولی بابتش ندادم فعلن.
30.03.202504:09
حالا چجوری از این slump دربیایم؟
برای من این ۷ کار زیر خیلی جواب داده و جواب می‌ده.

اولین کار، تغییرات توی محلیه که درس می‌خونم. مثلن یه تغییر دکور ساده تو میزم، یا یه چراغ مطالعه‌ی کوچولو اضافه کردن. و یا حتی خیلی وقتا پنجره رو باز گذاشتن و هوای‌ تازه به سرم خوردن.
خیلی وقت‌ها تغییر کلی محیط بهتون یه و حال و هوای جدید می‌ده. مثلن یکی دو روز برید کتابخونه. یا من خودم پشت بوم رو دوست داشتم چون هوا آزاد بود و گاهی هم سرد، که باعث می‌شد مغزم بهتر کار کنه.

شروع یه کار سخت‌ترین بخششه. باید مغز رو گول زد ولی فشار زیادی روش نگذاشت. خیلی وقتا من به خودم می‌گفتم که «تو فقط باید پنج دقیقه درس بخونی، پنج دقیقه که چیزی نیست و اصلن هم لازم نیست هیچی رو حفظ کنی، فقط می‌خونی.» همین فشار نذاشتن روی خودم و کم بودن پنج دقیقه بهم کمک می‌کرد که از شر ترسناکی شروع درس خوندن خلاص شم.

قضیه‌ی جایزه رو هم که چندین بار گفتم. اون اوایلی که شروع کرده بودم برای تافل می‌خوندم خیلی برام سخت بود که اصلن درس بخونم، چه برسه به زبانی که چندین سال بود کنار گذاشته بودم. بلاک‌های مطالعه‌ رو کوتاه‌تر می‌کردم و بین هر بلاک، وقتی می‌خواستم استراحت کنم، به خودم دیدن سریال جایزه می‌دادم. اوایل از یه قسمت سریال (یک ساعت استراحت!!!) به خودم جایزه می‌دادم به ازای فقط ۲۰ دقیقه درس خوندن. برام خیلی خیلی سخت بود شروعش و مجبور بودم یه جوری فقط بیفتم توش تا به این سبک عادت کنم. اینم اضافه کنم که تمام وقت کار هم می‌کردم و دانشجو هم بودم.

روش درس خوندن رو عوض کنید. مثلن اگه همیشه از جزوه‌ها شروع می‌کنید، این بار به جاش از ویدیوهای یوتوب شروع کنید، بعد سوال حل کنید، بعد برید سراغ جزوه. نمی‌گم این بهترین روش درس خوندن برای دانشجوهاستا، ولی از این رخوت دراومدن نیاز به تنوع داره.

حتمن از تکنیک پومودورو استفاده کنید. ۲۵ دقیقه درس خوندن، ۵ دقیقه استراحت کردن، و بعد از یک ساعت درس خوندن، یه استراحت ۱۵ دقیقه‌ای.

نمی‌خواد عالی و پرفکت باشید. فقط باید جلو برید و انجامش بدید.

و از همه و همه مهم‌تر، بدونید و یادتون بمونه که این درس خوندن رو برای چی دارید تحمل می‌کنید و انجامش می‌دید. اهدافتون رو بنویسید، manifest کنید. یه چیزی درباره‌ی هدفتون که بهتون انگیزه می‌ده رو بزنید جلوی چشمتون و وقتی مغزتون خواست بهونه بگیره، خودتون رو توی موقعیت تصور کنید.

