Қайта жіберілді:
کانال تبادلات علمی فرهنگیان

20.04.202518:30
🌱بهترین کانالهای علمی و فرهنگی در تلگرام🌱
🤝جهت شرکت در تبادل:
@HHo_bb
🤝جهت شرکت در تبادل:
@HHo_bb
Қайта жіберілді:
✍ رد پـای 🖌 قـلــم ✍



30.03.202516:35
*
🌷تووعشق(پریشون)♥️🍃
🌷این آهنگ عااالیست👌
🌷#بانوهایــده
#اوقات_شماخالےازدلتنگــے
#دعوتید_به_ 👈 👇👇
@sepidesob
🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖
🎶🪅🎶🪅🎶🪅🎶🪅
🌷تووعشق(پریشون)♥️🍃
🌷این آهنگ عااالیست👌
🌷#بانوهایــده
#اوقات_شماخالےازدلتنگــے
#دعوتید_به_ 👈 👇👇
@sepidesob
🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖
🎶🪅🎶🪅🎶🪅🎶🪅
28.03.202514:04
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_24
@ketabkhaniye_telegram
🔹نسل من به همه چیز عادت داشت. جنگ، بمباران، موشکباران، سرما؛ سهمیهبندی نفت و خوراکی، تاریکی شبانه، قطع گاز، ترس و هر چیز دیگر...
نسل من به "نه" شنیدن عادت داشت. اگر میخواستم جا خالی کنم، پس باید همه کارتهایم را بازی میکردم و بعد میباختم.
نسل من به مخالفت بزرگانش عادت داشت و نسل من جنگیدن را یاد گرفته بود. حتی اگر قرار بود بمیری، باید اول جنگیده باشی.
به علی گفتم: منو ببر پیش مامانت!
چشمانش پلنگ وحشی شد: مگه ممکنه؟ از صبح تا حالا که دیدت، داره گریه میکنه. نمیخوام حالش بدتر شه.
گفتم: ببین علی. سه سال توی بیخبری منتظرت موندم. یک لحظهام امیدمو از دست ندادم. همین امید منو زنده نگه داشت. اتفاقای زیادی اینجا افتاد.
من از طرف روزنامه برای گزارش کتاب رفتم ایتالیا. میتونستم اونجا بمونم. اما نموندم. من عاشق اینجام و مرید مردا و زنایی که به خاطر این خاک جنگیدن.
استادم برام بورس تحصیلی گرفت. نرفتم. مردای زیادی اومدن و رفتن که پدرم آرزو داشت با یکیشون ازدواج کنم. آدمهای خوبی بودن. صبر کردم. به پدرم گفتم: آدم دلش که دروازه نیست، یه عده آدم بیان و برن. من این دروازه رو به اسم علی کردم. کسی رو به زور توش راه نده! گفت: اگه نیاد، اگه نخواد، اگه عوض شده باشه! اگه اونی نباشه که توی نوجوونیت فکر میکردی؟ گفتم: بذار بهم ثابت شه، بعد!
@ketabkhaniye_telegram
حالا علی وقتشه که ثابت کنی. تو که شکنجه و جنگو، دووم آوردی، حتما میتونی مادرتو قانع کنی که خوشبختیت با منه.
هیچ مادری بدبختی بچهشو نمیخواد! اینجا سه نفر قربانی میشن. من، تو، ریحانه! بهش بگو یا بذار من بگم!
علی گفت: سوار شو! خودت بهش بگو! دوست دارم ببینم چه جوابی میده.
گفتم: تو برای من نمیجنگی؟ برای همه جنگیدی؟ برای من نه؟
گفت: برای تو تا قیامت میجنگم. اما جنگ با مادری که داره میمیره، نه! بدون کنارت وایمیسم. بهم تکیه کن. اما حالشو بد نکن. میفهمی؟
به خانهشان رسیدیم. اول ریحانه را دیدم. مؤدبانه سلام کرد و گفت: خانم جان حالش خوب نیست. دکتر اومده.
علی سراسیمه به اتاق مادرش دوید.
ریحانه معذب بود. گفت: میدونم چی شده. بهتون حق میدم. نمیخوام زن مردی بشم که یه عمر با فکر یه زن دیگه زندگی میکنه! مادرم زود مرد. خاله منو بزرگ کرد. من و علی مثل خواهر و برادر بزرگ شدیم. جور دیگهای بهش نگاه نکردم. خاله عاشق خواهرش بود. خیلی دلش میخواد با عروس کردن دخترش، اینو بهش نشون بده. اما من مریضی قلبی دارم. بچهدار نمیشم. خاله میدونه.
گفتم: فقط یه سوال! عاشق علی هستی؟ ما دو تا زنیم راست بگو! تو میدونی من به خاطرش تا کجا رفتم. تو هم میرفتی؟
گفت: راستش نه! علی همیشه دور بوده. هیچوقت نشناختمش. هیچوقت دلم براش تنگ نشد. ما حتی یه کلمه نداریم با هم حرف بزنیم. هیچی!...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_24
@ketabkhaniye_telegram
🔹نسل من به همه چیز عادت داشت. جنگ، بمباران، موشکباران، سرما؛ سهمیهبندی نفت و خوراکی، تاریکی شبانه، قطع گاز، ترس و هر چیز دیگر...
نسل من به "نه" شنیدن عادت داشت. اگر میخواستم جا خالی کنم، پس باید همه کارتهایم را بازی میکردم و بعد میباختم.
نسل من به مخالفت بزرگانش عادت داشت و نسل من جنگیدن را یاد گرفته بود. حتی اگر قرار بود بمیری، باید اول جنگیده باشی.
به علی گفتم: منو ببر پیش مامانت!
چشمانش پلنگ وحشی شد: مگه ممکنه؟ از صبح تا حالا که دیدت، داره گریه میکنه. نمیخوام حالش بدتر شه.
گفتم: ببین علی. سه سال توی بیخبری منتظرت موندم. یک لحظهام امیدمو از دست ندادم. همین امید منو زنده نگه داشت. اتفاقای زیادی اینجا افتاد.
من از طرف روزنامه برای گزارش کتاب رفتم ایتالیا. میتونستم اونجا بمونم. اما نموندم. من عاشق اینجام و مرید مردا و زنایی که به خاطر این خاک جنگیدن.
استادم برام بورس تحصیلی گرفت. نرفتم. مردای زیادی اومدن و رفتن که پدرم آرزو داشت با یکیشون ازدواج کنم. آدمهای خوبی بودن. صبر کردم. به پدرم گفتم: آدم دلش که دروازه نیست، یه عده آدم بیان و برن. من این دروازه رو به اسم علی کردم. کسی رو به زور توش راه نده! گفت: اگه نیاد، اگه نخواد، اگه عوض شده باشه! اگه اونی نباشه که توی نوجوونیت فکر میکردی؟ گفتم: بذار بهم ثابت شه، بعد!
@ketabkhaniye_telegram
حالا علی وقتشه که ثابت کنی. تو که شکنجه و جنگو، دووم آوردی، حتما میتونی مادرتو قانع کنی که خوشبختیت با منه.
هیچ مادری بدبختی بچهشو نمیخواد! اینجا سه نفر قربانی میشن. من، تو، ریحانه! بهش بگو یا بذار من بگم!
علی گفت: سوار شو! خودت بهش بگو! دوست دارم ببینم چه جوابی میده.
گفتم: تو برای من نمیجنگی؟ برای همه جنگیدی؟ برای من نه؟
گفت: برای تو تا قیامت میجنگم. اما جنگ با مادری که داره میمیره، نه! بدون کنارت وایمیسم. بهم تکیه کن. اما حالشو بد نکن. میفهمی؟
به خانهشان رسیدیم. اول ریحانه را دیدم. مؤدبانه سلام کرد و گفت: خانم جان حالش خوب نیست. دکتر اومده.
علی سراسیمه به اتاق مادرش دوید.
ریحانه معذب بود. گفت: میدونم چی شده. بهتون حق میدم. نمیخوام زن مردی بشم که یه عمر با فکر یه زن دیگه زندگی میکنه! مادرم زود مرد. خاله منو بزرگ کرد. من و علی مثل خواهر و برادر بزرگ شدیم. جور دیگهای بهش نگاه نکردم. خاله عاشق خواهرش بود. خیلی دلش میخواد با عروس کردن دخترش، اینو بهش نشون بده. اما من مریضی قلبی دارم. بچهدار نمیشم. خاله میدونه.
گفتم: فقط یه سوال! عاشق علی هستی؟ ما دو تا زنیم راست بگو! تو میدونی من به خاطرش تا کجا رفتم. تو هم میرفتی؟
گفت: راستش نه! علی همیشه دور بوده. هیچوقت نشناختمش. هیچوقت دلم براش تنگ نشد. ما حتی یه کلمه نداریم با هم حرف بزنیم. هیچی!...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
27.03.202518:04
@ketabkhaniye_telegram
📚 #آنا_کارنینا
اثر: #لئو_تولستوی
مترجم: #منوچهر_بیگدلی_خمسه
#قسمت_87
♦️ارسال به کانال: دوشنبه و پنجشنبهها ساعت 21:30♦️
.
📚 #آنا_کارنینا
اثر: #لئو_تولستوی
مترجم: #منوچهر_بیگدلی_خمسه
#قسمت_87
♦️ارسال به کانال: دوشنبه و پنجشنبهها ساعت 21:30♦️
.
26.03.202516:34
🆔 @ketabkhaniye_telegram
📚 #امشب_اشکی_می_ریزد
✍ #کورس_بابایی
🔸 #قسمت_دوازدهم
♦️گوینده: #حسام
@B4midni8
♦️تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
🔹"از حرف دروغ مستخدم به شدت ناراحت شدم، در حالی که از فرط عصبانیت می لرزیدم، از چند نفری که در صف ایستاده بودند و گواه بر ماجرا بودند کمک خواستم تا شهادت دهند که حق با من است. ولی آنها از ترس این که مستخدم مزبور در کارشان کارشکنی کند، حاضر نشدند شهادت دهند! ..."
