Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
18.04.202512:42
شبی یک سرگذشت : امشب
مرگ دوباره:
هجوم سیل اسای مغولان کشتاروقتل عام وغارت انچنان رعب و وحشتی ایجادکرده بودکه دیگرکسیرایارای مقاومت نبودترس ازمرگ همه رامات ومتحیر کرده وتوان مبارزه راگرفته بود تنهایک نفراز خوارزمشاهیان زورمند و دلیر ایستادگی میکردانهم جلاالدین خوارزمشاه بود گاه شکست میخوردگاه پیروز ولی جنگنده بود ، او شجاع بود ولی بی سیاست ، بی امان ودلاورانه میجنگید دردامان هوس خستگی را از تن بدر میکرد ، او رشادت وفساد راباهم داشت دلاوریش پیروزی راممکن میساخت وفساداخلاق ، موفقیت هایش را ازبین میبردتصرف ناموس مردم وغلام بارگی از عیوب بزرگ این سردار بودحال برگردیم به اصل مطلب..
ازشهرترمذ جز تل خاک چیزدیگری نمانده بودهمه جا رابوی خون ونکبت فراگرفته بودتن های بی سر سینه های دریده ودست پای قطع شده دیگر صدا ازکسی بلند نمیشد مغولان حتی به زخمیان نیز رحم نکرده بودنند سربازان چنگیزاگرکسی را پیدامیکردند جوان بودبه اسیری میبردندواگرنه بدون لحظه ای درنگ خونشرامیریختند بناگاه شخصی را درسوراخی پیداکردن خواستند خونش بریزند گفت مرااگر نکشیدقطعه مرواریدی پنهان کرده بشمامیدهم گفتند کجاست بیچاره گفت او را بلعیده ام همین یک حرف کافی بودشکمش پاره ومروارید بیرون آورده شدخبر بسرعت بادپخش شدتمام کشتگان دوبارشکمشان به امیدیافتن گنج پاره شد اینرامیتوان مرگ دوباره نامید ، بیچاره مردم ایران...
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود
ماخذ::حبیب السیرجلد۳صفحه۲۳
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
05.04.202511:58
پنبه دزد دست به ریشش میکشد!

تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
قاضی گفت: دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.

از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند:
پنبه دزد، دست به ریشش میکشد.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود
امثال الحکم زنده یاد دهخدا جلد چهارم
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
01.04.202514:14
شبی یک سرگذشت : امشب
جشن سیزده نوروز *
همه ما درباره نحس بودن جشن سیزده چیزهایی شنیده‌ایم ، اما جالب آنکه با بررسی منابع کهن ایرانی اثری از نحس بودن سیزده مشاهده نمی‌شود. حتی وقتی به صورت ویژه درباره «سیزدهم فروردین» در منابع جستجو می‌کنیم ، اشاره به فرخندگی این روز شده است ، در آثار الباقیه بیرونی جدولی برای سعد یا نحس بودن روزها وجود دارد که در آن از سیزدهم فروردین با عنوان (سعد) یاد شده است.
این اشاره بسیار با اهمیت است و کاملا در تضاد با نحس بودن سیزده می‌باشد.
در گاهشماری ایرانی هر روزِ ماه یک نام ویژه دارد و نام روز سیزدهم ، (تیر) (تیشتر) است ، در گاهشماری باستانی ایران ، روز سیزدهم متعلق به تیر ، ایزد باران می‌باشد و این ایزد جایگاه والایی در آیین زردشتی دارد ، در یشت‌های اوستا بخشی هم مختص این ایزد است و تیشتر یشت نام دارد. در این یشت از نبرد (تیشتر ایزد باران) با (اپوش) دیو خشکسالی و پیروزی این ایزد بر او و نتایج حاصل از آن سخن به میان می‌آید از نکات در خور توجه در این یشت اشاره به تیراندازی آرش (بندهای ۶، ٧، ٣٧ و ٣٨) است و این قدیمی ترین منبعی است که در آن نام این قهرمان آمده است پس روز سیزدهم در فرهنگ ایرانی روز فرخنده‌ای محسوب می‌شود و در منابع مربوط به دوران باستان از روز سیزدهم به نیکی یاد شده است.
برخلاف عده ای که جشن سیزده را ازدوره قاجارمیدانند بابرسی های انجام شده سابقه چندهزارساله به این جشن می بخشد اول اینکه گستردگی این جشن بین تمامی اقوام ایرانی وتنوع آن دلیل محکمی برقدمت آن است دیگراینکه براساس کتیبه های باستانی و بابلی (اکدی) برمامعلوم استکه آئین های سال نو در سومر با نام (زگموگ)ودربابل بانام (اگیتو) برگذارمیشده که این جشنها دوازده روزطول میکشید ودرروزسیزدهم جشن را درآغوش طبیعت برگذار میکردند بااین حساب سابقه این جشن به چیزی حدود چهار هزارسال بر میگردد ، به هرحال امیدوارم دوستان وخانواده های محترمی که جهت برگذاری این جشن بزرگ به دامن طبیعت پناه برده تادمی بیاسایند درحفظ و پاکیزگی محیط کوشاباشند حداقل زباله های خودرا در طبیعت رهانکنند :
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
ماخذ:
ابوریحان بیرونی. آثارالباقیه عن قرون الخالیه ص۳۵۹*
تاريخ ادبیات ایران دکتراحمدتفضلی *
جشنها وآئین ها خانم میرفتاح قسمت
فروردین*
@goshetarikh
05.03.202513:00
#هزار_افسان
Khidr-e-Zendeh | خدرِ زنده

خِدرِ زنده در میان مردم کُرد در شمال غربی ایران، مردی‌ست که تبدیل به فرشته‌ای مقدس شده است. داستان خدرِ زنده را اینطور تعریف می‌کنند که او مردی لاابالی بود که شبی مست از میخانه بیرون می‌آید و در کوچه‌های روستا قدم می‌زند.
ناگهان متوجه کاغذی می‌شود که روی زمین افتاده و نام خدا بر آن نوشته شده است. او کاغذ را برمی‌دارد و چون جای مناسبی برای قرار دادنش پیدا نمی‌کند، کاغذ را قورت می دهد تا روی زمین نباشد.
خداوند در آن لحظه گناهان او را می‌بخشد و او را به خاطر این عمل نیکش، به فرشته نگهبانی روی زمین تبدیل می‌کند. خدر زنده در مناطق مختلف حضور دارد و به کودکان یتیم یا کسانی که در خطر اجنه هستند کمک می‌کند.


بازخوانی و پژوهشی در افسانه ها و اسطوره های اقوام ِ ایران زمین
@namebastan
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
28.02.202513:43
شبی سرگذشت :امشب
سیده ملک خاتون *
درحکومتهای بعدازاسلام مابه اولین حکومتی که توسط شیعیان تشکیل گردید بر میخوریم که بنام ال زیار ، ال بویه ، ودرکل دیلمیان که درجای خودش دراین موردشرح داده شد.
امشب درمورد بانویی صحبت میکنیم که علاوه ‌‌،برشجاعت با درایت وزیرکی برقسمتی ازایران حکومت میکرد میباشد.
(سیده ملک خاتون) شیرین دخت سپهبدرستم ازفرمانروایان محلی مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی (۳۸۷هجری ـ ۳۶۶ هجری قمری) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید.
او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بودکه سلطنت کرد(۳۸۵ -۴۰۷) این بانو بر مازندران ، گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند، او توانست بین دوقدرت آل زیارو سلطان محمود غزنوی منطقه حکومتش راحفظ کندحتی به قیمت گوش مالی فرزندش مجدالدوله خود داستانی دارد.
به او خبر دادندکه هیئتی حامل نامه ای از سوی محمود غزنوی آمده است.
سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود : باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باش.
سیده ملک خاتون ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد.
سیده خاتون به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد.
به سرورتان بگویید اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زنی جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت.
پاسخ هوشمندانه بانو سیده خاتون ، سبب شد که محمود تا پایان عمراین بانو ، از لشکرکشی به ری خودداری کند.
اودر سن ۸۰ سالگی در ری فوت کرد.
(مقبره‌ اودر تهران اول جاده‌ خاوران میباشد)
او بانویی بودکه اغلب دروس زمان خودش را خوانده ومیشه گفت یک زن دانشمندبود و پور سینا برای مدتی مهمان این شیرزن بود، بنقلی مدتی وزارت شمس الدوله فرزند اورا بعهده داشته *
البته بعد از فوت مادر بزرگان بر علیه مجدالدوله توطئه کردند مجد از محمود یاری خواست محمود باتصرف ری مجدالدوله را به هند تبعیدکرد بزرگان و دانشمندان شهر را کشت کتاب‌های آنانرا بجرم بد دینی آتش زد مسعود پسرش اصفهان را گرفت بدینسان حکومت آل بویه در آن شهرها برچیده شد*
کاظم مزینانی تا شبی دیگربدرود *
تاریخ ده هزارساله دکتررضایی ج۲ص۳۷۵و۶*
تاریخ آل بویه علی اصغر فقیهی*
تاریخ مردم ایران ج۲ زرین کوب *
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
23.02.202514:12
شبی یک سرگذشت امشب
جشن اسفندارگان ق۲
درقسمت قبل گفتیم این جشن نزد ایرانیان باستان دارای ویژگی خاصی بوده است چرا که دراین جشن بانوان را تکریم می‌کنند ، درسایر منابع از این جشن با عنوان مزد گیران و مژده گیران یاد شده است و رسم متداول ومحوری آن نکو داشت بانوان است درجهت رضایت و خشنودی سپندارمذ ، دراین روز هر عملی که رنجش خاطر بانوی ایرانی را در پی داشته باشد به شدت مورد نکوهش واقع می شده است.
