Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
𝘋𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘪𝘯 𝘝𝘦𝘯𝘪𝘤𝘦 avatar

𝘋𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘪𝘯 𝘝𝘦𝘯𝘪𝘤𝘦

Уважаемый @durov
Я скучаю по своему телу, которое было в синяках от твоей руки
ты можешь снова ушибить меня?
я приветствую это!
⋆scenarios are also written by me⋆
https://t.me/HidenChat_Bot?start=5013806891
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаБер 24, 2022
TGlistке кошулган дата
Груд 09, 2024

Telegram каналы 𝘋𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘪𝘯 𝘝𝘦𝘯𝘪𝘤𝘦 статистикасы

Катталгандар

108

24 саат00%Жума
1
-0.9%Ай
3
-2.3%

Цитация индекси

0

Эскерүүлөр0Каналдарда бөлүштү0Каналдарда эскерүүлөр0

1 посттун орточо көрүүлөрү

6

12 саат60%24 саат6
56.4%
48 саат140%

Катышуу (ER)

0%

Кайра посттошту0Комментарийлер0Реакциялар0

Көрүүлөр боюнча катышуу (ERR)

0%

24 саат0%Жума0%Ай
0.79%

1 жарнама посттун орточо көрүүлөрү

7

1 саат00%1 – 4 саат00%4 - 24 саат00%
Биздин ботту каналыңызга кошуп, анын аудиториясынын жынысын билүү.
Акыркы 24 саатта бардык посттор
4
Динамика
4

"𝘋𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘪𝘯 𝘝𝘦𝘯𝘪𝘤𝘦" тобундагы акыркы жазуулар

وای اولش چقدر خوب شروع شد- مصممص
خوب بزارید ادامش رو ببینم😭
- میگم...
گیووین با اخم سمت هانبین برگشت.
- بگو!
- چیزه میگم...
خوب می‌دونست بیرون اومدنشون یهویی فقط یک دلیل داره، هانبین نمی‌تونه حرف بزنه انگار ی چیز سنگینی رو توی سینه‌ش حس می‌کنه، با مکث طولانی پسربزرگتر گیووین صداش کمی بالا برد و صداش زد.
- هانبین! چی رو نمی‌تونی بهم بگی؟
دستی کلافه توی موهاش کشید و گفت:
- زمانش رسیده... زمانش رسیده برگردم آمریکا.

.

.

.

روی مبل نشسته بود و نگاه خیره‌ش رو به دو زوج مقابلش داده بود.
- نکن! الان میفتم.
نمی‌دونست چه بلای آسمونی سر بهترین دوستش اومده بود که تصمیم گرفته بود با پارک گونووک ازدواج کنه.
- گونووک! می‌خوای بکشیم؟
لبخند روی های گونووک پاک شد جوری که برای گیووین هم سوال بود پسری که لبخند شیطونش محو نمی‌شه چه اتفاقی افتاد که لبخندش محو شد و برگشت پشتش به ته‌ره کرد.
- ببخشید، گونووک نگاهم کن! پارک گونووک!
- چی شد؟
با سوال گیووین، ته‌ره سمتش برگشت و گفت:
- یادته دنبال سر نخ هایی که هیون به جا گذاشته بود رفتم..
گیووین یاد روزی افتاد که ته‌ره برای ثابت کردن علاقه‌ش به گونووک احمقانه‌ترین کار رو انجام داد و همه رو نگران خودش کرد، بین حرف دوستش پرید و گفت:
- از دلش دربیار.
بلند شد و از اتاقک بیرون رفت، از سه سال پیش که هانبین مجبور شد یهویی بره آمریکا از هرچی سوپرایز و خبر یهویی متنفر بود و دقیقا کیم ته‌ره چی فکر کرده بود که تصمیم گرفته بود که تولد گیووین از گونووک بخواد که با کشتی سفر کنن؟ و کاملا یهویی و روژ سفر بهش گفتن.
- گیووین! هانبین!
گیووین برگشت و به گونووکی که ترسیده بود و استرس داشت نگاه کرد.
- هانبین چی؟ تماس گرفته؟
دست برد و گوشیش از توی جیبش بیرون آورد.
- پس چرا به خودم زنگ نزده؟
- هانبین بیمارستانه.
.

