

07.05.202520:52
شیوا ارسطویی
۱۴۰۴ - ۱۳۴۰
۱۴۰۴ - ۱۳۴۰
06.05.202508:59
از صفحه فرشته وزیرینسب
و اگر دوباره به مسالهی تنهایی بپردازیم، روشنتر میشود که تنهایی در واقع چیزی نیست که بتوانیم انتخاب یا از آن اجتناب کنیم. ما تنها هستیم. میتوانیم خود را فریب دهیم و وانمود کنیم که اینگونه نیست. این تمام کاری است که میتوانیم انجام دهیم. اما خیلی بهتر است که این را بپذیریم، حتی از همین نقطه آغاز کنیم.
راینر ماریا ریکه
و اگر دوباره به مسالهی تنهایی بپردازیم، روشنتر میشود که تنهایی در واقع چیزی نیست که بتوانیم انتخاب یا از آن اجتناب کنیم. ما تنها هستیم. میتوانیم خود را فریب دهیم و وانمود کنیم که اینگونه نیست. این تمام کاری است که میتوانیم انجام دهیم. اما خیلی بهتر است که این را بپذیریم، حتی از همین نقطه آغاز کنیم.
راینر ماریا ریکه
Қайта жіберілді:
پژوهشگاه ایران شناسی

30.04.202517:09
سکاییان، ایرانیانِ کوچرواند، ژاک دوشن-گیمن
#اقوام_ایرانی
#ایرانشناسی
#پژوهشگاه_ایرانشناسی
اوستا، کتاب مقدس دیانت کهن ایران حاوی اندیشههای زرتشت، به زبانی چنان نزدیک به زبان کهنترین متون هند یعنی وداها نوشته شده که معلوم میدارد آن دو قوم در گذشته میبایست قومِ واحدی بوده باشند. بنابراین آنچه که در باب دیانتِ هند، در قیاس با روم، به اثبات رسیده بود، میبایست به گونهای، روشنگرِ دیانت ایران باشد، خاصه که طبقات اجتماعی هند کهن، در ایران باستان نیز یافت میشوند.
ژرژ دومزیل بر اين اساس توانست افسانهای از سکائیان را که ایرانیانِ کوچرواند، و هرودوت(IV، ۵)نقلش کرده، تفسیر کند. افسانه بدینقرار است:
در دوران پادشاهی سه شاه که پسران نخستین سکایی بودند چندین ابزار طلایی: یک خیش و یک یوغ و یک تبر و یک جام از آسمان بر سرزمینِ سکاها فروافتاد و جوانترین پسر، تصاحبشان کرد، و بدینگونه، مالکِ نشانههای سه کنش گردید، چون خویش و یوغ، نمودارِ کشاورزی و دامداریاند و تبر، نشانگر جنگ و جام، نمودگارِ دین که به لحاظ نظری، حاکم و فرمانرواست.
📕 اسطوره و حماسه در اندیشه ژرژ دومزیل، ترجمه جلال ستاری، ص ۱۱۹ و ۱۲۰
@atorabanorg
#اقوام_ایرانی
#ایرانشناسی
#پژوهشگاه_ایرانشناسی
اوستا، کتاب مقدس دیانت کهن ایران حاوی اندیشههای زرتشت، به زبانی چنان نزدیک به زبان کهنترین متون هند یعنی وداها نوشته شده که معلوم میدارد آن دو قوم در گذشته میبایست قومِ واحدی بوده باشند. بنابراین آنچه که در باب دیانتِ هند، در قیاس با روم، به اثبات رسیده بود، میبایست به گونهای، روشنگرِ دیانت ایران باشد، خاصه که طبقات اجتماعی هند کهن، در ایران باستان نیز یافت میشوند.
ژرژ دومزیل بر اين اساس توانست افسانهای از سکائیان را که ایرانیانِ کوچرواند، و هرودوت(IV، ۵)نقلش کرده، تفسیر کند. افسانه بدینقرار است:
در دوران پادشاهی سه شاه که پسران نخستین سکایی بودند چندین ابزار طلایی: یک خیش و یک یوغ و یک تبر و یک جام از آسمان بر سرزمینِ سکاها فروافتاد و جوانترین پسر، تصاحبشان کرد، و بدینگونه، مالکِ نشانههای سه کنش گردید، چون خویش و یوغ، نمودارِ کشاورزی و دامداریاند و تبر، نشانگر جنگ و جام، نمودگارِ دین که به لحاظ نظری، حاکم و فرمانرواست.
📕 اسطوره و حماسه در اندیشه ژرژ دومزیل، ترجمه جلال ستاری، ص ۱۱۹ و ۱۲۰
@atorabanorg


28.04.202513:48
خبر تلخ درگذشت دوست نویسنده و تئاتری، بابک لطیفی، در صفحهی علی صارمیان.
