Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
مرگ در میان ابرها avatar
مرگ در میان ابرها
مرگ در میان ابرها avatar
مرگ در میان ابرها
The only desire at work
اما به‌دور از شوخی، کتاب خیلی خوبیه. خوندن درمورد ذهن مخصوصاً با رویکردهای «انسان مدرن» هیچوقت کافی نیست. اگر جایی پیداش کردین در خریدنش شک نکنین.
Why do mistakes only provoke people when it's a woman who makes them?

- Ghada Al-Samman, Syrian author, journalist, and poet (born in 1942).
20.03.202509:36
براتون کلی عشق و آزادی آرزو کردم.
نوروزتون پیروز🪻🤍
07.04.202520:27
تا به حال شده فکر کنید حرف‌های‌تان برای کاغذها زیادی سنگین است و مثلاً ممکن است سوراخ شوند یا مثل اتفاقی که با اسید می‌افتد، تجزیه‌ شوند و بسوزند؟ من این حس را دارم. هیچ کاغذی را سراغ ندارم که آن‌قدر مستحکم باشد که بعضی حرف‌ها را دوام بیاورد. این‌جا هم که یک دفترچهٔ دیجیتال زپرتی‌ست و ابداً تاب بیاورد پس نمی‌نویسم فقط همین را بگویم که اگر قدرتش را داشتم یک حس را برای همیشه ریشه‌کن کنم، اضطراب را انتخاب می‌کردم. از آن نوع اضطراب‌هایی که پلک را می‌پرانند و یا به‌قول قدیمی‌ترها در دلت رخت می‌شویند. البته به‌نظرم این اصطلاح به حد کافی جان مطلب را نمی‌رساند. این فقط رخت‌شستن ساده نیست، بیشتر شبیه این است که پشت دنده‌هایت یک بچه‌گرگ را حبس کرده باشند و او بخواهد فرار کند و هر لحظه ریه‌ها و قلبت را به دندان بکشد و پاره‌پاره کند اما هیچ‌وقت راه خروجی نیابد.

نه فقط ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات، بلکه پزشکی و روانشناسی هم کم‌کاری کرده. مثلاً می‌گوییم حملهٔ عصبی ولی چیزی که اتفاق می‌افتد بیشتر شبیه حملهٔ تروجان یا قتل‌عام ارمنی‌ها یا هولوکاست است. شب که می‌شود تو می‌مانی و نیزه و خنجرهای فردایی که دارد به سراغت می‌آید. حالا سپر دفاعی‌ات چیست؟ اصلاً چیزی در چنته داری؟ چشم‌هایم را می‌بندم و از ده تا یک می‌شمرم. سایه‌ها نزدیک می‌شوند. حالا نفس‌های شکمی. سایه‌ها نزدیک‌ترند. به چیزهای خوب فکر می‌کنم. اتاق پر شده از شیاطینی که دستشان را دور گلویم حلقه کرده‌اند و من دارم زور می‌زنم عدد بعد از پنج را دوباره به یاد بیاورم. شبیه این است که با چاقوی آشپزخانه بخواهی جلوی لشکر نازی‌ها بجنگی.

جایی خوانده بودم «دوباره سبز می‌شویم.» هربار به این جمله فکر می‌کنم سلول‌های مغزم نفس راحتی می‌کشند. زود گول می‌خورند و راستش را بخواهید از خداشان است که گول بخورند و باور کنند. سبز شدن را، فردا را، امید را، رهایی را.
هربار نفس‌ها به شماره می‌افتند همین کار را می‌کنم. براشان لالایی می‌خوانم که دوباره سبز می‌شویم. از سر می‌گذرانیمش. نمی‌دانم. اگر تخمیر شدم چه؟ اگر به یک تکه شاخهٔ از تنه جداشده تبدیل شدم چه؟ باز هم سبز می‌شویم؟ نمی‌دانم. شاید همان‌ موقع فکری برایش کردم. فعلاً اما این لالایی را تمام نمی‌کنم. می‌زنم توی صورت شب. دست سیاه سایه را می‌پیچانم. توی چشم‌هایش زل می‌زنم و لجوجانه می‌گویم دوباره سبز می‌شوم‌ من.
این روزهای تعطیلات هم در کش‌دارترین حالتند پس خودمان را می‌سپریم به مطالعاتی در باب ذهن و روان و سمبل‌های ناخودآگاه آدمی. (و هر ۳۰ ثانیه حرف فروید را قطع کرده و کتاب را می‌بندیم تا جلد نازش را نگاه کنیم چون چیزی نیستیم جز یک انسان ظاهربین ِ مدرن.🪅)
22.03.202519:06
«من بیرون زمان و مکان ایستاده‌ام. بر تورهای ماهیگیری پرت شده‌ام. سوارشان می‌شوم. انگار تورها موشکی هستند که من را از میان روزگاران، از میان اقیانوس می‌ربایند تا پیام‌های فراتر از یک دوران، یک نسل و یک مکان را بیش‌تر دریافت کنم، تا به حقیقت از یادرفتهٔ اعماق خود نزدیک‌تر شوم.
این‌جا نه زمان پیداست، نه روزگار و نه اختری. این صحنه می‌تواند متعلق به پیش از تاریخ باشد یا هزار سال دیگر. دریا و آسمان همیشه این‌گونه بوده‌اند و این‌گونه خواهند ماند، با همین سرود، با همین زمان.»

-بیروت ۷۵، غادة‌السمان، ترجمهٔ سمیه آقاجانی
19.03.202517:31
05.04.202518:08
استرس با من زاده شده، منو رها نمی‌کنه.
23.03.202516:15
یک بیتی از حافظ خوندم که دلم می‌خواد همیشه همراهم‌ باشه. مخصوصاً امسال که باید از همیشه بیشتر درس بخونم، بنویسم، کار کنم، شعر به‌خاطر بسپرم، ترجمه کنم و عاشق باشم. نکته این‌جاست که باید همهٔ این‌ها رو با شور و علاقه و وسواس انجام بدم وگرنه چنگی به دل نمی‌زنه. اینو‌ هم می‌دونم که قراره هرکدومش برام کلی رنج بیاره برای همینه که نباید یادم بره:

«روندگان طریقت ره بلا سپَر‌َند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز؟»
21.03.202519:50
قبلاً با هیچ ولاگی گریه نکرده بودم.
Кайра бөлүшүлгөн:
honbook avatar
honbook
29.03.202520:24
برگشتنی با خودم گفتم: دوستانی دارم بهتر از برگ درخت.⭐️
23.03.202508:33
«حیرت‌انگیز» کلمه‌ایه که تازگی‌ها ازش خوشم اومده و می‌خوام بیشتر ازش استفاده کنم. انگار یک‌عالمه ذوق و توجه داخلش هست.
حیرت‌انگیز!
Көрсөтүлдү 1 - 15 ичинде 15
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.