.

.

نیم ساعتی بوددست به سینه و چشم‌غره به اون پنج نفر نگاه می‌کرد و یهو گفت:
- تو چرا کیم ته‌ره!
ته‌ره با لکنت به حرف اومد.
- من خبر نداشت..
گیووین نذاشت حرفش کامل کنه و گفت:
- تو بی‌خود کردی خبر نداشتی وقتی همه‌ی ما می‌دونیم گونووک چیزی رو حداقل از تو نمی‌تونه مخفی کنه!
هانبین نگاه خیره دوست‌هاش رو روی خودش حس کرد و تصمیم گرفت کاری کنه تا نامزدش بیخیال بشه، از پشت گیووین رو بغل کرد.
- چیزی نشده که عزیزم این همه حرص خوردن نداره وقتی من پیشتم.
گیووین برگشت و به نامزدش نگاهی کرد کم کم اخم‌هاش باز شد و بدون توجه به پنج پسر توی اتاق برگشت و نامردش بغل کرد.
- تو باید مثل آدم بگی برگشتم!
نوبت هانبین بود تنبیه بشه و البته یکم ملایم‌تر، پنج پسر دیگه اتاق رو بدون اینکه اون دونفر متوجه بشن ترک کردن.
- من معذرت می‌خوام نمی‌دونستم اینجوری میشه.
گیووین عقب رفت و توی چشم‌های هانبین نگاه کرد و به انگلیسی گفت:
- عه؟ نمی‌دونستی؟ ولی چیزی از بخششت کم نمی‌کنه مستر سونگ.
هانبین می‌دونست گیووین هروقت قهر کنه از قصد انگلیسی ضحبت می‌کنه.
- پس وقت ناز کشیدنه!
گیووین سریع از بغلش بیرون اومد.
- بزار برسی!
- تایمش الانه! فرار نکن کیم گیووین!
گیووین حس کرد الان امنیتش ازش گرفته میشه یکم به پاهاش سرعت داد.
- شب شب!
- شب هم فرار می‌کنی وایسا!
Кайра бөлүшүлгөн:
ㅤbusan boy ( top lvl ) avatar
ㅤbusan boy ( top lvl )
سه چهارتا banana ❤️‍🩹 میان اینور ?
اگه کسی رو دوست داشته باشم،
تمام توجه و نگاهم رو روی اون متمرکز میکنم، باید بفهمه برام ارزشمنده، تا آخرین لحظه که درکنارش نفس میکشم بهش میگم دوسش دارم..عاشقشم،
اگه کسیو دوست داشته باشم اون آدم هیچوقت نمیتونه از حصار آغوش من فرار کنه، بوسش میکنم ، نوازشش میکنم، دوست ندارم حتی یک لحظه احساس کنه از طرف من داره ایگنور میشه...چون خودم این درد رو کشیدم... هیچوقت نمیزارم درکنارم احساس تنهایی کنه... اگه واقعاً دوسش داشته باشم..من از هیچ چیزی دریغ نمیکنم،
و برای اون آدم ممکنه حسود ترین باشم، اینطوری که تو فقط مال منی- و خوب خیلی ممکنه خودم رو کنترل کنم بروز ندم ولی رفتارم متاسفانه از من پیروی نمیکنه توی این مواقع..
Кайра бөлүшүлгөн:
سُکوتِ اُقیانوس؛ avatar
سُکوتِ اُقیانوس؛
چندنفر افتخار حضور در سُکوتِ اُقیانوس رو به ما میدن؟
پروموت میکنم، پلی لیست تقدیم میشه.
@TheBruis
@TheBruis
بیوتیف-
Кайра бөлүшүлгөн:
𝖵ᦅ𝗅ν𝖾𝗋 avatar
𝖵ᦅ𝗅ν𝖾𝗋
ࢪهـآیـے؛

