#پاییزسرد
#قسمت12
سرم می کنم و از اتاق بیرون می زنم. با خنده ی ریز پدر و
مادر،
روانه ی آشپزخانه می شوم. به چار چوب در تکیه می دهم و به
سبزی پاک کردن دو کفتر عاشق چشم می دوزم. نمی دانم
پدر
چی زیر گوش مادر می گوید؛ که تا بناگوش قرمز می شود.
خیرهبه چشم های هم دیگر می شوند که پدر به سمت لب
های مادر
خم می شود. با شوق گوشی ام را از جیب مانتو کوتاهم بیرون
می کشم و از صحنه ی عاشقانه ای که هر بار یواشکی رخ می
داد و ثبت کردنش با شکست مواجه می شد، فیلم می گیرم.
پدر
:سرش را عقب می کشد که با جیغ می گویم
!ـ وای ماکان بیا ببین چه صحنه ای رو شکار کردم
پدر می خندد و پدر سوخته ای زیر لب می گوید. مادر هم باخجالت سرش را خم می کند و می خندد که به طرف شان می
روم و دو ماچ محکم از گونه هایشان می گیرم. روی صندلی رو
به روی مادر می نشینم و با ذوق به صحنه ی عاشقانه شان زل
می زنم. مادر سر تربی به سمتم پرت می کند و بی حیایی زیر
:لب می گوید. می خندم و با چشمک می گویم
ـ حیا رو دیدی سالمش رو برسون مامان جونم! جون عجب
لبی
!گرفتی بابایی
:پدر قهقه ای می زند و رو به مادر می گوید
!ـ از بس که مامانت خوشمزه س.با سوت کشیدن ماکان،
چشمم را به او می دهم
!ـ چه خبر اینجا؟! بابا به ما مجردا رحم کنید
.خنده ای می کنم و صفحه ی گوشی را جلویش می گیرم
.ـ ببین چی شکار کردم
مادر سر ترب دیگری به سمتم پرتاب می کند که جا خالی میدهم. ماکان می خندد و گوشی را از دستم می گیرد. روی
:صندلی می نشیند و می گوید
ـ عجب چیزی شکار کردی کلک. بذارم پیجم، ببینم چند تا
!الیک می خوره
هر سه به سمتش خیز بر می داریم و من گوشی را زودتر از
دستش بیرون می کشم. ماکان دست هایش را به نشانه ی
.تسلیم باال می برد
.ـ شوخی کردم بابا. بی جنبه ها
مادر و پدر چپ چپ نگاهش می کنند و بر می خیزند. مادر
:دستوری می گوید.ـ همه رو تمیز می کنی
.ـ وای نه مامان. من از سبزی پاک کردن متنفرم
!ـ خوب به خاطر همین می گم پاک کن
...ـ جون مریم نه. بابا
:پدر خنده ای می کند و می گوید
.ـ تا تو باشی یاد بگیری، وارد حریم خصوصی کسی نشی ماکان با خنده می گوید
ـ خوب این بیچاره از کجا می دونست بابا، مامانش حریم
عمومی
!رو کردن خصوصی
:پدر خنده اش را پشت لب هایش پنهان می کند و می گوید
ـ آها، که اینطور. پس تو هم می شینی تا آخر کمک می کنی
تا
.یاد بگیری دخالت بیجا دیگه نکنی
با نه ای که از دهان ماکان خارج می شود پیروز مندانه بسته ی
سبزی را به سمتش هل می دهم. با غیظ نگاهم می کند که
پدردست مادر را می گیرد و با خنده بیرون می روند. ماکان
خنده ی
:ریزی می کند و می گوید
.ـ رفتن ادامه ی فیلم رو اجرا کنن
بی ادب شنیدم چی گفتی
"با صدای توبیخ پدر که می خندیم و با وسواس مشغول پاک کردن می شویم. البته
بماند
که قسمت بیشترش روانه ی آشغال هایش شد و مقدار کمی
.مورد پاک کردن واقع گردید
بعد ثبت نام دانشگاه از ستاره خداحافظی می کنم و به سمت
خانه راه می افتم. با یاد آوری گذشته، لبخند روی لب هایم می
.نشیند
با دیدن اسم خودم در سامانه جیغ بلندی می کشم و ستاره را
.که شوک زده به صندلی چسبیده بود به آغوش می کشم
ـ وای باورم نمی شه ستاره! یعنی بیدارم؟! دوباره به صفحه ی
لپ تاپ و اسمم که رتبه ی دهم رشته ی هنر قبول شده بودم،
خیره می شوم و جیغ دیگری می کشم. ستاره حرصی کنارم
می
:زند و می گوید.ـ ای کووفت برو بیرون ببینم. پرده ی گوشم رو
داغون کردی :بوسه ای روی گونه اش می نشانم و می گویم
.ـ فدای اون گوشت برم که عاشقتم
.ـ خوب حاال کمتر زبون بریز چخان
.ـ کووفت. بی لیاقتی دیگه عشقم
همانطور که اسم خودش را جستجو می کرد، می خندد و با
آرنج
به پهلویم می کوبد. با دیدن اسمش بی اراده جیغ بلندی می
کشم که دستش را روی سینه اش می گذارد و با ضرب بلند
می
:شود. همانطور که از اتاقش بیرونم می کند، می گوید
.ـ گم شو بیرون تا دکتر آینده مملکتو کر نکردی
تک خنده ای می کنم که با خشم هلم می دهد و در را محکم
می
:کوبد. با مشت به در می کوبم و می گویم
.ـ خیلی بیشعوری دکتر آینده ی مملکت ولی تبریک جیغی می کشم و با عجله از ساختمان شان خارج می شوم
مسافتی را روی لبه ی ریل راه می روم، با شوق می پرم و به
سمت خانه می دوم. با دیدن ماکان و پسری کنارش قدم هایم
را
.آرام تر بر می دارم. صدای مشاجره شان را می شنوم
ـ به چه حقی اومدی اینجا؟ مگه نگفتم تا دو سه روز دیگه
بقیش اش رو بهت می دم؟
.ـ من این چیزها حالیم نمی شه، همین االن می خوامش
ماکان رو از پسر می گیرد و همانطور که وارد حیاط می شود،
می
:گوید
.ـ االن ندارم... دو روز دیگه می دم
پسر شانه ی ماکان را می گیرد و با خشم به طرف خودش
برش
می گرداند.
🍁 ادامه دارد....
░⃟⃟🌸