تسلیت به خانوادهی محترم این یار سفر کرده
تسلیت به خانوادهی محترم این یار سفر کرده
Қайта жіберілді:
✍️ مجله ادبی پیاده رو



24.04.202513:30
🔸 شماره اردیبهشت ماه مجله ادبی پیاده رو را بخوانید؛ با آثاری از:
مهرنوش قربانعلی ، رضا چایچی، گودرز ایزدی ، علی جهانگیری ، علیرضا بهنام ، ابوالقاسم مومنی ، سید حمید شریف نیا ، بابک شاکر ، مریم محمدیان ، عطیه خراسانی ، حسین اشراق ، روح الله آبسالان ، هوشنگ ملکی ، منوچهر ایمری اسکندری ، شادی آفرین آرش ، حمیدرضا اکبری شروه ، بیتا خسروجردی ، میلاد خرقه انداز ، حسین چمن سرا ، فانوس بهادروند، م ب آهو ، عرفان دلیری ، رضا روزبهانی ، لیلا زمستان ، سعید شعبانی ، بابک صحرانورد ، زینب فرجی ، حمید گلچوبیان ، فریبا گرانمایه
جُنگ ادبیات ایران
☑️ آدرس سایت : 👇
▶️ https://www.piadero.ir
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/+O7eGvAH8YdSS1YkX
🆔 @piaderonews 👈
مهرنوش قربانعلی ، رضا چایچی، گودرز ایزدی ، علی جهانگیری ، علیرضا بهنام ، ابوالقاسم مومنی ، سید حمید شریف نیا ، بابک شاکر ، مریم محمدیان ، عطیه خراسانی ، حسین اشراق ، روح الله آبسالان ، هوشنگ ملکی ، منوچهر ایمری اسکندری ، شادی آفرین آرش ، حمیدرضا اکبری شروه ، بیتا خسروجردی ، میلاد خرقه انداز ، حسین چمن سرا ، فانوس بهادروند، م ب آهو ، عرفان دلیری ، رضا روزبهانی ، لیلا زمستان ، سعید شعبانی ، بابک صحرانورد ، زینب فرجی ، حمید گلچوبیان ، فریبا گرانمایه
جُنگ ادبیات ایران
☑️ آدرس سایت : 👇
▶️ https://www.piadero.ir
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/+O7eGvAH8YdSS1YkX
🆔 @piaderonews 👈
21.04.202516:56
خفته از صبح بیخبر باشد
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند
هر که زندهست در خطر باشد
همه عالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آن کس که بی بصر باشد
آدمی را که خارکی در پای
نرود طرفه جانور باشد
گو ترش روی باش و تلخ سخن
زهر شیرین لبان شکر باشد
عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد
پای رفتن نماند سعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد
سعدی
#لوریس_چکناوریان #سمفونی_مرثیه_برای_پرواز۷۵۲
#سعدی #یارتا_یاران
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند
هر که زندهست در خطر باشد
همه عالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آن کس که بی بصر باشد
آدمی را که خارکی در پای
نرود طرفه جانور باشد
گو ترش روی باش و تلخ سخن
زهر شیرین لبان شکر باشد
عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد
پای رفتن نماند سعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد
سعدی
#لوریس_چکناوریان #سمفونی_مرثیه_برای_پرواز۷۵۲
#سعدی #یارتا_یاران
07.05.202518:50
گویا شیوا ارسطویی هم با خودکشی به جنونهایش پایان داده.
04.05.202516:52
شاهرخ تندروصالح
سوگسرودهای برای بندر عباس
از گوشهی افق
سیاهی قیر مذاب
میراند و میراند تا انتهای روح
دربارهی بهار
با جاشوان خسته بندر!
آرام باش کوکب بختسیاه من!
آرام و رام!
تاوان اعتماد عبث
تبخیر آرزوست
بر تاوهی صبور جنوب
بیداری است یا خواب
این لحظهها که میگذرد بر ما؟!
پروانهی امید
مچاله
بر یاسِ سپید
در دستهای عاشق ویران
و ماهِ مویهگر
اسب ِ سپید گمشده ایل
با یالهای سوختهاش، جانپناه من!
در نیمروز زخمی بندر
از خواب میپرد
پروانه امید
ققنوسهای خود را میبیند، پرپر
بر تشت خاکستر!
آتش گرفته حنجره ماه
آتش گرفته نخل
آتش گرفته ماهی و دریا
شیپور گوش ماهیها، کر
شیپور گوش ماهیها
جزغاله
هم قباله
هم انگشتر!
این است کل خاطرههای قشنگ من
از روزهای هفتهی اردیبهشت
این روزهای سیز بهاری
در دور دست دریا
انگار میتکاند ابلیس
دامان موجهای پریشان را
بر موجکوب شروه اردیبهشت!
انگار دور شروه جاشوهاست
بیتاب رقص و هلهله، فانوسهای خواب
و بانگ ِ رود رود،
در کوچههای شرجی بدرود
در کوچههای های شرجی بدرود
در کوچههای های شرجی
بدرود.
سوگسرودهای برای بندر عباس
از گوشهی افق
سیاهی قیر مذاب
میراند و میراند تا انتهای روح
دربارهی بهار
با جاشوان خسته بندر!
آرام باش کوکب بختسیاه من!
آرام و رام!
تاوان اعتماد عبث
تبخیر آرزوست
بر تاوهی صبور جنوب
بیداری است یا خواب
این لحظهها که میگذرد بر ما؟!
پروانهی امید
مچاله
بر یاسِ سپید
در دستهای عاشق ویران
و ماهِ مویهگر
اسب ِ سپید گمشده ایل
با یالهای سوختهاش، جانپناه من!
در نیمروز زخمی بندر
از خواب میپرد
پروانه امید
ققنوسهای خود را میبیند، پرپر
بر تشت خاکستر!
آتش گرفته حنجره ماه
آتش گرفته نخل
آتش گرفته ماهی و دریا
شیپور گوش ماهیها، کر
شیپور گوش ماهیها
جزغاله
هم قباله
هم انگشتر!
این است کل خاطرههای قشنگ من
از روزهای هفتهی اردیبهشت
این روزهای سیز بهاری
در دور دست دریا
انگار میتکاند ابلیس
دامان موجهای پریشان را
بر موجکوب شروه اردیبهشت!
انگار دور شروه جاشوهاست
بیتاب رقص و هلهله، فانوسهای خواب
و بانگ ِ رود رود،
در کوچههای شرجی بدرود
در کوچههای های شرجی بدرود
در کوچههای های شرجی
بدرود.


30.04.202516:19
عمید اگر زنده بود امروز ۵۰ساله میشد.
#عمید_صادقی_نسب
#عمید_صادقی_نسب
26.04.202518:57
روایتهای جمالزاده از کشتار ارامنه
این «کابوس بسیار هولناکی» است که «گاهی بر وجود» محمدعلی جمالزاده، نویسنده نامدار ایرانی و پدر داستان نویسی مدرن ایران، تسلط یافته و او را «آزار» میداده است.