♦️ارسال به کانال: هر شب، ساعت: 20:00
.
📚 #امشب_اشکی_می_ریزد
✍ #کورس_بابایی
🔸 #قسمت_دوازدهم
♦️گوینده: #حسام
@B4midni8
♦️تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
🔹"از حرف دروغ مستخدم به شدت ناراحت شدم، در حالی که از فرط عصبانیت می لرزیدم، از چند نفری که در صف ایستاده بودند و گواه بر ماجرا بودند کمک خواستم تا شهادت دهند که حق با من است. ولی آنها از ترس این که مستخدم مزبور در کارشان کارشکنی کند، حاضر نشدند شهادت دهند! ..."
♦️ارسال به کانال: هر شب، ساعت: 20:00
.
26.03.202506:29
📘کانال کتابخوانی تلگرام با سالیان سال فعالیت
@ketabkhaniye_telegram
📕در حوزه کتابهای صوتی
@ketabkhaniye_telegram
📔با برخورداری از گویندگانی توانا
@ketabkhaniye_telegram
@ketabkhaniye_telegram
📕در حوزه کتابهای صوتی
@ketabkhaniye_telegram
📔با برخورداری از گویندگانی توانا
@ketabkhaniye_telegram
17.04.202511:02
.
📚 #من_پیش_از_تو
✍ #جوجومویز
مترجم: #مریممفتاحی
♦️#فصل_20
🔸 بخش دوم
گوینده: #مریمپاکذات
و #آرمانسلطانزاده
@ketabkhaniye_telegram
📌 ارسال به کانال: روزهای دوشنبه و پنجشنبه،
ساعت: 14:30
.
📚 #من_پیش_از_تو
✍ #جوجومویز
مترجم: #مریممفتاحی
♦️#فصل_20
🔸 بخش دوم
گوینده: #مریمپاکذات
و #آرمانسلطانزاده
@ketabkhaniye_telegram
📌 ارسال به کانال: روزهای دوشنبه و پنجشنبه،
ساعت: 14:30
.
30.03.202514:01
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_26
@ketabkhaniye_telegram
🔹مادر علی، نزدیک سحر رفت. در حالی که دست رنجورش در دست علی بود و آرامشی در صورتش. هرگز از کاری که کردم پشیمان نیستم. دیدن چهره آرام آن زن، به وقت آخرین سفر، همیشه مرا آرام میکند.
مراسم خاکسپاری و مسجد انگار در خواب گذشت. علی گریه نمیکرد. فقط به زمین خیره بود. میدانستم چه جنگی در درونش است. جز ازدواج مصلحتی با ریحانه، هیچکدام از آرزوهای مادرش را برآورده نکرده بود. عاشق مادر، اما همیشه دور از او.
گریه کن علی جان! حالت بهتر میشود. حیف که دورش شلوغ بود و نمیتوانستم با او حرف بزنم. آرزو میکردم سرش را روی شانه من بگذارد و یک دل سیر گریه کند. اما همچنان ساکت و سر به زیر بود.
@ketabkhaniye_telegram
بعد از مراسم یک لحظه به اتاق مادرش رفتم. هنوز بوی عشق میداد. همان اتاق کوچکی در خانه مادر شوهر، که بعد از عقد و قبل از خرید خانه خودشان، مدتها در آن مادری کرده بود. جای سرش هنوز روی بالش بود. با یک تار موی طلایی.
نمیدانم چرا گریهام گرفت. بالش را به دهانم چسباندم کسی صدای گریهام را نشنود. وقت خداحافظی بود. با خیلی چیزها. ناگهان دست علی را روی شانهام احساس کردم.
گفت: خواستی از دستم راحت شی؟ برای این گفتی محرمیتو باطل کنیم؟
گفتم: علی جان، پدرم میگه اگه کسی اهلی دلت بشه، با یه صیغه زبونی نه میمونه، نه میره. ما عقد رسمی نبودیم. فردا تا تنها میشدیم هزار تا حرف درمیاوردن! من معنی زن اول و دومو نمیفهمم. اصلا کِی زنت بودم؟ من عاشقت بودم، هستم و میمونم. اگه تو هم این حسو داری، اون صیغه جاریه، برای ابد! نه فقط به زبون، که تو دلمون... حالا یه کم وقت احتیاج داری. نمیخواستم اون تعهد معذبت کنه. همین که روح مادرت آرومه، من و تو هم آروم میشیم.
نتوانست جلوی خودش را بگیرد، قهرمان شکست. سرش را روی تخت مادرش گذاشت و شانههایش از هق هق تکان میخورد. انگار تمام اشکهای دنیا را برای این لحظه جمع کرده بود. دو بار دستم به سمت موهایش رفت، جلوی خودم را گرفتم. کسی باید آرامش میکرد.
دستم را روی دستش گذاشتم. گفتم: گریه کن علی. هر چقدر میخوای! من کنارتم.
دستم را گرفت. انگار دیگر نمیخواست رها کند. دستم از اشکش خیس بود.
گفت: عمل قلبش که تموم شه، طلاقش میدم. براش شناسنامه نو میگیرم. خودم شوهرش میدم. فقط بهم اطمینان کن. تنهام نذار! بدون تو دیگه نمیتونم تصمیم بگیرم.
دستش را فشردم. هستم علی!
در باز شد. ریحانه بود. گفت: به آژانس زنگ زدم شما رو برسونه. خیلی زحمتتون دادیم.
علی گفت: ناهار بمون.
گفتم: نه. پدرم یه کم ناخوشه. ریحانه هم خستهست. مرسی ریحانه جان و رفتم.
در ماشین گریه میکردم. راننده جعبه دستمال را به من داد و گفت: خدا بهت صبر بده خواهر.
یک هفته خبری از علی نبود، تا ریحانه به دیدنم آمد با حال زار...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_26
@ketabkhaniye_telegram
🔹مادر علی، نزدیک سحر رفت. در حالی که دست رنجورش در دست علی بود و آرامشی در صورتش. هرگز از کاری که کردم پشیمان نیستم. دیدن چهره آرام آن زن، به وقت آخرین سفر، همیشه مرا آرام میکند.
مراسم خاکسپاری و مسجد انگار در خواب گذشت. علی گریه نمیکرد. فقط به زمین خیره بود. میدانستم چه جنگی در درونش است. جز ازدواج مصلحتی با ریحانه، هیچکدام از آرزوهای مادرش را برآورده نکرده بود. عاشق مادر، اما همیشه دور از او.
گریه کن علی جان! حالت بهتر میشود. حیف که دورش شلوغ بود و نمیتوانستم با او حرف بزنم. آرزو میکردم سرش را روی شانه من بگذارد و یک دل سیر گریه کند. اما همچنان ساکت و سر به زیر بود.
@ketabkhaniye_telegram
بعد از مراسم یک لحظه به اتاق مادرش رفتم. هنوز بوی عشق میداد. همان اتاق کوچکی در خانه مادر شوهر، که بعد از عقد و قبل از خرید خانه خودشان، مدتها در آن مادری کرده بود. جای سرش هنوز روی بالش بود. با یک تار موی طلایی.
نمیدانم چرا گریهام گرفت. بالش را به دهانم چسباندم کسی صدای گریهام را نشنود. وقت خداحافظی بود. با خیلی چیزها. ناگهان دست علی را روی شانهام احساس کردم.
گفت: خواستی از دستم راحت شی؟ برای این گفتی محرمیتو باطل کنیم؟
گفتم: علی جان، پدرم میگه اگه کسی اهلی دلت بشه، با یه صیغه زبونی نه میمونه، نه میره. ما عقد رسمی نبودیم. فردا تا تنها میشدیم هزار تا حرف درمیاوردن! من معنی زن اول و دومو نمیفهمم. اصلا کِی زنت بودم؟ من عاشقت بودم، هستم و میمونم. اگه تو هم این حسو داری، اون صیغه جاریه، برای ابد! نه فقط به زبون، که تو دلمون... حالا یه کم وقت احتیاج داری. نمیخواستم اون تعهد معذبت کنه. همین که روح مادرت آرومه، من و تو هم آروم میشیم.
نتوانست جلوی خودش را بگیرد، قهرمان شکست. سرش را روی تخت مادرش گذاشت و شانههایش از هق هق تکان میخورد. انگار تمام اشکهای دنیا را برای این لحظه جمع کرده بود. دو بار دستم به سمت موهایش رفت، جلوی خودم را گرفتم. کسی باید آرامش میکرد.
دستم را روی دستش گذاشتم. گفتم: گریه کن علی. هر چقدر میخوای! من کنارتم.
دستم را گرفت. انگار دیگر نمیخواست رها کند. دستم از اشکش خیس بود.
گفت: عمل قلبش که تموم شه، طلاقش میدم. براش شناسنامه نو میگیرم. خودم شوهرش میدم. فقط بهم اطمینان کن. تنهام نذار! بدون تو دیگه نمیتونم تصمیم بگیرم.
دستش را فشردم. هستم علی!
در باز شد. ریحانه بود. گفت: به آژانس زنگ زدم شما رو برسونه. خیلی زحمتتون دادیم.
علی گفت: ناهار بمون.
گفتم: نه. پدرم یه کم ناخوشه. ریحانه هم خستهست. مرسی ریحانه جان و رفتم.
در ماشین گریه میکردم. راننده جعبه دستمال را به من داد و گفت: خدا بهت صبر بده خواهر.
یک هفته خبری از علی نبود، تا ریحانه به دیدنم آمد با حال زار...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.