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش، به این نتیجه رسید که نمی‌تونه اینطوری ساکت بمونه. باید حرکتی بزنه، تنبیهش کنه، شرمندش کنه، حداقل بخش کوچکی از دردی که براش ایجاد کرده بود رو بهش برگردونه و به هر شکل ممکن ازش انتقام بگیره.
همچنان امیدوار بود که روزی بتونه ترکش کنه اما احساساتی که روی قلبش سنگینی می‌کردن این امید رو براش واهی کرده بودن. نمی‌تونست برخلاف چیزی که شبیهشه عمل کنه و اون کسی باشه که عشقش رو ترک می‌کنه.
شبیه پروانه‌ای شده بود که به خواست خودش در قفس سرد و بی‌روح زندان‌بانش که هیچ‌یک از احساساتش براش ذره‌ای ارزش نداشت، اسیر شده بود. این پروانه، در جستجوی آزادیش، به جای صفای آزادی، در چنگال بی‌رحم بی‌تفاوتی اسیر شده بود.
فکر می‌کرد شاید عشقش به اندازه کافی عمیق نیست، یا شاید باید بیشتر خودش رو فدا کنه. اما حالا چیزی جز رنج براش باقی نمونده بود.
باید دست می‌جنبوند و بین "درد دلتنگی" و "درد نداشتن کسی که کنارشه" انتخاب می‌کرد.
به این نتیجه رسیده بود که دلش رو به شخص نادرستی سپرده و حالا زمانش رسیده که یک‌بار برای همیشه از زندان احساساتش رها بشه. تصمیم گرفت تا "درد دلتنگی" رو مثل تلخی زهری کشنده به جون بخره. قدم در مسیر رهایی گذاشت، مسیری که هرچند پر از چالش‌ها و غم‌ها بود، اما پر از امید به روحش جلا داده بود. در اون لحظه، شکوه رهایی رو حس کرد و فهمید که برای پیداکردن خود، باید گاهی دل به تاریکی زد.
بیوتیف-
Кайра бөлүшүлгөн:
𝓈𝓃𝑜𝓌𝓎`⋆ avatar
𝓈𝓃𝑜𝓌𝓎`⋆
Мужчина
которого я хочу видеть in my life.

Рекорддор

29.01.202523:59
118Катталгандар
16.10.202423:59
0Цитация индекси
29.03.202523:59
201 посттун көрүүлөрү
29.12.202419:30
141 жарнама посттун көрүүлөрү
08.02.202523:59
25.00%ER
29.03.202523:59
18.52%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
ЛИСТ '24ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

𝘋𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘪𝘯 𝘝𝘦𝘯𝘪𝘤𝘦 популярдуу жазуулары

29.03.202516:22
بیوتیف-
29.03.202516:23
بیوتیف-
07.04.202517:52
وای اولش چقدر خوب شروع شد- مصممص
خوب بزارید ادامش رو ببینم😭
06.04.202514:27
06.04.202514:19
06.04.202514:19
- میگم...
گیووین با اخم سمت هانبین برگشت.
- بگو!
- چیزه میگم...
خوب می‌دونست بیرون اومدنشون یهویی فقط یک دلیل داره، هانبین نمی‌تونه حرف بزنه انگار ی چیز سنگینی رو توی سینه‌ش حس می‌کنه، با مکث طولانی پسربزرگتر گیووین صداش کمی بالا برد و صداش زد.
- هانبین! چی رو نمی‌تونی بهم بگی؟
دستی کلافه توی موهاش کشید و گفت:
- زمانش رسیده... زمانش رسیده برگردم آمریکا.

.

.

.

