
Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Реальна Війна | Україна | Новини

Лачен пише

Nairaland Pulse | News

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Реальна Війна | Україна | Новини

Лачен пише

Nairaland Pulse | News

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

رادیو تراژدی
Башкалар
برای شنیدن رادیو تراژدی و خرید کتاب تراژدی به وبسایت ما سر بزنید
Radiotragedy.com
ارتباط با ادمین
@radiotragedy_admin
Radiotragedy.com
ارتباط با ادمین
@radiotragedy_admin
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
ТекшерилбегенИшенимдүүлүк
ИшенимсизОрдуІран
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаТрав 08, 2025
TGlistке кошулган дата
Бер 28, 2025Рекорддор
19.05.202509:26
12.6KКатталгандар16.03.202523:59
100Цитация индекси10.05.202507:58
1.9K1 посттун көрүүлөрү17.04.202518:18
1.9K1 жарнама посттун көрүүлөрү13.05.202519:25
5.96%ER24.03.202519:35
15.69%ERRӨнүгүү
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
20.05.202518:05
سهراب شهیدثالث
تنهایی بیپایان
شمارهی ششم از فصل چهارم «رادیوتراژدی» دربارهی سهراب شهیدثالث، کارگردان مشهور ایرانی است؛ کسی که از دوران کودکی انزوا و تنهایی را تجربه کرد و زندگی مشقتباری داشت. او زمان شهرت از سوی گروههای سینمایی و منتقدان نادیده گرفته شد و به دلیل نداشتن امکان فیلمسازی ناگزیر به مهاجرت شد. زندگی او در آلمان و بعدها آمریکا با سختی زیاد مواجه بود و عاقبت هم در تنهایی درگذشت.
نویسنده: زهرا علیاکبری | راوی: کریم نیکونظر | اصلاح صدا و میكس: رضا دولتزاده | ناشر: رادیو تراژدی
radiotragedy.com
تنهایی بیپایان
شمارهی ششم از فصل چهارم «رادیوتراژدی» دربارهی سهراب شهیدثالث، کارگردان مشهور ایرانی است؛ کسی که از دوران کودکی انزوا و تنهایی را تجربه کرد و زندگی مشقتباری داشت. او زمان شهرت از سوی گروههای سینمایی و منتقدان نادیده گرفته شد و به دلیل نداشتن امکان فیلمسازی ناگزیر به مهاجرت شد. زندگی او در آلمان و بعدها آمریکا با سختی زیاد مواجه بود و عاقبت هم در تنهایی درگذشت.
نویسنده: زهرا علیاکبری | راوی: کریم نیکونظر | اصلاح صدا و میكس: رضا دولتزاده | ناشر: رادیو تراژدی
radiotragedy.com


19.05.202514:35
#پادکست
@radiotragedy
@radiotragedy


16.05.202517:51
تاریخ عکس: ۱۳۱۷ یا ۱۳۱۸
از راست: عظمی عدل، حبیب نفیسی، و امیرزاده خانم در رامسر
همسرم حبیب نفیسی
«به هر کجا که میرفتیم حاضرین ما را یک زوج ایدهآل به حساب میآوردند، اما چیزی از زناشویی ما نگذشته بود که به قول غربیها دریافتم، حبیب یک مرد ایدهآلیست است.
ایدهآلیست به افرادی اطلاق میشود که همانند «پزشکان بدون مرز» یک هدف مشخص در زندگی دارند و تمام وقت و انرژی خود را صرف دستیابی به آن میکنند. به نظر من این قبیل اشخاص والا که هدفی عالی برای خود برگزیدهاند بهتر است ازدواج نکنند و صاحب فرزند نشوند. زیرا که خانوادهی چنین افرادی به حق انتظارات و توقعاتی از آنها دارند که رئیس خانواده از کثرت کار و اشتغال قادر به برآوردن آنها نیست. نمیخواهم بگویم که همسرم در فکر من و فرزندانم نبود. او ما را صادقانه و از صمیم قلب دوست داشت ولی کار و تلاش مداوم به او اجازه نمیداد وقت کافی با ما صرف کند.»
از کتاب خاطرات عظمی عدل
حبیبالله نفیسی (درگذشتهی ۱۳۶۳) بنیانگذار مؤسسه عالی تکنیکوم نفیسی که بعدها به دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی تبدیل شد.
—عکس به کمک کامپیوتر رنگی شده و کیفیت آن بالا رفته است.
@radiotragedy
از راست: عظمی عدل، حبیب نفیسی، و امیرزاده خانم در رامسر
همسرم حبیب نفیسی
«به هر کجا که میرفتیم حاضرین ما را یک زوج ایدهآل به حساب میآوردند، اما چیزی از زناشویی ما نگذشته بود که به قول غربیها دریافتم، حبیب یک مرد ایدهآلیست است.
ایدهآلیست به افرادی اطلاق میشود که همانند «پزشکان بدون مرز» یک هدف مشخص در زندگی دارند و تمام وقت و انرژی خود را صرف دستیابی به آن میکنند. به نظر من این قبیل اشخاص والا که هدفی عالی برای خود برگزیدهاند بهتر است ازدواج نکنند و صاحب فرزند نشوند. زیرا که خانوادهی چنین افرادی به حق انتظارات و توقعاتی از آنها دارند که رئیس خانواده از کثرت کار و اشتغال قادر به برآوردن آنها نیست. نمیخواهم بگویم که همسرم در فکر من و فرزندانم نبود. او ما را صادقانه و از صمیم قلب دوست داشت ولی کار و تلاش مداوم به او اجازه نمیداد وقت کافی با ما صرف کند.»
از کتاب خاطرات عظمی عدل
حبیبالله نفیسی (درگذشتهی ۱۳۶۳) بنیانگذار مؤسسه عالی تکنیکوم نفیسی که بعدها به دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی تبدیل شد.
—عکس به کمک کامپیوتر رنگی شده و کیفیت آن بالا رفته است.
@radiotragedy


