Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
کتاب و نگاه avatar
کتاب و نگاه
کتاب و نگاه avatar
کتاب و نگاه
17.04.202521:16
🔅نمکنامه‌یی نمکین!

مسعودقربانی

به گمانم #الناز_نجفی در #نمک_نامه همه‌ی تلاشش
درنشان دادنِ آن چیزِ دیگرِ این دیار و مردمانش است که نشانی‌اش را در مفاهیمی چون ذوق و ذائقه، ملاحت، لطف
وصفا، رگه
و...می‌گیرد و نهایتا با قریحه‌ی نمکین خویش، به نمکنامه می‌رسد!

نمکنامه استعاره‌یی است که از قوه‌ی چشایی گرفته شده تابلکه از آن طریق به فهمِ آن چیزِ دیگرِ ما، نزدیک‌ترمان کند.
فهمی ورای استدلال، تعقل، سواد و مهارت؛
چراکه تا چیزی را نچشی، هرچه قدر هم با حواسِ دیگر به سویش روی، درک درستی از آن نخواهی داشت!

نویسنده در این مسیر رگه را می‌یابد. رگه‌یی که به معدن‌کاران نیشابور می‌رسد؛
آن‌گاه که به دنبال فیروزه، صبورانه و باظرافت سنگ را می‌شکستند تا رگه‌ی معدن آشکار شود.
کاری که به قابلگی می‌مانست ونیازش، اُنسِ با زمین بود!

حالا نجفی با مدد گرفتن از این واژه، ده رگه رادر کتابش دنبال می‌کند تا آن تمیز دهنده‌ی ایرانیان با دیگر ملل را، از این راهِ ظریف هم آشکار سازد.
آن بی‌قیاس، توصیف‌ناپذیر و بلاکیف:

رگه بو، رگه مزه، رگه سفره، رگه‌ شعر،
رگه نثر، رگه‌ آب، رگه‌ باغ، رگه‎ی ابر و باد، رگه‌ رنگ و رگه‌ نظم.

🔅نویسنده با ترسیم نقشه‌ی این رگه‌ها، تلاش داردخواننده‌ی کتاب را به حوالی آن دیاری که فقط مختص ایرانِ فرهنگیِ بزرگ است، برساند.
آن‌جایی که معنی ارزشمند بودو دریافتن وقت، معنایی خاص، درمقابل شتابِ سوداگرانه داشت!

🔅نجفی در رگه بو، مثال از زعفران و بوسِتان و
بِه و نان می‌آورد وما را حساس می‌کند به دمِ مسیحایی ایرانی! که مثلا چگونه زعفران،این گیاهِ علفی را درکنار زر می‌نشانند و خوراک‌هایش را با آن، ذائقه‌یی تازه می‌بخشند؛
آن‌چنان که همان زعفران درادبیات فارسی درکنار ارغوان و لاله می‌نشیند تا به باغِ پاییزی، عطر و رنگ ببخشد.

رگه مزه، درآشپزی، جااُفتادن، دمْ کشیدن، رشته و پَروردن خود را نُمایان می‌کند.
آن‌جایی که«در آش، استقلال یکایک اجزا منحل وبا پیوند میان همه‌ی اجزاجایگزین شد»(ص37)

همان که مولانا گرفت و در دیگ دیدش و نخودیِ جوشان رااز خودی، فارغ یافت!

«آشپزی ایرانی بیش از موادبا مصالحپیش می‌رود؛ مصالح آن چیزی است که مهیای صلح شده.. صلح، ملاقاتِ دلِ چیزها است با هم. دم کشیدن، جاافتادن، قوام آمدن، لعاب انداختن، همگی اصطلاحاتی است برای توصیف این مرحله».(ص39)

در رگه‌ سُفره، عطر وطعم احضار می‌شود و مخاطبش دل می‌گردد! بی‌گمان سفره‌ی ایرانی با این همه وقتی که به خوداختصاص داده، جز دل کسی رانمی‌طلبد؛
همان قابی که چندین نسل از یک خاندان، درآن حضور یافته‌اند!

