Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی avatar
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی avatar
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
Мөөнөт
Көрүүлөрдүн саны

Цитаталар

Посттор
Репостторду жашыруу
02.05.202519:08
☝️
👇👇
طرفه حکایتی است:

در روز موسوم به «معلم» شنیدن این حکایت از "خطیب تبریزی" که شاگرد و معاصر «ابوالعلاء معري» فیلسوف و لغت‌دان معره بوده، جالب است.
خطیب تبریزی که امام ذهبی و صفدی او را «الامام فی‌اللغة و حجت در نحو و علوم ادبی» دانسته‌اند، شارح دیوان ابوتمام است و دیوان سقط الزند ابوالعلاء نیز به شرح اوست. در نحو و لغت و عروض از استادان نظامیه‌ی بغداد است.
اما از فقر و نابسامانی مالی او نوشته‌اند که به نسخه‌نویسیِ دیوان شاعران اشتغال داشت و از این راه درآمد اندکی کسب می‌کرد.
کتابی به دست این استاد می‌رسد از الازهری به نام((التهذیب فی اللغة)).
تبریزی متوجه می‌شود که کتابِ سخت غامضی است و پیچیدگی و دشواری‌هایی دارد که کسی از پس شرح آن برنمی‌آید مگر ابوالعلاء معري در سوريه.
بنابراین قصد سفر به دیار ابوالعلاء معري مي‌کند که در استان ادلب سوریه ساکن بود.
یاقوت حموی جغرافی‌دان و تاریخ‌نگار عرب‌زبانِ یونانی‌تبار در «معجم الادباء» خود(۶۲۹/۵) حکایت جالبی از این سفر نقل می‌کند بدین صورت که خطیب چندان فقیر بود که هزینه‌ی کرایه‌ی اسب و استری برای این سفر را نداشت. بنابراین تصمیم می‌گیرد از تبریز تا ادلب و معرةالنعمانِ سوریه را پیاده طی کند.
کتاب «تهذیب اللغه» را در کیسه و توبره‌ای می‌گذارد و بر دوش می‌اندازد و پای در آن راه دراز و مشقت‌بار می‌گذارد.
یاقوت حموی می‌نویسد: گرمای هوا و تعریق بدن خطیب باعث نم‌کشیدن کتاب در کوله‌ی خطیب می‌شود و او متوجه آن نمی‌شود مگر زمانی که نزد ابوالعلاء كتاب را می‌گشاید و می‌بیند رطوبت عرق بدن وی بسیاری از خطوط کتاب را ناخوانا کرده است.
از عجایب دیگر این است که نوشته‌اند ابوالعلای نابینا با حافظه‌ی شگفت‌انگیزش تمام کتاب را از بر داشت و کتاب را از حافظه‌ی خود به خطیب تدریس کرد.
اگر گمان می‌کنید که این هم از جمله حکایات إغراق‌آمیز گذشتگان است خوب است بدانید که حموی می‌گوید: آن نسخه‌ی کتاب «تهذیب‌اللغه»ی خطیب تبریزی را در کتابخانه‌ای از اوقاف بغداد دیده که تا کنون موجود است و به شکلی است که هر کس از داستان آن باخبر نباشد گمان می‌کند که کتابی است که در آب غرق شده است، در حالی که اثر رطوبت مشهود در کتاب، تنها ناشی از تعریق بدن خطیب تبریزی بوده است.
خلاصه که:
خود را چنان در سخن آغشته بودند
کز حکایت خود حکایت گشته بودند
30.04.202519:02
برگی ☝️از تاریخ شورش زنگیان در حساس‌ترین شرایط خلافت عباسی بخوانید
👇👇👇
☝️
👇👇
‏و رسالت شعر
در زمانه‌ی ما بیش از هر چیز، تطهیر و تعمید خود کلمات است.
15.04.202518:46
☝️
👇👇
«یوسا» در قهوه‌خانه‌های عراق و دیدار با آیت الله حکیم:

دیشب که از مرگ یوسا و تأثیرش در جهان عرب نوشتم برای بسیاری باورناپذیر بود.
دست‌کم دو نویسنده برجسته عراقی«علی بدر»و «حسین‌علی یونس» از حضور وی در بغداد پس از صدّام نوشته‌اند آن هم در کنار نیروهای ارتش آمریکابی.

یوسا از اینکه می‌بیند کتاب‌خوان‌های بغداد با او و آثار ترجمه‌شده‌اش به عربی آشنایند سخت شوکه و در عین حال خرسند می‌شود.

دختر یوسا «مورگانا»نیز که در آن زمان عضو هیأت سازمان ملل بود همراهش بود.
«حسین‌علی یونس» گزارش داده که یوسا را مکرر در نقاط مختلف بغداد در حال پرسه‌زنی می‌دیده، سرگردان در میان ساختمان‌های سوخته و ویرانه‌های به جا مانده از بمب‌های متفقین، گویی چهره بغداد را به مثابه موجود رنجوری که بر لبه‌های تمدن خویش گام برمی‌دارد بررسی می‌کرد.
به گفته‌ی «علی بدر» رمان‌نوبس مشهور عراقی که با یوسا در بغداد دیدار کرده بود:
یوسا باربرانی را مشاهده می‌کرد که گاری‌هایشان را در میان آوار پیاده‌روها می‌کشیدند، نانوایانی که در سایه‌ی غیبت دیکتاتوری سابق صدام به تنورهایشان بازگشته بودند، کودکانی که روزنامه‌های غارت‌شده از دفاتر حزب بعث را می‌فروختند. در بازار، مدتی طولانی در مقابل یک کتاب فروش توقف کرد، که عناوین قدیمی – نیچه، طه حسین، ارسطو – را همچون کهنه‌-جامه‌هایی بر زمین گسترده بود؛ فروشنده از او پرسید آیا نسخه‌ای از الف لیلة و ليلة"هزار و یک شب" را می‌خواهد، یوسا با لبخندی تلخ پاسخ داده بود که:
"من به شهری آمده‌ام که هزار و یک‌شب‌ را در آن نگاشته‌اند، و حالا هزاران خاطره در آن به آتش کشیده شده‌است."
سپس به قهوه خانه «شابندر» می‌رفت، چای عراقی سفارش می‌داد و جزییات مشاهداتش را ثبت می‌کرد، نه تنها ثبت بلکه از بغداد تا "لیما"، میان ارتش آمریکا و ژنرال‌های پرو، میان حزب بعث و نظام فوجیموری، میان دولت پنهان در آمریکای لاتین و آن دولتی که در کالبد عراق جا خوش کرده بود، دست به مقایسه می‌زد که بعدها به کتاب او "Diario de Irak" (خاطرات عراق) بدل شد اثری که در ایران با ترجمه فریبا گورگین چاپ شده است ‌و در آن نوشت:
"عراق به پروی بی‌حافظه‌ شبیه است ؛ اما چیزی دارد که آمریکای لاتین فاقد آن است: حافظه یک امپراتوری را؛ و از همین رو، سقوطش رساتر و درد آن عمیق‌تر به چشم می‌آید."

امروز غسان حمدان مترجم و شاعر عراقی یک روز پس از مرگ یوسا نوشت چرا نویسنده‌ای در آن تراز از شهرت که برنده جایزه نوبل بود باید درکنار نیروهای اشغالگر پایش به عراق باز شود؟ جز این که او را در آرای سیاسی‌اش یک راستِ سخت افراطی بدانیم؟ مگر نباید یک ادیب مبرز هماره بی‌قیدوشرط به صلح و امنیت فرابخواند؟

اما روایت «علی بدر» از حضور و رویکرد یوسا چیز دیگری بود وقتی که در فیس‌بوک خود نوشت:

یوسا از اشغال عراق پشیمان نبود، آن را ضرورتی تاریخی و چون تیغ جراحی بر تن زخمی عراق می‌دانست که ستمگران را از پیکر دولت‌ها بیرون می‌کشد؛ او باور داشت دموکراسی از میان گل‌ها سر برنمی‌کند، بلکه از خاکستر برمی‌خیزد، و آنچه بر عراق رفت، بهای طبیعی رهایی از استبداد صدام بود.
اما او درباره سربازان اشغالگر به زبان کاهنان و رؤیابینان نمی‌نوشت، در آنان جهل تمدنی، غرور امپریالیستی و ناتوانی در درک روح عراقی را مشاهده می‌کرد و نوشت: "آمریکایی‌ها هرچند در پیروزی در جنگ‌ها ماهرند، اما از چگونگی بازسازی ملت‌ها سخت ناآگاهند."

یوسا از بغداد خارج شد، در حالی که کیفش آکنده از یادداشت‌ها و دفتری سیاه بود که بر آن نوشته بود:
"در عراق بیش از آنچه می‌خواستم ببینم، دیدم، اما از دیدن پشیمان نیستم.
او خودش را از دیدار با مقامات سیاسی و مذهبی عراق نیز محروم نکرد،چنانکه در تصویر بالا ملاحظه می‌کنید با آیت‌الله حکیم رئیس مجلس اعلای عراق در یک قاب قرار گرفته، اما گفته بود: که انچه شارع متنبی و کوچه‌پس‌کوچه‌های بغداد برایش به ارمغان می‌آورد در دیدار با این مقامات حاصل نمی‌شد.

