09.05.202512:15
یه مدت بود که حداقل هفتهای یبار یه خبر پخش میشد که دانشمندان ژاپنی یکی از معجزات قرآن رو کشف کردن و همهشون درجا مسلمون شدن. یبار با یکی از دوستان نشستیم تعداد احتمالیشون رو جمع بستیم و به این نتیجه رسیدیم که از یه جایی به بعد ژاپن باید دانشمند کم بیاره واسه اسلام آوردن. یعنی یا مذهبیون دروغگو و جاعل هستن یا علم ژاپن باید الان در انحصار مسلمین باشه. حالا ما کاری نداریم که طبق شریعت اسلام، دروغ اعلام دشمنی با خدا محسوب میشه یا این کارشون دروغ نبوده و به قولی خدعه هست، ولی اگه انقدر برحق و راستین هستن چرا نیاز به جعل و خدعه دارن برای اثبات خودشون؟ اینکه مبلغین مذهبی برای اثبات حقانیتشون نیاز میبینن که خودشون رو بچسبونن به کفار، یعنی جداً یه جای کار رو اشتباه رفتن.
09.05.202509:12
البته وقتی توی دانشگاههامون به بچههای روانشناسی میان دروس اسلامی تدریس میکنن و کانالهای تلگرامیِ مدعیِ آموزشِ علومِ شناختی، پستهای مذهبی میذارن و نصف فعالیتشون خلاصه میشه توی تبریک و تسلیت مناسبات مذهبی (بدون ذرهای خجالت از سوگیری دینیشون در علم) قاطی شدن ترمینولوژیها کمترین فاجعهایه که ممکنه اتفاق بیفته.
02.05.202514:36
میتونم تا صبح این ژانر دلقکبازی علمی کانالهای زرد تلگرامی رو ادامه بدم. به قدری مخاطب رو گوسفند فرض میکنن که حتی به خودشون زحمت نمیدن یکم حرفهایتر مغلطه کنن که یه الف دانشجو نتونه انقدر راحت مچشون رو بگیره و مسخرشون کنه.
تازه این یه مورد بود که من امروز اتفاقی دیدم و بهش پرداختم. خدا میدونه چه چرندیاتی هرروز دارن توی این کانالها منتشر میشن. خلاصه که حواستون باشه به چیزهایی که در قالب مطالب علمی به خوردتون میدن.
تازه این یه مورد بود که من امروز اتفاقی دیدم و بهش پرداختم. خدا میدونه چه چرندیاتی هرروز دارن توی این کانالها منتشر میشن. خلاصه که حواستون باشه به چیزهایی که در قالب مطالب علمی به خوردتون میدن.
Кайра бөлүшүлгөн:
Odyssey

04.04.202511:04
پنج سال پیش یا بیشتر، نصفهشبی گوشهی اتاقم نشسته و از پیشدرآمد جلد اول لنینجر دربارهی آنتروپی خواندم. از آنروز برایم به محبوبترین مفهوم فیزیکی که در زیستشناسی و سایر علوم نیز حضور دارد، مبدل شد.
حالا در ممان میرایی از پیکان زمان، به آنتروپی روزافزون سیستم پویایی که اتاق من است، فکر میکنم [پس هستم و] گمان میبرم که ارادهی آزادی دارم برای کاستن از این بینظمی.
به بینظمی که برگردانی از "disorder" است، دقت میکنم. disorder از چند لباس که سر جای خودشان نیستند تشکیل نشده، بلکه مرکب از -dis و order است! بیمعطلی دربارهی -dis جستوجو میکنم، مطابق پیشفرضهایم میخوانم که در معنای "جدا کردن"، "دوتایی" یا "دور شدن" بهکار میرود.
در لاتین این پیشوند را بهعنوان نفی یا معکوسکننده میشناسیم. (مثل ترکیب "dis-parare" که به "disappear" یعنی "ناپدید شدن" مبدل شده).
خود پیشوند -dis از ترکیب محتمل "*dwi-" (دو) و "*s-" (جدا) مشتق شده که تقویتکنندهی حس "جدایی"ست.
[از طرفی در یونانی باستان، "-dia" به معنای "جدا از هم" یا "عبور از میان"، خویشاوند هندواروپایی نسبتاً نزدیکی به شمار میرود که مسیر تکاملی جداگانهای را طی کرده است. مثال مرکبی که از آن به ذهنم میرسد، "diatonic" است که فاصلهی بین نتها را مشخص میکند. یا "diameter" که بیانگر فاصلهی بین دو نقطه یا اندازهگیری از میان دو چیز است و "dialogue" نیز به همین ترتیب.] — بهعنوان یک خویشاوند دیگر، در سانسکریت نیز "dvi-" (دو) نمایشی از جدایی یا دوگانگیست.
دربارهی ریشهی order میخوانم: از لاتین "ordo" (به معنای "ترتیب"، "ردیف" یا "نظم") بهدست آمده. "Ordo" نیز از فعل "ordire" (به معنای "بافتن" یا "ردیف کردن") مشتق شده است که از زوایای هندواروپایی نیز "پیوستن"، "تنظیم کردن" یا "هماهنگی" را بیان میکند.
زمانیکه "dis-" به "order" افزوده میشود، به معنای "نفی نظم" یا "جدا شدن از ترتیب" در میآید. در لاتین پسین، "disordinare" (به هم ریختن نظم) شکل گرفت که از طریق فرانسه قدیم "desordre" به انگلیسی رسید.
از نگاه تاریخی و لاتین کلاسیک، واژهی "ordo" در متون رومی برای نظم نظامی، ردیف سربازان یا ساختار اجتماعی به کار میرفت. "Disordinare" بیشتر در مفهوم به هم زدن این نظم (مثلاً در ارتش) استفاده میشد.
در فرانسه قدیم (قرن 13) "Desordre" وارد زبان شد و به "آشوب" یا "بیترتیبی" (چه اجتماعی، چه فیزیکی) اشاره داشت. تلفظش در آن زمان چیزی مثل /dɛsˈɔrdrə/ بود. که یک سده بعدتر به انگلیسی میانه (قرن 14) به شکل "disordre" وارد شده و در متون مثل آثار چاوسر دیده میشود. کمکم با تغییر تلفظ به /dɪsˈɔːrdər/ امروزی رسید.
در انگلیسی مدرن نیز معنای آن گستردهتر شد و از آشوب اجتماعی به بینظمی علمی و پزشکی هم کشید.
