12.04.202508:09
[مفاهیم] ملت و قوم (2)
کریم علیزاده
همانطور که در بالا اشاره کردم، خیلی از خصوصیاتی که برای یک ملت فهرست میکنند معمولا در تعریف یا فهرست خصوصیات قوم هم دیده میشود. قوم را هم معمولا اجتماعی از مردم توصیف میکنند که دارای هویت فرهنگی و تاریخی مشترک هستند، زبان مشترک دارند، دین و مذهب مشترک دارند و از انسجام هم برخوردارند. پس تفاوت قوم و ملت در چیست؟ تفاوت آنها عمدتا در ارتباط با سیاسی بودن یا نبودن است. ملت مفهومی سیاسی و ماهیتی اساسا سیاسی دارد بدین معنی که اعضای آن مطالبه سیاسی دارند از جمله اینکه میخواهند دولت و کشور مستقل خود را داشته باشند یا توانسته اند دولت-ملت تشکیل دهند و بر قلمرو سرزمینی خود حق حاکمیت اعمال میکنند. خیلی از ملت ها در اصل قوم هایی بودند که به آمال سیاسی خود نائل آمده، ملت شده و دولت تشکیل داده اند (مثل روسها، آلمانی ها، فرانسویها،...). برخلاف ملت، قوم ماهیت و خاصیت سیاسی ندارد و خواهان تشکیل حکومت و خواستار استقلال و تعیین سرنوشت و حق حاکمیت بر سرزمین نیست. لذا، این جنبه سیاسی ملت است که آن را از قوم متمایز میکند.
نکته مهمی در اینجا هست که باعث میشود مرز ملت و دولت چندان هم روشن و واضح نباشد. در دنیا اقوامی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل، برخورداری از حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو سرزمین خود هستند. بطور مثال قوم باسک و قوم کاتالان در اسپانیا، کبک ها در کانادا، ببرهای تامیل در سریلانکا، اویغورها در چین... همه اقوامی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل خود و حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو خود هستند. برای ما ایرانی ها مثالهای نزدیک تر و آشناتری هم وجود دارد. بطور مثال، کوردها قومی هستند که در 3-4 کشور حضور دارند، و به خاطر آمال سیاسی شان با همه دولتهای حاکم بر آن کشورها در مبارزه اند. تورکهای آذربایجان در ایران هم وضعیت مشابهی دارند (این دو در ایران و در مقطع کوتاهی در دهه بیست شمسی توانستند دولت تشکیل دهند ولی بنا به دلایلی که میدانیم دوام نیاوردند). فلسطینی ها هم ملتی بدون دولت هستند. متخصصین علوم سیاسی این موارد یا اقوامی که مطالبات و آمال سیاسی دارند را ملت محسوب میکنند با این تفاوت که اینها "ملت های بدون دولت" هستند.
علاوه بر ملل بدون دولت و کشورهای چندقومی و چندملیتی، ملتهایی هم هستند که اتفاقا چندین دولت تشکیل داده اند. مثلا کره ای ها دو دولت تشکیل داده اند (کره شمالی و کره جنوبی)، اعراب چندین دولت دارند (عربستان، امارات، کویت، عمان، اردن....)، تورکها هم چندین دولت دارند (ترکیه، آذربایجان، اوزبکستان، ترکمنستان، قزاقستان...)، اسپانیایی ها هم چندین دولت دارند (اسپانیا، آرژانتین، شیلی، اوروگوئه....). بر این فهرست میتوان موارد دیگری هم اضافه کرد.
اینکه چه زمانی موئلفه ها و خصوصیات ملت-دولت با هم جمع شدند و باعث بوجود آمدن اولین ملت ها شدند هنوز مورد بحث است. هستند کسانی که قدمت اولین ملت را به اسپانیا و برهه زمانی بیرون راندن آخرین بازماندگان اعراب مور که در اندلس حکومت میکردند میکشانند. کسانی هم همچون لیا گرینفلد (Liah Greenfeld) هستند که منشاء اولین ملت را در تاریخ بعد از رنسانس انگلستان جستجو میکنند. اما اکثر محققین این حوزه بر این اعتقادند که فرانسه اولین ملتی است فقط با داشتن بعضی از خصوصیات و موئلفه های آن و با انقلاب فرانسه (1789-1799 میلادی) «ساخته» و تشکیل شد. البته باید گفت که تشکیل و یا ساختن ملت چیزی مثل یک اتفاق یک شبه نیست. مللی هستند که دهه هاست برای تشکیل کشور و دولت مستقل خود دارند مبارزه میکنند. همه مللی هم که موفق به تشکیل دولت شده اند کارشان تمام نشده است. ملت سازی یک پروسه بلندمدت و تقریبا دائمی است که ملزومات و ابزارهای ساخت آن دائم در کار تولید و بازتولید ملت و هویت ملی هستند. بطور مثال پروژه ملت سازی در اولین دولت-ملت دنیا، یعنی فرانسه، هنوز تمام نشده و کشور فرانسه هنوز با مسائل و مشکلات مختلفی در این رابطه روبروست. در همه کشورهای دنیا نیرو و موتور محرکه اصلی در پروژه ملت سازی چیزی جز ناسیونالیسم (ملی گرایی) نیست. تئوریهای متعددی وجود دارند که به منشاء و مراحل تشکیل ملت و پروسه ای که طی میکند، و موتور محرکه آن یعنی ایدئولوژی ملی گرایی (ناسیونالیسم) و اشکال مختلف ناسیونالیسم میپردازند که بعدها به این تئوری ها خواهم پرداخت.
کریم علیزاده
همانطور که در بالا اشاره کردم، خیلی از خصوصیاتی که برای یک ملت فهرست میکنند معمولا در تعریف یا فهرست خصوصیات قوم هم دیده میشود. قوم را هم معمولا اجتماعی از مردم توصیف میکنند که دارای هویت فرهنگی و تاریخی مشترک هستند، زبان مشترک دارند، دین و مذهب مشترک دارند و از انسجام هم برخوردارند. پس تفاوت قوم و ملت در چیست؟ تفاوت آنها عمدتا در ارتباط با سیاسی بودن یا نبودن است. ملت مفهومی سیاسی و ماهیتی اساسا سیاسی دارد بدین معنی که اعضای آن مطالبه سیاسی دارند از جمله اینکه میخواهند دولت و کشور مستقل خود را داشته باشند یا توانسته اند دولت-ملت تشکیل دهند و بر قلمرو سرزمینی خود حق حاکمیت اعمال میکنند. خیلی از ملت ها در اصل قوم هایی بودند که به آمال سیاسی خود نائل آمده، ملت شده و دولت تشکیل داده اند (مثل روسها، آلمانی ها، فرانسویها،...). برخلاف ملت، قوم ماهیت و خاصیت سیاسی ندارد و خواهان تشکیل حکومت و خواستار استقلال و تعیین سرنوشت و حق حاکمیت بر سرزمین نیست. لذا، این جنبه سیاسی ملت است که آن را از قوم متمایز میکند.
نکته مهمی در اینجا هست که باعث میشود مرز ملت و دولت چندان هم روشن و واضح نباشد. در دنیا اقوامی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل، برخورداری از حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو سرزمین خود هستند. بطور مثال قوم باسک و قوم کاتالان در اسپانیا، کبک ها در کانادا، ببرهای تامیل در سریلانکا، اویغورها در چین... همه اقوامی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل خود و حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو خود هستند. برای ما ایرانی ها مثالهای نزدیک تر و آشناتری هم وجود دارد. بطور مثال، کوردها قومی هستند که در 3-4 کشور حضور دارند، و به خاطر آمال سیاسی شان با همه دولتهای حاکم بر آن کشورها در مبارزه اند. تورکهای آذربایجان در ایران هم وضعیت مشابهی دارند (این دو در ایران و در مقطع کوتاهی در دهه بیست شمسی توانستند دولت تشکیل دهند ولی بنا به دلایلی که میدانیم دوام نیاوردند). فلسطینی ها هم ملتی بدون دولت هستند. متخصصین علوم سیاسی این موارد یا اقوامی که مطالبات و آمال سیاسی دارند را ملت محسوب میکنند با این تفاوت که اینها "ملت های بدون دولت" هستند.
علاوه بر ملل بدون دولت و کشورهای چندقومی و چندملیتی، ملتهایی هم هستند که اتفاقا چندین دولت تشکیل داده اند. مثلا کره ای ها دو دولت تشکیل داده اند (کره شمالی و کره جنوبی)، اعراب چندین دولت دارند (عربستان، امارات، کویت، عمان، اردن....)، تورکها هم چندین دولت دارند (ترکیه، آذربایجان، اوزبکستان، ترکمنستان، قزاقستان...)، اسپانیایی ها هم چندین دولت دارند (اسپانیا، آرژانتین، شیلی، اوروگوئه....). بر این فهرست میتوان موارد دیگری هم اضافه کرد.
اینکه چه زمانی موئلفه ها و خصوصیات ملت-دولت با هم جمع شدند و باعث بوجود آمدن اولین ملت ها شدند هنوز مورد بحث است. هستند کسانی که قدمت اولین ملت را به اسپانیا و برهه زمانی بیرون راندن آخرین بازماندگان اعراب مور که در اندلس حکومت میکردند میکشانند. کسانی هم همچون لیا گرینفلد (Liah Greenfeld) هستند که منشاء اولین ملت را در تاریخ بعد از رنسانس انگلستان جستجو میکنند. اما اکثر محققین این حوزه بر این اعتقادند که فرانسه اولین ملتی است فقط با داشتن بعضی از خصوصیات و موئلفه های آن و با انقلاب فرانسه (1789-1799 میلادی) «ساخته» و تشکیل شد. البته باید گفت که تشکیل و یا ساختن ملت چیزی مثل یک اتفاق یک شبه نیست. مللی هستند که دهه هاست برای تشکیل کشور و دولت مستقل خود دارند مبارزه میکنند. همه مللی هم که موفق به تشکیل دولت شده اند کارشان تمام نشده است. ملت سازی یک پروسه بلندمدت و تقریبا دائمی است که ملزومات و ابزارهای ساخت آن دائم در کار تولید و بازتولید ملت و هویت ملی هستند. بطور مثال پروژه ملت سازی در اولین دولت-ملت دنیا، یعنی فرانسه، هنوز تمام نشده و کشور فرانسه هنوز با مسائل و مشکلات مختلفی در این رابطه روبروست. در همه کشورهای دنیا نیرو و موتور محرکه اصلی در پروژه ملت سازی چیزی جز ناسیونالیسم (ملی گرایی) نیست. تئوریهای متعددی وجود دارند که به منشاء و مراحل تشکیل ملت و پروسه ای که طی میکند، و موتور محرکه آن یعنی ایدئولوژی ملی گرایی (ناسیونالیسم) و اشکال مختلف ناسیونالیسم میپردازند که بعدها به این تئوری ها خواهم پرداخت.
08.04.202502:27
کنترل اذهان عمومی و علوم اجتماعی (بخش اول)
کریم علیزاده
بین مردم، بالاخص قشر تحصیلکرده (دانشگاهیان و روشنفکران) توافقی عمومی وجود دارد مبنی بر اینکه حکومتها/دولتها مخالف علوم اجتماعی هستند یا آنها را برای منافع خود کنترل میکنند. این مسئله مختص ایران یا حتی جهان سوم هم نیست بلکه امری بین المللی است و در همه کشورهای دنیا مشاهده میشود. در انتهای بحث بطور خلاصه خواهم گفت که مشکل عمده اتفاقا حکومت نیست. اما چرا حکومتها علوم اجتماعی را کنترل میکنند؟ مطالعاتی که در همین علوم اجتماعی انجام شده نشان میدهد که حکومتها اعمال کنترل میکنند برای این که مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی بالقوه میتوانند وضع موجود را زیرسوال ببرند یا به چالش بکشند، تصمیمات غلط سیاسی را افشا میکنند، و اطلاعاتی ممکن است منتشر کنند که از نظر حاکمان تهدیدی برای قدرت و ایدئولوژی حاکم محسوب میشود. علوم اجتماعی اغلب ساختارهای قدرت، نابرابریهای اجتماعی، و مشکلات اجتماعی را مطالعه میکنند و یافته های تحقیقاتی در این علوم ممکن است ناقض سیاستهای حاکم باشند و یا روایت حکومتی را به چالش بکشند. بنابراین، حکومتها برای اینکه بتوانند قدرت را و وضع موجود را حفظ کنند، علوم اجتماعی را به طرق مختلف کنترل میکنند.
حکومتها خیلی قبل از اینکه علوم اجتماعی را بطور مستقیم و در سطح دانشگاهی کنترل کنند، جامعه را برای انجام یا حیات آن سخت میکنند. آنها عمدتا از طریق تحت کنترل گرفتن آموزش و پرورش دولتی/ملی و دانشگاهها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا میکنند و ایدئولوژی حکومتی را جاری و اعمال میکنند. از طریق وزارت آموزش و پرورش ملی و دانشگاهها، استانداردسازی و یکسان سازیِ تحصیل علم انجام میشود (اگر همه جا استفاده از کتاب درسی برای قبل از دانشگاه امری معمول باشد، ایران از معدود کشورهایی است که حتی در سطح دانشگاهها هم اساتید از کتاب درسی استفاده میکنند). موسسات دیگری هم هستند که در کنار این دو نهاد و در شکل دادن و یا ایجاد باورهای عمومی، ارائه روایت های تاریخی یکسان و متناسب با ایدئولوژی حکومتی (یا حداقل روایتهایی که به ضرر ایدئولوژی حکومتی نیست) نقش مهمی بازی میکنند. نمونه های زیادی از این نهادها هم از دوره شاه و در حال حاضر وجود دارند، بطور مثال پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پژوهشگاه میراث فرهنگی، پژوهشکده تاریخ معاصر، مرکز دائره المعارف، موسسات انتشاراتی همچون انجمن آثار ملی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، انتشارات سمت و .... را میتوان نام برد. شکل دادن به افکار عمومی، پروپاگاندا، ربطی هم به نوع رژیم حاکم ندارد و در همه رژیم های توتالیتر، کمونیستی، دموکراتیک، مذهبی، لائیک... مشاهده میشود. حتی این کار منحصر به عصر مدرن و دولت-ملتها هم نیست. هم در جوامع خانسالار (chiefdom)، هم جوامع حکومتی و در امپراطوریهای عصر باستان هم امری شناخته شده است و به اشکال مختلف اعمال میشد. جوامع پیشامدرن از رسانه های متعدد و البته متفاوتی برای شکل دادن به افکار عمومی استفاده کرده اند. در اینجا به دو نمونه از پروپاگانداهای حکومتی عصر باستان اشاره میکنم: یکی از قدیمی ترین های آنها ساختن و انتشار داستان تولد سارگن اکدی در اواخر هزاره سوم قبل از میلاد است که این داستان چهره ای ماورای انسانی برای وی قائل میشد. نمونه دیگر هم چند هزاره بعدتر در کتیبه بیستون داریوش هخامنشی ظهور کرد که طبق آن تمامی کشتارهایی که داریوش انجام داده بود را امری ضروری و برای تداوم امپراطوری توجیه میکرد. در عصر پیشامدرن حکومتها به اذهان همه یا عموم مردم و به شکلی که امروزه دیده میشود دسترسی نداشتند.
