Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
سالِکیه avatar

سالِکیه

سالِک راه دانش و کنجکاوی هستم
اینجا چیزهایی که یاد می‌گیرم و چیزهایی که به نظرم جالب میان رو به اشتراک می‌ذارم
راه ارتباطی: @Mr_Neuronaut
پ.ن:سالک به معنای رهرو هست و به هرکسی اطلاق می‌شه که هدفی داره و در مسیر هدفش منفعل نیست (معنی مذهبی یا عرفانی نداره)
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаГруд 25, 2023
TGlistке кошулган дата
Січ 27, 2025

Рекорддор

25.02.202523:59
4.5KКатталгандар
28.02.202519:37
200Цитация индекси
23.01.202512:19
1K1 посттун көрүүлөрү
03.02.202508:39
2781 жарнама посттун көрүүлөрү
02.04.202523:59
10.14%ER
29.03.202523:59
21.93%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

سالِکیه популярдуу жазуулары

Кайра бөлүшүлгөн:
NeurAITex avatar
NeurAITex
🏳️‍🌈 چرا زبان برنامه‌نویسی پایتون؟

💻الکس وانگ پژوهشگر حوزه دیتا یه جمله باحال داره که میگه: "زندگی کوتاهه، پس از پایتون استفاده کن".

🔸 اولش که وارد حوزه داده شدم، یه عالمه ابزار و زبان برنامه نویسی جلوم بود و نمی‌دونستم از کجا شروع کنم. هرکسی یه چیزی پیشنهاد می‌داد و هر روزم اسم یه زبان یا ابزار جدیدو می‌شنیدم و واقعا گیج شده بودم. تا اینکه با پایتون آشنا شدم. پایتون برای من فقط یه زبان برنامه‌نویسی نبود؛ یه جعبه ابزار کامل بود که از تمیز و مرتب کردن داده‌های کثیف با pandas، تا ساخت نمودارهای دیدنی با Matplotlib رو شامل می‌شد.

⚡️ شاید براتون جالب باشه که بدونین که پایتون بیش از ۴۷۰ هزار کتابخونه و بسته تو PyPI داره و ۶۹٪ دیتا ساینتیست‌های دنیا ازش استفاده می‌کنن!

👉 حالا ما یه لیست جامع از پر کاربردترین این ابزارها رو اینجا براتون جمع کردیم:

⚡️ پردازش داده‌ها:

CuPy / Datatable / Vaex / Pandas

Modin / Polars / NumPy


⚡️ تحلیل آماری:

SciPy / PyMC3 / PyStan

Statsmodels / Lifelines / Pingouin


⚡️ پردازش زبان طبیعی:

NLTK / BERT / spaCy / TextBlob

Polyglot / Genism / Pattern


⚡️ تحلیل سری‌های زمانی:

Kats / Sktime / Darts

AutoTS / Prophet


⚡️ مصورسازی داده‌ها:

Plotly / Altair / Matplotlib / Seaborn

Geoplotlib / Pygal / Folium / Bokeh


⚡️ یادگیری ماشین:

JAX / Keras / Theano / XGBoost

Scikit-learn / TensorFlow / PyTorch


⚡️ عملیات پایگاه داده:

Dask / PySpark / Ray

Koalas / Kafka / Hadoop


⚡️ استخراج داده‌ها از وب:

Beautiful Soup / Scrapy

Octoparse / Selenium

———————————————

🧠NeurAItex (NeurAI Tech Medical Innovation)

📱@neuraitex
📱neuraitex
📱neuraitex
Кайра бөлүшүлгөн:
Aminpoor avatar
Aminpoor
30.03.202518:55
نوروپلاستیسیتی و اپی‌ژنتیک: نقش سایکدلیک‌ها در بازسازی مدارهای عصبی.

سایکدلیک‌ها مثل psilocybin و LSD، داستانِ تاثیرشون رو از سطحِ گیرنده‌های سروتونین آغاز می‌کنن، اما پایانِ این داستان در لابه‌لای مارپیچ‌های DNA ما نوشته می‌شه. این ترکیبات با اتصال به گیرنده‌های سروتونین نوع 5-HT2A در مغز، نه‌تنها ادراک ما رو تغییر می‌دن، بلکه زنجیره‌ای از رویدادهای مولکولی رو به راه می‌اندازن که به بازنویسیِ دستورالعمل‌های ژنتیکی ختم می‌شه. در قلب این فرایند، پروتئینی به نام BDNF قرار دارد، فاکتوری که مثل قرص‌های تقویتی برای نورون‌ها عمل می‌کنه و رشد شاخه‌های سیناپسی جدید رو تحریک می‌کنه. اما کار سایکدلیک‌ها همینجا تموم نمی‌شه؛ اونا با دستکاری در اپی‌ژنتیک (مکانیسمی که بیان ژن‌ها رو بدون تغییر DNA تنظیم می‌کنه)، اثرات خودشون رو در بلندمدت تثبیت می‌کنن.