کابوسی که جمالزاده در بهار ۱۹۱۶، زمانی که با قطار از بغداد راهی برلین بود، در امپراطوری عثمانی به چشم خود دیده و با برخی قربانیان نیز گفتوگو کرده است.
آنچه که جمالزاده شاهد آن بوده، «کوچ اجباری» ارمنیها در امپراطوری عثمانی است که از بهار ۱۹۱۵ آغاز شد و بسیاری از تاریخدانان از آن به عنوان «نخستین نسلکشی قرن بیستم» یاد میکنند و قربانیان آن را بین یک تا یک ونیم میلیون نفر تخمین میزنند.
ارمنیها روز ۲۴ آوریل ۱۹۱۵* را آغاز «نسلکشی» میدانند. اما ترکیه میگوید «نسلکشی» اتفاق نیافتاده است.
خاطرات جمالزاده را اسماعیل رائین در کتاب قتل عام ارمنیان بازنشر کرده است. در بخشی از آن آمده است:
با گاری و عربانه از بغداد و حلب بجانب استامبول براه افتادیم. از همان منزل اول با گروههای زیاد از ارامنه مواجه شدیم که بصورت عجیبی که باور کردنی نیست و ژاندارمهای مسلح و سوار ترک آنها را پیاده بجانب مرگ و هلاک میراندند. ابتدا موجب نهایت تعجب ما گردید ولی کمکم عادت کردیم که حتی دیگر نگاه هم نمیکردیم و الحق که نگاه کردن هم نداشت. صدها زنان و مردان ارمنی را با کودکانشان بحال زاری بضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان بجلو میراندند. در میان مردها جوان دیده نمیشد چون تمام جوانان را یا به میدان جنگ فرستاده یا محض احتیاط ( ملحق شدن به قشون روس) بقتل رسانده بودند.
دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند و کاملاٌ کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب بجان آنها بیفتند. دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار این گروهها را درست مانند گله گوسفند بضرب شلاق بجلو میراند. اگر کسی از آن اسیران از فرط خستگی و ناتوانی و یا برای قضای حاجب بعقب میماند، برای ابد بعقب مانده بود و ناله و زاری کسانش بی ثمر بود و از اینرو فاصله به فاصله کسانی از زن و مرد ارمنی را میدیدیم که در کنار جاده افتادهاند و مردهاند یا در حال جان دادن بودند. بعدها شنیده شد که بعضی از ساکنان جوان آن صفحات در طریق اطفا آتش شهوات حرمت دخترانی از ارامنه را که در حال نزع بوده و یا مرده بودند نگاه نداشته بودند. خود ما که خط سیرمان در طول ساحل غربی فرات بود و روزی نمیگذشت که نعشهایی را در رودخانه نمیدیدیم که آب آنها را با خود نمیبرد.
شبی از شبها در جایی منزل کردیم که نسبتاٌ آباد بود و توانستیم از ساکنان آن برهای بخریم و سر ببریم و کباب کنیم دل و روده بره را همان نزدیکی خالی کرده بودیم. مایع سبز رنگی بود بشکل آش مایعی ناگهان دیدیم که جمعی از ارامنه که ژاندارمها آنها را در جوار ما منزل داده بودند. با حرص و ولع هرچه تمامتر بروی آن مایع افتادهاند و مشغول خوردن آن هستند منظرهای بود که هرگز فراموشم نشده است. باز روزی دیگر در جایی اطراق کردیم که قافله بزرگی از همین ارامنه در تحت مراقبت سوارهای پلیس عثمانی در آنجا اقامت داشتند. یک زن ارمنی با صورت و قیافه مردگان بمن نزدیک شد و به زبان فرانسه گفت: «ترا بخدا این دو نگین الماس را از من بخر و در عوض قدری خوراکی بما بده که بچه هایم از گرسنگی دارند هلاک میشوند».
باور بفرمائید که الماسها را نگرفتم و قدری خوراک به او دادم خوراک خودمان هم کم کم ته کشیده بود و چون هنوز روزها مانده بود که به حلب برسیم دچار دست تنگی شده بودیم. به حلب رسیدیم. در مهمانخانه بزرگی منزل کردیم که «مهمانخانه پرنس» نام داشت و صاحبش یک نفر ارمنی بود. هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده و در همین مهمانخانه منزل دارد و میترسم مرا بگیرند و بقتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمایند. به التماس و تضرع درخواست مینمود که ما به نزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته وساطت کنیم. میگفت شما اشخاص محترمی هستید و ممکن است وساطت شما بی اثر نماند. ولی بی اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمنی را گرفته و به بیروت و آن حوالی فرستادهاند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگی تشکیل یافته است.
خلاصه آنکه روزهای عجیبی را گذراندیم. حکم یک کابوس بسیار هولناکی را برای من پیدا کرده است که گاهی بمناسبتی بر وجودم تسلط پیدا می کند و ناراحتم میسازد و آزارم میدهد.
از صفحه شهلا فرید
این «کابوس بسیار هولناکی» است که «گاهی بر وجود» محمدعلی جمالزاده، نویسنده نامدار ایرانی و پدر داستان نویسی مدرن ایران، تسلط یافته و او را «آزار» میداده است.
کابوسی که جمالزاده در بهار ۱۹۱۶، زمانی که با قطار از بغداد راهی برلین بود، در امپراطوری عثمانی به چشم خود دیده و با برخی قربانیان نیز گفتوگو کرده است.
آنچه که جمالزاده شاهد آن بوده، «کوچ اجباری» ارمنیها در امپراطوری عثمانی است که از بهار ۱۹۱۵ آغاز شد و بسیاری از تاریخدانان از آن به عنوان «نخستین نسلکشی قرن بیستم» یاد میکنند و قربانیان آن را بین یک تا یک ونیم میلیون نفر تخمین میزنند.