به بیان رضا مرادی غیاث آبادی ، محقق صاحب نام درحوزه تاریخ کهن ، جشن های بانوان در اوقات مختلف سال برگزار می شده و از آن جمله میتوان جشن برف چال راکه درقریه اسک مازندان برگزار میشود که بیادگار مانده است، البته جشن سپندار مذگان یا اسفندارگان هنوز هم در برخی نقاط ایران ودرمیان برخی اقوام پارسی برگزار می شود مثلا دراقلید ، کاشان ومحلات ، بانوان جهت خشنودی ایزد بانوی موکل زمین ، آشی به نام آش اسفندی دراین روز می پزند.
در روستا های حوالی کاشان (نشلج ، استرک ونیاسر) این جشن در روز اول اسفند برگزار میشود.
مری بویس درکتاب کیش زرتشتی آورده که تا چندی پیش در روز اسفندگان زرتشتیان کرمان به صحرا می رفتند با ازبین بردن حشرات موذی این جشن را برگزار میکردند.
به هر تقدیر باتوجه به جایگاه بلند بانوان در اندیشه دیروز و امروز پارسیان ، میتوان گفت این طایفه بشری درتمام ادوار تاریخ این سرزمین چه درجایگاه اسوه چه اسطوره ، چه درتمثال چه درتاریخ گرامی وبلند مرتبه بوده ودرهر دوره ای به اقتضای توان اندیشه آدمیان مورد اجلال واقع شده اند.
کاظم مزینانی تاشبی دیگر بدرود *
ماخذ*
کیش زرتشتی مری بویس ج۱*
التفهیم نقل از یشت ها ج ۱ ابراهیم پورداود*
فرهنگ جهانگیری *
جشنها وآئینها منصوره میر فتاح*
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
16.04.202513:51
شبی یک سرگذشت :امشب
سلسله سامانیان
تاریخ ایران عمدتابه دوقسمت تقسیم میگردد قبل ازاسلام وبعدازاسلام در میان حکومت های بعدازاسلام به دودوره طلائی برمیخوریم که سامانیان طلائی ترین دوره تاریخ ایران بشمار میرود و دیگر تیموریان به مرکزیت هرات است که درجای خود به آن می پرداریم .
در دوره صدساله سامانی است که زبان فارسی دری به عنوان زبان ایرانی قوام یافت دانشمندان وشعرای زیادی دراین دوره دردربارهای سامانیان مانند ابن سینا ، بلعمی ، رودکی ، دقیقی، جیهانی ، فردوسی و ده هانفر دانشمند وادیب رشد یافته کتاب های بسیاری ازپهلوی و عربی به فارسی ترجمه گردید درطی این مدت صدسال امیران سامانی همواره پشتیبان این گروه بوده اند.
حال به شکل گیری قدرت دراین منطقه میپردازیم.
خاندان سامانی ازمردم بلخ بودند ونسب خودشان را به سامان خدات که به گفته نرشخی در تاریخ بخارا دهقان بزرگی بود در روستای سامان که دینشان زردشتی و بعد از اسلام به این دین گرویدند .
این خاندان در قیام ابومسلم نقش داشتند که موقعیت خودشانرا حفظ کردند .
اسماعیل بن احمد در فرغانه به دنیاآمد شوال (۲۲۴ هجری) در آغازکارازجانب برادرش نصر به حکومت بخارا منصوب گشت دراوایل کارمشکل عمده اسماعیل سرکوب گردنکشان محلی وخوارج وماجراجویان بود ، امیرسامانی دربدوامر توانست برمشکلات فایق اید کار اسماعیل بالاگرفت تا جایکه در برابر نصر برادرش قرارگرفته دررویا رویی که بین دوبرادر انجام شد(۲۷۵)هجری نصراسیر شدولی رفتارجوانمردانه امیراسماعیل که در برابر او از اسب فرود آمده دست برادر بوسید و مجدد او را به حکومت سمرقند منصوب کرد ، این حرکت باعث گردید اعتبار خاندان سامانی افزایش یابد بامرگ نصر (۲۷۹)فرمانروایی او برتمام ماورالنهر آغاز گردید زین پس رویا رویی امیرسامانی وعمرالیث صفاری آغاز گردیدکه البته نقش خلیفه (المعتضدبالله) در اختلاف انداختن بین امرا سامانی و صفاری وطاهری به وضوح دیده میشد در رویاروئی عمرولیث باامیراسماعیل طی دوجنگ این عمرولیث بودکه شکست خورده دستگیر سپس علی رغمی که امیراسماعیل میل نداشت عمرو لیث به بغداد بفرستد به اجبار این کار را کرد عمرولیث در زندان به امر خلیفه کشته شد با این شکست وحشت خلفای عباسی از صفاریان رخت بربست ، امیرسامانی بیش ازبیش موردلطف بغداد قرارگرفت سرتاسر خراسان به تصرف او درآمددرهمین احوال سید محمد بن زید ، داعی علوی که درطبرستان ودیلمان باامیر سامانی به منازعه پرداخت به امیداینکه خراسان راضمیمه متصرفات خودنماید بدنجا لشگر کشید در جنگی که در نزدیکی جرجان روی داد طی یک فراز و نشیب محمد بن زید بسختی مجروح و پسرش به اسارت درآمد (۲۷۸) هجری طبرستان ضمیمه تصرفات سامانی گردید درطی مدتی که او حکمرانی میکرد بر خوردهای دیگری با کسان دیگر انجام دادکه عمدتا به پیروزی اومنجر گردید و در تمامی جنگها رعایت جوانمردی وگذشت را انجام میداد ، حوزه پادشاهی اوازخراسان تا ماورالنهر ، ترکستان ، سند و هندگسترده بود ، امیر به بخارا علاقه خاصی داشت وانراشهر (ماه) مینامید در توسعه آن زیادکوشید امیر دراواخرعمر سلامت جسم را ازدست دادو سرانجام درصفر (۲۹۵) هجری چشم ازجهان فروبست بعد ازمرگ اورا امیر(ماضی) لقب دادند.
بدون شک تمدن وفرهنگ ایران زمین مرهون امیرسامانی وخاندان اوست.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود .
بن مایه :
تاریخ بخارا نرشخی
مروج الذهب :علی بن حسین مسعودی
تاریخ ایران : دکترزرین کوب
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
04.04.202513:41
شبی یک سرگذشت : امشب
نمايشنامه ای که به حقیقت پیوست.
یک از کارهای مورخ جستجو در مطالب تاریخی است تا خواننده را از صحت وسقم آن آگاه نماید
اینک می پردازیم به موضوع تاریخی .
سال ۵۳ پیش از میلاد نیروهای رم به فرماندهی کراسوس چون سیل بداخل ایران سرازیر شدند .
اُرُد دوم یا اشگ سیزدهم پادشاه ایران سپهبد سورن(سورنا) که بهترین سردار ایران بود همراه نیروهای سبک اسلحه وسنگین اسلحه به مقابل‌ کراسوس فرستاد وخود با تعدادی از نیروهایش به سمت ارمنستان‌ که در این جنگ هم پیمان کراسوس شده بود براه افتاد .
(البته من شرح این جنگ سرنوشت ساز را در کانال خودم به وضوح شرح داده ام)
اُرُد به ارمنستان وارد شد (ارته باز _ اردوان ) شاه ارمنستان که یارای مقاومت در خود نمی دید با پادشاه ایران کنار آمده تمکین کرد ، اُرُد که میخواست از ناحیه ارمنستان خیالش راحت باشد خواهر(ارته باز) را برای پسرش( پاکروس) خواستارشد مجلس جشن تعین گردید وبرای روز جشن سعی براین شد که نمايشنامه ای اجرا کنند ودراین نمایش سر هم‌پیمان (ارته باز)کراسوس را بصورت سمبولیک در جشن بنمایش بگذارند روز جشن همگان مشغول تماشای نمایش شده نمایش به اوج خور رسیده بود درست زمانی که قرار بود سر سردار رمی بر سر نیزه وارد سن نمایش شود همه همه ای در بین تماشا گران پیچید زیرا سر واقعی کراسوس سردار رمی توسط بازیگر وارد سن نمایش گردید.
چند نکته در این مطلب قرار دارد ، این روایت را همه مورخین نوشته اند جدای از جنبه وحشیگری که درآن هست( امر رایجی که در دنیای آنروز بوده) اول اینکه اشکانیان در این زمان با فرهنگ و زبان یونانی آشنایی کافی داشته اند .
دوم اینکه هنر وادبیات برایشان قابل توجه بوده وتصوری از مفهوم نمایش وهنر دراماتیک هم داشته اند ، این موضوع را حفاری هایی که چندی قبل در اطراف شهر نساء نزدیک عشق آباد کنونی انجام شد چیزهای زیادی از جمله تعدادی ماسک بدست آمده که نشان می دهد که در اندوره تئاتر در ایران رایج بوده است.
به هر روی این نمايشنامه اثر(اوریپیدس) انجام گرفت از عجایب تاریخ است که درآن لحظه فرمانده سیلاس خبر پیروزی سربازان پارتی و سر کراسوس را جلوی پای اُرُد بگذارد.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدورد.