اپی‌ژنتیک، به زبان ساده، همون جاییه که محیط و ژنتیک به هم می‌رسن. در افراد مبتلا به افسردگی، ژن‌های کلیدی مانند BDNF اغلب به دلیل فرایندی به نام «متیلاسیون DNA» خاموش می‌شن. مطالعه‌ای در سال ۲۰۲۳ نشون می‌ده یک دوز psilocybin می‌تونه باعث بیان دوباره این ژن بشه. این فرایند، مغز رو به حالتی شبیه به دوران نوزادی برمی‌گردونه؛ زمانی که نوروپلاستیسیتی توی اوج خودش قرار داره. تصویربرداری‌های مغزی از بیماران تحت درمان با psilocybin نشون دادن که اتصالات بین نواحی ایزوله‌ شده‌ی مغز مثل شبکه‌ی حالت پیش‌فرض و شبکه‌ی توجه تقویت می‌شن و این تغییرات تا ماه‌ها پایدار می‌مونن.

اما این بازسازیِ عصبی یک شرط اساسی داره: محیطی که مغز در اون قرار می‌گیره آروم باشه. استرس مزمن، با افزایش کورتیزول، نه‌تنها BDNF رو کاهش میده، بلکه دوباره باعث خاموش شدن اونا می‌شه. به بیان دیگه، سایکدلیک‌ها پنجره‌ای موقت به سوی نوروپلاستیسیتی باز می‌کنن، اما اگه مغز توی محیطی پراسترس باقی بمونه، این پنجره به‌سرعت بسته می‌شه. اینجاست که اهمیت رواندرمانی همراه با مصرف سایکدلیک‌ها مشخص می‌شه؛ مغز برای تثبیت مسیرهای جدید، به یه هم‌سفرِ درمانی نیاز داره تا از بازگشت به دایرۀ معیوب افسردگی جلوگیری کنه.

صنعت داروسازی اما با این واقعیت در تضاده. شرکت‌ها ترجیح می‌دن داروهایی بسازن که روزانه مصرف بشن، نه ترکیباتی که با یک دوز، ماه‌ها اثر داشته باشن. همین تضاد، طنز تلخِ پشتِ هیاهوی سایکدلیک‌هاست: ماده‌ای که در طبیعت به وفور یافت می‌شه، ممکنه مدل‌های تجاریِ مبتنی بر وابستگیِ بلندمدت بیماران رو زیر سوال ببره. با این حال، خطراتشون هم کم نیستن. دستکاری اپی‌ژنتیک، هرچند هدفمند می‌تونه ژن‌های ناخواسته‌ای رو فعال کنه، مثلاً اونایی که با سرطان مرتبط‌ان. بنابراین، دانشمندان به دنبال راهی برای شخصی‌سازی درمان هستن: تجزیه‌وتحلیل الگوی متیلاسیون DNA یا واریانت‌های ژنیِ هر بیمار، پیش از تجویز دوز مناسب.

آینده‌ی این درمان‌ها شبیه به یک پارادوکس فلسفیه. از یک طرف، سایکدلیک‌ها به ما یادآوری می‌کنن که مغز حتی در بزرگسالی هم انعطاف‌پذیره، برخلاف تصور قدیمی که نوروپلاستیسیتی رو محدود به دوران کودکی می‌دونست. از طرف دیگه، اونا نشون می‌دن که آزادی مغز از بیماری‌های روانی، کاملاً وابسته به تعامل پیچیده‌ی ژنها، محیط و انتخاب‌های ماست.
آیا سایکدلیک‌ها واقعاً می‌تونن افسردگی رو ریشه‌کن کنن، یا فقط مُسکنی موقتی‌ان؟ پاسخ احتمالاً جایی بین این دو قرار داره. اونا نه معجزه‌ان، نه دارونما؛ بلکه ابزارهایی هستن که به مغز فرصت می‌دن خودش رو بازسازی کنه، مشروط به اینکه جهانِ پیرامونش اجازه‌ی این بازسازی رو بده. شاید درس نهایی این باشه: درمانِ واقعی، هرگز فقط در یک قرص یا یک تجویزِ ساده نیست، بلکه در گفتوگوی پیچیده‌ی بین زیست‌شناسی، روانشناسی و محیط شکل می‌گیره.

References:

1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10, 11.
31.03.202513:54
معصومیت اولیه انسان