ارمنیها روز ۲۴ آوریل ۱۹۱۵* را آغاز «نسلکشی» میدانند. اما ترکیه میگوید «نسلکشی» اتفاق نیافتاده است.
خاطرات جمالزاده را اسماعیل رائین در کتاب قتل عام ارمنیان بازنشر کرده است. در بخشی از آن آمده است:
با گاری و عربانه از بغداد و حلب بجانب استامبول براه افتادیم. از همان منزل اول با گروههای زیاد از ارامنه مواجه شدیم که بصورت عجیبی که باور کردنی نیست و ژاندارمهای مسلح و سوار ترک آنها را پیاده بجانب مرگ و هلاک میراندند. ابتدا موجب نهایت تعجب ما گردید ولی کمکم عادت کردیم که حتی دیگر نگاه هم نمیکردیم و الحق که نگاه کردن هم نداشت. صدها زنان و مردان ارمنی را با کودکانشان بحال زاری بضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان بجلو میراندند. در میان مردها جوان دیده نمیشد چون تمام جوانان را یا به میدان جنگ فرستاده یا محض احتیاط ( ملحق شدن به قشون روس) بقتل رسانده بودند.
دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند و کاملاٌ کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب بجان آنها بیفتند. دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار این گروهها را درست مانند گله گوسفند بضرب شلاق بجلو میراند. اگر کسی از آن اسیران از فرط خستگی و ناتوانی و یا برای قضای حاجب بعقب میماند، برای ابد بعقب مانده بود و ناله و زاری کسانش بی ثمر بود و از اینرو فاصله به فاصله کسانی از زن و مرد ارمنی را میدیدیم که در کنار جاده افتادهاند و مردهاند یا در حال جان دادن بودند. بعدها شنیده شد که بعضی از ساکنان جوان آن صفحات در طریق اطفا آتش شهوات حرمت دخترانی از ارامنه را که در حال نزع بوده و یا مرده بودند نگاه نداشته بودند. خود ما که خط سیرمان در طول ساحل غربی فرات بود و روزی نمیگذشت که نعشهایی را در رودخانه نمیدیدیم که آب آنها را با خود نمیبرد.
شبی از شبها در جایی منزل کردیم که نسبتاٌ آباد بود و توانستیم از ساکنان آن برهای بخریم و سر ببریم و کباب کنیم دل و روده بره را همان نزدیکی خالی کرده بودیم. مایع سبز رنگی بود بشکل آش مایعی ناگهان دیدیم که جمعی از ارامنه که ژاندارمها آنها را در جوار ما منزل داده بودند. با حرص و ولع هرچه تمامتر بروی آن مایع افتادهاند و مشغول خوردن آن هستند منظرهای بود که هرگز فراموشم نشده است. باز روزی دیگر در جایی اطراق کردیم که قافله بزرگی از همین ارامنه در تحت مراقبت سوارهای پلیس عثمانی در آنجا اقامت داشتند. یک زن ارمنی با صورت و قیافه مردگان بمن نزدیک شد و به زبان فرانسه گفت: «ترا بخدا این دو نگین الماس را از من بخر و در عوض قدری خوراکی بما بده که بچه هایم از گرسنگی دارند هلاک میشوند».
باور بفرمائید که الماسها را نگرفتم و قدری خوراک به او دادم خوراک خودمان هم کم کم ته کشیده بود و چون هنوز روزها مانده بود که به حلب برسیم دچار دست تنگی شده بودیم. به حلب رسیدیم. در مهمانخانه بزرگی منزل کردیم که «مهمانخانه پرنس» نام داشت و صاحبش یک نفر ارمنی بود. هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده و در همین مهمانخانه منزل دارد و میترسم مرا بگیرند و بقتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمایند. به التماس و تضرع درخواست مینمود که ما به نزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته وساطت کنیم. میگفت شما اشخاص محترمی هستید و ممکن است وساطت شما بی اثر نماند. ولی بی اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمنی را گرفته و به بیروت و آن حوالی فرستادهاند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگی تشکیل یافته است.
خلاصه آنکه روزهای عجیبی را گذراندیم. حکم یک کابوس بسیار هولناکی را برای من پیدا کرده است که گاهی بمناسبتی بر وجودم تسلط پیدا می کند و ناراحتم میسازد و آزارم میدهد.
از صفحه شهلا فرید
Қайта жіберілді:
شکفتن در آفتاب

23.04.202503:54
حکایت دیدار ابنسینا و ابوالحسن خرقانی
و تأثیرپذیری سعدی از آن
یکی از معروفترین حکایات زندگی ابوالحسن خرقانی داستان دیدار ابنسینا با اوست. استاد شفیعی کدکنی در کتاب نوشته بر دریا که مجموعهای از مقامات ابوالحسن خرقانی است، این دیدار را از سه منبع مختلف با اندک تفاوتهایی نقل کرده است؛ دیداری که سبب دگرگونی احوال ابنسینا میشود و او را از عالم فلسفه و استدلال به عالم عرفان و کشف و شهود میکشاند:
وقتی به زیر کوه شده بود تا دَرمَنه آورد. جماعتی از خراسان عزم زیارت وی کرده بودند و آمده. چون به کنار دیه رسیدند، پیرزنی را دیدند. از صومعهٔ شیخ نشان خواستند. پیرزن گفت: دریغ این رنج شما، روزگار ضایع کردید. دلتنگ شدند و خواستند که بازگردند و بوعلیسینا مُتَنَکِّروار در میان ایشان بود، زیارتیان را گفت: بازگشتن صواب نبوَد نادیده، باری ببینیم. به در صومعه آمدند و حلقه بکوفتند. مَیْبَتِی ـ نام زن شیخ بود ـ جواب داد که: کیست و مقصود چیست؟ گفتند: زیارت شیخ. گفت: دریغا روزگار شما. کدام شیخ و کدام زیارت؟ گفتند: آخر کجاست؟ گفت: به کوه. نشان خواستند و بر اثرش رفتند. از دور بنگریستند، شخصی میآمد با خرواری دَرمَنه. چون نزدیک رسید، شیری دیدند دَرمَنه بر وی نهاده. شیخ گفت: سلامعلیکم، تا بوالحسن بار مَیْبَتِی نکشد شیر بار بوالحسن نکشد. و از شیخی عزیز شنیدم که ماری نیز در دست داشت. چون به در صومعه رسیدند اژدها و شیر برفتند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۲۴۰-۲۴۱؛ نیز ر.ک: ۱۴۶و ۳۶۷-۳۶۸).