حالا با نگاه تازهتری به dis-order فکر میکنم. که در همهجا تمثیلی از بینظمیست. از بههم ریختگی هومئوستاز مابین نورونهایمان، تا در سلولها و سیستمهای پیچیده— از مغز تا کیهان. یک برداشت شخصی برایم ایجاد میشود و آن هم این است که disorder با افزایش درجه آزادی اجزا، رابطهی مستقیم میتواند داشته باشد. گواه این ایده، این است که در برخی اختلالات عصبشناختی مانند OCD، فعالیت بیش از حد قشرپیشانی را شاهد هستیم. در شیمیفیزیک نیز این بینظمی، در تغییر فازها با افزایش درجه آزادی مولکولها سنجیده میشود. در ترمودینامیک و معادلهی بولتزمن نیز disorder به پراکندگی حالات میکروسکوپی سیستم اشاره دارد؛ هر چه درجه آزادی مولکولها بیشتر شود، بینظمی محتملتر است.
بهعنوان یک نتیجهی آماری و نه یک قصد ذاتی، آنتروپی فزاینده را بخشی از ماهیت سیستمها میبینیم. در این میان، برای خودم استنتاج میکنم که آنتروپی مغز در حالتی نظیر اضطراب نیز فزایندهست و برای جمع کردن این پراکندگیها هم بایستی انرژی بهخرج داد؛ که خود بهانهای برای افزایش آنتروپی— با صرف انرژی به گونهای دیگر، به شمار میرود.
در پایان یادم به اصل شخصی جدیدم میافتد که در تصمیمگیریها اخیراً آن را دخالت میدهم: «دویست سال دیگر هم من مردهام و هم آدمهایی که مرا میشناختند؛ پس این تصمیم کوچک و دمی طربناک زیستن، به جایی بر نخواهد خورد.» این زیستایی منجر به میرایی، مکرراً شکلی از آنتروپی را نمایش میدهد. در نظریه اطلاعات، آنتروپی به عدم قطعیت یا پراکندگی اطلاعات مرتبط میشود، با نیستی من و ما شکلی از پراکندگی اطلاعاتی رخ میدهد. که فراموشی خودْ نمودیست از بینظمی.
حالا در ممان میرایی از پیکان زمان، به آنتروپی روزافزون سیستم پویایی که اتاق من است، فکر میکنم [پس هستم و] گمان میبرم که ارادهی آزادی دارم برای کاستن از این بینظمی.
به بینظمی که برگردانی از "disorder" است، دقت میکنم. disorder از چند لباس که سر جای خودشان نیستند تشکیل نشده، بلکه مرکب از -dis و order است! بیمعطلی دربارهی -dis جستوجو میکنم، مطابق پیشفرضهایم میخوانم که در معنای "جدا کردن"، "دوتایی" یا "دور شدن" بهکار میرود.
در لاتین این پیشوند را بهعنوان نفی یا معکوسکننده میشناسیم. (مثل ترکیب "dis-parare" که به "disappear" یعنی "ناپدید شدن" مبدل شده).
خود پیشوند -dis از ترکیب محتمل "*dwi-" (دو) و "*s-" (جدا) مشتق شده که تقویتکنندهی حس "جدایی"ست.
[از طرفی در یونانی باستان، "-dia" به معنای "جدا از هم" یا "عبور از میان"، خویشاوند هندواروپایی نسبتاً نزدیکی به شمار میرود که مسیر تکاملی جداگانهای را طی کرده است. مثال مرکبی که از آن به ذهنم میرسد، "diatonic" است که فاصلهی بین نتها را مشخص میکند. یا "diameter" که بیانگر فاصلهی بین دو نقطه یا اندازهگیری از میان دو چیز است و "dialogue" نیز به همین ترتیب.] — بهعنوان یک خویشاوند دیگر، در سانسکریت نیز "dvi-" (دو) نمایشی از جدایی یا دوگانگیست.
دربارهی ریشهی order میخوانم: از لاتین "ordo" (به معنای "ترتیب"، "ردیف" یا "نظم") بهدست آمده. "Ordo" نیز از فعل "ordire" (به معنای "بافتن" یا "ردیف کردن") مشتق شده است که از زوایای هندواروپایی نیز "پیوستن"، "تنظیم کردن" یا "هماهنگی" را بیان میکند.
زمانیکه "dis-" به "order" افزوده میشود، به معنای "نفی نظم" یا "جدا شدن از ترتیب" در میآید. در لاتین پسین، "disordinare" (به هم ریختن نظم) شکل گرفت که از طریق فرانسه قدیم "desordre" به انگلیسی رسید.
از نگاه تاریخی و لاتین کلاسیک، واژهی "ordo" در متون رومی برای نظم نظامی، ردیف سربازان یا ساختار اجتماعی به کار میرفت. "Disordinare" بیشتر در مفهوم به هم زدن این نظم (مثلاً در ارتش) استفاده میشد.
در فرانسه قدیم (قرن 13) "Desordre" وارد زبان شد و به "آشوب" یا "بیترتیبی" (چه اجتماعی، چه فیزیکی) اشاره داشت. تلفظش در آن زمان چیزی مثل /dɛsˈɔrdrə/ بود. که یک سده بعدتر به انگلیسی میانه (قرن 14) به شکل "disordre" وارد شده و در متون مثل آثار چاوسر دیده میشود. کمکم با تغییر تلفظ به /dɪsˈɔːrdər/ امروزی رسید.
در انگلیسی مدرن نیز معنای آن گستردهتر شد و از آشوب اجتماعی به بینظمی علمی و پزشکی هم کشید.
حالا با نگاه تازهتری به dis-order فکر میکنم. که در همهجا تمثیلی از بینظمیست. از بههم ریختگی هومئوستاز مابین نورونهایمان، تا در سلولها و سیستمهای پیچیده— از مغز تا کیهان. یک برداشت شخصی برایم ایجاد میشود و آن هم این است که disorder با افزایش درجه آزادی اجزا، رابطهی مستقیم میتواند داشته باشد. گواه این ایده، این است که در برخی اختلالات عصبشناختی مانند OCD، فعالیت بیش از حد قشرپیشانی را شاهد هستیم. در شیمیفیزیک نیز این بینظمی، در تغییر فازها با افزایش درجه آزادی مولکولها سنجیده میشود. در ترمودینامیک و معادلهی بولتزمن نیز disorder به پراکندگی حالات میکروسکوپی سیستم اشاره دارد؛ هر چه درجه آزادی مولکولها بیشتر شود، بینظمی محتملتر است.
