Кайра бөлүшүлгөн:
ایران فردا

25.04.202501:55
🔴گمانههایی پیرامون چشمانداز فردا
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی
@iranfardamag
▪️نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون شده اختیار کرده بودند. امروز سخن هژمونیک دگرگون شده است: «سیاست عرصه تامین منافع بر اساس منطق هزینه و فایده است». مساله پیش روی ما برای ترسیم چشمانداز فردا نحو گذار از منطق پیشین به منطق هژمون شده امروز است. در این زمینه یکبار باید چالشهای نظام مستقر را مورد بررسی قرار دهیم و یکبار، چالش رویاروی گروههای اپوزیسیون نظام سیاسی را.
🔸تحولات منطقه میدانهای نمایش مبارزه حق و باطل را از دست نظام مستقر گرفته است. فشارهای نظامی، سیاسی و تحریمهای شکننده در خارج و بحران مشروعیت در داخل، و از همه مهمتر فرسوده شدن شعارهای مبارزه با باطل، نظام را رویاروی پذیرش منطق هژمون عصر قرار داده است. اما زبان نظام مستقر، ساختارهای نهادی، چشماندازهای ترسیم شده، گروههای ذینفع این نظام، همه بر منطق تنازع حق و باطل ساخته شدهاند. تردیدی نیست که هر چه پیش رفتهایم، پس پشت پرده جستجوی حق، نظام منافع عمل کرده است. اما این نکته دشواری نظام برای پذیرش منطق هژمون امروز را دشوارتر میکند، چرا که اینک تداوم بخش مهمی از تامین همان نظام منافع، به تداوم زبان و ساختارهای نهادی پیشین وابسته است. نظام به یک ریای ساختاری دچار شده است. در زبان از حق و باطل سخن گفته میشود اما در عمل گروهی ذیل این سخن، برای خود حیثیت خریدهاند و جمع طرفدارانی ساختهاند، گروهی ذیل آن قدرت و شوکتی دارند و گروه فراوانی از نظامهای منافع اقتصادی گسترده بهره دارند. بخش مهمی هم میان این همه نقب زدهاند و از همه بهره میبرند. به حسب موازین ایدئولوژیک، نظام عریان است، اما به همین سادگی نمیتواند به این عریانی واضح خود اقرار کند و لباسی بپوشد که مناسب وضعیت واقعیاش باشد. چرخش نظام از روایت حق و باطل به روایت تامین منافع، میتواند خطر فروپاشی برای نظام سیاسی به همراه آورد.
▪️هیچ نهادی نمیتواند به کلی از منشاء و سرچشمه خود یکباره عبور کند. میتوان کم یا زیاد از اقتدار سرچشمه گذر کرد، اما فراموشی تام و تمام سرچشمه محال است. تصور اینکه نظام مستقر از یک نظام ایدئولوژیک به یک نظام عرفی و متعارف تبدیل شود، دست کم در کوتاه مدت ممکن نیست. همین نکته است که چشمانداز فردا را تیره میکند
.
🔸امروز با ترامپ در حال مذاکره هستیم. تا این لحظه که نگارنده مشغول نگارش این متن است، هر دو طرف از روند مذاکرات ابراز خوش بینی میکنند. ترامپ همانی است که به عنوان قاتل نماد مبارزه با باطل ـ سردار قاسم سلیمانی- شناخته میشد و رد و بدل پیام و سخن با او محال شمرده میشد. هیات بلند پایهای از سوی بن سلمان از ایران بازدید کردند و پیامهایی میان ما و او رد و بدل شد. از سرمایهگذاری آمریکا در ایران سخن گفته میشود. بورس و بازارهای مالی از وضعیت استقبال کردهاند. ائمه جمعه وادار شدهاند تا از مذاکره با آمریکا حمایت کنند. حتی سرداران نظامی از تخت جمشید برای مردم پیام صلح و رفاه و همزیستی با دنیا میفرستند.
▪️به همین سادگی میتوان تصور کرد نظام از ریشههای تکوین خود را بریده است؟ اگر چنین چرخشی در کار باشد، با نهادهایی که متولی تداوم انقلاب در داخل و خارج بودهاند، چه باید کرد. با چه زبانی باید از موجودیت نظام دفاع کرد؟ اصل انقلاب و پیشینه نظام را چطور میتوان بازسازی کرد؟ آیا میتواند میان موجودیت نیم قرن گذشته خود و تصمیمات امروزش پیوندی برقرار کند؟ مخالفین بیش از دو دهه است، از ضرورت این چرخش سخن گفته بودند، و تحت انواع و اقسام فشارهای سیاسی قرار گرفتهاند. برخی به خاطر همین توصیهها جان دادهاند. با آنها چه باید کرد؟ خطاب به آنها چه باید گفت؟ نشان خواهم داد که اپوزیسیون اعم از اصلاح طلب و برانداز به این چرخش یاری خواهند رساند.
🔸اپوزیسیون نظام سیاسی با یک بحران دیگر مواجه است. قطع نظر از آنکه امروز برانداز یا اصلاح طلب باشند، در یک نکته مشترکاند: سیاستهای ایدئولوژیک را تمسخر کردهاند. کم و بیش همه گفتهاند منطق امر سیاسی را باید بر اساس مصالح اقتصادی و منطق هزینه و فایده اقتصادی سامان داد. شعارهای ایدئولوژیک را سم مهلک برای توسعه کشور قلمداد کردهاند یک اجماع لیبرالی یا حتی نولیبرالی میان آنها به وجود آمده است. تامین منافع و تعارض منافع جان مایه حیات سیاسی انگاشته شده است.....
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/XrhfYAXX
#ایران_فردا
#چشمانداز_فردا
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://t.me/iranfardamag
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی
@iranfardamag
▪️نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون شده اختیار کرده بودند. امروز سخن هژمونیک دگرگون شده است: «سیاست عرصه تامین منافع بر اساس منطق هزینه و فایده است». مساله پیش روی ما برای ترسیم چشمانداز فردا نحو گذار از منطق پیشین به منطق هژمون شده امروز است. در این زمینه یکبار باید چالشهای نظام مستقر را مورد بررسی قرار دهیم و یکبار، چالش رویاروی گروههای اپوزیسیون نظام سیاسی را.
🔸تحولات منطقه میدانهای نمایش مبارزه حق و باطل را از دست نظام مستقر گرفته است. فشارهای نظامی، سیاسی و تحریمهای شکننده در خارج و بحران مشروعیت در داخل، و از همه مهمتر فرسوده شدن شعارهای مبارزه با باطل، نظام را رویاروی پذیرش منطق هژمون عصر قرار داده است. اما زبان نظام مستقر، ساختارهای نهادی، چشماندازهای ترسیم شده، گروههای ذینفع این نظام، همه بر منطق تنازع حق و باطل ساخته شدهاند. تردیدی نیست که هر چه پیش رفتهایم، پس پشت پرده جستجوی حق، نظام منافع عمل کرده است. اما این نکته دشواری نظام برای پذیرش منطق هژمون امروز را دشوارتر میکند، چرا که اینک تداوم بخش مهمی از تامین همان نظام منافع، به تداوم زبان و ساختارهای نهادی پیشین وابسته است. نظام به یک ریای ساختاری دچار شده است. در زبان از حق و باطل سخن گفته میشود اما در عمل گروهی ذیل این سخن، برای خود حیثیت خریدهاند و جمع طرفدارانی ساختهاند، گروهی ذیل آن قدرت و شوکتی دارند و گروه فراوانی از نظامهای منافع اقتصادی گسترده بهره دارند. بخش مهمی هم میان این همه نقب زدهاند و از همه بهره میبرند. به حسب موازین ایدئولوژیک، نظام عریان است، اما به همین سادگی نمیتواند به این عریانی واضح خود اقرار کند و لباسی بپوشد که مناسب وضعیت واقعیاش باشد. چرخش نظام از روایت حق و باطل به روایت تامین منافع، میتواند خطر فروپاشی برای نظام سیاسی به همراه آورد.
▪️هیچ نهادی نمیتواند به کلی از منشاء و سرچشمه خود یکباره عبور کند. میتوان کم یا زیاد از اقتدار سرچشمه گذر کرد، اما فراموشی تام و تمام سرچشمه محال است. تصور اینکه نظام مستقر از یک نظام ایدئولوژیک به یک نظام عرفی و متعارف تبدیل شود، دست کم در کوتاه مدت ممکن نیست. همین نکته است که چشمانداز فردا را تیره میکند
.
🔸امروز با ترامپ در حال مذاکره هستیم. تا این لحظه که نگارنده مشغول نگارش این متن است، هر دو طرف از روند مذاکرات ابراز خوش بینی میکنند. ترامپ همانی است که به عنوان قاتل نماد مبارزه با باطل ـ سردار قاسم سلیمانی- شناخته میشد و رد و بدل پیام و سخن با او محال شمرده میشد. هیات بلند پایهای از سوی بن سلمان از ایران بازدید کردند و پیامهایی میان ما و او رد و بدل شد. از سرمایهگذاری آمریکا در ایران سخن گفته میشود. بورس و بازارهای مالی از وضعیت استقبال کردهاند. ائمه جمعه وادار شدهاند تا از مذاکره با آمریکا حمایت کنند. حتی سرداران نظامی از تخت جمشید برای مردم پیام صلح و رفاه و همزیستی با دنیا میفرستند.
▪️به همین سادگی میتوان تصور کرد نظام از ریشههای تکوین خود را بریده است؟ اگر چنین چرخشی در کار باشد، با نهادهایی که متولی تداوم انقلاب در داخل و خارج بودهاند، چه باید کرد. با چه زبانی باید از موجودیت نظام دفاع کرد؟ اصل انقلاب و پیشینه نظام را چطور میتوان بازسازی کرد؟ آیا میتواند میان موجودیت نیم قرن گذشته خود و تصمیمات امروزش پیوندی برقرار کند؟ مخالفین بیش از دو دهه است، از ضرورت این چرخش سخن گفته بودند، و تحت انواع و اقسام فشارهای سیاسی قرار گرفتهاند. برخی به خاطر همین توصیهها جان دادهاند. با آنها چه باید کرد؟ خطاب به آنها چه باید گفت؟ نشان خواهم داد که اپوزیسیون اعم از اصلاح طلب و برانداز به این چرخش یاری خواهند رساند.
🔸اپوزیسیون نظام سیاسی با یک بحران دیگر مواجه است. قطع نظر از آنکه امروز برانداز یا اصلاح طلب باشند، در یک نکته مشترکاند: سیاستهای ایدئولوژیک را تمسخر کردهاند. کم و بیش همه گفتهاند منطق امر سیاسی را باید بر اساس مصالح اقتصادی و منطق هزینه و فایده اقتصادی سامان داد. شعارهای ایدئولوژیک را سم مهلک برای توسعه کشور قلمداد کردهاند یک اجماع لیبرالی یا حتی نولیبرالی میان آنها به وجود آمده است. تامین منافع و تعارض منافع جان مایه حیات سیاسی انگاشته شده است.....
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/XrhfYAXX
#ایران_فردا
#چشمانداز_فردا
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://t.me/iranfardamag
Кайра бөлүшүлгөн:
هممیهن



18.03.202515:47
خرافه شیرین
🔹نوروز در باور ایرانیان باستان سرشتی الهیاتی دارد. شیپور آغاز سال نو را خداوندان به صدا درمیآورند و مردمان به شادی پایکوبی میکنند و به ساز آنها میرقصند. پشت نوروز منظومهای از باورهای قدرتمند بوده است
🔹اینک نوروز پس از قرنها همچنان هست، اما معلوم نیست باورهای پشتیبان آن کجاست. نوروز در میان مردمان روزگار ما با نشاط زندگی میکند
🔹باورهای پشتیبان نوروز فراموش شدهاند، اما فراموشی بهمعنای مرگ نیست. باورهای پشتیبان نوروز زندهاند اما پنهانی کار خود را میکنند. اگر در روانشناسی مردم دقت کنید، همزمان با نزدیکشدن به پایان سال و ظهور طلیعه نوروز، بی هیچ دلیلی خیال میکنند ممکن است چیزی به پایان رسیده باشد و نوبت به داستانی تازه در زندگی فردی و جمعیشان فرارسیده باشد
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
WhatsApp
🔹نوروز در باور ایرانیان باستان سرشتی الهیاتی دارد. شیپور آغاز سال نو را خداوندان به صدا درمیآورند و مردمان به شادی پایکوبی میکنند و به ساز آنها میرقصند. پشت نوروز منظومهای از باورهای قدرتمند بوده است
🔹اینک نوروز پس از قرنها همچنان هست، اما معلوم نیست باورهای پشتیبان آن کجاست. نوروز در میان مردمان روزگار ما با نشاط زندگی میکند
🔹باورهای پشتیبان نوروز فراموش شدهاند، اما فراموشی بهمعنای مرگ نیست. باورهای پشتیبان نوروز زندهاند اما پنهانی کار خود را میکنند. اگر در روانشناسی مردم دقت کنید، همزمان با نزدیکشدن به پایان سال و ظهور طلیعه نوروز، بی هیچ دلیلی خیال میکنند ممکن است چیزی به پایان رسیده باشد و نوبت به داستانی تازه در زندگی فردی و جمعیشان فرارسیده باشد
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
Кайра бөлүшүлгөн:
📚✏️ندای سیاست

21.02.202507:40
#نگاه_مخاطبان
زندگی در تعلیق به مثابه تنی رنجور و مستور
(نگاهی دیگر به آخرین یادداشت آقای دکتر کاشی تحت عنوان: بحران تعلیق)
نویسنده: احسان مزدخواه؛ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
در جهانی که پیوسته در بحرانهای ساختاری بازتولید میشود، زندگی در تعلیق بدل به قاعدهای پنهان اما نافذ شده است. تعلیق زندگی کردن، نه صرفاً یک وضعیت استثنایی، بلکه منطق حاکم بر زیست اجتماعی در جوامعی است که به واسطه اقتدار قدرت سیاسی، امکان بازتعریف معنا و کیفیت زیستن را از شهروندان خود سلب کردهاند.
در چنین وضعیتی، حیات اجتماعی بیش از آنکه فضایی برای کنشگری فعال باشد، به میدانی برای نظارت، کنترل و به حاشیه راندن نیروهای مستقل تبدیل شده است.
قدرت امر سیاسی مقتدر نهتنها از طریق سرکوب آشکار، بلکه به مدد به حاشیه راندن منطق موقعیت عینی زندگی روزمره، سوژهها را از امکان بازاندیشی در وضعیت خود محروم میکند. زندگی در تعلیق، به معنای نبود امکان تصمیمگیری و کنشگری مستقل است؛ نوعی به تعویق انداختن دائمی امکان زیستن به شیوهای که از جانب خود سوژه تعیین شود. در این وضعیت، پرسش بنیادیِ «زندگی چگونه باید زنده باشد؟» دیگر یک دغدغه عمومی نیست، بلکه به مسئلهای فردی، محصور در مرزهای ناپیدای سرکوب و کنترل تبدیل شده است.
در این میان، پیروان منطق تعلیق—همان نخبگان، تکنوکراتها و ایدئولوگهایی که در بازتولید این نظم تعلیقی نقش دارند—با خلق گفتمانی که نظم موجود را طبیعی جلوه میدهد، جامعه را در وضعیت بیتصمیمی نگاه میدارند. اما از دل این تعلیق، همواره نیروهایی سر برمیآورند که خلاف جهت جریان مسلط حرکت میکنند. اجتماع عاصی شده، متشکل از بدنهای رنجور، حاشیهنشینان، سرکوبشدگان بهحاشیهراندهشدگان، دیر یا زود زبان خاص خود را پیدا میکند.