استاد شفیعی کدکنی در مقدمهٔ کتاب متذکّر میشود که روایات دیگری هم دربارهٔ این دیدار در متون دیگر نقل شده است و آن را مشابه با حکایت دیدار ابنسینا با ابوسعید ابوالخیر میداند. ایشان هرچند از نظر تاریخی چنین دیداری را غیرممکن نمیداند اما با بِرْتِلْس، خاورشناس روس که اینگونه حکایات را برساختهٔ اصحاب خانقاه میداند تا با تمسّک به آنها ایمان درویشان به کرامات اولیا را نیرو ببخشند و دغدغههای عقلانی ایشان را بزدایند همعقیدهاند:
برتلس، خاورشناس برجستهٔ روسی، ظاهراً نخستین پژوهشگری است که در مسئلهٔ دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابنسینا تردید کرده است و استدلال او بسیار استدلال استواری است، وی میگوید اینگونه حکایات را اصحاب خانقاه برای آن برساختهاند که ایمان درویشان خانقاه را به کرامات اولیا نیرو بخشند و دغدغههای عقلانی ایشان را بزدایند. همین نکته را در مورد مسئلهٔ دیدار ابنسینا و خرقانی نیز میتوان گفت. از روزگاری که دولت سلجوقی بر مرکب «کلام اشعری» وارد میدان شد، تمام کوشش نظریهپردازان این دولت قلعوقمع آثار خردگرایی در فرهنگ ایرانی بود. ستون فقرات کلام اشعری انکار عقل و آزادی ارادهٔ انسانی است و برای تثبیت دولت سلجوقی هیچ پیادهنظام و سوارهنظامی بهتر از دشمنی با خرد و آزادی وجود نداشت و این کار بر دست نظریهپردازان کلام اشعری، امثال امامالحرمین جوینی و امام محمد غزالی به زیباترین وجهی سامان گرفت. هیچ بعید نیست که در جهت گسترش همان ایدئولوژی، درویشان خانقاهها این حکایات را برساخته باشند تا آخرین رمقهای خرد ایرانی را از میان بردارند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۷۷-۷۸).
البته سخن ما در اینجا ناظر به اثبات یا نفی واقعیّت تاریخی این دیدار نیست، بلکه بر آنیم تا نشان دهیم که سعدی یکی از حکایات بوستان را به تأثیر از همین حکایت سروده است. البته نمونههای چنین کراماتی در حکایات صوفیه کم نیست اما شباهتهای ساختاری این دو حکایت، تأثیرپذیری سعدی را تأیید میکند:
حکایت کنند از بزرگان دین
حقیقتشناسان عینالیقین
که صاحبدلی بر پلنگی نشست
همیراند رَهوار و ماری به دست
یکی گفتش ای مرد راه خدای
بدین ره که رفتی مرا ره نمای
چه کردی که درنده رام تو شد؟
نگین سعادت به نام تو شد؟
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار
تو هم گردن از حکم داور مپیچ
که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
(سعدی، ۱۳۷۵: ۴۱)
چنانکه میبینید ساختار این حکایتِ بوستان همان ساختار حکایت دیدار ابنسینا و ابوالحسن خرقانی است، البته سعدی دو تغییر در روساخت حکایت ایجاد کرده است. نخست اینکه برای شخصیتهای داستان نام ننهاده است یا بهتر است بگوییم نام شخصیتها را که «ابوالحسن خرقانی» و «ابنسینا» بودهاند، به «صاحبدلی» و «یکی» که هر دو نکره و ناشناس هستند تغییر داده است و به این شکل دایرهٔ شمول حکایت را وسعت بخشیده است. دیگر اینکه در مقامات خرقانی دلیل اینکه شیر و مار رام او شدهاند این است که او بدزبانیها و بدخُلقیهای زنش، مَیْبَتِی، را تحمّل کرده است، اما سعدی در حکایتش دلیل سرپیچی نکردن حیوانات وحشی از امر و فرمان انسان عارف و صاحبدل را سرپیچی نکردن او از فرمان خدا میداند و با این تغییر، مضمون عرفانی حکایت را ارتقا بخشیده است.