یادت نره، هر چیزی که هدفت هست، اولن تو لیاقتش رو داری، دومن تو توانایی رسیدن بهش رو داری. نذار کس دیگه خلاف این رو بهت بگه و بخواد هدف و مسیرت رو کوچیک کنه. تو از پسش برمیای. /اتمام

#studyslump
30.03.202503:26
وقتی حرف از درس خوندن می‌شه، ذهنم می‌ره سراغ همه‌ی اشتباهاتی که توی چهار سال کارشناسیم کردم و تنها تلاشم می‌شه تکرار نکردن دوباره‌ی اونا. خیلی وقتا می‌دونستم که باید درس بخونم و ازش لذتم می‌بردما ولی تنبلی می‌کردم و پشت گوش می‌انداختمش؛ درباره‌ی این به تعویق انداختنه قبلن نوشتم (#procrastination). یه وقتایی هم هر چقدر تلاش می‌کردم نمی‌تونستم پای درس بشینم. یا می‌نشستم و به قول معروف توی باغ همسایه سیر می‌کردم به جای فوکس کردن و فهمیدن مطالب. حل یه بخشی از این مشکل رو مدیون قرص‌های ADHD هستم ولی خب باید بدونید که قرص معجزه نمی‌کنه و نکرده. امروز می‌خوام درباره‌ی بخش دوم که تمرین و تکرار یه سری تکنیک‌ها هست و به نظرم برای خیلی از آدم‌ها مفید خواهد بود صحبت کنم.

من منکر تاثیر قرص نمی‌شما، ولی قبل از مصرف قرص، من تا حدی مشکلم رو حل کرده بودم و هنوزم که هنوزه، با وجود مصرف دارو، گاهی دچار Study Slump می‌شم. و اینجور مواقع برای برطرف کردنش از این روش‌ها استفاده می‌کنم.

اول از همه باید Study Slump رو به فارسی ترجمه کنیم که فکر می‌کنم نزدیک‌ترین عبارت معادلش «رخوت در مطالعه» باشه. تعریفش چی هست حالا؟

رخوت در مطالعه یه موقعیت خیلی خیلی پیشرفته از به تعویق انداختن درس خوندنه که مغز آدم قبول داره و می‌دونه که باید درس بخونه ولی بدن آدم، به طور فیزیکی، ناتوان از باز کردن کتاب و تمرکزه. توی این شرایط، بدن دست به هر کاری مثل مهاجرت از اینستاگرام به تلگرام، بعد به واتسپ و تیک‌تاک، و یا مرتب کردن میز و تخت و اتاق می‌زنه که مبادا بره سراغ کار اصلی! علائمش چیه؟

این که یهو آدم می‌شینه و جوری زل می‌زنه به نت‌هاش، که انگار به زبان رومی باستان نوشته شدن. مغز و بدن دستور خستگی می‌دن ولی انقد انرژی دارن که ۶ ساعت به طور افراطی سریال نگاه کنن و یا زمانشون رو توی اینستاگرام تلف کنن. افتادن روی تخت و ساعت‌ها زل زدن به سقف و وجود خود رو زیر سوال بردن! /۱

#studyslump
25.03.202516:18
چجوری از شر این ویژگی سمی خلاص شدم؟

قطعن با گذر زمان و رشد شخصیتی و فکری. من وقتی نگاهم به خودم و دنیا و جوری که دنیا کار می‌کنه عوض شد، خیلی از مشکلات کوچیکمم در پی‌ش رفع شد. کلی آزمون و خطا کردم تا ببینم مشکل چیه، و وقتی به خودم اعتماد بیشتری پیدا کردم، کم کم دلایل تعویق انداختن کارها رو خط زدم. مهم نبود می‌ترسیدم، یا شروع می‌کردم و شکست می‌خوردم/موفق می‌شدم، و یا هیچوقت شروع نمی‌کردم و تا آخر عمرم حسرتش رو می‌خوردم.

قرص‌های ضد اضطراب خیلی به من کمک کرد. فرزین رنجبر توی پادکست رواق از قول یالوم می‌گه که اضطراب از ندونستن میاد. وقتی اضطرابم کم و قابل کنترل بود، به ندونستن اهمیت نمی‌دادم و می‌زدم به دلش.