در این میان، تنانگی مستور، که نتیجه سرکوب بدن، میل و حضور فیزیکی در عرصه عمومی است، با کنشی معکوس به بازتولید قدرت اعتراضی میانجامد. سرکوب بدنها، آنها را به سکوت وادار نمیکند، بلکه در نهایت، به خلق اشکال نوینی از زبان اعتراضی منجر میشود؛ زبانی که دیگر صرفاً در قالب گفتمانهای مسلط سیاسی بیان نمیشود، بلکه در شیوههای زیستن، شیوههای مقاومت روزمره و حتی در بازتعریف فضاهای عمومی تجلی مییابد.
در چنین چشماندازی، سیاست دیگر تنها عرصه تصمیمگیریهای نخبگان نیست، بلکه میدان پیکار میان منطق تعلیق و نیروی خلق زبان اعتراضی است. آینده از آنِ آنانی است که از حاشیه به مرکز بازمیگردند، از تعلیق به کنشگری میرسند و از بدنهای رنجور، بدنهای مطالبهگر و متحرک میسازند.
@Nedaye_siyasat
زندگی در تعلیق به مثابه تنی رنجور و مستور
(نگاهی دیگر به آخرین یادداشت آقای دکتر کاشی تحت عنوان: بحران تعلیق)
نویسنده: احسان مزدخواه؛ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
در جهانی که پیوسته در بحرانهای ساختاری بازتولید میشود، زندگی در تعلیق بدل به قاعدهای پنهان اما نافذ شده است. تعلیق زندگی کردن، نه صرفاً یک وضعیت استثنایی، بلکه منطق حاکم بر زیست اجتماعی در جوامعی است که به واسطه اقتدار قدرت سیاسی، امکان بازتعریف معنا و کیفیت زیستن را از شهروندان خود سلب کردهاند.
در چنین وضعیتی، حیات اجتماعی بیش از آنکه فضایی برای کنشگری فعال باشد، به میدانی برای نظارت، کنترل و به حاشیه راندن نیروهای مستقل تبدیل شده است.
قدرت امر سیاسی مقتدر نهتنها از طریق سرکوب آشکار، بلکه به مدد به حاشیه راندن منطق موقعیت عینی زندگی روزمره، سوژهها را از امکان بازاندیشی در وضعیت خود محروم میکند. زندگی در تعلیق، به معنای نبود امکان تصمیمگیری و کنشگری مستقل است؛ نوعی به تعویق انداختن دائمی امکان زیستن به شیوهای که از جانب خود سوژه تعیین شود. در این وضعیت، پرسش بنیادیِ «زندگی چگونه باید زنده باشد؟» دیگر یک دغدغه عمومی نیست، بلکه به مسئلهای فردی، محصور در مرزهای ناپیدای سرکوب و کنترل تبدیل شده است.
در این میان، پیروان منطق تعلیق—همان نخبگان، تکنوکراتها و ایدئولوگهایی که در بازتولید این نظم تعلیقی نقش دارند—با خلق گفتمانی که نظم موجود را طبیعی جلوه میدهد، جامعه را در وضعیت بیتصمیمی نگاه میدارند. اما از دل این تعلیق، همواره نیروهایی سر برمیآورند که خلاف جهت جریان مسلط حرکت میکنند. اجتماع عاصی شده، متشکل از بدنهای رنجور، حاشیهنشینان، سرکوبشدگان بهحاشیهراندهشدگان، دیر یا زود زبان خاص خود را پیدا میکند.
در این میان، تنانگی مستور، که نتیجه سرکوب بدن، میل و حضور فیزیکی در عرصه عمومی است، با کنشی معکوس به بازتولید قدرت اعتراضی میانجامد. سرکوب بدنها، آنها را به سکوت وادار نمیکند، بلکه در نهایت، به خلق اشکال نوینی از زبان اعتراضی منجر میشود؛ زبانی که دیگر صرفاً در قالب گفتمانهای مسلط سیاسی بیان نمیشود، بلکه در شیوههای زیستن، شیوههای مقاومت روزمره و حتی در بازتعریف فضاهای عمومی تجلی مییابد.
در چنین چشماندازی، سیاست دیگر تنها عرصه تصمیمگیریهای نخبگان نیست، بلکه میدان پیکار میان منطق تعلیق و نیروی خلق زبان اعتراضی است. آینده از آنِ آنانی است که از حاشیه به مرکز بازمیگردند، از تعلیق به کنشگری میرسند و از بدنهای رنجور، بدنهای مطالبهگر و متحرک میسازند.
@Nedaye_siyasat
Кайра бөлүшүлгөн:
هممیهن



09.02.202509:22
روشنفکری و رمی جمرات سیاسی
🔹آنکه نقطه عزیمت تغییر را در درون جستوجو میکند، همیشه خیال میکند تغییر زمان میطلبد و باید صبور بود. حتی چریکهای مسلح زمان پهلوی که بیش از همه متهماند، خیال میکردند آنها خود عمر ششماهه دارند و وظیفهای ندارند جز اینکه بسترهای به صحنه آمدن مردم را فراهم کنند. همه خیال میکردند این اتفاق در افقی دور روی خواهد داد.
🔹تغییر نگاه از درون به بیرون، سبب شد شماری از اهل قلم طرفدار اسرائیل شوند و از سرکوب مردمان غزه شادمان شوند. سقوط بشار اسد این خیال را برانگیخت که یک گام به آرزوی خود نزدیکتر شدهاند. پیروزی ترامپ برایشان یک آرزوی امیدبخش بود. انگار به بزنگاه سقوط نظام نزدیکتر میشدند و ضروری بود که صداهای دیگر را پیش از آن بزنگاه از صحنه بیرون کنند. اگر روشنفکران دهه پنجاه سادهاندیشیهای گزاف در سیاست داخلی داشتند، این سنخ از روشنفکران نیز سادهاندیشیهای گزاف در سیاست بینالملل دارند.
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
🔹آنکه نقطه عزیمت تغییر را در درون جستوجو میکند، همیشه خیال میکند تغییر زمان میطلبد و باید صبور بود. حتی چریکهای مسلح زمان پهلوی که بیش از همه متهماند، خیال میکردند آنها خود عمر ششماهه دارند و وظیفهای ندارند جز اینکه بسترهای به صحنه آمدن مردم را فراهم کنند. همه خیال میکردند این اتفاق در افقی دور روی خواهد داد.
🔹تغییر نگاه از درون به بیرون، سبب شد شماری از اهل قلم طرفدار اسرائیل شوند و از سرکوب مردمان غزه شادمان شوند. سقوط بشار اسد این خیال را برانگیخت که یک گام به آرزوی خود نزدیکتر شدهاند. پیروزی ترامپ برایشان یک آرزوی امیدبخش بود. انگار به بزنگاه سقوط نظام نزدیکتر میشدند و ضروری بود که صداهای دیگر را پیش از آن بزنگاه از صحنه بیرون کنند. اگر روشنفکران دهه پنجاه سادهاندیشیهای گزاف در سیاست داخلی داشتند، این سنخ از روشنفکران نیز سادهاندیشیهای گزاف در سیاست بینالملل دارند.
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
04.02.202508:45
یکشنبه
۱۴ بهمن دومین نشست از نشست های مشترک انجمن مستند سازان ایران و گروه جامعه شناسی مردم مدار وابسته به انجمن جامعه شناسی ایران در عمارت روبرو برگزار شد. موضوع این نشست نمایش و تحلیل فیلم مستند خواب ابریشم کار خانم ناهید رضایی بود من در این نشست سخنرانی کوتاهی کردم که گزارش آن را می توانید در متن زیر بخوانید👇👇👇
۱۴ بهمن دومین نشست از نشست های مشترک انجمن مستند سازان ایران و گروه جامعه شناسی مردم مدار وابسته به انجمن جامعه شناسی ایران در عمارت روبرو برگزار شد. موضوع این نشست نمایش و تحلیل فیلم مستند خواب ابریشم کار خانم ناهید رضایی بود من در این نشست سخنرانی کوتاهی کردم که گزارش آن را می توانید در متن زیر بخوانید👇👇👇
23.01.202517:17
سلطنت آمریکایی
------
تجدد با دو صدا از درون کلیسای مسیحی برآمد. یک صدا در مقابل نظام باورهای خرافی بود. این صدا بر عقل و تدبیر انسانی تکیه کرد، انسان را به جای خدا نشاند و رهاوردش خلاقیتهای تکنیکی، رفاه و توسعه و گسترش سرمایه بود.
صدای دوم در مقابل زرق و برق و ریا و دروغ کلیسا برآمد. خدا را از اسارت کلیسا رهانید و بنیادی استوار برای فردیت آزاد از قیود بیرونی خلق کرد. فردیتی که معنویت را در نسبت متمایز و خود خواسته خود با خدا جستجو میکرد. رهاورد این صدا، ایجاد پشتوانه برای فردیت، آزادی، حق، عدالت و صلح انسانی بود.
تجدد با ایجاد توازن میان این دو صدا میتوانست ضمن توسعه و پیشرفت مادی، بعد اخلاقی و معنوی خود را از دست ندهد.
هر روز که از عمر تجدد گذشت، صدای دوم کم رمقتر شد و صدای اول مدعی معنا و صلح و عدالت هم شد. ترامپ اوج این تفوق است. او در کنار شماری از ثروتمندترین چهرههای قرن حاضر، سینه سپر کرد، خود را فرستاده خدا نامید و وعده داد صلح را به ارمغان خواهد آورد. اما نه با تکیه بر صدای دوم تجدد، بلکه با تکیه بر زور و پول.
احتمالا بعضی جنگها با تدبیر زورمندانه او به پایان خواهد رسید و آنچنانکه دستیارانش برنامهریزی کردهاند یکی دو سال دیگر جایزه صلح نوبل هم خواهد گرفت.
اما نه ترامپ نه مشاورانش نمیدانند تجدد خالی شده از هر بعد انسانی و معنوی، تنها به کار تولید ذخیرههای انبوه کینه ناشی از تحقیر و ناکامی خواهد آمد. تخم تفرقه و جنگ و ستیز در جهان خواهد پاشید. اینهمه جنگ و تفرقه و کینه ورزی در اینجای جهان که ما هستیم، حاصل همین سنخ تجدد عاری از معناست. تجدد را میخواستیم و برای رفع کسری معنای آن، ذخائر فرهنگی خودمان را به خدمت گرفتیم و ناکام شدیم.
ترامپ از معاهدههایی که به کاستن گرمای زمین و گسترش بهداشت جهانی مدد میکرد خارج شد. او با شعار «اول آمریکا» ناسیونالیسم خودخواهانه آمریکایی را تحریک کرد. به همه جهان هشدار داد که آمریکا برای اعاده قدرت از دست رفتهاش به میدان آمده است. با لحنی تهدیدآمیز تلاش کرد تصویری رعبآور برای همگان خلق کند.
از درون دمکراسی آمریکا، یک سلطان قدر قدرت ظاهر میشود. او شهروندانش را قانع کرده تا از ارزشهایی نظیر آزادی و عدالت رویگردان شوند تا به جای آن رفاه بیشتر به دست آورند. روزگاری را نوید داده است که مردم جهان دوباره با حسرت از پشت شیشه به رفاه آمریکایی بنگرند. اما نمیداند حتی به شرط موفقیت، نمیتواند مانع کسانی شود که شیشهها را خرد میکنند و امکان رفاه خودخواهانه و دگرستیزانه را از آنها خواهند ستاند.
@javadkashi
------
تجدد با دو صدا از درون کلیسای مسیحی برآمد. یک صدا در مقابل نظام باورهای خرافی بود. این صدا بر عقل و تدبیر انسانی تکیه کرد، انسان را به جای خدا نشاند و رهاوردش خلاقیتهای تکنیکی، رفاه و توسعه و گسترش سرمایه بود.
صدای دوم در مقابل زرق و برق و ریا و دروغ کلیسا برآمد. خدا را از اسارت کلیسا رهانید و بنیادی استوار برای فردیت آزاد از قیود بیرونی خلق کرد. فردیتی که معنویت را در نسبت متمایز و خود خواسته خود با خدا جستجو میکرد. رهاورد این صدا، ایجاد پشتوانه برای فردیت، آزادی، حق، عدالت و صلح انسانی بود.
تجدد با ایجاد توازن میان این دو صدا میتوانست ضمن توسعه و پیشرفت مادی، بعد اخلاقی و معنوی خود را از دست ندهد.
هر روز که از عمر تجدد گذشت، صدای دوم کم رمقتر شد و صدای اول مدعی معنا و صلح و عدالت هم شد. ترامپ اوج این تفوق است. او در کنار شماری از ثروتمندترین چهرههای قرن حاضر، سینه سپر کرد، خود را فرستاده خدا نامید و وعده داد صلح را به ارمغان خواهد آورد. اما نه با تکیه بر صدای دوم تجدد، بلکه با تکیه بر زور و پول.
احتمالا بعضی جنگها با تدبیر زورمندانه او به پایان خواهد رسید و آنچنانکه دستیارانش برنامهریزی کردهاند یکی دو سال دیگر جایزه صلح نوبل هم خواهد گرفت.
اما نه ترامپ نه مشاورانش نمیدانند تجدد خالی شده از هر بعد انسانی و معنوی، تنها به کار تولید ذخیرههای انبوه کینه ناشی از تحقیر و ناکامی خواهد آمد. تخم تفرقه و جنگ و ستیز در جهان خواهد پاشید. اینهمه جنگ و تفرقه و کینه ورزی در اینجای جهان که ما هستیم، حاصل همین سنخ تجدد عاری از معناست. تجدد را میخواستیم و برای رفع کسری معنای آن، ذخائر فرهنگی خودمان را به خدمت گرفتیم و ناکام شدیم.
ترامپ از معاهدههایی که به کاستن گرمای زمین و گسترش بهداشت جهانی مدد میکرد خارج شد. او با شعار «اول آمریکا» ناسیونالیسم خودخواهانه آمریکایی را تحریک کرد. به همه جهان هشدار داد که آمریکا برای اعاده قدرت از دست رفتهاش به میدان آمده است. با لحنی تهدیدآمیز تلاش کرد تصویری رعبآور برای همگان خلق کند.
از درون دمکراسی آمریکا، یک سلطان قدر قدرت ظاهر میشود. او شهروندانش را قانع کرده تا از ارزشهایی نظیر آزادی و عدالت رویگردان شوند تا به جای آن رفاه بیشتر به دست آورند. روزگاری را نوید داده است که مردم جهان دوباره با حسرت از پشت شیشه به رفاه آمریکایی بنگرند. اما نمیداند حتی به شرط موفقیت، نمیتواند مانع کسانی شود که شیشهها را خرد میکنند و امکان رفاه خودخواهانه و دگرستیزانه را از آنها خواهند ستاند.
@javadkashi
16.03.202518:24
خانه اندیشمندان علوم انسانی را بستند
=====
اندیشه روح شهر است. روستا از این روح خالی است.
تن روستا باغ و بوستان و شاخه انگور و خنکای نسیم و سکوت طربانگیزست. تنی اینهمه زیبا نیازمند روحی جداگانه نیست. خود روح است. تن شهر اما سخت و سنگی است. پر از خانههای سیمانی و آسفالت و خیابانهای بزرگ. هنر و اندیشه باید به آن روح عطا کنند. دین در فضای روستا بیواسطه زنده است. اما نوبت به فضای شهری که میرسد به واسطه هنر و اندیشه معنادار میشود.