محسن احمدوندی
@shekoftandaraftab
و تأثیرپذیری سعدی از آن
یکی از معروفترین حکایات زندگی ابوالحسن خرقانی داستان دیدار ابنسینا با اوست. استاد شفیعی کدکنی در کتاب نوشته بر دریا که مجموعهای از مقامات ابوالحسن خرقانی است، این دیدار را از سه منبع مختلف با اندک تفاوتهایی نقل کرده است؛ دیداری که سبب دگرگونی احوال ابنسینا میشود و او را از عالم فلسفه و استدلال به عالم عرفان و کشف و شهود میکشاند:
وقتی به زیر کوه شده بود تا دَرمَنه آورد. جماعتی از خراسان عزم زیارت وی کرده بودند و آمده. چون به کنار دیه رسیدند، پیرزنی را دیدند. از صومعهٔ شیخ نشان خواستند. پیرزن گفت: دریغ این رنج شما، روزگار ضایع کردید. دلتنگ شدند و خواستند که بازگردند و بوعلیسینا مُتَنَکِّروار در میان ایشان بود، زیارتیان را گفت: بازگشتن صواب نبوَد نادیده، باری ببینیم. به در صومعه آمدند و حلقه بکوفتند. مَیْبَتِی ـ نام زن شیخ بود ـ جواب داد که: کیست و مقصود چیست؟ گفتند: زیارت شیخ. گفت: دریغا روزگار شما. کدام شیخ و کدام زیارت؟ گفتند: آخر کجاست؟ گفت: به کوه. نشان خواستند و بر اثرش رفتند. از دور بنگریستند، شخصی میآمد با خرواری دَرمَنه. چون نزدیک رسید، شیری دیدند دَرمَنه بر وی نهاده. شیخ گفت: سلامعلیکم، تا بوالحسن بار مَیْبَتِی نکشد شیر بار بوالحسن نکشد. و از شیخی عزیز شنیدم که ماری نیز در دست داشت. چون به در صومعه رسیدند اژدها و شیر برفتند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۲۴۰-۲۴۱؛ نیز ر.ک: ۱۴۶و ۳۶۷-۳۶۸).
استاد شفیعی کدکنی در مقدمهٔ کتاب متذکّر میشود که روایات دیگری هم دربارهٔ این دیدار در متون دیگر نقل شده است و آن را مشابه با حکایت دیدار ابنسینا با ابوسعید ابوالخیر میداند. ایشان هرچند از نظر تاریخی چنین دیداری را غیرممکن نمیداند اما با بِرْتِلْس، خاورشناس روس که اینگونه حکایات را برساختهٔ اصحاب خانقاه میداند تا با تمسّک به آنها ایمان درویشان به کرامات اولیا را نیرو ببخشند و دغدغههای عقلانی ایشان را بزدایند همعقیدهاند:
برتلس، خاورشناس برجستهٔ روسی، ظاهراً نخستین پژوهشگری است که در مسئلهٔ دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابنسینا تردید کرده است و استدلال او بسیار استدلال استواری است، وی میگوید اینگونه حکایات را اصحاب خانقاه برای آن برساختهاند که ایمان درویشان خانقاه را به کرامات اولیا نیرو بخشند و دغدغههای عقلانی ایشان را بزدایند. همین نکته را در مورد مسئلهٔ دیدار ابنسینا و خرقانی نیز میتوان گفت. از روزگاری که دولت سلجوقی بر مرکب «کلام اشعری» وارد میدان شد، تمام کوشش نظریهپردازان این دولت قلعوقمع آثار خردگرایی در فرهنگ ایرانی بود. ستون فقرات کلام اشعری انکار عقل و آزادی ارادهٔ انسانی است و برای تثبیت دولت سلجوقی هیچ پیادهنظام و سوارهنظامی بهتر از دشمنی با خرد و آزادی وجود نداشت و این کار بر دست نظریهپردازان کلام اشعری، امثال امامالحرمین جوینی و امام محمد غزالی به زیباترین وجهی سامان گرفت. هیچ بعید نیست که در جهت گسترش همان ایدئولوژی، درویشان خانقاهها این حکایات را برساخته باشند تا آخرین رمقهای خرد ایرانی را از میان بردارند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۷۷-۷۸).
البته سخن ما در اینجا ناظر به اثبات یا نفی واقعیّت تاریخی این دیدار نیست، بلکه بر آنیم تا نشان دهیم که سعدی یکی از حکایات بوستان را به تأثیر از همین حکایت سروده است. البته نمونههای چنین کراماتی در حکایات صوفیه کم نیست اما شباهتهای ساختاری این دو حکایت، تأثیرپذیری سعدی را تأیید میکند:
حکایت کنند از بزرگان دین
حقیقتشناسان عینالیقین
که صاحبدلی بر پلنگی نشست
همیراند رَهوار و ماری به دست
یکی گفتش ای مرد راه خدای
بدین ره که رفتی مرا ره نمای
چه کردی که درنده رام تو شد؟
نگین سعادت به نام تو شد؟
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار
تو هم گردن از حکم داور مپیچ
که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
(سعدی، ۱۳۷۵: ۴۱)
چنانکه میبینید ساختار این حکایتِ بوستان همان ساختار حکایت دیدار ابنسینا و ابوالحسن خرقانی است، البته سعدی دو تغییر در روساخت حکایت ایجاد کرده است. نخست اینکه برای شخصیتهای داستان نام ننهاده است یا بهتر است بگوییم نام شخصیتها را که «ابوالحسن خرقانی» و «ابنسینا» بودهاند، به «صاحبدلی» و «یکی» که هر دو نکره و ناشناس هستند تغییر داده است و به این شکل دایرهٔ شمول حکایت را وسعت بخشیده است. دیگر اینکه در مقامات خرقانی دلیل اینکه شیر و مار رام او شدهاند این است که او بدزبانیها و بدخُلقیهای زنش، مَیْبَتِی، را تحمّل کرده است، اما سعدی در حکایتش دلیل سرپیچی نکردن حیوانات وحشی از امر و فرمان انسان عارف و صاحبدل را سرپیچی نکردن او از فرمان خدا میداند و با این تغییر، مضمون عرفانی حکایت را ارتقا بخشیده است.