در عصر مدرن سوادآموزی و تحصیل علم ملی/عمومی شده و از این طریق حکومتها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا کرده اند و میلیونها نفر در هر کشوری در معرض پروپاگاندا و ایدئولوژی حکومتی قرار میگیرند. لذا ممکن است میلیونها نفر درباره یک موضوعی همگی شبیه به هم فکر کنند و حتی موضعی یکسان بگیرند. تعداد کسانی که این بعضی ایده ها را همچون واقعیت و حقیقت قبول دارند به قدری زیاد است که تردید و زیرسوال بردن آنها خیلی سخت و پرهزینه است (از این نظر به هیچوجه قابل قیاس با عصر پیشامدرن نیست). در چند یادداشت اخیر به کارکرد ایدئولوژی اشاراتی کرده ام. نوشتم که ایدئولوژی مهمترین کاری که انجام میدهد این است که چیزهایی که محصول خود بشرند یا غیرطبیعی اند را طبیعی، عادی، نرمال، بدیهی جلوه میدهد طوری که مردم حتی به فکرشان هم خطور نمیکند که آن چیزها را میتوان زیرسوال برد، درستی یا نادرستی آنها را تجزیه و تحلیل کرد، یا به زبان ساده در آنها شک کرد. (ادامه در پایین 👇)
کریم علیزاده
بین مردم، بالاخص قشر تحصیلکرده (دانشگاهیان و روشنفکران) توافقی عمومی وجود دارد مبنی بر اینکه حکومتها/دولتها مخالف علوم اجتماعی هستند یا آنها را برای منافع خود کنترل میکنند. این مسئله مختص ایران یا حتی جهان سوم هم نیست بلکه امری بین المللی است و در همه کشورهای دنیا مشاهده میشود. در انتهای بحث بطور خلاصه خواهم گفت که مشکل عمده اتفاقا حکومت نیست. اما چرا حکومتها علوم اجتماعی را کنترل میکنند؟ مطالعاتی که در همین علوم اجتماعی انجام شده نشان میدهد که حکومتها اعمال کنترل میکنند برای این که مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی بالقوه میتوانند وضع موجود را زیرسوال ببرند یا به چالش بکشند، تصمیمات غلط سیاسی را افشا میکنند، و اطلاعاتی ممکن است منتشر کنند که از نظر حاکمان تهدیدی برای قدرت و ایدئولوژی حاکم محسوب میشود. علوم اجتماعی اغلب ساختارهای قدرت، نابرابریهای اجتماعی، و مشکلات اجتماعی را مطالعه میکنند و یافته های تحقیقاتی در این علوم ممکن است ناقض سیاستهای حاکم باشند و یا روایت حکومتی را به چالش بکشند. بنابراین، حکومتها برای اینکه بتوانند قدرت را و وضع موجود را حفظ کنند، علوم اجتماعی را به طرق مختلف کنترل میکنند.
حکومتها خیلی قبل از اینکه علوم اجتماعی را بطور مستقیم و در سطح دانشگاهی کنترل کنند، جامعه را برای انجام یا حیات آن سخت میکنند. آنها عمدتا از طریق تحت کنترل گرفتن آموزش و پرورش دولتی/ملی و دانشگاهها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا میکنند و ایدئولوژی حکومتی را جاری و اعمال میکنند. از طریق وزارت آموزش و پرورش ملی و دانشگاهها، استانداردسازی و یکسان سازیِ تحصیل علم انجام میشود (اگر همه جا استفاده از کتاب درسی برای قبل از دانشگاه امری معمول باشد، ایران از معدود کشورهایی است که حتی در سطح دانشگاهها هم اساتید از کتاب درسی استفاده میکنند). موسسات دیگری هم هستند که در کنار این دو نهاد و در شکل دادن و یا ایجاد باورهای عمومی، ارائه روایت های تاریخی یکسان و متناسب با ایدئولوژی حکومتی (یا حداقل روایتهایی که به ضرر ایدئولوژی حکومتی نیست) نقش مهمی بازی میکنند. نمونه های زیادی از این نهادها هم از دوره شاه و در حال حاضر وجود دارند، بطور مثال پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پژوهشگاه میراث فرهنگی، پژوهشکده تاریخ معاصر، مرکز دائره المعارف، موسسات انتشاراتی همچون انجمن آثار ملی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، انتشارات سمت و .... را میتوان نام برد. شکل دادن به افکار عمومی، پروپاگاندا، ربطی هم به نوع رژیم حاکم ندارد و در همه رژیم های توتالیتر، کمونیستی، دموکراتیک، مذهبی، لائیک... مشاهده میشود. حتی این کار منحصر به عصر مدرن و دولت-ملتها هم نیست. هم در جوامع خانسالار (chiefdom)، هم جوامع حکومتی و در امپراطوریهای عصر باستان هم امری شناخته شده است و به اشکال مختلف اعمال میشد. جوامع پیشامدرن از رسانه های متعدد و البته متفاوتی برای شکل دادن به افکار عمومی استفاده کرده اند. در اینجا به دو نمونه از پروپاگانداهای حکومتی عصر باستان اشاره میکنم: یکی از قدیمی ترین های آنها ساختن و انتشار داستان تولد سارگن اکدی در اواخر هزاره سوم قبل از میلاد است که این داستان چهره ای ماورای انسانی برای وی قائل میشد. نمونه دیگر هم چند هزاره بعدتر در کتیبه بیستون داریوش هخامنشی ظهور کرد که طبق آن تمامی کشتارهایی که داریوش انجام داده بود را امری ضروری و برای تداوم امپراطوری توجیه میکرد. در عصر پیشامدرن حکومتها به اذهان همه یا عموم مردم و به شکلی که امروزه دیده میشود دسترسی نداشتند.
در عصر مدرن سوادآموزی و تحصیل علم ملی/عمومی شده و از این طریق حکومتها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا کرده اند و میلیونها نفر در هر کشوری در معرض پروپاگاندا و ایدئولوژی حکومتی قرار میگیرند. لذا ممکن است میلیونها نفر درباره یک موضوعی همگی شبیه به هم فکر کنند و حتی موضعی یکسان بگیرند. تعداد کسانی که این بعضی ایده ها را همچون واقعیت و حقیقت قبول دارند به قدری زیاد است که تردید و زیرسوال بردن آنها خیلی سخت و پرهزینه است (از این نظر به هیچوجه قابل قیاس با عصر پیشامدرن نیست). در چند یادداشت اخیر به کارکرد ایدئولوژی اشاراتی کرده ام. نوشتم که ایدئولوژی مهمترین کاری که انجام میدهد این است که چیزهایی که محصول خود بشرند یا غیرطبیعی اند را طبیعی، عادی، نرمال، بدیهی جلوه میدهد طوری که مردم حتی به فکرشان هم خطور نمیکند که آن چیزها را میتوان زیرسوال برد، درستی یا نادرستی آنها را تجزیه و تحلیل کرد، یا به زبان ساده در آنها شک کرد. (ادامه در پایین 👇)
24.03.202502:14
دکتر مهرداد ملکزاده (باستانشناس) و کوروش هخامنشی
20.03.202505:51
"وطن" مفهومی عزیز و خطرناک (بخش دوم) —
کریم علیزاده
مشکل عمده مفهوم وطن این است که مفهومی انحصارگراست و عموما انحصارگرایانه تعریف میشود، این در حالی است که قطعه زمینهایی که مردمان آن را وطن می نامند اغلب در طول تاریخ وطن چندین گروه اجتماعی یا قوم دیگر هم بوده و هستند. شعارها یا اعتقاداتی که آلمان برای آلمانی هاست، روسیه برای روسهاست، گرجستان برای گرجی هاست، ارمنستان برای ارامنه است، ترکیه برای تورکهاست، ایران برای فارسهاست (Persians)، هندوستان برای هندوهاست، ... شعارهای سیاسی خیلی خطرناکی هستند. چنین اعتقاداتی و شعارهایی در واقع تحریک به خشونت میکنند و مجوزی هستند (بالقوه) برای تصفیه کسانی که "خارجی" فرض میشوند یا کسانی که در چنین وطنی بیگانه و غیرخودی تلقی میشوند. با توجه به آنچه ذکر شد، در دنیایی که تقریبا همه کشورها تنوع قومی/ملیتی دارند و با این شعارها و اعتقادات ناسیونالیستی که همه جا نسبت به وطن وجود دارد، میتوان گفت که مردمان اکثر کشورها بالقوه روی انبار باروت نشسته اند. لذا، همسان کردن مفاهیم خانه و وطن شاید مقدمتا دلچسب و مطلوب باشد، ولی الزاما محلی برای صلح و توازن ایجاد نخواهد کرد. مفهوم وطن از نظر سیاسی مشکل زاست چون در آن بطور ضمنی حق انحصاری برای یک قوم گنجانده میشود. مفهوم وطن مفهومی است که از آن بطور ضمنی "مالکیت اصلی" مستفاد میشود بطوری که هیچ کدام از تحولات و تغییرات تاریخی متعاقب از جمله آمدن مردمان جدید، تغییرات جمعیتی بعدی، ضمیمه شدن آن به قلمرو حکومتی دیگر، سقوط ها و اشغال ها و ... هیچکدام این ادعای مالکیت را تضعیف نمیکند. بطور مثال سرزمین اسرائیل انگار تا ابدالدهر ملکیت قوم یهود باقی میماند و هیچکدام از تغییرات تاریخی متعاقب طی دو هزاره گذشته قادر به ایجاد خللی در ادعای ارضی یهودیان قرن 21 میلادی نیست. در ایران خودمان هم مشابه چنین شعارها و اعتقادات ناسیونالیستی وجود دارد. وطن ملک ازلی و ابدی یکی از گروههای اجتماعی میشود و این ایده رمانتیک است با دلالت ها و پیامدهای خطرناک.
کریم علیزاده
مشکل عمده مفهوم وطن این است که مفهومی انحصارگراست و عموما انحصارگرایانه تعریف میشود، این در حالی است که قطعه زمینهایی که مردمان آن را وطن می نامند اغلب در طول تاریخ وطن چندین گروه اجتماعی یا قوم دیگر هم بوده و هستند. شعارها یا اعتقاداتی که آلمان برای آلمانی هاست، روسیه برای روسهاست، گرجستان برای گرجی هاست، ارمنستان برای ارامنه است، ترکیه برای تورکهاست، ایران برای فارسهاست (Persians)، هندوستان برای هندوهاست، ... شعارهای سیاسی خیلی خطرناکی هستند. چنین اعتقاداتی و شعارهایی در واقع تحریک به خشونت میکنند و مجوزی هستند (بالقوه) برای تصفیه کسانی که "خارجی" فرض میشوند یا کسانی که در چنین وطنی بیگانه و غیرخودی تلقی میشوند. با توجه به آنچه ذکر شد، در دنیایی که تقریبا همه کشورها تنوع قومی/ملیتی دارند و با این شعارها و اعتقادات ناسیونالیستی که همه جا نسبت به وطن وجود دارد، میتوان گفت که مردمان اکثر کشورها بالقوه روی انبار باروت نشسته اند. لذا، همسان کردن مفاهیم خانه و وطن شاید مقدمتا دلچسب و مطلوب باشد، ولی الزاما محلی برای صلح و توازن ایجاد نخواهد کرد. مفهوم وطن از نظر سیاسی مشکل زاست چون در آن بطور ضمنی حق انحصاری برای یک قوم گنجانده میشود. مفهوم وطن مفهومی است که از آن بطور ضمنی "مالکیت اصلی" مستفاد میشود بطوری که هیچ کدام از تحولات و تغییرات تاریخی متعاقب از جمله آمدن مردمان جدید، تغییرات جمعیتی بعدی، ضمیمه شدن آن به قلمرو حکومتی دیگر، سقوط ها و اشغال ها و ... هیچکدام این ادعای مالکیت را تضعیف نمیکند. بطور مثال سرزمین اسرائیل انگار تا ابدالدهر ملکیت قوم یهود باقی میماند و هیچکدام از تغییرات تاریخی متعاقب طی دو هزاره گذشته قادر به ایجاد خللی در ادعای ارضی یهودیان قرن 21 میلادی نیست. در ایران خودمان هم مشابه چنین شعارها و اعتقادات ناسیونالیستی وجود دارد. وطن ملک ازلی و ابدی یکی از گروههای اجتماعی میشود و این ایده رمانتیک است با دلالت ها و پیامدهای خطرناک.
