

07.04.202507:11
از پیشم نرو. ای خوبِ خوب. ای خوبِ من.
24.03.202516:39
گاهی به نیشخند و تمسخر
گاهی به احترام و تشکر
از خیر روزگار گذشتم
از آنچه عمر بر سر من ریخت
گاهی فرونشسته به تفصیل
گاهی به اختصار گذشتم
زنهای بیوه کاش که بودم
یا مردهای مردهی آنها...
سنگِ مزار کاش که بودم
"کاش"ی بزرگ بودم و افسوس
چون آهی از نهادِ زنان و
مردان داغدار گذشتم
جز تکهپارههای کبودم
با هیچچیز دوست نبودم
جز پرّ و پُرز و پوست نبودم
اما تو امر کردی و یک عمر
با تکههایم از تلههای
گلهای گوشتخوار گذشتم
از اسبِ خسته آنکه زمین خورد
من بودم، ای مقدر غمناک!
روحِ سوارِ مرده که از خاک
برخاست، روح زخمی من بود؛
با روحم از یکایک خوانها
بیاسب و بیسوار گذشتم
دژهای تنگحوصله بودی
با حکمِ تیر و آنهمه دیوار
اما من این اسیرِ گرفتار
از تیر زهرسوده نمردم
اما من از میانِ هزاران
دیوارِ استوار گذشتم
اکنون به هوش باش که دیگر
از جویهای مرده ملولم
از آبِ دستخورده ملولم
دلگیرم از تویی که زمانی
یک آبراهه بودی و از تو
صدها هزار بار گذشتم
بر شاخههای خشک دهانم
اکنون که هیچ برگوبری نیست
اکنون که در معابرِ جانم
از هیچ عابری خبری نیست
از من نپرس از تو چگونه
ای عمرِ بیبهار! گذشتم.
حسین صفا
گاهی به احترام و تشکر
از خیر روزگار گذشتم
از آنچه عمر بر سر من ریخت
گاهی فرونشسته به تفصیل
گاهی به اختصار گذشتم
زنهای بیوه کاش که بودم
یا مردهای مردهی آنها...
سنگِ مزار کاش که بودم
"کاش"ی بزرگ بودم و افسوس
چون آهی از نهادِ زنان و
مردان داغدار گذشتم
جز تکهپارههای کبودم
با هیچچیز دوست نبودم
جز پرّ و پُرز و پوست نبودم
اما تو امر کردی و یک عمر
با تکههایم از تلههای
گلهای گوشتخوار گذشتم
از اسبِ خسته آنکه زمین خورد
من بودم، ای مقدر غمناک!
روحِ سوارِ مرده که از خاک
برخاست، روح زخمی من بود؛
با روحم از یکایک خوانها
بیاسب و بیسوار گذشتم
دژهای تنگحوصله بودی
با حکمِ تیر و آنهمه دیوار
اما من این اسیرِ گرفتار
از تیر زهرسوده نمردم
اما من از میانِ هزاران
دیوارِ استوار گذشتم
اکنون به هوش باش که دیگر
از جویهای مرده ملولم
از آبِ دستخورده ملولم
دلگیرم از تویی که زمانی
یک آبراهه بودی و از تو
صدها هزار بار گذشتم
بر شاخههای خشک دهانم
اکنون که هیچ برگوبری نیست
اکنون که در معابرِ جانم
از هیچ عابری خبری نیست
از من نپرس از تو چگونه
ای عمرِ بیبهار! گذشتم.
حسین صفا


24.03.202514:51
11.03.202501:38
تو گوهر ناب بودی آقای کریمخانی؛ هنر اصیل بودی، حیف و صد حیف که رفتی و اونجوری که باید نشنیدیم تو رو./ ندانستم.