•• نکته‌ی مهم این است که یوسا می گوید در این دیدار از آیت الله حکیم درباره شرایط ایران پرسیده اما این روحانی که سال‌ها در ایران زندگی کرده بود از جواب دادن طفره رفته و گفته اطلاعات موثقی در این زمینه ندارم و حتی به یقین نمی‌دانم در سایر استان‌های عراق چه می‌گذرد.
09.04.202518:57
☝️
👇👇

قلم را اندككي بر فقدان استاد «ذکاوتی قراگوزلو» باید بگریانم:

چرا که از مرگ اساطین دانش و ادبی که در شهرستان‌هایند کمتر کسی لب می‌تکانَد!
ایشان جدای از آنکه همشهری اینجانب و از همدان ماست؛ «شریکنا فی‌الرئاسة» هم بود.
طبعاً از کسانی که پایه‌ی عُمر و پیه‌ی چشم بر نسخ خطی عربی کهن فرسوده ساخته بودند.
با نسخی دیریاب که امروز هم از غایت دشواری مهجورند مأنوس بود، ذکاوتی با کتاب‌های ادب عربی کهنی چون مقامات حریری و بدیع‌الزمان همدانی و اشعار معری و آثاری چون جاحظ و توحیدی دمخور بود و به ملاحت و حذاقت دست در ترجمه‌شان بُرده بود. چنانکه در ادب عربی مدرن نیز مترجم «العصرالجاهلی» «شوقی ضیف» بود.

مهم‌تر اما دستی بود که بر آتش حکمت و فلسفه داشت، مراودات و مکاتباتش با فیلسوف مجرد قرن ما علامه جلال‌الدین آشتیانی از فهم و ذوق حِکمی-فلسفی‌اش پرده برمی‌داشت؛ نامه‌ای که در کتاب خود «سیر تاریخی نقد ملاصدرا» آورده‌اند.

وقتی که دیده بود هانری کربن در آن سطح شیفته‌ی أحسایی و فلسفه شیخیه است برای آشتیانی نوشته بود شیخ احمد با آن تأثر فراوان از صدرا چرا بر پهلوی استنکاف و استنکار لغزید؟ مگر شیخ تقی برغانی که عموی طاهره قرةالعین بود به انکار از او نپرسیده بود که چه فرق است بین جسم هورقلیایی شما با خیال منفصل صدرایی
ذکاوتی همچنین در نامه‌اش اشکال أحسایی به قاعده «بسیط‌الحقیقه» را طرح و تحریر می‌کند که می‌خواهند از معبر آن معصومین را تا علل نوریه‌ی وحدانیه‌ی عالم برکشند؛ ایدهایی که کُربن پیشرفت در فکر فلسفی شیعی متأخر می‌پنداشت.

در پاسخ ذکاوتی، علامه آشتیانی با تجلیل و توجه خاص به مقام تحقیقی ایشان، نخستین کاری که می‌کنند خط بطلانی است که بر این افسانه‌های ثئوسوفیانه‌ی کُربنی و أحسایی می‌کشند تا بدان حد که نوشته‌اند.
گرچه کُربن مردی محقق و دانشمند بود،ولی غلو شیخیه او را سخت جذب کرده بود، اشتباهات بزرگ کربن کم نیست و آن قسم که مریدان پنداشته‌اند در حکمت متعالیه متضلع نبوده است.
بعد می‌گویند شیخ احمد به اصطلاحات اصحاب فن واقف نبوده مثلا هورقلیا را که به وجود مثالی افلاک بطلمیوس اطلاق می‌شود در بحث معاد صدرایی وارد می‌کنند که نه برغانی آن را فهمیده نه شیخیه.
این سخنان از کسی است که کربن او را ملاصدرای عصر ما خوانده است. آشتیانی وحدت زریّ معصومین را هم رد می‌کند و ایرادی را که بر قائلان تثلیث رواست بر ایشان نیز وارد می‌دانند و می‌گویند این سنخ مطالب بی‌سر وته به حدی در آثار او موجود است که قهرا سیدکاظم رشتی باید جانشین او باشد.
در پایانِ نامه‌یِ آشتیانی[ که تصویر آن را در بالا گذاشته‌ام] به استاد ذکاوتی قراگوزلو، گزارشی از نسخه‌های خطی و اشتغال وی به تصحیح آنها آمده و از ذکاوتی درباره‌ی سرنوشت کتاب «حافظیات»‌اش استفسار می‌کنند که از جمله نقدهای عالمانه‌ی ذکاوتی بر آثار کلاسیک ادبیات ایرانی است.

تجرد و وقف و وقوف این اساطین دانش را بر عشق خاموش و ابدی خویش که مخدوش به هیچ آلایشی نمی‌گشت، این روزها زیر پوست و پوسته‌ی مارکتینگ‌های پوچی این نسل کمتر شاهدیم.

این اندکین شمه را قلمی کردم تا گزارشی باشد از گوشه چشمی که آن تازه رخ در نقاب خاک برکشیده به مسائل حکمی عصر خویش داشته است.

خاک بر استاد ما علیرضا ذکاوتی عزیز خوش باد🖤🖤
و دریغ از نسل بی‌آموزگارانی که مائیم.
06.04.202519:01
معرفی مختصری از این ☝️ کتاب و نقل خاطره‌ای از قذافی که در کتاب آمده
👇👇👇
01.05.202519:13
☝️
👇
در فرسته‌ پیشین داستان«طغیان زنگیان»علیه اربابان به فرماندهی«علی‌بن‌محمد» اسپارتاکوس عرب را نوشتم.
مستشرقان بسیاری چون«تئودورنولدکه‌»فیلیپ حتّی،جرجی زیدان،بطرس البستانی به بررسی این نهضت علاقه نشان دادند،سیوطی، جان‌باختگان این قیام را بیش از یک‌میلیون‌ونیم، و زیدان قریب به دومیلیون نفر دانسته‌اند.
اما تفسیر پژوهش‌گران از چنین رخداد عظیمی یکسان نیست.
«نولدکه»بر توپوگرافی شهر بصره تمرکز کرد،و رویکردهای طغیان را عموماً به نان،مذهب،زمین، پول و رابطه جنسی و شرایط اسفناک و غیر انسانی بردگان فروکاست.
بصره‌ای که به دلیل پیچیدگی بافت نخلستانی و باتلاق‌های منطقه مختاره وجیکور، شهر سیاب توانست لشکر عباسیان را در خندق‌ها و مرداب‌های خود زمین‌گیر کند.
«صاحب‌الزنج»که معلم شعر و خط و نجوم دربار عباسی بود پیش از انتخاب بصره،به بحرین،أحساء وخوزستان هم سفر کرد خود را علوی و از نوادگان زیدبن‌علی خواند اما از او استقبال نشد، به نقل مجلسی،امام یازدهم شیعیان او و سیادتش را نفی کرد!
علوی بودن اما برای بردگان زنگباری وسومالی جذابیتی نداشت بنابراین او خود را«صاحب‌الزنج»یعنی رفیق زنگیان خواند نه رهبر و فرمانده آنها.
اما این‌ها همه از دریچه نگاه نولدکه است که می‌خواهد بدین جنبش رنگ طغیان طبقاتی و نژادی بزند، ایراد این رویکرد این است که رویدادهای تاریخی را از دریچه نگاه معاصر تحلیل می‌کند.
در برابر نولدکه محققانی چون‌ فیصل سامر عراقی وزیرفرهنگ عراقی که به چکسلواکی تبعید شد یا عبدالحی شعبان پرفسور دانشگاه اکستر بر این باورند که بردگان امکانات وتجهیزات پانزده‌ساله‌ی چنین رویارویی با دستگاه عظیم خلافت را به تنهایی نداشتند،در این شورش شاهد جنگ‌های دریایی و سپاه مجهز بردگان اعم از کشتی و ناوهای عظیم جنگی هستیم که حداقل از شش شهر پیوسته به آنها پشتیبان می‌شد.
طبری گزارش‌گر این رخداد خود بخشی از ایام آن قیام را زیسته وحتا با برخی رهبران آن شورش محمد بن حسن بن سهل‌وزیر مرتبط بوده و جزییاتی را از زبان او وحاضران در قیام در الرسل والملوک خود نقل می‌کند و معتقد است حضور بردگان در مرداب‌هاى شور بصره و استخراج نمک توهمى بیش نبوده است.
جاحظ که خود بصری و سیاه‌پوست است در رساله«فخرالسودعلی البیض»به گزارش قیام زنگیان پرداخته وعاملی چون نژادپرستی سیاه بر سپید و شورش برده بر ارباب را برجسته نمی‌کند.

گروه دوم برین باورند که بدون به خطر افتادن منافع بازرگانان و تجار عرب،سیاهان قادر به هیچ شورشی نبودند،هفتادسال پیش از این طغیان با حکومت اغالبه در تونس روابط تجاری عباسیان با شمال آفریقا در تونس و مراکش و زنگبار رو به بهبود و گسترش گذاشته بود وتاجران عرب،به رقیبان بیزانس در صادرات کالاهای این کشور‌ها تبدیل شده بودند.
اما دولت عباسی به دلیل درگیری‌های خود در شرق ایران با طاهریان وصفاریان و‌طولونیان مجبور به افزایش مالیات و گمرکی کالا که آن زمان«مکس»می‌گفتند شده بود موفق بالله برادرخلیفه«مکس»را ۲۰٪ افزایش داد که به نارضایتی شدید بازرگانان منجر شد و سبب شد تا اینان نیز علیه عباسیان به شورشیان بپیوندند، پشتوانه مالی با بازرگانان بود و نیروی خط مقدم نبرد همچنان از سیاهان آفریقایی تأمین می‌شد!