22.02.202501:34
کتاب دوازدهم دانشکده: زبان و ملیگرایی
بحث هایی پیرامون رابطهی زبان، سیاست و هویتهای مدرن
دبیر مجموعه: دکتر الکساندر جباری
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/
بحث هایی پیرامون رابطهی زبان، سیاست و هویتهای مدرن
دبیر مجموعه: دکتر الکساندر جباری
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/
12.04.202507:45
[مفاهیم] ملت و قوم (1)
کریم علیزاده
تقریبا همه علوم اجتماعی با مفهوم ملت سروکار دارند و در هرکدام تعاریف متعددی می توان برایش یافت. اما بیش از همه در علوم سیاسی و جغرافیای سیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در انسانشناسی شاید بیش از هر کسی توماس اریکسن (Thomas Eriksen) بر این موضوع متمرکز بوده و انتشارات زیادی درباره آن داشته است. مفهوم ملت ممکن است با مفاهیم دیگری چون کشور، شهروند، دولت... خلط شود. ملت از آن مفاهیمی هم است که چند نفر متخصص نمیتوانید پیدا کنید که در تعریف آن توافق داشته باشند.
ملت اساسا مفهومی سیاسی است. ملت امری طبیعی نیست بلکه ساختگی و محصول خود بشر است که طی دو قرن اخیر ظهور پیدا کرده است. ملت اجتماعی سیاسی و بزرگ از مردم است که اعضای آن "فکر میکنند" عضوی از یک اجتماع واحد هستند، به آن تعلق خاطر سیاسی دارند، و بر اساس این "فرض" اعضا به خودشان اجازه میدهند از ضمیر اول شخص جمع ("ما") برای اشاره به خودشان استفاده کنند. چون این اجتماع انسانی به قدری بزرگ است که همه اعضای آن نمیتوانند همدیگر را از قبل شناخته باشند، به همین خاطر اعضای این اجتماع "فرض" میکنند که اعضای یک گروه واحد هستند. لذا، بندیکت اندرسون (Benedict Anderson)، یکی از مشهورترین متخصصین این حوزه، ملت را "اجتماع فرضی" یا "تخیلی" میداند.
بعضی ها با درک ساده ای از آن میگویند که ملت شامل همه مردمانی میشود که در داخل مرزهای سیاسی یک کشور زندگی میکنند. اما این تعریف ساده انگارانه است و نه همه شمول. ناسیونالیست ها ملت را شامل مردمانی میدانند که از خودآگاهی جمعی برخوردارند، تاریخ مشترک، زبان، میراث فرهنگی، دین و نیای مشترک.... دارند و در یک قلمرو سرزمینی زندگی میکنند. از نظر اینان ملت از انسجام هم برخوردارست، بطور مثال اعضای یک ملت ممکن است با هم به جنگ بروند. علاوه بر این اشتراکات، این اجتماع آمال سیاسی دارند و میخواهند از نظر سیاسی مستقل باشند، حق تعیین سرنوشت خود را داشته باشند و به واسطه تشکیل دولت حق حاکمیت بر سرزمین خود اعمال کنند. جالب است بدانید که بجز موارد اخیر که سیاسی اند، خیلی از فاکتورهایی که در تعریف ملت می بینیم در تعریف قوم هم از همانها استفاده میشود (نک. پایین تر). بیایید به ساختار موئلفه های اصلی ملت بهتر نگاه کنیم.
اول) میگویند ملت یک اجتماع واحد و طبیعی از مردم است. بدین معنی که یک کل واحد با تاریخ و میراث فرهنگی مشترک هستند. اما به ندرت میتوان کشوری در دنیا پیدا کرد که مردمان آن همه این اشتراکات را یکجا داشته باشند. کمتر کشوری در دنیا میتوان یافت که چند فرهنگی، چند زبانی، چند مذهبی... یا بعبارتی چندقومی و چندملیتی نباشد. لذا، این گفته که ملت یک کل واحد و همسان است یک توهم یا افسانه بیش نیست. به ظن متخصصین علوم سیاسی تنها کشوری که مردمش اکثر این خصوصیات را دارند و به تعریف ملت نزدیک میشود ژاپن است. ولی باستانشناسان و مورخین بهتر میدانند که مورد ژاپن هم صحت ندارد. مردمان ژاپن ترکیبی از حداقل سه گروه جمعیتی/اجتماعی-فرهنگی/تاریخی هستند: نوادگان یا بازماندگان جوامع کوچرو باستانی (جومون ها) و مردمانی از نوادگان کشاورزانی از شبه جزیره کره به جزایر جنوبی ژاپن مهاجرت کردند (این مهاجران کره ای بودند که در ژاپن شهرنشینی و کتابت را شروع کردند و اولین حکومتها را نیز تشکیل دادند). مطالعات باستان ژنتیک هم نشان میدهد که در این بین گروه سومی هستند که هنوز به خوبی شناخته نشده است.
دوم) میگویند ملت چون یک اجتماع واحد است منسجم عمل میکند. مثلا میتوان گفت روس ها، چینی ها، امریکایی ها، یا آلمانی ها در جنگ جهانی دوم یا .... فلان و بهمان کردند. اما نکته گمراه کننده این است که عاملیت خیلی از کارها در سطح بین المللی با دولتهاست نه ملتها. عاملیت با دولتهایی است که همیشه برای مشروعیت بخشیدن به تصمیمات و اعمالشان خود را نماینده ملت معرفی میکنند. خوب میدانیم که مردم در خیلی از کشورها با تصمیمات دولتهایشان مخالف هستند. علاوه بر این، مردمانی هم هستند که اتفاقا دولتشان را نماینده خود نمیدانند. با این حال، اعمال و تصمیمات دولتها در سطح بین المللی به اسم آن "ملت" نوشته میشود.
سوم) میگویند اعضای یک ملت هویت ملی واحدی دارند. ناسیونالیستها فکر میکنند که هویت ملی بالاترین و مهمترین هویت جمعی باید باشد و بر همه هویت های یک فرد ارجحیت دارد. اما میدانیم که افراد و گروههای مختلفی ممکن است در عمل هویت ملی را مهمترین در نظر نگیرند. مثالهای زیادی هست که نشان میدهد حتی خود ناسیونالیستها در عمل ممکن است از ملیت خود بگذرند و مسائل دیگری را به آن ترجیح دهند (مثال صف طولانی ایرانیان "وطن پرست" که جلوی سفارت کشورهای اروپایی برای ویزای مهاجرت صف میکشند و ممکن است سالها به دنبال کسب شهروندی و ملیت فلان یا بهمان کشور باشند). پس بیایید واقعیات را از شعارها تمیز کنیم.
کریم علیزاده
تقریبا همه علوم اجتماعی با مفهوم ملت سروکار دارند و در هرکدام تعاریف متعددی می توان برایش یافت. اما بیش از همه در علوم سیاسی و جغرافیای سیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در انسانشناسی شاید بیش از هر کسی توماس اریکسن (Thomas Eriksen) بر این موضوع متمرکز بوده و انتشارات زیادی درباره آن داشته است. مفهوم ملت ممکن است با مفاهیم دیگری چون کشور، شهروند، دولت... خلط شود. ملت از آن مفاهیمی هم است که چند نفر متخصص نمیتوانید پیدا کنید که در تعریف آن توافق داشته باشند.
ملت اساسا مفهومی سیاسی است. ملت امری طبیعی نیست بلکه ساختگی و محصول خود بشر است که طی دو قرن اخیر ظهور پیدا کرده است. ملت اجتماعی سیاسی و بزرگ از مردم است که اعضای آن "فکر میکنند" عضوی از یک اجتماع واحد هستند، به آن تعلق خاطر سیاسی دارند، و بر اساس این "فرض" اعضا به خودشان اجازه میدهند از ضمیر اول شخص جمع ("ما") برای اشاره به خودشان استفاده کنند. چون این اجتماع انسانی به قدری بزرگ است که همه اعضای آن نمیتوانند همدیگر را از قبل شناخته باشند، به همین خاطر اعضای این اجتماع "فرض" میکنند که اعضای یک گروه واحد هستند. لذا، بندیکت اندرسون (Benedict Anderson)، یکی از مشهورترین متخصصین این حوزه، ملت را "اجتماع فرضی" یا "تخیلی" میداند.
بعضی ها با درک ساده ای از آن میگویند که ملت شامل همه مردمانی میشود که در داخل مرزهای سیاسی یک کشور زندگی میکنند. اما این تعریف ساده انگارانه است و نه همه شمول. ناسیونالیست ها ملت را شامل مردمانی میدانند که از خودآگاهی جمعی برخوردارند، تاریخ مشترک، زبان، میراث فرهنگی، دین و نیای مشترک.... دارند و در یک قلمرو سرزمینی زندگی میکنند. از نظر اینان ملت از انسجام هم برخوردارست، بطور مثال اعضای یک ملت ممکن است با هم به جنگ بروند. علاوه بر این اشتراکات، این اجتماع آمال سیاسی دارند و میخواهند از نظر سیاسی مستقل باشند، حق تعیین سرنوشت خود را داشته باشند و به واسطه تشکیل دولت حق حاکمیت بر سرزمین خود اعمال کنند. جالب است بدانید که بجز موارد اخیر که سیاسی اند، خیلی از فاکتورهایی که در تعریف ملت می بینیم در تعریف قوم هم از همانها استفاده میشود (نک. پایین تر). بیایید به ساختار موئلفه های اصلی ملت بهتر نگاه کنیم.
اول) میگویند ملت یک اجتماع واحد و طبیعی از مردم است. بدین معنی که یک کل واحد با تاریخ و میراث فرهنگی مشترک هستند. اما به ندرت میتوان کشوری در دنیا پیدا کرد که مردمان آن همه این اشتراکات را یکجا داشته باشند. کمتر کشوری در دنیا میتوان یافت که چند فرهنگی، چند زبانی، چند مذهبی... یا بعبارتی چندقومی و چندملیتی نباشد. لذا، این گفته که ملت یک کل واحد و همسان است یک توهم یا افسانه بیش نیست. به ظن متخصصین علوم سیاسی تنها کشوری که مردمش اکثر این خصوصیات را دارند و به تعریف ملت نزدیک میشود ژاپن است. ولی باستانشناسان و مورخین بهتر میدانند که مورد ژاپن هم صحت ندارد. مردمان ژاپن ترکیبی از حداقل سه گروه جمعیتی/اجتماعی-فرهنگی/تاریخی هستند: نوادگان یا بازماندگان جوامع کوچرو باستانی (جومون ها) و مردمانی از نوادگان کشاورزانی از شبه جزیره کره به جزایر جنوبی ژاپن مهاجرت کردند (این مهاجران کره ای بودند که در ژاپن شهرنشینی و کتابت را شروع کردند و اولین حکومتها را نیز تشکیل دادند). مطالعات باستان ژنتیک هم نشان میدهد که در این بین گروه سومی هستند که هنوز به خوبی شناخته نشده است.
دوم) میگویند ملت چون یک اجتماع واحد است منسجم عمل میکند. مثلا میتوان گفت روس ها، چینی ها، امریکایی ها، یا آلمانی ها در جنگ جهانی دوم یا .... فلان و بهمان کردند. اما نکته گمراه کننده این است که عاملیت خیلی از کارها در سطح بین المللی با دولتهاست نه ملتها. عاملیت با دولتهایی است که همیشه برای مشروعیت بخشیدن به تصمیمات و اعمالشان خود را نماینده ملت معرفی میکنند. خوب میدانیم که مردم در خیلی از کشورها با تصمیمات دولتهایشان مخالف هستند. علاوه بر این، مردمانی هم هستند که اتفاقا دولتشان را نماینده خود نمیدانند. با این حال، اعمال و تصمیمات دولتها در سطح بین المللی به اسم آن "ملت" نوشته میشود.
سوم) میگویند اعضای یک ملت هویت ملی واحدی دارند. ناسیونالیستها فکر میکنند که هویت ملی بالاترین و مهمترین هویت جمعی باید باشد و بر همه هویت های یک فرد ارجحیت دارد. اما میدانیم که افراد و گروههای مختلفی ممکن است در عمل هویت ملی را مهمترین در نظر نگیرند. مثالهای زیادی هست که نشان میدهد حتی خود ناسیونالیستها در عمل ممکن است از ملیت خود بگذرند و مسائل دیگری را به آن ترجیح دهند (مثال صف طولانی ایرانیان "وطن پرست" که جلوی سفارت کشورهای اروپایی برای ویزای مهاجرت صف میکشند و ممکن است سالها به دنبال کسب شهروندی و ملیت فلان یا بهمان کشور باشند). پس بیایید واقعیات را از شعارها تمیز کنیم.
29.03.202506:18
[مفاهیم] نژادپرستی فرهنگی (بخش دوم)
کریم علیزاده
"نژادپرستی انکاری" به نوعی از نژادپرستی اتلاق میشود که با نیت خیر ارائه میشود، ظاهری روشنفکرانه و تحصیلکرده دارد، و ترقی خواه است و معمولا در کسانی دیده میشود که ظاهرا لیبرال و آزادیخواه هم هستند. نژادپرستی انکاری به فرد این اجازه را میدهد که ظاهری موجه از خود ارائه کند (یعنی چهره کسی را به خود میگیرد که میگوید "من اهل تبعیض و تعصب نیستم"). چنین نژادپرستی اغلب وضع موجود و تبعیض ها و بی عدالتی ها را توجیه میکند یا برایشان دلایل عقلانی میتراشد. در نتیجه، چنین کسی بی عدالتی را اجتناب ناپذیر یاناگزیر معرفی میکند.