محسن احمدوندی
@shekoftandaraftab
21.04.202515:07
چون است حال پستان ای یار نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
یا خلوتی برآور یا برقعی فرو هل
ورنه به شکل شیرین شور از جهان برآری
هرساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه آید باران نوبهاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این میکِشد به زورم وان میکُشد به زاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد
در بند خوبرویان خوشتر که رستگاری
ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست
درمان درد سعدی با دوست سازگاری
مصرع نخست دستکاری شده
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
یا خلوتی برآور یا برقعی فرو هل
ورنه به شکل شیرین شور از جهان برآری
هرساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه آید باران نوبهاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این میکِشد به زورم وان میکُشد به زاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد
در بند خوبرویان خوشتر که رستگاری
ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست
درمان درد سعدی با دوست سازگاری
مصرع نخست دستکاری شده
06.05.202514:51
هفت سال پیش با فرامرز سهدهی در نمایشگاه کتاب تهران
با آرزوی تندرستی برای ایشان
#فرامرز_سه_دهی
با آرزوی تندرستی برای ایشان
#فرامرز_سه_دهی
Қайта жіберілді:
على _ رضايى

01.05.202511:57
🔸بوم کهن 🔸
🔹آهنگساز : علی رضایی 🔹
🔸آواز :باران رضایی/ نسیم ثیابی🔸
🔹شعر : طبیبه رضایی 🔹
🔸نوازندگان :
علی رضایی : تار / بمتار / بربط .
حمیدرضا برزوئی : سنتور /تنبک .
همایون پشتدار : کمانچه 🔸
بهار ۱۴۰۴
@alirezaeimusic
🔹آهنگساز : علی رضایی 🔹
🔸آواز :باران رضایی/ نسیم ثیابی🔸
🔹شعر : طبیبه رضایی 🔹
🔸نوازندگان :
علی رضایی : تار / بمتار / بربط .
حمیدرضا برزوئی : سنتور /تنبک .
همایون پشتدار : کمانچه 🔸
بهار ۱۴۰۴
@alirezaeimusic
Қайта жіберілді:
واران

30.04.202510:25
از اسکلە
جز اسکلتی بر جا نیست
با آتش
مرگ
بندری می رقصد
#واران
#نورباعی
جز اسکلتی بر جا نیست
با آتش
مرگ
بندری می رقصد
#واران
#نورباعی
Қайта жіберілді:
استاد غلامحسین بنان Ostad Banan

25.04.202516:48
تصنیف #مصیبت_نامه_عشق، با صدای #غلامحسین_بنان و آهنگی از #روح_الله_خالقی، اشعار از #رعدی_آذرخشی و #باباطاهر | @OstadBanan
21.04.202516:56
روز سعدی مبارک
سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست
در پات لازم است که خار جفا رود
گلهای تازه ۳۹
آوازِ ایرج
ویولن اسدالله ملک
سنتورِ منصور صارمی
تنبکِ جهانگیر ملک
آواز دشتی
سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست
در پات لازم است که خار جفا رود
گلهای تازه ۳۹
آوازِ ایرج
ویولن اسدالله ملک
سنتورِ منصور صارمی
تنبکِ جهانگیر ملک
آواز دشتی
21.04.202514:57
اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که همآواز شما در قفسی افتادهست
به دلارام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر با نفسی افتادهست
بند بر پای تحمل چه کند گر نکند
انگبین است که در وی مگسی افتادهست
هیچکس عیب هوس باختن ما نکند
مگر آنکس که به دام هوسی افتادهست
سعدیا حال پراکندهٔ گوی آن داند
که همه عمر به چوگان کسی افتادهست
روز سعدی مبارک
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که همآواز شما در قفسی افتادهست
به دلارام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر با نفسی افتادهست
بند بر پای تحمل چه کند گر نکند
انگبین است که در وی مگسی افتادهست
هیچکس عیب هوس باختن ما نکند
مگر آنکس که به دام هوسی افتادهست
سعدیا حال پراکندهٔ گوی آن داند
که همه عمر به چوگان کسی افتادهست
روز سعدی مبارک
06.05.202514:42
۷سال پیش در حال و هوای خوش نمایشگاه کتاب
از راست: یونس گرامی، علیرضا شکرریز، مظاهر شهامت، پوران کاوه، رضا روزبهانی، حنیف خورشیدی، نعمت مرادی، رضا بابالمراد
از راست: یونس گرامی، علیرضا شکرریز، مظاهر شهامت، پوران کاوه، رضا روزبهانی، حنیف خورشیدی، نعمت مرادی، رضا بابالمراد
01.05.202506:21
جریان تاریکی
رونمایی کتابی که از خودم نبود
جنون خود شیفتگی
ریخت در رگ کلمات!
ووسوسه
در کلامم عه
تنها دو واژه
هوسی ماندطولانی!
تاب میخوردی
که شاید احترامی
چیزی مثل شراب
به لبهات بریزد
رنگِ مردانگی!
نامات را به بازی گرفته اند
تا افتادنی شکل بگیرد
هنوز
میدانم شاعران گاهی ابلیس می مانند
با خالی که بر گونه ندارند
ابرها هم که ببارند
زخم ها مرهم نمی گیرند
به خانه برمیگرددیم
بعد از مجلسی که نامی نداشت.!
حمید رضا اکبری شروه
۱۴۰۴
رونمایی کتابی که از خودم نبود
جنون خود شیفتگی
ریخت در رگ کلمات!
ووسوسه
در کلامم عه
تنها دو واژه
هوسی ماندطولانی!
تاب میخوردی
که شاید احترامی
چیزی مثل شراب
به لبهات بریزد
رنگِ مردانگی!
نامات را به بازی گرفته اند
تا افتادنی شکل بگیرد
هنوز
میدانم شاعران گاهی ابلیس می مانند
با خالی که بر گونه ندارند
ابرها هم که ببارند
زخم ها مرهم نمی گیرند
به خانه برمیگرددیم
بعد از مجلسی که نامی نداشت.!