ماخذ
تاریخ ایران کمبریج جلد سوم
قسمت اشکانیان .
اشنایی با تاریخ ایران زرین کوب
قسمت اشکانیان.
مبانی تاریخ پارتیانکلاوس
شیپمان ترجمه: صادقی
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
30.03.202509:31
شبی یک سرگذشت:امشب
سالروز بتوپ بستن حرم امام رضا (ع)توسط روسیه.
کشورایران درطول عمرپرحادثه اش ازدو کشور ضربات زیادی خورده( ۱ )روسیه این خرس سفید که مقدارزیادی ازخاک کشورمان را متصرف شد (۲)انگلستان ، این روباه پیر که هر زمان دستش رسید برای ماقبائی دوخت که جزءنکبت چیز دیگری برای مابه ارمغان نیاورد.
عصر روزدهم فروردین سال (۱۲۹۱)شمسی( ١١٣) سال پیش‌ با شلیک توپ به حرم رضوی حرمت این مکان مقدس وقلب مؤمنین شکسه شد .
سرزمین آشفته و روزگار تیره و تار پس از استبداد محمدعلی‌شاه از یک سو و تیر و تفنگ و چکمه روسیه از سوی دیگر شادمانی عید نوروز را بکام مردم تلخ کرد ، پس از به توپ بستن مجلس (دوم تیر ۱۲۸۷) مشروطه‌ از هم گسیخته و ملت پریشان وناامید ، محمد علی شاه به روسیه گریخته اکنون سودای بازگشت به اتکای قوای روس را در سر دارد ، کنسول‌های روس به حمایت از او فعالیت می کنند ، در هر گوشه و کناری گروهی علم حمایت از شاهِ مخلوع را بر می‌دارند ، مشهد هم چنین است ، در روزهای پیش از نوروز ۱۲۹۱ (دی‌ماه ۱۲۹۰) قشون روس ، پس از حمایت مردم مشهد و ( تبریز) از پایداری مجلس در برابر اولتیماتوم‌های روسیه مبنی بر خروج مورگان شوستر آمریکایی ، به مشهد لشکر کشیده‌بودند ، نظامیان روس از بالاخیابان به کوچه‌ چهارباغ و تلگراف‌خانه رفتند و از آنجا به محله ارگ وارد میشوند (نام محله ای که امروزبه همین نام و به خیابان امام خمینی معروف است) در ارگ و خانه‌های اطرافش اقامت می‌کنند ، کنسول روس مدعی است که این نظامیان برای حفظ اتباع روسیه در مشهد گرد آمدند اما دنبال بهانه‌ای بودند تا زهر چشمی از مردم مشهد بگیرند ، روس‌ها با تحریک دو نفر ازضدمشروطه‌های مشهد آرام‌آرام زمینه‌ چینی می‌کردند ، فعالیت (یوسف‌خان هراتی و طالب الحق) اوضاع مشهد را آشفته می‌کند ، چندان که از والی خراسان هم کاری برنمی‌آمد ، در این روزها اوباش در شهر مشغول‌اند و بازاریان و کاسبان جرات بازکردن دکان‌های خود را ندارند ، هر شب جایی غارت می‌شود واز متمولان شهر بزور اخاذی می‌کنند ، روسها بدنبال زهر چشم گرفتند بودند ، در نوروز ۱۲۹۱، قتل رییس کمیسری نوغان وسرقت از محل کار یکی از رعایای روس بهانه بدست روس‌ها می‌دهد ، نیروهای خودسر درصحن حرم بریز بپاش وقانون وضع میکنند دیگر کار از دست مسئولان خارج شده شهر آشفته‌تر می‌شود ، والی شهر استعفا می‌دهد و قوای روس مردم را تهدید می‌کنند که اگر اشرار متفرق نشوند و خود را خلع سلاح نکنند ، آنها را مجازات خواهندکرد ، از طرفی نیروهای خودسر مردم را به حضور و تحصن در حرم و مسجد هم تشویق می‌کردند ، ناگهان آن می‌شود که نباید بشود ، توپ‌هادر بالاخیابان و پایین‌خیابان و باغ سفارت مستقر می‌شوند (این باغ سفارت روسیه بودکه بعداین واقعه به باغ خونی مشهورگشت ودر خیابان عنصری فعلی میباشد)درختی که روسها نشانده به بار می نشیندهمه چیز آماده برای غارت اموال آستانه میباشد ۲ساعت به غروب مانده غرش توپها و مسلسلها بصدا در میاید و مجموعه حرم کوبیده میشودازطرف پشت بام های مسجد گوهرشاد وحرم توسط نیروها خودسر جواب باشلیک تفنگ داده ولی هنوزنیم ساعتی نگذشته نیروها متفرق وروسهاواردحرم میشوند عده بقول صاحب منتخب التواریخ کشته وزخمی ومرتضی قلی خان متولی باشی آستانقدس پارچه سفیدی به علامت تسلیم بالا میبرد(چندی بعد یوسف هراتی که گفته میشود عوامل روس بوده دستگیر و برای سرپوش توسط عوامل روسها کشته میشود ، طالب الحق در اطراف کرمانشاه یا بغداد کشته می شود گفته میشود این طالب الحق پسر عموی سید ضیاالدین نخست وزیر کودتا سوم اسفند بوده) روسهامردم رامتفرق وسلاحها راضبط وکلیه اشیاء آستانه را غارت می‌کنند ، باپیگری بزرگان شهر و صحبت مقداری ازاشیاء برگرداننده و از متولی باشی بزور اقرار میگیرند که همه اموال پس داده شده .
این بود خلاصه واقعه بتوپ بستن حرم حضرت رضا و ظلم همسایه شمالی که حدود دو قرن استکه نسبت بما لطف دارند*
کاظم مزینانی تا شبی دیگربدورد*
ماخذ.
سالشماروقایع مشهدصفحه۲۳۰تا٢٣٣محمدتقی مدرس *
منتخب التواریخ *
انقلاب طوس ص۶۵*
كتاب تاریخ قدیم مشهد تالیف احمد ماهوان ص ٣٠٣
ایران بین دو انقلاب آبراهاميان ص ۹۹ ت دکتر محسن مدیر شانه چی *
كتاب مسجد و موقوفات گوهرشاد پژوهش استاد سیدی ص٣٧١*
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
04.03.202513:55
شبی یک سرگذشت: امشب
عشق جاودانه
گاهی وقایعی رخ میدهدکه باهیج معیاری نمیشودسنجید ، آیاجان انقدربی ارزش است؟ یا عشق انقدرعظمت داردکه که همه چیزراتحت شعاع قرارمیدهد.
داستان ماازعشق زنی به شوهرش شروع میشودکه دربرابر قوانین جنگ براثرتصمیم جوانمردانه کوروش ازتعرض حفظ وگویای درست یک امانت داری است.
هنگامی که نیروهای کوروش پیروزمندانه از جنگ دربین النهرین برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کوروش بزرگ عرضه می‌کردند . در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن آن دیار که او را پانته‌آ می‌نامیدند و همسرش به نام «آبراداتاس» برای انجام دادن مأموریتی از جانب شاه خویش (نبونید شاه بابل) رفته بود. چون وصف زیبایی پانته‌آ را به کوروش گفتند، کوروش دوست نداشت که زنی شوهردار راتصاحب کند اطرافیان اصرار داشتند که کوروش قبول کندولی کوروش انرا امانت مردم میدانست پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از همراهان که مردی به نام آراسپ هم بازی دوران کودکی خودش بود سپرد اما آراسپ خود عاشق پانته‌آ شد به او اظهار علاقه کرد ، پانته‌آ به ناچار از کوروش کمک خواست ، کوروش که مطلع شد ، از عجز و زبونی آراسپ که خود را در برابر عشق رویین تن می دانست تعجب کرد پس یکی از افسران خود را به نام آرتاباس نزد وی فرستاد و به او تأکید کرد، آراسپ را تهدید نماید که مبادا از راه جبر و عنف به زن پاکدامنی چون پانته آ نظر داشته باشد ، از او خواست با تندی و شدت عمل با آراسپ بر خورد کند اونیزچنین کردآراسپ مرد نجیبی بود از این تذکر بخود آمده ومعذرت خواست.
پانته آ پس از مشاهدۀ رفتار جوانمردانه کوروش قاصدی را مأمور ساخت تا به تاخت به سوی شوهرش رفته و آبراداتس را از ماوقع با خبر سازند.
هنگامی که آبرداتاس به شوش آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش بر خود لازم دید که در لشکر او خدمت کند ابراداتاس خیلی زود بعلت دلاوری ولیاقت از افسران کوروش گردید .