نژادپرستی فرهنگی در سطوح مختلفی عمل میکند: 1) کلیشه سازی میکند و تعمیم میدهد. بطور مثال تصویری بیش از حد ساده سازی شده از یک قوم یا گروه اجتماعی میسازد و آن را تبدیل به کلیشه ای میکند و به همه آن قوم تعمیم میدهد.چنین کلیشه هایی اذهان عمومی را تحت تاثیر قرار میدهد و روایتی از آن قوم رواج میدهد که ارزش فرهنگی آن قوم را تخریب یا کم اهمیت جلوه میدهد. 2) تصاحب و تملک فرهنگی انجام میدهد. داشته های فرهنگی از قبیل تاریخ و آداب و سنن و المان های فرهنگی سایر اقوام را مال خود و تصاحب میکند و همه را به نام خود معرفی میکند و این کار اغلب بدون درک درست از آنها و بدون احترام به بستر اصلی آنها صورت میگیرد. 3) به درستی اقوام را در رسانه ها نمایش نمیدهند و یا از آنها نمایندگی رسانه ای تحریف شده ارائه میدهد. رسانه ها، مخصوصا رسانه های صوتی و تصویری، اعضای یک گروه اجتماعی یا قومی را اغلب با خصوصیات منفی به نمایش درمیاورد که باعث میشود همه آن قوم را فقط با یک یا چند خصوصیت منفی بشناسند. اینها همه باعث شکل دهی به اذهان عمومی جامعه نسبت به یک گروه اجتماعی میشود. 4) تولید و بازتولید نژادپرستی فرهنگی از طریق سوادآموزی و تحصیل علم. سیستم آموزشی اغلب گروه های اجتماعی و قومی را به حاشیه میراند یا آنها را کم اهمیت نشان میدهد و یا اساسا هیچ نشانی از آنها در دروس و تحصیل نمیتوان یافت. محتوای آموزشی فقط انعکاس و نمایندگی یک گروه اجتماعی است و آن گروه مسلط و غالب است. در چنین سیستم آموزشی از تنوع فرهنگی خبری نیست و غنای فرهنگی کاملا از بین میرود.
تفاوت نژادپرستی فرهنگی با نژادپرستی عریان (که در چند قرن گذشته در اروپا رشد و گسترش پیدا کرد) در این است که عاقبت نژادپرستی عریان حذف فیزیکی و استثمار و به بردگی کشیدن دیگران بود ولی عاقبت نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن زبانها و فرهنگها و اقوام است. هزینه نژادپرستی عریان از بین رفتن خود مردم است، هزینه نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن هویت اجتماعی و فرهنگی آنهاست. نژادپرستی فرهنگی منجر به "نسل کشی قومی" (ethnocide) میشود. برداشت من این است که مطالبات و فعالیت های فعالان مدنی که برای حقوق اقوام و اقلیت های قومی مبارزه میکنند در قالب مبارزه برای "نجات از نسل کشی قومی" قابل درک است. انگ ها و برچسب هایی همچون پان تورک، پان کورد، پان عرب.... که علیه اینها استفاده میشود (توسط دولت مرکزی و سیاسیون از یک طرف و از طرف دیگر توسط تحصیلکردگان و روشنفکران با تمایلات ناسیونالیستی) همه ابزار و چماقی برای سرکوب هستند و این برچسب ها الزاما منعکس کننده واقعیات نیستند.
کریم علیزاده
"نژادپرستی انکاری" به نوعی از نژادپرستی اتلاق میشود که با نیت خیر ارائه میشود، ظاهری روشنفکرانه و تحصیلکرده دارد، و ترقی خواه است و معمولا در کسانی دیده میشود که ظاهرا لیبرال و آزادیخواه هم هستند. نژادپرستی انکاری به فرد این اجازه را میدهد که ظاهری موجه از خود ارائه کند (یعنی چهره کسی را به خود میگیرد که میگوید "من اهل تبعیض و تعصب نیستم"). چنین نژادپرستی اغلب وضع موجود و تبعیض ها و بی عدالتی ها را توجیه میکند یا برایشان دلایل عقلانی میتراشد. در نتیجه، چنین کسی بی عدالتی را اجتناب ناپذیر یاناگزیر معرفی میکند.
نژادپرستی فرهنگی در سطوح مختلفی عمل میکند: 1) کلیشه سازی میکند و تعمیم میدهد. بطور مثال تصویری بیش از حد ساده سازی شده از یک قوم یا گروه اجتماعی میسازد و آن را تبدیل به کلیشه ای میکند و به همه آن قوم تعمیم میدهد.چنین کلیشه هایی اذهان عمومی را تحت تاثیر قرار میدهد و روایتی از آن قوم رواج میدهد که ارزش فرهنگی آن قوم را تخریب یا کم اهمیت جلوه میدهد. 2) تصاحب و تملک فرهنگی انجام میدهد. داشته های فرهنگی از قبیل تاریخ و آداب و سنن و المان های فرهنگی سایر اقوام را مال خود و تصاحب میکند و همه را به نام خود معرفی میکند و این کار اغلب بدون درک درست از آنها و بدون احترام به بستر اصلی آنها صورت میگیرد. 3) به درستی اقوام را در رسانه ها نمایش نمیدهند و یا از آنها نمایندگی رسانه ای تحریف شده ارائه میدهد. رسانه ها، مخصوصا رسانه های صوتی و تصویری، اعضای یک گروه اجتماعی یا قومی را اغلب با خصوصیات منفی به نمایش درمیاورد که باعث میشود همه آن قوم را فقط با یک یا چند خصوصیت منفی بشناسند. اینها همه باعث شکل دهی به اذهان عمومی جامعه نسبت به یک گروه اجتماعی میشود. 4) تولید و بازتولید نژادپرستی فرهنگی از طریق سوادآموزی و تحصیل علم. سیستم آموزشی اغلب گروه های اجتماعی و قومی را به حاشیه میراند یا آنها را کم اهمیت نشان میدهد و یا اساسا هیچ نشانی از آنها در دروس و تحصیل نمیتوان یافت. محتوای آموزشی فقط انعکاس و نمایندگی یک گروه اجتماعی است و آن گروه مسلط و غالب است. در چنین سیستم آموزشی از تنوع فرهنگی خبری نیست و غنای فرهنگی کاملا از بین میرود.
تفاوت نژادپرستی فرهنگی با نژادپرستی عریان (که در چند قرن گذشته در اروپا رشد و گسترش پیدا کرد) در این است که عاقبت نژادپرستی عریان حذف فیزیکی و استثمار و به بردگی کشیدن دیگران بود ولی عاقبت نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن زبانها و فرهنگها و اقوام است. هزینه نژادپرستی عریان از بین رفتن خود مردم است، هزینه نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن هویت اجتماعی و فرهنگی آنهاست. نژادپرستی فرهنگی منجر به "نسل کشی قومی" (ethnocide) میشود. برداشت من این است که مطالبات و فعالیت های فعالان مدنی که برای حقوق اقوام و اقلیت های قومی مبارزه میکنند در قالب مبارزه برای "نجات از نسل کشی قومی" قابل درک است. انگ ها و برچسب هایی همچون پان تورک، پان کورد، پان عرب.... که علیه اینها استفاده میشود (توسط دولت مرکزی و سیاسیون از یک طرف و از طرف دیگر توسط تحصیلکردگان و روشنفکران با تمایلات ناسیونالیستی) همه ابزار و چماقی برای سرکوب هستند و این برچسب ها الزاما منعکس کننده واقعیات نیستند.
Кайра бөлүшүлгөн:
جامعه باستانشناسی ایران

22.03.202520:25
[کشفیات] داستان اسرارآمیز اجداد انسان
کریم علیزاده
اینکه منشا انسان به کجا و چه زمانی برمیگردد یکی از مهمترین سوالاتی است که انسان امروزی را به خود مشغول کرده است. نتایج تحقیقات باستانشناختی در طول بیش از یک قرن اخیر، مخصوصا چند دهه گذشته، دانشمندان را به این نتیجه رسانده بود که انسان مدرن یا هوموساپینس بین 200-300 هزار سال قبل تطور پیدا کرده است و همه انسانهای امروزی از یک تبار واحد در افریقا نشات گرفته اند.اما در همین چند دهه گذشته و با کشفیات بیشتر باستانشناختی، مخصوصا در حوزه ژنتیک، این تصویر ساده پیچیده تر و پیچیده تر شد و سناریوهای مختلف و پیچیده تری برای داستان تطور انسان مطرح شد.
اخیرا گروهی از محققین براساس مطالعه توالی کامل ژنومی و انجام تحلیل های جدید و پیشرفته، داده های جدیدی را در اختیار گذاشته اند که جزئیات ملموس تری ارائه میدهد. شواهد نشان میدهد که انسانهای مدرن نتیجه ترکیب ژنتیکی حداقل دو جمعیت باستانی هستند. این دو جمعیت انسانی ابتدا یکی بوده اند که حدود یک میلیون و پانصد هزار سال قبل از هم انشقاق پیدا کردند ولی حدود 300 هزار سال قبل دوباره یکی شده اند. انسان امروزی نتیجه این ترکیب و آمیزش های بعدی است. داده ها نشان میدهد بعد از انشقاقی که در جمعیت انسانی رخ داده بود، یکی از آنها در مقطعی از زمان به قدری کوچک شده بود که حتی در معرض انقراض قرار گرفته بوده است (به قول معروف در وضعیت "تنگنا"ی شدیدی یا bottleneck قرار گرفته بوده است). این جمعیت کوچک طی یک میلیون سال بعدی از خطر انقراض نجات یافت و به تدریج رشد پیدا کرد. جالب آنکه، انسان امروزی 80 درصد اطلاعات ژنتیکی خود را از همین جمعیت کوچک به ارث برده است. میدانیم که بعدها آمیزش با نئاندرتالها و دینیسواها هر کدام باعث شد درصد کمی از اطلاعات ژنتیکی آنها را هم به ارث ببریم.
اینها همه به ما میگوید که داستان تطور انسان خیلی پیچیده تر از آنی است که قبلا تصور میشد و غنای زیادی در آن هست و باید منتظر روشن شدن ابعاد و جزئیات بیشتری درباره آن باشیم. نکته مهم دیگر اینکه، همه اینها به ما میگوید که سوال درباره منشا انسان یا در جستجوی یک حلقه گمشده بودن سوالی غلط است
و راه به جایی نخواهد برد چرا که انسان فقط یک منشا ندارد و هر جمعیت و تبار جدیدی که کشف میشود و یا هر آمیزشی که شواهد آن کشف میشود به نوعی برای خود حلقه گمشده ای محسوب میشوند و هر کدام جزوی از داستان منشا انسان هستند.
نتایج این کشفیات در مقاله ای در شماره اخیر نشریه Nature Genetics منتشر شده است که از لینک زیر میتوانید آن را ببینید و بخوانید. دسترسی به این مقاله برای همگان رایگان و آزاد است.
https://www.nature.com/articles/s41588-025-02117-1
https://t.me/societyforiranianarchaeology
کریم علیزاده
اینکه منشا انسان به کجا و چه زمانی برمیگردد یکی از مهمترین سوالاتی است که انسان امروزی را به خود مشغول کرده است. نتایج تحقیقات باستانشناختی در طول بیش از یک قرن اخیر، مخصوصا چند دهه گذشته، دانشمندان را به این نتیجه رسانده بود که انسان مدرن یا هوموساپینس بین 200-300 هزار سال قبل تطور پیدا کرده است و همه انسانهای امروزی از یک تبار واحد در افریقا نشات گرفته اند.اما در همین چند دهه گذشته و با کشفیات بیشتر باستانشناختی، مخصوصا در حوزه ژنتیک، این تصویر ساده پیچیده تر و پیچیده تر شد و سناریوهای مختلف و پیچیده تری برای داستان تطور انسان مطرح شد.
اخیرا گروهی از محققین براساس مطالعه توالی کامل ژنومی و انجام تحلیل های جدید و پیشرفته، داده های جدیدی را در اختیار گذاشته اند که جزئیات ملموس تری ارائه میدهد. شواهد نشان میدهد که انسانهای مدرن نتیجه ترکیب ژنتیکی حداقل دو جمعیت باستانی هستند. این دو جمعیت انسانی ابتدا یکی بوده اند که حدود یک میلیون و پانصد هزار سال قبل از هم انشقاق پیدا کردند ولی حدود 300 هزار سال قبل دوباره یکی شده اند. انسان امروزی نتیجه این ترکیب و آمیزش های بعدی است. داده ها نشان میدهد بعد از انشقاقی که در جمعیت انسانی رخ داده بود، یکی از آنها در مقطعی از زمان به قدری کوچک شده بود که حتی در معرض انقراض قرار گرفته بوده است (به قول معروف در وضعیت "تنگنا"ی شدیدی یا bottleneck قرار گرفته بوده است). این جمعیت کوچک طی یک میلیون سال بعدی از خطر انقراض نجات یافت و به تدریج رشد پیدا کرد. جالب آنکه، انسان امروزی 80 درصد اطلاعات ژنتیکی خود را از همین جمعیت کوچک به ارث برده است. میدانیم که بعدها آمیزش با نئاندرتالها و دینیسواها هر کدام باعث شد درصد کمی از اطلاعات ژنتیکی آنها را هم به ارث ببریم.
اینها همه به ما میگوید که داستان تطور انسان خیلی پیچیده تر از آنی است که قبلا تصور میشد و غنای زیادی در آن هست و باید منتظر روشن شدن ابعاد و جزئیات بیشتری درباره آن باشیم. نکته مهم دیگر اینکه، همه اینها به ما میگوید که سوال درباره منشا انسان یا در جستجوی یک حلقه گمشده بودن سوالی غلط است
و راه به جایی نخواهد برد چرا که انسان فقط یک منشا ندارد و هر جمعیت و تبار جدیدی که کشف میشود و یا هر آمیزشی که شواهد آن کشف میشود به نوعی برای خود حلقه گمشده ای محسوب میشوند و هر کدام جزوی از داستان منشا انسان هستند.