28.03.202512:38
@ketabkhaniye_telegram
#برش_کتاب
🔹اینجا رو فراموش کن!
برو دنبال قلبت،
ما فقط یه بار زندگی میکنیم.
تو باید رویاهات رو زندگی کنی،
هیچکس دیگهای قرار نیست این کارو واست انجام بده.
📚 #دریا_و_سکوت
✍🏻 #پیتر_کانینگهام
The sea and the silence
Peter cunningham
.
#برش_کتاب
🔹اینجا رو فراموش کن!
برو دنبال قلبت،
ما فقط یه بار زندگی میکنیم.
تو باید رویاهات رو زندگی کنی،
هیچکس دیگهای قرار نیست این کارو واست انجام بده.
📚 #دریا_و_سکوت
✍🏻 #پیتر_کانینگهام
The sea and the silence
Peter cunningham
.
27.03.202516:31
🆔 @ketabkhaniye_telegram
📚 #امشب_اشکی_می_ریزد
✍ #کورس_بابایی
🔸 #قسمت_سیزدهم
♦️گوینده: #حسام
@B4midni8
♦️تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
🔹" آن روز را هرگز از یاد نمی برم ، همان روز که برای تعمیر موتور در گاراژ مانده بودم و عقربه های ساعت ، ساعت سه و نیم بعدازظهر را نشان می داد که سرایدار گاراژ من را صدا زد و گفت:
-تلفن با شما کار داره!
خودم را به دفتر رساندم ، گوشی را برداشتم ، شخص ناشناسی از آنطرف سیم حرف هایی را زد که برای من قابل قبول نبود.
این شخص بدون این که خود را معرفی کند آدرسی به من داد و تلفن را قطع کرد.
دچار بهت زدگی شده بودم ، گوشی تلفن از دستم رها شد و به زمین افتاد ..."
♦️ارسال به کانال: هر شب، ساعت: 20:00
.
📚 #امشب_اشکی_می_ریزد
✍ #کورس_بابایی
🔸 #قسمت_سیزدهم
♦️گوینده: #حسام
@B4midni8
♦️تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
🔹" آن روز را هرگز از یاد نمی برم ، همان روز که برای تعمیر موتور در گاراژ مانده بودم و عقربه های ساعت ، ساعت سه و نیم بعدازظهر را نشان می داد که سرایدار گاراژ من را صدا زد و گفت:
-تلفن با شما کار داره!
خودم را به دفتر رساندم ، گوشی را برداشتم ، شخص ناشناسی از آنطرف سیم حرف هایی را زد که برای من قابل قبول نبود.
این شخص بدون این که خود را معرفی کند آدرسی به من داد و تلفن را قطع کرد.
دچار بهت زدگی شده بودم ، گوشی تلفن از دستم رها شد و به زمین افتاد ..."
♦️ارسال به کانال: هر شب، ساعت: 20:00
.
26.03.202514:05
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_22
@ketabkhaniye_telegram
🔹سر کوچه اقاقیا ایستاده بودم. همینجا بود. پلاک سه. یک آپارتمان قدیمی. آنقدر ساکت که انگار عکس یک کتاب کودک بود. از آن خانه کسی بیرون نمیآمد! قلبم انگار در زد و در باز شد. اول پشتش به من بود. داخل رفت، مادرش را روی ویلچر بیرون آورد.
از آن زن قد بلند مو طلایی، موجودی دردمند و مچاله مانده بود. چادر سفیدی بر سر، به جای گیسوان بور، فرق سرش می درخشید. ابرو و گیسوانش ریخته بود و معلوم بود که درد میکشد.
دلم آتش گرفت. خواستم بروم استخوانهای دردمندش را ببوسم. علی روی مادرش را با پتو پوشاند، همان پیک الهی بود. فرقی نکرده بود. شاید کمی آفتاب سوخته و چهارشانهتر. بوی گندمزار موهایش کوچه را پر کرد. اما رنج عظیمی که میکشید، کلاغها را به فریاد واداشت.
پشت خانهای پناه گرفتم. مطمئن نبودم که وقت مناسبی برای دیدار باشد. خدایا کاش مرا نمیدید و رد میشد اما دید!
یک لحظه ایستاد. میخواست نفسش را آزاد کند. حالش از من بهتر نبود. دیگر برای گریز دیر شده بود.
سلام دادم. اول به مادرش و بعد به او. مادرش با دیدن من ناله کرد. حتی جان نداشت فریاد بزند. بیقرار شد. پتو از روی پایش افتاد. علی خم شد. آهسته به مادرش گفت: فقط یه دقیقه!
مادرش را در پتو پوشاند و به سمت من آمد. ضد نور ایستاده بود. نگاتیو تمام قهرمانان جهان، مقابلم بود. چند لحظه به سنگینی یک قرن گذشت. هیچکدام نمیدانستیم چه بگوییم. ناگهان یاد روز محرمیت در پادگان افتادم، گفتم:دست بدیم؟ دستش را جلو آورد. روی دستش جای سوختگی بود. دستم را گرفت. گرم و پر محبت. اما سریع رها کرد.
گفت: خیلی دیر فهمیدم بهت دروغ گفتن! با حاجی دعوام شد. گفت اگه نمیگفتیم دختره ولکن نبود، میومد بوسنی. واسه اینکه کنارت باشه، خودشو به کشتن میداد! حاجی از سرسختیت میترسید. دروغ مصلحتی گفت که جونتو نجات بده.
گفتم: اون تو رو میخواست. نه منو کنار تو!
گفت: فکر میکردم باهام قهری. وسط عملیات بودم. نمیتونستم برگردم. هر شب برات نامه میدادم. ولی..
@ketabkhaniye_telegram
گفتم: گذشته رو ول کن علی جان. یه عمر وقت داریم راجع بهش حرف بزنیم. الان دیگه هیچی و هیچکس تو دنیا نمیتونه ما رو از هم جدا کنه. خودم کنیزی مادرتو میکنم. مثل مادر خودم دوسش دارم. اکبر که نشونیتو بهم داد گفتم: ای علی گریز پا، بهترین جنگجو هم که باشی، این بار من از تو بهترم!
به دیوار تکیه داد، نالههای مادرش به گریه رسیده بود. گفت: میبینی. همه چی عوض شده! دارم از دستش میدم! تقصیر منه. جوونیشو برام گذاشت. عروسی نکرد، تنهاش گذاشتم...
چشمهایش پر از اشک بود، به من نگاه نمیکرد. دستم را روی شانهاش گذاشتم.
لرزید. گفت: باید حرف بزنیم عزیزم. عصر سرِ قبر محسن.
گفتم: خیر باشه.
گفت: ماه پیشونی تنوری. چقدر دلم برات تنگه. چقدررررر...
اگه میدونستی!...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_22
@ketabkhaniye_telegram
🔹سر کوچه اقاقیا ایستاده بودم. همینجا بود. پلاک سه. یک آپارتمان قدیمی. آنقدر ساکت که انگار عکس یک کتاب کودک بود. از آن خانه کسی بیرون نمیآمد! قلبم انگار در زد و در باز شد. اول پشتش به من بود. داخل رفت، مادرش را روی ویلچر بیرون آورد.
از آن زن قد بلند مو طلایی، موجودی دردمند و مچاله مانده بود. چادر سفیدی بر سر، به جای گیسوان بور، فرق سرش می درخشید. ابرو و گیسوانش ریخته بود و معلوم بود که درد میکشد.
دلم آتش گرفت. خواستم بروم استخوانهای دردمندش را ببوسم. علی روی مادرش را با پتو پوشاند، همان پیک الهی بود. فرقی نکرده بود. شاید کمی آفتاب سوخته و چهارشانهتر. بوی گندمزار موهایش کوچه را پر کرد. اما رنج عظیمی که میکشید، کلاغها را به فریاد واداشت.
پشت خانهای پناه گرفتم. مطمئن نبودم که وقت مناسبی برای دیدار باشد. خدایا کاش مرا نمیدید و رد میشد اما دید!
یک لحظه ایستاد. میخواست نفسش را آزاد کند. حالش از من بهتر نبود. دیگر برای گریز دیر شده بود.
سلام دادم. اول به مادرش و بعد به او. مادرش با دیدن من ناله کرد. حتی جان نداشت فریاد بزند. بیقرار شد. پتو از روی پایش افتاد. علی خم شد. آهسته به مادرش گفت: فقط یه دقیقه!
مادرش را در پتو پوشاند و به سمت من آمد. ضد نور ایستاده بود. نگاتیو تمام قهرمانان جهان، مقابلم بود. چند لحظه به سنگینی یک قرن گذشت. هیچکدام نمیدانستیم چه بگوییم. ناگهان یاد روز محرمیت در پادگان افتادم، گفتم:دست بدیم؟ دستش را جلو آورد. روی دستش جای سوختگی بود. دستم را گرفت. گرم و پر محبت. اما سریع رها کرد.
گفت: خیلی دیر فهمیدم بهت دروغ گفتن! با حاجی دعوام شد. گفت اگه نمیگفتیم دختره ولکن نبود، میومد بوسنی. واسه اینکه کنارت باشه، خودشو به کشتن میداد! حاجی از سرسختیت میترسید. دروغ مصلحتی گفت که جونتو نجات بده.
گفتم: اون تو رو میخواست. نه منو کنار تو!
گفت: فکر میکردم باهام قهری. وسط عملیات بودم. نمیتونستم برگردم. هر شب برات نامه میدادم. ولی..
@ketabkhaniye_telegram
گفتم: گذشته رو ول کن علی جان. یه عمر وقت داریم راجع بهش حرف بزنیم. الان دیگه هیچی و هیچکس تو دنیا نمیتونه ما رو از هم جدا کنه. خودم کنیزی مادرتو میکنم. مثل مادر خودم دوسش دارم. اکبر که نشونیتو بهم داد گفتم: ای علی گریز پا، بهترین جنگجو هم که باشی، این بار من از تو بهترم!