شهردارانی که تا کنون در تهران مستقر بودهاند تا چه حد فهمی از وجه روحانی شهر داشتهاند؟ نزدیک به سه دهه است، به جان تهران و بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ افتادهاند. تهران شهر خستهای است. آلوده است و بیمار. البته نباید از برخی از اقدامات مثبت هم چشم پوشید. یکی از آنها تاسیس همین خانه اندیشمندان علوم انسانی بود.
خانه اندیشمندان علوم انسانی را در روزهای پایانی سال بستند. بیش از یک دهه فعالیت کرد. همه اصحاب فکر و اندیشه در آن جای داشتند. خانه هر صاحب فکر و سخنی بود. مدیران فرهیختهاش هنر شگرفی داشتند که این مرکز را عاری از هر رنگ سیاسی مدیریت کردند. بیرنگی البته جرم بزرگی است اگر تنها یک رنگ به رسمیت شناخته شده باشد.
تهران در دهه هفتاد با صفهای پرشمار سینما، تئاترها، کنسرتهای موسیقی و کانونهای متعدد تبادل فکری و اندیشهای زیبا بود. همه را نابود یا تضعیف کردند. خانه اندیشمندان علوم انسانی در حد توان خود خلاء فضای شهری را پر میکرد.
شهر ماجرای ناسازوار جدایی و پیوند است. قلمرو فردیتهای متمایز از یکدیگر است و در همان حال قلمرو تحصیل همبستگی و وفاق مبتی بر دوستی و فهم مشترک. هنر و اندیشه این ناممکن را ممکن میکنند. تمایز را بستر همبستگی و دوستی میسازند. به همین معنا خلق روح میکنند. شهری که کانونهای خلق هنر و اندیشهاش اینهمه به سادگی مورد تاخت و تاز قرار میگیرند، از یکسو حس بیگانگی و غربت خلق میکند و از سوی دیگر شورشهای خانمانسوز و ویرانگر.
@javadkashi
=====
اندیشه روح شهر است. روستا از این روح خالی است.
تن روستا باغ و بوستان و شاخه انگور و خنکای نسیم و سکوت طربانگیزست. تنی اینهمه زیبا نیازمند روحی جداگانه نیست. خود روح است. تن شهر اما سخت و سنگی است. پر از خانههای سیمانی و آسفالت و خیابانهای بزرگ. هنر و اندیشه باید به آن روح عطا کنند. دین در فضای روستا بیواسطه زنده است. اما نوبت به فضای شهری که میرسد به واسطه هنر و اندیشه معنادار میشود.
شهردارانی که تا کنون در تهران مستقر بودهاند تا چه حد فهمی از وجه روحانی شهر داشتهاند؟ نزدیک به سه دهه است، به جان تهران و بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ افتادهاند. تهران شهر خستهای است. آلوده است و بیمار. البته نباید از برخی از اقدامات مثبت هم چشم پوشید. یکی از آنها تاسیس همین خانه اندیشمندان علوم انسانی بود.
خانه اندیشمندان علوم انسانی را در روزهای پایانی سال بستند. بیش از یک دهه فعالیت کرد. همه اصحاب فکر و اندیشه در آن جای داشتند. خانه هر صاحب فکر و سخنی بود. مدیران فرهیختهاش هنر شگرفی داشتند که این مرکز را عاری از هر رنگ سیاسی مدیریت کردند. بیرنگی البته جرم بزرگی است اگر تنها یک رنگ به رسمیت شناخته شده باشد.
تهران در دهه هفتاد با صفهای پرشمار سینما، تئاترها، کنسرتهای موسیقی و کانونهای متعدد تبادل فکری و اندیشهای زیبا بود. همه را نابود یا تضعیف کردند. خانه اندیشمندان علوم انسانی در حد توان خود خلاء فضای شهری را پر میکرد.
شهر ماجرای ناسازوار جدایی و پیوند است. قلمرو فردیتهای متمایز از یکدیگر است و در همان حال قلمرو تحصیل همبستگی و وفاق مبتی بر دوستی و فهم مشترک. هنر و اندیشه این ناممکن را ممکن میکنند. تمایز را بستر همبستگی و دوستی میسازند. به همین معنا خلق روح میکنند. شهری که کانونهای خلق هنر و اندیشهاش اینهمه به سادگی مورد تاخت و تاز قرار میگیرند، از یکسو حس بیگانگی و غربت خلق میکند و از سوی دیگر شورشهای خانمانسوز و ویرانگر.
@javadkashi
19.02.202513:03
بحران تعلیق
========
زندگی و سیاست به هم شباهت دارند. از این حیث که هر دو عرصه تصمیم و عملورزیاند. با اینهمه با هم تفاوت مهمی هم دارند.
هر روز در زندگی روزمره تصمیمهایی میگیریم. اغلب تصمیمها خرد و کوچکاند. اما مسیر زندگی ما حاصل تصمیمهای بزرگ است. همه به خاطر میآوریم که روزی روزگاری به دلایل مختلف تصمیم گرفتهایم ورزشگار شویم، یا هنرمند یا فیلسوف یا سیاستمدار یا یک فعال حوزه اقتصاد و کسب و کار.
انتخاب این یا آن شدن، یک آرزوست که کلنگ آغاز آن را روزی به زمین کوبیدهایم. ما همان نشدیم که از روز اول میخواستیم احتمالاً در منازل اول شکست خوردیم، یا موفقیتهای پیشبینی نشدهای به دست آوردیم. هر چه شد حاصل پیوند اراده ما با موقعیتها و واقعیتهای عینی بود. آنچه در عمل روی داد، یک وضعیت پیشبینی نشده بود. بخشی به ما و خواست ما ربط داشت بخشی به پیچیدگیهای ناشناخته واقعیت پیرامون.
یکبار تصمیم نگرفتیم. بارها به جهت فراز و نشیبهای موقعیت، تجدید نظرهایی کردیم، خواست خود را موضوع بازبینی قرار دادیم، و اینک نیز هر آنچه هستیم، در میانه راه است. شاید تا آخر عمر به بازبینی خواست خود میپردازیم وتلاش میکنیم ترکیبهای تازه بسازیم. همه زیبایی و شکوفایی متن زندگی به همین بازبینیها و برآمدنهای دوباره وابسته است.
همین کار ساده و متعارف در عرصه سیاست به سختی روی میدهد. به ویژه هنگامی که پای یک انقلاب و ایدئولوژی در میان باشد.
انقلابها با آرزوهای بزرگ جان میگیرند. بیتوجه به اینکه چقدر با منطق موقعیت عینی ارتباط دارند. حد و نحو این ارتباط با پیروزی انقلاب آشکار میشود. از ترکیب خواست انقلابی با واقعیت، وضعیتهای متنوع و پیچیدهای ظهور میکند. ممکن است ترکیب جذابتر و زیباتر از آنچه میخواستیم جلوهگر شود. البته به ندرت ممکن است چنین باشد. اغلب ترکیبهای ناقص، ناسازوار، زشت، پرهزینه و سنگین بار، حتی بعضا ترکیبهای مضحک و بیربط روی مینماید.
بازاندیشی و تصمیم دوباره برای بهینه سازی ترکیبهای ناسازوار، به ندرت اتفاق میافتد. معمولا انقلابیون سعی میکنند شکاف میان آنچه میخواستیم و متن واقعیت سخت را با تبلیغات، دروغ و سرکوب پر کنند.
کافی نیست مردم و نسلهای بعدی با وضعیتهای زشت و کریه و ناسازوار سازگار شوند. باید آن را سازوار و زیبا هم ببینند و بابت این همه سازواری متشکر و سپاسگزار هم باشند. نظامهای سیاسی به ویژه پس از یک انقلاب، همواره در حصار همان تصمیم بزرگ اولیه میمانند و در خود جرات، توانایی و بالندگی کافی برای بازاندیشی و تصمیمهای دوباره برای اصلاح ناسازواریها نمییابد. آنها از تغییر احساس ویرانی میکنند. میترسند و همین ترس دامنگیر زندگی مردمان بینوا میشود.
جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است، در چاله «تعلیق تصمیم» افتاده است. تعلیق تصمیم بلایی خونریز است. بلایی است که جان و مال و ارزشها و فرهنگ و هستی یک ملت را با زوال مواجه میکند.
بحرانهای بزرگ گریبان کشور را گرفته است. بحران مشروعیت، احساس بیگانگی مردم با ساختار سیاسی، ظهور نسلهای تازه با خواست و آرمانهای جدید، تغییر رادیکال فضای منطقهای و بین المللی. این همه بحران بیش از دو دهه است جریان یافته و هر روز زورآورتر و زیانبارتر میشود. در همین نقاط بحرانی است که باید تصمیم به مثابه بنیان نهادن بنیادی تازه ظهور کند.
کم هزنیهترین امکان آن است که از درون جمهوری اسلامی چنین توانانی تاریخی ظهور کند. کس یا نهادی که شجاعت بازبینی خود و بنیان نهادن ترکیبی تازه با قلمرو محیطی نظام را دارد ظهور کند.
بهترین امکان آن است که نظام جمهوری اسلامی بتواند در ترکیبی تازه با مردم و نیروهای متکثر سیاسی، وضعیتی نو بنیان افکند.
بدترین امکان آن است که در وضعیت تعلیق تصمیم بمانیم تا دیگران برای ما تصمیم بگیرند. منتظر روزی بمانیم تا به موضوع تصمیم تصمیم گیرندگان بزرگ تبدیل شویم.
پرهزینهترین امکان ماندن در فضای تعلیق تصمیم است. چندانکه آرام آرام در باتلاق وضعیت ناسازوار فروریم.
*این یادداشت متن سخنرانی امروز اینجانب در همایش سالیانه انجمن علوم سیاسی بود.
@javadkashi
========
زندگی و سیاست به هم شباهت دارند. از این حیث که هر دو عرصه تصمیم و عملورزیاند. با اینهمه با هم تفاوت مهمی هم دارند.
هر روز در زندگی روزمره تصمیمهایی میگیریم. اغلب تصمیمها خرد و کوچکاند. اما مسیر زندگی ما حاصل تصمیمهای بزرگ است. همه به خاطر میآوریم که روزی روزگاری به دلایل مختلف تصمیم گرفتهایم ورزشگار شویم، یا هنرمند یا فیلسوف یا سیاستمدار یا یک فعال حوزه اقتصاد و کسب و کار.
انتخاب این یا آن شدن، یک آرزوست که کلنگ آغاز آن را روزی به زمین کوبیدهایم. ما همان نشدیم که از روز اول میخواستیم احتمالاً در منازل اول شکست خوردیم، یا موفقیتهای پیشبینی نشدهای به دست آوردیم. هر چه شد حاصل پیوند اراده ما با موقعیتها و واقعیتهای عینی بود. آنچه در عمل روی داد، یک وضعیت پیشبینی نشده بود. بخشی به ما و خواست ما ربط داشت بخشی به پیچیدگیهای ناشناخته واقعیت پیرامون.
یکبار تصمیم نگرفتیم. بارها به جهت فراز و نشیبهای موقعیت، تجدید نظرهایی کردیم، خواست خود را موضوع بازبینی قرار دادیم، و اینک نیز هر آنچه هستیم، در میانه راه است. شاید تا آخر عمر به بازبینی خواست خود میپردازیم وتلاش میکنیم ترکیبهای تازه بسازیم. همه زیبایی و شکوفایی متن زندگی به همین بازبینیها و برآمدنهای دوباره وابسته است.
همین کار ساده و متعارف در عرصه سیاست به سختی روی میدهد. به ویژه هنگامی که پای یک انقلاب و ایدئولوژی در میان باشد.
انقلابها با آرزوهای بزرگ جان میگیرند. بیتوجه به اینکه چقدر با منطق موقعیت عینی ارتباط دارند. حد و نحو این ارتباط با پیروزی انقلاب آشکار میشود. از ترکیب خواست انقلابی با واقعیت، وضعیتهای متنوع و پیچیدهای ظهور میکند. ممکن است ترکیب جذابتر و زیباتر از آنچه میخواستیم جلوهگر شود. البته به ندرت ممکن است چنین باشد. اغلب ترکیبهای ناقص، ناسازوار، زشت، پرهزینه و سنگین بار، حتی بعضا ترکیبهای مضحک و بیربط روی مینماید.
بازاندیشی و تصمیم دوباره برای بهینه سازی ترکیبهای ناسازوار، به ندرت اتفاق میافتد. معمولا انقلابیون سعی میکنند شکاف میان آنچه میخواستیم و متن واقعیت سخت را با تبلیغات، دروغ و سرکوب پر کنند.
کافی نیست مردم و نسلهای بعدی با وضعیتهای زشت و کریه و ناسازوار سازگار شوند. باید آن را سازوار و زیبا هم ببینند و بابت این همه سازواری متشکر و سپاسگزار هم باشند. نظامهای سیاسی به ویژه پس از یک انقلاب، همواره در حصار همان تصمیم بزرگ اولیه میمانند و در خود جرات، توانایی و بالندگی کافی برای بازاندیشی و تصمیمهای دوباره برای اصلاح ناسازواریها نمییابد. آنها از تغییر احساس ویرانی میکنند. میترسند و همین ترس دامنگیر زندگی مردمان بینوا میشود.
جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است، در چاله «تعلیق تصمیم» افتاده است. تعلیق تصمیم بلایی خونریز است. بلایی است که جان و مال و ارزشها و فرهنگ و هستی یک ملت را با زوال مواجه میکند.
بحرانهای بزرگ گریبان کشور را گرفته است. بحران مشروعیت، احساس بیگانگی مردم با ساختار سیاسی، ظهور نسلهای تازه با خواست و آرمانهای جدید، تغییر رادیکال فضای منطقهای و بین المللی. این همه بحران بیش از دو دهه است جریان یافته و هر روز زورآورتر و زیانبارتر میشود. در همین نقاط بحرانی است که باید تصمیم به مثابه بنیان نهادن بنیادی تازه ظهور کند.
کم هزنیهترین امکان آن است که از درون جمهوری اسلامی چنین توانانی تاریخی ظهور کند. کس یا نهادی که شجاعت بازبینی خود و بنیان نهادن ترکیبی تازه با قلمرو محیطی نظام را دارد ظهور کند.
بهترین امکان آن است که نظام جمهوری اسلامی بتواند در ترکیبی تازه با مردم و نیروهای متکثر سیاسی، وضعیتی نو بنیان افکند.
بدترین امکان آن است که در وضعیت تعلیق تصمیم بمانیم تا دیگران برای ما تصمیم بگیرند. منتظر روزی بمانیم تا به موضوع تصمیم تصمیم گیرندگان بزرگ تبدیل شویم.
پرهزینهترین امکان ماندن در فضای تعلیق تصمیم است. چندانکه آرام آرام در باتلاق وضعیت ناسازوار فروریم.
*این یادداشت متن سخنرانی امروز اینجانب در همایش سالیانه انجمن علوم سیاسی بود.
@javadkashi
08.02.202509:46
سوگ و حماسه
--------
روحی که انقلاب را برانگیخت، از دو منبع سوگ و حماسه تغذیه میکرد. سوگواری برای عقبماندگیها، استبداد، جنایتها، شهادتها و زخمهایی که بر تن مردم بود. حماسه اما منبعی بود که به سوگواران عزم انتقام میداد. باید برخاست، تسلیم نشد تا پایان خود یا پایان دشمن ایستادگی کرد. این دو به نحوی شگفت یکدیگر را تقویت کردند. اگر عزم سوگواران برای خلق یک حماسه پیروز میشد، خود را برای خلق حماسه بعدی مهیا میکردند اگر شکست میخورد، گردهم جمع میشدند مجلس سوگواری تازهای به راه میانداختتد و ضمن ذکر مصیبت، همگان را به برخاستن برای خلق یک حماسه تازه دعوت میکردند.