نتایج این کشفیات در مقاله ای در شماره اخیر نشریه Nature Genetics منتشر شده است که از لینک زیر میتوانید آن را ببینید و بخوانید. دسترسی به این مقاله برای همگان رایگان و آزاد است.
https://www.nature.com/articles/s41588-025-02117-1
https://t.me/societyforiranianarchaeology
20.03.202505:49
"وطن" مفهومی عزیز و خطرناک (بخش اول) —
کریم علیزاده
یکی ازخصوصیات بارز عصر مدرن این است که دنیا به قطعه زمینهایی تقسیم شده که به آنها کشور میگوییم و در هر کدام دولت-ملتی جای گرفته و آن را کنترل میکنند. مرزهای سیاسی به دقت آنها از همسایگانشان جدا میکنند. این مرزها حدود قلمرو دولت-ملتها را مشخص میکنند. بنابراین، مفهوم قلمرو مفهومی غیرقابل تفکیک از مفاهیمی دیگر همچون کشور و دولت-ملت است. مردمان اغلب یک سابقه تاریخی و ارتباط اجدادی بین خودشان و آن قطعه زمین قائل میشوند که باعث تحریک احساسات قوی نسبت به آن میشود. فیلیپ کول (Philip Kohl) باستانشناس/انسانشناس فقید از جمله معدود کسانی بود که درباره مفهوم وطن و از دیدگاه باستانشناسی قلم فرسایی کرد. میگفت مفهوم "وطن" (به انگلیسی Homeland) در واقع مفهوم رمانتیک و تعالی داده شده از حس قلمرو است. یعنی وطن دیگر فقط یک فضای فیزیکی نیست که دولت-ملتها کنترل سیاسی خود را بر آنها اعمال میکنند. وطن دیگر مثل خانه، منشا و خاستگاه در نظر گرفته میشود، اعضا یا ساکنان آن فرض میکنند که همگی اهل یک خانه و اعضای یک خانواده هستند. دلالتی که وجود دارد اینکه براین اساس، خارجی هایی هستند که اهالی این خانه نیستند، آنها بیگانگانی هستند یا در بهترین حالت مهمانانی هستند که به لطف میزبان در آن سکنی گزیده اند. به مفهوم وطن اغلب تصویری از صفات مادرانه یا پدرانه هم منعکس میشود و به همین خاطر در بعضی کشورها و به استعاره به آن "سرزمین مادری" (Motherland) و دربعضی دیگر "سرزمین پدری" (Fatherland) هم میگویند. بدین شکل، این خاک یا قطعه زمین حالا جایی است که مردمان رابطه خونی با آن پیدا میکنند یا حتی بعضا مدعی اند که خدا به آنها بخشیده و سرزمین مقدسی است (مثل ادعایی که یهودیان نسبت به اورشلیم/بیت المقدس دارند). معمولا یک گذشته باستانی فرضی یا واقعی براساس شواهد و مدارکی دستچین شده، ناقص و یا مناقشه آمیز هم فراهم میشود که آن را تبدیل میکند به خاستگاه یا منشا ازلی آن مردمان. بطور مثال صربها چنین ادعاها یا اعتقاداتی نسبت به کوزوو دارند و یا ارامنه نسبت به شرق ترکیه چنین اعتقادی دارند. مسئله و نکته دیگری که معمول است اینکه نسبت به وطن نگاهی حداکثرگرایانه (maximalist) و براساس تاریخ دستچین شده/گزینشی بوجودمیاید. بطور مثال، ناسیونالیستها/ملی گرایان ارمنی معتقدند که قلمرو وطن یا
خاستگاه آنها از دریای خزر تا دریای مدیترانه را شامل میشود. اساس چنین اعتقادی هم این است که تیگران پادشاه ارمنستان در قرن اول قبل از میلاد حکومتی قوی تشکیل داد، با امپراطوریهای روم و اشکانی به تقابل پرداخت و برای مدت کوتاهی قلمرو حکمرانی خود را از دریای خزر تا دریای مدیترانه توسعه داد. چنین اعتقادات و ادعاهایی اغلب حداکثرگرایانه و زمان پریشانه (anachronistic) هستند. مدارک تاریخی نشان میدهند که حکمرانی تیگران بر چنین سرزمین وسیعی حداکثر یا نهایتا چند دهه بیشتر طول نکشید و برعکس آنچه ناسیونالیستهای ارمنی اذعان میکنند چنین قلمرویی فقط و منحصرا متعلق به ارامنه هم نبود بلکه گروههای اجتماعی و قومی دیگری هم در آن زندگی میکردند. توسعه امپراطوری ساسانی در اوایل قرن هفتم میلادی تا به سواحل مدیترانه هم مثال دیگر و مشابهی است که متاسفانه گروههای ناسیونالیستی ایرانی از آن استفاده میکنند تا بگویند قلمرو ایران (به ظن ایشان قلمرو اصلی یا واقعی ایران) از آسیای مرکزی تا سواحل مدیترانه است و شبکه های اجتماعی پر از نقشه های دوران ساسانی است که چنین قلمرویی را نشان میدهد. اینها همه در حالی است که میدانیم شاهان ساسانی برای مدت خیلی کوتاهی چنین سرزمین وسیعی را تحت کنترل داشتند و مسلما آن قلمرو وسیع نه انحصارا به ایرانیان آن زمان تعلق داشت و نه به ایرانیان عصر حاضر تعلق دارد.
کریم علیزاده
یکی ازخصوصیات بارز عصر مدرن این است که دنیا به قطعه زمینهایی تقسیم شده که به آنها کشور میگوییم و در هر کدام دولت-ملتی جای گرفته و آن را کنترل میکنند. مرزهای سیاسی به دقت آنها از همسایگانشان جدا میکنند. این مرزها حدود قلمرو دولت-ملتها را مشخص میکنند. بنابراین، مفهوم قلمرو مفهومی غیرقابل تفکیک از مفاهیمی دیگر همچون کشور و دولت-ملت است. مردمان اغلب یک سابقه تاریخی و ارتباط اجدادی بین خودشان و آن قطعه زمین قائل میشوند که باعث تحریک احساسات قوی نسبت به آن میشود. فیلیپ کول (Philip Kohl) باستانشناس/انسانشناس فقید از جمله معدود کسانی بود که درباره مفهوم وطن و از دیدگاه باستانشناسی قلم فرسایی کرد. میگفت مفهوم "وطن" (به انگلیسی Homeland) در واقع مفهوم رمانتیک و تعالی داده شده از حس قلمرو است. یعنی وطن دیگر فقط یک فضای فیزیکی نیست که دولت-ملتها کنترل سیاسی خود را بر آنها اعمال میکنند. وطن دیگر مثل خانه، منشا و خاستگاه در نظر گرفته میشود، اعضا یا ساکنان آن فرض میکنند که همگی اهل یک خانه و اعضای یک خانواده هستند. دلالتی که وجود دارد اینکه براین اساس، خارجی هایی هستند که اهالی این خانه نیستند، آنها بیگانگانی هستند یا در بهترین حالت مهمانانی هستند که به لطف میزبان در آن سکنی گزیده اند. به مفهوم وطن اغلب تصویری از صفات مادرانه یا پدرانه هم منعکس میشود و به همین خاطر در بعضی کشورها و به استعاره به آن "سرزمین مادری" (Motherland) و دربعضی دیگر "سرزمین پدری" (Fatherland) هم میگویند. بدین شکل، این خاک یا قطعه زمین حالا جایی است که مردمان رابطه خونی با آن پیدا میکنند یا حتی بعضا مدعی اند که خدا به آنها بخشیده و سرزمین مقدسی است (مثل ادعایی که یهودیان نسبت به اورشلیم/بیت المقدس دارند). معمولا یک گذشته باستانی فرضی یا واقعی براساس شواهد و مدارکی دستچین شده، ناقص و یا مناقشه آمیز هم فراهم میشود که آن را تبدیل میکند به خاستگاه یا منشا ازلی آن مردمان. بطور مثال صربها چنین ادعاها یا اعتقاداتی نسبت به کوزوو دارند و یا ارامنه نسبت به شرق ترکیه چنین اعتقادی دارند. مسئله و نکته دیگری که معمول است اینکه نسبت به وطن نگاهی حداکثرگرایانه (maximalist) و براساس تاریخ دستچین شده/گزینشی بوجودمیاید. بطور مثال، ناسیونالیستها/ملی گرایان ارمنی معتقدند که قلمرو وطن یا
خاستگاه آنها از دریای خزر تا دریای مدیترانه را شامل میشود. اساس چنین اعتقادی هم این است که تیگران پادشاه ارمنستان در قرن اول قبل از میلاد حکومتی قوی تشکیل داد، با امپراطوریهای روم و اشکانی به تقابل پرداخت و برای مدت کوتاهی قلمرو حکمرانی خود را از دریای خزر تا دریای مدیترانه توسعه داد. چنین اعتقادات و ادعاهایی اغلب حداکثرگرایانه و زمان پریشانه (anachronistic) هستند. مدارک تاریخی نشان میدهند که حکمرانی تیگران بر چنین سرزمین وسیعی حداکثر یا نهایتا چند دهه بیشتر طول نکشید و برعکس آنچه ناسیونالیستهای ارمنی اذعان میکنند چنین قلمرویی فقط و منحصرا متعلق به ارامنه هم نبود بلکه گروههای اجتماعی و قومی دیگری هم در آن زندگی میکردند. توسعه امپراطوری ساسانی در اوایل قرن هفتم میلادی تا به سواحل مدیترانه هم مثال دیگر و مشابهی است که متاسفانه گروههای ناسیونالیستی ایرانی از آن استفاده میکنند تا بگویند قلمرو ایران (به ظن ایشان قلمرو اصلی یا واقعی ایران) از آسیای مرکزی تا سواحل مدیترانه است و شبکه های اجتماعی پر از نقشه های دوران ساسانی است که چنین قلمرویی را نشان میدهد. اینها همه در حالی است که میدانیم شاهان ساسانی برای مدت خیلی کوتاهی چنین سرزمین وسیعی را تحت کنترل داشتند و مسلما آن قلمرو وسیع نه انحصارا به ایرانیان آن زمان تعلق داشت و نه به ایرانیان عصر حاضر تعلق دارد.
Кайра бөлүшүлгөн:
جامعه باستانشناسی ایران

Медиа контентке кире албай жатабыз
11.01.202500:23
[کتابهای جدید] نواهای جدید در باستانشناسی ایران —
کتابی جدید با عنوان New Voices in Iranian Archaeology (نواهای جدید در باستانشناسی ایران) منتشر شده که مجموعه ای مقاله از محققین باستانشناس ایرانی است. این کتاب را کریم علیزاده و مگان سیفارلی (Megan Cifarelli) تدوین کرده اند و انتشارات Oxbow Books در آکسفورد آن را منتشر کرده است. این مجموعه مقالات در طیفی وسیع و بر حوزه های مختلف باستانشناسی ایران (فرهنگی/منطقه ای و گاهشناختی) متمرکز شده است. تدوین گران برای تک تک مقالات مقدمه ای مجزا نیز ارائه داده اند.
این کتاب را انتشارات Oxbow Books منتشر کرده که اطلاعات بیشتر درباره آن را میتوانید از لینک زیر ببینید.
https://www.oxbowbooks.com/9798888571453/new-voices-in-iranian-archaeology/
https://t.me/societyforiranianarchaeology
کتابی جدید با عنوان New Voices in Iranian Archaeology (نواهای جدید در باستانشناسی ایران) منتشر شده که مجموعه ای مقاله از محققین باستانشناس ایرانی است. این کتاب را کریم علیزاده و مگان سیفارلی (Megan Cifarelli) تدوین کرده اند و انتشارات Oxbow Books در آکسفورد آن را منتشر کرده است. این مجموعه مقالات در طیفی وسیع و بر حوزه های مختلف باستانشناسی ایران (فرهنگی/منطقه ای و گاهشناختی) متمرکز شده است. تدوین گران برای تک تک مقالات مقدمه ای مجزا نیز ارائه داده اند.
این کتاب را انتشارات Oxbow Books منتشر کرده که اطلاعات بیشتر درباره آن را میتوانید از لینک زیر ببینید.
https://www.oxbowbooks.com/9798888571453/new-voices-in-iranian-archaeology/
https://t.me/societyforiranianarchaeology
Кайра бөлүшүлгөн:
محمدتقی اکبرنژاد



11.04.202507:34
🔺بیانیهای تلخ علیه اقوام ایرانی
واکنش استاد اکبرنژاد به بیانیه جمعی از دانشگاهیان و روشنفکران
جهت مشاهده بر روی آدرس زیر کلیک نمایید:
https://youtu.be/rjXksMfGx38
واتس آپ | تلگرام | اینستاگرام |یوتیوب
🆔 @AkbarNejad_ir
واکنش استاد اکبرنژاد به بیانیه جمعی از دانشگاهیان و روشنفکران
جهت مشاهده بر روی آدرس زیر کلیک نمایید:
https://youtu.be/rjXksMfGx38
واتس آپ | تلگرام | اینستاگرام |یوتیوب
🆔 @AkbarNejad_ir
29.03.202506:13
[مفاهیم] نژادپرستی فرهنگی (بخش اول)
کریم علیزاده
نژادپرستی فرهنگی (cultural racism) نوع جدیدتری از نژادپرستی است و با نژادپرستی عریانی که معروف همه است کمی متفاوت است. معمولا در یک جامعه متنوع و چندفرهنگی اتفاق میافتد. در چنین جامعه ای نقش و سهم یک گروه اجتماعی مرکزیت پیدا میکند، ترجیح داده میشود، تاکید میشود، یا درشت نمایی میشود. چنین نژادپرستی ای معمولا شکل قوم گرایی پیدا میکند که طی آن تاریخ و آداب و سنن یک گروه اجتماعی بر دیگران تحمیل میشود. برای اینکه مسئله را برای مخاطب ایرانی بهتر توصیف و توضیح دهم، سعی میکنم اینکار را با ذکر مثالها و مصادیقی از جامعه ایران که خود یک جامعه متنوع و چندفرهنگی است انجام دهم.