رگه شعر، سحرِ ایرانی را می‌سُراید.
قندی که خاستگاهش هند و بنگاله است، ایرانی می‌شود،به گونه‌یی که طوطیِ آن دیار راشکرشکن می‌کند!
شعر فارسی تفنن نیست؛ بلکه پیوندی نامرئی برای این همه گسست وجدایی ظاهری در بحرِ معلق اقوام وفرهنگ‌های گوناگون این خطه است؛
درست مثل رگه نثر، که دراتصال با زمین وزمینه استمرار می‌یابد.
زمینی که سودازده نباشدو مردمانش،خریدارِ جان‌ها، نه فروشنده‌ی همه‌چیز!(ص87)

رگه آب، معرفتِ ایرانی را نشانه می‌گیرد. معرفتی سیراب گشته از تمنا و طلب و تشنگی!

متناقض‌نُمایی که از دلش، گوهری چون یزد را در هزاران سال پیش می‌سازد. هُدهُد را می‌آفریند که چگونه «این بی‌نشان‌ترین عنصر
هستی:آب
»(ص94) را ازهفت طبقه‌ی زیرین خاک می‌یابد و با غولِ بیابان! که استعاره‌یی بود از طمع، انذار می‌دهد که «خیالِ یافتن راهی میان‌بُر وبی‌زحمت برای رسیدن به مقصود»(ص96) وجودندارد.

این تشنگی وقدر دانستنِ آب، باغِ ایرانی رامی‌آفریند.
«در جایی که بارندگی بسیار نیست، مهم‌ترین سرمایه‌ی باغبان درختان اصیلش است و بیشترِ سعی او معطوف به خوشحالی ریشه‌ها»(ص108)

این‌چنین همسایه‌ی همنشین را پاس می‌دارد و هردرخت را کنار دیگری نمی‌کارد؛
«باغ آن‌جااست که گیاهان، همبر می‌شوند و در جوار هم می‌آرامند: انار درسایه توت می‌نشیند و مرکبات درسایه نخل».(ص111)

رگه آب و باد، همچون دیگر رگه‌ها با اُنس آشکارمی‌شود.
آن‌جا که «مثل تارهای عصبی، هستی انسان را به محیط می‌دوخت و حیات آدمی و محیط را درهم می‌سرشت. این سرشتگی همان "اهلیت" است».(ص127)
سوختن ابر! در پسِ ظاهر آسمان، تنها و تنها از دلِ سفرِ دور ودراز هزاران سال ممکن است «چنان‌که انسان ادامه‌ی محیط ومحیط ادامه‌ی وجود انسان»(ص128)
این‌چنین است که در رگه رنگ، ایرانی گل ومرغی را خلق می‌کند که دیگر نه خود گل‌ها هستند ونه جسدشان، بلکه شعر گل‌ها است و درهمین مسیر، درکاغذ ابری نیز «گویی شعر روی کاغذ نوشته نمی‌شد؛ شعر مهی در پسِ کاغذ بود که ابرش دو صد رنگ کاغذ از ترشحات بی‌رنگ آن ماه بود».(ص143)

و در رگه نظم، شکسته‌حالی خوشنویس، درخوش نوشتن؛آینه‌کاری ایرانی، با انعکاس جان و سفال‌گری که قابلیت گِل در پذیرش دگرگونی وانقلاب در وقتِ خود رامی‌شناخت، آشکار می‌شود...
@MasoudQorbani7
📌 منتشر شدند

موکب سلطان گل؛ گلچینی از غزلیات اوحدی مراغه‌ای
قدح زرنگار؛ گلچینی از غزلیات کاتبی نیشابوری

❇️ برای تهیهٔ این کتاب‌ها می‌توانید با شمارهٔ زیر تماس بگیرید:
09185801957

#کاتبی_نیشابوری
#اوحدی_مراغه_ای
#اغمای_شعر
#حافظ_پادشاه_عریان_شعر

https://t.me/abolfazl_radjabi
09.02.202509:06
#پیشنهاد_مطالعه:


#از_شهر_خدا_تا_شهر_انسان

در نقد و بررسی ادبیات کلاسیک و معاصر

نویسنده: #محمد_دهقانی
انتشارات: #مروارید
289صفحه

@MasoudQorbani7
16.12.202420:44
#پیشنهاد_مطالعه:


#به_روایت_درخت
جستارهایی در ایمان و معنویت

نویسنده: #صدیق_قطبی
انتشارات: #اریش
۵۳۲صفحه


@MasoudQorbani7
Қайта жіберілді:
کتاب و نگاه avatar
کتاب و نگاه
14.04.202514:02
🔅 سوربز آینه‌ی تمام‌نمایی از خفقان!