لئو زف نقش خیلی مهمی توی ترویج روان‌درمانی MDMAیار (MDMA-assisted psychotherapy) داشت و این ماده رو با اسم Adam (همون آدم) به جامعه‌ی بالینگر معرفیش کرد، چون به نظرش اومد که انگار MDMA افراد رو به پیش از گناه اولیه‌ی آدم و حوا برمی‌گردونه! حالا این گناه اولیه چیه؟ گناه اولیه یه مفهوم توی الهیات ابراهیمیه که به همون خوردن میوه‌ی درخت معرفت توسط آدم و حوا می‌گن. توی کتاب عهد عتیق در داستان سفر پیدایش اومده که آدم و حوا با خدا و طبیعت و یکدیگر در صلح مطلق زندگی می‌کردند و شرم، قضاوت اخلاقی، خودآگاهی، ترس و درک از زمان نداشتن. مثلاً برهنه بودن ولی از اینکه برهنه هستن خجالت نمی‌کشیدن چون اصلاً نمی‌دونستن خجالت چیه یا برهنگی چیه که خجالت داشته باشه. همین‌طور درکی از گذشته و آینده نداشتن و در لحظه زندگی می‌کردن. خدا بهشون می‌گه از میوه‌ی درخت‌های معرفت و جاودانگی نخورین (چون اگه هم معرفت -دانایی- پیدا می‌کردن هم جاودانه می‌شدن، دیگه تفاوتی با خدا نداشتن) ولی آدم و حوا توسط یک مار گول می‌خورن و میوه‌ی درخت معرفت رو می‌خورن و خودآگاهی پیدا می‌کنن! مثلاً از اینکه برهنه هستن خجالت می‌کشن و شروع می‌کنن به پوشوندن خودشون با برگ و چیزهای مختلف. به خاطر همین خدا از بهشت تبعیدشون می‌‌کنه! برای همینه که توی مسیحیت، همه‌ی انسان‌ها گناهکار زاده می‌شن (گناه خودآگاهی) و باید برای پاک شدن حتماً غسل داده بشن! ریشه‌ی غسل تعمید نوزادان مسیحی به این قضیه برمی‌گرده. تجربه‌ای که زف با MDMA داشت، بهش این حس رو می‌ده که انگار این ماده انسان رو برمی‌گردونه به اون معصومیت اولیه‌ش، زمانی که هنوز در قید و بند آلایش‌های زندگی دنیوی نشده بوده، که توی این پست به تفصیل درباره‌ش توضیح داده بودم:
"یکی از چیزهایی که همیشه دربارش به بچه‌ها غبطه می‌خورم همین آزادی از قید و بندهای ضروری زندگی اجتماعی بزرگسالانه. مغز کودک هنوز اتصالاتی رو داره که مغز بزرگسال دیگه نداره. در واقع از نوجوونی، مغز شروع می‌کنه به هرس‌کردن خیلی از سیناپس‌هایی که می‌بینه برای ادامه‌ی زندگی زیاد به دردش نمی‌خورن (برای این که فضا برای سیناپس‌های ضروری‌تر باز بشه). این یه فرایند بسیار ضروری و بسیار مفیده ولی خب با پیامدهای منفی‌ای هم همراهه مثلاً این که اون ذهن رنگارنگ کودکانه، جاش رو به ذهن خشک بالغانه می‌ده. حالا چیزی که خیلی جالبه و سایکدلیک‌ها رو به این بحث مرتبط می‌کنه اینه که مطالعات نشون دادن که سایکدلیک‌ها می‌تونن برای چند ساعت دوباره اون اتصالات رو تا حدی برگردونن و مغز برای مدتی مثل زمان کودکیش کار کنه..."
ظاهراً لئو زف سال ۱۹۷۷ در شرف بازنشستگی بوده که الکساندر شولگین با MDMA آشناش می‌کنه و به قدری تحت تاثیر تجربه‌ش با این ماده قرار می‌گیره که تصمیم می‌گیره بازنشستگی رو به تعویق بندازه و سعی کنه روان‌درمانی با این ماده رو گسترش بده. از سال ۱۹۷۷ تا سال ۱۹۸۸ (زمان مرگش) نزدیک به ۱۵۰ درمانگر رو برای روان‌درمانی با MDMA آموزش می‌ده و این ماده رو روی بیش از ۴۰۰۰ بیمار امتحان می‌کنه!
سال ۲۰۰۴ موسسه‌ی MAPS یه مجموعه‌مصاحبه از لئو زف منتشر می‌کنه به نام The Secret Chief Revealed که توسط مایرن استولاروف گردآوری شده بود و توش به پروتکل‌های درمانی‌ای که زف برای MDMA طراحی کرده بوده هم پرداخته شده. فعالیت‌های زف و امثال زف، از مهم‌ترین چیزهایی بودن که رنسانس سایکدلیک ازشون متاثر بوده و به نوعی راهشون رو ادامه داده.
01.04.202520:31
بحث‌های عالی‌ای توی خرابات (گروه بحث سالکیه) شکل می‌گیرن و پیشنهاد می‌کنم شرکت کنین.
06.04.202521:13
لاتی یا گَنگ؟