دامنه فتوحات کوروش هرروزوسیع تر میگردیدحال دیگرلیدیه قدرتمند رغیب امپراطوری پارس شده بود کرزوس پادشاه لیدیه (آسیای صغیر)باثروت افسانه ای و متحدانی چون یونان ومصر نمی توانست قدرت نوپای کوروش راببیند،لذا درصبح یکی از روزهای (۵۴۹)قبل از میلاد نیروهای دو پادشاه دربرابریک دیگرصف کشیده ابراداتاس سوار بر ارابه فرماندهی دوهزار نفر رابعهده داشت پانته آ از طلاهای خود برای او دستبند ، بازوبند،کلاهخود و لباس مخصوص جنگ تهیه کرده بود پیش آورد و بر او پوشاند و گفت ای آبراداتس ، اگر در دنیا زنانی باشند که همسر خود را بیش از خود دوست و گرامی داشته باشند ، به یقین یکی از آنان من خواهم بود ، سوگند به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری ، من هم همان طور که که تو برای زندگانی با شرافت آفریده شده ای ، جز به زندگانی با عزت و افتخار تن نخواهم داد ، کورش شایستۀ این است که ما تا جان در بدن داریم در راه سپاسگزاری اش بکوشیم ، او نسبت به ما حق بزرگی دارد من در دست او اسیر بودم ، اما نه تنها رفتاری که با بردگان و کنیزان معمول است در حق من روا نداشت، بلکه حتی نیت کوچکترین اهانت در برابر آزاد کردن من نیز به خاطرش خطور نکرد. مرا برای تو پاک نگه داشت ، چنانکه گویی برای برادرش نگاه می داشت ، کدام پادشاهی تا کنون چنین رفتاری با اسیر خود داشته است؟
هردوباناراحتی ازهم جداشدندابرادتاس درمیان گردوغبارارابه ازنظرناپدیدمیشدواین آخرین دیداربودکه پانته آ همسرش رابانگاه دنبال میکرد
اینک: جنگ خاتمه یافته بودیونانیان باارابه های داس دار و مصریان بانیره های بلند و ارابه های تیرانداز شان همچنین سواره نظام سنگین اسلحه کرزوس دربرابر تهوروشجاعت پارسیان همه نابود گشته کرزوس بطرف سارد فرارکرد .
آبراداتاس در جنگ کشته شد و پانته‌آ بر سر جنازهٔ او رفت و شیون و زاری کرد. کوروش که این خبر را بشنید آهی پر سوز کشید و بی درنگ بر اسب خویش سوار شد و به آن محل رو آورد ، امرکرد که فاخرترین و مجلل ترین تزئینات را جهت جنازۀ آن مردنجیب بکاربرندو برایش قربانی کنند.
پانته آ برسرجنازه شوهرش بیتابی میکرد اوخدمه هایش رامرخص کرد فقط دایه اش را نگه داشت به دایه گفت جسد من و شوهرم رادریک گلیم به پیچ،دایه گریه کرد اشک ریخت هرکار کرد پانته آ از خودکشی منصرف نشد ، پانته آ بنگاه خنجری که ازدیرباز باخود داشت اززیر لباس خارج کرده انرادربدنش فروکرد لحظه ای بعد در کنار شوهر فدا کارش چشم ازجهان فروبست خبربه کوروش رسید بسیار اندوهگین شد فرمانداد برای این زوج عاشق آرامگاهی درشان آنان بسازند واسامی وشرح زندگی آنان رابخط بابلی برستونی کنده ، که هنوزپابرجاست...
این بودسرگذشت زن ومردی که حتی مرگ هم نتوانست انرا ازهم جداکنند.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود.
ماخد:تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا (مشیرالدوله ) جلد۱ص۲۷۴و۲۷۵
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
27.02.202513:56
شبی یک سرگذشت امشب
هرمز سوم و بانو دینَک نایب السلطنه*
مرگ یزدگرد درحالی اتفاق افتاد(۴۵۷م) که هیج یک از پسران او درتیسفون نبودند ، دینُک یا بانبِشبان (بانوان بانو)برای مدتی کارهای سلطنتی را انجام داده وفرامین را صادر میکرده( گویا ابن بانو درحیات شوهرش به کارها رسیدگی میکرده است) پس از مدتی کوتاهی هرمزفرزندکوچک یزدگرد که ساتراب سکستان بود دراطراف ری خودش را شاه خواند.
دراین مورد مورخان هماهنگ نیستند ، طبری، ثعالبی مرغنی ، دینوری، حمزه اصفهانی وابن اثیر هرمز را در فهرست شاهان نمی آورند ، درحالیکه فردوسی ، مسعودی ومیرخواند از مدت کوتاه پادشاهی هرمز بطور مستقل یاد میکنند این چنین می نماید که بین دوبرادر اختلاف افتاده است.
گزارش‌ها دراینکه هرمز سوم چه مدت فرمانروا وچگونه تاج وتخت به برادرش پیروز باخته چنان بهم ریخته ومتشتت است که برای مورخ روشن نیست وضع چگونه بوده به هر روی پیروز بکمک هفتالیان بر هرمز چیره گشت ، هرمز دراین جنگ بدست رهام که از نجبای خاندان مهران بود اسیر وکشته شد(۴۵۹)میلادی .
مدت پادشاهی هرمز سوم حداکثر دوسال بوده از سرنوشت دینَک که یکی از بانوان بادرایت ايران باستان بوده است خبری در دست نیست.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدورد *
ماخذ *
تاریخ طبری*
تاریخ ایران کمبریچ ج۳*
مبانی تاریخ ساسانیان کلاوس شیمپان *
شاهنشاهی ساسانی تورج دریایی*
تاریخ ایران قبل ازاسلام دکترزرین کوب *
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
23.02.202514:08
شبی یک سرگذشت امشب
جشن اسفند ارگان ق۱
اسفند یا سپندار مذ نامی است که پنجمین روز ماه از دوازدهمین سال به آن اطلاق می‌شود.
این واژه دراوستا باعنوان سپنته آرمئیتی و در پهلوی وفارسی با عنوان سپندارمذ شهرت دارد.
قسمت اول این کلمه به معنای صفت وقسمت دوم یعنی فروتنی وفداکاری است.
سپندارمذ درعالم ، امشاسپند نگهبان زمین است ومطابق باورهای کهن ایزد بانوی زمین سرسبز ونشانی از باروری وزایش بوده است ایرانیان باستان ، اورا مظهر محبت وبرباری وتواضع اهورامزدا می دانسته اند ، امشاسپند درباور باستانی دختر اهورامزدا بوده و می بایست همواره زمین را پاک،خرم وبارور می داشته است، به مناسبت جشن سپندارمذ مردان پارسی مکلف بودند درنکوداشت بانوان شهر وطایفه خویش اعم از همسر خواهر ومادر بکوشند وهدایایی به آنان تقدیم نمایند ، این روز مطابق باور باستانی روز فرماروایی بانوان و فرمانبرداری مردان بوده و امر زنان دراین روز فرمان مطاع تلقی می شده و اجرای فرمانبرداری در این روز ادب مردانه را جلوه گر می ساخته است ، ابوریحان بیرونی درکتاب (التفهیم فی صناعته التنجیم) از این جشن با عنوان مردگیران یاد کرده وآورده است که.
(در جشن مردگیران مطابق باور عامه رقعه کژدم را بر سر خانه ها می آویختند تا از گزند درامان بمانند ، این جشن ، پنجم روز اسفند ماه است .
(پارسیان نبشتن رقعه کژدم را بر دیگران خوانند چراکه زنان بر شوهران اقتراحها کردندی و آرزوها خواستندی)
به گفته رضا مرادی غیاث آبادی جشن های اسفند در ارتباط با پیوند های نجومی بین صور فلکی پروین وکژدم درپایان زمستان و آغاز بهار است با این بیان میتوان به وجه تسمیه این روز به رقعه کژدم تاحدودی پی برد.
جشنی درایران باستان در روز پنجم از اسفند ارمذ ماه از اغاز طلوع فجر تا طلوع آفتاب که در آن تعویذی بر کاغذی چهارگوش می نوشتند وبر سه سمت دیوارهای خانه می چسباندند ودیوار مقابل صدر خانه را را باز می گذاشتند.