اغالبه در همین تونس فعلی حکومت می‌کردند برای همین وقتی شاعر فلسطینی معین بسیسو که کمونیست بود نمایشنامه«ثورة الزنج»را در دهه هفتاد نوشت که مبتنی بر ایدئولوژی چپ و تحقیقات نولدکه بود حبیب بورقیبه رئیس‌جمهور تونس سخت برآشفت و آنرا خلاف روابط حکومت اغالبه با عباسیان دانست.
گرچه از نمایشنامه«شورش زنگیان»بسیسو در مصر به دلیل فضای چپ دهه‌ی هفتادی بسیار استقبال شد.
بسیسو در این نمایش نگاه ایدئولوژیک چپ را بر این جنبش تاریخی حاکم می‌کند تئاتری که در سه پرده نمایش داده می‌شود؛
پرده‌ی اول،مردی با جامه‌های قرن سوم به صحنه می‌آید که ظاهراً همان«صاحب الزنج»است رو به تماشاگران می‌گوید:
کل التاریخ علی حبل غسیل
همه‌ی تاریخ را بر بند رخت آویخته‌اند.
می‌گوید:(یا سادة کلکم مغسول)
يعني أقايان ذهن‌های همه‌ی شما را شسته‌اند
و در ادامه می‌گوید:
من را فقط خلیفه عباسی نکشت،
(بل قتلت علی ایدی وراقیه في القرن الثالث مرة،و قد وضعوا السكين على عنقي في قرن العشرين)
يعني بار دیگر در قرن بیستم خنجر بر گردن من نهادند.
نمایشنامه دیگری هم ازعزالدین المدنی درباره این قیام هست که در دادگاهی اسیران زنگی را محاکمه می‌کنند و از آنها می‌پرسند:
لماذا ثرتم چرا شورش کردید؟
همه‌ی پاسخ‌ها نولدکه‌ای است:
لنتحررمن جورالمال والاستعمار=تا از بند سرمایه و استثمار رهایی یابیم
یا: لنطهر انفسنا من الخوف
تا از هراس بردگی خود را پالوده داریم
یا لنشبع تا سیر شویم
همه‌ی این‌ها منطق قرن بیستمی است نه قرن سوم هجری!
گفت:
لست بابن الفواطم الزهر
إن لم أقحم الخيل بين تلك العراص

یعنی:
فرزندفاطمیان نیستم اگر اسبان را به دربارهاشان نتازانم.
29.04.202519:06
☝️
👇👇
#روز_دختر_و_یک_جعل_تاریخی

تصویر بالا از «محمدباقر متولی‌باشی» است؛ دلیل نامگذاری این خاندان به متولی‌باشی این بوده که اجداد و نیاکان‌شان متولی بقعه‌ی حضرت معصومه دختر امام هفتم موسی کاظم بوده‌اند. خود ایشان از جانب مظفرالدین شاه قاجار از سال ۱۳۱۷تا ۱۳۶۰ق به تولیت آستان و مزار دختر امام هفتم شیعیان منصوب شدند که زمانی بالغ بر ۴۳سال متمادی است.
خاندانی سخت متمول و دارای مکنت و شوکت دنیوی بودند که املاک و مستغلات وی تا امروز نیز از موقوفات جاریه‌ی استان قم است.
از ثروت وی حکایت می‌کنند که وقتی به سفر حج رفته بود در عید غدیر جلوس کرد و به تمام حاجیانی که آن سال به سفر حج آمده بودند از مرد و زن به تک‌تک‌شان یک لیره‌ی طلا عیدی داد.

اما این جناب «متولی‌باشی» که ریاست مطلقه‌ی قم و‌ حتا سمت نمایندگی مجلس مشروطه را هم دارا بود با خود می‌اندیشد که این آستانه‌ی حضرت معصومه که وی تولیت آن را به عهده دارد، تذکره‌نویسان هیچ اطلاعاتی از ولادت و وفات او در تاریخ ذکر نکرده‌اند؛ برای همین اعلام می‌کند هرکسی ولادت ایشان را مستند تحقیق کند او تمام بازار قم را در آن روز تعطیل خواهد کرد!.
به نقل کتاب «جرعه‌ای از دریا» از مرجع مدقق شیعه آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی چنین فراخوانی باعث شد که جعالان و کلاشان دست‌به‌کار شوند و یکی از ایشان که سوادی نیم‌بند هم داشت ادعا کند که ولادت فاطمه معصومه اول ذیقعده‌ی سال ۱۸۳هجری است «همین روزی که شورای عالی انقلاب فرهنگی»به عنوان روز دختر نامگذاری کرده است.
متولی‌باشی که فرد دنیا دیده‌ای بود دلیل آن فرد مدعی را جویا می‌شود. وی نیز ادعا کرده بود که این مطلب در کتاب «لواقح الانوار» این‌گونه ذکر شده است.
متولی‌باشی تمام نسخه‌های موجود این کتاب را از هند تا بخارا و تا دمشق و بغداد و‌آنکارا تفحص می‌کند و چیزی در آنها نمی‌یابد حتا نامی هم از فاطمه معصومه در این نسخ یافت نشد چه برسد به تاریخ ولادت.
ایشان با نفوذی که داشت کتابخانه شهر مدینه را هم بررسی می‌کنند که حاوی قدیمی‌ترین نسخه‌ی کتاب لواقح بود، در آن نسخه هم چیزی نمی‌بینند، زائد بر اینکه لواقح، اثر شیخ عبدالوهاب شعرانی(متوفی 973 ه‍) صوفی شافعی است و اصلا چرا باید به نقلی که متأخر تا قرن دهم است اعتماد کرد؟ از این‌رو فرد مزبور رسوا می‌شود.

علاوه بر این وفات امام هفتم دقیقا سال ۱۸۳ است که سالها در زندان بوده و امکان ندارد در همان سال وفات دختر ایشان به دنیا آمده باشد.
صاحب کتاب «جرعه‌ای از دریا» که از مراجع حاضر و دقیق‌ترین رجالی معاصر است نقل می‌کنند که از آیت‌الله مرعشی صاحب کتابخانه معروف قم شنیده‌اند که فردی را که این تاریخ را جعل کرده دیده‌اند و متوجه شده‌اند که از روی غرض و طمعی دست به این جعل زده‌اند.

اما عجیب‌تر اینکه متأخرین از جمله «شیخ علی نمازی» از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی که تفکیکی و اخباری بوده‌اند همین نقل جعلی را مبنا قرار دادند و چندان بدان استناد کردند که تبدیل به قول مشهور شد.
در حالی که صاحب ریاحین‌الشریعه در(ج۵ص۳۲) نقل کرده‌اند که به لحاظ تاریخی هیچ اطلاعات موثقی از زندگی فاطمه معصومه در دست نیست،حتا نمی‌دانیم چندسال زندگی کرده، شوهر داشته یا خیر؟ اولادی داشته‌اند یا خیر؟ آیا قبل از برادرشان امام هشتم فوت کرده‌اند یا پس از ایشان؟
از طرفی کتاب دیگری به نام «بحرالانساب و مجمع الالقاب»است که پر از جعلیاتی در این زمینه است مثلاً نوشته چهار تن از برادران و‌۲۳تن از برادر زادگان این بانو با ملاحده‌ی ساوه جنگیدند و کشته شدند و فاطمه معصومه در اندوه از دست‌دادن آنان بیمار شد و وفات یافت.
مرحوم دکتر محمدتقی دانش‌پژوه در نشریه «ادبیات و زبان‌ها» سال هشتم مهرماه ص۴۲ گفته‌اند این کتاب به اندازه‌ای حاوی جعلیات ساختگی بود که مرجع تقلید وقت جلوی انتشار و توزیع آن را گرفت.
حالا چنین نقل نامعتبری که محققانی چون مراجع مدقق رجالی و نسخه‌شناس چون آیات عظام شبیری زنجانی و‌ مرعشی نجفی بر ساختگی بودن آن صحه گذاشته‌اند، چرا باید از سوی مراکزی مانند «شورای فرهنگ عمومی و شورای عالی انقلاب فرهنگی» -که باید مصوّبات آن دارای پایه علمی و پذیرفته‌شده باشد، تصویب و در تقویم رسمی کشور ثبت شود و مبنای دهه‌ی کرامتی قرار گیرد که ششم ذی‌القعده نیز برای زادروز احمدبن موسی با ابهاماتی بیش از این روبرو است؟
پرسشی است از تصمیم‌گیرانی که هماره جریان مناسکی را بر جریان تحقیقی رجحان داده و بر صدر نشانده‌اند.
19.04.202519:15
☝️
👇👇
«برنارد لوئيس» و روحیه طنز مصری‌ها:

این مستشرق از اعجوبه‌های خاورشناسی است! به اصطلاح «قرن یتکلم» است
خاطراتش را که ورق می‌زنی، آدم از میزان سفرهای او در خاورمیانه، از ترکیه به فلسطین و اردن، و سپس سفرهای مکرر به مصر، شگفت زده می‌شود.
او پیشگام نظریه «نبرد تمدن‌ها» پیش از هانتینگتون است؛ زبانهای سامی و عربی را به خوبی در سوربن پاریس فراگرفته، با دکترای تاریخی که از لندن داشت شاگرد ماسینیون می‌شود تا با روح تصوف اسلامی آشنا شود؛ او و ادوارد سعید، سخت‌ترین هسته‌های انتقادی را علیه یکدیگر در حوزه‌ی خاورمیانه به راه انداختند.
هنوز دکترین بنیادگرایانه‌ی اسلامی او از پرطرفدارترین کرسی‌های اسلام‌شناسی غرب است.
وقتی از روحیات طنز مصری‌ها و شوخی‌هایی که بین مردم مصرِ متداول است و روح مصری را تسخیر کرده صحبت می‌کند شگفت زده می‌شوی که چقدر به فولکور مصری آشنا و مسلط است.

او در خاطراتش از اشتیاق جمال عبدالناصر به شنیدن جوک‌های مصری می‌‌گوید و داستانی از او تعریف می‌کند که در نهایت «عبدالناصر» از این حجم شوخی‌ها که درباره‌ی او بین مردم پخش می‌شده به تنگ آمده بود، و بالاخره تصمیم گرفت تا به آنها پایان دهد.
برای همین مدیر امنیتی را احضار کرد و از او خواست مسئول ساخت و انتشار این شوخی‌ها را بین مردم پیدا و دستگیر کند.
برنارد می‌‌گوید: یک هفته نگذشته بود که مدیر مربوطه با مرد بخت‌برگشته‌ای به کاخ ریاست‌جمهوری آمد و گفت:
آقای رییس‌جمهور مسئول ساخت همه‌ی طنزها و شوخی‌ها علیه شما همین مرد است.