چرا به جای "گنگت بالاست" نمی‌گیم "لاتیت پره"؟ این اصطلاح "بالا بودنِ گنگ" جداً اصطلاح احمقانه و مضحکیه. گنگ از گویش و فرهنگ آمریکایی گرفته شده ولی داره توی کانتکست فارسی استفاده می‌شه و توی خود فرهنگ غرب، بالا بودن گنگ یه چیز بی‌معنیه. این معنی‌ای که الان واژه‌ی "گنگ" توی فارسی پیدا کرده، دقیقاً همون معنی "لاتی" هست. صرفاً جایگزینش شده چون باکلاس‌تر به نظر می‌رسیده و باعث می‌شده فرد یه حس نزدیکی خیالی پیدا کنه با فرهنگ هیپ‌هاپ آمریکا، در حالی که گنگ رو به یه معنی ایرانی (لاتی) و به یه شیوه‌ی ایرانی (اطلاق بالا/پر یا پایین/خالی بودن گنگ/لاتی جهت ارزش‌بخشی) استفاده می‌کنه. مطلقاً ربطی به هیپ‌هاپ اصیل نداره و فقط یه تلاش ناشیانه برای غربی‌سازی فرهنگ عامیانه‌ی ایرانه. مخاطب ایرانی یاد گرفته که هرچیزی هرچقدر که غربی‌تر باشه باکلاس‌تره و هرچقدر که رنگ و بوی شرقی یا ایرانی داشته باشه به اصطلاح خز و بی‌کلاسیه. این حاصل خودکم‌بینی و عدم عزت نفس فرهنگیه که فرد سعی می‌کنه خلاء درونیش رو لزوماً با المان‌های بیرونی و خارجی (خارجی به معنای exotic، نه foreigner) پر کنه تا احساس کافی/باحال بودن پیدا کنه. این بحران عزت نفس فراتر از بُعد فردی، توی فرهنگ و ناخوداگاه جمعی خاورمیانه‌ای‌جماعت رسوخ کرده و توی همه زمینه‌ها نمود داره. در زبان و فرهنگ عامیانه، یکی از نمودهاش همینه. یه عده سلبریتی و خواننده‌ی سبک مغز و سطح پایین هم میان با تکرار این اراجیف ازمن‌درآوردی و خوندشون توی آهنگ‌هاشون باعث می‌شن این چرندیات بیفتن روی زبون مخاطب‌ها و مردم به نظرشون بیاد که لفظ باحالیه و وقتی به کار می‌برنش خیلی به اصطلاح cool به نظر میان. در حالی که این لفظ "پر/بالا بودن گنگ" در واقع همون "پر بودن لاتی" هست که به دلیل اینسیکیوریتیِ فرهنگی-شخصیتی، نیمه‌غربی شده.
05.04.202519:35
بحث امشب خرابات
باتوجه به مطالعات و تجربیات شخصیتون، چطور می‌تونیم تعادل خوبی بین محرک‌ها (کافئین و ریتالین و...) و زندگیمون برقرار کنیم و به بهینه‌ترین (کم‌ضررترین) شکل ممکن، نهایت بهره رو ازشون ببریم؟
آیا می‌شه اون تمرکز و "هایپ" رو بدون ماده‌ی خاصی ایجاد کنیم؟ چطور؟ تاثیرات و کارکردهای محرک‌های مختلف چه تفاوت‌هایی دارن و چرا؟
سیستم پاداش مغز چه ربطی به دقت و تمرکز داره و ارتباط این‌ها با حافظه چیه؟ این مواد چطور حافظه (چه کوتاه‌مدت چه بلندمدت) رو مورد تاثیر قرار می‌دن و تا کجا باعث بهبود و تا کجا موجب تخریبش می‌شن؟ چرا؟
کلاً چه set & settingهایی هستن که در برابر ضررهای محرک‌ها آسیب‌پذیرن و چجوری می‌شه ازشون در امان موند؟
در نهایت، فکر می‌کنین در کل باید چه رویکردی درباره محرک‌ها (و حتی کلاً سایکواکتیوها) در زندگی -مخصوصاً روزمرگی- اتخاذ کنیم؟ تا چه حد مبتنی بر عرف و اخلاقیات و تا چه حد کارکردگرایانه؟
30.03.202520:05
همیشه یه عده هستن که وسواس بیمارگونه‌ای دارن درباره‌ی "گرفتن ایرادهای بنی‌اسرائیلی" و "بودن دنبال آن‌جای خیار". افراد این قشر توی همه طبقات جامعه پخش هستن و هم میون دانشجوها دیده می‌شن هم فارغ‌التحصیل‌ها هم مشاغل مختلف. مبتلایان به این قضیه، همیشه دنبال فضولی‌های غیرتخصصی/خارج‌ازبافتار درباره‌ی موضوعات تخصصی هستن و اغلب با توجیهات بی‌ربط اخلاقی (عمدتاً اگرها) دنبال رد/تمسخر/محکوم کردن مسائلی -در همه زمینه‌ها- که حتی نمی‌دونن چی‌ها هستن، چرا دارن باهاشون مخالفت می‌کنن و اصلاً مخالفتشون چه ربطی به اون قضیه داره. معمولاً هم نه با استدلال منطقی قانع می‌شن نه با مقالات نیچر و لنست نه با تکست‌بوک‌های کمبریج و امثالهم. همیشه مدعی هستن که اون‌ها به یه نحوی بیش‌تر می‌دونن (بدون اینکه نیازی به اثباتش داشته باشن!) و از ابعاد بالاتری از جریانات آگاهن که بقیه نیستن. همیشه هم وقتی توی بحث منطقی کم میارن، شروع می‌کنن به پوزخند زدن (ژستِ خر دانا گرفتن) و کنایه و مغلطه با چاشنی بامزه‌بازی. به این قشر می‌گیم عرزشی. دقت کنین، نمی‌گیم ارزشی، می‌گیم عرزشی. چون پیروی ارزش‌های خیالی‌ای هستن که حتی خودشون هم نمی‌دونن چی‌هان و دلیل وجودشون چیه و چرا بالاتر از منطق یا یه عالمه متاآنالیز علمی قرار می‌گیرن. لذا برای توصیف این نوع مبتلایان، عمداً ارزشی رو به غلط عرزشی می‌نویسیم و از این واژه برای خطابشون استفاده می‌کنیم، چون رواتر هست.
28.03.202518:34
یکم که پیرتر بشن می‌بینی نه‌تنها تینیجرها، بلکه با بچه‌ها هم هیچ فرقی ندارن. یکم که بیش‌تر توش ریز بشی می‌بینی اصلاً ربطی به سن نداره. اون خودِ بدون فیلترمون (کودک درونمون) هیچ‌وقت از بین نمی‌ره. فقط بعد از یه سنی یاد می‌گیریم چجوری حرفه‌ای مخفیش کنیم که کارمون توی جامعه راه بیفته. اغلب انقدر خوب مخفیش می‌کنن که باورشون می‌شه وجود نداره. ولی یکم که سن می‌ره بالاتر و آدم‌ها خسته‌‌تر و کم‌حوصله‌‌تر می‌شن، دیگه حال ندارن لزوماً همیشه اون حجم از سرکوب رو مثل قدیم هندل کنن. پس هرازگاهی توی موقعیت‌هایی که شرایطش رو دارن و احساس امنیت می‌کنن که قضاوت نشن، از فرصت استقبال می‌کنن. برای همین می‌بینی از میانسالی به بعد آدم‌ها هرچی پیرتر می‌شن، شباهت‌هاشون به بچگی‌هاشون هی بیش‌تر و بیش‌تر می‌شن. به نظرم همه آدم‌ها از نظر روانی یه حالت تقریباً بنجامین‌باتم‌طوری زندگی می‌کنن (مثال نادقیقیه ولی می‌دونین چی می‌گم). از میانسالی به بعد از نظر خُلقی شروع می‌کنن هی به گذشته برگردن تا جایی که توی سن‌های خیلی بالا (۸۰-۹۰ به بعد) اکثراً درست مثل بچه‌های زیر ۱۲ سال، بی‌حوصله و بهونه‌آور و زوددلگیرشونده و نیازمند مراقبت می‌شن (حتی اگه مهربون بمونن). نمی‌دونم نظریه‌ای چیزی هست که از این زاویه بررسیش کرده یا نه، ولی این جوریه که من به این قضیه نگاه می‌کنم
و خب طبعاً نظر شخصیمه.
Кайра бөлүшүлгөн:
Odyssey avatar
Odyssey
04.04.202511:04
پنج سال پیش یا بیش‌تر، نصفه‌شبی گوشه‌ی اتاقم نشسته و از پیش‌درآمد جلد اول لنینجر درباره‌ی آنتروپی خواندم. از آن‌روز برایم به محبوب‌ترین مفهوم فیزیکی که در زیست‌شناسی و سایر علوم نیز حضور دارد، مبدل شد.
حالا در ممان میرایی از پیکان زمان، به آنتروپی روزافزون سیستم پویایی که اتاق من است، فکر می‌کنم [پس هستم و] گمان می‌برم که اراده‌ی آزادی دارم برای کاستن از این بی‌نظمی‌.
به بی‌نظمی که برگردانی از "disorder" است، دقت می‌کنم. disorder از چند لباس که سر جای خودشان نیستند تشکیل نشده، بل‌که مرکب از -dis و order است! بی‌معطلی درباره‌ی -dis جست‌وجو می‌کنم، مطابق پیش‌فرض‌هایم می‌خوانم که در معنای "جدا کردن"، "دوتایی" یا "دور شدن" به‌کار می‌رود.
در لاتین این پیش‌وند را به‌عنوان نفی‌ یا معکوس‌کننده می‌شناسیم. (مثل ترکیب "dis-parare" که به "disappear" یعنی "ناپدید شدن" مبدل شده).
خود پیش‌وند -dis از ترکیب محتمل "*dwi-" (دو) و "*s-" (جدا) مشتق شده که تقویت‌کننده‌ی حس "جدایی"ست.