ادامه دارد*
کاظم مزینانی تاشبی دیگر بدرود*
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
14.04.202512:57
شبی یک سرگذشت:امشب
25فروردین روزبزرگذاشت عطار *
فریدالدین ابوحامدمحمدعطار درنیشابوربه سال(۵۴۰)هجری بدنیاآمد ، اورایکی ازعرفای بزرگ ویکی از بلند پایه ترین شعرای ایران مینامند ، کودکی او در پرده ای ازابهام قراردارد عوفی در کتاب لباب الاباب ازاوبعنوان کسیکه جاده سالک راپیموده نام میبرداسم پدرش محمود و بدین جهت عطارمینامد که به شغل دارو فروشی اشتغال داشته عده ای اورا اهل کدکن میدانند ، درآنجاقبری بنام پیر زروند وجود دارد که آنرا پدر عطار مینامند و مورد احترام اهالی میباشد. کودکی اومصادف است باهجوم غزهاکه آمدند ، کشتند ، غارت کردند و رفتندکه جزغم واندوه چیزی برای عطارنداشته وتاثیرعمیقی برروح جستجوگر او گذاشته گویا اودرانزمان ۷یا۸سال بیشترنداشته پس ازرفع فتنه غزها به مکتب رفته وبه تحصیل علوم انزمان پرداخت وسرگذشت بزرگان رامطالعه کرد ناخوداگاه بسوی طریقت گام برمیدارد حتی درتذکره اولیا ازبعضی ازین بزرگان نام میبرد عطارچون به حرفه داروسازی اشتغال داشته ازنظرمادی مستقل بوده وهمین بی نیازی باعث شدکه از رفتن به نزدامرا ومدح گویی خود داری کندجامی مرگ اورا بسال (۶۲۸) ذکر میکند و این مغایراست باحمله مغولان ( ۶۱۸)بوده زیرا عطار همراه با مردم نیشابوردر نبردبامغولان کشته میشود ، عطار دیداری بامولانا در نیشابور داشته و آن موقعی است که بهاولد پدر مولانا که مجبور به هجرت ازبلخ به زیارت خانه خدامیشود، عطارکه او را نوجوانی باهوش وخلاق میبیند کتاب اسرارنامه خودش را به مولانا هدیه میدهد از این رو این کتاب همیشه همراه مولانابوده است این نشان میدهدکه مولانا چقدر به دیده احترام به عطارنگاه میکرده ، تاثیرشعرعطار در مولانا رابه وضوح میتوان دید درباره اینکه عطار از کجا و از کدام استاد درس گرفته اطلاع دقیقی نداریم ولی بنا به نقلی او در ماوراءالنهر به خدمت سلطان العارفین مجدالدین بغدادی رسیده و خرقه تبرّک از دست او گرفته ، وسعت معلومات او از نوشته هایش پیداست که اواحاطه کامل به قران و روایات داشته است حدود(۹۰ )سال عمر وکسب فیض از محضربزرگان او را آشنا به دیگر ادیان کرده است ، علوم روز را که شامل پزشکی ، ستاره شناسی ، فلسفه ، موسیقی فراگرفته همچنین مراحل سیروسلوک ودرک حالات بزرگان بخصوص نجم الدین کبری که ازمشایخ سده ششم بوده بهره کافی برده ظاهرا دیداری هم درخوارزم با او داشته متاسفانه تمام اثار او درواقعه نیشابور از بین رفته آنچه که بما رسیده است انهایست که خارج ازنیشابور نزد دیگران بوده است *
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود*
ماخذ *
دکترشفیعی کدکنی*
الهی نامه عطار*
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
کتاب ازبهار تاشهریار ج ۲ص۱۱۱به
بعد *
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
03.04.202515:14
شبی یک سرگذشت : امشب
قوز بالاقوز
درفرهنگ ایران زمین تنوع ضرب المثل و رسم ورسوم ، بسیارزیاد میباشد که دارای مفهوم و معانی زیادی میباشد ، امشب رامتفاوت باهرشب ریشه ضرب المثل قوزبالا قوز را برایتان میگویم .
شبى مهتابی ، مردی صاحب قوز از خواب برخواست ، گمان كرد سحر شده ، بلند شد و به حمام رفت.
از سر آتشدان حمام كه گذشت، صدای ساز و آواز به گوشش خورداعتنانکردوبه داخل رفت..
وارد گرمخانه كه شد ، جماعتی را ديد در حال رقص و بزم و پايكوبى هستند ، او نيز بنا كرد به آواز خواندن و رقص و شادى کردن در حال رقص چشمش به پاهاى جماعت رقصنده افتاد و متوجه سم آن ها شد و پى برد كه اين جماعت از اجنه هستند ، گرچه بسيار ترسید اما خود را به خدا سپرد و به روی آنها نيز نیاورد.
از ما بهتران نيز كه در شادى و بزم بودند از رفتار قوزی خوششان آمد و قوزش را برداشتند!...
فردای آن روز رفیق آن قوزى خوشبخت كه او نيز قوزی بر پشت داشت ، از او پرسید : چه كردی كه قوزت صاف شد؟
او هم ماوقع آن شب را شرح داد.
چند شب گذشت و رفیق به حمام رفت ، گرمخانه را دید كه اجنه آنجا جمع شده‌اند.
گمان كرد همین كه برقصد ، اجنه نيز شاد شده و قوزش را برميدارند!
پس شروع به خواندن و رقصیدن کرد...
از قضا جنيان آن شب عزادار بودند، پس اوقاتشان تلخ شد و قوزى بالاى قوز اين بينوا افزودند!...
آن وقت بود كه فهمید چه خطا و قياس بى موردى كرد و كارى نابجا انجام داده و گفت:
ای وای دیدی چه به روزم شد ، قوزی بالای قوزم شد .
این بودسرگذشت کسیکه موقع شناس نباشد وشرایط دیگران درک نکند
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود
ماخذ
کتاب ده هزارضرب المثل
دکتر ابراهیم شکورزاده
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
09.03.202512:57
شبی یک سرگذشت : امشب
همراه با اساطیر
رستم قهرمان ملی ق دوم
اینک زال با امید به رهنمود های سیمرغ بدنبال حکیمی حاذق فرستاد و رودابه را با نوشاندن مقداری شراب یا ( مخدر) بیهوش کردند.
حکیم دست بکار شد و پهلوی رودابه را درید و کودک را که بسیار درشت بود با دقت تمام از شکم بیرون کشید آنگاه پهلوی سودابه را بهم دوخت و از ضمادی که سیمرغ سفارش آنرا داده بود بر روی زخم مالید که خیلی زود زخم التیام یافت .
بیامد یکی موبدی چرب دست*
مر آن ماه را به میِ ، کرد مست
بکافید بسی رنج پهلوی ماه *
بتابید مر بچه را سر ز راه
چنان بی گزندش برون آورید *
که کس در جهان این شگفتی ندید
یکی بچه بدُ چون گوی شیرفش*
به بالا بلند و به دیدار کَش
رودابه به محض اینکه چشم گشود نام مادرش سیندخت را بر زبان‌ راند آنگاه کودک را جست اطرافیان با دیدن درشتی این کودک متحیر وشگقت زده شدند ودلشاد گردیدند ، بچه را نشان مادر دادند رودابه از سلامت کودک ودرشتی آن یزدان را سپاس گفت و چون سیمای کودک به شکوه شاهنشهی می مانست مادر شادمانه نام کودک را رُستم نهاد ، اطرافیان وخدمتکاران به نشان مژده عروسکی از حریر ساختند وبه شکل اندازه رستم آن را تزئین می کنند و با نقش ونگاری مخصوص بر روی اسبی زرد رنگ ( سمند)نشانده نزد سام نیای رستم فرستادند ( گویا این رسم در نزد ایرانیان دوران باستان بوده که عروسکی بنام آن کودک درست می کردند واو را به پدر بزرگ یا جد پدری که در شهر دیگر بوده می فرستادند)
سام بادیدن عروسک با خنده می گوید اگر گودک نصف این عروسک هم باشد او سرش به ابر خواهد رساند ، آنگاه درم در بین مردم پخش کرد و جشن گرفت و یزدان را شکر کرد که کودکی به این قد وبالا به او عنایت کرده ، آنگاه وسيله نوشتن خواست پس از حمد وستایش پروردگار از زال خواست تا در تربیت کودک کوشا باشد کودک در خوردن هم عجیب بود ده دایه آن کودک شیر می‌دادند تا بچه توانست به غذا خوردن عادت کند او به اندازه ده نفر نان وگوشت می خورد وهمگان از رشد عجیب او تعجب می کردند هنگامیکه ۸ ساله گشت مانند جوانی بلند بالا بنظر می رسید وکسانیکه سن زیادی داشتند رستم را به جوانی سام شباهت می دادند ، بزودی آوازه نو جوانی دلیر وشجاع همه جا پیچید ، سام که مشتاق دیدار نوه اش بود به زابلستان آمد خبر آمدن سام مردم را به هیجان آورد آنان در حالیکه زال پیشاپیش مردم در حرکت بود ورستم را بر روی پیلی آراسته سوار کرده بودند به طرف سام پیش می آمدند دو طرف به یک دیگر رسیدند آنگاه رستم نیایش را درودها گفت وسام از دیدن هیبت نوه اش از شادی در پوست نمی گنجید ، آنگاه همگان بسمت کاخ براه افتادند.
یکماه از آمدن سام می گذشت سام سعی میکرد دراین مدت کم فنون نظامی را به نوه اش بیامرزد او رموز فدا کاری وترفند های عیاری و پهلوانی را به رستم یاد آور میشد ، سام می گفت چنین کودکی از صد سال قبل در خانواده آنان پیدا نشده است واین عنایت یزدان و کرامت سیمرغ است که صاحب چنین کودکی شده اند.
به زال آگهی گفت تا صد نژاد*
بپرسی کس این را ندارد نشان
که کودک ز پهلو برون آورند *
بدین نیکویی چاره چون اورند
به سیمرغ بادا هزار آفرین *
که ایزد ورا ره نمود اندرین.
ادامه دارد
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh
#رستم
#زال
#سیمرغ
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
02.03.202511:40
شبی یک سرگذشت : امشب
اولین بانوی شاعره در ایران *
داستان عشقی شاعره رابعه قُزداری*
داستان رابعه وبکتاش یکی اززیباترین داستانهای عشقی درادبیات پارسی میباشد که میتوان آنرا در ردیف عشقهای ناکام معروف قرارداد.