عبدالناصر رو به آن شخص کرد و گفت:
واقعا مسئول راه‌اندازی و ترویج این‌همه شوخی و نفرت‌پراکنی علیه من تو هستی!؟
مردک هم تأیید کرد و پاسخ مثبت داد.

عبدالناصر که هنوز ناباورانه مرد را ورانداز می‌کرد شروع کرد یکی یکی جوک‌هایی را که درباره‌ی خود شنیده بود برای آن مرد بازگو می‌کرد و هربار می‌پرسید آیا این جوک را هم تو ساخته‌ای؟
آن مرد هم صادقانه تأیید می‌کرد و پاسخ مثبت می‌داد که آری جوک یادشده از دستپخت‌های خود اوست.
رییس‌جمهور عبدالناصر در نهایت رو به او کرد و به قصد تحریک عواطفش گفت:
ببین آخر من مصری‌ام و تو هم مصری هستی، من معتقدم تو هم به اندازه‌ی من، عاشق و دوستدار مصر هستی، چرا این‌همه علیه من لجن‌پراکنی می‌کنی تو می‌دانی که من مصر را به کشوری این‌گونه بزرگ و آزاد تبدیل کرده‌ام که همه از آن در هراس به سر می‌برند.
آن مرد یکدفعه صحبت‌های رییس‌جمهور را در اینجا قطع کرد و گفت ولی قربان این جوک آخر را که گفتید((یعنی ساخت مصر بزرگ توسط شما)) دیگر از ساخته‌های من نیست.

برنارد لوئیس از طنزها و شوخی‌های بسیار دیگری حتا از زمان سادات با گلدا مایر گزارش می‌دهد گویی به نحوی دارد القا می‌کند که اگر شهروندان یک کشور نسبت به سرزمین‌ خود احساس شکوه و عظمت کنند دیگر برای تخلیه روانی خود چه نیازی دارند که دست به ساخت جوک و فکاهی و شوخی‌های لطیف و رکیک بزنند!؟
13.04.202519:37
☝️
👇👇
«سگ طناز»

سوریه در دهه‌ی پنجاه نویسنده و طنزپردازی داشت به نام صدقی اسماعیل (درگذشته‌ی 1392ه.ق - 1972م) که نمونه‌ای نادر و از عجایب و غرایب طنزنویسی و بامزه قرن بیستم در جهان معاصر عرب بود.
وز جمله شگفتی‌های کارش یکی هم این که روزنامه‌ای منتشر می‌کرد به نام ((الکلب)) و آن را با خط دستی خودش می‌نوشت و در بین مردم و دوستانش پخش می‌کرد که نمونه‌اش را در تصویر بالا می‌بینید.
زمانی از او درباره علت نامگذاری روزنامه‌اش به الکلب یعنی سگ پرسیده بودند گفته بود:
لأنّ الكَلْبَ هو الكائن الوحيد الذي يَحِقّ له أنْ ينبحَ دونَ أنْ يُلْزِمَه أحدٌ بشيء .. اهـ.
یعنی:
چون سگ تنها موجودی است که حق واق واق کردن دارد بی‌آنکه کسی بتواند او را ملزم به عواقب عوعو و واق واق‌اش بکند.

برای همین روزنامه‌اش بستری برای شعرهای گزنده و طنز صدقی اسماعیل شده بود که در آن با هر آنچه به ذهنش می رسید، اعم از شخصی، ملی، سیاسی و هنری، شوخی می‌کرد و آن را به سخره می‌گرفت:
معروف است که استاد «منصور الرحبانی» شاعر ادیب، فیلسوف و متفکر برجسته و آهنگساز مشهور لبنانی در آن دوران تقاضا کرده بود که او هم به خانواده‌ی هیأت تحریریه‌ی مجله‌ی ((کلب)) بپیوندد.
صدقی اسماعیل در پاسخش این دوبیت را در نشریه سگ چاپ کرد که:
تقَدّمَ منصورٌ يريدُ انْتسَابَهُ
إلى (الكلب) عضوًا في جريدتنا الغرّا
ونفحصُ صوتَ العُضوِ قبلَ دخولِهِ
فإنْ لمْ يكُنْ حَلْوَ النُّباحِ بَقِي بَرّا ..

یعنی:
منصور رحبانی،داوطلب شده و خواسته تا عضوی از جریده‌ی درخشان و غرايِ ما ((الکلب)) باشد
اما ما صدای اعضای خویش را پیش از پذیرش آنها ارزیابی می‌کنیم و اگر خوش‌صدا نباشند آنها را بیرون از نشریه خود قرار خواهیم داد یعنی نمی‌پذیریم.

در بالای صفحه‌اش می‌نوشت:
این سگ اکنون دیریست که در علف‌دان خود، پس از مدت‌ها که پاپتی بود، با بوت‌های (( چکمه‌های لاکچری)) خود پرسه می‌زند؛ شمایل یک خُرده‌بورژوا را به خود گرفته و دیگر به تکه استخوانی بسنده نمی‌کند و رؤیای پوست خزی را می‌بیند، که هرگاه هراسان شد به درون پوستینش بگریزد.
بعد از وقایع عضویت چین در پاییز ۱۹۷۱ در سازمان ملل متحد یاد می‌کند که:
الصین قد قبلت اخیرا/ امة بين الامم
و لاجل ان تحتل مقعدها/ هنا التصويت تم

اشاره به رأي گیری موفقیت‌آمیز برای پذیرش کرسی چین در سازمان ملل...

خلاصه به همین شیوه در کلیه موضوعات داخلی و بین‌المللی اظهار نظر می‌کرد مستظهر به آن بیت مشهور که:
تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی
هرگز نشوی گرگ بیابان حقیقت!

هدف صدقی اسماعیل این بود که نشان دهد تنها با زیستی سگانه و کلبی‌مسلک و دیوژن‌وار است که می‌شود در جوامع بسته و استبدادی زبان به نقد گشود وگرنه به محض اینکه آلوده‌ی استخوان چرب و شیرین سیاست‌شان گردی، از گرگ بیابان حقیقت شدن خلع خواهی شد.
شاید برای همین بود که عضویت افراد مشهور و بزرگی چون برادران رحبانی را به هیئت تحریریه مجله خود نمی‌پذیرفت.
ظاهراً کلبی‌مسلکی و رواقی‌گری نخستین شرط زیست سالم در عرصه‌‌های سیاسی، در همه‌ی ادوار است.
☝️
👇👇
‏ای عشق...
ما را هدفی
جز شکست
در جنگ‌های تو نیست!

صدای ستایش خود را از قربانیانت بشنو!

#کامران_محمدخانی
#کارگر_كتاب‌فروش 🖤
05.04.202519:09
☝️
👇👇
#پرفسور_میچوت «یا میشو»
حرکت بر مرزهای لغزنده:


دیشب به مناسبت درگذشت دکتر میشو یا میچوت اندککی از او نوشتم؛
رسانه‌های فارسی‌زبان و حتا اساتید ایرانی فلسفه هنوز پس از ۴۸ ساعت از درگذشت این استاد فلسفه آکسفورد نسبت به مرگ او در سکوت به سر می‌برند، حتا ویکیپدیای فارسی او، نسبت به تاریخ درگذشت وی به‌روزرسانی نشده است.
این‌ها همه از غفلت آکادمیک کارمندان فلسفه ایرانی نسبت به پروژه‌ی فکری او حکایت دارد.

اما این واکنش سلبی معانی دیگری هم دارد:
و آن اینکه پرداختن بنیادین به ابن‌تیمیه به تابوهای جهانی و خطوط قرمز آکادمی‌ها بدل شده است.
یکی از دلایل بایکوت «میشو» اتفاق عجیب کلیسای «تبهرین» بود، که در ۲۷مارس۱۹۹۶م بیست‌تن از اسلامگرایان الجزایری به این کلیسا حمله می‌کنند و هفت راهب را ربوده که پس از مدتی توسط آدم‌ربایان سر بریده می‌شوند.

دو سال بعد از این حادثه كتابي ظاهراً در مصر چاپ می‌شود که در آن متنی از ابن‌تیمیه را با ترور راهبان کلیسای تبهرین مقایسه می‌کند نام نویسنده آن Nasreddin Lebatelier بود که کسی نبود جز نام مستعار همین ژان میشو یا یحیی میچوت.

«میچو» استدلال کرد که او تنها در پی تبیین نظریه ابن‌تیمیه بوده اما کاردینال لوستیژه، Lustiger، به حق از دانشگاه کاتولیک لوون خواست که میشو را اخراج کنند. میشو غرامت زیادی دریافت کرد و تا بازنشستگی به دانشگاه آکسفورد کوچید.
از آن پس انگار که «میشو» کینه‌ی جهان مدرن را بیشتر به دل گرفت و می‌گفت: تحقیق درباره‌ی فقیهی قرن هفتمی به هولوکاست و تئوری نژاد(Race theory) بدل شده است.
شاید «میشو» در مقام یک پژوهشگر درک نمی‌کرد که جامعه نمی‌تواند با نقب زدن در تونل‌های لابیرنت‌وار تاریخ، امنیت خود و شهروندانش را وجه‌المصالحه‌ی دقت‌ها و ظرافت‌های پژوهشی فیلسوفان تکیه زده بر مبل‌هاشان کند!.