بهعنوان یک نتیجهی آماری و نه یک قصد ذاتی، آنتروپی فزاینده را بخشی از ماهیت سیستمها میبینیم. در این میان، برای خودم استنتاج میکنم که آنتروپی مغز در حالتی نظیر اضطراب نیز فزایندهست و برای جمع کردن این پراکندگیها هم بایستی انرژی بهخرج داد؛ که خود بهانهای برای افزایش آنتروپی— با صرف انرژی به گونهای دیگر، به شمار میرود.
در پایان یادم به اصل شخصی جدیدم میافتد که در تصمیمگیریها اخیراً آن را دخالت میدهم: «دویست سال دیگر هم من مردهام و هم آدمهایی که مرا میشناختند؛ پس این تصمیم کوچک و دمی طربناک زیستن، به جایی بر نخواهد خورد.» این زیستایی منجر به میرایی، مکرراً شکلی از آنتروپی را نمایش میدهد. در نظریه اطلاعات، آنتروپی به عدم قطعیت یا پراکندگی اطلاعات مرتبط میشود، با نیستی من و ما شکلی از پراکندگی اطلاعاتی رخ میدهد. که فراموشی خودْ نمودیست از بینظمی.
03.04.202513:14
من معتقدم چند تا core concept اینجا با هم مختلط شدن که برای تحلیل درست نیازه از هم جدا بشن.
1- رفتار گله ای
2- فرسودگی حفظ ظاهر در اثر زمان
3- قوه ی محرکه ی کودک درون
در باب رفتار گله ای:
اصل مسئله ای که مطرح شد بیشتر به این برمیگرده. و سایر توضیحاتت هستن که دو مورد بعدی رو معرفی میکنن به مسئله.
مرد های میانسال در گروه های دوستیشون با تینیجر فرقی ندارن؟
شما مرد غیرمیانسالی دیدی که در گروه دوستیش با تینیجر فرقی داشته باشه؟
متاسفانه متاسفانه این مسئله اختصاصا زیرمجموعه ی رفتار گله ای هست. و مصادیق بسیار ترسناک و شنیعی هم داره.
چه بسا بسیاری از تجاوز های گروهی بودن که اگر فرد تنها در موقعیت قرار داشت این کار رو نمیکرد.
اما وقتی چند مرد کنار هم قرار میگیرن به طرز عجیبی تمایل به تحت تاثیر قرار دادن هم پیدا میکنن. این هم ریشه ی فرگشتی داره. به طور خلاصه میگم. مال هر کی بزرگتره (هر صفتی منظورمه بیترادبها) شانسِ یافتن پارتنر برای تولید مثلش بیشتر میشه. چیش بزرگتره؟ هرچه به بقا کمک کنه. پول، قدرت، صفات ثانویه جنسی و غیره و ذلک. همزمان اگر من بتونم بدون درگیری فیزیکی یک رقیبِ نر رو قانع کنم من بهترم در طول زمان احتمال اینکه بین من و اون، من به ماده برسم بیشتره. چرا که کمبود اعتماد به نفس توسط اون و بیشینگی اعتماد به نفس در من باعث میشه اون با احتمال کمتری بخواد برای جذب ماده ی مدنظر من تلاش کنه.
لذا اگر سایر مرد ها من رو بهتر ببینن، شانس بقای من بیشتره!
و این میشه هسته ی دردسر! جایی که توی گروه های مردانه این ویژگی ذاتی مشکل ساز میشه. هرکس از اعضای گروه میخواد خودش رو بهتر جلوه بده تا به اون جایزه ی goody یِ افزایشِ شانس بقا برسه. به همین دلیل تحت تاثیر قرار دادن سایر اعضای گروه میشه هدف. اینجا ولی سادگی ذهن این جماعت خودشو بروز میده. طرف میدونه هدفش چیه ولی روشش رو نمیدونه. یا حداقل به خاطر کمبود رشد ذهنی روش های بدوی ای رو به عنوان روش معیار برای تحت تاثیر قرار دادن میپذیره. اگر دقت کرده باشین؛ در میان این گروه ها اصولا صدا های بلند، کار های با خطر فیزیکی بالا و غیره خیلی طرفدار دارن.
در این گروه ها کسی که از قبل ویژگی های برتری داره به سرعت خودشو نمایان میکنه و زمینه از اینجا چیده میشه. چون بقیه هم سریع میبینن این در فلان چیز بهتره. مثلا پولداره. یا بهتر حرف میزنه. یا کلا هیچی به تخمش نیست. اینا همه میتونن باعث بشن طرف cool جلوه کنه. که خب متعاقبا باعث میشه بقیه طرف رو بهتر ببینن. در نتیجه وقتی این آدم توسط گروه (بدون اعلام رسمی و صرفا به عنوان قرارداد ناگفته و نانوشته) به عنوان نفرِ cool ِ ماجرا شناخته میشه؛ از اونجا بقیه سعی میکنن خودشونو با این بسنجن. و کم کم پاچه خواری ها و smear campaign ها شروع میشه. بعضی ها پاچه خواری اینو میکنن که به هسته ی قدرت (coolness) نزدیک تر باشن و بعضی ها در تلاش برای بی اعتبار کردن این شخص میشن و بدین ترتیب الگوهای پیچیده در گروه و ارتباط های خاص بین اعضا شکل میگیره که بر اساس شباهت و تفاوت های اعضای هر زیرگروه میشه.
همه ی اینها زمینه ی این میشن که اعضای گروه در مواجهه با یک مسئله نخوان کم بیارن. و خب چه راهی برای اثبات کم نیاوردن بهتر از نشان دادن قدرت در مسائلی که کلا خطرناک هستن و حتی مردان نسبتا شجاع هم ازشون میترسن؟
این میشه که یه reinforcement behavior شکل میگیره. الگویی مخرّب و خودتقویتگر.
حالا اگر کاری غیرقانونی هم باشه، میبینی که اعضا با کله میپرن روش.
این بخش اول رفتار متفاوت مردا در جمع خودشونه. و توضیح جمله ای که از کانال دیگر quote کرده بودی.
اما در باب دو مورد دیگر که بیشتر از میان حرفات برداشت کردم.
2- فرسودگی ظاهر در اثر زمان
اینو خودت اشاره کردی بهش. هرچی زمان از زندگی آدم میگذره هزینه ی تلاش ها برای خوب جلوه دادن خویش در شرایطی که واقعا نیست بیشتر و بیشتر میشه.
طرف خوشش میاد برینه به شخصیت کسانی که ازشون خوشش نمیاد؛ ولی نُرم های اجتماعی بهش یاد دادن که این کار رو نباید بکنه. در جوانی هم شور هست و هم انرژی. طرف وقت و انرژی میذاره که جلوی خودش رو بگیره. اما زمان همه چیز رو تغییر میده.