پیوند میان این دو منبع، قدرت عظیمی برای تداوم و بسیج روحیه انقلابی ایجاد میکرد. مشکل اما از زمانی آغاز شد که جمهوری اسلامی به مثابه نظام برآمده از آن انقلاب، همچنان از این دو منبع تغذیه کرد. البته درآمدهای نفتی را هم به آن دو بیافزائید
امروز نظام برآمده از آن انقلاب با سه مشکل بزرگ مواجه است. مشکل اول مردماند. اکثر مردم نه در سوگواریها شریک درد انقلابیون میشوند. نه میلی به مشارکت در خلق حماسه دارند. بنابراین از دوگانه سوگ و حماسه پا پس کشیدهاند. میل به زندگی متعارف دارند. آن خیمه هر روز کوچکتر و کوچکتر شد.
مشکل دوم، ساکنان خیمه سوگ و حماسهاند. بخشی مهمی از آنها بیشتر در نمایش سوگ و حماسه شرکت میکنند. به خاطر منبع سوم که همانا در آمدهای شیرین نفتی است از سوگ و حماسه منتفع میشوند. بنابراین اصالت خیمه و حقانیتاش موضوع تردید واقع شده است.
مشکل سوم جبهه دشمنان انقلابیون است. در ماههای اول پیروزی انقلاب جنگی از سوی یکی از حکام عرب بر ما تحمیل شد که او نیز کم و بیش ادبیات سوگ و حماسه داشت. اما امروز کسانی رویاروی خیمه انقلاب ایستادهاند که اساساً نه از سوگ درکی دارند نه حماسه. بیشتر تابع منطق سود و زیان اقتصادی و تجاریاند. از کشورهای عربی منطقه گرفته تا آمریکای ترامپ. مواجهه با چنان دشمنانی از نقطه عزیمت سوگ و حماسه، گاهی به خلق صحنههای مضحک میانجامد.
سوگ و حماسه منابع برانگیزاننده روح انقلاب بود. نظام برآمده از آن انقلاب لازم بود منابع تازهای برای استقرار نظام اختیار کند. از جمله قانون، مصلحت عمومی، آزادی، رفاه و مناسبات عادلانه.
@javadkashi
--------
روحی که انقلاب را برانگیخت، از دو منبع سوگ و حماسه تغذیه میکرد. سوگواری برای عقبماندگیها، استبداد، جنایتها، شهادتها و زخمهایی که بر تن مردم بود. حماسه اما منبعی بود که به سوگواران عزم انتقام میداد. باید برخاست، تسلیم نشد تا پایان خود یا پایان دشمن ایستادگی کرد. این دو به نحوی شگفت یکدیگر را تقویت کردند. اگر عزم سوگواران برای خلق یک حماسه پیروز میشد، خود را برای خلق حماسه بعدی مهیا میکردند اگر شکست میخورد، گردهم جمع میشدند مجلس سوگواری تازهای به راه میانداختتد و ضمن ذکر مصیبت، همگان را به برخاستن برای خلق یک حماسه تازه دعوت میکردند.
پیوند میان این دو منبع، قدرت عظیمی برای تداوم و بسیج روحیه انقلابی ایجاد میکرد. مشکل اما از زمانی آغاز شد که جمهوری اسلامی به مثابه نظام برآمده از آن انقلاب، همچنان از این دو منبع تغذیه کرد. البته درآمدهای نفتی را هم به آن دو بیافزائید
امروز نظام برآمده از آن انقلاب با سه مشکل بزرگ مواجه است. مشکل اول مردماند. اکثر مردم نه در سوگواریها شریک درد انقلابیون میشوند. نه میلی به مشارکت در خلق حماسه دارند. بنابراین از دوگانه سوگ و حماسه پا پس کشیدهاند. میل به زندگی متعارف دارند. آن خیمه هر روز کوچکتر و کوچکتر شد.
مشکل دوم، ساکنان خیمه سوگ و حماسهاند. بخشی مهمی از آنها بیشتر در نمایش سوگ و حماسه شرکت میکنند. به خاطر منبع سوم که همانا در آمدهای شیرین نفتی است از سوگ و حماسه منتفع میشوند. بنابراین اصالت خیمه و حقانیتاش موضوع تردید واقع شده است.
مشکل سوم جبهه دشمنان انقلابیون است. در ماههای اول پیروزی انقلاب جنگی از سوی یکی از حکام عرب بر ما تحمیل شد که او نیز کم و بیش ادبیات سوگ و حماسه داشت. اما امروز کسانی رویاروی خیمه انقلاب ایستادهاند که اساساً نه از سوگ درکی دارند نه حماسه. بیشتر تابع منطق سود و زیان اقتصادی و تجاریاند. از کشورهای عربی منطقه گرفته تا آمریکای ترامپ. مواجهه با چنان دشمنانی از نقطه عزیمت سوگ و حماسه، گاهی به خلق صحنههای مضحک میانجامد.
سوگ و حماسه منابع برانگیزاننده روح انقلاب بود. نظام برآمده از آن انقلاب لازم بود منابع تازهای برای استقرار نظام اختیار کند. از جمله قانون، مصلحت عمومی، آزادی، رفاه و مناسبات عادلانه.
@javadkashi
31.01.202510:38
پاسخهای بیپرسش
----
دوباره به دوران پاسخهای مشخص برای سوالات نامشخص رسیدهایم. این وضعیت را در آستانه انقلاب تجربه کرده بودیم.
جامعه ایران با حجم گستردهای از معضلات عظیم مواجه است. از اقلیم و آب و اقتصاد و فرهنگ و سیاست گرفته تا تک تک سلولهای حیات تاریخی و اجتماعی ما دست به گریبان مشکلات عدیدهاند. هر کدام از این معضلات، نیازمند پرسشهای سترگ و بحث و گفتگوهای عمیقاند. اهل نظر باید تشنه بحث برای پاسخ گرفتن برای پرسشهای عمیق باشند.
دو گروه شدهایم و در دو اردوگاه لشکر آراستهایم: طرفداران نظام و براندازان نظام. در این میان اصلاحطلبان نیز هستند. خوب که نظر کنی، همانها هم دو شاخهاند: شاخهای نزدیک به طرفداران نظام و شاخهای نزدیک به براندازان. برای این هر دو گروه، همه چیز روشن است. لازم نیست در باره چیزی پرسش جدی کنند. دیگر وقت تامل و اندیشیدن نیست. قلبها میتپد تا زمانی که یکی بر آن دیگری غلبه کند و کار خاتمه یابد.
بحث و گفتگو فراوان است. همه جا میزهای گفتگو چیدهاند. از تلویزیون جمهوری اسلامی تا بسترهای پرطرفدار در کلاب هاوس و یوتیوب، تا بی بی سی و ایران اینترنشنال. اما طرفین گفتگو نمیکنند، به سولات مشخص پاسخ نمیدهند. از ابتدا تا انتهای یک بحث چند ساعته مینشینی جز رجز خوانی و تحقیر یکدیگر نمیشنوی. بک نمونه هم نمیبینید حریف اظهار کند که فلان گزاره را پذیرفته و از فلان مدعای خود عقب مینشیند. یک مورد نیز نمیبینی که در انتهای بحث هر دو از جایی که ایستاده بودند حرکتی کرده باشند.
کسی گفتگو میکند که خود را در یک معضل و کاستی دیده اینک نیازمند دیگری است تا گرهی را در ذهن خود یا در ذهن جامعه بگشاید. این طرفها که این روزها با هم گفتگو میکنند، بیشتر نمایندگان لشکریان حریفاند که هر کدام به تحقیر دیگری آمدهاند. منازعات سیاسی هنگامی که به ابتذال تحریک عوامالناس میرسد، به تحمیق نیازمند است. لاجرم همه چیز را به گرداب تحمیق میکشاند منجمله گفتگو را.
پرسشهای بیپاسخ محرک فکر است و پاسخهای بی پرسش محرک بلاهت و جهل.
@javadkashi
----
دوباره به دوران پاسخهای مشخص برای سوالات نامشخص رسیدهایم. این وضعیت را در آستانه انقلاب تجربه کرده بودیم.
جامعه ایران با حجم گستردهای از معضلات عظیم مواجه است. از اقلیم و آب و اقتصاد و فرهنگ و سیاست گرفته تا تک تک سلولهای حیات تاریخی و اجتماعی ما دست به گریبان مشکلات عدیدهاند. هر کدام از این معضلات، نیازمند پرسشهای سترگ و بحث و گفتگوهای عمیقاند. اهل نظر باید تشنه بحث برای پاسخ گرفتن برای پرسشهای عمیق باشند.
دو گروه شدهایم و در دو اردوگاه لشکر آراستهایم: طرفداران نظام و براندازان نظام. در این میان اصلاحطلبان نیز هستند. خوب که نظر کنی، همانها هم دو شاخهاند: شاخهای نزدیک به طرفداران نظام و شاخهای نزدیک به براندازان. برای این هر دو گروه، همه چیز روشن است. لازم نیست در باره چیزی پرسش جدی کنند. دیگر وقت تامل و اندیشیدن نیست. قلبها میتپد تا زمانی که یکی بر آن دیگری غلبه کند و کار خاتمه یابد.
بحث و گفتگو فراوان است. همه جا میزهای گفتگو چیدهاند. از تلویزیون جمهوری اسلامی تا بسترهای پرطرفدار در کلاب هاوس و یوتیوب، تا بی بی سی و ایران اینترنشنال. اما طرفین گفتگو نمیکنند، به سولات مشخص پاسخ نمیدهند. از ابتدا تا انتهای یک بحث چند ساعته مینشینی جز رجز خوانی و تحقیر یکدیگر نمیشنوی. بک نمونه هم نمیبینید حریف اظهار کند که فلان گزاره را پذیرفته و از فلان مدعای خود عقب مینشیند. یک مورد نیز نمیبینی که در انتهای بحث هر دو از جایی که ایستاده بودند حرکتی کرده باشند.
کسی گفتگو میکند که خود را در یک معضل و کاستی دیده اینک نیازمند دیگری است تا گرهی را در ذهن خود یا در ذهن جامعه بگشاید. این طرفها که این روزها با هم گفتگو میکنند، بیشتر نمایندگان لشکریان حریفاند که هر کدام به تحقیر دیگری آمدهاند. منازعات سیاسی هنگامی که به ابتذال تحریک عوامالناس میرسد، به تحمیق نیازمند است. لاجرم همه چیز را به گرداب تحمیق میکشاند منجمله گفتگو را.
پرسشهای بیپاسخ محرک فکر است و پاسخهای بی پرسش محرک بلاهت و جهل.
@javadkashi
15.01.202508:19
عشق نفس بریده
=====
شاید شمارگان مفهوم عشق در ادبیات سیاسی پس از انقلاب از شمارگان نام خدا کمتر نباشد: عشق به خدا، عشق به آرمانهای بلند، عشق به رهبران سیاسی، عشق به شهادت و .....
در این تلنبار کاربستهای عشق آنچه نیست، آتش عشقی است که یک چهره زیبا در دل یک دیگری برافروخته است. عشقی که تنهایی عمیق مردمان را چند صباحی التیام بخشد.
عشق تنها مورد مصادره شده از زندگی توسط گفتار سیاسی نیست. سیاستی که فربهی خود را در مصادره مفاهیم جاری در متن زندگی روزمره جستجو میکرد و تمامیتیابیاش به خشک کردن چشمه زندگی مشروط بود. فیلم «کیک محبوب من» حکایت عشق افسرده و نفس بریده بندگان خدا در متن زندگی روزمره است.
سیاست در ایران امروز عرصه جدال میان قلمرو اعمال حاکمیت سیاسی و مقتضیات تداوم زندگی است. جنبشهای اصیل سیاسی و نمادها و مفاهیمی که مردم و هنرمندان و اهل نظر خلق میکنند، در خدمت قدرت بخشیدن به لشکریان زندگی است که برای فتح قلمروهای اشغال شده عزم خود را جزم کردهاند.
ایدئولوژیها و گفتارهای سیاسی، طی مدت زمانی طولانی زندگی را در این دیار تحقیر کرده بودند. روزمرگی قلمرو زیست جانوری شده بود. مردمان برای رستگاریشان ضرورت داشت به آن پشت پا بزنند. آنکه به تمامیت زندگی لگد میزد و به کلی از آن عبور میکرد، حلقه گل ماندگاری و جاودانگی هدیه میگرفت.
عشق در همان صورت متعارف و طبیعی، یکی از اصیلترین دستاویزهای زندگی برای نجات از ابتذال است. مصادره این مفهوم، زندگی روزمره را از بنیاد طبیعی خود تهی کرد. عشق مصادره شده، به یک کلیشه در ادبیات سیاسی تنزل کرد و فیلم «کیک محبوب من» از بقایای آن در حاشیههای پنهان زندگی مردمان خبر داد.
قدرت لشکریان زندگی در ایران امروز چندان است که هیچ قرارداد تازهای بدون تعیین تکلیف با زندگی و جوانب تعالیبخش آن منعقد نخواهد شد.
@javadkashi
=====
شاید شمارگان مفهوم عشق در ادبیات سیاسی پس از انقلاب از شمارگان نام خدا کمتر نباشد: عشق به خدا، عشق به آرمانهای بلند، عشق به رهبران سیاسی، عشق به شهادت و .....
در این تلنبار کاربستهای عشق آنچه نیست، آتش عشقی است که یک چهره زیبا در دل یک دیگری برافروخته است. عشقی که تنهایی عمیق مردمان را چند صباحی التیام بخشد.
عشق تنها مورد مصادره شده از زندگی توسط گفتار سیاسی نیست. سیاستی که فربهی خود را در مصادره مفاهیم جاری در متن زندگی روزمره جستجو میکرد و تمامیتیابیاش به خشک کردن چشمه زندگی مشروط بود. فیلم «کیک محبوب من» حکایت عشق افسرده و نفس بریده بندگان خدا در متن زندگی روزمره است.
سیاست در ایران امروز عرصه جدال میان قلمرو اعمال حاکمیت سیاسی و مقتضیات تداوم زندگی است. جنبشهای اصیل سیاسی و نمادها و مفاهیمی که مردم و هنرمندان و اهل نظر خلق میکنند، در خدمت قدرت بخشیدن به لشکریان زندگی است که برای فتح قلمروهای اشغال شده عزم خود را جزم کردهاند.
ایدئولوژیها و گفتارهای سیاسی، طی مدت زمانی طولانی زندگی را در این دیار تحقیر کرده بودند. روزمرگی قلمرو زیست جانوری شده بود. مردمان برای رستگاریشان ضرورت داشت به آن پشت پا بزنند. آنکه به تمامیت زندگی لگد میزد و به کلی از آن عبور میکرد، حلقه گل ماندگاری و جاودانگی هدیه میگرفت.
عشق در همان صورت متعارف و طبیعی، یکی از اصیلترین دستاویزهای زندگی برای نجات از ابتذال است. مصادره این مفهوم، زندگی روزمره را از بنیاد طبیعی خود تهی کرد. عشق مصادره شده، به یک کلیشه در ادبیات سیاسی تنزل کرد و فیلم «کیک محبوب من» از بقایای آن در حاشیههای پنهان زندگی مردمان خبر داد.