اما به گزارش یکی از شاگردان فلسفه اسلامی وی، میشو،تهی از شیطنت‌ هم نبود و به اسلامی شدن اروپا و شاید آمریکا باور داشت و چه بسا در راه آن می‌کوشید. به نقل از دکتر آرش جودکی استاد فلسفه سیاسی ساکن بروکسل و از شاگردان «یحیی میشو»سال‌ها پیش هنگام درگرفتن پولمیک بر سر ساختن مسجدی در بلژیک، در جمع یک نهاد اسلامی گفته بود: مناره‌ها را زیاد بلند نسازید تا حساسیت برنیانگیزد، اما نیمه‌کاره بسازید تا بعدها بتوان بر ارتفاع‌شان افزود.

این جنس از مواضع دوگانه این طیف از خاورشناسان غربی و اروپایی است که ما را نسبت به گرایش دینی آنها و انگیزه‌های صرفاً آکادمیک‌شان بر پهلویِ احتیاط بیشتری می‌غلتانَد.

به گواه دوتن از شاگردانش از جمله «اولگا لیتزینی» که متخصص و مترجم ایتالیایی ابن‌سیناست که میشو استاد راهنمایش بوده، همسر میشو یهودی و به گمان شاگرد دیگرش، پدر وی از خاخام‌های بزرگ استانبول بوده است و همسر و فرزندان میشو به دین جدید وی اقبالی نشان ندادند.

میشو‌ بارها به ایران، تهران،همدان و اصفهان سفر کرده بود و در کنفرانس اصفهان تا قرطبه در سال ۱۳۸۱ شمسی مقاله‌ی مهمی ارائه کرد که به حلقه‌ی مفقودی تفلسف «دمشق دوره‌ی ممالیک» در بین محققان مشرق زمین اشاره داشت که شاید از طریق آنها فلسفه سینوی به اروپای لاتین انتقال پیدا کرده است.
وی عمومأ ابن‌سینا را در عصر ممالیک متفاوت از چهره‌ی امروزین ابن‌سینا به تصویر کشیده است، تصویری که چندان هم اعتزالی نیست و از اصفهان به سوی اروپا از معبر دمشق و ونیز راه پوئیده است.
01.05.202519:11
☝️ ادامه‌ی ارزیابی طغیان زنگیان
👇👇
28.04.202519:10
☝️
👇👇
ماجرای افشای #فایل_صوتی_جمال_عبدالناصر رئیس‌جمهور مصر و «قذافی» رهبر لیبی!

نشتِ اطلاعات این فایل و انتشار آن پس از ۵۵سال، به شوک بزرگی بین تحلیل‌گران تبدیل شده است.
چرا!؟
با این توضیح که«جمال عبدالناصر» نه تنها سیاستمداری مصری، بلکه مدل سیاست‌ورزیِ وی به ژانری تحت عنوان(( ناصریسم)) در جهان عرب بدل شده بود که بسیاری روشنفکران عرب را شیفته‌ی خود کرده بود.
بدین ترتیب عبدالناصر، به نماد ناسیونالیسم و مقاومت و عربی‌گرایی اصیلی در وجدان جامعه عربی ارتقا یافته بود تا جایی که نزار قبانی در مرثیه پس از مرگ ناصر خطاب به او سروده بود:
قتلناكَ.. يا آخرَ الأنبياءْ
ليس جديداً علينا
اغتيالُ الصحابة والأولياءْ

یعنی:
تو را ما کشتیم ای آخرین پیامران!
و ترور صحابه و اولیاء خدا توسط ما امر جدیدی نیست.
که اخوانی‌ها، نزار قبانی رابه دلیل این شعر تکفیر کردند.
نزار حتا گفته بود:
نزلت علينا كتابا جميلا
لكننا لا نجيد القراءة
فمثلك كان كثيرا علينا

یعنی: تو کتاب جدیدی بر ما نازل کردی اما دریغ که ما خواندن نمی‌دانستیم، و مانند چون تویی بر ما ملت عرب، بسی زیاده بود.

حالا با انتشار این فایل صوتی یکباره این نماد ملی‌گرایی عربی را که فلسطین مسأله اصلی‌اش بود و شکست و تسلیم را نمی‌پذیرفت، فرومی‌ریزد و هیمنه‌اش را در هم شکسته است.
مکالمات او با قذافی که جنگ با اسرائیل را امری ناگزیر نشان می‌دهد حاکی از این واقعیت است که عبدالناصر نه تنها باور چندانی به رویارویی همه‌جانبه با اسراییل و‌ دفاع تمام عیار از فلسطین نداشته، بلکه ابعادی از شخصیت وی را فاش می‌کند که او را مردی شکست‌خورده، تسلیم‌شده و پذیرای راه‌حل‌های منقادانه در پیمان راجرز معرفی می‌کند.

ناصر خطاب به قذافی می‌‌گوید: [احنا استسلامیین] ما تسلیم شده‌ایم، هرکس می‌خواهد با صهیونیزم بجنگد برود بجنگد ما فقط برای بازپس‌گیری صحرای سیناست که با رژیم صهیونسیتی چانه می‌زنیم.

در میانه‌ی فایل صوتی یادشده عبدالناصر از آبروی حکام عرب هم هزینه می‌کند و می‌گوید همین شیخ زاید از امارات برای نبرد علیه اسرائیل ۱۷ملیون دولار به من کمک بلاعوض کرد اما
تقاضا داشت که من خبر آن را علنی نکنم چون می‌ترسید بریتانیایی‌ها او را از حکومت خلع کنند.
باز در این فایل هفده‌دقیقه‌ای می‌گوید حکام عرب گفتند ما به تو جنگنده می‌دهیم و من پاسخ می‌دادم که من به خلبان و نیروی انسانی نیاز دارم اما هیچ حاکم عربی حاضر نبود از نیروی انسانی خود هزینه کند.
خلاصه فایل حاکی از این است که اگر انورسادات بدنامی صلح با اسرائیل را پذیرفت، و ترور ناشی از آن را هم به جای خرید و دریافت کرد، پیش‌تر مقدمات آن پیمان معروف توسط عبدالناصر فراهم شده بود.

با این حال ناصریست‌ها افشای ناگهانی چنین فایلی را در موقعیت پساترامپیِ کنونی، سخت مشکوک دانسته‌اند و حتا احتمال ساخت آن توسط هوش مصنوعی را مطرح می‌کنند و اذعان دارند که:
آنچه در حال رخ دادن است خُرد شدن چهره ملی ناصر در ذهن ملت‌ها، به عنوان مقدمه‌ای برای پذیرش امتیازات فاجعه‌باری است که آنچه از کرامت عربی باقی مانده را نابود خواهد کرد. زیرا نشانه‌های آن در چندین پایتخت منطقه شروع به پدیدار شدن کرده به طوری که شاهدیم همه دارند ساعت خود را با حال و هوای ترامپ و مطالبات فزونخواهانه‌اش تنظیم می‌کنند.

اما پسر عبدالناصر که از نزدیکان جریان سیسی در مصر است در روز گذشته جعلی بودن فایل صوتی پدرش را رد کرد و گفت این فایل در مرکز اسناد کتابخانه اسکندریه از دیرباز موجود و در دسترس بوده، او در دفاع از پدرش، اظهارات وی را ناشی از (( واقع‌گرایی سیاسی)) خواند واژه‌ای که امروزه دقیقا ترمینولوژی «سیسی» در مواجهه با زیاده‌خواهی‌های ترامپ به آن برای ترویج  تسلیم قریب‌الوقوع خود به آن نیاز دارد.
ترامپی که پا به منطقه نگذاشته مگر برای سرمایه‌گذاری بر روی زخم‌های خاورمیانه آن هم به قیمت اقتصاد نحیف عربی که در زیر ردای فساد و شکست دست و پا می‌زند.
حتا اگر ناصریزم را در پرتو اظهارات این فایل لو رفته‌ با ۵۵سال قدمت بفهمیم باز این نیاز ورشکستگی منطقه است که غبار از چنین تصویری را کنار زده و ناصر را تبدیل به کیسه‌ی شنی کرده که همه خشم خود را روی آن خالی کنند؛ سوژه‌ای که از اندازه‌ی واقعی‌اش در تاریخ معاصر عرب بزرگتر شده و فراتر رفته بود، فایلی که ما را دوباره ارجاع به ناصریزمی می‌دهد که در قد و قواره‌ی دیگر حاکمان محلی عرب با تمام مزایا و معایب‌شان است.

عبدالناصر در همین فایل خودش هم اذعان می‌کند و می‌گوید:
((ممكن يقتلوني ويقولوا خان وسلم في قضية فلسطين))
یعنی: ممکن است به دلیل این سازش و کوتاه آمدن‌هایم مرا بکشند و بگویند در قضیه فلسطین خیانت کرد و تسلیم شد.
19.04.202519:14
خاطره‌ای از برنارد لوئیس
👇👇
13.04.202519:37
از این ☝️ نشریه طنز هفتاد سال پیش سوری👇👇👇
☝️
👇👇
زمانی به دمشق، سه تن قاضی‌القضاة بودند هر سه را لقب «شمس‌الدین» بود یعنی {آفتاب و خورشید شرع}!
شافعی هم نائبی گرفت که او نیز از قضا نامش شمس‌الدین بود

ظریفی ادیب، به شکایت از تیرگی و تباهیِ ایام در عهد آن «خورشیدهای شمس‌الدین نام» دو بیت عربی بالا را به طعن سروده بود که فارسی‌اش قریب به این معناست:

در شبهه شده دمشقیان چند
زَ ٱنبوهیِ حاکمان فرمند

بودند همه به نام خورشید
مردم همه تار و تیره، نومید

و دیگری سروده بود که:
کلما زادت شموسا
زادت الدنیا ظلاما

یعنی:
خورشید هر آنچه می‌فزودند
گیتی همه تیره‌تر نمودند!


