
𝒎𝒐𝒐𝒏'𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆<𝟯
J'erre dans la galaxie de tes yeux, comme un pissenlit dansant dans la main du vent♡.
@Moonlittlestars_bot بـرای هـمصحـبتـی
@Moonlittlestars_bot بـرای هـمصحـبتـی
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
РасталмағанСенімділік
СенімсізОрналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніКвіт 13, 2025
TGlist-ке қосылған күні
Квіт 13, 2025Жазылушылар
938
24 сағат00%Апта00%Ай00%
Дәйексөз индексі
0
Ескертулер0Каналдарда қайта жазылу0Каналдарда ескерту0
1 жазбаның орташа қамтуы
0
12 сағат00%24 сағат00%48 сағат00%
Қатысу деңгейі (ER)
0%
Қайта жазылды0Пікірлер0Реакциялар0
Қамту бойынша қатысу деңгейі (ERR)
0%
24 сағат0%Апта
0.43%Ай0%
1 жарнамалық жазбаның қамтуы
0
1 сағат80%1 – 4 сағат00%4 - 24 сағат00%
24 сағаттағы жазбалар саны
29
Динамика
29
"𝒎𝒐𝒐𝒏'𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆<𝟯" тобындағы соңғы жазбалар
13.04.202512:16
تا ۶ میمونند.
13.04.202512:15
Done.
Қайта жіберілді:
LOTUS(Rest)

13.04.202512:14
عطر دیدار
کاخ سفید در سکوت شب میدرخشید، گویی خودش هم میدانست قرار است قصهای عاشقانه در دلش رقم بخورد. مه نرمی بر زمین نشسته بود و صدای دور موتور ، آرام آرام نزدیک میشد . ماشین کلاسیک مشکی، با خطوطی براق و اصیل، در برابر پلههای ورودی ایستاد؛ آرام ، باوقار ، درست مثل مردی که از آن پیاده شد.
او با کتوشلوار مشکی با پیراهنی سفید، شبیه به شب و روزی که در هم آمیختهاند، گامهایش را با طمأنینه به سمت در ورودی برداشت. در دستش، تنها یک شاخه گل رز سفید بود؛ نه برای تجمل، که برای گفتن چیزی که زبان از آن قاصر است: دلتنگی، وفاداری، و عشقی که با گذر سالها هم از یاد نرفت.
هوای اطراف پر بود از عطر شیرینی که با نسیم شب مخلوط شده بود؛ نه آنقدر تند که فریاد بزند، نه آنقدر محو که گم شود—دقیقاً مثل حضوری که ناگهان قلب کاخ را لرزاند.
او آمده بود… نه برای فتح، نه برای نمایش، بلکه برای دیدن نگاهی که روزی جهانش را دگرگون کرده بود.
و در آن شب بیپایان، کاخ دیگر فقط سنگ و تاریخ نبود؛ قلبی شده بود که دوباره میتپید.
Қайта жіберілді:
𝙑𝙞𝙘𝙚𝙣

13.04.202512:14
+ بیا این رابطه رو تموم کنیم...
- تموم کنیم؟! مرواریدم، من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم.
+بیا... بیا این رابطه رو تموم کنیم.
مرد نگاهش رو روی صورت پسر چرخوند و وقتی اثری از شوخی ندید بلند شروع به خندیدن کرد، دست پسر رو گرفت و کنار خودش نشوند.
-ببین پسر کوچولوی من ،بعضیها میکشن، بعضیها میدزدن و بعضیها قلبت رو میشکنن، تو واقعاً فکر کردی میذارم همینجوری بری؟!
دستش رو روی صورت پسر کشید و موهاش رو پشت گوشش فرستاد.
-قلبهای شکسته، استخون ها رو هم میشکنن و من قرار نیست بذارم بری مروارید کوچولو؛ پس توی قبری که برات کندم میپوسی.
صورت پسر و قاب گرفت و با جنون بهش نگاه کرد.
-من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم عزیزم، ما تا همیشه پیش هم میمونیم.
- تموم کنیم؟! مرواریدم، من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم.
حرفهاش رو توی ذهنش مرور میکرد و مدام گوشهی ناخنش رو میجوید، وقتی مرد وارد خونه شد، کت و کیفش رو داخل کمد گذاشت و خودش رو روی مبل پرت کرد، اروم کنارش رفت و بهش نگاه کرد.
نگاه خیرهی مرد هم بهش دوخته شد، همه چیزی که میخواست بگه از ذهش پر کشید و دستپاچه زمزمه کرد...
+بیا... بیا این رابطه رو تموم کنیم.
مرد نگاهش رو روی صورت پسر چرخوند و وقتی اثری از شوخی ندید بلند شروع به خندیدن کرد، دست پسر رو گرفت و کنار خودش نشوند.
-ببین پسر کوچولوی من ،بعضیها میکشن، بعضیها میدزدن و بعضیها قلبت رو میشکنن، تو واقعاً فکر کردی میذارم همینجوری بری؟!
دستش رو روی صورت پسر کشید و موهاش رو پشت گوشش فرستاد.
-قلبهای شکسته، استخون ها رو هم میشکنن و من قرار نیست بذارم بری مروارید کوچولو؛ پس توی قبری که برات کندم میپوسی.
صورت پسر و قاب گرفت و با جنون بهش نگاه کرد.
-من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم عزیزم، ما تا همیشه پیش هم میمونیم.