09.03.202517:55
09.03.202509:09
صحبت از کوههای تو جاده شد، تا حالا بهشون دقت کردین؟ سنگهای عظیمالجثهای که یهدفعه جلوت ظاهر میشن، با تو حرکت میکنن و در یک آن دور و محو میشن. همین. جالب بود برام. ادامه نداره. خودتون یه ربط فلسفی بین این مطلب و آدمهایی که تو زندگی هر آدمی میان و میرن پیدا کنید.
06.04.202521:57
من همینجام. همین گوشه. مثل بچهای که بعد از تعطیل شدن مدرسه همهی هممدرسهایهاش رفتن، تک و تنها یه گوشه تو حیاط مدرسه نشستم و چشمم به دره. منتظرم تا بیای. تو زندگی بعدی بیا و پیدام کن. من اونقدر خستهم که تا هزار زندگی دیگه هم توان جستجو ندارم. من اونطرف مرز خستگی منتظرت وایسادم. کارت که تموم شد بیا دنبالم.
24.03.202515:07
راست گفته سعدی. از عاشقی که هجرانکشیده، جدا افتاده، مهجور و محروم از روی معشوقه، گریه غرقش کرده و دلتنگی قورتش داده ضعیفتر و مظلومتر نداریم.
24.03.202514:39
بقای آدمی در همین ترسو بودنشه. اگه آدم ترسو نبود میلیونها سال قبل منقرض شده بود. اونچیزی که مهمه چگونگی مواجهه با ترسه نه صرفا با ترس مواجه شدن. اگه شیوه رویارویی با ترس اشتباه باشه اتفاقا یه تروما به ترسها و زخمهای قبلی آدم اضافه میشه. جدای از این، با ترسمون روبرو شیم چی بشه؟ فکر کردی از وحشت زندگی کاسته میشه؟ نه. باز هم وقتی تنها میشی وحشت کیهانی روحت رو میبلعه و حس میکنی خدایان غارها از ته عمیقترین غارهای دنیا اسمت رو صدا میزنن.
11.03.202501:29
خواب دیدم تو مسیر برگشت به خونه یه نفر هر روز یه شمشیر پرت میکنه جلوی پام. بهصورت ضمنی منظورش این بود که خودت رو بکش. من بیاعتنا رد میشدم. تا اینکه بعد از یه مدت اونقدر شمشیر جمع شد که مجبور بودم برای رد شدن پا بذارم روشون. داری میخونی هنوز؟ ببخشید من خسته شدم از تایپ، عذرمیخوام که تا اینجا کشوندمت. تهش یکی از شمشیرها رو توی شکمم فرو کردم. صبح بخیر.
09.03.202517:54
هیچگاه انسان سالم، دیگری را شکنجه نمیکند. این انسان آزار دیده است که آزار میرساند؛ و این چرخه ادامه دارد.
09.03.202509:08
الان چی؟ تبدیل شدم به یه حرفزننده مدام. حرفهایی که دستآوردی برام ندارن. فقط بهم کمک میکنن که تنهاییم رو پنهان کنم. آدمی که زیاد حرف میزنه تبحر بیشتری توی قایم کردن تنهایی داره. پشت همون حرفها و کلمات، دلقک غمگینی نشسته که پشت صحنه سالن نمایش زانوهاش رو بغل کرده، در حالی که سالهاست که خنده مصنوعیش روی صورتش ماسیده.


27.03.202507:53
24.03.202514:58
*تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود
که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم.
که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم.
24.03.202508:54
11.03.202501:28
قبلا یه مشت سکانس پرت و پلا روی پرده نمایش ذهنم پخش میشد و خوابهام مفهومی نداشتن. تیمِ تولید محتوای ذهنم همون تصاویر گنگ و بدون معنی رو به عنوان خواب بهم غالب میکرد و منم خوشحال از اینکه جزء آدمهاییام که خواب میبینن. اما الان سناریو و داستان دارن. میزانسن و دکوپاژها حرفهای چیده شدن. تعلیق سراسر فضای خواب رو فرا گرفته.
09.03.202517:49
«بارانی میبارید، آنسرش ناپیدا. انگار شبِ پیش دریا رفته بوده آسمان و حالا -دلتنگ- قطرهقطره و رشتهرشته و پرشتاب برمیگشت سرجایش.»
09.03.202509:07
کوچیکتر که بودم بیشتر نگاه میکردم و کمتر حرف میزدم. بهوسیله "نگاه" کردن با دنیا ارتباط حسی داشتم. به برگ درختها خیره میشدم که آروم تکون میخوردن. به کوههای تو جاده، به ماهیهای توی تنگ، به ابرهایی که تو پسزمینه آبی آسمون حرکت میکردن و انگار حامله بودن. به کفشهام که بدون اینکه من بهشون اجازه بدم خاکی و گلی میشدن.


24.03.202520:29


11.03.202501:42
10.03.202523:45
کیفیت تصاویری که تو خواب میبینم خیلی خوب شده، تمیز و 4k. اما از اونطرف خودآگاهیِ حین خواب دیدنم خیلی ضعیف شده. قبلا وسطای رویا یا کابوسی که درگیرش بودم متوجه میشدم که دارم خواب میبینم و تا حدودی خیالم راحت میشد و ادامه خواب حالت فان پیدا میکرد اما الان نه. تا لحظه آخر در حال فرارم، تا لحظه آخر از یه چیزی میترسم.
Кайра бөлүшүлгөн:
Rei

09.03.202517:49
فولاد چیزی داره به اسم نقطهی تسلیم. جایی که انقدر تنش بهش وارد میشه تا قابلیت کشسانی خودش رو از دست بده. بعد از اون دیگه به شکل اولیه برنمیگرده، برای همیشه تغییر میکنه. آدمیزاد هم همینه، تا جایی میتونه به خودش بقبولونه که بعد از هر ضربه، هنوز همون آدم سابقه. اما اگه از نقطهی تسلیمش بگذره، یه چیزی درونش برای همیشه عوض میشه. بعد از اون هر درد کوچیکی، یه قدم به فروپاشی نزدیکترش میکنه.
09.03.202509:06
آدم نباید همیشه حرف بزنه. حتی توی ذهنش هم نباید با خودش صحبت کنه. تمام کلمات داخل مغزش رو باید بریزه توی جعبه و اون جعبه رو بذاره توی انبار ذهنش و درش رو قفل کنه.
Көрсөтүлдү 1 - 24 ичинде 32
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.