روی مبل نشسته بود و نگاه خیره‌ش رو به دو زوج مقابلش داده بود.
- نکن! الان میفتم.
نمی‌دونست چه بلای آسمونی سر بهترین دوستش اومده بود که تصمیم گرفته بود با پارک گونووک ازدواج کنه.
- گونووک! می‌خوای بکشیم؟
لبخند روی های گونووک پاک شد جوری که برای گیووین هم سوال بود پسری که لبخند شیطونش محو نمی‌شه چه اتفاقی افتاد که لبخندش محو شد و برگشت پشتش به ته‌ره کرد.
- ببخشید، گونووک نگاهم کن! پارک گونووک!
- چی شد؟
با سوال گیووین، ته‌ره سمتش برگشت و گفت:
- یادته دنبال سر نخ هایی که هیون به جا گذاشته بود رفتم..
گیووین یاد روزی افتاد که ته‌ره برای ثابت کردن علاقه‌ش به گونووک احمقانه‌ترین کار رو انجام داد و همه رو نگران خودش کرد، بین حرف دوستش پرید و گفت:
- از دلش دربیار.
بلند شد و از اتاقک بیرون رفت، از سه سال پیش که هانبین مجبور شد یهویی بره آمریکا از هرچی سوپرایز و خبر یهویی متنفر بود و دقیقا کیم ته‌ره چی فکر کرده بود که تصمیم گرفته بود که تولد گیووین از گونووک بخواد که با کشتی سفر کنن؟ و کاملا یهویی و روژ سفر بهش گفتن.
- گیووین! هانبین!
گیووین برگشت و به گونووکی که ترسیده بود و استرس داشت نگاه کرد.
- هانبین چی؟ تماس گرفته؟
دست برد و گوشیش از توی جیبش بیرون آورد.
- پس چرا به خودم زنگ نزده؟
- هانبین بیمارستانه.
.

.

.

نیم ساعتی بوددست به سینه و چشم‌غره به اون پنج نفر نگاه می‌کرد و یهو گفت:
- تو چرا کیم ته‌ره!
ته‌ره با لکنت به حرف اومد.
- من خبر نداشت..
گیووین نذاشت حرفش کامل کنه و گفت:
- تو بی‌خود کردی خبر نداشتی وقتی همه‌ی ما می‌دونیم گونووک چیزی رو حداقل از تو نمی‌تونه مخفی کنه!
هانبین نگاه خیره دوست‌هاش رو روی خودش حس کرد و تصمیم گرفت کاری کنه تا نامزدش بیخیال بشه، از پشت گیووین رو بغل کرد.
- چیزی نشده که عزیزم این همه حرص خوردن نداره وقتی من پیشتم.
گیووین برگشت و به نامزدش نگاهی کرد کم کم اخم‌هاش باز شد و بدون توجه به پنج پسر توی اتاق برگشت و نامردش بغل کرد.
- تو باید مثل آدم بگی برگشتم!
نوبت هانبین بود تنبیه بشه و البته یکم ملایم‌تر، پنج پسر دیگه اتاق رو بدون اینکه اون دونفر متوجه بشن ترک کردن.
- من معذرت می‌خوام نمی‌دونستم اینجوری میشه.
گیووین عقب رفت و توی چشم‌های هانبین نگاه کرد و به انگلیسی گفت:
- عه؟ نمی‌دونستی؟ ولی چیزی از بخششت کم نمی‌کنه مستر سونگ.
هانبین می‌دونست گیووین هروقت قهر کنه از قصد انگلیسی ضحبت می‌کنه.
- پس وقت ناز کشیدنه!
گیووین سریع از بغلش بیرون اومد.
- بزار برسی!
- تایمش الانه! فرار نکن کیم گیووین!
گیووین حس کرد الان امنیتش ازش گرفته میشه یکم به پاهاش سرعت داد.
- شب شب!
- شب هم فرار می‌کنی وایسا!
Кайра бөлүшүлгөн:
ㅤbusan boy ( top lvl ) avatar
ㅤbusan boy ( top lvl )
06.04.202510:14
سه چهارتا banana ❤️‍🩹 میان اینور ?
30.03.202521:20
اگه کسی رو دوست داشته باشم،
تمام توجه و نگاهم رو روی اون متمرکز میکنم، باید بفهمه برام ارزشمنده، تا آخرین لحظه که درکنارش نفس میکشم بهش میگم دوسش دارم..عاشقشم،
اگه کسیو دوست داشته باشم اون آدم هیچوقت نمیتونه از حصار آغوش من فرار کنه، بوسش میکنم ، نوازشش میکنم، دوست ندارم حتی یک لحظه احساس کنه از طرف من داره ایگنور میشه...چون خودم این درد رو کشیدم... هیچوقت نمیزارم درکنارم احساس تنهایی کنه... اگه واقعاً دوسش داشته باشم..من از هیچ چیزی دریغ نمیکنم،
و برای اون آدم ممکنه حسود ترین باشم، اینطوری که تو فقط مال منی- و خوب خیلی ممکنه خودم رو کنترل کنم بروز ندم ولی رفتارم متاسفانه از من پیروی نمیکنه توی این مواقع..
Кайра бөлүшүлгөн:
سُکوتِ اُقیانوس؛ avatar
سُکوتِ اُقیانوس؛
30.03.202520:03
چندنفر افتخار حضور در سُکوتِ اُقیانوس رو به ما میدن؟
پروموت میکنم، پلی لیست تقدیم میشه.
29.03.202516:32
29.03.202516:30
@TheBruis
29.03.202516:25
@TheBruis
Кайра бөлүшүлгөн:
𝖵ᦅ𝗅ν𝖾𝗋 avatar
𝖵ᦅ𝗅ν𝖾𝗋
ࢪهـآیـے؛