قدرت لشکریان زندگی در ایران امروز چندان است که هیچ قرارداد تازهای بدون تعیین تکلیف با زندگی و جوانب تعالیبخش آن منعقد نخواهد شد.
@javadkashi
15.04.202513:19
تصاویر سلطهجو
----
اغلب عکسهای قدیمی خود را دوست داریم. آنها خاطرههای تلخ و شیرین ما هستند. اما هیچکس دلش نمیخواهد در محدوده تصاویر قدیمی باقی بماند. نو به نو از خود عکس میگیرد تا خود را در تصویرهای تازه تماشا کند. این در منطق زندگی فردی و جمعی ما جاری است. نوبت به عرصه سیاست آنهم سیاست ایدئولوژیک که میرسد داستان تغییر میکند. عکسهای قدیمی فقط یادآور خاطرههای قدیم نیستند. آنها را تکثیر میکنیم، دور تا دور خودمان را از آنها پرمیکنیم. حتی با کنار هم گذاشتن آنها سقف میسازیم مبادا از محدوده آنها فراتر برویم. آنها قدرت پیدا میکنند تا اکنون و فردا را زندانی خود کنند.
مبارزه، جهاد، خون و شهادت و سوگواری در عرصه سیاسی همه کشورهای جهان کم و بیش وجود دارند. سیاست را بیوجود آنها نمیتوان فهم کرد. اما اگر این همه در مسیر انقلاب و جنگ مقدس شدند و سرجشمههای یک نظام سیاسی را ساختند، قرار نیست تصویر خود را منحصر به آنها کنیم. میتوان و انتظار میرود یک نظام سیاسی قدرت نو کردن تصویر خود را هم داشته باشد.
منحصر کردن خود به تصویرهای قدیمی، یک نظام دانش، الگویی از فهم و تفسیر امور و از همه مهمتر شبکه منافع ویژه خود را تولید میکند. تصویرهای قدیمی افقهای دید را کور میکنند، ساختار را شکننده میکنند، معنای خود را برای نسلهای تازه از دست میدهند و از همه مهمتر قدرت انعطاف مناسب به حسب شرایط تازه را از یک موجودیت سیاسی میگیرند.
تصویرهای قدیمی مقدس شده، تصاویر متضاد با خود را موجه میکنند و هر آنچه رویاروی این تصاویر است، مقدس و رهایی بخش تلقی میشود.
مذاکرات اخیر با آمریکا گروگان همین منظومه تصاویر است. آمریکا در همه تصاویر قدیم مصداق دشمن است و باید موضوع ستیز باشد. به حسب تصاویر قدیم مذاکره اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مذاکره کننده ایرانی نباید از هیچ چیز عقب بنشیند، اگر هم نشست، نباید به زبان بیاورد. اگر هم به زبان آورد حتی الامکان آن را کوچک وانمایی کند. باید مستمراً در موضع ناباور و منتظر فرصت برای گریز و حتی ضربه به حریف بنشیند. دست و زبانش میلرزد و دلنگران هر معامله واقعی است.
مبارزه و ستیز و خون و سوگ، به وقت مقتضی باید فراخوان شوند. اما مفاهیم گاهی ارباب و سلطهجو میشوند و قلمرو سیاسی را به بردگی میکشند.
ما برای برون رفت از همه مشکلاتی که با آنها دست به گریبانیم، نیازمند تصاویر تازهایم.
@javadkashi
----
اغلب عکسهای قدیمی خود را دوست داریم. آنها خاطرههای تلخ و شیرین ما هستند. اما هیچکس دلش نمیخواهد در محدوده تصاویر قدیمی باقی بماند. نو به نو از خود عکس میگیرد تا خود را در تصویرهای تازه تماشا کند. این در منطق زندگی فردی و جمعی ما جاری است. نوبت به عرصه سیاست آنهم سیاست ایدئولوژیک که میرسد داستان تغییر میکند. عکسهای قدیمی فقط یادآور خاطرههای قدیم نیستند. آنها را تکثیر میکنیم، دور تا دور خودمان را از آنها پرمیکنیم. حتی با کنار هم گذاشتن آنها سقف میسازیم مبادا از محدوده آنها فراتر برویم. آنها قدرت پیدا میکنند تا اکنون و فردا را زندانی خود کنند.
مبارزه، جهاد، خون و شهادت و سوگواری در عرصه سیاسی همه کشورهای جهان کم و بیش وجود دارند. سیاست را بیوجود آنها نمیتوان فهم کرد. اما اگر این همه در مسیر انقلاب و جنگ مقدس شدند و سرجشمههای یک نظام سیاسی را ساختند، قرار نیست تصویر خود را منحصر به آنها کنیم. میتوان و انتظار میرود یک نظام سیاسی قدرت نو کردن تصویر خود را هم داشته باشد.
منحصر کردن خود به تصویرهای قدیمی، یک نظام دانش، الگویی از فهم و تفسیر امور و از همه مهمتر شبکه منافع ویژه خود را تولید میکند. تصویرهای قدیمی افقهای دید را کور میکنند، ساختار را شکننده میکنند، معنای خود را برای نسلهای تازه از دست میدهند و از همه مهمتر قدرت انعطاف مناسب به حسب شرایط تازه را از یک موجودیت سیاسی میگیرند.
تصویرهای قدیمی مقدس شده، تصاویر متضاد با خود را موجه میکنند و هر آنچه رویاروی این تصاویر است، مقدس و رهایی بخش تلقی میشود.
مذاکرات اخیر با آمریکا گروگان همین منظومه تصاویر است. آمریکا در همه تصاویر قدیم مصداق دشمن است و باید موضوع ستیز باشد. به حسب تصاویر قدیم مذاکره اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مذاکره کننده ایرانی نباید از هیچ چیز عقب بنشیند، اگر هم نشست، نباید به زبان بیاورد. اگر هم به زبان آورد حتی الامکان آن را کوچک وانمایی کند. باید مستمراً در موضع ناباور و منتظر فرصت برای گریز و حتی ضربه به حریف بنشیند. دست و زبانش میلرزد و دلنگران هر معامله واقعی است.
مبارزه و ستیز و خون و سوگ، به وقت مقتضی باید فراخوان شوند. اما مفاهیم گاهی ارباب و سلطهجو میشوند و قلمرو سیاسی را به بردگی میکشند.
ما برای برون رفت از همه مشکلاتی که با آنها دست به گریبانیم، نیازمند تصاویر تازهایم.
@javadkashi
04.03.202511:00
بینیاز از خدای متعال
------
عبادت هنگامی معنادار است که فرد را از چاله درونی خودش نجات دهد. او را به خدا، جهان و دیگری گشوده کند. گشودگی آغاز سرریز شدن غنای خدا، غنای جهان و غنای دیگری در قلمرو هستی فرد است. اگر یک نظام سیاسی در چالههای درونی خودش گرفتار شود، چه باید کرد؟ آیا عبادتی متصور است که نجات بخش یک نظام سیاسی از دالانهای تیره درونش باشد؟
خودمحوربینی مهمترین عامل محبوس شدن در چاله درون است. نظامهای انقلابی همه به این مصیبت گرفتار میشوند. «خود» را کانون درخشان حقیقت در جهان تیره و تار میپندارند. میان «خود» با واقعیت عالم حصار میکشند. روزنهها را به بیرون خود میبندند، هر روز کسانی را از درون «خود» میرانند، حتی خدایی را در درون همان حصارهای بستهشان میسازند تا به خدای متعال هم بینیاز شوند. سرمایههاشان به تدریج از دست میرود، فقیر میشوند، کوچک میشوند و به تدریج در استیصال فرومیروند.
رهایی از «خود» کار دشواری است. حصارهای «خود» که استوار شوند، شکستناش به سختی ممکن است. این کار در حوزه سیاست به ناممکن پهلو میزند.
نظامهای برآمده از انقلاب در میدان بازیهای بزرگ شکل گرفتهاند. اما هرچه بیشتر در لاک «خود» محبوس شوند، دلمشغول بازیهای کوچک میشوند. دشمنهای کوچک میسازند، تا خود را از شر دشمنان بزرگ در امان تصور کنند. غایات بیمعنا طراحی میکنند تا در جهان کوچکشان، همچنان خود را در حال حرکت انقلابی ببینند.
در صحنه سیاسی امروز ایران، هیچ عبادتی بالاتر از گشودن روزنهای بسته، تماشای خوب بیرون، درک مخاطرات بزرگ و همزمان درک عسرت بیپایان مردمان بیپناه نیست.
@javadkashi
------
عبادت هنگامی معنادار است که فرد را از چاله درونی خودش نجات دهد. او را به خدا، جهان و دیگری گشوده کند. گشودگی آغاز سرریز شدن غنای خدا، غنای جهان و غنای دیگری در قلمرو هستی فرد است. اگر یک نظام سیاسی در چالههای درونی خودش گرفتار شود، چه باید کرد؟ آیا عبادتی متصور است که نجات بخش یک نظام سیاسی از دالانهای تیره درونش باشد؟
خودمحوربینی مهمترین عامل محبوس شدن در چاله درون است. نظامهای انقلابی همه به این مصیبت گرفتار میشوند. «خود» را کانون درخشان حقیقت در جهان تیره و تار میپندارند. میان «خود» با واقعیت عالم حصار میکشند. روزنهها را به بیرون خود میبندند، هر روز کسانی را از درون «خود» میرانند، حتی خدایی را در درون همان حصارهای بستهشان میسازند تا به خدای متعال هم بینیاز شوند. سرمایههاشان به تدریج از دست میرود، فقیر میشوند، کوچک میشوند و به تدریج در استیصال فرومیروند.
رهایی از «خود» کار دشواری است. حصارهای «خود» که استوار شوند، شکستناش به سختی ممکن است. این کار در حوزه سیاست به ناممکن پهلو میزند.
نظامهای برآمده از انقلاب در میدان بازیهای بزرگ شکل گرفتهاند. اما هرچه بیشتر در لاک «خود» محبوس شوند، دلمشغول بازیهای کوچک میشوند. دشمنهای کوچک میسازند، تا خود را از شر دشمنان بزرگ در امان تصور کنند. غایات بیمعنا طراحی میکنند تا در جهان کوچکشان، همچنان خود را در حال حرکت انقلابی ببینند.
در صحنه سیاسی امروز ایران، هیچ عبادتی بالاتر از گشودن روزنهای بسته، تماشای خوب بیرون، درک مخاطرات بزرگ و همزمان درک عسرت بیپایان مردمان بیپناه نیست.
@javadkashi
13.02.202510:51
انقلاب سلطه ستیز و سلطه انقلابی
----
جوهر اصیل انقلاب رفع سلطه است. وجه تاریک ماجرا پس از پیروزی رخ نشان میدهد. فرصتی پیدا میشود برای اعمال الگوی تازهای از سلطه البته این بار به نام انقلاب. میتوان این شکل تازه اعمال سلطه را سلطه انقلابی خواند. اما بانیان و فرزندان اصیل انقلاب، میراث داران جوهر سلطه ستیز انقلاباند. آنها مانع تحقق این شکل تازه سلطه میشوند. پس چارهای نمیماند الا دروغ و تلبیس و تطمیع به میان آوردن و اگر نشد، قربانی کردن آنها.
حصر پانزده ساله میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی تازهترین مصداق این مدعاست.
میگویند انقلابها فرزندان خود را میخورند. این گفته گاهی درست از آب در نمیآید. فرزندان انقلاب اگر هوشمندانه مقاومت کنند بازی تازهای آغاز میشود. میراث داران انقلاب سلطه ستیز، رویاروی سلطه انقلابی سینه سپر میکنند تا جایی که سلطه انقلابی از لباس تلبیس و ریای ارزشهای انقلابی خلع شود. این اتفاقی است که پانزده سال است گریبان نظام را گرفته است. پانزده سال است نظام قادر به دفاع از موجودیت خود بر اساس ارزشهای اخلاقی دوران انقلاب نیست. به همین جهت هم از درون هم از بیرون تحت فشار است. یکی از راههای موثر رفع این فشار کاستن از بار این رویارویی افشاگر است.
رفع حصر میتواند سرآغاز بازگشت به سرچشمه مسدود شده دوران انقلاب باشد. تنها به این شرط رفع حصر معنای سیاسی پیدا میکند.
بخش مهمی از نسل جوان از اصل و اساس انقلاب و ادبیات انقلابی و همه چهرههای وابسته به آن عبور کرده است. حق هم دارد. تنها اعمال سلطه را تجربه کرده و سلطه با هیچ نامی تحمل پذیر نمیشود. نظام جمهوری اسلامی برای برقراری پیوند با این نسل، باید از خود و بنیادهای خود تماماً عبور کند. این کاری است ناممکن. اما میتواند با ارجاع به بنیادهای خود، دو هدف را تامین کند. نخست برقراری پیوند دوباره با جوهر و میراث داران اصیل انقلاب. دوم دفاع از خود به مثابه یک هستی اخلاقی.
آنگاه چه بسا جایی هم در دلهای جوانان این سرزمین باز کند.
@javadkashi
----
جوهر اصیل انقلاب رفع سلطه است. وجه تاریک ماجرا پس از پیروزی رخ نشان میدهد. فرصتی پیدا میشود برای اعمال الگوی تازهای از سلطه البته این بار به نام انقلاب. میتوان این شکل تازه اعمال سلطه را سلطه انقلابی خواند. اما بانیان و فرزندان اصیل انقلاب، میراث داران جوهر سلطه ستیز انقلاباند. آنها مانع تحقق این شکل تازه سلطه میشوند. پس چارهای نمیماند الا دروغ و تلبیس و تطمیع به میان آوردن و اگر نشد، قربانی کردن آنها.
حصر پانزده ساله میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی تازهترین مصداق این مدعاست.
میگویند انقلابها فرزندان خود را میخورند. این گفته گاهی درست از آب در نمیآید. فرزندان انقلاب اگر هوشمندانه مقاومت کنند بازی تازهای آغاز میشود. میراث داران انقلاب سلطه ستیز، رویاروی سلطه انقلابی سینه سپر میکنند تا جایی که سلطه انقلابی از لباس تلبیس و ریای ارزشهای انقلابی خلع شود. این اتفاقی است که پانزده سال است گریبان نظام را گرفته است. پانزده سال است نظام قادر به دفاع از موجودیت خود بر اساس ارزشهای اخلاقی دوران انقلاب نیست. به همین جهت هم از درون هم از بیرون تحت فشار است. یکی از راههای موثر رفع این فشار کاستن از بار این رویارویی افشاگر است.
رفع حصر میتواند سرآغاز بازگشت به سرچشمه مسدود شده دوران انقلاب باشد. تنها به این شرط رفع حصر معنای سیاسی پیدا میکند.
بخش مهمی از نسل جوان از اصل و اساس انقلاب و ادبیات انقلابی و همه چهرههای وابسته به آن عبور کرده است. حق هم دارد. تنها اعمال سلطه را تجربه کرده و سلطه با هیچ نامی تحمل پذیر نمیشود. نظام جمهوری اسلامی برای برقراری پیوند با این نسل، باید از خود و بنیادهای خود تماماً عبور کند. این کاری است ناممکن. اما میتواند با ارجاع به بنیادهای خود، دو هدف را تامین کند. نخست برقراری پیوند دوباره با جوهر و میراث داران اصیل انقلاب. دوم دفاع از خود به مثابه یک هستی اخلاقی.
آنگاه چه بسا جایی هم در دلهای جوانان این سرزمین باز کند.