خیلی‌ جاها کارهایی که باید می‌کردم رو کوچیک‌ترش کردم. یعنی به جای نوشتن «جبر: مطالعه» توی برنامه ریزیم، نوشتم «کتاب جبر رو باز کن و یه صفحه ازش رو بخون». مطالعه خیلی واژه‌ی کلی و ترسناکی بود برای من. اما فقط یک صفحه خوندن، وحشتناک به نظر نمی‌رسید. این آروم و قدم به قدم تنظیم کردن لیست کارهام خیلی بهم آرامش می‌داد و اضطرابم رو کمتر می‌کرد.

و خیلی جاهای دیگه هم این به تعویق افتادنه تکرار شد. اینجوری نبود که صرفن این کارها مثل یه معجزه عمل کنه و من رو به یه آدم کامل و پرفکت تبدیل کنه، نه! خیلی جاها باز هم عقب می‌نداختم کارامو، شروع نمی‌کردم، می‌ترسیدم. اما چون یه بار تونسته بودم کاری رو از صفر شروع کنم و به اتمام برسونم، دیگه خیلی ترسناک و خانه‌ خراب‌ کن نبود برای من. و اینجور مواقع خودم رو می‌بخشیدم و فقط برای فردا برنامه ریزی می‌کردم و به خودم قول می‌دادم تا فردا متفاوت باشه.

مهمه که بدونیم دیسیپلین از بداخلاقی با خودمون به وجود نمیاد، بلکه باید انقدر به خودمون و آینده‌ خودمون متعهد باشیم که هر کاری، حتی اگه خیلی خیلی طاقت فرسا باشه، رو امروز انجام بدیم تا خود آینده‌مون خوشبخت باشه.

و این رو هم به خاطر نگه دار که تو تواناییات خیلی خیلی بیشتر از چیزیه که فکر می‌کنی. با procrastination تعریف نمی‌شی، تو می‌تونی هر کاری که می‌خوای رو انجام بدی. فقط باید روزی یه قدم کوچیک برداری. /اتمام

#procrastination
25.03.202515:59
مطمئنن خیلیامون درگیر این procrastination هستیم. بعضی از کار‌ها رو عقب می‌ندازیم، و یا خودمون رو با «من زیر فشار بهتر کار می‌کنم» و «من دقیقه‌ی نود بازدهیم بیشتره» گول می‌زنیم. نه! هیچ کسی تحت فشار بهتر کار نمی‌کنه، فقط کار رو تموم می‌کنه چون مجبوره و خسته‌ست و تایمی براش باقی نمونده.

دوران دانشجویی آدم این تعویق انداختنه رو بیشتر و بیشتر می‌بینه. منم همینجوری بودما، همه چیز رو نگه می‌داشتم تا دقیقه‌ی نود. به جای اینکه توی فرجه قبل امتحانا حداقل سه چهار درس از هر کتابی بخونم و خودم رو راحت‌تر کنم، همه‌ش رو تلنبار می‌کردم تا روزای آخر. چرا؟