✍ مسعود قربانی

🔅 #سوربز اثر #ماریو_بارگاس_یوسا ما را با دیکتاتور، دیکتاتوری و کشورِ دیکتاتورزده آشنا می‌سازد. داستانی که جمع واقعیت و پروازهای خیالیِ خلاقانه‌ی نویسنده‌یی است که از دومینیکن و دوران دهشتناک حکومت رافائل لئونیداس تروخیو برایمان می‌گوید.

رمان سه روایت را همزمان پیش می‌برد: بخش‌هایی که داستان زندگی و سرنوشت غم‌انگیز دختر سیاستمداری طرد شده از سوی تروخیو، به نام اورانیا را نمایش‌گر است؛ فصولی که با محوریت تروخیو و کم و بیش زندگی شخصی او جلو می‌رود و قسمت‌هایی که حال و هوای مخالفان و ترورکنندگانش را پیش چشم خواننده قرار می‌دهد.

ادامه مطلب
23.02.202521:25
🔅همراه با #اشاره‌های_خوشایند...

مسعود قربانی

دنیای #سهراب_سپهری، دنیای جذابی است که ناخودآگاه
خیلی از علاقمندان به ادب این سرزمین را به سوی خود می‌کشاند و همین کشش، از آن سو باعث تولید کتاب و نوشتارهای فراوان با محوریت این شاعر و نقاش شده است؛ به گونه‌یی که استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی حجم تولیدات با موضوع سپهری را در این بیست ساله بیش از آن‌چه به شعرای بزرگ کلاسیک ما چون سعدی، حافظ، فردوسی و معاصرانی چون
فروغ، شاملو، اخوان و.. پرداخته شده، گزارش کرده است!

حال در این بازار آشفته، به نظرم باید غنیمت شمرد کارهای نویی که با گذر کردن از نوشته‌های تکراری، دریچه‌یی تازه به شعر و
اندیشه‌ی سهراب سپهری باز کرده‌اند.

از جمله‌ی این کارهای ارزشمند #اشاره‌های_خوشایند اثر #مهرداد_مهرجو است که با نکته‌های بدیعی که از شعر سهراب آورده، کتابش را
خواندنی‌تر کرده است:

نویسنده در مقاله‌ی طنز سپهری، بعد از آن‌که مفهوم و معنای طنز و ملاک‌هایش را بر می‌شمرد، از شگرد اجتماع نقیضین که از
دید شفیعی کدکنی، جامع‌ترین معنا برای طنز است، در شعر سپهری می‌گوید و با طرح مثال‌های مختلف از هشت کتاب، متاثر از دیدگاه ایرج پزشکزاد تاکید می‌کند «... طنز
با فکاهه، هجو، هزل و... متفاوت است و لزوما خنده‌دار نیست»(ص14)

این‌گونه است که تعریف ساده‌ی سپهری از زندگی؛ «زندگی شستن یک بشقاب است»،
لحن پرشور و نشاط سپهری،
مثلا در دعایی که برای مردمان دارد؛ «گاوهاشان شیرافشان باد»،
جدی نگرفتن امورِ پیرامونی،
وارونه‌گویی،
انتخاب لحن خوش‌باشانه توسط سپهری حتا به هنگام از دست دادنِ نزدیکانش و...
همه‌ نشانه‌ی موج‌زدن طنز در اشعار او است.
سوای این‌ها نگاه انتقادی او به دین‌داران ظاهربین، سیاسی‌ها و عوام سطحی‌نگر از دیگر موارد طنز در اشعار سپهری است که فراوان توسط نویسنده شناسایی می‌شود.

🔅مهرجو با تاکید بر این نکته که: سپهری در شعر و نوشته‌هایش«با زبانی استعاری، عشق را با سلوک خود در تعارض می‌خواند و بر آن است که گرفتار عشق نشود، با این‌همه [از آن‌جاکه] عاشق شدن یا پرهیز از آن، از اختیار آدمی بیرون است»(ص45) معتقد است، او نیز مستثنا نبوده و برخلاف ادعای برخی که عنوان داشته‌اند:
"عشق رمانتیک چندان مدّ نظر سپهری نیست"، سهراب را هم  دچار عشق زمینی می‌بیند.