[از طرفی در یونانی باستان، "-dia" به معنای "جدا از هم" یا "عبور از میان"، خویشاوند هندواروپایی نسبتاً نزدیکی به شمار می‌رود که مسیر تکاملی جداگانه‌ای را طی کرده است. مثال مرکبی که از آن به ذهنم می‌رسد، "diatonic" است که فاصله‌ی بین نت‌ها را مشخص می‌کند. یا "diameter" که بیانگر فاصله‌ی بین دو نقطه یا اندازه‌گیری از میان دو چیز است‌ و "dialogue" نیز به همین ترتیب.] — به‌عنوان یک خویشاوند دیگر، در سانسکریت نیز "dvi-" (دو) نمایشی از جدایی یا دوگانگی‌ست.

درباره‌ی ریشه‌ی order می‌خوانم: از لاتین "ordo" (به معنای "ترتیب"، "ردیف" یا "نظم") به‌دست آمده. "Ordo" نیز از فعل "ordire" (به معنای "بافتن" یا "ردیف کردن") مشتق شده است که از زوایای هندواروپایی نیز "پیوستن"، "تنظیم کردن" یا "هماهنگی" را بیان می‌کند.

زمانی‌که "dis-" به "order" افزوده می‌شود، به معنای "نفی نظم" یا "جدا شدن از ترتیب" در می‌آید. در لاتین پسین، "disordinare" (به هم ریختن نظم) شکل گرفت که از طریق فرانسه قدیم "desordre" به انگلیسی رسید.