چرایی این اکت به خیلی عوامل بستگی داره:
از شروع کردن می‌ترسیدم. وقتی ندونی شروع یه کار تازه چه پیامد‌هایی داره، تا جایی که می‌تونی از شروع کردنش اجتناب می‌کنی.
از شکست خوردن می‌ترسیدم. نمی‌دونستم و متوجه نبودم شکست آخر ماجرا نیست و من با fail شدن هیچی از دست نمی‌دادم بلکه تجربه‌ی بیشتری برای بار دوم کسب می‌کردم. مثل زمانی که جبر رو با ۹.۵ افتادم و ترم بعدش ۱۷.۵ شدم. چون ترم اولش نمی‌دونستم چجوری باید درس بخونم و اصلن این درس چی هست!
فکر «اگه من به اندازه کافی باهوش نباشم چی؟!» من رو رها نمی‌کرد. اون موقع و قبل‌تر نمی‌دونستم که هوش فقط ۱۰٪ نتیجه رو تعیین می‌کنه و ۹۰٪ به سخت‌کوشی و تلاش بی‌وقفه برمی‌گرده. /۱
#procrastination
01.04.202505:13
تلخ‌ترین حقیقت زندگی اینه که خونواده‌ی آدم بهترین آدم‌های دنیا ولی بدترین همخونه‌هاش هستن.
24.03.202501:57
با رفتن آدمی‌ که فکر می‌کردم خیلی خیلی مهمه، هیچ اتفاق خاصی توی زندگیم نیفتاد. نه من تغییری کردم، نه مردم، نه سعی کردم چیزی رو عوض کنم. به جاش سعی کردم همونطوری که همیشه با بقیه رفتار می‌کنم با خودم رفتار کنم. یعنی تو اگه دوستت میاد بهت می‌گه ببین من فلان روز فلان اشتباه رو کردم، تو هیچ حرف بدی بهش نمی‌زنی، بهش نمی‌گی به‌دردنخور، بهش نمی‌گی ازش متنفری. وقتی یه روزی آدمی رو می‌بینی که آرایش نکرده، نمی‌ری بزنی تو ذوقش و بگی بابا شبیه فلان چیز می‌مونی. یا وقتی یه نفر با وزن‌های متفاوت می‌بینی، اصلن به چشمت نمیاد و به جاش می‌گی وای طرف چقد خفنه مثلن، یا می‌گی وای چشاشو دیدی؟؟ چرا نمی‌تونی با خودت اینجوری باشی؟ چرا برای خودت یه جلاد خبره‌ای ولی وقتی به بقیه می‌رسه خیلی هم خوش‌رو و مهربون؟

فقط این نبود، کم کم شروع کردم بیشتر و بیشتر تمرینش کردن. کم کم حس خوبم به خودم بیشتر شد. نشونه‌های اولیه‌ی سلف لاو برای من از یه رابطه‌ی سمی بیرون اومدن بود. چرا؟ چون وقتی از خودت بدت میاد، وقتی با خودت مثل صد پشت غریبه رفتار می‌کنی، برای اون کمبود‌های محبت به هر در و پیکری می‌زنی. اینجای این موضوع خیلی خیلی شبیه و نزدیک self-esteem یا همون عزت‌ نفس می‌شه.

تمرین بعدی برای من «به خودم حق دادن» بود. من حق داشتم استراحت کنم، من حق داشتم برم بیرون، من حق داشتم غذا زیاد بخورم، من حق داشتم هر جوری که راحتم توش لباس بپوشم. به جای دائمن نقد کردن خودم، به خودم بیشتر حق دادم. یکی از دلایلی که من کم کم وزن اضافه کردم و از اون حالت فائزه‌ی مریض و بی‌حال خارج شدم تا به وزن درست خودم برسم همین بود. به خودم حق دادم که غذا بخورم و هم بابتش شکرگزار باشم، هم لذتش رو ببرم. /۲
#selflove
24.03.202501:35
تا مدت‌های خیلی خیلی طولانی اصلن نمی‌دونستم Self-love یعنی چی! فقط کلمه‌ش رو شنیده بودم و نسبت به هرکسی که این عبارت رو توی حرفاش به کار می‌برد، عقده می‌گرفتم. نمی‌دونستم چیه و برای منی که از خودم، چهره‌ام، بدنم، توانایی‌هام متنفر بودم، عین یه میخی بود که توی گوش‌هام، چشم‌هام، و مغزم فرو می‌رفت. وقتی که آدما شروع کردن از سلف لاو گفتن، خودشونم نمی‌دونستن معنی واقعی این حرف چیه؛ سلف لاو رو توی «به خود رسیدن، ماسک صورت گذاشتن، و شمع روشن کردن» خلاصه کرده بودن. سو تفاهم نشه‌ها، اینا خیلی هم قشنگ و آرامش بخشن ولی معنی اصلی عشق به خود رو نمی‌رسونن.