اودختر کعب فرمانروای بلخ ، سیستان و بلوچستان که ازطرف پادشاه سامانی به این سمت برگزیده شده بود ، رابعه دختری بود بغایت زیبا سیه چشم بلندبالا وشیرین بیان که بفارسی وعربی شعر میسرود اوهمدوره رودکی واولین بانوی شاعره پارسی گوی بوده است ، پدرش کعب دربستر بیماری حکومت رابه پسرش حارث سپرد و از دنیا رفت حارث درفکر شوهری خوب برای رابعه بود و میخواست اورا شوهر دهدولی روزگار چیز دیگری تدارک دیده بود یک شب که بزم شبانه برقرارشده بود ، رابعه هم حضور داشت ، غلام جوانی بنام بکتاش ساغری میکرد دیدن این غلام حال رابعه رادگرگون ساخت دیگر حال درستی نداشت هر روز شعرهایش سوزناکتر وشورانگیز ترمیشد دیگرحال درستی نداشت روزبروز ضعیف تر ورنجورترمیشد تمام خواستگاران را جواب میکرد تااینکه ندیمه اش باچرب زبانی پی به راز دل رابعه برد سپس به توصیه او نامه ای برای معشوق نوشت بکتاش باخواندن نامه پر ازمهر دیوانه رابعه گشت این وضع ادامه داشت حتی زمانی بکتاش بدیدار رابعه امد ولی رابعه اورا ازخود راند زیرا نمیتوانست بپذیرد که باغلامی همپایه شود روزها گذشت یکی ازدشمنان حارث لشکر به بلخ کشید بکتاش در زمره سپاهیان درامد درهنگامه جنگ بکتاش زخم برداشت بیهوش بر زمین افتاد بناگاه سواری سیاه پوش که صورتش پوشانیده ازگرد راه رسیده وبکتاش را بر اسب نشانده ازمیدان بدربرد امیر بخارا باسپاهیانش به کمک حارث رسیده دشمن شکست خورد ، فردای انروز رابعه نامه برای بکتاش فرستاد وشرح ماجرابگفت این نامه حال زار بکتاش را بهبود بخشید چند روز گذشت حارث برای تشکر پیش امیر بخارا رفت شب هنگام جشن برگذار ورودکی اشعاری جانگداز ، از رابعه خواند امیر بخارا نام سراینده شعر راپرسید رودکی نام رابعه راگفت که درفراق محبوبش سروده است حارث خودرابه مستی زد ولی به محض رسیدن به بلخ بکتاش رابزندان انداخت یکی از مخالفان بکتاش به طمع سکه طلا به خانه بکتاش دستبرد زد اودرصندوق بجای سکه طلا نامه هارادید نامه ها را به حارث نشانداد برادر باناراحتی امرکرد که خواهرش که همان لحظه درحمام بود رگ زده ازنعمت زندگی محروم کردند بکتاش با آگاهی ازکشته شدن رابعه شبانگاه از زندان فرار به قصر واردشد وحارث رابقتل رساند سپس خود برمزار رابعه رفت وپس از سوز وگداز بسیار باخنجر خودراکشت و بدینسان عشقی پاک رنگ خون بخود گرفت واوراقی دیگر به ادبیات عشق های بی فرجام ایران افزوده گشت.
عوفی وجامی همچنین عطار ابیاتی چند سروده وتاحدودی به این عشق جنبه افسانه داده اند
کاظم مزینانی تا مطلبی دیگر بدرود*
ماخذ:*
تاریخ ادبیات ایران دکتر ذبیح الله صفا ج اول ص۴۴۹ و۴۵۰ *
لباب الاباب ، عوفی ج۲ص۶۱و۶۲*
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
26.02.202510:37
شبی یک سرگذشت بانوان درتاریخ
امشب ملکه پروشات
پروشات یا(پریزاد)دختر اردشیراول بود که به همسری داریوش دوم هخامنشی درآمدو ملکه دربار شد.
پروشات به سیاست پردازی وکاردانی وسخت دلی وخشونت بادشمنان معروف بود ، پروشات همسرداریوش دوم هخامنشی از(۴۲۴تا۴۰۴)پیش ازمیلاد بانوی اول کشور وقدرت واقعی درباربود (کتزیاس)طبیب ومورخ یونانی نقل میکند ،او سیزده فرزند بدنیا آورده ولی فقط دوپسربنامهای اردشیردوم وکوروش کوچک ویک دختربه نام(امستریس)زنده مانده است ، شوهرش داریوش دوم هخامنشی اردشیررابه عنوان جانشین انتخاب کردولی پروشات مایل بودکوروش کوچک پادشاه شود به همین دلیل هنگامیکه شوهرش بیماربود پروشات کوروش راکه فرماندار لیدیه بود فراخواند کوروش کوچک دیررسید ومراسم درحال اجرابود،کوروش به قدری به هیجان آمده بودکه به اردشیرحمله کرد تااورابکشد،این حمله ناموفق بودو شاه دستورداداورا دستگیرکرده واعدام نمایند. پروشات شهبانو توانست باتدبیری جان فرزندش رانجات بخشد اودرست درهنگام اجرای حکم اعدام کوروش راچنان محکم درآغوش گرفت که درصورت اقدام جلاد پروشات کشته میشد به دلیل احترام به شهبانو وحفظ جان وی حکم اعدام متوقف شد واوتوانست فرمان عفو کوروش را ازداریوش شاه بگیردو وی رابه لیدیه برگرداند.بعدها کوروش در لیدیه مقابل اردشیردوم سر به طغیان برداشت ودرپی آن جنگهای سختی بین دوبرادر درگرفت که گرداننده آنرا ملکه پروشات مینامند ، کوروش دریکی ازاین جنگهاکشته شد اماپروشات انتقام وی راازقاتلین او گرفت ویکی ازرقبایش به نام (استاتیر)راکه ازهمسران محبوب شوهرش بودنیزازبین برد پروشات پس ازمرگ داریوش دوم قدرت خودرا دردربار پادشاهی پسرش اردشیردوم همچنان حفظ کرد.
این هم نمونه دیگری ازبانوانی که سیاست وجسارت جزئی ازوجودشان بود *
کاظم مزینانی تامعرفی بانوی دیگربدرود*

@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
06.04.202514:59
شبی یک سرگذشت : امشب
ظل السلطان حاکم نالایق اصفهان*
مسعودمیرزا ملقب به ظل‌السلطان (متولد ۱۵دی ۱۲۲۸ خورشیدی تبریز) شاهزادهٔ قاجار و بزرگترین پسر ناصرالدین شاه ، وی مدت( ۳۴) سال حاکم اصفهان بودبه زبان عربی وفرانسه آشنابود همچنین کتابخانه ای داشت که بیشترکتابهای خطی درآن موجود بود کتاب تاریخ مسعودی ازکارهای اوست که اطلاعات خوبی ازآن دوره بمامیدهد البته بعضی اعتقاد دارند پسر برادرش کتابرابنام اونوشته ، اوخود را مالک برحق تاج‌وتخت می‌دانست و پس از مرگ ناصرالدین شاه با این که مسن‌تر از مظفرالدین شاه بود به این دلیل که از مادری غیر قجر زاده شده بود ، از تاج‌وتخت محروم شد، این امر موجب کینه او شد و برای نشان دادن قدرت دست به کارهای عجیبی میزد که تخریب کاخ‌های صفوی از جملهٔ آنهاست (که البته از فروش مصالح کاخها پول خوبی به جیب میزد) او نیز مانند پدرش ناصر الدین شاه به نمایش قدرت و شکارحیوانات (شرح حیوانات شکارشده کمیاب باعث تاسف است) و حرمسرا خیلی علاقمند بود.
اوبرای خودش لشگری جداگانه با یونیفرم مخصوص داشت فرمانروایی سی و چهار ساله ظل‌السلطان بر اصفهان، با ویرانی بیش از ۵۰ اثر و بنای تاریخی و باغ ایرانی در پایتخت دولت صفوی همراه بود.
شهر اصفهان كه در روزگار اوج و شکوه خود دارای ۱۳۷ كاخ ، ۱۶۲ مسجد ، ۴۸ مدرسه ، ۲۷۳ حمام داشت در دوره ظل‌السلطان بیشتر شکوه و زیبایی خود را از کف داد.
درست در زمانی که ظل السلطان ایرانی اصفهان را شخم می زد ، یک خارجی بنام هولتسر غصه نابودی این ابنیه را داشت.
این شیفتگی و شیدایی (هولتسر) در زمانه‌ای که مردمش نسبت به میراث ملی خود بی‌تفاوت‌اند بسیار ستودنی است.
چه اندوهناک و دردناک است که یک بیگانه چنین مفتون و دلباخته‌ی دیرینه‌های این سرزمین باشد آن‌گاه کسانی که هستی‌شان از این خاک است قدر و منزلت فرهنگ و هنر خویش را ندانند.
هولستر از بی‌مهری حاکم اصفهان نسبت به داشته‌های تاریخی بی‌نظیر و باشکوه‌ روایت تلخی می‌کند(دریغا طولی نخواهد کشید، که از یادگارهای این دوره‌ی جالب ( صفویان) آثار زیادی باقی نخواهد ماند.
طوفان، درخت‌های چهارباغ را از جا می‌کند و جای آن‌ها چیزی کاشته نمی‌شود. باد و بوران و یخ‌بندان ساختمان‌های کهن را می‌ترکاند ، کسی آن‌ها را تعمیر نمی‌کند و سنگ و آجرهای آن‌ها برای ساختمان خانه‌های نو به کار می‌روند. مسجدهای کهن برای اهالی کنونی بزرگ هستند و نمی‌توانند آن‌ها را تعمیر کنند و نگه دارند. مردم ترجیح می‌دهند که قسمت‌های جدیدی بسازند و قسمت‌های کهنه را به حال خود واگذارند ، گفته می شود ظل السلطان حتی دستور تخریب کاخ چهلستون را هم داده بود که یکی از تجار خوش نام اصفهان به نام ملک التجار به موقع اطلاع می یابد و با خرید آن ، این ملک تاریخی را از دست نادانی او می رهاند.