به دیوار تکیه داد، نالههای مادرش به گریه رسیده بود. گفت: میبینی. همه چی عوض شده! دارم از دستش میدم! تقصیر منه. جوونیشو برام گذاشت. عروسی نکرد، تنهاش گذاشتم...
چشمهایش پر از اشک بود، به من نگاه نمیکرد. دستم را روی شانهاش گذاشتم.
لرزید. گفت: باید حرف بزنیم عزیزم. عصر سرِ قبر محسن.
گفتم: خیر باشه.
گفت: ماه پیشونی تنوری. چقدر دلم برات تنگه. چقدررررر...
اگه میدونستی!...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
Қайта жіберілді:
🔖برترین های تلگرام🔖

11.03.202505:34
🔮کانال کتاب(pdf)،مستند،معرفی کتاب
@farin_ebook
🔮فن بیان، آدابمعاشرت و کاریزما TED
@BUSINESSTRICK
🔮دانلود کتابهای نایاب ممنوعه وتاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🔮برنامهها - سایتها - رباتها همه رایگان
@APPZ_KAMYAB
🔮مجله علمی
@Libraryinternational
🔮سرای موزیکات
@sarayehmusic
🔮جمـــلات *نااااب* انــگلیسـی
@jomalatnab_ENGLISH
🔮شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!!
@book_tips
🔮کتابهای صوتی ممنوعه و نایاب PDF !!!
@nazaninenshaei
🔮کیهان شناسی و نجوم
@keyhan_n1
🔮معلوماتی که باسوادها نیاز دارند
@atelaateomom
🔮انگلیسی حرفه ای کودک و بزرگسال
@RealEnConversations
🔮رایگان pdf دانلود کن
@Mser_12
🔮آموزش مدیریت واردات و صادرات
@modirtamin
🔮دانلود فیلم و سریال روانشناسی
@FILMRAVANKAVI
🔮کافه صادق هدایت
@Sadegh_Hedayat
🔮یافتههای مهم روانشناسی
@Hrman11
🔮آموزش مکالمه محور ترکی استانبولی
@turkce_ogretmenimiz
🔮به وقت کتاب
@DeyrBook
🔮معلومات کمیاب طبی و درمانی
@internationalmedicaluseful
🔮کتابهای اقتصادی را فول شو
@economic786
🔮منبع عکسهای مفهومی
@hashurr
🔮مولانا وعاشقانه شمس(غریبیان لواسانی)
@baghesabzeshgh
🔮دانستنیهای عجیب و جالب
@shogo_jaleb
🔮مجله فرازمینی ها
@arzamin
🔮کانال آموزش عربی
@amuzesharabi
🔮اطلاعات پزشکی دانستنیهای ناب
@kalemnab
🔮انگلیسی را اصولی و آسون یادبگیر
@novinenglish_new
🔮خودسازی
@afkariism
🔮رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🔮ادبیات معاصر
@naabn
🔮دادگاه دلم
@dadgah_delam2
🔮طب سینوی، درمان های خانگی
@teb_sinawi
🔮مکالمههای روزمره انگلیسی
@EnglishWithMima
🔮هر کتاب بگی داریم
@kabuluniversitybooks
🔮دهکده تلگرامی
@pace2pace
🔮سرزمین آریایی
@royayemehr
🔮زیباترین ودلنشین ترین «اشعار مولانا»
@Ashaarmolana
🔮بیو "انگلیسی"●[Bio]●
@biow_english,p,0lP
🔮اشــــــــ؏ـارکـــــــوتاه
@ashaar_nabb
🔮کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🔮اشعار نـاب و زیبا
@seda_tanha
🔮واج های عشق
@vaj_hay_eshgh
🔮مدرسه دانش و اطلاعات
@INFORMATIONINSTITUTE
🔮به نام دوست
@benamedostt
🔮"مدیتیشن"جذب"موفقیت"رشد شخصیت"
@pareparvaz63
🔮کانال شعر و ادب
@shero_adab2
🔮شکوه ثروت
@shokoh_servat
🔮《 درخواستی / نایاب / کمیاب 》
@KETAB_SALAM_CAFE
🔮دنیایی از تنوع و شگفتی
@donyatanawo
🔮متن دلنشین
@aram380
🔮بهترین ابیات شعر پارسی
@asharparsiii
🔮آموزش پاڪسازی تقویت انرژے چاڪراها
@tabnahayteshgh
🔮آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
🔮شعرناب و ڪوتاه
@sher_moshaer
🔮کتابخانه متون و مطالعات زردشتی
@Zardoshti_book
🔮کتابخانه ممنوعه✓✓✓
@KETAB_MAMNUE
🔮متنهای فلسفی
@DArk_R0om
🔮فـقط *کتابخـــواااانها* عـضو شوند؛
@mutaliagaran
🔮یه مهندس تمام عیار شووو
@civil101
🔮کتابخانه جامع فاطمی
@FA_TI_MI
🔮دنیای پادکست
@OneThousandandOnePodcast
🔮متنهای آرامبخش و حکایتهای خواندنی
@kafeh_sher
🔮حسرت عشق
@HASRAT_ASHGH1
🔮مجله تلگرامی
@post2post
🔮برترین اجراهای ((پیانوی کلاسیک)) و...
@pianoland123
🔮تقویت 100% Listening شما با ما!
@ENG_PODCAST
🔮کتابخوانی تلگرام
@ketabkhaniye_telegram
🔮یک میلیـون کـتاب "PDF و صـوتی"
@PDF_and_audio_library
🔮کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🔮با کانال مطالب حقوقی به روز باشید
@kanalearavamatalebehhoghoogee
🔮فرانسه صحبت کنیم
@FrenchAvecMoi
🔮جملاتی که شما رو میخکوب میکنه !
@its_anak
🔮اطلاعات حقوقی مهم برای همه
@LAW_SEVDA
🔮کتابخانه صوتی و پی دی اف تاپ بوک
@Top_books7
🔮داستان و داستاننویسی
@ErnestMillerHemingway
🔮گلچین کتابهای صوتیPDF
@ketabegoia
🔮از صفر تا صد (گرامر اسپیکنگ. ....)))
@grobP1
🔮کتابهای نایاب که چاپ مجدد نشدند!!!
@jadidtarinha3
🔮درمان روانکاوی مشکلات کودکان
@NEORAVANKAVI
🔮برترین کتابها
@bartarinbookk
🔮دانلود رایگان کتاب
@book_pdff
🔮صوتی کتابهای پولی را ازینجا دانلود کن
@sound_lib
🔮فرازمینی ها
@FARZAMINIHA
🔮معرفی رباتهای تلگرام
@ROBOT_TELE
🔮آموزش علم نجوم, هوروسکوپ
@yortchi_bosjin
🔮رمــان عــاشـ❥ـقانه چــی بخونــم• 𝗣•𝗗•𝗙
@ROMANchii
🔮اشعار ناب و دلنشین
@Hamidrezaabravan
🔹هماهنگی تبادل:
@mrsmafd
@farin_ebook
🔮فن بیان، آدابمعاشرت و کاریزما TED
@BUSINESSTRICK
🔮دانلود کتابهای نایاب ممنوعه وتاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🔮برنامهها - سایتها - رباتها همه رایگان
@APPZ_KAMYAB
🔮مجله علمی
@Libraryinternational
🔮سرای موزیکات
@sarayehmusic
🔮جمـــلات *نااااب* انــگلیسـی
@jomalatnab_ENGLISH
🔮شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!!
@book_tips
🔮کتابهای صوتی ممنوعه و نایاب PDF !!!
@nazaninenshaei
🔮کیهان شناسی و نجوم
@keyhan_n1
🔮معلوماتی که باسوادها نیاز دارند
@atelaateomom
🔮انگلیسی حرفه ای کودک و بزرگسال
@RealEnConversations
🔮رایگان pdf دانلود کن
@Mser_12
🔮آموزش مدیریت واردات و صادرات
@modirtamin
🔮دانلود فیلم و سریال روانشناسی
@FILMRAVANKAVI
🔮کافه صادق هدایت
@Sadegh_Hedayat
🔮یافتههای مهم روانشناسی
@Hrman11
🔮آموزش مکالمه محور ترکی استانبولی
@turkce_ogretmenimiz
🔮به وقت کتاب
@DeyrBook
🔮معلومات کمیاب طبی و درمانی
@internationalmedicaluseful
🔮کتابهای اقتصادی را فول شو
@economic786
🔮منبع عکسهای مفهومی
@hashurr
🔮مولانا وعاشقانه شمس(غریبیان لواسانی)
@baghesabzeshgh
🔮دانستنیهای عجیب و جالب
@shogo_jaleb
🔮مجله فرازمینی ها
@arzamin
🔮کانال آموزش عربی
@amuzesharabi
🔮اطلاعات پزشکی دانستنیهای ناب
@kalemnab
🔮انگلیسی را اصولی و آسون یادبگیر
@novinenglish_new
🔮خودسازی
@afkariism
🔮رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🔮ادبیات معاصر
@naabn
🔮دادگاه دلم
@dadgah_delam2
🔮طب سینوی، درمان های خانگی
@teb_sinawi
🔮مکالمههای روزمره انگلیسی
@EnglishWithMima
🔮هر کتاب بگی داریم
@kabuluniversitybooks
🔮دهکده تلگرامی
@pace2pace
🔮سرزمین آریایی
@royayemehr
🔮زیباترین ودلنشین ترین «اشعار مولانا»
@Ashaarmolana
🔮بیو "انگلیسی"●[Bio]●
@biow_english,p,0lP
🔮اشــــــــ؏ـارکـــــــوتاه
@ashaar_nabb
🔮کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🔮اشعار نـاب و زیبا
@seda_tanha
🔮واج های عشق
@vaj_hay_eshgh
🔮مدرسه دانش و اطلاعات
@INFORMATIONINSTITUTE
🔮به نام دوست
@benamedostt
🔮"مدیتیشن"جذب"موفقیت"رشد شخصیت"
@pareparvaz63
🔮کانال شعر و ادب
@shero_adab2
🔮شکوه ثروت
@shokoh_servat
🔮《 درخواستی / نایاب / کمیاب 》
@KETAB_SALAM_CAFE
🔮دنیایی از تنوع و شگفتی
@donyatanawo
🔮متن دلنشین
@aram380
🔮بهترین ابیات شعر پارسی
@asharparsiii
🔮آموزش پاڪسازی تقویت انرژے چاڪراها
@tabnahayteshgh
🔮آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
🔮شعرناب و ڪوتاه
@sher_moshaer
🔮کتابخانه متون و مطالعات زردشتی
@Zardoshti_book
🔮کتابخانه ممنوعه✓✓✓
@KETAB_MAMNUE
🔮متنهای فلسفی
@DArk_R0om
🔮فـقط *کتابخـــواااانها* عـضو شوند؛
@mutaliagaran
🔮یه مهندس تمام عیار شووو
@civil101
🔮کتابخانه جامع فاطمی
@FA_TI_MI
🔮دنیای پادکست
@OneThousandandOnePodcast
🔮متنهای آرامبخش و حکایتهای خواندنی
@kafeh_sher
🔮حسرت عشق
@HASRAT_ASHGH1
🔮مجله تلگرامی
@post2post
🔮برترین اجراهای ((پیانوی کلاسیک)) و...