#معدن_مهماندویه😓😢

آفتابِ آفتابِ آفتاب!این چه مى‏گویم
مگر هستم به خواب!
؟
04.04.202517:54
☝️
👇👇
اندککی از #پرفسور_میچوت=میشو
استاد فلسفه آکسفورد که دیشب درگذشت:


هیچ چیز حیرت من رو به سانِ خاورشناسانی که عمرشان را وقف آثار عربی و‌شرقی می‌کنند برنمی‌انگیزد.
فقط کافیست تصور کنید «د.یحیی میچوت» یک بلژیکی از خانواده‌ای مسیحی وکاتولیک بود و استاد فلسفه‌ی دانشگاه‌هایی در قواره‌ی آکسفورد و هاروارد و لوون لانیو، به پنج زبان که عربی و فارسی هم جزو آنهاست در حد تخصصی مسلط بود و در کارنامه‌اش تحقیق بر[Eschatology] اشارات و تنبیهات ابن‌سینا را داشت یکباره عاشق شخصیتی جنجالی چون «ابن‌تیمیه» می‌شود و حتا به خاطر آشنایی با او اسلام می‌آورد و تمام عمرش را وقف آثار ابن‌تیمیه‌ای می‌کند که ابن‌شاکر مصنفاتش را در وفیات خود تا ۳۰۰ جلد برشمرده است.

«میچوت» دلباخته‌ی "ابن‌تیمیه" شده بود چندین اثر از او ترجمه کرد و او را در جهان اسلام شخصیتی حتا جنجالی‌تر از حلاج می‌دانست.

البته مستشرقان بسیاري به ابن‌تیمیه پرداختند،کسانی چون كارل شريف توبوجی،یا ژان‌هوفر که از شاگردان میچوت است.
اما ابن‌تیمیه‌ای که از سوی جریان‌های اسلام سیاسیِ قرن اخیر هماره با فتاوا و مواضع افراطی‌اش توصیف شده تا جایی که وی را پدر معنوی امثال بن‌لادن و داعش و سنت درازپای تعصب کور توصیف کرده‌اند، یکباره پرفسور «میچوت» پا به صحنه‌ی بازتعریفِ شخصیت وی می‌گذارد و با مهمترین کتاب خود [ابن تيمية ضدّ التطرف] نشان می‌دهد که چنین توصیفاتی صرفا تصویری تحریف‌شده از این عالم جنجالی است که عصر مغول و دولت‌های فاسدی چون ممالیک را زیسته است و اگر آثار و ایده‌های وی را در یک توالی زمانی ارزیابی کنیم به تصویری کلی و اتفاقا میانه‌رو و ضد افراط‌گرایی از شخصیت او پی خواهیم بُرد.

به طور نمونه «د.میچوت» مثال می‌زند آنهایی که با اتکاء به کتاب(الرد على المنطقيين)ابن‌تیمیه قصد دارند از او چهره‌ای لجوج و‌ معاند با فلسفه طراحی کنند از آثار فلسفی دیگر او مانند بررسی کتاب «الاضحوية» ابن‌سینا یا تعلیقاتش بر آثار ابن رشد غافل بوده‌اند حتا ابن‌تیمیه بر متافیزیک ارسطو که توسط ثابت‌بن‌قره تلخیص شده بود، تعلیقه و شرح نوشته و به گفته شمس‌الدین ذهبی نه تنها مخالفتی با اساس فلسفه نداشته بلکه:
ابتلع سموم الفلاسفة وسموم أفكارهم”.
یعنی:زهرهای اندیشه‌های فلسفیِ فیلسوفان را بلعیده است.
در مورد مخالفت او با صوفیان و تکفیر آنها نیز به همین ترتیب؛ زیرا ابن‌تیمیه نه تنها برای اقطاب متقدم صوفیه احترام زیادی قائل بود بلکه بنابر تحقیقات «جی‌مکدیسی» خودش از صوفیان طریقت قادریه بود و به تصریح«توماس میشل»بر «فتوح‌الغیب» عبدالقادر گیلانی شرح نوشته است. حتا «میچوت» به بررسی عقاید ابن‌تیمیه در خصوص حلاج به این نتیجه می‌رسد که این فقیه، به حلاج نیز با دیده‌ی نفی و انکار ننگریسته و دکترینِ حلاج را با عقاید شیخ اکبر ابن‌عربی شرح می‌دهد و حتا زمانی که ابن‌تیمیه در زندان مصر به سر می‌برده جلد اول «کتاب‌الحق» را در وصف مضیق کلمه‌ی حق و صفات وحدانیت نگاشت که می‌تواند توجیهی بر شطحیاتی از جنس اناالحق حلاج‌وار تلقی شود.

میچوت در کتاب یاد شده نشان می‌دهد که پس از حوادث ۱۱سپتامبر طی گزارشی به شماره ۱۱/۹ به کمیته تحقیق آمریکایی، ابن‌تیمیه و آثارش را منبع گروه‌های تروریستی معرفی کردند.
میچوت در این کتابِ هجده‌فصلی‌اش تلاش کرده، مبانی اعتدال را در آثار ابن‌تیمیه بازخوانی و برجسته کند، مثلاً فصل ششم در ده صفحه به این پرسش می‌پردازد که:
«هل للبشر حقوق على الله؟»
یعنی: آیا انسان‌ها هم نسبت به خداوند حقوقی دارند؟
یا فصل هفدهم «المسلمون بین الکافرین» به تحلیل فتوای معروف ابن‌تیمیه در خصوص جامعه مختلط مسیحی و مسلمان «ماردین» پرداخته است و اگر از پاره‌ای متون تقطیع‌شده‌ی وی بوی ارهاب و ترور متصاعد است یا قتل شیعیان را واجب‌تر از کشتن مغول و صلیبیان برشمرده بود، «میچوت» همه را مرتبط با درگیری او با چالش‌های زمانه‌‌اش و فراخوانی‌ وی برای مقابله با هجمه و اشغال‌گری مغولان و غازان‌خان به شام قرن سیزدهم دانسته است.

•• در نهایت گرچه از دیدگاه من، وفور فتاوایی چون ((فاستتاب و إلا یقتل))حتا در فروع جزئیه را نمی‌توان از آثار و مجموعه‌ فتاوای ابن‌تیمیه محو‌‌ و منفی ساخت و نادیده انگاشت، اما «میچوت» نهایت همدلی را در بازخوانی آثار این فقیه حنبلی به کار گرفت تا این وجه، تنها چهره‌ی غالب شخصیت چندساحتی ابن‌تیمیه نباشد.

دیروز اما این محقق آکسفورد و الگوی نادر و متخصص ابن‌تیمیه‌شناسی پس از بیماری فلج کننده‌ای درگذشت؛ مسیحیِ کاتولیکی که چنان شیفته فقیهی قرن هفتمی شده بود که حملاتش به کاتولیک‌ها همه را شگفت‌زده می‌کرد اما در دین جدید خود، مواظبت‌اش بر مستحبات و تعقیباتِ پس از هر نماز، شاگردان ونزدیکانش را به حیرت فرو می‌بُرد.
30.04.202519:03
☝️برگی
👇👇از تاریخ
#ثورة_صاحب_الزنج #شورش_زنگیان
یا
#اسپارتاکوس_عرب:

داستان دقیقا در سال ۲۵۵ه.ق رخ می‌دهد، همان سالی که شیعیان با خبرهای ولادت امام دوازدهم خود سرگرم بودند؛ سالی که المعتمدبالله خلیفه عباسی از سویی درگیر قرمطیان در بحرین و شمال آفریقاست، و از سویی در شرق ایران مشغول سرکوب یعقوب لیث است.

ناگاه یک روز جمعه که مردم عراق مشغول نماز جمعه‌اند،مسجد جامع بصره طعمه‌ی آتشی مهیب می‌شود مردم به بیرون مسجد فرار می‌کنند که می‌بینند زنگیان با شمشیرهای آخته به سمت‌شان حمله‌ور شدند.
تاریخ‌نگارانی چون طبری و مسعودی که إبایی از گزارش إغراق‌آمیز ندارند کشته‌های آن روز را تا ۳۰۰هزار نفر برشمرده‌اند و ۲۰هزار زن که به اسارت زنگیان درآمدند.
شورش زنگیان ۱۵سال خلافت عباسی را درگیر خود کرد و چندین‌مرتبه بغداد را تا مرز نابودی تهدید کرد.
اما دلایل این شورش از این قرار بود که:
افزایش سرمایه در نیمه‌ی قرن سوم هجری، جامعه‌ای شِبه‌فئودالیته در خلافت عباسی پدید آورده بود که به دنبال کارگر ارزان و بردگان کم‌هزینه بودند.
خلفای عباسی در پاسخ به این نیاز فئودال‌ها، شروع به تجارت و واردات برده از سومالی و زنگبار و تانزانیای امروزی کردند؛ نامگذاری جنبش به «زنگیان» نیز به همین دلیل است که اغلب آنها از «زنگبار»به بصره و سامرا و بحرین آمده بودند.
اصلاً عباسیان در بصره و بحرین و بلادالقدیم وزارتخانه‌‌ای داشتند به نام «قیم‌الرقیق» که بازار برده‌فروشان را سامان دهد، تجار، این غلامان زنگی را به کارهای طاقت‌فرسایی چون زه‌کشی شوره‌زارها، نیزارها و امور مزارع پنبه و نیشکر وامی‌داشتند با شرایط کاری سخت تحقیرآمیز و اسفناکی به لحاظ غذایی و رفاهیات، که جرجی زیدان نوشته بردگان گاه مجبور به مردارخواری و تغذیه از گوشت بردگانی چون خود می‌شدند که در آن شرایط سخت کار جان می‌باختند.
حالا اسپارتاکوس عرب یا «علی‌بن محمد» معروف به «صاحب‌الزنج» که معنایش چیزی معادل اصطلاح «رفیق کارگری»چپ‌های امروزی است، از سال ۲۴۷ه.ق در دربار خلافت عباسیان مشغول معلمی به فرزندان خلیفه است و به دلیل سواد کتابت و فن شعر، دبیر برخی از دیوان‌‌های اداری عباسیان نیز هست و در کاخ خلیفه شاهد آشفتگی‌های اوضاع خلافت، و درگیری‌های سیاسی آنها و نارضایتی‌ بردگان زنگی است.