@javadkashi
05.02.202511:05
پوشه شنیداری دومین نشست سینمای مستند: نگاهی دیگر
سلسله نشستهای مشترک "انجمن مستندسازان سینمای ایران" و "گروه مردممدار انجمن جامعهشناسی ایران" با همکاری "عمارت روبرو"
فیلم "خواب ابریشم"
صبحتهای دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی و ناهید رضایی، کارگردان فیلم
۱۴ بهمن ۱۴۰۳
#انجمن_مستند_سازان_سینمای_ایران
#انجمن_مستندسازان_سینمای_ایران
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
https://t.me/EventsIRDFA
سلسله نشستهای مشترک "انجمن مستندسازان سینمای ایران" و "گروه مردممدار انجمن جامعهشناسی ایران" با همکاری "عمارت روبرو"
فیلم "خواب ابریشم"
صبحتهای دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی و ناهید رضایی، کارگردان فیلم
۱۴ بهمن ۱۴۰۳
#انجمن_مستند_سازان_سینمای_ایران
#انجمن_مستندسازان_سینمای_ایران
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
https://t.me/EventsIRDFA
30.01.202512:09
واقعیت و اسطوره در زندگی سیاسی
----
زندگی سیاسی یک سویه واقعی دارد یک سویه اسطورهای. وای به روزی که اسطوره جایگزین واقعیت شود یا واقعیت از هر گونه خیال اسطورهای تهی شود.
سویه واقعی زندگی سیاسی گسیختگی، تعارض و کثرتهای تقلیلناپذیر است. سیاستورز باید ضمن به رسمیت شناختن این تعارضات و کثرتها، بهترین الگوی کنش سیاسی را به نفع همگان اختیار کند. سیاستورز با واقعیت سروکار دارد و باید مهارت کافی برای بازی منصفانه در جهت خیر عمومی داشته باشد.
وجه اسطورهای به میدان رقابتهای هر روزی انرژی حیاتی و اخلاقی عطا میکند. وجوه اسطورهای بر فراز واقعیت میایستند و نوع دوستی و دگرپذیری و امید را در میدان کثرتها و تعارضات امکانپذیر میکنند. اسطورهها از پای نهادن به زمین منازعات روزمره سیاسی پرهیز میکنند تا نقش خود را از دست ندهند. اسطوره از سنخ بازی و مهارت نیست، از سنخ نشانگان مبهم حقیقت است.
آیهالله خمینی در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، اسطوره بود. هنگامی که از پلههای هواپیما پایین میآمد، این حس جمعی را بر میانگیخت که کثرت و کشمکش سیاسی میتواند ذیل یک سقف تداوم پیدا کند. او از این نقش خود با خبر بود به همین جهت فورا از تهران به قم رفت. این بهترین انتخاب در شرایط پس از پیروزی بود.
کسانی که اصرار داشتند ایشان به تهران بازگردند، اسطوره را در خدمت تفوق در میدان منازعه قدرت میخواستند. آنها صرفاً به مصرف روزآمد اسطوره برای قوت بخشی به موقعیت خود میاندیشیدند.
بازگشت آیه الله خمینی به تهران، سرنوشت دیگری برای نظام رقم زد. نظام منطق بازیگری در میدان واقعیت سیاسی را نیاموخت و سالیانی چند با بهرهگیری از انرژی اسطوره زندگی کرد بیآنکه در عمل سیاست ورزی کند. سیاست ورزی نکرد، سیاست ورزی نیاموخت، و هر سال معضلی بر معضلات دیگر انبار کرد.
به تدریج انرژی ناشی از اسطوره به پایان رسید ما ماندیم و انباشت معضلات در صحنه واقعی. ما ماندیم و چیزهای فراوان که نیاموختیم. ایران امروز به مراتب با دشواریها و گسیختگیهای بیشتری مواجه است. اما نه مهارت کافی برای بازیگری داریم، نه نیرویی وجود دارد که در عرصه عمومی انرژی و معنای مولد دگرپذیری و نوع دوستی تزریق کند.
اسطورهها یادآور داستانهای خیالینی هستند که روح و روان جامعه را در متن آلودگیهای سیاست روزمره تا حدودی پالوده نگاه میدارند. منازعه سیاسی در عمل، با خطا، جهل، نابلدی، توطئه، دروغ، فریب و زیادهخواهی توام است. واقعیت حیات سیاسی از حیث اخلاقی ناهشیار است. جامعه به خلق اسطوره میپردازد تا ناهشیاری اخلاقی خود را کاهش دهد.
سیاست را از سطح اخلاقی آن تهی کردند و امروز علاوه بر ناهشیاری اخلاقی با ناهشیاری عملی نیز مواجهیم.
@javadkashi
----
زندگی سیاسی یک سویه واقعی دارد یک سویه اسطورهای. وای به روزی که اسطوره جایگزین واقعیت شود یا واقعیت از هر گونه خیال اسطورهای تهی شود.
سویه واقعی زندگی سیاسی گسیختگی، تعارض و کثرتهای تقلیلناپذیر است. سیاستورز باید ضمن به رسمیت شناختن این تعارضات و کثرتها، بهترین الگوی کنش سیاسی را به نفع همگان اختیار کند. سیاستورز با واقعیت سروکار دارد و باید مهارت کافی برای بازی منصفانه در جهت خیر عمومی داشته باشد.
وجه اسطورهای به میدان رقابتهای هر روزی انرژی حیاتی و اخلاقی عطا میکند. وجوه اسطورهای بر فراز واقعیت میایستند و نوع دوستی و دگرپذیری و امید را در میدان کثرتها و تعارضات امکانپذیر میکنند. اسطورهها از پای نهادن به زمین منازعات روزمره سیاسی پرهیز میکنند تا نقش خود را از دست ندهند. اسطوره از سنخ بازی و مهارت نیست، از سنخ نشانگان مبهم حقیقت است.
آیهالله خمینی در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، اسطوره بود. هنگامی که از پلههای هواپیما پایین میآمد، این حس جمعی را بر میانگیخت که کثرت و کشمکش سیاسی میتواند ذیل یک سقف تداوم پیدا کند. او از این نقش خود با خبر بود به همین جهت فورا از تهران به قم رفت. این بهترین انتخاب در شرایط پس از پیروزی بود.
کسانی که اصرار داشتند ایشان به تهران بازگردند، اسطوره را در خدمت تفوق در میدان منازعه قدرت میخواستند. آنها صرفاً به مصرف روزآمد اسطوره برای قوت بخشی به موقعیت خود میاندیشیدند.
بازگشت آیه الله خمینی به تهران، سرنوشت دیگری برای نظام رقم زد. نظام منطق بازیگری در میدان واقعیت سیاسی را نیاموخت و سالیانی چند با بهرهگیری از انرژی اسطوره زندگی کرد بیآنکه در عمل سیاست ورزی کند. سیاست ورزی نکرد، سیاست ورزی نیاموخت، و هر سال معضلی بر معضلات دیگر انبار کرد.
به تدریج انرژی ناشی از اسطوره به پایان رسید ما ماندیم و انباشت معضلات در صحنه واقعی. ما ماندیم و چیزهای فراوان که نیاموختیم. ایران امروز به مراتب با دشواریها و گسیختگیهای بیشتری مواجه است. اما نه مهارت کافی برای بازیگری داریم، نه نیرویی وجود دارد که در عرصه عمومی انرژی و معنای مولد دگرپذیری و نوع دوستی تزریق کند.
اسطورهها یادآور داستانهای خیالینی هستند که روح و روان جامعه را در متن آلودگیهای سیاست روزمره تا حدودی پالوده نگاه میدارند. منازعه سیاسی در عمل، با خطا، جهل، نابلدی، توطئه، دروغ، فریب و زیادهخواهی توام است. واقعیت حیات سیاسی از حیث اخلاقی ناهشیار است. جامعه به خلق اسطوره میپردازد تا ناهشیاری اخلاقی خود را کاهش دهد.
سیاست را از سطح اخلاقی آن تهی کردند و امروز علاوه بر ناهشیاری اخلاقی با ناهشیاری عملی نیز مواجهیم.
@javadkashi
04.01.202507:55
دکتر رضا رئیس طوسی از جهان رفت
---
آنها که امروز شصت و سه، چهار یا پنج سالهاند، در زمان انقلاب، هفده، هجده یا نوزده ساله بودند. من هم در میان آنها بودم. ما را میتوانستی نوجوانان مجذوب بنامی. مجذوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگتر از ما بودند گاهی هم البته بیشتر. آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی مینامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار دادهاند. ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید. از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند.
یک گروه فرصتطلبان انقلابی بودند. تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقعگرا بودند، یکباره آتش گرفتند، آرمانگرا شدند.
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند. به قلم و گفتار آرمانگرا بودند. واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت میگفتند و میشنیدند. مجذوب ساحت کلام بودند. آنها بدون نامهای بزرگ و آتشین نمیتوانستند روزگار بگذرانند. این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشتهای گره کرده یک به یک وا شد و رسوا شد، سرد شدند، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند.
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول میپنداشتند. خیال میکردند وظیفه دارند آرمانها را محقق کنند. اگر توانستند به کلام و نصیحت، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب. مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند. مردم باید انتخاب میکردند به راه حقیقت خواهند رفت یا شیطاناند. در صف دوستان مینشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد. وای به حال کسی که به آرمانها تعهد انقلابی نمیداد.
گروه چهارمی هم وجود داشت. دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود. شب پیش از دنیا رفت. بعید میدانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد. شهرتی نداشت. اهل قلم و کلام آتشین نبود. نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد، بلکه در چهل و پنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید. بزرگان میدانند او که بود و چه نقشهای شگرفی بازی کرد. از چه شجاعتی بهره داشت.
آرمان برای این گروه چهارم، یک مساله شخصی بود. آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود. آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست میکرد. نه تسلیم غوغاهای زمانه میشد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه میداد. در این سالهای آخر چهرهای تکیده داشت. اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود.
من دانشجوی او بودم. یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود. در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم. اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش میرفتم، از میزان تواضعاش دست و پایم را گم میکردم. با مهر و سادگی به من مینگریست. اغلب سکوت میکرد. من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر میگذشت.
از آرمان و آرمانگرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود. به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» میدانستند با گذشت و مهر و صبر مینگریست. اگر بزرگانی مثل او نبودند، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان و آرمانگرایی نبود. قلیلاند، یک به یک از جهان چشم فرومیبندند، اما اسنادی بیبدیل برای روز داوریاند.
@javadkashi
---
آنها که امروز شصت و سه، چهار یا پنج سالهاند، در زمان انقلاب، هفده، هجده یا نوزده ساله بودند. من هم در میان آنها بودم. ما را میتوانستی نوجوانان مجذوب بنامی. مجذوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگتر از ما بودند گاهی هم البته بیشتر. آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی مینامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار دادهاند. ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید. از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند.
یک گروه فرصتطلبان انقلابی بودند. تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقعگرا بودند، یکباره آتش گرفتند، آرمانگرا شدند.
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند. به قلم و گفتار آرمانگرا بودند. واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت میگفتند و میشنیدند. مجذوب ساحت کلام بودند. آنها بدون نامهای بزرگ و آتشین نمیتوانستند روزگار بگذرانند. این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشتهای گره کرده یک به یک وا شد و رسوا شد، سرد شدند، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند.
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول میپنداشتند. خیال میکردند وظیفه دارند آرمانها را محقق کنند. اگر توانستند به کلام و نصیحت، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب. مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند. مردم باید انتخاب میکردند به راه حقیقت خواهند رفت یا شیطاناند. در صف دوستان مینشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد. وای به حال کسی که به آرمانها تعهد انقلابی نمیداد.
گروه چهارمی هم وجود داشت. دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود. شب پیش از دنیا رفت. بعید میدانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد. شهرتی نداشت. اهل قلم و کلام آتشین نبود. نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد، بلکه در چهل و پنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید. بزرگان میدانند او که بود و چه نقشهای شگرفی بازی کرد. از چه شجاعتی بهره داشت.
آرمان برای این گروه چهارم، یک مساله شخصی بود. آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود. آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست میکرد. نه تسلیم غوغاهای زمانه میشد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه میداد. در این سالهای آخر چهرهای تکیده داشت. اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود.
من دانشجوی او بودم. یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود. در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم. اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش میرفتم، از میزان تواضعاش دست و پایم را گم میکردم. با مهر و سادگی به من مینگریست. اغلب سکوت میکرد. من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر میگذشت.
از آرمان و آرمانگرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود. به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» میدانستند با گذشت و مهر و صبر مینگریست. اگر بزرگانی مثل او نبودند، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان و آرمانگرایی نبود. قلیلاند، یک به یک از جهان چشم فرومیبندند، اما اسنادی بیبدیل برای روز داوریاند.
@javadkashi
31.03.202510:12
به مناسبت 12 فروردین
======
«مردم» به عنوان فاعل و نیروی اثرگذار سیاسی، یک جوانه بود. در انقلاب سال 1357 شکوفه کرد. جمهوری اسلامی چهل و چند سال است با این شکوفه دست به گریبان است: گاهی با آن همنواست، گاهی فریباش میدهد، گاهی سرکوبش میکند گاه ناتوان و مستاصل از مقابل آن عقب مینشیند.
آن شکوفه امروز به گل تبدیل شده است. هر طرح اندازی سیاسی بدون توجه به «مردم» محکوم به شکست است.
«مردم» در ادبیات سیاسی مدرن یک منظومه همگن در درون ساختارهای حقوقی نیست، بلکه نیرویی است خلاق و متکثر که با مداخله خود، نظم مستقر را دستخوش گسست و بازآفرینی مدام میکند.
انقلاب مشروطه در شعار و گفتار دمکراتیک بود. در عمل حاصل قلیلی از نخبگان شهری، مرجعیتهای دینی و نیروهای خارجی بود. آن روز «مردم» هنوز یک مفهوم ترجمهای در زبان سیاسی بود. اگرچه انقلاب مشروطه بود که بذر ظهور پدیده «مردم» را در خاک این سرزمین کاشت.
توسعه صنعتی، اقتصادی، شهری، و بسط و گسترش دانشگاهها در دوران پهلوی«مردم» را به نهالی کوچک تبدیل کرد و به تدریج جوانههایی در آن پدیدار شد. اما «مردم» در آن دوران شکوفه نکرد. نه شخص محمد رضا پهلوی ظرفیت پذیرش آن را داشت، نه شرایط آن دوران مقتضی شکفتن جوانه مردم بود. تصلب ساختار سیاسی آن دوران نمیتوانست با پدیده «مردم» سازگار شود. سرانجام هم قربانی انقلابی شد که «مردم» در آن شکفته شدند.
«شکفتن مردم» در وهله نخست نیازمند یک میانجی بود. تنها میانجی قابل تصور دین بود. به میانجی نیروی دین، «مردم» در انقلاب سال 57 به یک نیروی سیاسی اثرگذار تبدیل شد. آنها امروز لزوماً به آن میانجی وفادار نیستند. یک نیروی سیاسی قدرتمندند بیآنکه لزوماً دین در این قدرتنمایی ایفای نقش مرکزی کند.
آنها که امروز در نقد جمهوری اسلامی به اصل و بنیاد انقلاب سال 57 حمله میکنند، فراموش کردهاند خود حاصل پدیدهای هستند که در انقلاب شکفت. پیش از انقلاب فاعلیت سیاسی مردم، چیزی شبیه به عربستان و اردن و سوریه و کویت و عمان امروز بود. هنوز هم که هنوز است بذر فاعلیت سیاسی مردم در بسیاری از این دست کشورها کاشته نشده است.