@pianoland123
🔮تقویت 100% Listening شما با ما!
@ENG_PODCAST
🔮کتابخوانی تلگرام
@ketabkhaniye_telegram
🔮یک میلیـون کـتاب "PDF و صـوتی"
@PDF_and_audio_library
🔮کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🔮با کانال مطالب حقوقی به روز باشید
@kanalearavamatalebehhoghoogee
🔮فرانسه صحبت کنیم
@FrenchAvecMoi
🔮جملاتی که شما رو میخکوب میکنه !
@its_anak
🔮اطلاعات حقوقی مهم برای همه
@LAW_SEVDA
🔮کتابخانه صوتی و پی دی اف تاپ بوک
@Top_books7
🔮داستان و داستاننویسی
@ErnestMillerHemingway
🔮گلچین کتابهای صوتیPDF
@ketabegoia
🔮از صفر تا صد (گرامر اسپیکنگ. ....)))
@grobP1
🔮کتابهای نایاب که چاپ مجدد نشدند!!!
@jadidtarinha3
🔮درمان روانکاوی مشکلات کودکان
@NEORAVANKAVI
🔮برترین کتابها
@bartarinbookk
🔮دانلود رایگان کتاب
@book_pdff
🔮صوتی کتابهای پولی را ازینجا دانلود کن
@sound_lib
🔮فرازمینی ها
@FARZAMINIHA
🔮معرفی رباتهای تلگرام
@ROBOT_TELE
🔮آموزش علم نجوم, هوروسکوپ
@yortchi_bosjin
🔮رمــان عــاشـ❥ـقانه چــی بخونــم• 𝗣•𝗗•𝗙
@ROMANchii
🔮اشعار ناب و دلنشین
@Hamidrezaabravan
🔹هماهنگی تبادل:
@mrsmafd
02.04.202514:04
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_29
@ketabkhaniye_telegram
🔹- بدون تو میمیرم.
این جمله را علی با چنان معصومیتی گفت که مرا به چهارده سالگی برد. وقتی برای اولین بار در خانه را باز کردم و آن پسرک قد بلند مو طلایی را دیدم که پیک الهی بود! آنجا میماندم؟ بی اجازه پدر، هرگز شبی جایی نمانده بودم.
حسی در درونم میگفت: فرار کن چیستا! نباید اینجا بمانی و حس دیگری میگفت: این مرد عاشق توست و تو عاشق او. چرا حالا که به تو احتیاج دارد، باید تنهایش بگذاری؟
حالش طبیعی نبود، غم مرگ مادر و اهانتهای ریحانه درنامهای که به آینه چسبانده بود، توان قهرمان مرا گرفته بود. به پدر زنگ زدم. میدانستم مخالفت میکند. خانه نبود. باید خودم تصمیم میگرفتم و گرفتم، میمانم!
علی جای مرا روی کاناپه انداخت و خودش کف زمین دراز کشید. گفت: میدونی من بلد نیستم به کسی بگم عاشقتم؟
گفتم: منم خوب بلد نیستم.
گفت: ازمن بهتر بلدی.
گفتم: خب که چی؟ اصلا چقدر منو میشناسی علی؟
گفت: میدونم اگه بخوای کوهو تکون میدی! اگه آدم ایمان نداشته باشه، آنقدر توان نداره. تو از من چی میدونی؟ یه مبارز که خوب میکشه؟
گفتم: یه آدم که خوب عاشقه، که مردمشو دوست داره و اگه لازم باشه از خانواده یا کشورش دفاع کنه، از هیچی نمیترسه،حتی کشتن! مثل پهلوون قصهها!
گفت: از من میترسی؟
@ketabkhaniye_telegram
خندهام گرفت، چه سوالی! به خاطر نامه ریحانه؟ معلومه که نه! من از وقتی فهمیدم دانشگاهو ول کردی، رفتی جنگ، خوب شناختمت.
گفت: کاش محرمیتو به هم نمیزدیم.
گفتم: که چی میشد؟
چشمانش در تاریکی میدرخشید. گفت: دلم میخواست موهاتو ببینم، هیچوقت ندیدم! خرماییه، مگه نه؟ خوابشو دیدم..
علی خوبی؟ ریحانه فرار کرده، مادرت رفته و من بی اجازه پدرم اینجام. اونوقت فقط آرزو داری موهای منو ببینی؟ موهام بلنده، آره! خرمایی.
به سمت من نیم خیز شد. گفت: تقصیر خودم بود یا جنگ، یا هر چی. دلمو تبعید کردم که بهت. فکرنکنم! آدم عاشق هر چقدر فرار کنه، راه دوری نمی تونه بره.
گفتم: کجای قلبت جا دارم علی؟
گفت: سرتو بذار رو سینهم تا بفهمی.
هر دو سرخ شدیم. از نور کم پنجره نمیدیدمش؛ ولی میدانستم که او هم سرخ شد.
گفت: ببخشید.
گفتم: فردا!
صدای تند قلبش را میشنیدم. از کاناپه پایین آمدم. حالت خوبه؟
گفت: میشه یه دقیقه بری! ببخشید! یه کم دورتر... بشین رو مبل!
انگار کار بدی کرده باشم روی مبل نشستم.
گفت: من دوست دارم بچه اولمون دختر باشه. اسمشو میذارم دعا. چون خدا با دعای من تو رو بهم داد.
گفتم: چشماتو ببند.
-چرا؟
دستهایم را روی چشمهایش گذاشتم. گفت: هلال ماهو دیدم. گفتم: یه آرزو کن! گفت: اینکه هیچوقت ازم ناامید نشی!
هنوز حرفش تمام نشده بود که درباز شد. نور چراغ مثل کارد! ریحانه با چند مأمور دم در بود.
گفت: اگه زنا نیست چیه؟ بهتون که گفتم. کثیفن! بگیرینشون!...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_29
@ketabkhaniye_telegram
🔹- بدون تو میمیرم.
این جمله را علی با چنان معصومیتی گفت که مرا به چهارده سالگی برد. وقتی برای اولین بار در خانه را باز کردم و آن پسرک قد بلند مو طلایی را دیدم که پیک الهی بود! آنجا میماندم؟ بی اجازه پدر، هرگز شبی جایی نمانده بودم.
حسی در درونم میگفت: فرار کن چیستا! نباید اینجا بمانی و حس دیگری میگفت: این مرد عاشق توست و تو عاشق او. چرا حالا که به تو احتیاج دارد، باید تنهایش بگذاری؟
حالش طبیعی نبود، غم مرگ مادر و اهانتهای ریحانه درنامهای که به آینه چسبانده بود، توان قهرمان مرا گرفته بود. به پدر زنگ زدم. میدانستم مخالفت میکند. خانه نبود. باید خودم تصمیم میگرفتم و گرفتم، میمانم!
علی جای مرا روی کاناپه انداخت و خودش کف زمین دراز کشید. گفت: میدونی من بلد نیستم به کسی بگم عاشقتم؟
گفتم: منم خوب بلد نیستم.
گفت: ازمن بهتر بلدی.
گفتم: خب که چی؟ اصلا چقدر منو میشناسی علی؟
گفت: میدونم اگه بخوای کوهو تکون میدی! اگه آدم ایمان نداشته باشه، آنقدر توان نداره. تو از من چی میدونی؟ یه مبارز که خوب میکشه؟
گفتم: یه آدم که خوب عاشقه، که مردمشو دوست داره و اگه لازم باشه از خانواده یا کشورش دفاع کنه، از هیچی نمیترسه،حتی کشتن! مثل پهلوون قصهها!
گفت: از من میترسی؟
@ketabkhaniye_telegram
خندهام گرفت، چه سوالی! به خاطر نامه ریحانه؟ معلومه که نه! من از وقتی فهمیدم دانشگاهو ول کردی، رفتی جنگ، خوب شناختمت.
گفت: کاش محرمیتو به هم نمیزدیم.
گفتم: که چی میشد؟
چشمانش در تاریکی میدرخشید. گفت: دلم میخواست موهاتو ببینم، هیچوقت ندیدم! خرماییه، مگه نه؟ خوابشو دیدم..