از نگاه تاریخی و لاتین کلاسیک، واژه‌ی "ordo" در متون رومی برای نظم نظامی، ردیف سربازان یا ساختار اجتماعی به کار می‌رفت. "Disordinare" بیشتر در مفهوم به هم زدن این نظم (مثلاً در ارتش) استفاده می‌شد.
در فرانسه قدیم (قرن 13) "Desordre" وارد زبان شد و به "آشوب" یا "بی‌ترتیبی" (چه اجتماعی، چه فیزیکی) اشاره داشت. تلفظش در آن زمان چیزی مثل /dɛsˈɔrdrə/ بود. که یک سده بعدتر به انگلیسی میانه (قرن 14) به شکل "disordre" وارد شده و در متون مثل آثار چاوسر دیده می‌شود. کم‌کم با تغییر تلفظ به /dɪsˈɔːrdər/ امروزی رسید.
در انگلیسی مدرن نیز معنای آن گسترده‌تر شد و از آشوب اجتماعی به بی‌نظمی علمی و پزشکی هم کشید.

حالا با نگاه تازه‌تری به dis-order فکر می‌کنم. که در همه‌جا تمثیلی از بی‌نظمی‌ست. از به‌هم ریختگی هومئوستاز مابین نورون‌هایمان، تا در سلول‌ها و سیستم‌های پیچیده— از مغز تا کیهان. یک برداشت شخصی برایم ایجاد می‌شود و آن هم این است که disorder با افزایش درجه آزادی اجزا، رابطه‌ی مستقیم می‌تواند داشته باشد. گواه این ایده، این است که در برخی اختلالات عصب‌شناختی مانند OCD، فعالیت بیش از حد قشرپیشانی را شاهد هستیم. در شیمی‌فیزیک نیز این بی‌نظمی، در تغییر فازها با افزایش درجه آزادی مولکول‌ها سنجیده می‌شود. در ترمودینامیک و معادله‌ی بولتزمن نیز disorder به پراکندگی حالات میکروسکوپی سیستم اشاره دارد؛ هر چه درجه آزادی مولکول‌ها بیشتر شود، بی‌نظمی محتمل‌تر است.

به‌عنوان یک نتیجه‌ی آماری و نه یک قصد ذاتی، آنتروپی فزاینده را بخشی از ماهیت سیستم‌ها می‌بینیم. در این میان، برای خودم استنتاج می‌کنم که آنتروپی‌ مغز در حالتی نظیر اضطراب نیز فزاینده‌ست و برای جمع کردن این پراکندگی‌ها هم بایستی انرژی به‌خرج داد؛ که خود بهانه‌ای برای افزایش آنتروپی— با صرف انرژی به گونه‌ای دیگر، به شمار می‌رود.

در پایان یادم به اصل شخصی جدیدم می‌افتد که در تصمیم‌گیری‌ها اخیراً آن را دخالت می‌دهم: «دویست سال دیگر هم من مرده‌ام و هم آدم‌هایی که مرا می‌شناختند؛ پس این تصمیم کوچک و دمی طربناک زیستن، به جایی بر نخواهد خورد.» این زیستایی منجر به میرایی، مکرراً شکلی از آنتروپی را نمایش می‌دهد. در نظریه اطلاعات، آنتروپی به عدم قطعیت یا پراکندگی اطلاعات مرتبط می‌شود، با نیستی من و ما شکلی از پراکندگی اطلاعاتی رخ می‌دهد. که فراموشی خودْ نمودی‌ست از بی‌نظمی‌.
03.04.202513:13
نکته جالبیه، بعنوان کسی که گروه دوستانی نزدیک داره می‌تونم تایید کنم تا حد زیادی از دید من این درسته، هرچه بیشتر پسر ها با دوستانشون احساس راحتی کنن راحت تر اون کودک درونشون رو نشون میدن.
از دلایلش هم می‌تونه این باشه که توی همچین گروه هایی بدون شرط و قضاوت میتونید با هم دوست باشید، یک رابطه معامله‌یی نیست و عمیق تر ازون شده
حتی مرد های سن بالا تر هم زیاد دیدم نزدیک به خودم، که توی جمع دوستان قدیمی‌شون، یهو کاملا رفتار خارج از شخصیتی که بطور معمول ازشون می‌دیدم رو نشون دادن.
با این تئوری خیلی موافقم، ولی درجه های زیاد و کمی داره تو هر سناریو و برای هر شخص.
03.04.202513:13
مشاهدات من نشون داده
اصلی ترین ویژگی‌شون هیچ تغییری نمیکنه
مثلا ادم مهربون و دلسوز تو پیری‌ش هم همون طوری مهربونو دلسوزه حتی با وجود الزایمر و ادمی که ایگوی بزرگی داشته همواره تو پیری‌ش هم همونه
ولی یه سری توانمندی های اجتماعیی ای که تو فاصله کودکی تا پیری برای حفظ و بقا به دست اورده بودن انگار از بین میره.
03.04.202513:14
من معتقدم چند تا core concept اینجا با هم مختلط شدن که برای تحلیل درست نیازه از هم جدا بشن.
1- رفتار گله ای
2- فرسودگی حفظ ظاهر در اثر زمان
3- قوه ی محرکه ی کودک درون