مجموعه ی همه ی تلاش ها و زحمت های طرف هزینه ی زیادی برای روانش در طول زندگیش دارن. هرچی زمان میگذره بیشتر خسته میشه از این هزینه ها و بدنش هم کم کم بهش خیانت میکنه و دیگه انرژی قبل رو نداره. در نتیجه کم کم فیلترهاش برداشته میشن و برمیگرده به آنچه همواره پنهانش میکرده.
میرسیم به بخش سوم.
3- قوه ی محرکه ی کودکِ درون
1- رفتار گله ای
2- فرسودگی حفظ ظاهر در اثر زمان
3- قوه ی محرکه ی کودک درون
در باب رفتار گله ای:
اصل مسئله ای که مطرح شد بیشتر به این برمیگرده. و سایر توضیحاتت هستن که دو مورد بعدی رو معرفی میکنن به مسئله.
مرد های میانسال در گروه های دوستیشون با تینیجر فرقی ندارن؟
شما مرد غیرمیانسالی دیدی که در گروه دوستیش با تینیجر فرقی داشته باشه؟
متاسفانه متاسفانه این مسئله اختصاصا زیرمجموعه ی رفتار گله ای هست. و مصادیق بسیار ترسناک و شنیعی هم داره.
چه بسا بسیاری از تجاوز های گروهی بودن که اگر فرد تنها در موقعیت قرار داشت این کار رو نمیکرد.
اما وقتی چند مرد کنار هم قرار میگیرن به طرز عجیبی تمایل به تحت تاثیر قرار دادن هم پیدا میکنن. این هم ریشه ی فرگشتی داره. به طور خلاصه میگم. مال هر کی بزرگتره (هر صفتی منظورمه بیترادبها) شانسِ یافتن پارتنر برای تولید مثلش بیشتر میشه. چیش بزرگتره؟ هرچه به بقا کمک کنه. پول، قدرت، صفات ثانویه جنسی و غیره و ذلک. همزمان اگر من بتونم بدون درگیری فیزیکی یک رقیبِ نر رو قانع کنم من بهترم در طول زمان احتمال اینکه بین من و اون، من به ماده برسم بیشتره. چرا که کمبود اعتماد به نفس توسط اون و بیشینگی اعتماد به نفس در من باعث میشه اون با احتمال کمتری بخواد برای جذب ماده ی مدنظر من تلاش کنه.
لذا اگر سایر مرد ها من رو بهتر ببینن، شانس بقای من بیشتره!
و این میشه هسته ی دردسر! جایی که توی گروه های مردانه این ویژگی ذاتی مشکل ساز میشه. هرکس از اعضای گروه میخواد خودش رو بهتر جلوه بده تا به اون جایزه ی goody یِ افزایشِ شانس بقا برسه. به همین دلیل تحت تاثیر قرار دادن سایر اعضای گروه میشه هدف. اینجا ولی سادگی ذهن این جماعت خودشو بروز میده. طرف میدونه هدفش چیه ولی روشش رو نمیدونه. یا حداقل به خاطر کمبود رشد ذهنی روش های بدوی ای رو به عنوان روش معیار برای تحت تاثیر قرار دادن میپذیره. اگر دقت کرده باشین؛ در میان این گروه ها اصولا صدا های بلند، کار های با خطر فیزیکی بالا و غیره خیلی طرفدار دارن.
در این گروه ها کسی که از قبل ویژگی های برتری داره به سرعت خودشو نمایان میکنه و زمینه از اینجا چیده میشه. چون بقیه هم سریع میبینن این در فلان چیز بهتره. مثلا پولداره. یا بهتر حرف میزنه. یا کلا هیچی به تخمش نیست. اینا همه میتونن باعث بشن طرف cool جلوه کنه. که خب متعاقبا باعث میشه بقیه طرف رو بهتر ببینن. در نتیجه وقتی این آدم توسط گروه (بدون اعلام رسمی و صرفا به عنوان قرارداد ناگفته و نانوشته) به عنوان نفرِ cool ِ ماجرا شناخته میشه؛ از اونجا بقیه سعی میکنن خودشونو با این بسنجن. و کم کم پاچه خواری ها و smear campaign ها شروع میشه. بعضی ها پاچه خواری اینو میکنن که به هسته ی قدرت (coolness) نزدیک تر باشن و بعضی ها در تلاش برای بی اعتبار کردن این شخص میشن و بدین ترتیب الگوهای پیچیده در گروه و ارتباط های خاص بین اعضا شکل میگیره که بر اساس شباهت و تفاوت های اعضای هر زیرگروه میشه.
همه ی اینها زمینه ی این میشن که اعضای گروه در مواجهه با یک مسئله نخوان کم بیارن. و خب چه راهی برای اثبات کم نیاوردن بهتر از نشان دادن قدرت در مسائلی که کلا خطرناک هستن و حتی مردان نسبتا شجاع هم ازشون میترسن؟
این میشه که یه reinforcement behavior شکل میگیره. الگویی مخرّب و خودتقویتگر.
حالا اگر کاری غیرقانونی هم باشه، میبینی که اعضا با کله میپرن روش.
این بخش اول رفتار متفاوت مردا در جمع خودشونه. و توضیح جمله ای که از کانال دیگر quote کرده بودی.
اما در باب دو مورد دیگر که بیشتر از میان حرفات برداشت کردم.
2- فرسودگی ظاهر در اثر زمان
اینو خودت اشاره کردی بهش. هرچی زمان از زندگی آدم میگذره هزینه ی تلاش ها برای خوب جلوه دادن خویش در شرایطی که واقعا نیست بیشتر و بیشتر میشه.
طرف خوشش میاد برینه به شخصیت کسانی که ازشون خوشش نمیاد؛ ولی نُرم های اجتماعی بهش یاد دادن که این کار رو نباید بکنه. در جوانی هم شور هست و هم انرژی. طرف وقت و انرژی میذاره که جلوی خودش رو بگیره. اما زمان همه چیز رو تغییر میده.
مجموعه ی همه ی تلاش ها و زحمت های طرف هزینه ی زیادی برای روانش در طول زندگیش دارن. هرچی زمان میگذره بیشتر خسته میشه از این هزینه ها و بدنش هم کم کم بهش خیانت میکنه و دیگه انرژی قبل رو نداره. در نتیجه کم کم فیلترهاش برداشته میشن و برمیگرده به آنچه همواره پنهانش میکرده.