اما من مجبور بودم که این موضوع سلف لاو رو به روش سخت یاد بگیرم؛ با قلب شکسته، خستگی‌های شدید، آدمایی که اومدن و وقت رفتن به شکستن قلبم بسنده نکردن و همه چیزم رو برداشتن و بردن، تحقیر شدن‌ها، و روزها و سال‌هایی که تموم وجودیت و بودنم رو زیر سوال برده بودم.

مشکل فقط تنفر از خودم نبود، مشکل اهمیت دادن بیش از حد به بقیه بود که باعث می‌شد هیچ کسی حد و مرزای من رو نبینه و براشون ارزش قائل نشه. مشکل این بود که انقدر من از خودم برای عشق به دیگران و رفتار خوب با اونا مایه گذاشته بودم که چیزی از خودم برای خودم باقی نمونده بود. ضربه‌ی آخر برای من سال ۲۰۲۰ بود دقیقن، موقعی که یک بریک‌آپ خیلی بدی رو تجربه کردم و صدای خرد شدن خودم، شخصیتم، و روحم رو شنیدم. /۱
#selflove
24.03.202502:24
دیگه با کمک تراپی، فهمیدن اینکه چقد اطرافیانم سمی بودن، و بخشیدن خودم بابت گذشته شروع کردم به رشد کردن. البته سلف لاو فقط یه جرقه بود‌ها، بعد از اون تموم این کارهایی که ازشون گفتم، تبدیل به مراقبت از خود یا همون self-care شد. سلف کر فقط اکت فیزیکی نیست، برای من ۹۰ درصد روحی و تنها ۱۰ درصد فیزیکی بوده توی عمرم. این مراقبت‌ها و خیلی از عوامل دیگه، بیشتر و بزرگ‌تر شدن، و من رو تبدیل به یه آدم جدید کردن؛ آدمی که پذیرفت هیچکسی کامل نیست و نخواهد بود، اما با همه‌ی این نقص‌ها می‌‌تونه رشد کنه و همچنان باارزش باشه.

اگر این حرف‌ها برای تو خیلی آشنا بود و هر جایی وسط خوندن این متن گفتی «عه!! چقد من!!» بدون که تنها نیستی. بدون اگه هنوزم از خودت بدت میاد و با نامهربونی‌های خیلی زیاد با خودت رفتار می‌کنی، هیچوقت برای تغییرش دیر نیست. برای عشق ورزیدن به خود و مراقبت از خود هیچ ددلاینی و یا برنامه‌ی زمانیی وجود نداره. تو می‌تونی همین الان و توی هر موقعیت یا سنی که هستی شروعش کنی. اگر نیاز به کمک داری، از یه متخصص کمک بگیر، لازم نیست به روش سخت و طاقت‌فرسا به این نتایج برسی.

اگر توی هر مرحله‌ای از زندگیت حس کردی باارزش و به اندازه نیستی، اگر حس کردی خیلی کوچیک هستی، اینو از منی که همه‌ی این حس‌ها رو برای سال‌ها داشتم بشنو:

تو نشکستی، تو زیادی نیستی، دوست داشتن تو اصلن‌ هم سخت نیست. من اینجام، می‌فهممت و دوستت دارم. باور دارم که تو می‌تونی خودت رو دوست داشته باشی و زندگی رو برای خودت آسون‌تر کنی. ❤️ /اتمام
#selflove
30.03.202519:06
من خیلی باور دارم که خدا آدم‌ها رو به یه دلیلی سر راه همدیگه قرار می‌ده. گاهی اون دلیل درس گرفتنه، و گاهی هم همراهی کردن و همدلی کردن توی روزای سخت.
24.03.202502:13
برای من یکی از سخت‌ترین کارها «نه» گفتن بود و هست. الان خیلی بهتر شدم ولی هنوزم خیلی‌ وقت‌ها برام چالشه. به آدما بیشتر نه گفتم توی همون اواخر سال ۲۰۲۰. مخصوصن هم‌اتاقی‌های خوابگاهم که خیلی خیلی تاثیر بدی بودن روی هر کسی که بهشون نزدیک می‌شد. کم کم نه گفتم و برای خودم مرز گذاشتم و اتاقم رو عوض کردم. خیلی شب‌هام به این می‌گذشت که من فردا چجوری می‌تونم آروم‌تر و مهربون‌تر باشم با خودم. چالش‌ها رو می‌نوشتم و راه حل منطقی پیدا می‌کردم براش؛ انگار که داشتم با دوست صمیمیم صحبت می‌کردم به جای خودم.