مردمانی با فرهنگ های مختلف در طول تاریخ در این سرزمین (و ورای آن) که امروزه ایران مینامیم اش زندگی میکرده اند. طبق مدارک و شواهد موجود در هیچ مقطعی از تاریخ و در ارتباطات قومی هیچ قومی از امتیاز و برتری برخوردار نبوده است، هر چند که حکومت بین اقوام مختلف چرخیده است. اما از یک قرن گذشته به این طرف که دولت "مدرن" و "ملی" شکل گرفت، توازن بین اقوام به نفع یکی به هم ریخته است. همه چیز شکل و رنگ فارسی به خود گرفته است و همه چیز از دریچه نگاه فارس زبانان دیده میشود و این نگاه به سایر مردمان غیرفارس هم تعمیم و تحمیل میشود. یک قرن است که یک پیام بطور دائم به غیرفارس ها پمپاژ میشود و آن اینکه بهتر است فارسی صحبت کنید و فارس شوید. به اشکال مختلف و در جنبه های مختلف زندگی به فارسها امتیاز، برتری و رجحان اعطا شده است: سوادآموزی منحصرا به زبان فارسی است، رسانه های جمعی و تبلیغات همه به فارسی است، در کتب درسی مخصوصا کتب تاریخ شخصیت ها وقهرمانان تاریخی همه یا اکثریت از میان فارس ها هستند، شاهانی که مورد ستایش قرار میگیرند همه از شاهانی هستند که فارس زبان معرفی شده اند (بطور کلی هندوایرانی زبان بودند، همچون شاهان هخامنشی که زبان شان امروزه موسوم به "فارسی باستان" شده و یا شاهان ساسانی که زبان شان امروزه معروف به "فارسی میانه" شده است)، سلسله ها و دوره های این شاهان به عنوان دوره های خوب و درخشان و طلایی تاریخ این سرزمین معرفی میشود در حالی که دوره های دیگری که شاهانی از اقوام دیگر حکومت میکرده اند به عنوان دوره های تاریک و عقب ماندگی و مایه شرمساری معرفی میشوند. در برنامه های تلویزیونی و فیلم ها و سریال ها همه شخصیت ها به زبان فارسی صحبت میکنند (اگر افرادی از اقوام دیگر حضور داشته باشند اغلب نمایشگر قشر فرودست، فقیر، کم سواد، نادان، احمق، کودن، بی اهمیت، ... هستند). اینها در حالی است که واقعیت های جامعه ایرانی با آنچه که در ظاهر ارائه می شود و یا با اجزای ویترینی که به نمایش در میاید همخوانی ندارد.
مثالهایی که در بالا ارائه کردم تنها بخشی از پیامهایی است که همه روزه جامعه غیرفارس زبان را بمباران میکند. اینها همه در واقع همه حاوی و حامل پیامهای غیرمستقیم هستند مبنی بر برتری فارسها. هر چند بعضی ها ممکن است آگاهانه وجود چنین چیزی را رد کنند. ولی به قدری این پیامهای سیستماتیک و دائمی به اشکال مختلف و از جهات مختلف به اعضای جامعه منتشر میشود که تقریبا غیرممکن است بتوان جلوی نهادینه شدن و عمومیت یافتن آنها را گرفت. وقتی همه سالهای مدرسه و سالهای دانشگاه را کنار هم بگذاریم می بینیم که با سیستمی آموزشی سروکار داریم که به فارسی فکر میکند، به فارسی عمل میکند، و به فارسی این را تدریس میکند که فارس بودن خوب است و فقط هم فارس بودن خوب است، نه چیز دیگر! نتیجه رشد یافتن فرزندان این مملکت در چنین سیستمی این است که به احتمال زیاد دانش آموزان و دانشجویان فارس بصورت ناخودآگاه مردمان غیرفارس را کم اهمیت خواهند دید و عملا هم چنین می بینند.
اغلب میخوانم که بعضی از مردم عمدتا هم تحصیلکرده ها وروشنفکران میگویند "این حرفها چیست، ترک و کرد و عرب و.... نداریم، ما همه ایرانی هستیم." دلالت چنین حرفی این است که اگر تنوع قومی را نادیده بگیریم واگر همه خودمان را ایرانی معرفی کنیم مشکلات حل میشود. اما اینطور نیست، چرا که مردم غیرفارس تبعیض ها و بی عدالتی ها را با پوست و خون خود حس میکنند، پیام های همراه با بار ارزشی و نژادپرستانه را همه روزه دریافت میکنند که در سطح جامعه نشر و بازنشر میشود. در حالی که بعضی پیام ها عریان و واضح هستند (مثل جک های قومی)، خیلی دیگر از پیامها ظریف، مستتر، ناواضح هستند ولی کسانی که باید دریافت کنند پیامها را دریافت میکنند. هر چند شاید بعضی ها صادقانه و با نیت خیر بگویند که "ما همه ایرانی هستیم و ترک و کرد و عرب و .... نداریم" ولی در عمل در خدمت نادیده گرفتن تنوع قومی و انکار وجود اقوام غیرفارس هستند. در نتیجه، آنها نیز نژادپرستی را اتفاقا بازتولید میکنند. محققین این نوع را "نژادپرستی انکاری" (aversive racism) می نامند.
کریم علیزاده
نژادپرستی فرهنگی (cultural racism) نوع جدیدتری از نژادپرستی است و با نژادپرستی عریانی که معروف همه است کمی متفاوت است. معمولا در یک جامعه متنوع و چندفرهنگی اتفاق میافتد. در چنین جامعه ای نقش و سهم یک گروه اجتماعی مرکزیت پیدا میکند، ترجیح داده میشود، تاکید میشود، یا درشت نمایی میشود. چنین نژادپرستی ای معمولا شکل قوم گرایی پیدا میکند که طی آن تاریخ و آداب و سنن یک گروه اجتماعی بر دیگران تحمیل میشود. برای اینکه مسئله را برای مخاطب ایرانی بهتر توصیف و توضیح دهم، سعی میکنم اینکار را با ذکر مثالها و مصادیقی از جامعه ایران که خود یک جامعه متنوع و چندفرهنگی است انجام دهم.
مردمانی با فرهنگ های مختلف در طول تاریخ در این سرزمین (و ورای آن) که امروزه ایران مینامیم اش زندگی میکرده اند. طبق مدارک و شواهد موجود در هیچ مقطعی از تاریخ و در ارتباطات قومی هیچ قومی از امتیاز و برتری برخوردار نبوده است، هر چند که حکومت بین اقوام مختلف چرخیده است. اما از یک قرن گذشته به این طرف که دولت "مدرن" و "ملی" شکل گرفت، توازن بین اقوام به نفع یکی به هم ریخته است. همه چیز شکل و رنگ فارسی به خود گرفته است و همه چیز از دریچه نگاه فارس زبانان دیده میشود و این نگاه به سایر مردمان غیرفارس هم تعمیم و تحمیل میشود. یک قرن است که یک پیام بطور دائم به غیرفارس ها پمپاژ میشود و آن اینکه بهتر است فارسی صحبت کنید و فارس شوید. به اشکال مختلف و در جنبه های مختلف زندگی به فارسها امتیاز، برتری و رجحان اعطا شده است: سوادآموزی منحصرا به زبان فارسی است، رسانه های جمعی و تبلیغات همه به فارسی است، در کتب درسی مخصوصا کتب تاریخ شخصیت ها وقهرمانان تاریخی همه یا اکثریت از میان فارس ها هستند، شاهانی که مورد ستایش قرار میگیرند همه از شاهانی هستند که فارس زبان معرفی شده اند (بطور کلی هندوایرانی زبان بودند، همچون شاهان هخامنشی که زبان شان امروزه موسوم به "فارسی باستان" شده و یا شاهان ساسانی که زبان شان امروزه معروف به "فارسی میانه" شده است)، سلسله ها و دوره های این شاهان به عنوان دوره های خوب و درخشان و طلایی تاریخ این سرزمین معرفی میشود در حالی که دوره های دیگری که شاهانی از اقوام دیگر حکومت میکرده اند به عنوان دوره های تاریک و عقب ماندگی و مایه شرمساری معرفی میشوند. در برنامه های تلویزیونی و فیلم ها و سریال ها همه شخصیت ها به زبان فارسی صحبت میکنند (اگر افرادی از اقوام دیگر حضور داشته باشند اغلب نمایشگر قشر فرودست، فقیر، کم سواد، نادان، احمق، کودن، بی اهمیت، ... هستند). اینها در حالی است که واقعیت های جامعه ایرانی با آنچه که در ظاهر ارائه می شود و یا با اجزای ویترینی که به نمایش در میاید همخوانی ندارد.
مثالهایی که در بالا ارائه کردم تنها بخشی از پیامهایی است که همه روزه جامعه غیرفارس زبان را بمباران میکند. اینها همه در واقع همه حاوی و حامل پیامهای غیرمستقیم هستند مبنی بر برتری فارسها. هر چند بعضی ها ممکن است آگاهانه وجود چنین چیزی را رد کنند. ولی به قدری این پیامهای سیستماتیک و دائمی به اشکال مختلف و از جهات مختلف به اعضای جامعه منتشر میشود که تقریبا غیرممکن است بتوان جلوی نهادینه شدن و عمومیت یافتن آنها را گرفت. وقتی همه سالهای مدرسه و سالهای دانشگاه را کنار هم بگذاریم می بینیم که با سیستمی آموزشی سروکار داریم که به فارسی فکر میکند، به فارسی عمل میکند، و به فارسی این را تدریس میکند که فارس بودن خوب است و فقط هم فارس بودن خوب است، نه چیز دیگر! نتیجه رشد یافتن فرزندان این مملکت در چنین سیستمی این است که به احتمال زیاد دانش آموزان و دانشجویان فارس بصورت ناخودآگاه مردمان غیرفارس را کم اهمیت خواهند دید و عملا هم چنین می بینند.
اغلب میخوانم که بعضی از مردم عمدتا هم تحصیلکرده ها وروشنفکران میگویند "این حرفها چیست، ترک و کرد و عرب و.... نداریم، ما همه ایرانی هستیم." دلالت چنین حرفی این است که اگر تنوع قومی را نادیده بگیریم واگر همه خودمان را ایرانی معرفی کنیم مشکلات حل میشود. اما اینطور نیست، چرا که مردم غیرفارس تبعیض ها و بی عدالتی ها را با پوست و خون خود حس میکنند، پیام های همراه با بار ارزشی و نژادپرستانه را همه روزه دریافت میکنند که در سطح جامعه نشر و بازنشر میشود. در حالی که بعضی پیام ها عریان و واضح هستند (مثل جک های قومی)، خیلی دیگر از پیامها ظریف، مستتر، ناواضح هستند ولی کسانی که باید دریافت کنند پیامها را دریافت میکنند. هر چند شاید بعضی ها صادقانه و با نیت خیر بگویند که "ما همه ایرانی هستیم و ترک و کرد و عرب و .... نداریم" ولی در عمل در خدمت نادیده گرفتن تنوع قومی و انکار وجود اقوام غیرفارس هستند. در نتیجه، آنها نیز نژادپرستی را اتفاقا بازتولید میکنند. محققین این نوع را "نژادپرستی انکاری" (aversive racism) می نامند.
21.03.202520:57
هر جا نوروز را جشن میگیرند، آنجا ایران نیست
کریم علیزاده
نوروز فقط و انحصارا مال ایرانیان نبوده و نیست. نقشه ها و شعارهایی نظیر آنچه ضمیمه شده و در کانال های اجتماعی بازنشر میشود ناشی از هر چه که باشد (بی اطلاعی، کذب یا به قصد گمراهی و تحریف یا تشنه افتخار و غرور بودن...) نتیجه ای جز تولید/بازتولید کج فهمی، بدفهمی، سوتفاهم در بین مردم عادی و در بلندمدت بیماری خودشیفتگی ندارد. این یعنی هرچه بیشتر فاصله انداختن بین مردم و واقعیات دنیا و زندگی، یعنی نگه داشتن مردم در توهم همیشگی نسبت به خود و واقعیات شان (معضل و اختلالی که بطور جمعی مبتلا به آن هستیم).
* تمایلی هست که میخواهد نوروز را با منشا ایرانی معرفی کند. این در حالی است که نوروز قبل از شکل گیری واحد سیاسی به نام ایران بین مردمان زیادی در منطقه خاورمیانه باستان جشن گرفته میشده است.
*هر جا که امروزه در آن نوروز بیشتر جشن گرفته میشود بدین معنی نیست که آنجا اصل مرکز آن است و هر جا که کمتر جشن گرفته میشود هم بدین معنی نیست که آنجا حاشیه ایران است. کشورها و سرزمین های ورای مرزهای ایران جزو ایران نیستند، اساسا در گذشته هم جزو ایران نبوده اند. بعضی از حکومتهای حاکم بر سرزمینی که امروزه ایران مینامیم برای مقاطع زمانی کوتاهی سرزمین های دیگری را هم اشغال و
بر آنها حکمرانی میکردند، به همچنین، در مقاطع زمانی دیگری هم حاکمانی از آن سرزمینها جایی که امروزه ایران مینامیم را اشغال و بر آن حکمرانی میکردند. نه آنجاها مال ایرانیان میشد و نه ایران مال آنها.
* در خود ایران هم همه گروههای اجتماعی نوروز را الزاما جشن نمیگیرد و اگر میگیرد به یک اندازه و مقیاس نمیگیرند چه رسد به کشورهای دیگر. در جاهایی مثل قزاقستان، ترکیه، سوریه، .... مخصوصا هندوستان شاید درصد خیلی ناچیزی از مردم نوروز را جشن میگیرند ولی نقشه نقش تحریف کنندگی خود را بازی میکند و در ذهن بیننده چنین تصوری ایجاد میکند که مثلا نوروز در همه جای هندوستان جشن گرفته میشود. یا در کشورهایی همچون ارمنستان یا گرجستان نوروز جشن گرفته نمیشود ولی در نقشه چنین آمده است.
چرا اینهمه دروغ و تحریف و فریب دادن خود و مردم؟ به چه قیمتی؟ به دنبال چه
هستیم؟
کریم علیزاده
نوروز فقط و انحصارا مال ایرانیان نبوده و نیست. نقشه ها و شعارهایی نظیر آنچه ضمیمه شده و در کانال های اجتماعی بازنشر میشود ناشی از هر چه که باشد (بی اطلاعی، کذب یا به قصد گمراهی و تحریف یا تشنه افتخار و غرور بودن...) نتیجه ای جز تولید/بازتولید کج فهمی، بدفهمی، سوتفاهم در بین مردم عادی و در بلندمدت بیماری خودشیفتگی ندارد. این یعنی هرچه بیشتر فاصله انداختن بین مردم و واقعیات دنیا و زندگی، یعنی نگه داشتن مردم در توهم همیشگی نسبت به خود و واقعیات شان (معضل و اختلالی که بطور جمعی مبتلا به آن هستیم).
* تمایلی هست که میخواهد نوروز را با منشا ایرانی معرفی کند. این در حالی است که نوروز قبل از شکل گیری واحد سیاسی به نام ایران بین مردمان زیادی در منطقه خاورمیانه باستان جشن گرفته میشده است.