ظل‌السلطان همچنین آینه کاری‌های روی ستون‌ های عالی قاپو و چهل‌ستون را از میان برد و علاوه بر این دستور داد روی نقاشی‌های نفیس داخل چهل ستون را با گچ بپوشانند و نقاشان قاجاری بر روی آنها نقاشی‌های کم‌ارزش خود را بنگارند.
توصیف برخی از این عمارتهای تخریب شده بدستور ظل‌السلطان در برخی سفرنامه‌ها و بخصوص سفرنامه‌های مربوط به مستشرقین و اروپائیانی که از اصفهان در عصر صفوی بازدید کرده اند ، ذکر شده است.
عمارتی که در خیابان استانداری قرار دارد روزگاری خانه ظل السلطان بوده و بر در و دیوار آن سر حیواناتی که این شاهزاده قاجاری شکار کرده بود نصب بوده است.
مستند آن تصویری است که هولستر در زمان فرمانروایی وی از آنجا ثبت و ضبط کرده است. این خانه در دوره پهلوی تبدیل به استانداری اصفهان گردید شاید به همین خاطر نیز خیابان روبروی آن (استانداری) گردید.
امروز آنجا موزه هنرهای معاصر اصفهان است. تنها برخی از جنایات وی در قبال تخریب بناهای عمدتاً صفوی اصفهان به شرح زیر است : باغ و قصر سعادت آباد ، عمارت هفت دست ، قصر نمکدان ، آئینه خانه ، بهشت برین ، بهشت آئین ، انگورستان ، بادامستان ، نارنجستان ، کلاه فرنگی ، باغ تخت ، باغ آلبالو ، باغ طاووس ، عمارت و باغ نقش جهان ، باغ فتح آباد ، گلدسته ، تالار اشرف ، عمارت خورشید ، سرپوشیده ، عمارت خسروخانی ، باغ زرشک ، باغ چرخاب ، باغ محمود ، باغ صفی میرزا ، باغ قوشخانه ، باغ نظر ، عمارت و سردر باغ هزارجریب ، عمارت جهان نما ووو….او شخصیتی عجیبی داشت درجریان مشروطه کمک های زیادی به مشروطه خواهان میکردواین خیلی عجیب بود.
شرح شکارهای او وتعداد ازبین بردن حیوانات
خیلی باعث تعجب است.
اودر تاریخ (۱۲تیر ۱۲۹۷)دراصفهان چشم ازجهان فروبست پیکراورابه مشهدودرحرم دفن کردند*
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود*
ماخذ:*
شرح حال رجال ایران *
تاریخ مشروطه *
ازخراسان تا بختیاری هانری رنه دالمانی
ج۲ فصل یازدهم قسمت اصفهان*
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
02.04.202513:44
شبی یک سرگذشت : امشب
جشن بزرگ سیزده بدر ازمنظری دیگر*
شاید درجهان کمتر مردمی باشندکه درفرهنگشان اینقدر جشن وشادی وجود داشته که متاسفانه این جشن ها بتدریج ازبین رفته ویاکمرنگ شده که خود بحثی جداگانه رامیطلبد ، سلسله جشن های نوروز باچهارشنبه سوری شروع باجشن سیزده پایان می یابد ، این جشن علی رغمیکه یک روز بیشتر نیست ، ولی جایگاه ویژه ای در فرهنگ مادارد ، سیزدهمین روز هرماه بنام (ایزدتیشتر آورنده باران)نامگذاری شده است دراندیشه باستانی نه تنهانحس نیست بلکه مقدس وشایان تکریم است دراین روز خانواده های ایرانی سبزه وماهی عید را به همراه لوازم گردشگری به صحرا وکنار رودها رفته واین روز را باجشن وشادی بپایان میرسانند ، در بعضی متون امده است که این روزبنام (هوروزا) ایزدبانوی سغُدی آبهانام گذاری شده ازاین رو زنان باحضورخویش دراین روز جهت تکریم این ایزد بانو دشت رامزین و مرسوم است که سبزه هفت سین را به عنوان هدیه به آناهیتا(الهه آب های روان)به آب میسیارند ، درفرهنگ اساطیری ایران زمین آمده است که دراین روز( مشیاومشیانه) به ازدواج هم درآمدند ، انچه از روایات اساطیری برمیآید ،چنین است (که اهورامزداخالق قادر هستی درمرحله ای نوع بشر را با نام کیومرث حیات بخشید کیومرث مدت ۳۰سال در جهان گردش نمود ودرمیان کوه ودشت روزگار خویش راسپری کرد اودرجهان پادشاه گلها بود چراکه هیج موجودی درحیطه سیطره او وجودنیافته بود ، پس ازسی سال پادشاهی برگلها وطبیعت درهنگام مرگ از صلب اونطفه ای خارج شد که پس ازتصفیه توسط خورشید وپالایش ازگزند دردامن خاک جای گرفته ودر رحم زمین صیانت شد ، پس ازمدت چهل سال نطفه او به شکل دوساقه به هم پیچیده ریباس سر از خاک برآورده ودرمهر روز ازمهرماه این دوساقه به هم پیچیده صورت انسان یافت وجفت مذّکر وموّنث نوع بشر راتشکیل داد) (مشیا ومشیانه دوساقه بهم پیچیده شده ریواس) پس ازپنجاه سال درتیر روز ازفروردین ماه یعنی سیزدهم فروردین باهم ازدواج کردند چون درآن زمان محوری به عنوان قاعده ازدواج تعریف نشده بود آنها دوساقه گیاه را نمادپیوندسبز ومبارک میان خویش گره زدند و انرا نشان پیوند قرار دادند ، ازاین رو این سنت گره زدن به یادمان پیوند مشیا ومشیانه در روزسیزدهم فروردین مرسوم شد ، دختران و پسران دم بخت دراین روز بیاد بودنشانگان پیوند درایران باستان و گرامیداشت پیوندمشیاومشیانه علف های دشت رابه هم گره زده تابخت شان بازشود ، ازدیگر سنت های این روز میتوان به پختن آش رشته سبزی پلو باکوکو ودیگر خوراکی هااشاره کرد هم چنین فال گوش ایستادن ، هماوردطلبی مردان جهت کشتی ، نمایش اسب سواری که نمادی ازجنگ تیشتر الهه باران و اپئوش دیو خشکسالی وجشن پایکوبی باسازودهل اشاره کرد.
اینکه سنتها ی سیزده بدر ریشه درکدام عصر تاریخی دارد حرفهای زیادی گفته شده ولی بیشک میتوان این جشنها را درایران باستان بدوره جمشید پیشدادی نسبت داد واین ازهمه منطقی تراست *
کاظم مزینانی تا مطلبی دیگر بدرود *
ماخذ *
نخستین انسان نخستین شهریار ارتور
کرستین سن ت تفضلی و اموزگار*
جشنهاوائینها ایرانی ازدیروز تاامروز میرفتاح*
صادق هدایت نیرنگستان*
نوروزنامه،پنجاه گفتار رضا مرادی غیاث آبادی
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
06.03.202514:11
شبی یک سرگذشت : امشب
بانوی دلاور ایران گرد آفرید
بانوان درتاریخ وادبیات ماازجایگاه والایی برخور دارند وقسمتی ازتاریخ وادبیات ماراتشکیل میدهند سر گذشت این دفعه مابه روایت حکیم توس فردوسی بزرگ بیان شده است .
سهراب قد کشیده قدرتمند و بلندبالاشجاع و جنگجوجویای نام وقدرت طلب در پی پیداکردن پدرش رستم به خدمت افراسیاب درامده بالشگری گران به سمت ایران براه افتادند تا به مرز ایران رسیدند ، دژسفید اولین پایگاه نیروهای ایرانی است که توسط جمعی ازدلاوران تحت فرماندهی گستهم این پیر دلاور کوتوال قلعه از مرز نگهبانی می کنند ، نیروهای سهراب دژ را محاصره میکنند گُستهم (گژدهم)به کیکاووس شاه ایران خبر ورود نیروهای توران رامیدهد سهراب درمقابل قلعه مبارز میطلبد بنا گاه درقلعه بازوهجیر دلاوری زاده توس باسلاح کامل دربرابرسهراب قرارمیگرد دو جنگجو بهم می پیچنددست به انواع سلاح میبرند دراخر هجیر شکست میخورد و اسیر کمند سهراب میشود .