خیلی سخت بود ولی خیلی از روابط رو تموم کردم چون کم کم فهمیدم بقیه دارن از این مهربونی من نسبت به خودشون و بی‌رحمیم نسبت به خودم سواستفاده می‌کنن. من که می‌زدم توی سر خودم هیچی، اطرافیانمم دو تا بیشتر می‌زدن و من از روز قبلش هی کوچیک و کوچیک‌تر می‌شدم. وقتی شروع کردم به دیدن واقعیت اینکه همه‌ی اینا تقصیر خودم بوده، دیدم به خاطر کمبود محبت درونی به چه آدمایی که نزدیک نشدم. مثال می‌زنم: من خودم بدترین منتقد خودم بودم وقتی نمره‌ام کم می‌شد. روزها گریه می‌کردم و انقدر توی سر خودم می‌زدم که نمی‌تونستم جمع کنم خودم رو دیگه. وقتی کووید شد، ترم پاییزش بدترین زمان توی زندگی من بود که مویی مشروط نشدم. و آدمی که من اون زمان بهش می‌گفتم «دوست صمیمی» هر روز بابت این به من تیکه می‌انداخت و دقیقن بعد از کووید با لفظ «عجیبه که تو حذف ترم نکردی» سراغ من اومد! الان اگه همچین آدمی سر راهم قرار بگیره تف هم کف دستش نمی‌ندازم، ولی خب اون موقع چون خودم با خودم بی‌رحمانه رفتار می‌کردم، این رفتار خیلیم عادی بود!

تراپی بهترین کاری بود که من می‌تونستم برای خودم بکنم. تراماهایی که من از سرم گذروندم توی هر سنی، آثار خیلی مخربی روم گذاشته بود و سخت بود تنهایی از پسش براومدن. تراپی یه چیزی بود که خیلی من رو با دنیا و خودم مهربون کرد.

برای من گذر کردن از اشتباهات گذشته خیلی خیلی سخت بود. هنوزم هستا، ولی خب خیلی بهتر از ۵-۶ سال پیشه. تا مدت‌ها به تموم امتحانات و نمره‌هام فکر می‌کردم و ساعت‌ها غصه می‌خوردم. تا مدت‌ها تک تک غلطام توی امتحانای دبیرستان و کنکور رو مرور می‌کردم (بله حتی کنکور، چون من دفترچه سوالاتم رو نگه داشته بودم و همون روز تموم جواب‌ها رو چک کرده بودم). تموم روزایی که مامان و بابام و خواهرام رو ناامید کرده بودم رو قبل از خواب مرور می‌کردم و گریه می‌کردم! /۳
#selflove
08.04.202506:36
سارا خانم، مادر بنده، همیشه یه ضرب‌المثل ترکی می‌زد توی این موقع‌ها که ترکیش این بود: «باغدا اریک واریدی، سلام‌ علیک واریدی. باغدا اریک قوتاردی، سلام علیک قوتاردی.» ترجمه‌ی لفظیش می‌شه تا وقتی که باغت زردآلو داشت، سلام علیک هم وجود داشت. زردآلوهای باغ تموم شد، سلام علیک‌ها هم تموم شد!
بهترین مثال برای مفهومش هم ضرب‌المثل معروف «این دغل دوستان که می‌بینی، مگسانند گرد شیرینی» عه. هی. عجب زن فهمیده‌ایه.
24.03.202516:07
Stop acting like you deserve success. If you’re not putting in the work, the world owes you nothing.
30.03.202519:42
خب راستش رو بخوای، من خیلی وقت‌ها دیدم که دانش‌آموزا فقط دنبال نمره هستن، انگار عددی که روی برگه نوشته شده قراره ارزششون رو تعیین کنه. خودم هم این حس رو تجربه کردم. من توی مدرسه وقتی به جای ۲۰، ۱۹.۷۵ می‌گرفتم تا دو هفته عزاداری می‌کردم بابتش!! اون فشار برای گرفتن نمره‌ی بالا، فقط برای اینکه حس کنی “کافی” هستی، واقعن سنگینه. ولی یه چیزی رو با تمام وجود فهمیدم: نمره‌ها هدف نیستن. یادگیری واقعی هدفه. چون وقتی امتحان تموم می‌شه، نمره فراموش می‌شه، ولی دانشی که یاد گرفتی می‌مونه؛ و این همون چیزیه که باعث رشد و اعتمادبه‌نفس می‌شه.