میرسیم به بخش سوم.
3- قوه ی محرکه ی کودکِ درون
09.05.202512:00
ولی نه ببین دانشمندان ژاپنی اخیراً به این نتیجه رسیده بودن که...
09.05.202508:55
همونطور که اینجا گفته بودم قاطی شدن ترمینولوژی علمی با لفظهای محاوره، فاجعهآفرینه. اینم یه نمود بارز دیگهش. نهتنها چرندیات رفتاریشون رو با این اصطلاحات نامربوط علمی توجیه میکنن، بلکه دارن اختلالات روانی رو تبدیل به لاکشری هم میکنن. مثلاً جدیداً OCD داشتن خیلی باکلاس شده، یا حتی مصیبتی مثل ADHD! باهاش هم روی تنبلی و اهمال و خنگیشون ماله میکشن، هم با خود لفظش کلاس میذارن چون بنظر شیک میاد.
06.04.202522:00
این بحث هم به جاهای عالیای رسیده و احتمالاً از اون بحثهایی بشه چیکدهش رو میذارم همینجا، نه توی آرشیو.
Кайра бөлүшүлгөн:
INRP

06.04.202512:47
English Free Discussion Session
⏰ چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۵ الی ۱۷
📍به صورت حضوری در مرکز رشد استعداد های درخشان دانشگاه علوم پزشکی تهران
(نشانی: خیابان انقلاب،خیابان وصال شیرازی،جنب خیابان ایتالیا،مرکز رشد استعدادهای درخشان دانشگاه علوم پزشکی تهران)
🗣️ شرکت در جلسه برای عموم علاقهمندان آزاد است.
✍️ در صورت تمایل به حضور میتوانید به میزخدمت پیام بدهید. حتماً به پیام تایید ثبتنام میزخدمت توجه کنید و پس از آن در جلسه حضور یابید.
🆔 @NeuroINRP
🆔 @SSRC_News
⏰ چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۵ الی ۱۷
📍به صورت حضوری در مرکز رشد استعداد های درخشان دانشگاه علوم پزشکی تهران
(نشانی: خیابان انقلاب،خیابان وصال شیرازی،جنب خیابان ایتالیا،مرکز رشد استعدادهای درخشان دانشگاه علوم پزشکی تهران)
🗣️ شرکت در جلسه برای عموم علاقهمندان آزاد است.
✍️ در صورت تمایل به حضور میتوانید به میزخدمت پیام بدهید. حتماً به پیام تایید ثبتنام میزخدمت توجه کنید و پس از آن در جلسه حضور یابید.
🆔 @NeuroINRP
🆔 @SSRC_News
03.04.202521:22
پست مفید
03.04.202513:13
اسمش نظریه بازگشت روانی اجتماعیه
09.05.202509:21
پست مذهبی تراز
Кайра бөлүшүлгөн:
Blue side of me

09.05.202508:54
بچهها چند وقت پیش تو یک چنل یه داستان مصور خوندم در مورد یه دختر درونگرا...چرت محض بود. یه دختری که تا دو کلمه میخواست حرف بزنه دست و پاش میلرزید و همش مضطرب بود که نکنه حرف اشتباهی بزنه و بعد از مکالمه دست پاچه میشد حتی نمیتونست دربارهی پروژهی دانشگاهیش صحبت کنه و از پس مصاحبهی شغلی هم برنمیومد. فعلا نمیخوام دربارهی اینکه چرا از برچسب برونگرا و درونگرا استفاده نکنیم حرف بزنم. تنها چیزی که میخوام بگم اینه که کسی که درونگراعه تصمیم گرفته ارتباط اجتماعیش کمتر باشه یا کمتر صحبت کنه یا بیشتر وقتش رو نه اینکه ناتوان باشه نه اینکه اختلال اضطراب داشته باشه! اگر اضطرابتون اینقدر زیاده که نمیتونید حرف بزنید شما درونگرا نیستین شما فقط مضطربین و باید درمان بشید. متاسفانه سوشال میدیا داره به مردم یاد میده یه برچسب رو خودشون بزنن و همه چی رو باهاش توجیه کنن. چون کمالگرا هستن نمیتونن دست به هیچ کاری بزنن چون برونگرا هستن هر چرت و پرتی رو هرجایی میگن و با برچسب اجتماعی و برونگرا بودن توجیهش میکنن تو معاشرت و روابط اجتماعی ضعف دارن و میگن همش بخاطر اینه که درونگرا هستیم. اونقدر تنبلن که حتی نمیخوان ذرهای تمرکز کنن و یه کاری رو انجام بدن بعد میگن ADHD داریم...جمع کن خودت رو تو فقط تراپی نیاز داری.
#منبر
#منبر
06.04.202521:59
چیزهایی که زیادی مرتبط با ادبیات/هنر و کمتر مربوط به علم هستن رو توی رندستان میذارم.
Кайра бөлүшүлгөн:
دانشگاه سایمد

06.04.202512:46
برای دوره تربیت رواندرمانگر یکپارچه به دلیل خالی شدن دو ظرفیت امکان پذیرش دو نفر تا تکمیل گروه وجود داره.
پیشنیازی برای دوره وجود نداره به جز تعهد حضور و تلاش. جلسات حضوری در تهران، شهرک غرب دایر خواهند بود. اولین جلسه جمعه این هفته یعنی ۲۲ام هست (زمان محدودی برای اضافه شدن به گروه اول باقیه).
اطلاعات بیشتر و هماهنگی مصاحبه پذیرش از طریق آیدی زیر صورت میگیره:
@clinicpsymed
پیشنیازی برای دوره وجود نداره به جز تعهد حضور و تلاش. جلسات حضوری در تهران، شهرک غرب دایر خواهند بود. اولین جلسه جمعه این هفته یعنی ۲۲ام هست (زمان محدودی برای اضافه شدن به گروه اول باقیه).
اطلاعات بیشتر و هماهنگی مصاحبه پذیرش از طریق آیدی زیر صورت میگیره:
@clinicpsymed
03.04.202513:15
بحثهای این موضوع به نظرم انقدر جالب بودن که آرشیوشون نمیکنم و همینجا میمونن.