*هر جا که امروزه در آن نوروز بیشتر جشن گرفته میشود بدین معنی نیست که آنجا اصل مرکز آن است و هر جا که کمتر جشن گرفته میشود هم بدین معنی نیست که آنجا حاشیه ایران است. کشورها و سرزمین های ورای مرزهای ایران جزو ایران نیستند، اساسا در گذشته هم جزو ایران نبوده اند. بعضی از حکومتهای حاکم بر سرزمینی که امروزه ایران مینامیم برای مقاطع زمانی کوتاهی سرزمین های دیگری را هم اشغال و
بر آنها حکمرانی میکردند، به همچنین، در مقاطع زمانی دیگری هم حاکمانی از آن سرزمینها جایی که امروزه ایران مینامیم را اشغال و بر آن حکمرانی میکردند. نه آنجاها مال ایرانیان میشد و نه ایران مال آنها.
* در خود ایران هم همه گروههای اجتماعی نوروز را الزاما جشن نمیگیرد و اگر میگیرد به یک اندازه و مقیاس نمیگیرند چه رسد به کشورهای دیگر. در جاهایی مثل قزاقستان، ترکیه، سوریه، .... مخصوصا هندوستان شاید درصد خیلی ناچیزی از مردم نوروز را جشن میگیرند ولی نقشه نقش تحریف کنندگی خود را بازی میکند و در ذهن بیننده چنین تصوری ایجاد میکند که مثلا نوروز در همه جای هندوستان جشن گرفته میشود. یا در کشورهایی همچون ارمنستان یا گرجستان نوروز جشن گرفته نمیشود ولی در نقشه چنین آمده است.
چرا اینهمه دروغ و تحریف و فریب دادن خود و مردم؟ به چه قیمتی؟ به دنبال چه
هستیم؟


20.03.202503:07
نوروز و آمدن سال جدید مبارک باد
30.11.202419:27
بررسی نظرات ایرانیان در مورد جامعه عرب —
"صحبتهای دکتر عبدالله النفیسی، جامعه شناس کویتی که چندین بار به ایران سفر کرده بود و پس از بررسی نظرات ایرانیان در مورد جامعه عرب، بازخورد خودش را در همایشی اعلام نمود."
از کانال عربی به فارسی
"صحبتهای دکتر عبدالله النفیسی، جامعه شناس کویتی که چندین بار به ایران سفر کرده بود و پس از بررسی نظرات ایرانیان در مورد جامعه عرب، بازخورد خودش را در همایشی اعلام نمود."
از کانال عربی به فارسی
08.04.202502:28
کنترل اذهان عمومی و علوم اجتماعی (بخش دوم)
کریم علیزاده
اگر کسی سوال کند که کجاها و چطور میتوان ایدئولوژی حکومتی را تشخیص داد، میگویم آنها را بین ایده ها، باورها و تابوهای رایج و عمومی میتوان یافت، بطور اخص بین آنهایی که طبیعی و بدیهی سازی شده اند. ما هیچوقت به صحت و سقم اینها شک نمیکنیم و زیرسوال نمی بریم چون ایدئولوژی سیاسی پوششی روی آن کشیده تا نبینیم یا فراموش کنیم که اینها در یک پروسه تاریخی/اجتماعی/فرهنگی ساخته میشود و به هیچوجهی طبیعی نیستند. میخواهم بگویم که حکومت اولین و سخت ترین مانع علوم اجتماعی نیست. بزرگترین و اولین مانع برای علوم اجتماعی همین ایده ها و باورهای رایج و عمومی بین مردم، مخصوصا تحصیلکرده ها، هستند. اولین کسانی که میایند سراغ محقق علوم اجتماعی عمال حکومتی نیستند، بلکه همکارانش، دانشگاهیان و روشنفکران هستند. اینها هستند که ابتدا میایند سراغ محقق علوم اجتماعی چون به ظن ایشان "بدیهیات" را زیرسوال برده است (انگار مقدسات زیر سوال رفته باشد). اینها هستند که نقش عمال حکومتی را (بعضا حتی آگاهانه و عامدانه) بازی میکنند و کارشان تولید و بازتولید و انتشار ایدئولوژی حکومت است (صرفنظر از اینکه چه رژیمی حاکم باشد).
توصیه میکنم فکر کنید به چیزهایی که نمی توانید به راحتی زیرسوال ببرید یا با آنها مخالفت کنید. اشتباه نکنید، این چیزها الزاما سیاسی "به نظر نمی رسند." فهرستی از ایده ها، مفاهیم و چیزهایی که اجتماعی، فرهنگی یا تاریخی هستند تهیه کنید و ببینید کدامیک را نمیتوانید زیرسوال ببرید، با آنها مخالفت کنید، یا درباره شان شک و تردید ایجاد کنید. ببینید درباره کدام ها اکثر مردم موضع تدافعی خواهند گرفت. حامل های ایدئولوژی حکومتی بین همانها هستند. به قول گرامشی (Gramsci)، سلطه در ایدئولوژی قابل مشاهده نیست. سلطه را میتوان در محدودیت های عقل سلیم مشاهده کرد، سلطه را میتوان در چیزهایی مشاهده کرد که مردم آنها را واقعیت/حقیقت می پندارند. به عبارتی، مشکل بین ماها و در اذهان خودمان است. اگر نتوانیم تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایجاد کنیم تغییر رژیم هیچ فایده ای نخواهد داشت چون همه چیز بازتولید خواهد شد. ایجاد تغییرات توسط مردم اتفاقا ممکن و در دسترس است. مردم میتوانند خیلی چیزها را تغییر دهند بدون اینکه نیاز به تقابل با حکومت داشته باشند. مردم در حوزه وسیعی از امور اجتماعی و فرهنگی عاملیت دارند. به نظر من خیلی از این تغییراتی که جامعه ایران احتیاج دارد مهم تر از تغییر رژیم هستند.
کریم علیزاده
اگر کسی سوال کند که کجاها و چطور میتوان ایدئولوژی حکومتی را تشخیص داد، میگویم آنها را بین ایده ها، باورها و تابوهای رایج و عمومی میتوان یافت، بطور اخص بین آنهایی که طبیعی و بدیهی سازی شده اند. ما هیچوقت به صحت و سقم اینها شک نمیکنیم و زیرسوال نمی بریم چون ایدئولوژی سیاسی پوششی روی آن کشیده تا نبینیم یا فراموش کنیم که اینها در یک پروسه تاریخی/اجتماعی/فرهنگی ساخته میشود و به هیچوجهی طبیعی نیستند. میخواهم بگویم که حکومت اولین و سخت ترین مانع علوم اجتماعی نیست. بزرگترین و اولین مانع برای علوم اجتماعی همین ایده ها و باورهای رایج و عمومی بین مردم، مخصوصا تحصیلکرده ها، هستند. اولین کسانی که میایند سراغ محقق علوم اجتماعی عمال حکومتی نیستند، بلکه همکارانش، دانشگاهیان و روشنفکران هستند. اینها هستند که ابتدا میایند سراغ محقق علوم اجتماعی چون به ظن ایشان "بدیهیات" را زیرسوال برده است (انگار مقدسات زیر سوال رفته باشد). اینها هستند که نقش عمال حکومتی را (بعضا حتی آگاهانه و عامدانه) بازی میکنند و کارشان تولید و بازتولید و انتشار ایدئولوژی حکومت است (صرفنظر از اینکه چه رژیمی حاکم باشد).
توصیه میکنم فکر کنید به چیزهایی که نمی توانید به راحتی زیرسوال ببرید یا با آنها مخالفت کنید. اشتباه نکنید، این چیزها الزاما سیاسی "به نظر نمی رسند." فهرستی از ایده ها، مفاهیم و چیزهایی که اجتماعی، فرهنگی یا تاریخی هستند تهیه کنید و ببینید کدامیک را نمیتوانید زیرسوال ببرید، با آنها مخالفت کنید، یا درباره شان شک و تردید ایجاد کنید. ببینید درباره کدام ها اکثر مردم موضع تدافعی خواهند گرفت. حامل های ایدئولوژی حکومتی بین همانها هستند. به قول گرامشی (Gramsci)، سلطه در ایدئولوژی قابل مشاهده نیست. سلطه را میتوان در محدودیت های عقل سلیم مشاهده کرد، سلطه را میتوان در چیزهایی مشاهده کرد که مردم آنها را واقعیت/حقیقت می پندارند. به عبارتی، مشکل بین ماها و در اذهان خودمان است. اگر نتوانیم تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایجاد کنیم تغییر رژیم هیچ فایده ای نخواهد داشت چون همه چیز بازتولید خواهد شد. ایجاد تغییرات توسط مردم اتفاقا ممکن و در دسترس است. مردم میتوانند خیلی چیزها را تغییر دهند بدون اینکه نیاز به تقابل با حکومت داشته باشند. مردم در حوزه وسیعی از امور اجتماعی و فرهنگی عاملیت دارند. به نظر من خیلی از این تغییراتی که جامعه ایران احتیاج دارد مهم تر از تغییر رژیم هستند.
25.03.202504:46
ناسیونالیسم، مذهب عصر مدرن —
کریم علیزاده
ظاهرا بعضی از مطالبی که در این کانال نشر یا بازنشر میکنم دل بعضی از هموطنان رابه درد میاورد. مخصوصا از مطلب اخیری که درباره مفهوم "وطن" منتشر کردم چنین برداشت کرده اند که "ایران"شان را زیر سوال برده ام و دل شان چنان به درد آمده که کارشان به انتشار فحش نامه رسیده است. قصد ندارم به ایشان و تاییدکنندگان شان جواب بدهم. ولی از این فرصت استفاده میکنم و چند نکته ای را یادآوری میکنم. قصد جسارت به اساتید ندارم و این مطالب را فقط برای مخاطب عام مینویسم.
کسی که پای در علم میگذارد و اهل علم و تحقیق میشود باید "هر چیزی" را زیرسوال ببرد تا بتواند آن را تشریح و تجزیه وتحلیل کند. "هر چیزی" یعنی هر چیزی! مشکل اینجاست که بعضی چیزها حاله قدسی پیدا کرده اند. در عصر روشنگری عالمان فهمیدند که برای توسعه فکری بشر باید قدسیت زدایی کرد. هرچند دین رو به افول بود ولی در مقابل آماج نقد عالمان حوزه و میدان اش نحیف تر شد. این شروع عصر مدرن را رقم زد و طی آن جنبه های مختلف مدرنیته (ازجمله ملت، دولت ملی، وطن....) به تدریج رشد و توسعه پیدا کردند. یکی از فرزندان خلف مدرنیته ناسیونالیسم (ملی گرایی) بود که به مقدار زیادی شبیه دین عمل میکند و بیجا نیست که بعضی از محققین از آن به عنوان "دین مدنی" (civil religion) یاد میکنند. ناسیونالیسم هم شبیه دین برای پیشبرد مقاصد خود از ارزشها و نمادهای مشترک استفاده میکند، روایت های یکسان و مشترک تاریخی تولید و به خورد مردم میدهد، آداب و رسوم و آیین های مشترک ایجاد میکند و پیروی از آنها را واجب میشمارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی متحدکننده قوی است، اعتقادات مشترک بین اعضا پمپاژ میکند و به مردم هویت جدیدی میبخشد و به آنها احساس تعلق میدهد. مردم هر چند تا که هویت اجتماعی هم داشته باشند (قومی، مذهبی، حرفه ای...) باید همه را فراموش کنند و فقط هویت ملی را پاس بدارند. وفاداری به میهن بالاترین وفاداری هاست. همچون دین، ناسیونالیسم هم با استفاده از مفاهیمی چون ملت و وطن و پرچم .... از مردم طلب خون میکند. همانطور که دین میگوید به اسم خدا و پیغمبر و امام و .... بکش یا کشته شو، ناسیونالیسم هم از مردم میخواهد به اسم وطن، هویت ملی، تمامیت ارضی، پرچم ملی... بکش یا کشته شو. ناسیونالیسم هم تابوهای خود را دارد (انبیا و امامان و صحابه خود را تولید کرده اندمثل کوروش "بزرگ" (ص) و داریوش "بزرگ" (ص)، فردوسی (ص) و این اواخر هم سیدجواد طباطبایی اضافه شد). مگر میشود اینها را نقد کرد؟! اینها را گفتم که نشان دهم در چه بستری باید نگاه کرد تا فهمید چرا بحث درباره مفهوم "وطن" و کنکاش در چیستی و چرایی و دلالتهای آن اینهمه خواب بعضی ها را برآشفته است. تو گویی یکی از مقدسات شان زیرسوال رفته است. تشریح و موشکافی در مفهوم وطن از نظر اینان ممنوع است. مگر میشود وطن را زیرسوال برد؟!
چرا ناسیونالیسم شبیه دین عمل میکند؟ مهمترین چیزی که باعث میشود اینها شبیه هم عمل کنند این است که هر دو سیستم اعتقادی و ایدئولوژی هستند. اگر به کارکرد ایدئولوژی ها نگاه کنیم دلایل شباهتها را بهتر میفهمیم. ایدئولوژی کارش این است که بایدها و نبایدهایی را برای انسان، طبیعت، دنیا و زمان و مکان تعیین میکند. ایدئولوژیها کارشان بدیهی و طبیعی جلوه دادن چیزهایی است که طبیعی نیستند و ساخته خود بشر هستند. مثلا طبیعی جلوه دادن نابرابریهای اجتماعی در جامعه باعث میشود مردم بدون فکر کردن وضع موجود را بپذیرند و این چنین است که وضع موجود همچنان بازتولید میشود. ناسیونالیسم با تاریخی و ازلی و ابدی کردن مفاهیمی چون ملت یا وطن دقیقا همین نقش را بازی میکند. ایدئولوژی باعث میشود که قراردادی بودن نظم اجتماعی مستتر بماند از جمله توزیع نابرابر و ناعادلانه منابع. بنابراین، مهمترین کارکرد ایدئولوژی بازتولید وضع و نظم موجود اجتماعی است. ایدئولوژی روابط اجتماعی را دربطن طبیعت یا تاریخ می نشاند تا به آن ظاهری لاجرم و ناگزیر ببخشد.