در باب رفتار گله ای:
اصل مسئله ای که مطرح شد بیشتر به این برمیگرده. و سایر توضیحاتت هستن که دو مورد بعدی رو معرفی میکنن به مسئله.
مرد های میانسال در گروه های دوستیشون با تینیجر فرقی ندارن؟
شما مرد غیرمیانسالی دیدی که در گروه دوستیش با تینیجر فرقی داشته باشه؟

متاسفانه متاسفانه این مسئله اختصاصا زیرمجموعه ی رفتار گله ای هست. و مصادیق بسیار ترسناک و شنیعی هم داره.
چه بسا بسیاری از تجاوز های گروهی بودن که اگر فرد تنها در موقعیت قرار داشت این کار رو نمیکرد.
اما وقتی چند مرد کنار هم قرار میگیرن به طرز عجیبی تمایل به تحت تاثیر قرار دادن هم پیدا میکنن. این هم ریشه ی فرگشتی داره. به طور خلاصه میگم. مال هر کی بزرگتره (هر صفتی منظورمه بیترادب‎‌ها) شانسِ یافتن پارتنر برای تولید مثلش بیشتر میشه. چیش بزرگتره؟ هرچه به بقا کمک کنه. پول، قدرت، صفات ثانویه جنسی و غیره و ذلک. همزمان اگر من بتونم بدون درگیری فیزیکی یک رقیبِ نر رو قانع کنم من بهترم در طول زمان احتمال اینکه بین من و اون، من به ماده برسم بیشتره. چرا که کمبود اعتماد به نفس توسط اون و بیشینگی اعتماد به نفس در من باعث میشه اون با احتمال کمتری بخواد برای جذب ماده ی مدنظر من تلاش کنه.
لذا اگر سایر مرد ها من رو بهتر ببینن، شانس بقای من بیشتره!

و این میشه هسته ی دردسر! جایی که توی گروه های مردانه این ویژگی ذاتی مشکل ساز میشه. هرکس از اعضای گروه میخواد خودش رو بهتر جلوه بده تا به اون جایزه ی goody یِ افزایشِ شانس بقا برسه. به همین دلیل تحت تاثیر قرار دادن سایر اعضای گروه میشه هدف. اینجا ولی سادگی ذهن این جماعت خودشو بروز میده. طرف میدونه هدفش چیه ولی روشش رو نمیدونه. یا حداقل به خاطر کمبود رشد ذهنی روش های بدوی ای رو به عنوان روش معیار برای تحت تاثیر قرار دادن میپذیره. اگر دقت کرده باشین؛ در میان این گروه ها اصولا صدا های بلند، کار های با خطر فیزیکی بالا و غیره خیلی طرفدار دارن.

در این گروه ها کسی که از قبل ویژگی های برتری داره به سرعت خودشو نمایان میکنه و زمینه از اینجا چیده میشه. چون بقیه هم سریع میبینن این در فلان چیز بهتره. مثلا پولداره. یا بهتر حرف میزنه. یا کلا هیچی به تخمش نیست. اینا همه میتونن باعث بشن طرف cool جلوه کنه. که خب متعاقبا باعث میشه بقیه طرف رو بهتر ببینن. در نتیجه وقتی این آدم توسط گروه (بدون اعلام رسمی و صرفا به عنوان قرارداد ناگفته و نانوشته) به عنوان نفرِ cool ِ ماجرا شناخته میشه؛ از اونجا بقیه سعی میکنن خودشونو با این بسنجن. و کم کم پاچه خواری ها و smear campaign ها شروع میشه. بعضی ها پاچه خواری اینو میکنن که به هسته ی قدرت (coolness) نزدیک تر باشن و بعضی ها در تلاش برای بی اعتبار کردن این شخص میشن و بدین ترتیب الگوهای پیچیده در گروه و ارتباط های خاص بین اعضا شکل میگیره که بر اساس شباهت و تفاوت های اعضای هر زیرگروه میشه.

همه ی اینها زمینه ی این میشن که اعضای گروه در مواجهه با یک مسئله نخوان کم بیارن. و خب چه راهی برای اثبات کم نیاوردن بهتر از نشان دادن قدرت در مسائلی که کلا خطرناک هستن و حتی مردان نسبتا شجاع هم ازشون میترسن؟

این میشه که یه reinforcement behavior شکل میگیره. الگویی مخرّب و خودتقویت‌‌گر.
حالا اگر کاری غیرقانونی هم باشه، میبینی که اعضا با کله میپرن روش.

این بخش اول رفتار متفاوت مردا در جمع خودشونه. و توضیح جمله ای که از کانال دیگر quote کرده بودی.

اما در باب دو مورد دیگر که بیشتر از میان حرفات برداشت کردم.

2- فرسودگی ظاهر در اثر زمان

اینو خودت اشاره کردی بهش. هرچی زمان از زندگی آدم میگذره هزینه ی تلاش ها برای خوب جلوه دادن خویش در شرایطی که واقعا نیست بیشتر و بیشتر میشه.
طرف خوشش میاد برینه به شخصیت کسانی که ازشون خوشش نمیاد؛ ولی نُرم های اجتماعی بهش یاد دادن که این کار رو نباید بکنه. در جوانی هم شور هست و هم انرژی. طرف وقت و انرژی میذاره که جلوی خودش رو بگیره. اما زمان همه چیز رو تغییر میده.