03.04.202513:13
به نظرم بحث ضعف و قدرته
این رفتارها وجههی اجتماعی آدمِ بزرگسال رو کماعتبار و بینفوذ میکنن که نتیجهش میشه جدی گرفته نشدن و رفتن توی موضع ضعف. فرد بزرگسال یاد میگیره یسری رفتارها رو توی خودش ایجاد کنه که معیارهای یه بزرگسال قوی رو برآورده کنه و بتونه اتوریتهی یه آدم بزرگسال موفق رو به دست بیاره. این چیزیه که خیلی از آدمها توی پیری دیگه بهش اهمیت نمیدن، چون هم خسته هستن، هم اندازهی قدیم نیازش ندارن، هم از نظر جسمی دارن دچار ضعفهایی میشن (و متعاقباً اینسیکیوریتیها) که از اون موضع اوج قدرتشون هی دورترشون میکنه. انگار دوباره کمکم به مرور میرن توی همون موضع ضعفی که موقع کودکی توش بودن. از یه جایی به بعد هم کلاً نیازمند به مراقبت میشن، کاملاً مثل یه نونهال. این دیگه اوج موضع ضعفیه که یه آدم توی زندگیش درش قرار میگیره.
این رفتارها وجههی اجتماعی آدمِ بزرگسال رو کماعتبار و بینفوذ میکنن که نتیجهش میشه جدی گرفته نشدن و رفتن توی موضع ضعف. فرد بزرگسال یاد میگیره یسری رفتارها رو توی خودش ایجاد کنه که معیارهای یه بزرگسال قوی رو برآورده کنه و بتونه اتوریتهی یه آدم بزرگسال موفق رو به دست بیاره. این چیزیه که خیلی از آدمها توی پیری دیگه بهش اهمیت نمیدن، چون هم خسته هستن، هم اندازهی قدیم نیازش ندارن، هم از نظر جسمی دارن دچار ضعفهایی میشن (و متعاقباً اینسیکیوریتیها) که از اون موضع اوج قدرتشون هی دورترشون میکنه. انگار دوباره کمکم به مرور میرن توی همون موضع ضعفی که موقع کودکی توش بودن. از یه جایی به بعد هم کلاً نیازمند به مراقبت میشن، کاملاً مثل یه نونهال. این دیگه اوج موضع ضعفیه که یه آدم توی زندگیش درش قرار میگیره.
09.05.202509:21
عطار نیشابوری توی کتابش تذکرهالاولیا، داستان جالبی رو از زندگی شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف بزرگ) تعریف میکنه:
نقل است که شبی نماز همیکرد، آوازی شنود که:
"هان بوالحسن! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟"
شیخ گفت:
"ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کَرَم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟؟؟"
آواز آمد: "نه از تو، نه از من!"
نقل است که شبی نماز همیکرد، آوازی شنود که:
"هان بوالحسن! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟"
شیخ گفت:
"ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کَرَم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟؟؟"
آواز آمد: "نه از تو، نه از من!"
Кайра бөлүшүлгөн:
Aminpoor

02.05.202520:38
چند مسئلهی مهمی که ذهن من رو درگیر کرده بود در قالب این پست آوردم.
اولین اونها، تقلیلگرایی شدید در حیطه درمان بخصوص اختلالات روانیه. همونطور که توضیح دادم، این تقلیلگرایی باعث میشه درمانها به خوبی صورت نگیرن یا اینکه پیشرفت در حیطه داروسازی در این زمینهها کند باشه. جز مسائل تضاد منافع.
دقت کنید که این پست و رفرنسهاش از جدیدترین و بهروز ترین مقالات نوشته شدن و منظور این نیست اگر قرصی رو در حال حاضر مصرف میکنید قطع کنید.
این نقدها و تحقیقات بابت اینه که بتونیم داروهای موثرتر بسازیم.
دومین مسئله گارد شدید به سایکدلیکهاست. دوستان وقتی از فواید این دسته از مواد صحبت میشه، یعنی از ترکیبات موثر و درمانی این دسته از مواد در ساخت داروییهایی جدید استفاده میشه. قطعا به این معنی نیست استفاده از این دسته مواد مفیده. لازم دونستم برای مخاطب عام این توضیح رو حتما بنویسم.
در حیطه شیمی دارویی و داروسازی، ما از کامپاندهای موثر هر ماده و فرمول شیمیاییهای اونها برای ساخت یک داروی جدید استفاده میکنیم و این فقط درباره سایکدلیک نیست. از گیاهانی که در اطرافتون رشد میکنن هم هست. پس مطالب به این معنی نیست سایکدلیک کلید جدید درمان ماست. خیر؛ این فقط نوشتهای درباب تحقیقات جدیدی به روی دراگ دیسکاوری هست.
و در آخر در حیطه تقلیلگرایی من بارها و بارها نوشتم، این مسئله فقط یک بحث ساده نیست. اینطوری نیست چون مخاطب عام و سواد تخصصی نداره برای سادهسازی مطالب، چیزی اشتباه بگیم. آسیبهای این کار بیشتر از نگفتن چیزی در این باره هست.
اولین اونها، تقلیلگرایی شدید در حیطه درمان بخصوص اختلالات روانیه. همونطور که توضیح دادم، این تقلیلگرایی باعث میشه درمانها به خوبی صورت نگیرن یا اینکه پیشرفت در حیطه داروسازی در این زمینهها کند باشه. جز مسائل تضاد منافع.
دقت کنید که این پست و رفرنسهاش از جدیدترین و بهروز ترین مقالات نوشته شدن و منظور این نیست اگر قرصی رو در حال حاضر مصرف میکنید قطع کنید.
این نقدها و تحقیقات بابت اینه که بتونیم داروهای موثرتر بسازیم.
دومین مسئله گارد شدید به سایکدلیکهاست. دوستان وقتی از فواید این دسته از مواد صحبت میشه، یعنی از ترکیبات موثر و درمانی این دسته از مواد در ساخت داروییهایی جدید استفاده میشه. قطعا به این معنی نیست استفاده از این دسته مواد مفیده. لازم دونستم برای مخاطب عام این توضیح رو حتما بنویسم.
در حیطه شیمی دارویی و داروسازی، ما از کامپاندهای موثر هر ماده و فرمول شیمیاییهای اونها برای ساخت یک داروی جدید استفاده میکنیم و این فقط درباره سایکدلیک نیست. از گیاهانی که در اطرافتون رشد میکنن هم هست. پس مطالب به این معنی نیست سایکدلیک کلید جدید درمان ماست. خیر؛ این فقط نوشتهای درباب تحقیقات جدیدی به روی دراگ دیسکاوری هست.
و در آخر در حیطه تقلیلگرایی من بارها و بارها نوشتم، این مسئله فقط یک بحث ساده نیست. اینطوری نیست چون مخاطب عام و سواد تخصصی نداره برای سادهسازی مطالب، چیزی اشتباه بگیم. آسیبهای این کار بیشتر از نگفتن چیزی در این باره هست.