13.05.202517:22
@radiotragedy


07.05.202517:31
«ای هموطن که کرانههای سوزان خلیج فارس زادگاه توست و این ژرفای زندگیبخش، مرواریدهایش را نثار تو میسازد تا مزد تلاشت را از کام کوسهها به درآری و ماهیانش را هدیهی فرزندانت، تا قوت آنان را تامین کنی و تو که فرسنگها دورتر از این دریای ایرانی، خلیج فارس را تنها از روی نقشه جغرافیا میشناسی. آیا هرگز با خود اندیشیدهای که این آب تلخ و شور پهناور، بهترین پاسدار تاریخ تو، شرف تو و ملیت توست؟»
از وصیتنامهی غلامعلی بایندر، فرماندهی قوای بحریهی جنوب در زمان حملهی انگلیس و روس به ایران در شهریور ۱۳۲۰
قصهی برادران بایندر، فرماندهان نیروی دریایی ایران در جنوب و شمال کشور در زمان حمله متفقین را در قسمت سیزدهم از فصل سوم رادیو تراژدی تعریف کردیم. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy
از وصیتنامهی غلامعلی بایندر، فرماندهی قوای بحریهی جنوب در زمان حملهی انگلیس و روس به ایران در شهریور ۱۳۲۰
قصهی برادران بایندر، فرماندهان نیروی دریایی ایران در جنوب و شمال کشور در زمان حمله متفقین را در قسمت سیزدهم از فصل سوم رادیو تراژدی تعریف کردیم. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy
23.04.202517:25
«من نه مورخ هستم و نه سیاستمدار.
نه در پی عبارتپردازی هستم و نه قصد کاربرد جملات ادیبانه و شاعرانه را دارم.
درست مثل اینکه پسر عزیزتر از جانم در برابر من نشسته باشد سعی میکنم او را با اجداد و افراد خانواده آشنا سازم…
چون واضح است جز بستگان نزدیک و دوستان صمیمی، کسی علاقهای به آگاهی از جزئیات زندگی من ندارد، این خاطرات در تعداد بسیار محدودی به چاپ خواهد رسید.»
فایل کتاب «مرا بشناسید» خاطرات خودنوشت عظمی عدل
@radiotragedy
نه در پی عبارتپردازی هستم و نه قصد کاربرد جملات ادیبانه و شاعرانه را دارم.
درست مثل اینکه پسر عزیزتر از جانم در برابر من نشسته باشد سعی میکنم او را با اجداد و افراد خانواده آشنا سازم…
چون واضح است جز بستگان نزدیک و دوستان صمیمی، کسی علاقهای به آگاهی از جزئیات زندگی من ندارد، این خاطرات در تعداد بسیار محدودی به چاپ خواهد رسید.»
فایل کتاب «مرا بشناسید» خاطرات خودنوشت عظمی عدل
@radiotragedy
21.04.202518:13
فایل صوتی گفتگوی فرشیده میربغدادآبادی با عظما عدل، مهر ۱۳۹۶ در تهران
از سایت دنیای زنان در عصر قاجار :
http://www.wwqi-staging.com/fa/items/17205A24.html
از سایت دنیای زنان در عصر قاجار :
http://www.wwqi-staging.com/fa/items/17205A24.html