آرمان کسانی که در نقد جمهوری اسلامی رویای نظام پهلوی را در سر میپرورند، به یک آرمان سیاسی بدون نقش اثرگذار مردم میاندیشند. این آرمان از همین امروز مرده به دنیا آمده است. اگر نیروی اثرگذار مردم، سازماندهی نظام جمهوری اسلامی را با بحران مواجه کرده، صورت خیالین احیای نظام پهلوی دو صد چندان دست به گریبان بحران است.
هنگامی که از فاعلیت سیاسی مردم سخن میگوئیم، به قدرت گرفتن قاعده هرم اجتماع سیاسی در مقابل راس آن نظر داریم. قاعده به خلاف راس، حاوی یک رنگ و رای نیست. «مردم» یک نام برای میدان کثیری از نیروهای فعال و ناسازوار است. هنگامی که قاعده قدرتمند میشود، دیگر به هیچ اراده فردی تمکین نمیکند. دیگر چرخه باطل طرد یکی برای جانشینی دیگری به پایان رسیده است.
نظام جمهوری اسلامی حاصل همه پرسی سال 1358 است، اما نه آن نظام نه هر نظام دیگری، نماینده ابدی و ازلی مردم نیست. مردم به خلاف ساختار و نظام، یک پدیده سیال، توسع یابنده و ناسازوار است. نظام نه با وفاداری به اصل و بنیادهای آغازیناش بلکه بازیگرانه در همسازی با تطورات تاریخی مردمانش زنده و شکوفاست. جمهوری اسلامی خیال کرد باید به همانی وفادار بماند که از اول تاسیس شد. اما فراموش کرد که بستر تکوین و تاسیساش رونده است. اگر همراهی نکند، خشک و متصلب و منسوخ میشود. معنای خود را از دست میدهد. آنگاه راهی جز آن نخواهد ماند که با بنیاد موسس خود بستیزد و البته معلوم است که در این ستیز، پیروزی در نهایت از آن کیست.
نظام هیچگاه نیاموخت قرار نیست مردم به آرمانهای نظام وفادار باشند و هرساله بابت این وفاداری سوگند یاد کنند، قرار بوده نظامی باشند که به مردم وفادار است و متولیاناش در هر کلام و تصمیمی این وفاداری را ثابت کنند.
@javadkashi
======
«مردم» به عنوان فاعل و نیروی اثرگذار سیاسی، یک جوانه بود. در انقلاب سال 1357 شکوفه کرد. جمهوری اسلامی چهل و چند سال است با این شکوفه دست به گریبان است: گاهی با آن همنواست، گاهی فریباش میدهد، گاهی سرکوبش میکند گاه ناتوان و مستاصل از مقابل آن عقب مینشیند.
آن شکوفه امروز به گل تبدیل شده است. هر طرح اندازی سیاسی بدون توجه به «مردم» محکوم به شکست است.
«مردم» در ادبیات سیاسی مدرن یک منظومه همگن در درون ساختارهای حقوقی نیست، بلکه نیرویی است خلاق و متکثر که با مداخله خود، نظم مستقر را دستخوش گسست و بازآفرینی مدام میکند.
انقلاب مشروطه در شعار و گفتار دمکراتیک بود. در عمل حاصل قلیلی از نخبگان شهری، مرجعیتهای دینی و نیروهای خارجی بود. آن روز «مردم» هنوز یک مفهوم ترجمهای در زبان سیاسی بود. اگرچه انقلاب مشروطه بود که بذر ظهور پدیده «مردم» را در خاک این سرزمین کاشت.
توسعه صنعتی، اقتصادی، شهری، و بسط و گسترش دانشگاهها در دوران پهلوی«مردم» را به نهالی کوچک تبدیل کرد و به تدریج جوانههایی در آن پدیدار شد. اما «مردم» در آن دوران شکوفه نکرد. نه شخص محمد رضا پهلوی ظرفیت پذیرش آن را داشت، نه شرایط آن دوران مقتضی شکفتن جوانه مردم بود. تصلب ساختار سیاسی آن دوران نمیتوانست با پدیده «مردم» سازگار شود. سرانجام هم قربانی انقلابی شد که «مردم» در آن شکفته شدند.
«شکفتن مردم» در وهله نخست نیازمند یک میانجی بود. تنها میانجی قابل تصور دین بود. به میانجی نیروی دین، «مردم» در انقلاب سال 57 به یک نیروی سیاسی اثرگذار تبدیل شد. آنها امروز لزوماً به آن میانجی وفادار نیستند. یک نیروی سیاسی قدرتمندند بیآنکه لزوماً دین در این قدرتنمایی ایفای نقش مرکزی کند.
آنها که امروز در نقد جمهوری اسلامی به اصل و بنیاد انقلاب سال 57 حمله میکنند، فراموش کردهاند خود حاصل پدیدهای هستند که در انقلاب شکفت. پیش از انقلاب فاعلیت سیاسی مردم، چیزی شبیه به عربستان و اردن و سوریه و کویت و عمان امروز بود. هنوز هم که هنوز است بذر فاعلیت سیاسی مردم در بسیاری از این دست کشورها کاشته نشده است.
آرمان کسانی که در نقد جمهوری اسلامی رویای نظام پهلوی را در سر میپرورند، به یک آرمان سیاسی بدون نقش اثرگذار مردم میاندیشند. این آرمان از همین امروز مرده به دنیا آمده است. اگر نیروی اثرگذار مردم، سازماندهی نظام جمهوری اسلامی را با بحران مواجه کرده، صورت خیالین احیای نظام پهلوی دو صد چندان دست به گریبان بحران است.
هنگامی که از فاعلیت سیاسی مردم سخن میگوئیم، به قدرت گرفتن قاعده هرم اجتماع سیاسی در مقابل راس آن نظر داریم. قاعده به خلاف راس، حاوی یک رنگ و رای نیست. «مردم» یک نام برای میدان کثیری از نیروهای فعال و ناسازوار است. هنگامی که قاعده قدرتمند میشود، دیگر به هیچ اراده فردی تمکین نمیکند. دیگر چرخه باطل طرد یکی برای جانشینی دیگری به پایان رسیده است.
نظام جمهوری اسلامی حاصل همه پرسی سال 1358 است، اما نه آن نظام نه هر نظام دیگری، نماینده ابدی و ازلی مردم نیست. مردم به خلاف ساختار و نظام، یک پدیده سیال، توسع یابنده و ناسازوار است. نظام نه با وفاداری به اصل و بنیادهای آغازیناش بلکه بازیگرانه در همسازی با تطورات تاریخی مردمانش زنده و شکوفاست. جمهوری اسلامی خیال کرد باید به همانی وفادار بماند که از اول تاسیس شد. اما فراموش کرد که بستر تکوین و تاسیساش رونده است. اگر همراهی نکند، خشک و متصلب و منسوخ میشود. معنای خود را از دست میدهد. آنگاه راهی جز آن نخواهد ماند که با بنیاد موسس خود بستیزد و البته معلوم است که در این ستیز، پیروزی در نهایت از آن کیست.
نظام هیچگاه نیاموخت قرار نیست مردم به آرمانهای نظام وفادار باشند و هرساله بابت این وفاداری سوگند یاد کنند، قرار بوده نظامی باشند که به مردم وفادار است و متولیاناش در هر کلام و تصمیمی این وفاداری را ثابت کنند.
@javadkashi
Кайра бөлүшүлгөн:
جماران

22.02.202507:36
🎥 بخشی از سخنان غلامرضا کاشی استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در همایش سالانه انجمن علوم سیاسی. ۱۴۰۳/۱۲/۰۱
🕌 @jamarannews
🕌 @jamarannews
Кайра бөлүшүлгөн:
ایران فردا

10.02.202508:21
🔴الهیات و مخیلهی مدنی
💠محمدجواد غلامرضاکاشی*
@iranfardamag
▪️شناسنامه اسلام سیاسی در دست نیست بدانیم تاریخ تولدش دقیقاً کی بود. کم یا بیش هشتاد سال عمر دارد. میتوانی خیال کنی حدوداً یک فرد هشتاد ساله است. پیر شده چندان توش و توانی در چنتهاش نیست. به روزگار جوانی میاندیشد. روزگاری که سرزنده بود و در میدان بسیج سیاسی دلربایی میکرد. روزهایی که همه شقوق فکری و سیاسی آرام آرام به سوی او رانده شدند و در سایه آن کسب وجاهت کردند. از ناسیونالیستها تا چپها و لیبرالهای ایرانی هر کدام سفرهای در سایهاش پهن کردند. حتی در دربار سلطتنی هم ریشه دواند فرح پهلوی با جذب سید حسین نصر و شایگان و شماری دیگر از متفکران آن دوران، فرهنگ و اندیشه اسلامی را موضوع مطالعه قرار داد تا حکومت از اقبال اسلام سیاسی بیبهره نماند. امروز اما از آن دلرباییها و بالندگیها خبری نیست. هیچ صاحب فکری حتی در درون نظام جمهوری اسلامی، راهحل مشکلات امروز را در قرآن و نهجالبلاغه جستجو نمیکند. روحانیون برای دیده شدن، تحلیل اقتصادی سیاسی میکنند و از تئوریهای جامعهشناسی و روابط بینالملل بهره میگیرند تا اثبات کنند اسلام پیروز است.
🔸نقل مجالس و محافل فکری بخصوص در فضاهای رسانهای نقد افق روشنفکران دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی است. تفکر انقلابی و چپ موضوع تمسخر واقع میشود. آنها که اسلام را به فاعل قدرتمند در عرصه سیاسی تبدیل کردند به شدت متهماند. همه بحرانهای امروز حتی تورم و کاستی گرفتن رشد اقتصادی به شریعتی و اندیشههای اسلامگرایان پیش از انقلاب نسبت داده میشود.
▪️تا اینجای کار مشکلی نیست. در این دیار که اثری از سنتهای فکری و دانشگاهی نیست، همه چیز رنگ و بوی سیاسی میگیرد. نسل تازهای که میخواهد راه متمایز خود را پیدا کند، مشتری افکاری است که منتقد پیشینیان باشد. نقد گذشتگان، به خودی خود امید بخش است. دستکم مخیله جمعی را از حصر موقعیت فعلی میرهاند. اما یک مساله هر روز به نحوی قدرتمندتر رخ نمایی میکند: چرا منتقدان امروز قادر به ایجاد یک افق گفتاری بدیل نیستند؟ از مشروطه تا امروز را میتوان به دورههای مختلف تقسیم کرد. هر دوره با هژمونی یک افق فکری از دوران دیگر متمایز شده است. روزی اندیشه ناسیونالیسم باستانگرا، روز دیگر ناسیونالیسم دمکراتیک، روز دیگر اندیشه چپ و سرانجام در آستانه انقلاب، اسلام سیاسی. چرا طرد کنندگان اسلام سیاسی و چپ در ایران امروز، قادر به ساختن بدیلی برای اسلام سیاسی نیستند؟ چندانکه بتوان شمار موثر و قدرتمندی از نسل جوان را حول یک فکر جمع کنند و جهانی مشترک میان آنها بنا کنند؟ در این یادداشت تلاش میکنم به این سوال پاسخ دهم. ضمن پاسخ به این سوال نشان خواهم داد ایدئولوژیها و منجمله از آنها اسلام سیاسی جایگزین مخیلههای قبیلهای طایفگی عصر قدیم بودند. اینک ما خالی از مخیله جمعی هستیم روایتهای منتقد اسلام سیاسی در نقد خود موفق بودهاند اما نتوانستهاند بدیلی برای بنا نهادن یک مخیله جمعی بسازند. نیازمند احیای ساحت مخیله جمعی اما به نحوی مدنی هستیم. احیای این مخیله مقتضی بازگشت به الهیات و پارهای از مواریث حیات دینی است.
✅عقل و مخیلهی جمعی
🔸یک دهه پس از انقلاب به عصر مابعدایدئولوژیها منتقل شدیم. در ابتدای دهه نود میلادی اتحاد شوروی فروپاشید و با تخریب دیوار برلین، جهان با یک عصر تازه روبرو شد. مارکسیسم به مثابه یک ایدئولوژی فراگیر فروپاشید. چند صباحی لیبرالیسم پرچم فتح به دست گرفت. اما چندان نپایید. فضای جهانی از جاذبه میدان ایدئولوژیها خالی شد. این فضا نیز چند صباحی به سود جریان اسلامگرا بود. دستکم در این منطقه شقوق مختلف شیعی و سنی اسلامگرایی ظهور کرد و قدرتهای بزرگ آفرید. یکی دو دهه هم قدرت نمایی کرد اما به تدریج رو به افول نهاد. امروز صرفاً در موقعیت افول اسلام سیاسی نیستیم، در موقعیت افول همه منظومههای بسیج کننده ایدئولوژیک هستیم.
▪️چشم از صحنه جهانی برداریم به داخل کشور برگردیم. دکتر سروش مهمترین چهرهای بود که در ایران معاصر کلام مابعد ایدئولوژیک را پایه گذاشت. شاه کلید سخن او عقل بود. از آزمونپذیری آموزهها سخن گفت. اعم از آنکه این آموزهها ایدئولوژیک و مدرن باشند یا دینی و سنتی باشند. مقصود دکتر سروش از عقل، عقل تابع نازک کاریهای منطقی است. از مقدمات صحیح و دقیق، به نتایج دقیق و منطقی رسیدن. تک تک مفاهیم را سوهان میکشد تا به معنایی شفاف و روشن واصل شود. عبارات و گزارههای مدعایی را لمس میکند مبادا آلوده مفاهیم اسطورهای، حماسی، ارزشگذار و جهتدار باشند......
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/we6jhITa
#الهیات
#ایران_فردا
#مخیلهی_مدنی
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://t.me/iranfardamag
💠محمدجواد غلامرضاکاشی*
@iranfardamag
▪️شناسنامه اسلام سیاسی در دست نیست بدانیم تاریخ تولدش دقیقاً کی بود. کم یا بیش هشتاد سال عمر دارد. میتوانی خیال کنی حدوداً یک فرد هشتاد ساله است. پیر شده چندان توش و توانی در چنتهاش نیست. به روزگار جوانی میاندیشد. روزگاری که سرزنده بود و در میدان بسیج سیاسی دلربایی میکرد. روزهایی که همه شقوق فکری و سیاسی آرام آرام به سوی او رانده شدند و در سایه آن کسب وجاهت کردند. از ناسیونالیستها تا چپها و لیبرالهای ایرانی هر کدام سفرهای در سایهاش پهن کردند. حتی در دربار سلطتنی هم ریشه دواند فرح پهلوی با جذب سید حسین نصر و شایگان و شماری دیگر از متفکران آن دوران، فرهنگ و اندیشه اسلامی را موضوع مطالعه قرار داد تا حکومت از اقبال اسلام سیاسی بیبهره نماند. امروز اما از آن دلرباییها و بالندگیها خبری نیست. هیچ صاحب فکری حتی در درون نظام جمهوری اسلامی، راهحل مشکلات امروز را در قرآن و نهجالبلاغه جستجو نمیکند. روحانیون برای دیده شدن، تحلیل اقتصادی سیاسی میکنند و از تئوریهای جامعهشناسی و روابط بینالملل بهره میگیرند تا اثبات کنند اسلام پیروز است.
