Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌𝖮𝖶𝖭 𝖬𝖤 ‌ ‌ڪټاب ‌ avatar

‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌𝖮𝖶𝖭 𝖬𝖤 ‌ ‌ڪټاب ‌

‌ ‌‌بادیػূارد ࢪومں࣪س ‌ ‌‌‌
' ‌‌راه‍ می‌ر࣪ن دنیا زانؤ می‌زڹه.
‌‌
‌عاشقانه ، مافیا ، بزرگسال ، بادیگار رومنس
‌‌اثري از : laita
TGlist рейтинг
0
0
ТипЖабык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаFeb 13, 2025
TGlistке кошулган дата
Jan 24, 2025
Тиркелген топ

Рекорддор

17.04.202513:57
696Катталгандар
23.01.202515:50
50Цитация индекси
23.03.202506:17
561 посттун көрүүлөрү
27.03.202523:59
381 жарнама посттун көрүүлөрү
21.04.202508:55
60.00%ER
12.03.202521:58
20.34%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌𝖮𝖶𝖭 𝖬𝖤 ‌ ‌ڪټاب ‌ популярдуу жазуулары

21.04.202521:05
- مو قرمز یه چند شب بدنت رو در اختیار ما بزاری چند در میاد؟🔞❌
چندش وار نگاهی به هیکل زشتش انداختم که با دوستاش زدن زیر خنده و یکیشون.....
https://t.me/+r6AmI7h3VHIyNTU8
Өчүрүлгөн20.04.202519:48
19.04.202508:20
امشبا دیگه قراره از پارتای ویراستاری شده رونمایی کنم ، چند نفرن منتظرن؟؟
21.04.202508:26
وای بچه‌ها بالاخره ویراستاری کتاب تموم شد 😂 مفتخرم اعلام کنم تصاحبم کن ویراستاری شده خفن تر از همیشه بعد از ساعت ۶ گذاشته میشه💋
Өчүрүлгөн20.04.202519:48
Кайра бөлүшүлгөн:
گسترده اخلاقی ژینوس
17.04.202514:40
چشمانش از فرط تعجب ورگ‌ گردنش هر لحظه درحال ترکیدن از زور تعصب وغیرت بود او لنا بود درون آغوش برادرش خودش را میرقصاند وهر لحظه امکان داشت موجود اهریمنی وجودش بیدار شود وتبدیل شود ....
⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔
زمانی که دست برادرش وقیحانه رو سینه های عشقش قرار گرفت جام مخلوط خون والکل درون مشتش خرد شد ودر کسری از ثانیه به سمت سن رقص قدم برداشت وچرخش بعدی لنا درست درون اغوشش جا گرفت‌......
تمام احساسات وخوی حیوان درونش گرگ‌ متعب وجودش با در آغوش گرفتن موجود ظریف درون آغوشش آرام گرفت
_لنا دختری که قربانی انتقام‌دو برادر خون آشام وگرگینه ای قرار میگیره وحالا بین دو راهی عشق هر دو گرفتار شده وحالا با کاری که پدرش در گذشته بااین دو‌بادر کرده اون فقط یک راه داره واونم ....
https://t.me/+nJXo69ZLp1pjMjM0
https://t.me/+nJXo69ZLp1pjMjM0
22
Өчүрүлгөн23.03.202511:33
22.03.202510:44
یکم بیشتر نشست

+آخ آراز خیلی درد داره، هم میخوام هم نمیخوام نمیدونم چ مرگمه😶

دستمو محکم فشار میداد

_هیشش چیزی نیست الان عادت میکنی

+ب نظرم اگ ی دفه بره تو کم تر زجر میکشم
https://t.me/+ka3t82K_RvUwOTY0

:ماهان پسر بیناجنسی که مادر و پدرش رو از دست داده و به اجبار به سربازی رفته. اونجا دل به فرماندش میبنده و مسیر زندگیش تغییر پیدا میکنه
Өчүрүлгөн08.04.202518:38
Кайра бөлүшүлгөн:
گسترده اخلاقی ژینوس
06.04.202514:30
با پاشیده شدن اب یخ روی صورتم هوشیار شدم.از درد طاقت فرسای سلول به سلول بدنم نالیدم ساعت هابود دودستم به سقف بسته بود و دیگر حسش نمیکردم:

_فکرشم نمیکردم انقد سگ جون باشی دخترجون
دود سیگارش را در صورتم خالی کرد که صورتم جمع شد،شروع کرد دورم چرخیدن..