تفکر نقادانه به ما میاموزد که روابط قدرت در همه جا جاری است. اگر آن را که منشا مشکل است نمی بینید، برای این است که پشت ایده ای که طبیعی جلوه میکند مستتر شده است. خدم و حشم ایدئولوژی که خود منتفع از آنند موجب طبیعی جلوه کردن وضع هستند. باید آنچه طبیعی مینماید را زیرسوال برد تا پرده استتار کنار برود. ناسیونالیسم ایرانی خواهان وضع موجود است، تنها مشکلش رژیم حاکم است وگرنه هیچ مشکلی در ساختارها و نظم و سلسله مراتب اجتماعی ایران نمی بیند. ناسیونالیسم ایرانی خواهان بازتولید روابط قدرت است. چه جان ها که در گوشه کنار کشور به اسم تمامیت ارضی و امنیت ملی خفه، زندانی یا تلف نشدند. ببینید چه کتابها و مقالات و سخنرانیهایی همه روزه در توجیه نابرابریهای اجتماعی و محروم کردن مردم از حقوق مدنی و اجتماعی شان منتشر و پمپاز نمی کنند.
کریم علیزاده
ظاهرا بعضی از مطالبی که در این کانال نشر یا بازنشر میکنم دل بعضی از هموطنان رابه درد میاورد. مخصوصا از مطلب اخیری که درباره مفهوم "وطن" منتشر کردم چنین برداشت کرده اند که "ایران"شان را زیر سوال برده ام و دل شان چنان به درد آمده که کارشان به انتشار فحش نامه رسیده است. قصد ندارم به ایشان و تاییدکنندگان شان جواب بدهم. ولی از این فرصت استفاده میکنم و چند نکته ای را یادآوری میکنم. قصد جسارت به اساتید ندارم و این مطالب را فقط برای مخاطب عام مینویسم.
کسی که پای در علم میگذارد و اهل علم و تحقیق میشود باید "هر چیزی" را زیرسوال ببرد تا بتواند آن را تشریح و تجزیه وتحلیل کند. "هر چیزی" یعنی هر چیزی! مشکل اینجاست که بعضی چیزها حاله قدسی پیدا کرده اند. در عصر روشنگری عالمان فهمیدند که برای توسعه فکری بشر باید قدسیت زدایی کرد. هرچند دین رو به افول بود ولی در مقابل آماج نقد عالمان حوزه و میدان اش نحیف تر شد. این شروع عصر مدرن را رقم زد و طی آن جنبه های مختلف مدرنیته (ازجمله ملت، دولت ملی، وطن....) به تدریج رشد و توسعه پیدا کردند. یکی از فرزندان خلف مدرنیته ناسیونالیسم (ملی گرایی) بود که به مقدار زیادی شبیه دین عمل میکند و بیجا نیست که بعضی از محققین از آن به عنوان "دین مدنی" (civil religion) یاد میکنند. ناسیونالیسم هم شبیه دین برای پیشبرد مقاصد خود از ارزشها و نمادهای مشترک استفاده میکند، روایت های یکسان و مشترک تاریخی تولید و به خورد مردم میدهد، آداب و رسوم و آیین های مشترک ایجاد میکند و پیروی از آنها را واجب میشمارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی متحدکننده قوی است، اعتقادات مشترک بین اعضا پمپاژ میکند و به مردم هویت جدیدی میبخشد و به آنها احساس تعلق میدهد. مردم هر چند تا که هویت اجتماعی هم داشته باشند (قومی، مذهبی، حرفه ای...) باید همه را فراموش کنند و فقط هویت ملی را پاس بدارند. وفاداری به میهن بالاترین وفاداری هاست. همچون دین، ناسیونالیسم هم با استفاده از مفاهیمی چون ملت و وطن و پرچم .... از مردم طلب خون میکند. همانطور که دین میگوید به اسم خدا و پیغمبر و امام و .... بکش یا کشته شو، ناسیونالیسم هم از مردم میخواهد به اسم وطن، هویت ملی، تمامیت ارضی، پرچم ملی... بکش یا کشته شو. ناسیونالیسم هم تابوهای خود را دارد (انبیا و امامان و صحابه خود را تولید کرده اندمثل کوروش "بزرگ" (ص) و داریوش "بزرگ" (ص)، فردوسی (ص) و این اواخر هم سیدجواد طباطبایی اضافه شد). مگر میشود اینها را نقد کرد؟! اینها را گفتم که نشان دهم در چه بستری باید نگاه کرد تا فهمید چرا بحث درباره مفهوم "وطن" و کنکاش در چیستی و چرایی و دلالتهای آن اینهمه خواب بعضی ها را برآشفته است. تو گویی یکی از مقدسات شان زیرسوال رفته است. تشریح و موشکافی در مفهوم وطن از نظر اینان ممنوع است. مگر میشود وطن را زیرسوال برد؟!
چرا ناسیونالیسم شبیه دین عمل میکند؟ مهمترین چیزی که باعث میشود اینها شبیه هم عمل کنند این است که هر دو سیستم اعتقادی و ایدئولوژی هستند. اگر به کارکرد ایدئولوژی ها نگاه کنیم دلایل شباهتها را بهتر میفهمیم. ایدئولوژی کارش این است که بایدها و نبایدهایی را برای انسان، طبیعت، دنیا و زمان و مکان تعیین میکند. ایدئولوژیها کارشان بدیهی و طبیعی جلوه دادن چیزهایی است که طبیعی نیستند و ساخته خود بشر هستند. مثلا طبیعی جلوه دادن نابرابریهای اجتماعی در جامعه باعث میشود مردم بدون فکر کردن وضع موجود را بپذیرند و این چنین است که وضع موجود همچنان بازتولید میشود. ناسیونالیسم با تاریخی و ازلی و ابدی کردن مفاهیمی چون ملت یا وطن دقیقا همین نقش را بازی میکند. ایدئولوژی باعث میشود که قراردادی بودن نظم اجتماعی مستتر بماند از جمله توزیع نابرابر و ناعادلانه منابع. بنابراین، مهمترین کارکرد ایدئولوژی بازتولید وضع و نظم موجود اجتماعی است. ایدئولوژی روابط اجتماعی را دربطن طبیعت یا تاریخ می نشاند تا به آن ظاهری لاجرم و ناگزیر ببخشد.
تفکر نقادانه به ما میاموزد که روابط قدرت در همه جا جاری است. اگر آن را که منشا مشکل است نمی بینید، برای این است که پشت ایده ای که طبیعی جلوه میکند مستتر شده است. خدم و حشم ایدئولوژی که خود منتفع از آنند موجب طبیعی جلوه کردن وضع هستند. باید آنچه طبیعی مینماید را زیرسوال برد تا پرده استتار کنار برود. ناسیونالیسم ایرانی خواهان وضع موجود است، تنها مشکلش رژیم حاکم است وگرنه هیچ مشکلی در ساختارها و نظم و سلسله مراتب اجتماعی ایران نمی بیند. ناسیونالیسم ایرانی خواهان بازتولید روابط قدرت است. چه جان ها که در گوشه کنار کشور به اسم تمامیت ارضی و امنیت ملی خفه، زندانی یا تلف نشدند. ببینید چه کتابها و مقالات و سخنرانیهایی همه روزه در توجیه نابرابریهای اجتماعی و محروم کردن مردم از حقوق مدنی و اجتماعی شان منتشر و پمپاز نمی کنند.
21.03.202520:56
هر جا نوروز را جشن میگیرند، آنجا ایران نیست!
22.02.202501:39
بحث هایی پیرامون رابطهی زبان، سیاست و هویتهای مدرن —
بسیاری از جنبههای اندیشیدن ما دربارهی فارسی امروز، مانند فارسی به مثابهی «زبان مادری»، مفاهیمی کاملاً مدرن هستند. در واقع، بخش اعظمی از ایدههای ایرانیان دربارهی زبان تحتتأثیر شرقشناسان اروپایی قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته است.
دکتر الکساندر جباری استاد دانشکدهی مطالعات خاورمیانه و آسیا در دانشگاه مینهسوتا در کتاب شکلگیری تجدد فارسیزبان اشاره میکند که اصطلاح «زبان مادری» در جوامع شرقی اصلا وجود نداشت: این اصطلاح تحتتأثیر انگلیسیها در نیمهی قرن نوزدهم میلادی به زبان اردو وارد شد و بعد هم در گفتمان داخلی ایران در آغاز قرن بیستم ظاهر شد.
پیش از این، فارسی از بالکان تا بنگال و آنسوتر فراگیر بود، نه به این دلیل که این سرزمینها بخشی از یک «امپراتوری فارسی» بودند، بلکه به این خاطر که فارسی زبان سواد بود و برای افرادی با پیشینههای قومی و زبانی و مذهبی گوناگون قابل دسترس.
با وجود اینکه فارسی زبانی حائز اهمیت در حکمرانی، بوروکراسی، تجارت، آموزش، مذهب، ادبیات و سایر حوزهها محسوب میشد، بهندرت تنها زبان مورد استفاده در این جوامع بود. فارسی همیشه جایگاه معتبرش را با زبانهایی همچون عربی، ترکی و … به اشتراک میگذاشت. این مسئله فقط مختص خارج از مرزهای ایران نبود، بلکه نباید فراموش کرد که در داخل مرزهای ایران هم در دورهی صفویان در کنار زبان فارسی از زبان ترکی نیز حمایت میشد؛ یا برای مثال حتی زبان اول شاعرانی همچون سعدی و حافظ نیز فارسی نبود؛ بلکه این دو به زبان شیرازی باستان نیز شعر میسرودند.
چنین مسئلهای حاکی از این است که استفاده از فارسی در جغرافیاهایی همچون امپراتوری عثمانی، هندِ تحت حاکمیت گورکانیان یا حتی چین، به ایران مرتبط نبود. علاوهبراین، فارسی حتی در ایران هم زبانی بود که آموخته میشد و مسئلهی آموزش زبان فارسی تنها به مدارس شهرهای تبریز و سنندج ختم نمیشد، بلکه در شهرهایی همچون شیراز و همدان و … نیز آموزش داده میشد. با این وصف، تاریخ زبان فارسی و دلایل گستردگی آن در داخل و خارج از ایران، ماهیتی بسیار پیچیدهتر از دیدگاه سادهانگارانهای دارد که در آن پانایرانیستها یکسره تمجیدش میکنند و فارسیستیزان تقبیح.
به مناسبت روز جهانی زبان مادری، پیشنهاد میکنیم که کتاب جدید دانشکده را دانلود و مرور کنید. در این کتاب با پژوهشها و تجربههای مختلف جهانی و تاریخ شکلگیری ذهنیتهای مدرن دربارهی رابطهی زبان و ملیت آشنا میشویم.
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/
بسیاری از جنبههای اندیشیدن ما دربارهی فارسی امروز، مانند فارسی به مثابهی «زبان مادری»، مفاهیمی کاملاً مدرن هستند. در واقع، بخش اعظمی از ایدههای ایرانیان دربارهی زبان تحتتأثیر شرقشناسان اروپایی قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته است.
دکتر الکساندر جباری استاد دانشکدهی مطالعات خاورمیانه و آسیا در دانشگاه مینهسوتا در کتاب شکلگیری تجدد فارسیزبان اشاره میکند که اصطلاح «زبان مادری» در جوامع شرقی اصلا وجود نداشت: این اصطلاح تحتتأثیر انگلیسیها در نیمهی قرن نوزدهم میلادی به زبان اردو وارد شد و بعد هم در گفتمان داخلی ایران در آغاز قرن بیستم ظاهر شد.
پیش از این، فارسی از بالکان تا بنگال و آنسوتر فراگیر بود، نه به این دلیل که این سرزمینها بخشی از یک «امپراتوری فارسی» بودند، بلکه به این خاطر که فارسی زبان سواد بود و برای افرادی با پیشینههای قومی و زبانی و مذهبی گوناگون قابل دسترس.
با وجود اینکه فارسی زبانی حائز اهمیت در حکمرانی، بوروکراسی، تجارت، آموزش، مذهب، ادبیات و سایر حوزهها محسوب میشد، بهندرت تنها زبان مورد استفاده در این جوامع بود. فارسی همیشه جایگاه معتبرش را با زبانهایی همچون عربی، ترکی و … به اشتراک میگذاشت. این مسئله فقط مختص خارج از مرزهای ایران نبود، بلکه نباید فراموش کرد که در داخل مرزهای ایران هم در دورهی صفویان در کنار زبان فارسی از زبان ترکی نیز حمایت میشد؛ یا برای مثال حتی زبان اول شاعرانی همچون سعدی و حافظ نیز فارسی نبود؛ بلکه این دو به زبان شیرازی باستان نیز شعر میسرودند.
چنین مسئلهای حاکی از این است که استفاده از فارسی در جغرافیاهایی همچون امپراتوری عثمانی، هندِ تحت حاکمیت گورکانیان یا حتی چین، به ایران مرتبط نبود. علاوهبراین، فارسی حتی در ایران هم زبانی بود که آموخته میشد و مسئلهی آموزش زبان فارسی تنها به مدارس شهرهای تبریز و سنندج ختم نمیشد، بلکه در شهرهایی همچون شیراز و همدان و … نیز آموزش داده میشد. با این وصف، تاریخ زبان فارسی و دلایل گستردگی آن در داخل و خارج از ایران، ماهیتی بسیار پیچیدهتر از دیدگاه سادهانگارانهای دارد که در آن پانایرانیستها یکسره تمجیدش میکنند و فارسیستیزان تقبیح.
به مناسبت روز جهانی زبان مادری، پیشنهاد میکنیم که کتاب جدید دانشکده را دانلود و مرور کنید. در این کتاب با پژوهشها و تجربههای مختلف جهانی و تاریخ شکلگیری ذهنیتهای مدرن دربارهی رابطهی زبان و ملیت آشنا میشویم.
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/
Көрсөтүлдү 1 - 19 ичинде 19
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.