در این شرایط اسپارتاکوس عرب تصمیم به ترک موقعیت خود در دربار می‌گیرد و به رهبری و سازماندهی زنگیان ناراضی می‌پیوندد که شورشی ۱۵ساله را به دنبال دارد.
طبری می‌نویسد: دولتمردان بر قیمت بردگان و بهبود شرایط کاری انان روی آوردند تا شاید بردگانِ زنگی به طمع افتند و «صاحب‌الزنج» را تنها بگذارند، اما «صاحب‌الزنج» بر بیرق‌های خود خطاب به بردگان آیه‌ی((آن الله اشتری من المومنین انفسهم..)) را نوشته بود و همگان به سقوط خلافت عباسیان شدیداً امید بسته بودند.

کمی که جنبش زنگیان قدرت گرفت، «صاحب‌الزنج» اربابان و برده‌داران را به نقل طبری به اسارت گرفت گفت از خون شما می‌گذرم اما شما را به دست غلامان سابق‌تان می‌سپارم تا با شما آن‌گونه رفتار کنند که شما با ایشان رفتار می‌کردید؛ تا جایی که برخی از زنگیان، اربابان پیشین خود را تا ۵۰۰ضربه تازیانه زدند اما حق کشتن آنها را نداشتند.
خلاصه اینکه به زبان امروزی جنبشی اجتماعی بود که هدفش لغو برده‌داری و نابودی نظام طبقاتی آن دوران بود.
اما در سال ۲۷۰ه.ق که خلیفه عباسی از کار سرکوب صفاریان فراغتی حاصل کرد، برادرش الموفق‌بالله را شخصاً به سرکوب صاحب‌الزنج گسیل کرد و پس از محاصره‌ای چند‌ماهه و به آتش‌‌کشیدن انبارهای آذوقه‌ی ایشان، سپاهیان صاحب‌الزنج تسلیم شدند و‌ سرِ اسپارتاکوس عرب به نزد خلیفه عباسی ارسال شد.
بسیاری از روشنفکران معاصر جهان عرب نمایش‌نامه‌های بسیاری از حماسه‌ی زنگیان و رهبرشان تألیف کرده‌اند که در فرسته‌های بعدی به مضمون آنها اشاره خواهم کرد.
«علی‌بن محمد» صاحب الزنج شاعری زبردست بود که بسیاری از اشعارش به دست ما رسیده است، مانند این دوبیتی فصیح او که:
وإنا لتصبح أسيافنا
إذا ما اصطبحنا بيوم سفوك

منابرهن بطون الأكف
وأغمادهن رؤوس الملوك.

توضیح و ترجمه‌اش در شب‌های بعد.
20.04.202519:10
☝️
👇👇
روايتي از زندان گوانتانامو:
با معرفی سه‌چهره‌ی عربی


«فایز الکندری» یک شهروند کویتی است که چهارده‌سال در زندان گوانتانامو بوده و خاطرات آن چند سال را در کتابش به نام«البلاء الشديد والميلاد الجديد» یعنی «مصیبت سخت و زایشی از نو» نوشته و گزارش کرده است.

او در این کتاب به افشای سیاست‌های اوباما در جنگ‌های منطقه‌ای می‌پردازد. خود«فایز الکندری» به عنوان نیروی امدادی به جهادی‌های القاعده در افغانستان پیوسته بود که توسط نیروهای افغان به اصطلاح رکب می‌خورد و به عنوان تروریست به ارتش آمریکایی‌ها فروخته و به زندان گوانتانامو منتقل می‌شود.

از نکات جالبی که از رفتار آمریکایی‌ها در زندان نقل می‌کند یکی نحوه‌ی توزیع کتاب‌ها بین زندانیان بوده؛ می‌‌گوید:
یک‌بار نزدیک من یکی از برادران ترکستانی نشسته بود که مسئول توزیع کتاب با گاری کوچکش مجلات و کتابهایی را آورد که در میان آنها از کارتون تن‌تن تا الاغ توفیق حکیم تا هری‌پاتر به همه‌ی زبان‌ها بود
می‌‌گوید یکبار دیدم آن برادر ترکستانی کتابی از «عبدالله عزام» در دست دارد می‌گوید چشمانم از حدقه بیرون زد!
مگر «عبدالله عزام» همان پدرمعنوی بن لادن و القاعده وتئوریسین اصلی سلفیه جهادی نبود که دکترای اصول فقه از الازهر داشت و مدرس دانشگاه ملک عبدالعزیز که از او بعنوان سردار عرب درجنگ افغانستان و شوروی یاد می‌کنند،!؟

پرسیدم ابن چه کتابی از «عزام»است گفت:
((الدفاع عن اعراض المسلمین اهم فروض الاعیان))
بعد فایز می‌‌گوید دست یک ترکستانی دیگر کتاب «معالم الطریق»سیدقطب را دیده است.

فایز می‌‌گوید از خودم پرسیدم چرا آمریکا باید بین این نیروهای زندانی القاعده کتاب‌های سید قطب و عبدالله عزام را پخش کند؟ نویسندگانی که از دید آمریکایی‌ها از سران جهادی و نماد تروریسم و افراط‌گرایی بودند!؟
باز فایز در مصاحبه ای درباره خاطرات زندان خود اشاره کرد که دولت گوانتانامو تصویر «عبدالرحمن السدیس» را نمایش می‌داد و او را به عنوان «الگوی ایده‌آل اسلام» به زندانیان معرفی می کرد.

حالا «عبدالرحمن السدیس» کیست؟!
دکترای شریعت از دانشگاه ام‌القرای عربستان دارد و امام جماعت مسجدالحرام مکه و مدینه بوده و از قاریان برجسته‌ای است که جایزه بین‌المللی سالانه قرآن دبی را در ۲۰۰۵ به دست آورده است.
حالا چرا تصویر چنین کسی را در زندان گوانتانامو به عنوان الگوی موفق مسلمان بین زندانیان جهادی معرفی می‌کنند؟
فایز در آن وقتی که کتابش را می‌نوشته تحلیلش این است که این از حیله‌گری سیاست آمریکاست که از ایده‌های خصمانه خود برای تامین منافع خود سوء استفاده می‌کند، به این شکل که به طرزی هوشمندانه از آنها به عنوان کابوسی هولناک برای اسلام‌هراسی نیروهای معتدل اسلامی استفاده می‌کند.

اما در سال‌های ۲۰۱۷م یکباره متوجه مصاحبه‌ای از این آقای دکتر السدیس در سفرش به آمریکا می‌شویم که سخت جنجالی می‌شود:
عنوان مصاحبه او با شبکه خبری سعودی در آمریکا این بود:
السدیس:: (( آمریکا تقود العالم الی السلام))
گفته بود که کشورش به رهبری ملک سلمان و آمریکا به ریاست دونالد ترامپ به عنوان دو قطب تأثیرگذار، جهان و انسانیت را به سوی سواحل امنیت، ثبات، صلح و آرامش هدایت می‌کنند.
مصاحبه‌ای که بین رسانه‌های مختلف سخت جنجالی شد، و مورد حمله‌ی کاربران شبکه‌های مجازی قرار گرفت؛ دوران نخست رییس‌جمهوری ترامپ بود، حتا در ایران خبرگزاری تسنیم با حمله به او به تفاوت دیدگاهش با فیلسوف زبان‌شناسی چون چامسکی اشاره کرد، تقریباً از مصر و لبنان تا خلیج به مصاحبه‌ی السدیس تاختند.حتا بین دوستدارانش عبد الحمید الطنطاوی در واکنش به اظهارات السدیس گفت:" السدیس مردی است که عقلش را از دست داده، به نظر من نماز خواندن پشت سر او دیگر جایز نیست.

حالا شما بسنجید از نمایش تصویر السدیس در زندان گوانتانامو به عنوان اسلام‌گرای معتدل، به روایت فایز الکندری، تا امروز که جهان دوباره با فرجام پیش‌بینی وی در دوران دوم ترامپ مواجه شده است.
18.04.202519:09
☝️
👇👇
کاربرد لهجه‌پژوهی در تاریخ عرب:

منظور از این عنوان این است که کاویدن لهجه‌های مختلف عربی امروزه به زیرشاخه‌ای از رشته تاریخ عربی بدل شده است.
برای روشن شدن موضوع یک مثالی بزنم:

به این صورت که شما می‌خواهید بدانید در حمله به ایران مثلا نبرد قادسیه چه قبایلی از اعراب عربستان مشارکت داشتند.
پژوهنده تاریخ در اینجا باید مسلط به لهجه‌های مختلف عربی در قبایل آن عصر باشد.
مثلاً در کتاب‌های تاریخی که این کارزار سرنوشت‌ساز را گزارش کرده‌اند با این بیت که رجزخوانی یکی از حاضران آن معرکه است برمی‌خوریم که گفته:
نَمُشُّ بأعراف الجيادِ أكفَّنا
إذا نحنُ قمنا عن شِواءٍ مُضهَّبِ


اینجا با فعل «نمش» که به اصطلاح لهجه‌ی حساویة است، پی می‌بریم که قطعا در آن کارزار عظیم اهالی و " جنگجویان أحساء" حضور مثال زدنی داشته‌اند؛ زیرا سایر قبایل از فعل «نمش» استفاده نمی‌کنند.