مجموعه ی همه ی تلاش ها و زحمت های طرف هزینه ی زیادی برای روانش در طول زندگیش دارن. هرچی زمان میگذره بیشتر خسته میشه از این هزینه ها و بدنش هم کم کم بهش خیانت میکنه و دیگه انرژی قبل رو نداره. در نتیجه کم کم فیلترهاش برداشته میشن و برمیگرده به آنچه همواره پنهانش میکرده.

میرسیم به بخش سوم.

3- قوه ی محرکه ی کودکِ درون
03.04.202513:14
ما از بچگی خواسته های مختلفی داشتیم. این خواسته ها بعضی پاسخ مناسب دریافت کردن بعضیا نکردن. هرآنچه پاسخ خوب نگرفته به نحوی تبدیل به نوعی عقده در ما میشه.
عقده رو به عنوان عبارت کلی در نظر بگیرید مثل تانسور.
و تانسور درجه ی 0 چیه؟ اسکالر یا همون good old-fashioned number.
عقده ی درجه ی 0 چیه؟ خواست!

آره اینجا عقده رو به معنای بدی تصور نکردم. در سطحی ترین حالت، عقده های ما همون خواسته هامون هستن. اینا نتیجه ی عدم دریافت پاسخ ایده آل میتونن باشن. اختصاصا اینجا دارم راجع به آن دسته از خواسته هایی صحبت میکنم که نتیجه ی عدم دریافت پاسخ به خواسته های پیشینی هستن. وگرنه به غیر از این گروه، خواسته های بنیادینی هم هستن که نیاز به ریشه ی مسبوق به سابقه ندارن.
حالا در درجات بالاتر عقده میتونه همون چیزی باشه که همه ازش بد یاد میکنیم. ولی اینا دیگه در نتیجه ی پاسخ های مزخرف گرفتن برای خواسته هامون بوده.

طبیعتا این عقده های به جا مانده از کودکی همواره روی ما تاثیر میذارن. به عنوان مثال اگر من معتقد باشم در کودکی شادی نداشتم، طبیعتا بخش عمده ی تصمیماتم در بزرگسالی حول محور این میچرخه که طوری زندگیم رو تنظیم کنم، کارم رو و روابطم رو که شادی در زندگیم حداکثری بشه.
و این خب بخشی هست که تصمیمات ما رو حتی در بزرگسالی هم متاثر میکنه.
03.04.202513:13
به نظرم نمیشه الگوی کلی پیدا کرد البته که تا حد زیاد همینه
اینم مطرحه که رفتار بچگونه چیه
من خودم خیلی کودک درونم ذوق داشت که خودشو بروز بده
مثلا وقتی غذای مورد علاقمو درست کنن بپرم بالا پایین و...
اما فشار اجتماع مثل پتک میکوبید تو سر بچه. فشار تا یه یه جایی زوش میچربه و این بستگی داره که علایق کودکانه ما چقدر تمایل به بروز داره؟ اجتماع چه قدر سرکوبگر کودک انسانهای جامعست و کلی چیز دیگه
این فشار همونطور که گفتی بیشتر تو یه سنی به بعد میشکنه که برای من زود شکست

سوال دیگه اینه که اصلا چرا جامعه میخواد کودکان درون ما ساکت بشن
03.04.202513:13
موضوع جالب و قابل بحثی هستش آقا علی
با دیدگاه شما موافقم، ممکنه به این دلیل باشه که روحیات و خلقیات فرد در زمان حیات هنوز در حالت بالقوه است و در طول زمان و تدریجی شکل بالفعل پیدا می کنه و گسترده تر میشه.
طبیعتا همه ما انسان ها در سال های زیست مون آسیب های روانی مختلفی رو تجربه می کنیم که تاثیر بسیار زیادی در تغییر رفتار ما دارن و باعث دور شدن از چیزی که هستیم می شوند برای مثال حداقل هر کدوم ما انسان ها جمله: مگه تو بچه ای؟ را از زبون پدر و مادر یا اطرافیان شنیدیم و همین جمله یعنی سرکوب کودک درون؛ در اینجا ما تحت تاثیر همون جمله به صورت ناخودآگاه به ذهن تحمیل می کنیم که انجام یک کار که باعث ارضای روحی کودک درون ما بود بسیار اشتباه هستش و بهتره اون بُعد روحی رو از دیگران مخفی نگهش داریم،( می تونه دلیلش پذیرش ما از جانب دیگران باشه یا هر دلیل دیگه ای)؛ اما هرچقدر که سن بالاتر میره و تجربیات ما هم بیشتر میشه این رو یاد می گیریم که به هرحال کودک درون ما هم حق زندگی کردن رو داره و متوجه ظلمی که به خودمون و کودک درون مون کردیم میشیم؛ احساسش مثل پیدا کردن یک صندوقچه قدیمی هستش که حکم یک پرتال به گذشته رو داره.
به شخصه افراد زیادی رو دیدم که با توجه به اینکه در دوره میانسالی هستند اما به ثبات نرسیدن و در مرحله سرکوب و رهاسازي کودک درون گیر کردن.
درکل دیدگاه امروزه من خیلی نزدیک و مشابه با صحبت خودتون هستش.
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.