30.04.202517:38
تهران، ۱۳۲۵ - عظمی عدل و مادرش، امیرزاده خانم
«پدرم که انتخاب همسرش را به عهدهی خواهرانش گذاشته بود اولین باری که چشمش به مادرم افتاد که واجد هیچ یک از شرایط درخواستی او نبود، سخت یکه خورد. اما بیاختیار شیفتهی چهره زیبا و چشمان درشت میشی او شد.
پس از ازدواج پدرم تصمیم گرفت عروس نوجوان خود را با مهارتهایی که فاقد آن بود آشنا سازد. او را با خود به مشهد برد و نخست تصمیم گرفت خود خواندن و نوشتن را به او بیاموزد.
اما چون عصبی مزاج بود کوچکترین اشتباه شاگرد جوانش را تحمل نمیکرد و بر سر او فریاد میکشید. مادرم با همهی بیتجربگی خود دریافت که ادامهی این جلسات ممکن است به جدایی آنها ختم شود. به این جهت از شوهرش درخواست کرد که برای آموزش او معلمی استخدام کند. پدر با خواستهاش موافقت کرد و یک معلم سرخانه، مادرم را با خواندن و نوشتن آشنا ساخت.
سواد مادرم به حدی بود که حسابهای خانه را مینوشت، صورت تهیه خوراکهای مورد سلیقهاش را در دفترچهای یادداشت میکرد و میتوانست اشعاری را که دوست میداشت با خط خود بنویسد و آنها را حفظ کند.»
از کتاب خاطرات عظمی عدل
عکس به کمک کامپیوتر رنگی شده و کیفیت آن بالا رفته است.
«پدرم که انتخاب همسرش را به عهدهی خواهرانش گذاشته بود اولین باری که چشمش به مادرم افتاد که واجد هیچ یک از شرایط درخواستی او نبود، سخت یکه خورد. اما بیاختیار شیفتهی چهره زیبا و چشمان درشت میشی او شد.
پس از ازدواج پدرم تصمیم گرفت عروس نوجوان خود را با مهارتهایی که فاقد آن بود آشنا سازد. او را با خود به مشهد برد و نخست تصمیم گرفت خود خواندن و نوشتن را به او بیاموزد.
اما چون عصبی مزاج بود کوچکترین اشتباه شاگرد جوانش را تحمل نمیکرد و بر سر او فریاد میکشید. مادرم با همهی بیتجربگی خود دریافت که ادامهی این جلسات ممکن است به جدایی آنها ختم شود. به این جهت از شوهرش درخواست کرد که برای آموزش او معلمی استخدام کند. پدر با خواستهاش موافقت کرد و یک معلم سرخانه، مادرم را با خواندن و نوشتن آشنا ساخت.
سواد مادرم به حدی بود که حسابهای خانه را مینوشت، صورت تهیه خوراکهای مورد سلیقهاش را در دفترچهای یادداشت میکرد و میتوانست اشعاری را که دوست میداشت با خط خود بنویسد و آنها را حفظ کند.»
از کتاب خاطرات عظمی عدل
عکس به کمک کامپیوتر رنگی شده و کیفیت آن بالا رفته است.


10.05.202517:12
«نام او را پدرم انتخاب کرده بود، نامی غیر معمول و به نظرم بسیار زیبا.
شمسفر تنها خواهر من نبود. او برای من یک مادر کوچک، یک دوست، یک غمخوار و یک ناصح و خلاصه همه چیز من بود.
شش ساله بودم که او شعر «تن آدمی شریف است به جان آدمیت» سروده سعدی را به من آموخت. گاهی به مستخدممان محمود (که مامور بردن و آوردن او به مدرسه بود) سفارش میکرد که پیش از ساعت تعطیلی مدرسه همراه من به دنبال او برود. من روی صندلی میایستادم و ضمن خواندن آن سروده، به لباس و چشم و گوش و بینی خودم که از آنها در آن شعر نام برده شده، اشاره میکردم. خواهرم از اینکه خواهر کوچکش به آن خوبی از عهده نقش خود برآمده، بسیار خوشوقت میشد و بر خود میبالید…
با هر روزی که میگذرد غم از دست دادن خواهر عزیزتر از جانم را بیش از روز قبل احساس میکنم…نه این دیگر غمی نیست که به قول سعدی، روزگار توان بیرون راندن آن را از قلب من داشته باشد.»
سعدی به روزگاران عشقی نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
از کتاب خاطرات عظمی عدل
نشسته از راست: امیرزاده خانم و عظمی عدل؛ نفر ایستاده: شمس فر
@radiotragedy
شمسفر تنها خواهر من نبود. او برای من یک مادر کوچک، یک دوست، یک غمخوار و یک ناصح و خلاصه همه چیز من بود.
شش ساله بودم که او شعر «تن آدمی شریف است به جان آدمیت» سروده سعدی را به من آموخت. گاهی به مستخدممان محمود (که مامور بردن و آوردن او به مدرسه بود) سفارش میکرد که پیش از ساعت تعطیلی مدرسه همراه من به دنبال او برود. من روی صندلی میایستادم و ضمن خواندن آن سروده، به لباس و چشم و گوش و بینی خودم که از آنها در آن شعر نام برده شده، اشاره میکردم. خواهرم از اینکه خواهر کوچکش به آن خوبی از عهده نقش خود برآمده، بسیار خوشوقت میشد و بر خود میبالید…
با هر روزی که میگذرد غم از دست دادن خواهر عزیزتر از جانم را بیش از روز قبل احساس میکنم…نه این دیگر غمی نیست که به قول سعدی، روزگار توان بیرون راندن آن را از قلب من داشته باشد.»
سعدی به روزگاران عشقی نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
از کتاب خاطرات عظمی عدل
نشسته از راست: امیرزاده خانم و عظمی عدل؛ نفر ایستاده: شمس فر
@radiotragedy