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش، به این نتیجه رسید که نمی‌تونه اینطوری ساکت بمونه. باید حرکتی بزنه، تنبیهش کنه، شرمندش کنه، حداقل بخش کوچکی از دردی که براش ایجاد کرده بود رو بهش برگردونه و به هر شکل ممکن ازش انتقام بگیره.
همچنان امیدوار بود که روزی بتونه ترکش کنه اما احساساتی که روی قلبش سنگینی می‌کردن این امید رو براش واهی کرده بودن. نمی‌تونست برخلاف چیزی که شبیهشه عمل کنه و اون کسی باشه که عشقش رو ترک می‌کنه.
شبیه پروانه‌ای شده بود که به خواست خودش در قفس سرد و بی‌روح زندان‌بانش که هیچ‌یک از احساساتش براش ذره‌ای ارزش نداشت، اسیر شده بود. این پروانه، در جستجوی آزادیش، به جای صفای آزادی، در چنگال بی‌رحم بی‌تفاوتی اسیر شده بود.
فکر می‌کرد شاید عشقش به اندازه کافی عمیق نیست، یا شاید باید بیشتر خودش رو فدا کنه. اما حالا چیزی جز رنج براش باقی نمونده بود.
باید دست می‌جنبوند و بین "درد دلتنگی" و "درد نداشتن کسی که کنارشه" انتخاب می‌کرد.
به این نتیجه رسیده بود که دلش رو به شخص نادرستی سپرده و حالا زمانش رسیده که یک‌بار برای همیشه از زندان احساساتش رها بشه. تصمیم گرفت تا "درد دلتنگی" رو مثل تلخی زهری کشنده به جون بخره. قدم در مسیر رهایی گذاشت، مسیری که هرچند پر از چالش‌ها و غم‌ها بود، اما پر از امید به روحش جلا داده بود. در اون لحظه، شکوه رهایی رو حس کرد و فهمید که برای پیداکردن خود، باید گاهی دل به تاریکی زد.
Кайра бөлүшүлгөн:
𝓈𝓃𝑜𝓌𝓎`⋆ avatar
𝓈𝓃𝑜𝓌𝓎`⋆
29.03.202516:22
Мужчина
которого я хочу видеть in my life.
29.03.202516:21
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.