06.04.202521:13
لاتی یا گَنگ؟
چرا به جای "گنگت بالاست" نمیگیم "لاتیت پره"؟ این اصطلاح "بالا بودنِ گنگ" جداً اصطلاح احمقانه و مضحکیه. گنگ از گویش و فرهنگ آمریکایی گرفته شده ولی داره توی کانتکست فارسی استفاده میشه و توی خود فرهنگ غرب، بالا بودن گنگ یه چیز بیمعنیه. این معنیای که الان واژهی "گنگ" توی فارسی پیدا کرده، دقیقاً همون معنی "لاتی" هست. صرفاً جایگزینش شده چون باکلاستر به نظر میرسیده و باعث میشده فرد یه حس نزدیکی خیالی پیدا کنه با فرهنگ هیپهاپ آمریکا، در حالی که گنگ رو به یه معنی ایرانی (لاتی) و به یه شیوهی ایرانی (اطلاق بالا/پر یا پایین/خالی بودن گنگ/لاتی جهت ارزشبخشی) استفاده میکنه. مطلقاً ربطی به هیپهاپ اصیل نداره و فقط یه تلاش ناشیانه برای غربیسازی فرهنگ عامیانهی ایرانه. مخاطب ایرانی یاد گرفته که هرچیزی هرچقدر که غربیتر باشه باکلاستره و هرچقدر که رنگ و بوی شرقی یا ایرانی داشته باشه به اصطلاح خز و بیکلاسیه. این حاصل خودکمبینی و عدم عزت نفس فرهنگیه که فرد سعی میکنه خلاء درونیش رو لزوماً با المانهای بیرونی و خارجی (خارجی به معنای exotic، نه foreigner) پر کنه تا احساس کافی/باحال بودن پیدا کنه. این بحران عزت نفس فراتر از بُعد فردی، توی فرهنگ و ناخوداگاه جمعی خاورمیانهایجماعت رسوخ کرده و توی همه زمینهها نمود داره. در زبان و فرهنگ عامیانه، یکی از نمودهاش همینه. یه عده سلبریتی و خوانندهی سبک مغز و سطح پایین هم میان با تکرار این اراجیف ازمندرآوردی و خوندشون توی آهنگهاشون باعث میشن این چرندیات بیفتن روی زبون مخاطبها و مردم به نظرشون بیاد که لفظ باحالیه و وقتی به کار میبرنش خیلی به اصطلاح cool به نظر میان. در حالی که این لفظ "پر/بالا بودن گنگ" در واقع همون "پر بودن لاتی" هست که به دلیل اینسیکیوریتیِ فرهنگی-شخصیتی، نیمهغربی شده.
چرا به جای "گنگت بالاست" نمیگیم "لاتیت پره"؟ این اصطلاح "بالا بودنِ گنگ" جداً اصطلاح احمقانه و مضحکیه. گنگ از گویش و فرهنگ آمریکایی گرفته شده ولی داره توی کانتکست فارسی استفاده میشه و توی خود فرهنگ غرب، بالا بودن گنگ یه چیز بیمعنیه. این معنیای که الان واژهی "گنگ" توی فارسی پیدا کرده، دقیقاً همون معنی "لاتی" هست. صرفاً جایگزینش شده چون باکلاستر به نظر میرسیده و باعث میشده فرد یه حس نزدیکی خیالی پیدا کنه با فرهنگ هیپهاپ آمریکا، در حالی که گنگ رو به یه معنی ایرانی (لاتی) و به یه شیوهی ایرانی (اطلاق بالا/پر یا پایین/خالی بودن گنگ/لاتی جهت ارزشبخشی) استفاده میکنه. مطلقاً ربطی به هیپهاپ اصیل نداره و فقط یه تلاش ناشیانه برای غربیسازی فرهنگ عامیانهی ایرانه. مخاطب ایرانی یاد گرفته که هرچیزی هرچقدر که غربیتر باشه باکلاستره و هرچقدر که رنگ و بوی شرقی یا ایرانی داشته باشه به اصطلاح خز و بیکلاسیه. این حاصل خودکمبینی و عدم عزت نفس فرهنگیه که فرد سعی میکنه خلاء درونیش رو لزوماً با المانهای بیرونی و خارجی (خارجی به معنای exotic، نه foreigner) پر کنه تا احساس کافی/باحال بودن پیدا کنه. این بحران عزت نفس فراتر از بُعد فردی، توی فرهنگ و ناخوداگاه جمعی خاورمیانهایجماعت رسوخ کرده و توی همه زمینهها نمود داره. در زبان و فرهنگ عامیانه، یکی از نمودهاش همینه. یه عده سلبریتی و خوانندهی سبک مغز و سطح پایین هم میان با تکرار این اراجیف ازمندرآوردی و خوندشون توی آهنگهاشون باعث میشن این چرندیات بیفتن روی زبون مخاطبها و مردم به نظرشون بیاد که لفظ باحالیه و وقتی به کار میبرنش خیلی به اصطلاح cool به نظر میان. در حالی که این لفظ "پر/بالا بودن گنگ" در واقع همون "پر بودن لاتی" هست که به دلیل اینسیکیوریتیِ فرهنگی-شخصیتی، نیمهغربی شده.