چون خبر گرفتار شدن هجیر به گّرد آفرید رسید بی درنگ موهایش را در زیر زره و کلاه خود پنهان کرد و جامۀ رزم پوشید ، سلاح بر خود بست و بر اسبی نشست و راهی میدان نبرد شد ، گُرد آفرید دخترگژدهم کوتوال قلعه وقتی وارد میدان کار زار شد نعره ای کشید و هماورد خواست ، سهراب چون صدای او را شنید لباس رزم پوشید و سوار بر اسبش شد و به میدان آمد ، گرد آفرید چون او را دید کمان را به زه کرد و بارانی از تیر بر سر سهراب فرود آورد ، سهراب نیز سپر را بر سرش گرفت تا به نزدیک گرد آفرید رسید و با نیزه چنان ضربه ای به کمربند گرد آفرید زد که زره بر تنش پاره گردید ، گرد آفرید هم با تیغش نیزۀ او را به دو نیمه کرد در هنگامه نبرد بناگاه پای اسب گردآفرین در سوراخی فرو می‌رود اسب سکندری میخورد و کلاخود ازسرش می افتد انبوه موهای زیبایش نمایان میشودسهراب وقتی که موهای او را دید بسیار متعجب شد ، او تا کنون زنی جنگجو و کار آزموده چنین ندیده بود ، پس سهراب کمندی بر کمر او انداخت و او را در بند گرفت ، گرد آفرید سعی و تلاش می کرد که خود را از بند آزاد کند ، سهراب به او گفت ای دختر تلاش بیهوده نکن ازدست من خلاص نخواهی شد
گرد آفرید گفت ، ای دلاور بی همتا ، اکنون دو سپاه ما را نگاه می کنند و با خود می گویند که ، سهراب با دختری هماورد شده است ، پس بهتر است که با یکدیگر سازش کنیم و به دژ سپید برویم ، من قول می دهم که کاری کنم تمام سپاه ایران زیر فرمان تو بروند و دژ سپید را نیز در اختیار تو قرار می دهم ، آنگاه گرد آفرید با لبخند و نگاهی سهراب را مفتون خود ساخت ، سهراب او خواست که پیمان شکنی نکند ،
پس گرد آفرید و سهراب تا در دژ سپید با یکدیگر تاختند ، گژدهم وقتی دخترش را دید در دژ را گشود و گرد آفرید داخل شد ، آنگاه در دوباره بسته شد و سهراب به پشت در باقی ماند ، در همین حال گرد آفرید به پشت بام دژ رفت و به سهراب گفت ، ناراحت نشو ای دلاور ، اکنون به سوی سرزمینت باز گرد ، زیرا تورانیان نمی توانند از ایرانیان همسری انتخاب کنند .
سهراب که بسیار خشمگین شده بود چون حرفهای گرد آفرید را شنید بسیار خجالت زده شد که خود را بازیچۀ دست دختری قرار داده ، پس هر چه در زیر دژ سپید بود به یغما برد و بسوی سپاه خود بازگشت ، شبنگاه گستهم به اتفاق دیگر سربازان وگردافرید از راه مخفی بسمت ایران حرکت کردننددرحالیکه این بانوی دلاور قلب سهراب را با خود برده بود و سهراب دل درگروعشق او گذاشته بودباخودمیگفت یک زن انقدرشجاع وباسیاست پس مردان ایران زمین چگونه باشند.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود.
ماخذداستان های شاهنامه.
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
01.03.202515:58
سرگذشت بانوان درتاریخ
به مناسبت روز جهانی بانوان
امشب آذرمیدوخت دومین شاه بانو
سال (۶۳۲) میلادی دربارساسانیان پرازفته وآشوب شده بودانقدرسرگرم منازعه وجنگ قدرت با یک دیگربودند که ازقدرت مخربی که بیخ گوششان درحال رشدبودغافل شده شاید هم آنان رابه چیزی تصورنمیکردند وانرایک شورش می دانستند به هرحال دربار با انتخاب پوراندخت (بوران دخت)داشت سروسامان میگرفت ولی مرگ زودهنگام ومشکوک شاه بانو دگربارموجی ازتشتت و رو یا رویی قدرت براه افتاد این بار بزرگان دختر دیگر خسروپرویز رابه شاهنشاهی امپراتوری انتخاب کردند.
آذرمیدخت شاه جدید که روش خواهرش درمملکت داری خوب تشخیص داده بود کارهای او را دنبلال کرد ولی هجوم تازیان به مرزها باعث شدشاه بانو ازلشگر خراسان اسپهبدفرخ هرمز کمک بخواهد این فرصتی بودکه اسپهبد فرخ هرمز خودی نشان بدهد چون اوخودرالایق شاه شدن میدانست لذاهرگونه کمک راشرط ازدواج باشاه بانو رادانست آذرمیدخت این بانوی زیبا وعفیف وفهیم ساسانی قبول نکرد اسپهبد فرخ که شاید دران زمان قدرتمندترین سردار موجود بود بااصرار وزیاده خواهی سعی درخواسته خود داشت آذرمیدخت ازروی ناچاری اورا که تقضای دیدارشبانه را داشت دستور بقتلش داد ولی این پایان کارنبود لذا پسرش رستم فرخ زاد بالشگر خراسان به انتقام خون پدر تیسفون را در اختیار گرفت واین بانویی که جزء خیر وپاک بودن گناهی نداشت دستگیر وبقتل رساند و بدینسان امیراتوری ساسانی شاه دیگری که یک بانو بودبه مدت حدودیکسال تجربه کرد.
این بودسهم پادشاهی دوتن ازبانوان روشن فکرایرانی که در محیطی از توطئه و زیادخواهی سهمشانرا دریافت کردند*
بیچاره مردم ایران *
کاظم مزینانی تامعرفی بانوی دیگربدرود*
@goshetarikh
Кайра бөлүшүлгөн:
گوشه هایی از تاریخ avatar
گوشه هایی از تاریخ
23.02.202515:32
هرشب یک سرگذشت : امشب
زندگی خواجه نصیرالدین توسی .
تقدیم به تمامی مهندسین عزیزکشورمان
پنجم اسفند ۵۷۹ هجری قمری دانشمند ، ادیب ، شاعر، متکلم ، فیلسوف ، اندیشمند ، ریاضیدان ، آگاه به علم حکمت در شهردانش پرور توس به دنیا امد اسمش ابوجعفر محمدبن حسن بن طوسی مشهور به خواجه نصیرالدین گذاشتند. شخصیت عجیبی داشت جوان بودو جویای نام ابتدا به شهرهای نیشابور ، ری ، قم ، اصفهان انگاه ببغداد جهت بهره از استادان در آن زمان به تحصیل پرداخت سپس به اسماعیلیان روی آورد وموفق شد به الموت وارد شود چندین سال در نزداسماعیلیان زندگی و از کتابخانه های انها استفاده میکندوچندین کتاب به نامهای شرح اشارات ابن سینا و تحریر اقلیدوس وتولی وتبری واخلاق ناصری ودیوان شعری بنام قائمیات می نویسداوبه اندازه کافی از کتابخانه اسماعیلیان استفاده میکند ولی(خورشاه) آخرین رهبر اسماعیلی اورا برای کار بزرگی که درنظر دارد راضی نمی کند الموت را ترک وبسمت خراسان میرورغولی ازشیشه بیرون امده بنام هولاکوخان ، جنگجو ، خشن ، خونریز، ولی تاحدودی واقع بین خواجه به خدمت هولاکو درمیایدخواجه قبل از حمله به یک شهربرای حاکم انشهرنامه مینویسد عجیب اینکه نامه های خواجه به اندازه شمشیر هولاکو کار ساز است سپاهی برای تصرف قلعه هامیفرستدکه بازیرکی خواجه بسیاری از قلعه ها بدون خونریزی به تصرف هولاکودر میاید ، هولاکو ازخواجه خوشش می ایدواورا مشاور خود میکند ودرتمام جنگهاومسافرتها همراه خودمیبرد شاهکار خواجه شروع میشود ذهن خان مغول را اماده وبسوی بغداد حرکت میکند درجنگی باسپاهیان خلیفه پیروز میشوند بغداد محاصره میشودخیلی زودمقاومت مدافعان درهم میشکند وتسلیم میشوند خلیفه باظاهری آراسته درحالیکه ردای پیامبربردوش وعصای آن حضرت دردست و چهل غلام که هریک سینی بزرگی بر روی سرپراز جواهرات گوناگون وطلا بدنبالش پیش خان دست بسینه میایستند ، هولاکوخان ازاین همه مال تعجب میکندومیگوید چرا ازاین جواهرات برای دفاع خرج نکردی خلیفه میگوید مال بیت المال مسلمین است نمیخواستم مسئول باشم ، خان میگویدپس چرابه رقاصان مشت مشت میدادی جواب درستی دریافت نمیکند هولاکو فرمان قتل رامیدهد اطرافیان به خان میگوینداین جای پیغمبراست کشتن اوبلابه دنبال دارد خان خرافی مغول درکشتن خلیفه دچار تردیدمیشودخواجه میگوید او را لای نمد می پیچیم می مالیم هرگاه خواست بلانازل شود دست نگهمیداریم واین چنین میکنندهنگامیکه دست ازکارمیکشنداز خلیفه چیزی باقی نمانده بودبدینسان حکومت ۵۲۳ساله جوروظلم عباسیان بادرایت اعجوبه خراسانی وخان بیرحم مغول برای همیشه برچیده میشود (۶۵۶هجری)خواجه هولاکو رامجبور میکندکه رصدخانه ای درمراغه بسازد که بسیار عظیم است که الگوی میشودبرای هند و سمرقند خواجه در تاریخ دوشنبه هجدهم ازماه ذلقعده (۶۷۲)هجری در بغداد (به نقلی در راه بغداد)فوت می کند ، پیکر او را در کاظمین دفن میکننداین سرگذشت مردی بودکه جامعه اسلامی انروزگاررا ازلوث وجود خلفای عباسی پاک کرد :
مطلبی دراین خصوص خواندم درصحت آن تردید دارم گویند پس ازمرگ خلیفه مستصعم بالله خواجه دستورداد ردای پیامبروعصای أن حضرت که نزدخلیفه بوددراتش افکنده وبسوزانند هنگامیکه به اواعتراض میکنند میگوید آتش میزنم که این ردا واین عصا اگر دست کس دیگری بیفتد باز با نام خداو پیامبر مشروعیت پیداوظلم نکند*
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود *
@goshetarikh
Көрсөтүлдү 1 - 22 ичинде 22
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.