علی خوبی؟ ریحانه فرار کرده، مادرت رفته و من بی اجازه پدرم اینجام. اونوقت فقط آرزو داری موهای منو ببینی؟ موهام بلنده، آره! خرمایی.
به سمت من نیم خیز شد. گفت: تقصیر خودم بود یا جنگ، یا هر چی. دلمو تبعید کردم که بهت. فکرنکنم! آدم عاشق هر چقدر فرار کنه، راه دوری نمی تونه بره.
گفتم: کجای قلبت جا دارم علی؟
گفت: سرتو بذار رو سینهم تا بفهمی.
هر دو سرخ شدیم. از نور کم پنجره نمیدیدمش؛ ولی میدانستم که او هم سرخ شد.
گفت: ببخشید.
گفتم: فردا!
صدای تند قلبش را میشنیدم. از کاناپه پایین آمدم. حالت خوبه؟
گفت: میشه یه دقیقه بری! ببخشید! یه کم دورتر... بشین رو مبل!
انگار کار بدی کرده باشم روی مبل نشستم.
گفت: من دوست دارم بچه اولمون دختر باشه. اسمشو میذارم دعا. چون خدا با دعای من تو رو بهم داد.
گفتم: چشماتو ببند.
-چرا؟
دستهایم را روی چشمهایش گذاشتم. گفت: هلال ماهو دیدم. گفتم: یه آرزو کن! گفت: اینکه هیچوقت ازم ناامید نشی!
هنوز حرفش تمام نشده بود که درباز شد. نور چراغ مثل کارد! ریحانه با چند مأمور دم در بود.
گفت: اگه زنا نیست چیه؟ بهتون که گفتم. کثیفن! بگیرینشون!...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
Қайта жіберілді:
کانال تبادل فولدری و لیستی هایپر

28.03.202518:34
📚 از مطالعه بهترینهای روان لذت ببر
🩷 بالغ بر 3000 کارگاه روانشناسی رایگان
👉 @PsyPortalVoice
♥️هوش مصنوعی مقاله نویسی
👉 @TimResearch
♥️خانواده درمانی
👉 @familyterapy
♥️گروه درمانی
👉 @GroupPsychoTerapy
♥️ترجمه رایگان بروزترین مقالات نوروساینس
👉 @Neuroscience_New
♥️یک دقیقه های عمیق
👉 @one_min_one
♥️یک برگ کتاب
👉 @yek_barg_ketab
♥️صفر تا صد کنکور روانشناسی
👉 @ravan_barg
♥️کارگاه های معتبر روانشناسی
👉 @Portalkargah
♥️ژست عکاسی
👉 @photografism
♥️خانه مستند ساینس & نوروساینس
👉 @mostanadscience
♥️تدریس واقعیت درمانی با دکتر صاحبی
👉 @RealityTerapy
♥️گنجینه گپ روانشناسان
👉 @gp_ravanshenasan
♥️گنجینهی رایگان کتابهای صوتی و pdf
👉 @ketabkhaniye_telegram
♥️مصاحبه بالینی تشخیصی
👉 @Psycho_interview
♥️جزوه رایگان روانشناسی بالینی کرامر
👉 @TAJRavan_Kramer
♥️از اخبار استخدامی جا نمون !!!
👉 @PsycNews
♥️تستهای سال گذشته کنکور روانشناسی
👉 @TAJravanTest
♥️جزوه رایگان رواندرمانی کری با تست
👉 @TAJRavan_Corey
♥️تکنیک های روان درمانی
👉 @TechniquePsycho
♥️زیبایی ات را افزایش بده
👉 @BeautCute
♥️یوگای صورت
👉 @Facial_Yoga
♥️معرفی بازیهای سرگرم کننده کودکان
👉 @BaziNoSazi
♥️قبولی در کنکور ارشد و دکتری روانشناسی
👉 @Thesuccesstriangle
♥️روان شناسی کاربردی
👉 @bargesabzeravan
♥️دورهمی روانشناسان و مشاوران کودک و نوجوان
👉 @childpsychologist_ir
♥️بزرگترین میزگرد مشاوران و روانشناسان ایران!
👉 @workshops_psy
♥️آموزش علم شناختی _ رفتاری
👉 @Behavioral_cognitive
♥️شور عاشقی
👉 @wcbmm
♥️گروه چت استخدامی
👉 t.me/+daS2FhCL_2NmOWZk
♥️تشخیص و درمان اختلال وسواس
👉 @DisorderOCD
♥️تشخیص و درمان اختلال افسردگی
👉 @DepressionDisorder
♥️مطالب آکادمیک/ آکادمی ایگو
👉 @ego_academy1
♥️امید درمانی
👉 @hope_therapy
♥️مثبت درمانی
👉 @positive_therapy
♥️با ما جهان رو ببین
👉 @jahangardani
♥️هر روز با یک کیس روانپزشکی
👉 @psycho_case
♥️روانکاوی فراسایکو
👉 @FaraPsycho
♥️جزوه رایگان مصاحبه بالینی اوتمر
👉 @TAJRavan_Othmer
♥️جزوه رایگان اختلالات شخصیت فیست
👉 @TAJRavan_Fiest
♥️استخدامی آموزگاری و دبیری
👉 @svcnhit
♥️جادوی انگلیسی
👉 @Translation100
♥️آموزش هایی جهت کسب درآمد
👉 @handmade_for_life
♥️پلی لیست آهنگ مترویی
👉 @CafeDarya
♥️بررسی اختلال و تشخیص افتراقی DSM5
👉 @portaldsm5
♥️تاناتوس
👉 @Clinicalpsychology2017
♥️حراجی کتاب
👉 @harajiketab
♥️باشگاه بدون هزینه در خانه
👉 @BesazBadan
♥️جهانی از کتابهای کمیاب
👉 @jahaniazketab
♥️اینجا کتابها زبون دارن
👉 @KetabShenidani
♥️وبینارهای رایگان روانشناسی برترین مدرسان
👉 @PsyPortalMovie
♥️تکنیک های کلیدی فرزندپروری را از دست ندهید
👉 @childeducation
💜بیش از10.000رفرنس و جزوه روانشناسی
👉 @PsyPortalBook
🪸هماهنگی جهت تبادل
@UniverseBrain
🩷 بالغ بر 3000 کارگاه روانشناسی رایگان
👉 @PsyPortalVoice
♥️هوش مصنوعی مقاله نویسی
👉 @TimResearch
♥️خانواده درمانی
👉 @familyterapy
♥️گروه درمانی
👉 @GroupPsychoTerapy
♥️ترجمه رایگان بروزترین مقالات نوروساینس
👉 @Neuroscience_New
♥️یک دقیقه های عمیق
👉 @one_min_one
♥️یک برگ کتاب
👉 @yek_barg_ketab
♥️صفر تا صد کنکور روانشناسی
👉 @ravan_barg
♥️کارگاه های معتبر روانشناسی
👉 @Portalkargah
♥️ژست عکاسی
👉 @photografism
♥️خانه مستند ساینس & نوروساینس
👉 @mostanadscience
♥️تدریس واقعیت درمانی با دکتر صاحبی
👉 @RealityTerapy
♥️گنجینه گپ روانشناسان
👉 @gp_ravanshenasan
♥️گنجینهی رایگان کتابهای صوتی و pdf
👉 @ketabkhaniye_telegram
♥️مصاحبه بالینی تشخیصی
👉 @Psycho_interview
♥️جزوه رایگان روانشناسی بالینی کرامر
👉 @TAJRavan_Kramer
♥️از اخبار استخدامی جا نمون !!!
👉 @PsycNews
♥️تستهای سال گذشته کنکور روانشناسی
👉 @TAJravanTest
♥️جزوه رایگان رواندرمانی کری با تست
👉 @TAJRavan_Corey
♥️تکنیک های روان درمانی
👉 @TechniquePsycho
♥️زیبایی ات را افزایش بده
👉 @BeautCute
♥️یوگای صورت
👉 @Facial_Yoga
♥️معرفی بازیهای سرگرم کننده کودکان
👉 @BaziNoSazi
♥️قبولی در کنکور ارشد و دکتری روانشناسی
👉 @Thesuccesstriangle
♥️روان شناسی کاربردی
👉 @bargesabzeravan
♥️دورهمی روانشناسان و مشاوران کودک و نوجوان
👉 @childpsychologist_ir
♥️بزرگترین میزگرد مشاوران و روانشناسان ایران!
👉 @workshops_psy
♥️آموزش علم شناختی _ رفتاری
👉 @Behavioral_cognitive
♥️شور عاشقی
👉 @wcbmm
♥️گروه چت استخدامی
👉 t.me/+daS2FhCL_2NmOWZk
♥️تشخیص و درمان اختلال وسواس
👉 @DisorderOCD
♥️تشخیص و درمان اختلال افسردگی
👉 @DepressionDisorder
♥️مطالب آکادمیک/ آکادمی ایگو
👉 @ego_academy1
♥️امید درمانی
👉 @hope_therapy
♥️مثبت درمانی
👉 @positive_therapy
♥️با ما جهان رو ببین
👉 @jahangardani
♥️هر روز با یک کیس روانپزشکی
👉 @psycho_case
♥️روانکاوی فراسایکو
👉 @FaraPsycho
♥️جزوه رایگان مصاحبه بالینی اوتمر
👉 @TAJRavan_Othmer
♥️جزوه رایگان اختلالات شخصیت فیست
👉 @TAJRavan_Fiest
♥️استخدامی آموزگاری و دبیری
👉 @svcnhit
♥️جادوی انگلیسی
👉 @Translation100
♥️آموزش هایی جهت کسب درآمد
👉 @handmade_for_life
♥️پلی لیست آهنگ مترویی
👉 @CafeDarya
♥️بررسی اختلال و تشخیص افتراقی DSM5
👉 @portaldsm5
♥️تاناتوس
👉 @Clinicalpsychology2017
♥️حراجی کتاب
👉 @harajiketab
♥️باشگاه بدون هزینه در خانه
👉 @BesazBadan
♥️جهانی از کتابهای کمیاب
👉 @jahaniazketab
♥️اینجا کتابها زبون دارن
👉 @KetabShenidani
♥️وبینارهای رایگان روانشناسی برترین مدرسان
👉 @PsyPortalMovie
♥️تکنیک های کلیدی فرزندپروری را از دست ندهید
👉 @childeducation
💜بیش از10.000رفرنس و جزوه روانشناسی
👉 @PsyPortalBook
🪸هماهنگی جهت تبادل
@UniverseBrain
28.03.202505:52
#برش_کتاب
@ketabkhaniye_telegram
🔹 بیایید ما جزو آن افرادی نباشیم که
در سالهای پایانی زندگیشان میفهمند که
تمام عمرشان را در راه کارهای پوچ صرف کردهاند
و تمام زندگیشان در راهی اشتباه قدم برداشتهاند!