اما داستان این بیت چیست؟
شاعر دارد از شتاب جنگجویان برای رسیدن به معرکه‌ی نبرد صحبت می‌کند، می‌گوید:
زمانی که در هر منزل از خوردن گوشت‌های سرخ شده برمی‌خاستیم در آن زمان دستان خود را نه با دستمال بلکه با یال‌های اسبان خویش پاک می‌کردیم تا زودتر به سمت مقصد نبرد بتازیم.

اما اینجا به جای آن که بگوید:
نمسح بأعراف الجیاد، گفته: (نمش) که صرفا از اصطلاحات قبایل أحسایی است که (مش یمش) را به جای «مسح یمسح» به کار می‌برند. برای همین به مندیل و دستمال((المشوش)) می‌گویند که در نواحی دیگر عربستان متداول نیست.
دکتر زکی السالم که خود ادیب و مورخ أحسایی است با پیش‌گرفتن این سبک از لهجه پژوهی توانسته راهی بگشاید به اینکه در جنگ‌های سده‌ی نخستین هجری چه قبایلی در چه جنگ‌هایی شرکت داشتند.

مؤيد اين داستان سه بیتی است که در تصویر بالا ضمیمه کرده‌ام که به نبرد قادسیه برمی‌گردد: عبده بن طبیب تمیمی صحابیِ مخضرم شاعری است که از حاضران معرکه‌ی قادسیه بوده است؛

در این سه‌بیت نیز اشاره‌ای به داستان همان بیت أحسایی است ولی اینجا از زبان شاعری از تمیمیان روایت شده است:
بدین سان که از هنگام عزیمت به نبرد گزارش می‌دهد که جنگجویان چندان شتاب داشتند که گوشت‌ها را خام خام که هنوز کامل نپخته بود از دیگ‌ها بیرون می‌آوردند و به نیش می‌کشیدند و اضافه می‌کند که تا رسیدن به قادسیه تنها دستمال‌مان یالِ گردن اسبان‌مان بود: که همچون بیت شاعر أحسایی، اینجا نیز کنایه از یکسره تاختن و شتابناکی در رفتن است.
بنابراین تا اینجا از طریق این شیوه در لهجه‌پژوهی دریافتیم که بی‌تردید دوقبیله تمیمی‌ها و أحسایی‌ها در نبرد قادسیه مشارکت فعالی داشته‌اند.
که این از فواید تسلط بر لهجه‌ها و گویش‌های تاریخی عربی است.
12.04.202519:28
☝️
👇👇
چرا مسقط؛ چرا #عمان؟

کتاب بالا به نام «السوق السوداء للدبلوماسية» یا «دیپلماسی بازار سیاه» نوشته «دکتر یاسر عبدالحسین» به این پرسش می‌پردازد که چرا باید نقش کاتالیزور مذاکرات بینا-منطقه‌ای را در بین تمام کشورهای منطقه، کشور «عمان» بازی کند؟ کشوری که توانسته است در میان اختلافات تنش‌زای منطقه با جهان همیشه نقش بهترین میانجی را ایفاء نماید.
به تعبیر نویسنده، اصطلاح بازار سیاه هر چقدر در اقتصاد، واژه‌ای بد و‌ حاکی از بحران‌های اقتصادی است اما به عکس در دنیای سیاست همیشه «دیپلماسی بازار سیاه» راهگشا بوده و جواب داده است؛ چرا که دیپلماسی پشت پرده دولت‌ها هماره به عنوان مؤثرترین ابزار برای حل مشکلات و بازکردن کانالهای پشتیبان سیاست خارجی عمل کرده است.
نویسنده در ص۱۲۸ کتاب یکی از نمونه‌های کامیاب این نوع دیپلماسی را مذاکرات ایران و آمریکا در تابستان ۲۰۱۵م بین ایران و آمریکا می‌داند.
دکتر یاسر عبدالحسین» به چندین عامل که از مختصات جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی کشور عمان است اشاره می‌کند که این کشور را حائز صلاحیت در إعمال این نوع دیپلماسی کرده است.
چیزی که برای من جالب بود عامل سوم آن است که اشاره نویسنده به نقش تاریخی و فرهنگی و مذهبی عمان است.

بدین ترتیب که بُعد فرهنگی و هویتی این کشور طی سالیان متمادی متشکل از هویت‌های چند مذهبی((شیعی- سنی و اباضیه)) با نزاع‌های دامن‌گیر بسیاری بوده است.
طبق تحلیل نویسنده، اباضیه که ورژن مدرن شده‌ی خوارج پیشین‌اند، از آنجا که گونه‌ی کوچک و رنج‌دیده‌ و هماره محروم تاریخ این کشور بوده‌اند، و هیچ‌گاه گزینه‌ای جز همزیستی و اجتناب از درگیری‌ها در میان دو عقیده مسلط اسلامی نداشته‌اند، حالا امروزه که پیروان این دکترین در این کشور به قدرت رسیده‌اند، چنین رفتاری در سلوک دولت‌شان نیز نمود پیدا کرده است كه در تلاشی مستمر برای دور کردن آنها از تضادهای مختلط فرهنگی و در نهایت بی‌طرفی تمام‌عیار در کشور خویش قرار گرفته‌اند.
موفق‌ترین سبک و شیوه‌ی سیاست خارجی که با باور بی‌قید و شرط به دیالوگ بین تمام کشورها، این کشور توانسته توازن و موقعیت بی‌طرفانه خود را مثلا در سیاست‌ورزی بین ایران و سعودی با تمام تنش‌های موجود تاریخی میان آنها حفظ کند.
خلاصه این کتاب بر شیوه‌های تجربه شده‌ی میانجیگری کشوری تمرکز و پرتو افکنی کرده که خود پیشینه‌ی درازدامنی از جنگ‌های تاریخی و مذهبی را پشت سرگذاشته و امروزه، به رهبری دیپلماسی بازار سیاهی روی آورده که در این وساطت‌گری‌های دوجانبه و چندجانبه، علاوه بر منادی صلح و ثبات، آورده‌های اقتصادی فراوانی را هم برایش تأمین و تضمین کرده که از جمله امنیت بی‌نظیر سرمایه‌گذاری خارجی در این کشور است.

•• البته باید به این پرسش هم پرداخت و پاسخ داد که چرا زیدیه‌ای که آنها نیز دارای پیشینه‌ی تاریخی مشابهی هستند به چنین عقلانیت و نتیجه‌ای دست نیافتند!؟
06.04.202519:02
☝️
👇👇
این کتاب «هوی‌النفوس»
یا شورِ جان‌ها:


که نویسنده‌اش از متخصصان برجسته و کتاب‌شناسان معاصر مصری است شامل زندگینامه و خاطرات جالبی مربوط به جهان عرب است که از بیش از صد کتاب عربی و غیر عربی جمع‌آوری شده و برگزیده‌هایی از رمان‌های عربی و مربوط به جهان عرب را بازگو می‌کند که هرکدام در جای خود به نوعی جالبند.
مثلاً از ایران به دکتر شریعتی پرداخته، یا مصاحبه «باربارا والترز» با فرح و محمدرضا پهلوی را که مصاحبه تصویری‌اش هم در یوتیوب موجود است منعکس کرده و از جزییات کاخ و میز نهارخوری سلطنتی گزارش داده حتا نوشته فردی که همراه او بوده به نام «حمادی» زیرسیگاری روی میز را بررسی کرد و دید پشت آن حکاکی شده طلای ۲۴عیار.

تقریباً در آن به بیش از چهل تن از سیاستمداران معروف عرب چون‌ سادات و حضورش در اسراییل و همچنین شاعران و نویسندگان جهان عرب پرداخته شده است که از جمله حکایات شیرینی از ذهنیت قذافی رهبر لیبی است که یکی از آنها را برایتان نقل کنم:
که از سنخ اصلاحاتی بود که سرهنگ قصد داشت در مبانی دینی ایجاد و إعمال کند مثلاً دستورالعملی صادر کرده بود تا کلمه‌ی(قل) از ابتدای سوره اخلاص حذف شود و «قل هو الله احد» بدون (قل) خوانده شود یا نماز عصر به جای چهار رکعت، دو رکعت خوانده شود.
و خاطره‌ی شیرین دیگری که «عبدالسلام جلّود» نخست‌وزیر پیشین لیبی از ذهنیت سرهنگ قذافی نقل می‌کند که در اواخر دهه‌ی هشتاد با قذافی در منطقه‌ای در جنوب شرقی شهر «سرت» بودند که به دلیل دمای زیاد تابستان به جهنم لیبی مشهور است.
جلود می‌‌گوید: همین‌طور که مشغول گفتگو و یادآوری خاطرات گذشته بودیم، وقت نماز مغرب فرا رسید و به امامت قذافی به نماز ایستادیم.
جلود می‌‌گوید من متوجه شدم قذافی اصلا درست سجده نمی‌کند، طبق وظیفه شرعی گفتم:
(اسجُد صح يا رجل!)
یعنی سجودت را درست به جا بیاور مرد!
اما قذافی به خواسته‌ام وقعی نگذاشت و اعتنایی نکرد.
اما پس از پایان نماز به من رو‌کرد و گفت:
((أنا لا أريد أن أفقص لأحد حتى لربّي،))
یعنی من نمی‌خواهم برای کسی کرنش کنم حتا برای پروردگارم هم تن به رکوع وانحنای خود نمی‌دهم.

••خلاصه که کتاب حاوی حکایات ناشنیده‌ی بسیاری است.
04.04.202517:53
☝️☝️☝️
مختصری از پرفسور دکتر «یحیی میچوت» خاورشناس بلژیکی که دیشب درگذشت
و معرفی پروژه‌ی فکری او👇👇

•••گفتم نمی از یمی به معرفی او بپردازم، چرا که رسانه‌ها و محققان داخلی به دلیل زاویه با ابن‌تیمیه إبا دارند به امثال او بپردازند.
👇👇👇
Көрсөтүлдү 1 - 24 ичинде 69
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.