05.04.202519:35
بحث امشب خرابات
باتوجه به مطالعات و تجربیات شخصیتون، چطور میتونیم تعادل خوبی بین محرکها (کافئین و ریتالین و...) و زندگیمون برقرار کنیم و به بهینهترین (کمضررترین) شکل ممکن، نهایت بهره رو ازشون ببریم؟
آیا میشه اون تمرکز و "هایپ" رو بدون مادهی خاصی ایجاد کنیم؟ چطور؟ تاثیرات و کارکردهای محرکهای مختلف چه تفاوتهایی دارن و چرا؟
سیستم پاداش مغز چه ربطی به دقت و تمرکز داره و ارتباط اینها با حافظه چیه؟ این مواد چطور حافظه (چه کوتاهمدت چه بلندمدت) رو مورد تاثیر قرار میدن و تا کجا باعث بهبود و تا کجا موجب تخریبش میشن؟ چرا؟
کلاً چه set & settingهایی هستن که در برابر ضررهای محرکها آسیبپذیرن و چجوری میشه ازشون در امان موند؟
در نهایت، فکر میکنین در کل باید چه رویکردی درباره محرکها (و حتی کلاً سایکواکتیوها) در زندگی -مخصوصاً روزمرگی- اتخاذ کنیم؟ تا چه حد مبتنی بر عرف و اخلاقیات و تا چه حد کارکردگرایانه؟
باتوجه به مطالعات و تجربیات شخصیتون، چطور میتونیم تعادل خوبی بین محرکها (کافئین و ریتالین و...) و زندگیمون برقرار کنیم و به بهینهترین (کمضررترین) شکل ممکن، نهایت بهره رو ازشون ببریم؟
آیا میشه اون تمرکز و "هایپ" رو بدون مادهی خاصی ایجاد کنیم؟ چطور؟ تاثیرات و کارکردهای محرکهای مختلف چه تفاوتهایی دارن و چرا؟
سیستم پاداش مغز چه ربطی به دقت و تمرکز داره و ارتباط اینها با حافظه چیه؟ این مواد چطور حافظه (چه کوتاهمدت چه بلندمدت) رو مورد تاثیر قرار میدن و تا کجا باعث بهبود و تا کجا موجب تخریبش میشن؟ چرا؟
کلاً چه set & settingهایی هستن که در برابر ضررهای محرکها آسیبپذیرن و چجوری میشه ازشون در امان موند؟
در نهایت، فکر میکنین در کل باید چه رویکردی درباره محرکها (و حتی کلاً سایکواکتیوها) در زندگی -مخصوصاً روزمرگی- اتخاذ کنیم؟ تا چه حد مبتنی بر عرف و اخلاقیات و تا چه حد کارکردگرایانه؟
03.04.202513:14
ما از بچگی خواسته های مختلفی داشتیم. این خواسته ها بعضی پاسخ مناسب دریافت کردن بعضیا نکردن. هرآنچه پاسخ خوب نگرفته به نحوی تبدیل به نوعی عقده در ما میشه.
عقده رو به عنوان عبارت کلی در نظر بگیرید مثل تانسور.
و تانسور درجه ی 0 چیه؟ اسکالر یا همون good old-fashioned number.
عقده ی درجه ی 0 چیه؟ خواست!
آره اینجا عقده رو به معنای بدی تصور نکردم. در سطحی ترین حالت، عقده های ما همون خواسته هامون هستن. اینا نتیجه ی عدم دریافت پاسخ ایده آل میتونن باشن. اختصاصا اینجا دارم راجع به آن دسته از خواسته هایی صحبت میکنم که نتیجه ی عدم دریافت پاسخ به خواسته های پیشینی هستن. وگرنه به غیر از این گروه، خواسته های بنیادینی هم هستن که نیاز به ریشه ی مسبوق به سابقه ندارن.
حالا در درجات بالاتر عقده میتونه همون چیزی باشه که همه ازش بد یاد میکنیم. ولی اینا دیگه در نتیجه ی پاسخ های مزخرف گرفتن برای خواسته هامون بوده.
طبیعتا این عقده های به جا مانده از کودکی همواره روی ما تاثیر میذارن. به عنوان مثال اگر من معتقد باشم در کودکی شادی نداشتم، طبیعتا بخش عمده ی تصمیماتم در بزرگسالی حول محور این میچرخه که طوری زندگیم رو تنظیم کنم، کارم رو و روابطم رو که شادی در زندگیم حداکثری بشه.
و این خب بخشی هست که تصمیمات ما رو حتی در بزرگسالی هم متاثر میکنه.
عقده رو به عنوان عبارت کلی در نظر بگیرید مثل تانسور.
و تانسور درجه ی 0 چیه؟ اسکالر یا همون good old-fashioned number.
عقده ی درجه ی 0 چیه؟ خواست!
آره اینجا عقده رو به معنای بدی تصور نکردم. در سطحی ترین حالت، عقده های ما همون خواسته هامون هستن. اینا نتیجه ی عدم دریافت پاسخ ایده آل میتونن باشن. اختصاصا اینجا دارم راجع به آن دسته از خواسته هایی صحبت میکنم که نتیجه ی عدم دریافت پاسخ به خواسته های پیشینی هستن. وگرنه به غیر از این گروه، خواسته های بنیادینی هم هستن که نیاز به ریشه ی مسبوق به سابقه ندارن.
حالا در درجات بالاتر عقده میتونه همون چیزی باشه که همه ازش بد یاد میکنیم. ولی اینا دیگه در نتیجه ی پاسخ های مزخرف گرفتن برای خواسته هامون بوده.
طبیعتا این عقده های به جا مانده از کودکی همواره روی ما تاثیر میذارن. به عنوان مثال اگر من معتقد باشم در کودکی شادی نداشتم، طبیعتا بخش عمده ی تصمیماتم در بزرگسالی حول محور این میچرخه که طوری زندگیم رو تنظیم کنم، کارم رو و روابطم رو که شادی در زندگیم حداکثری بشه.
و این خب بخشی هست که تصمیمات ما رو حتی در بزرگسالی هم متاثر میکنه.
03.04.202513:13
به نظرم نمیشه الگوی کلی پیدا کرد البته که تا حد زیاد همینه
اینم مطرحه که رفتار بچگونه چیه
من خودم خیلی کودک درونم ذوق داشت که خودشو بروز بده
مثلا وقتی غذای مورد علاقمو درست کنن بپرم بالا پایین و...
اما فشار اجتماع مثل پتک میکوبید تو سر بچه. فشار تا یه یه جایی زوش میچربه و این بستگی داره که علایق کودکانه ما چقدر تمایل به بروز داره؟ اجتماع چه قدر سرکوبگر کودک انسانهای جامعست و کلی چیز دیگه
این فشار همونطور که گفتی بیشتر تو یه سنی به بعد میشکنه که برای من زود شکست
سوال دیگه اینه که اصلا چرا جامعه میخواد کودکان درون ما ساکت بشن
اینم مطرحه که رفتار بچگونه چیه
من خودم خیلی کودک درونم ذوق داشت که خودشو بروز بده
مثلا وقتی غذای مورد علاقمو درست کنن بپرم بالا پایین و...
اما فشار اجتماع مثل پتک میکوبید تو سر بچه. فشار تا یه یه جایی زوش میچربه و این بستگی داره که علایق کودکانه ما چقدر تمایل به بروز داره؟ اجتماع چه قدر سرکوبگر کودک انسانهای جامعست و کلی چیز دیگه
این فشار همونطور که گفتی بیشتر تو یه سنی به بعد میشکنه که برای من زود شکست
سوال دیگه اینه که اصلا چرا جامعه میخواد کودکان درون ما ساکت بشن
Көрсөтүлдү 1 - 24 ичинде 70
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.