حفظ کردن مطالب فقط برای اینکه امتحان رو پاس کنی، مثل اینه که بدون تمرین بخوای توی یه مسابقه شرکت کنی. شاید به خط پایان برسی، ولی نه می‌فهمی چطور رسیدی، نه چیزی ازش یادت می‌مونه. وقتی تمرکزت رو بذاری روی فهمیدن مطالب، فهمیدن واقعی، اون وقته که همه چیز تغییر می‌کنه. شروع می‌کنی به سوال پرسیدن، به عمیق‌تر نگاه کردن، و می‌بینی که این اطلاعات چطور به هم وصل می‌شن. اونجاست که یادگیری عمیق اتفاق می‌افته و لذت‌بخش هم می‌شه تازه.

و نکته‌ی جالب اینه که وقتی به‌جای نمره، روی یادگیری تمرکز می‌کنی، نمره‌هات خود‌به‌خود بهتر می‌شن. چون ذهنت فقط دنبال حفظ کردن نیست، واقعن موضوع رو درک می‌کنی. کم‌کم به فرایند یادگیری علاقه‌مند می‌شی، و این علاقه باعث می‌شه پیوسته‌تر و با انگیزه‌تر درس بخونی. اون استمرار، نتیجه‌اش می‌شه رشد واقعی؛ و نمره‌های بهتر هم دنبالش میان.

پس نه، نمره‌ها همه چیز نیستن. ولی اگه تمرکزت رو بذاری روی یاد گرفتن، رشد کردن، و کنجکاو بودن، نمره‌ها خودشون درست می‌شن. عمق رو انتخاب کن، نه سطح. موفقیت واقعی از دل یادگیری میاد، نه اضطراب شب امتحان. این مسیر رو برای ساختن خودت برو، نه فقط برای تاثیر گذاشتن روی بقیه.

#grades
23.03.202514:52
یکی از عواملی که باعث شده من الان دقیقن اینجایی که هستم باشم، نداشتن پلن بی بود. یعنی به خودم می‌گفتم یا همینی که الان داری می‌گی رو به واقعیت می‌شونیش، یا دیگه می‌ری یه گوشه می‌شینی خاک تو سرت می‌کنی. هیچ گزینه‌ی دیگه‌ای به خودم نمی‌دادم و واسه همینم بود که اجازه نمی‌دادم فکرهایی مثل «اگه نشه چی» جلوی راهم رو بگیره یا فلجم کنه. مسیری که من رفتم مثل رانندگی توی شب بود: هیچ‌جا رو نمی‌دیدم، مسیرم رو هم بلد نبودم، جی‌پی‌اس نداشتم که بهم مسیر جایگزین رو نشون بده، تنهای تنها بودم، توی تاریکی می‌روندم، و برای بهترین دعا می‌کردم.
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.