_ببین عزیزم من خیلی ادم صبوری نیستم داری حوصلمو سر میبری

سرش را نزدیک گوشم اوردو‌ترسناک پچ زد:

_اطلاعاتی که خواستم و میدی یا همین الان جلو چشت عشقتو با یه تیرخلاص کنم؟هوم؟
_دست از پاخطا کنی دیگ محاله به اطلاعاتی که میخوای برسی

پوزخندی زد و دستور شلیک را به نوچه هایش دادبا سری دوران افتاده خیره اسلحه ای که به سمت اون نیمه جان نشانه رفته بود شدم که ناگهان.....


https://t.me/+083n_2NdIeBkZjNk
22
Өчүрүлгөн26.03.202507:36
Кайра бөлүшүлгөн:
لیست شبانه میرا
24.03.202520:47
🤩بزرگ‌ترین تیم ترجمه رمان‌های یائــBLــویی🌦🦋
با آرشیوی بیش‌از 48 رمان ترجمه شده در انواع ژانرها
📚🥂
🤩 @XiaXiaNovels 🤩
Өчүрүлгөн17.04.202513:52
17.04.202507:10
من آذرم . توی یک خانواده ی بسیار مذهبی و بسته به دنیا اومدم .🔞❌
وقتی که با شناسنامه ی سفید حامله شدم ، برای حفاظت از جون بچم از خونه فرار کردم، غافل از اینکه خطرات خیلی بزرگ تری از بابام و داداشم وجود داشت، با کسی ازدواج کردم که بعد ها
https://t.me/+sTAgbJ88Omo3OTRk
Өчүрүлгөн04.04.202513:38
01.04.202515:51
پارت بدم بهتون یا نه 🫱🏻‍🫲🏻 ؟
Өчүрүлгөн02.04.202514:33
29.03.202513:34
دارم برای ادامه فصل فکر میکنم 😂
Өчүрүлгөн17.04.202513:52
17.04.202507:10
_ شب ها یکم رعایت کن فرهاد،صدای ناله های این دختر بیچاره تا هفت خونه اونور تر هم میرسه.😱
https://t.me/+bOS2p-QJXNI1Y2Nk
قاشق توی دستم خشک میشه و خجالت زده به عمه بزرگ نگاه می‌کنم.
توی شوک رفتن من و فرهاد که می‌بینه نصیحت وار میگه:
_ این دختر خیلی ریزه میزه است،خدا خوش نمیاد هرشب هرشب پاهاش بدی بالا تو عمه جان
فرهاد سرخ شده می‌خنده و شیطنت دستش میزاره روی دستم.
_ عمه تو که نمی‌دونی چه هلوی انداختید توی دامن من،صداش درنیارم که خودش جد آبادم یکی می‌کنه...
بهش بگو قند نبات که کمر برای من نزاشتی
اینبار عمه سرخ میشه و فرهاد بی حیا به حد خودش میرسونه.
https://t.me/+bOS2p-QJXNI1Y2Nk
https://t.me/+bOS2p-QJXNI1Y2Nk
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
۱۵ پاک
Өчүрүлгөн26.03.202507:36
22.03.202517:48
یه لیست اوردم مخصوص تعطیلات🔥😍
لیستی از رمان های ترند سال جدیدد 🙈🚫
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که با پسر عموش تنهایی مست میکنه و ....
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که با ازدواج صوری ایش همخونه عشقش میشه و ....
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که توی جنگل گم میشه و تنها راه نجاتش پا گذاشتن به آغوشیه که...
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
اسیر یه مافیای سادیسمی شدم که...🔞❌
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
وقتی مست و پاتیل بودم دخترونگیم رو فدای مردی کردم که چشمش دنبال ثروت پدرم بود..🔞♨️
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
منبع هات‌ترین رمان‌های سال🔞
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
منبع بهترین و بروزترین رمان‌ها و کتاب‌های کمیاب📚
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که برای نجات جونش فرار می‌کرد، غافل از اینکه مسبب این کشتار دسته جمعی عشقشه!
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که حاصل تجاوز پدر قمار بازشه و اونو به یه پسر جذاب قمار می‌کنه......
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
اکو پسر یتیمی که دنبال پیدا کردن والدینشه اما می‌فهمه که عشقش یه نیمه‌خداست و..
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
♡کانالی بینظیر( با دلنوشته های جذاب🥰)
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که متهم به قتلی میشه که زندگی و عشقش رو نابود میکنه و ...
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
همسر رییس مافیا خاورمیانه هست اما همراه بادیگاردش با شکم گنده فرار میکنه 💦🔞
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
اون حافظشو توی تصادف از دست میده و مردی که باعث تصادفش شده خودشو شوهرش معرفی میکنه..🚷❕
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
اِما نمیدونه هر شب تو اتاقشم!به جادوی کریسمس باورداره که یکی میادخونه اشو براش مرتب میکنه!
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که از بزرگترین رئیس مافیا ناخواسته حامله میشه
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
گندم دختر یتیمی که پابه یک جزیره ناشناخته میگذارد و توسط اهریمن های آتش زاده ....
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
بادیگاردم‌ بود عاشقش شدم وقتی فهمیدم که اون در اصل کیه که خیلی دیر شده بود و...
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
تکست های اخر شبی مخصوص کاپلا🔥
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
مـردی که برای گرفتن انتقامش محافظ دختر دشمنش میشه اما اشتباه‌ها همیشه میتونن صورت بگیرن ⛓‍💥❗️
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دختری که پدرش برای حفظ جون و ارثیه دخترش جاشو با دختر خدمتکار و خونه عوض میکنه
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
منبع کلیپ های کاپلی و عاشقانه و...🙈🔞
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
کلیپ های شاد و عشقی و..... 🤤😍
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
عاشقش بودم،اما اون با بی‌رحمی منو پس زد. برای انتقام ازش، خواستم ازدواج کنم که یهو برگشت و باعث شد...🔥🚷❌
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
برای به دست آوردنش نامزدش رو کشتم و الان اون اینجاست تو خونه و تخت من ومن.........💀🔞
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
دخترِ آلفایی‌که عاشق یه خون آشام میشه و.. 🔞
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
کلیپای ترند 1404 از راه رسیدن👄🙊
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
ماهور برای شناخت استادش زیادی فضولی میکنه و وارد تیم مافیایی میشه و..🙊
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
تو یک اتاق تاریک بی‌خبر، دشمنم رو بوسیدم در حالی که اون... 🔥🚫
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
با فهمیدن هویت واقعیش برای فرار نکردن و نگه‌داشتنش پیش خودم، اون رو... 🔞💢
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
این چنل هرروز مشخصاتتومیگیره وفالتورایگان برات تفسیر میکنه
ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎ꨄ︎
کامل ترین و آپدیت ترین چنل پارک جیمین
❦︎❦︎❦︎❦︎❦︎
برای شرکت تو لیست کلیک کنین🙊🔥
25.03.202509:20
‌ ‌ ___ ‌ ‌ ‌
صبح با نور آفتابی که از بین پرده‌های نیمه‌باز افتاده توی اتاق، بیدار می‌شم. یه لحظه توی اون مرز باریک بین خواب و بیداری معلق می‌مونم، بعد چشمام آروم باز می‌شه.