🔸نقل مجالس و محافل فکری بخصوص در فضاهای رسانهای نقد افق روشنفکران دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی است. تفکر انقلابی و چپ موضوع تمسخر واقع میشود. آنها که اسلام را به فاعل قدرتمند در عرصه سیاسی تبدیل کردند به شدت متهماند. همه بحرانهای امروز حتی تورم و کاستی گرفتن رشد اقتصادی به شریعتی و اندیشههای اسلامگرایان پیش از انقلاب نسبت داده میشود.
▪️تا اینجای کار مشکلی نیست. در این دیار که اثری از سنتهای فکری و دانشگاهی نیست، همه چیز رنگ و بوی سیاسی میگیرد. نسل تازهای که میخواهد راه متمایز خود را پیدا کند، مشتری افکاری است که منتقد پیشینیان باشد. نقد گذشتگان، به خودی خود امید بخش است. دستکم مخیله جمعی را از حصر موقعیت فعلی میرهاند. اما یک مساله هر روز به نحوی قدرتمندتر رخ نمایی میکند: چرا منتقدان امروز قادر به ایجاد یک افق گفتاری بدیل نیستند؟ از مشروطه تا امروز را میتوان به دورههای مختلف تقسیم کرد. هر دوره با هژمونی یک افق فکری از دوران دیگر متمایز شده است. روزی اندیشه ناسیونالیسم باستانگرا، روز دیگر ناسیونالیسم دمکراتیک، روز دیگر اندیشه چپ و سرانجام در آستانه انقلاب، اسلام سیاسی. چرا طرد کنندگان اسلام سیاسی و چپ در ایران امروز، قادر به ساختن بدیلی برای اسلام سیاسی نیستند؟ چندانکه بتوان شمار موثر و قدرتمندی از نسل جوان را حول یک فکر جمع کنند و جهانی مشترک میان آنها بنا کنند؟ در این یادداشت تلاش میکنم به این سوال پاسخ دهم. ضمن پاسخ به این سوال نشان خواهم داد ایدئولوژیها و منجمله از آنها اسلام سیاسی جایگزین مخیلههای قبیلهای طایفگی عصر قدیم بودند. اینک ما خالی از مخیله جمعی هستیم روایتهای منتقد اسلام سیاسی در نقد خود موفق بودهاند اما نتوانستهاند بدیلی برای بنا نهادن یک مخیله جمعی بسازند. نیازمند احیای ساحت مخیله جمعی اما به نحوی مدنی هستیم. احیای این مخیله مقتضی بازگشت به الهیات و پارهای از مواریث حیات دینی است.
✅عقل و مخیلهی جمعی
🔸یک دهه پس از انقلاب به عصر مابعدایدئولوژیها منتقل شدیم. در ابتدای دهه نود میلادی اتحاد شوروی فروپاشید و با تخریب دیوار برلین، جهان با یک عصر تازه روبرو شد. مارکسیسم به مثابه یک ایدئولوژی فراگیر فروپاشید. چند صباحی لیبرالیسم پرچم فتح به دست گرفت. اما چندان نپایید. فضای جهانی از جاذبه میدان ایدئولوژیها خالی شد. این فضا نیز چند صباحی به سود جریان اسلامگرا بود. دستکم در این منطقه شقوق مختلف شیعی و سنی اسلامگرایی ظهور کرد و قدرتهای بزرگ آفرید. یکی دو دهه هم قدرت نمایی کرد اما به تدریج رو به افول نهاد. امروز صرفاً در موقعیت افول اسلام سیاسی نیستیم، در موقعیت افول همه منظومههای بسیج کننده ایدئولوژیک هستیم.
▪️چشم از صحنه جهانی برداریم به داخل کشور برگردیم. دکتر سروش مهمترین چهرهای بود که در ایران معاصر کلام مابعد ایدئولوژیک را پایه گذاشت. شاه کلید سخن او عقل بود. از آزمونپذیری آموزهها سخن گفت. اعم از آنکه این آموزهها ایدئولوژیک و مدرن باشند یا دینی و سنتی باشند. مقصود دکتر سروش از عقل، عقل تابع نازک کاریهای منطقی است. از مقدمات صحیح و دقیق، به نتایج دقیق و منطقی رسیدن. تک تک مفاهیم را سوهان میکشد تا به معنایی شفاف و روشن واصل شود. عبارات و گزارههای مدعایی را لمس میکند مبادا آلوده مفاهیم اسطورهای، حماسی، ارزشگذار و جهتدار باشند......
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/we6jhITa
#الهیات
#ایران_فردا
#مخیلهی_مدنی
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://t.me/iranfardamag
Кайра бөлүшүлгөн:
پیام ما آنلاین



04.02.202508:46
«محمد جواد غلامرضا کاشی»، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی از مستند «خواب ابریشم» میگوید
آرمانهای انقلاب در پیچ و تاب آرزوهای فردی
| محمد جواد غلامرضا کاشی |
🔺مستند «ناهید رضایی»، واکنشهای مختلف زنان به فشارهای اجتماعی و فرهنگی انقلاب را با نگاهی عمیق و هنری بررسی میکند
خانم ناهید رضایی، با ساخت مستند «خواب ابریشم» ، پنجرهای به عمق فضای دو دهه پس از انقلاب گشوده و اثری ماندگار به یادگار گذاشتهاند.
🔺«خواب ابریشم» گواه این ادعاست که گاهی یک اثر هنری کارآمدتر از دهها پژوهش و تحلیل علمی است. کار خانم رضایی مستندی تاریخی است، اما ترکیب آن با مؤلفههای هنری، بر ماندگاریاش افزوده است. «خواب ابریشم» در سال ۱۳۸۲ ساخته شد، اما برای ما که اکنون بیست سال پس از ساخت آن دربارهاش سخن میگوییم، نهتنها بازتابی از دو دهه پس از پیروزی انقلاب است، بلکه امکانهایی برای فهم و تحلیل شرایط امروز ایران نیز میگشاید. ناهید رضایی، بیست سال پس از فارغالتحصیلی از یک مدرسه دخترانه، به آن بازمیگردد تا وضعیت مدرسه و دانشآموزان را بررسی و آن را با تجربه خود مقایسه کند.
یادداشت کامل را در سایت «پیام ما» بخوانید.
https://payamema.ir/payam/125603
#مستند #فرهنگ #زنان #پیام_ما
@payamema
آرمانهای انقلاب در پیچ و تاب آرزوهای فردی
| محمد جواد غلامرضا کاشی |
🔺مستند «ناهید رضایی»، واکنشهای مختلف زنان به فشارهای اجتماعی و فرهنگی انقلاب را با نگاهی عمیق و هنری بررسی میکند
خانم ناهید رضایی، با ساخت مستند «خواب ابریشم» ، پنجرهای به عمق فضای دو دهه پس از انقلاب گشوده و اثری ماندگار به یادگار گذاشتهاند.
🔺«خواب ابریشم» گواه این ادعاست که گاهی یک اثر هنری کارآمدتر از دهها پژوهش و تحلیل علمی است. کار خانم رضایی مستندی تاریخی است، اما ترکیب آن با مؤلفههای هنری، بر ماندگاریاش افزوده است. «خواب ابریشم» در سال ۱۳۸۲ ساخته شد، اما برای ما که اکنون بیست سال پس از ساخت آن دربارهاش سخن میگوییم، نهتنها بازتابی از دو دهه پس از پیروزی انقلاب است، بلکه امکانهایی برای فهم و تحلیل شرایط امروز ایران نیز میگشاید. ناهید رضایی، بیست سال پس از فارغالتحصیلی از یک مدرسه دخترانه، به آن بازمیگردد تا وضعیت مدرسه و دانشآموزان را بررسی و آن را با تجربه خود مقایسه کند.
یادداشت کامل را در سایت «پیام ما» بخوانید.
https://payamema.ir/payam/125603
#مستند #فرهنگ #زنان #پیام_ما
@payamema
Кайра бөлүшүлгөн:
انجمن جامعه شناسی ایران



28.01.202518:02
«سینمای مستند: نگاهی دیگر»
سلسله نشستهای مشترک انجمن مستندسازان سینمای ایران و انجمن جامعه شناسی ایران گروه جامعه شناسی مردم مدار و
با همکاری عمارت روبرو
نشست دوم: نمایش فیلم مستند «خواب ابریشم» کار ناهید رضایی
با سخنرانی دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی، ناهید رضایی و گفتوگوی جمعی
یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۸
چهار راه ولی عصر، خیابان انقلاب، بر شمال شرقی، بن بست کیانپور، عمارت روبرو
حضور برای همگان آزاد و رایگان است.
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
سلسله نشستهای مشترک انجمن مستندسازان سینمای ایران و انجمن جامعه شناسی ایران گروه جامعه شناسی مردم مدار و
با همکاری عمارت روبرو
نشست دوم: نمایش فیلم مستند «خواب ابریشم» کار ناهید رضایی
با سخنرانی دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی، ناهید رضایی و گفتوگوی جمعی
یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۸
چهار راه ولی عصر، خیابان انقلاب، بر شمال شرقی، بن بست کیانپور، عمارت روبرو
حضور برای همگان آزاد و رایگان است.
#گروه_جامعه_شناسی_مردم_مدار
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
18.10.202408:04
پایان زندگی در فضای تعلیق
----
خاورمیانه در یکی دو دهه گذشته در خلسه ناشی از «نه جنگ نه صلح» روزگار گذرانید. جنگ یا صلح، پا در واقعیت عینی دارند. اما نه جنگ نه صلح به معنای زندگی در فضای تعلیق است.
تعلیق هنگامی که به طول انجامد، فضای سیاسی را خلسهآمیز میکند. در حس تعلیق واقعیت، گاهی خیال و آرزوهای رنگارنگ گریبان آدمی را میگیرد، گاهی ترس و کابوسهای بزرگ. آنچه از میان برمیخیزد، حساب و کتاب واقعیتهای ملموس و در دسترس است. خرد از میان برمیخیزد چون از لذت ناشی از آرزواندیشیها میکاهد. تداوم فضای خلسه ناشی از تعلیق، بیهزینه نیست. چه بسا دار و ندار زندگی واقعی مردمان را بفروشی تا ازکابوسهای فضای خلسه کم کنی و به آرزوها و امیدها بیافزائی.
بازیگران سیاسی در دوران خلسه نمیمانند. بالاخره روزی میرسد که بازیگری برای رهایی از کابوسها پا به خاک واقعیت میگذارد تا آرزوهای بلند خود را محقق کند. آنگاه همه چیز چهره تازهای به خود میگیرد. فضای خلسهآمیز خاورمیانه را عملیات هفت اکتبر یحیی سنوار پایان داد یا عزم نتانیاهو برای آغاز یک جنگ دراز مدت؟ هرچه بود، دوران تعلیق فضای خاورمیانه به پایان رسیده است.
بازنده کسی است که با حجم فراوان تبلیغات تلاش میکند به خلسه دوران تعلیق ادامه دهد. درست مثل کسی است که خانهاش آتش گرفته اما آسودگی کنج اتاق خود را رها نمیکند. عقل حسابگر باید فراخوان شود، اگر حقیقتاً توان جنگ در کیسه هست، باید مقابله کرد. اما اگر نیست، صلح و سازش سویه دیگر واقعیت است. یحیی سنوار مرد شجاع و جسور میدان بود. اما لازم بود جسارتش را با خرد موقعیت شناس سیاسی همراه کند.
خاورمیانه به سوی افق تازهای میرود. دوران تعلیق و خلسه پایان یافته است: اینک سه چشمانداز پیش روی ماست. چشمانداز اول غلبه یکی بر دیگری است. چشماندازی که یکی را ارباب و دیگران را برده و رعیت میکند. چشمانداز دوم جنگ همه جانبه و ویرانی کل منطقه است. اما یک چشمانداز سوم هم وجود دارد. بازیگران منطقه با توجه به نقاط قوت و ضعفی که علنی شده، به سمت یک سازش و صلح حرکت کنند. البته امروز طرح صلح به چشمانداز اول میماند، اما میتوان برای وصول به چنان چشماندازی کسب آمادگی کرد. کاری که انجامش ساده نیست.
از مردان جنگی کاری برای برون رفت از فاجعه برنمیآید. منطقه نیازمند کسانی است که برون رفت از خلسه تعلیق را با گام نهادن در سرزمین صلح به پایان ببرند.
@javadkashi
----
خاورمیانه در یکی دو دهه گذشته در خلسه ناشی از «نه جنگ نه صلح» روزگار گذرانید. جنگ یا صلح، پا در واقعیت عینی دارند. اما نه جنگ نه صلح به معنای زندگی در فضای تعلیق است.
تعلیق هنگامی که به طول انجامد، فضای سیاسی را خلسهآمیز میکند. در حس تعلیق واقعیت، گاهی خیال و آرزوهای رنگارنگ گریبان آدمی را میگیرد، گاهی ترس و کابوسهای بزرگ. آنچه از میان برمیخیزد، حساب و کتاب واقعیتهای ملموس و در دسترس است. خرد از میان برمیخیزد چون از لذت ناشی از آرزواندیشیها میکاهد. تداوم فضای خلسه ناشی از تعلیق، بیهزینه نیست. چه بسا دار و ندار زندگی واقعی مردمان را بفروشی تا ازکابوسهای فضای خلسه کم کنی و به آرزوها و امیدها بیافزائی.
بازیگران سیاسی در دوران خلسه نمیمانند. بالاخره روزی میرسد که بازیگری برای رهایی از کابوسها پا به خاک واقعیت میگذارد تا آرزوهای بلند خود را محقق کند. آنگاه همه چیز چهره تازهای به خود میگیرد. فضای خلسهآمیز خاورمیانه را عملیات هفت اکتبر یحیی سنوار پایان داد یا عزم نتانیاهو برای آغاز یک جنگ دراز مدت؟ هرچه بود، دوران تعلیق فضای خاورمیانه به پایان رسیده است.
بازنده کسی است که با حجم فراوان تبلیغات تلاش میکند به خلسه دوران تعلیق ادامه دهد. درست مثل کسی است که خانهاش آتش گرفته اما آسودگی کنج اتاق خود را رها نمیکند. عقل حسابگر باید فراخوان شود، اگر حقیقتاً توان جنگ در کیسه هست، باید مقابله کرد. اما اگر نیست، صلح و سازش سویه دیگر واقعیت است. یحیی سنوار مرد شجاع و جسور میدان بود. اما لازم بود جسارتش را با خرد موقعیت شناس سیاسی همراه کند.
خاورمیانه به سوی افق تازهای میرود. دوران تعلیق و خلسه پایان یافته است: اینک سه چشمانداز پیش روی ماست. چشمانداز اول غلبه یکی بر دیگری است. چشماندازی که یکی را ارباب و دیگران را برده و رعیت میکند. چشمانداز دوم جنگ همه جانبه و ویرانی کل منطقه است. اما یک چشمانداز سوم هم وجود دارد. بازیگران منطقه با توجه به نقاط قوت و ضعفی که علنی شده، به سمت یک سازش و صلح حرکت کنند. البته امروز طرح صلح به چشمانداز اول میماند، اما میتوان برای وصول به چنان چشماندازی کسب آمادگی کرد. کاری که انجامش ساده نیست.
از مردان جنگی کاری برای برون رفت از فاجعه برنمیآید. منطقه نیازمند کسانی است که برون رفت از خلسه تعلیق را با گام نهادن در سرزمین صلح به پایان ببرند.
@javadkashi
Көрсөтүлдү 1 - 24 ичинде 24
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.