حمید رضا اکبری شروه
۱۴۰۴
Қайта жіберілді:
درنگ

29.04.202511:23
زاهد ما، حاصلِ انگور کشور را خرید
یک مسلمان این همه انگور میخواهد چهکار؟
#سیدمحمدحسینی
یک مسلمان این همه انگور میخواهد چهکار؟
#سیدمحمدحسینی
Қайта жіберілді:
✍️ مجله ادبی پیاده رو



25.04.202509:37
🔹 شعری از رضا روزبهانی را در سایت پیاده رو بخوانید: 👇👇
▶️ https://piadero.ir/post/3422
#شماره_اردیبهشت
جُنگ ادبیات ایران
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/+O7eGvAH8YdSS1YkX
🆔 @piaderonews 👈
▶️ https://piadero.ir/post/3422
#شماره_اردیبهشت
جُنگ ادبیات ایران
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/+O7eGvAH8YdSS1YkX
🆔 @piaderonews 👈
Қайта жіберілді:
امضای مستقبل



21.04.202516:56
.
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید
از آنکه چون سگ صیدی نمیرود به شکار
***
گرت هزار بدیعالجمال پیش آید
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار
***
زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار
سعدیخوانی
#ایرج
#سعدی
#دستگاه_همایون
#قصاید_سعدی
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید
از آنکه چون سگ صیدی نمیرود به شکار
***
گرت هزار بدیعالجمال پیش آید
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار
***
زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار
سعدیخوانی
#ایرج
#سعدی
#دستگاه_همایون
#قصاید_سعدی
19.04.202518:23
از صفحه فرشته وزیرینسب
کریل چرچیل نمایشنامهای دارد به نام《تاپ گرلز》، که آقای بهزاد قادری آن را «سالار زنان» ترجمه کردهاند. در این نمایش شخصیت اصلی، مارلن، زنی است که تمرکزش بر موفقیت زنان در حوزهی کسب و کار است. در تصویری شبیه شام آخر زنان جسور و موفقی از طول تاریخ کنار هم جمع میشوند تا از دشواری به دست آوردن قدرت در دنیای مردانه و تجربههای خود در این زمینه حرف بزنند. در طی نمایش ما پی میبریم که زنان در قدرت یا در راه کسب قدرت میتوانند همانقدر خطرناک و شاید خونخوار باشند که مردان. نمایش اشارهای دارد به مارگرت تاچر و سیاستهایش، که از او با عنوان بانوی آهنین نام میبرند. رمان «زنده باد تستوسترون» فریبا صدیقیم در درونمایهی خود شباهتهایی به این نمایش دارد. نمایش در دو سطح پیش میرود: یکی در سطح تاریخی، که در آن مری خونخوار و مادرش کاترین به تنهایی دنیای راوی، زنی ایرانی در دنیای بیزینسی آمریکا، پا میگذارند و با او از تجربههای خود در دربار میگویند و دومی در سطح معاصر، که به ملانی رییس شرکت صبا، راوی داستان میپردازد. رمان عمدتا بر داستان زنان مختلف و ارتباط آنان با قدرت متمرکز است. مضمون آن بسیار به روز است و حتی جریانات معاصری مانند «میتو» را از دیدی انتقادی مورد توجه قرار میدهد. بازی زبانی با مشروب «بلادی مری» و شخصیت تاریخی مری نیز در نوع خود بدیع است. این رمان صدیقیم بسیار هوشمندانه نوشته شده است و یکی از بهترین رمانهایی است که در سالهای اخیر خواندهام، به خصوص از زنان نویسنده. از خصایص مهم آن در گذشتن از مسائل زنان در جغرافیای خاص و تلاش در قربانی نشان دادن تمام آنهاست. رمان در سطحی جهانی حرکت میکند و به نظرم ترجمهی آن میتواند در ادبیات آمریکا نیز مورد توجه قرار بگیرد. این کتاب را نشر باران در سوئد منتشر کرده است.
کریل چرچیل نمایشنامهای دارد به نام《تاپ گرلز》، که آقای بهزاد قادری آن را «سالار زنان» ترجمه کردهاند. در این نمایش شخصیت اصلی، مارلن، زنی است که تمرکزش بر موفقیت زنان در حوزهی کسب و کار است. در تصویری شبیه شام آخر زنان جسور و موفقی از طول تاریخ کنار هم جمع میشوند تا از دشواری به دست آوردن قدرت در دنیای مردانه و تجربههای خود در این زمینه حرف بزنند. در طی نمایش ما پی میبریم که زنان در قدرت یا در راه کسب قدرت میتوانند همانقدر خطرناک و شاید خونخوار باشند که مردان. نمایش اشارهای دارد به مارگرت تاچر و سیاستهایش، که از او با عنوان بانوی آهنین نام میبرند. رمان «زنده باد تستوسترون» فریبا صدیقیم در درونمایهی خود شباهتهایی به این نمایش دارد. نمایش در دو سطح پیش میرود: یکی در سطح تاریخی، که در آن مری خونخوار و مادرش کاترین به تنهایی دنیای راوی، زنی ایرانی در دنیای بیزینسی آمریکا، پا میگذارند و با او از تجربههای خود در دربار میگویند و دومی در سطح معاصر، که به ملانی رییس شرکت صبا، راوی داستان میپردازد. رمان عمدتا بر داستان زنان مختلف و ارتباط آنان با قدرت متمرکز است. مضمون آن بسیار به روز است و حتی جریانات معاصری مانند «میتو» را از دیدی انتقادی مورد توجه قرار میدهد. بازی زبانی با مشروب «بلادی مری» و شخصیت تاریخی مری نیز در نوع خود بدیع است. این رمان صدیقیم بسیار هوشمندانه نوشته شده است و یکی از بهترین رمانهایی است که در سالهای اخیر خواندهام، به خصوص از زنان نویسنده. از خصایص مهم آن در گذشتن از مسائل زنان در جغرافیای خاص و تلاش در قربانی نشان دادن تمام آنهاست. رمان در سطحی جهانی حرکت میکند و به نظرم ترجمهی آن میتواند در ادبیات آمریکا نیز مورد توجه قرار بگیرد. این کتاب را نشر باران در سوئد منتشر کرده است.
Көрсетілген 1 - 24 арасынан 46
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.