📚 #باشگاه_پنج_صبحیها
.
@ketabkhaniye_telegram
🔹 بیایید ما جزو آن افرادی نباشیم که
در سالهای پایانی زندگیشان میفهمند که
تمام عمرشان را در راه کارهای پوچ صرف کردهاند
و تمام زندگیشان در راهی اشتباه قدم برداشتهاند!
📚 #باشگاه_پنج_صبحیها
.
27.03.202514:01
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_23
@ketabkhaniye_telegram
🔹او آن سوی قبر نشسته بود و من این سوی قبر. باز هم باران میآمد.
گفتم: چرا تو هر وقت میخوای یه چیز مهمی بهم بگی، بارون میاد؟
گفت: برای اینکه بیای زیر چتر من!
بلند شدم. همان چتر سیاهش بود که کوچهها را عاشقانه با هم رفته بودیم. باران، بوی گندمزار در قبرستان راه انداخته بود.
گفتم: هوس نان کردم. همهش تقصیر موهای توست.
کمی نزدیکتر شد. شانههایمان به هم خورد.
گفت: صبح که تو کوچه دیدمت؛ چقدر دلم میخواست دستاتو بگیرم تو دستم. حست کنم. جلوت زانو بزنم و عذر بخوام، که چرا زودتر نیامدم.
گفتم: خب منم دلم میخواست بغلت کنم، اما روم نشد.
گفت: منم همینطور. مادر اونجا بود. تو رو دید، حالش بد شد. تا عصرگریه کرد. میدونم که میفهمی.
گفتم: چرا از من اونقدر بدش میاد؟ من عاشق پسرشم!
گفت: فکر میکنه تو باعث شدی حاجی منو پیدا کنه و بفرسته اونور. اما حاجی نشونی منو داشت. حتی تماس گرفته بود. میدونستم چه پیشنهادی داره. خودم قبول کردم. اون شبم از کمیته، خودم به حاجی زنگ زدم. تقصیر تو نبود! من راهمو انتخاب کرده بودم.
گفتم: چه راهی؟
گفت: دانشجوی عمران بودم، ول کردم. وقتی تو اداره پست پام میلنگید، تازه انصراف داده بودم. فکر نکن میخواستم قهرمان شم. میخواستم تا آخرعمر، به اونایی کمک کنم که هیچکسو ندارن.
- من چی؟ سه سال دوری. فقط نامه! نامههات پر از عشقه. اما وقتی از بوسنی برگشتی حتی یه سرم بهم نزدی!
@ketabkhaniye_telegram
طوری نگاهم کرد انگار شبهای طولانی را گریه کرده بود. میشد در چشمهایش غرق شد و مرد.
گفت: از کجا میدونی؟ از دانشگات تا رادیو، هرجا که میرفتی، دنبالت بودم. میون مردم گم میشدم تا پیدام نکنی! وقتی برگشتم اول رفتم پابوس مادر. بعد تا صبح پشت درخونه شما نشستم. صبح قایم شدم. دیدمت. غمگین بودی ماه پیشونی. میخواستم همونجا بغلت کنم و از خدا بخوام من و تو رو باهم غیب کنه!
برای مرد ابراز عشق خیلی سخته. ولی بهت میگم چیستا. اولین و آخرین کسی هستی که دلم زمینگیرت شد. حالا اگه همه عمرمم تنها باشم، عشقی که تو بهم دادی، برام کافیه.
سرم را روی شانهاش گذاشتم. چتر را کنار گذاشت، باران مهربان بود و شانهاش مهربانتر.
گفتم: دوستت دارم علی.
گفت: منم دوستت دارم چیستا. خندههاتو. خودتو. غمتو. بچگیتو؛ صبرتو. عشق معصومتو به یه پستچی که حتی نمیشناختیش! و بهخاطرش هر روز به خودت نامه میدادی.
گفتم: پس چرا اونروز جلوی درخونهمون نیومدی بغلم کنی؟
گفت: چون نمیشد!
دستم را محکم در دستش گرفت، گاهی اون چیزی که بخوای نمیشه. مادرم داره میمیره. بهش گفتم نوکرتم. کم گذاشتم برات. میخوای ببرمت حج که همیشه آرزو داشتی؟ گفت: حج من خطبهی عقد تو وریحانه ست. اگه میخوای راحت برم، بذار عقد شما دوتا رو ببینم!
دستم در دستش یخ زد. دست او هم. زمستان شد...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
✍#چیستا_یثربی
🔻#فصل_23
@ketabkhaniye_telegram
🔹او آن سوی قبر نشسته بود و من این سوی قبر. باز هم باران میآمد.
گفتم: چرا تو هر وقت میخوای یه چیز مهمی بهم بگی، بارون میاد؟
گفت: برای اینکه بیای زیر چتر من!
بلند شدم. همان چتر سیاهش بود که کوچهها را عاشقانه با هم رفته بودیم. باران، بوی گندمزار در قبرستان راه انداخته بود.
گفتم: هوس نان کردم. همهش تقصیر موهای توست.
کمی نزدیکتر شد. شانههایمان به هم خورد.
گفت: صبح که تو کوچه دیدمت؛ چقدر دلم میخواست دستاتو بگیرم تو دستم. حست کنم. جلوت زانو بزنم و عذر بخوام، که چرا زودتر نیامدم.
گفتم: خب منم دلم میخواست بغلت کنم، اما روم نشد.
گفت: منم همینطور. مادر اونجا بود. تو رو دید، حالش بد شد. تا عصرگریه کرد. میدونم که میفهمی.
گفتم: چرا از من اونقدر بدش میاد؟ من عاشق پسرشم!
گفت: فکر میکنه تو باعث شدی حاجی منو پیدا کنه و بفرسته اونور. اما حاجی نشونی منو داشت. حتی تماس گرفته بود. میدونستم چه پیشنهادی داره. خودم قبول کردم. اون شبم از کمیته، خودم به حاجی زنگ زدم. تقصیر تو نبود! من راهمو انتخاب کرده بودم.
گفتم: چه راهی؟
گفت: دانشجوی عمران بودم، ول کردم. وقتی تو اداره پست پام میلنگید، تازه انصراف داده بودم. فکر نکن میخواستم قهرمان شم. میخواستم تا آخرعمر، به اونایی کمک کنم که هیچکسو ندارن.
- من چی؟ سه سال دوری. فقط نامه! نامههات پر از عشقه. اما وقتی از بوسنی برگشتی حتی یه سرم بهم نزدی!
@ketabkhaniye_telegram
طوری نگاهم کرد انگار شبهای طولانی را گریه کرده بود. میشد در چشمهایش غرق شد و مرد.
گفت: از کجا میدونی؟ از دانشگات تا رادیو، هرجا که میرفتی، دنبالت بودم. میون مردم گم میشدم تا پیدام نکنی! وقتی برگشتم اول رفتم پابوس مادر. بعد تا صبح پشت درخونه شما نشستم. صبح قایم شدم. دیدمت. غمگین بودی ماه پیشونی. میخواستم همونجا بغلت کنم و از خدا بخوام من و تو رو باهم غیب کنه!
برای مرد ابراز عشق خیلی سخته. ولی بهت میگم چیستا. اولین و آخرین کسی هستی که دلم زمینگیرت شد. حالا اگه همه عمرمم تنها باشم، عشقی که تو بهم دادی، برام کافیه.
سرم را روی شانهاش گذاشتم. چتر را کنار گذاشت، باران مهربان بود و شانهاش مهربانتر.
گفتم: دوستت دارم علی.
گفت: منم دوستت دارم چیستا. خندههاتو. خودتو. غمتو. بچگیتو؛ صبرتو. عشق معصومتو به یه پستچی که حتی نمیشناختیش! و بهخاطرش هر روز به خودت نامه میدادی.
گفتم: پس چرا اونروز جلوی درخونهمون نیومدی بغلم کنی؟
گفت: چون نمیشد!
دستم را محکم در دستش گرفت، گاهی اون چیزی که بخوای نمیشه. مادرم داره میمیره. بهش گفتم نوکرتم. کم گذاشتم برات. میخوای ببرمت حج که همیشه آرزو داشتی؟ گفت: حج من خطبهی عقد تو وریحانه ست. اگه میخوای راحت برم، بذار عقد شما دوتا رو ببینم!
دستم در دستش یخ زد. دست او هم. زمستان شد...
#ادامه_دارد ...
🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.


26.03.202509:42
@ketabkhaniye_telegram
#معرفی_کتاب
🔹صورتم را به شانه اش گذاشتم و گفتم: دوست دارم، ماه من و تو، همیشه پشت ابر بماند و هیچکس از عشق ما باخبر نشود.
• آدمها حسودند؛
• زمان بخیل است؛
• و دنیا عاشق کش است!!