سرمو از روی بالش بلند می‌کنم و پتو رو یه کم کنار می‌زنم. ذهنم هنوز یه‌ذره گیجه، ولی وقتی نگاهم می‌افته به شیشه‌ی مشروب نصفه‌ی روی میز، همه‌چی یادم میاد.

اون حرومی و نگاهش.. ک*یری !

پوفی می‌کشم و دستمو روی صورتم می‌کشم. چرا هنوز دارم بهش فکر می‌کنم؟ باید از فکرم بندازمش بیرون.

آروم از تخت پایین میام. پامو که روی زمین می‌ذارم، سرمای کف‌پوش چوبی تا مغزم نفوذ می‌کنه. سمت آینه‌ی قدی می‌رم، یه نگاه به خودم می‌ندازم. موهام بهم ریخته‌ست، رد بالش هنوز روی گونه‌م مونده، ولی مهم نیست. یه کش از روی میز آرایش برمی‌دارم و موهامو یه‌وری می‌بندم.

باید لباس بپوشم.

کمدمو باز می‌کنم و چند ثانیه بین لباسای مرتب‌شده چشم می‌گردونم. یه بلوز یقه‌باز مشکی و یه شلوار جین چسبون برمی‌دارم. نه زیادی رسمی، نه زیادی خودمونی.

لباسامو عوض می‌کنم، بعد یه بار دیگه توی آینه به خودم نگاه می‌کنم. خوبه، مثل همیشه.

ساعت رو نگاه می‌کنم، وقت صبحونه‌ست.
دستگیره درو میگیرم و میچرخونم ولی باز نمیشه دوثانیه بعد یادم میاد دیشب قفلش کردم ، قفل کنار درو کنار میزنم و

از اتاق می‌زنم بیرون، راهروی طولانی رو رد می‌کنم و وقتی به سالن غذاخوری می‌رسم، بابا رو سر میز می‌بینم. نشسته، با اون کت‌وشلوار همیشه‌گیش، در حالی که با دقت داره چیزی توی روزنامه می‌خونه.

آروم جلو می‌رم و صندلی روبه‌روش رو بیرون می‌کشم. حتی سرشو بلند نمی‌کنه که نگاهم کنه، ولی می‌دونم که حواسش بهمه.

"صبح بخیر."

روزنامه رو کمی پایین میاره، یه نگاه گذرا می‌ندازه، بعد بدون اینکه چیزی بگه، دوباره می‌ره سر خوندن.