04.05.202517:06
نورا اسوالد راهبهای از شهر لیورپول بود که معلوم نیست به چه دلیل اواخر دههب ۵۰ میلادی به دِیری در نزدیکی رم پناه برد. او هفت سال در آن دِیر ماند تا اینکه به شکل عجیبی درگیر یک پروندهی افسانهای شد.
آنطور که از نوشتههاش پیداست نورا به درخواست واتیکان، برای ماموریتی سری انتخاب میشود؛ ماموریتی که اولِ کار از جزئیاتش اطلاعی ندارد. او باید در نقش همسر یک تاجر لبنانی به ایران سفر کند و در مواجهه با انگلیسیهای فعال در پالایشگاه آبادان، شغل و حضور همراهش را موجه جلوه دهد.
همسر او در اصل یک کشیش مسیحی اهل لبنان به نام پطرس خالد است که به زبان فارسی کاملاً مسلط بوده. نورا اسوالد خاطراتش را در این سفر نوشته است اما متنش بیش از هر چیز شبیه یک داستان پلیسی است. اسوالد در ایران از دنیا رفت و در آبادان به خاک سپرده شد.
بخشهایی از خاطرات اسوالد را در کتاب تراژدی شماره بهار ۴۰۴ بخوانید.
خرید از
Radioteagedy.com
آنطور که از نوشتههاش پیداست نورا به درخواست واتیکان، برای ماموریتی سری انتخاب میشود؛ ماموریتی که اولِ کار از جزئیاتش اطلاعی ندارد. او باید در نقش همسر یک تاجر لبنانی به ایران سفر کند و در مواجهه با انگلیسیهای فعال در پالایشگاه آبادان، شغل و حضور همراهش را موجه جلوه دهد.
همسر او در اصل یک کشیش مسیحی اهل لبنان به نام پطرس خالد است که به زبان فارسی کاملاً مسلط بوده. نورا اسوالد خاطراتش را در این سفر نوشته است اما متنش بیش از هر چیز شبیه یک داستان پلیسی است. اسوالد در ایران از دنیا رفت و در آبادان به خاک سپرده شد.
بخشهایی از خاطرات اسوالد را در کتاب تراژدی شماره بهار ۴۰۴ بخوانید.
خرید از
Radioteagedy.com
21.04.202518:12
من آخرین فرزند مادرم بودم…
از گفتوگوی فرشیده میربغدادآبادی با عظمی عدل
مهر ۱۳۹۶ در تهران
عکس: عظمی عدل و خواهرش، شمس فر (نشسته)
@radiotragedy
از گفتوگوی فرشیده میربغدادآبادی با عظمی عدل
مهر ۱۳۹۶ در تهران
عکس: عظمی عدل و خواهرش، شمس فر (نشسته)
@radiotragedy


26.04.202517:20
آن شب، طبق معمول، در تخت همسرش دراز کشید، جایی که از زمان تشییعجنازهی همسرش در آن میخوابید. پتو را تا بینیاش بالا کشید، به کمر دراز کشید، در تاریکی به سقف خیره شد و به صدای ضربان قلبش گوش داد. خوابش نمیبرد، پس بلند شد، کمد را باز کرد و لباسخواب صورتی همسرش را بیرون آورد. آن را به سینهاش چسباند و برای لَختی صدای هقهق از گلویش بیرون آمد. لباسخواب کمکش کرد - اما بعد خواب آمد و همهچیز را نابود کرد.
از کتاب تراژدی، شمارهی بهار ۴۰۴
Radiotragedy.com
از کتاب تراژدی، شمارهی بهار ۴۰۴
Radiotragedy.com
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.