📚#سال_بلوا
✍🏻 #عباس_معروفی
♦️کتاب سال بلوا حاوی خاطراتی است که در ذهن نوشافرین مرور می شود.
نوشا دختر سرهنگ نیلوفری است. سرهنگی که برای پیمودن پله های ترقی به سنگسر (مکانی که داستان کتاب در آن اتفاق می افتد) آمده است و تصمیم دارد آینده ای باشکوه برای دخترش رقم بزند اما…
اما نوشا عاشق کوزه گری غریب می شود و تمام وجودش را تقدیم او می کند، با این حال تقدیر، تصمیم دیگری برای نوشا گرفته است و…...
👈 آیا مایلید بعد از داستان #پستچی، کتاب #سال_بلوا به صورت متنی به کانال ارسال شود؟؟
.
#معرفی_کتاب
🔹صورتم را به شانه اش گذاشتم و گفتم: دوست دارم، ماه من و تو، همیشه پشت ابر بماند و هیچکس از عشق ما باخبر نشود.
• آدمها حسودند؛
• زمان بخیل است؛
• و دنیا عاشق کش است!!
📚#سال_بلوا
✍🏻 #عباس_معروفی
♦️کتاب سال بلوا حاوی خاطراتی است که در ذهن نوشافرین مرور می شود.
نوشا دختر سرهنگ نیلوفری است. سرهنگی که برای پیمودن پله های ترقی به سنگسر (مکانی که داستان کتاب در آن اتفاق می افتد) آمده است و تصمیم دارد آینده ای باشکوه برای دخترش رقم بزند اما…
اما نوشا عاشق کوزه گری غریب می شود و تمام وجودش را تقدیم او می کند، با این حال تقدیر، تصمیم دیگری برای نوشا گرفته است و…...
👈 آیا مایلید بعد از داستان #پستچی، کتاب #سال_بلوا به صورت متنی به کانال ارسال شود؟؟
.
10.03.202518:02
@ketabkhaniye_telegram
📚 #آنا_کارنینا
اثر: #لئو_تولستوی
مترجم: #منوچهر_بیگدلی_خمسه
#قسمت_82
♦️ارسال به کانال: دوشنبه و پنجشنبهها ساعت 21:30♦️
.
📚 #آنا_کارنینا
اثر: #لئو_تولستوی
مترجم: #منوچهر_بیگدلی_خمسه
#قسمت_82
♦️ارسال به کانال: دوشنبه و پنجشنبهها ساعت 21:30♦️
.
30.03.202518:29
🔻لیست برترین کانالهای علمیفرهنگی🔻
@HHo_bb
@HHo_bb
28.03.202516:33
🆔 @ketabkhaniye_telegram
📚 #امشب_اشکی_می_ریزد
✍ #کورس_بابایی
🔸 >>▪︎قسمت آخر
♦️گوینده: #حسام
@B4midni8
♦️تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
🔹امروز که حقایق را بازگو کردم ، آرزو می کنم بمیرم و از این زندگی پوچ و بی معنی رها بشم .
من متهم به قتل هستم و به جرم خود معترف هستم ، اما دلم می خواهد شما آقایانی که مرا محاکمه کردید ، بدانید که اگر جوانی قربانی می شود ، بر اثر تربیت غلط و محیط ناسالم است حتی شما نیز نمی توانید ادعا کنید که فرزندتون را برای امروز یا فردای اجتماع تربیت کرده اید.
پس بیایید به آن ها راه و رسم زندگی کردن را همانطور که محیط می خواهد یاد بدهیم .
از عشق ، از زندگی و از همه چیز بی پروا با آن ها حرف بزنید و پرده ای را که شما را از آن ها جدا می کند از بین ببرید ...
ƸӜƷ «پایان» ƸӜƷ
♦️با به پایان رسیدن کتاب، فردا شب فیلم برگرفته شده از این داستان به کانال ارسال خواهد شد.
.
📚 #امشب_اشکی_می_ریزد
✍ #کورس_بابایی
🔸 >>▪︎قسمت آخر
♦️گوینده: #حسام
@B4midni8
♦️تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
🔹امروز که حقایق را بازگو کردم ، آرزو می کنم بمیرم و از این زندگی پوچ و بی معنی رها بشم .
من متهم به قتل هستم و به جرم خود معترف هستم ، اما دلم می خواهد شما آقایانی که مرا محاکمه کردید ، بدانید که اگر جوانی قربانی می شود ، بر اثر تربیت غلط و محیط ناسالم است حتی شما نیز نمی توانید ادعا کنید که فرزندتون را برای امروز یا فردای اجتماع تربیت کرده اید.
پس بیایید به آن ها راه و رسم زندگی کردن را همانطور که محیط می خواهد یاد بدهیم .
از عشق ، از زندگی و از همه چیز بی پروا با آن ها حرف بزنید و پرده ای را که شما را از آن ها جدا می کند از بین ببرید ...
ƸӜƷ «پایان» ƸӜƷ
♦️با به پایان رسیدن کتاب، فردا شب فیلم برگرفته شده از این داستان به کانال ارسال خواهد شد.
.
28.03.202505:32
@ketabkhaniye_telegram
#کلیپ
🔸افسانهٔ ققنوس
🔹 ققنوس پرندهای افسانهای در اساطیر ایران، یونان و چین باستان است که تنهاست و جفت یا زایشی ندارد.
این پرنده هر هزار سال یک بار بر تودهای بزرگ از هیزم آواز میخواند و پرواز میکند و درنهایت خود را در این آتش میسوزاند و از دلِ خاکستر این آتش، ققنوس دیگری متولد میشود.
👈 جردن پیترسون در سخنان خود از افسانه ققنوس استفاده میکند و به ما یادآوری میکند که:
هر یک از ما هر از چند گاهی باید بخشهایی از وجودمان را که دیگر کارایی خود را از دست دادهاند (مُردهاند) بسوزانیم تا از دلِ خاکستر این آتش خودِ جدیدی متولد شود!
♦️ سخنران: #جردن_پیترسون
روانشناس بالینی، مؤلف و صاحبنظر کانادایی
Dr. Jordan Peterson
#انگیزشی
.
#کلیپ
🔸افسانهٔ ققنوس
🔹 ققنوس پرندهای افسانهای در اساطیر ایران، یونان و چین باستان است که تنهاست و جفت یا زایشی ندارد.
این پرنده هر هزار سال یک بار بر تودهای بزرگ از هیزم آواز میخواند و پرواز میکند و درنهایت خود را در این آتش میسوزاند و از دلِ خاکستر این آتش، ققنوس دیگری متولد میشود.
👈 جردن پیترسون در سخنان خود از افسانه ققنوس استفاده میکند و به ما یادآوری میکند که:
هر یک از ما هر از چند گاهی باید بخشهایی از وجودمان را که دیگر کارایی خود را از دست دادهاند (مُردهاند) بسوزانیم تا از دلِ خاکستر این آتش خودِ جدیدی متولد شود!
♦️ سخنران: #جردن_پیترسون
روانشناس بالینی، مؤلف و صاحبنظر کانادایی
Dr. Jordan Peterson
#انگیزشی
.
27.03.202511:05
.
📚 #من_پیش_از_تو
✍ #جوجومویز
مترجم: #مریممفتاحی
♦️#فصل_17
🔸 بخش دوم
گوینده: #مریمپاکذات
و #آرمانسلطانزاده
@ketabkhaniye_telegram
📌 ارسال به کانال: روزهای دوشنبه و پنجشنبه،
ساعت: 14:30
.
📚 #من_پیش_از_تو
✍ #جوجومویز
مترجم: #مریممفتاحی
♦️#فصل_17
🔸 بخش دوم
گوینده: #مریمپاکذات
و #آرمانسلطانزاده
@ketabkhaniye_telegram
📌 ارسال به کانال: روزهای دوشنبه و پنجشنبه،
ساعت: 14:30
.
26.03.202506:40
#برش_کتاب
@ketabkhaniye_telegram
🔹 هر صبح، چشمانم را میبندم و در خیالم اتفاقات و لحظاتی را در آن روز تصور میکنم که به آنها علاقه دارم تا بتوانم آنها را واقعی کنم و همینطور، احساساتی را تصور میکنم که بعد از رسیدن به این امیال و تجربهها، امتحان خواهم کرد. در قلب و ذهنم اطمینانی میسازم که که مطمئناً به این آمال و اهداف خواهم رسید و هیچ شکستی اتفاق نخواهد افتاد و پس از تمام این کارها و پیشبینیها به دنیای حقیقی وارد میشوم تا بتوانم روز فوقالعادهام را با امید و اعتماد شروع کنم!
📚 #باشگاه_پنج_صبحیها
.
@ketabkhaniye_telegram
🔹 هر صبح، چشمانم را میبندم و در خیالم اتفاقات و لحظاتی را در آن روز تصور میکنم که به آنها علاقه دارم تا بتوانم آنها را واقعی کنم و همینطور، احساساتی را تصور میکنم که بعد از رسیدن به این امیال و تجربهها، امتحان خواهم کرد. در قلب و ذهنم اطمینانی میسازم که که مطمئناً به این آمال و اهداف خواهم رسید و هیچ شکستی اتفاق نخواهد افتاد و پس از تمام این کارها و پیشبینیها به دنیای حقیقی وارد میشوم تا بتوانم روز فوقالعادهام را با امید و اعتماد شروع کنم!
📚 #باشگاه_پنج_صبحیها
.
10.03.202516:35
📚 #شب_سراب
✍: #ناهید_ا_پژواک
♦️ قسمت 62
🔸گوینده: #حسام
@B4midni8
🔹تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
.
✍: #ناهید_ا_پژواک
♦️ قسمت 62
🔸گوینده: #حسام
@B4midni8
🔹تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram
.
Көрсетілген 1 - 24 арасынан 32
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.