لبخند کجی می‌زنم. خب، پس امروز قراره از اون روزا باشه.

خودمو عقب می‌کشم و دستمو دراز می‌کنم سمت فنجون قهوه. اولین جرعه رو که می‌خورم، مزه‌ی تلخش روی زبونم پخش می‌شه.

بابا بالاخره روزنامه رو می‌بنده و با یه نگاه سنگین، اما محاسبه‌گر، زل می‌زنه بهم.

"نظرت راجبش چیه؟ "

دستم برای چند لحظه توی هوا می‌مونه. بعد، فنجون رو آروم روی میز می‌ذارم و یه ابرویی بالا می‌ندازم.

"تو گذاشتی رئیس تیم امنیتیت بشه، نه من. باید از خودت بپرسی."

مکث می‌کنه. بعد، با همون لحن همیشه‌آروم، ولی خطرناکش، می‌گه

"حواست بهش باشه."

یه لحظه سکوت بینمون می‌افته.

من نگاهمو ازش برنمی‌دارم. اونم همین‌طور.

و توی اون سکوت، یه چیز واضح می‌شه.

بابا نگران نیست.

بابا مشکوکه.

و من نمی‌دونم این برای کی خطرناک‌تره. برای آدریان، یا برای خودم.
25.03.202509:19
#پارت_هفتم
  ‌ ‌فصـل ســه — الــنـا   ‌

—――  ‌ ‌دروغـگـو  ‌ ‌—――

چند ثانیه همون‌طور توی سکوت زل می‌زنم توی چشماش و نفس عمیقی می‌کشم، انگار که اینطوری بتونم اون حس سنگینی نگاهشو از روی خودم بردارم. ولی نه، نگاه آدریان مثل یه تیغه، عمیق، دقیق، و لعنتی ترسناکه. 

لیوان مشروبم رو روی میز می‌ذارم و دستمو بی‌هوا روی گردنم می‌کشم. لعنتی، چرا حس می‌کنم هوا کم آوردم؟ 

"برو بیرون،" صدام یه کم بم‌تر از همیشه‌ست، ولی هنوز محکمه. "من به نگهبان توی اتاقم نیازی ندارم." 

هیچ حرکتی نمی‌کنه، هیچ تغییری توی حالت صورتش نیست، ولی اون سکوت کشنده‌ش.. انگار داره باهام بازی می‌کنه. بعد، همون‌طور که یه قدم نزدیک‌تر میاد، زمزمه‌وار، با اون صدای لعنتی صاف و آرومش می‌گه

"ولی من به دیدن تو نیاز دارم." 

تمام عضله‌های بدنم خشک می‌شه، قلبم یه لحظه توی قفسه‌ی سینم می‌ایسته. لعنتی، نزدیک‌تر شده. 

یه قدم دیگه، فقط چند سانت... 

هوای بینمون یه جور ناجوری سنگینه. نگاهش هنوز همونه، عمیق، خالی از هر احساسی. ولی یه چیزی ته اون چشمای تیره‌ش هست که منو معذب می‌کنه. 

باید چیزی بگم. باید یه واکنشی نشون بدم، اما..چرا بهش اینطوری واکنش نشون میدم؟

بعد، اون عقب می‌ره. 

چند ثانیه‌ی بعد، بدون هیچ حرفی، حتی بدون یه نگاه دیگه، می‌چرخه و آروم به سمت در می‌ره. حرکتش حساب‌شده‌ست، مثل همیشه. آرومه ولی خطرناک. 

دستش روی دستگیره‌ی در مکث می‌کنه. بعد، بدون این‌که برگرده، صداشو می‌شنوم. 

"قفلش کن." 

و بعد، در پشت سرش بسته می‌شه. 

تا چند لحظه فقط همون‌جا وایمیستم، به در بسته زل می‌زنم و نفس‌هایی که نمی‌دونستم نگه داشتمو آروم بیرون می‌دم. دستمو روی میز فشار می‌دم، انگشتام می‌لرزه،یخ زدن. 

لعنت بهش. 

لعنت به اون نگاهش. 

لعنت به این حس مزخرف توی شکمم. 

نفس عمیقی می‌کشم و دستمو از روی میز برمی‌دارم. می‌چرخم سمت آینه‌ی قدی گوشه‌ی اتاق و به خودم نگاه می‌کنم. 

چشمام هنوز توی نور کم برق می‌زنن، ولی تهش یه چیزیه که اصلاً خوشم نمیاد. یه چیزی که خیلی وقت بود توی خودم ندیده بودم. 

یه اضطراب نامحسوس. یه حس مزخرف، یه لعنتی... یه اخطار. 

دستمو بالا میارم و انگشتمو آروم روی لبم می‌کشم. 

"این بازی رو تو نمی‌بری، آدریان."
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.