+1
Қайта жіберілді:
𝙑𝙞𝙘𝙚𝙣

13.04.202512:14
они говорят, что я начинаю теряться. но потеряться — это быть нигде. а я навсегда застряла в горящем пламени прошлого.☕️








+1
Қайта жіберілді:
𝃲 𝚪𝖺𝗉𝗎𝗇𝗓ᥱ𝗅

13.04.202512:14
▫️ 𝗆𝗒 𝗐𝖺𝗒 𝗈𝖿 𝖼𝗈𝗆𝗆𝗎𝗇𝗂𝖼𝖺𝗍𝗂𝗇𝗀
@Rapunzelpkbot ` 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗒𝗈𝗎 𝗍𝗁𝖾 𝖶𝗁𝗂𝗍𝖾 𝖱𝗈𝗌𝖾𝗌 .
@Rapunzelpkbot ` 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗒𝗈𝗎 𝗍𝗁𝖾 𝖶𝗁𝗂𝗍𝖾 𝖱𝗈𝗌𝖾𝗌 .
Қайта жіберілді:
𝐥𝐨𝐧𝐞𝐥𝐢𝐧𝐞𝐬𝐬

13.04.202512:13
و اکثر چیز ها در دامنه عظیم هستی خیلی خیلی کوچک و ناچیز بودند...
مخصوصا وقتی این احتمال وجود داشت که فقط یک سال دیگر زنده باشی
مخصوصا وقتی این احتمال وجود داشت که فقط یک سال دیگر زنده باشی




Қайта жіберілді:
𝖣𝖾𝖺𝖽 𝖲𝗍𝖺𝗋𝗌

13.04.202512:13
عمقِ تاریکیای که حتی نورِ ستارگان جرئت ورود به آن را نداشتند، و حالا، از دل آن تاریکی، منظومهای نو زاده شده است. روحهای مردهی ستارگان، در منظومهی خود ساخته، میدرخشند. و هر بار که ستارهای خاموش میشود، منظومهی تازهاش، روح او را در قالب سیارکی کوچک به یادگار نگه میدارد.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه دراین گورستان خاموش میشوند.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت میرود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید.
پالسهای خاموش برای همیشه در خلأی بیانتها گم میشوند.
سیاهچالهای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود میکشد.
شاید این منظومهی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه دراین گورستان خاموش میشوند.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت میرود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید.
پالسهای خاموش برای همیشه در خلأی بیانتها گم میشوند.
سیاهچالهای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود میکشد.
شاید این منظومهی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.


Қайта жіберілді:
Denira🦢🤍

13.04.202512:12
دنیا پر شده از آدم هایی که نه میتوان به آنها تکیه کرد و نه میتوان آنهارا برای ثانیه ای دوست داشت.
Рекордтар
13.04.202523:59
938Жазылушылар16.10.202423:59
0Дәйексөз индексі20.11.202423:59
1761 жазбаның қамтуы05.04.202523:59
29Жарнамалық жазбаның қамтуы15.03.202523:59
12.50%ER13.04.202514:18
3.73%ERRКөбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.