نویسنده در مقاله‌ی ازحادثه‌ی عشق، به همین موضوع می‌پردازد و جایگاه عشق زمینی را در منظومه‌ی فکری سپهری می‌کاود.

در این مقاله ابتدا از جایگاه زن در شعر سپهری سخن می‌رود و سپس به زبان پوشیده، مبهم و محتاط او در مواجهه‌ی با عشق زمینی اشاره می‌شود.

او در بررسی اشعار هشت کتاب سوای تمنای عشق در برابر زنی که محبوب او است؛ حتا "مناسبات جسمانی" و "غرایز جنسی"
را نیز در شعر سپهری می‌یابد. 

🔅سپهری در آینه بیدل، شاید از مفصل‌ترین مقالاتی باشد که تاکنون به تاثیرپذیری سپهری از بیدل پرداخته است.

نویسنده با آوردن و تطبیق نمونه‌های فراوان از اشعار
بیدل و سپهری، بر این نکته تاکید فراوان دارد که « در انس سپهری با بیدل جای هیچ تردیدی»(ص95)نیست، اما نمی‌توان او را شیفته و مقلد #بیدل_دهلوی خواند.

هندوستان و فرهنگ غنیِ آن و علاقه‌ی سپهری به آن
خطه، اولین حلقه‌ی اتصال سپهری با بیدل است؛
در کنارش مفاهیمی چون، طبعِ ناشاد بیدل و از آن‌سو اندوه سهراب؛
مفهوم جهانِ سراسر پوچ و هیچ در منظومه‌ی بیدل و قرابتی
که با هیچِ سپهری دارد؛
مفاهیمی چون عالمِ وحشت‌کده و فانی و سیطره‌ی مرگ بر آن در نگاه بیدل و راهِ حلی که سپهری و بیدل در دستانِ مرگ به تماشا نشسته‌اند! و نیز
طبیعت‌گرایی هر دو و «دعوت به کنار زدن حجاب عادت و نگریستن به هستی با نگاهی نو»(ص124) از جمله موارد نزدیکی سهراب به بیدل است... 

🔅به باغِ هم‌سفران مقاله‌یی است قابل تامل  که به بررسی تطبیقی شعر #بیژن_جلالی و #سهراب_سپهری
می‌پردازد و نزدیکی‌های شگرفی را از دنیاهای این دو، که دقیقا معلوم نیست کدام بردیگری تاثیر گذاشته‌اند! برای‌مان رونمایی می‌کند...

«جلالی و سپهری متوجه حضور همه‌جایی مرگ هستند و
به نیکی آگاهند که با هر نفسی که آدمی می‌کشد، در واقع گامی به سمت مرگ برداشته است. چنین است که سپهری از
"پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ" سخن می‌گوید و
جلالی می‌سراید:

ما مرگ خود را
زندگی می‌کنیم
و صورت او را
در روزهای خود
می‌تراشیم
و شب‌ها همراه او
خواب می‌بینیم...»(
ص149)



@MasoudQorbani7
08.01.202523:17
🔅همراه با پرسشی سرنوشت ساز!

مسعود قربانی

#اگر_پزشک_نمی‌شدم ، کتابی است متفاوت.
اثرِ #سید_رضا_ابوتراب ازآن نظر که زندگی وسوآلات پیرامونی‌اش را ازدریچه‌یی تازه والبته کمی نامتعارف می‌کاود؛ صفت متفاوت بودن واقعابرازنده‌ی آن است! 

روشن است که سوآلِ اگر پزشک نمی‌شدم...می‌تواند برای هرشغل و وضعیتی به کار آیدواز آن کتابی نوشته شود؛ولی بی هیچ تردیدی اگر رضاابوتراب پزشک نمی‌شد ومهم‌تر ازآن مغزواعصاب راتخصص خود برنمی‌گزید، این کتاب یااصلا نوشته نمی‌شد، یابه کل فرمی تازه می‌یافت. به زبان نویسنده:

«برای صدمین باربا صدای بلند می‌گویم من اگر پزشک نمی‌شدم، آدمی بودم متفاوت با آن‌چه الان هستم».ص122

آن‌چه کتابِ ابوتراب را نسبت به دیگرکتاب‌هایی ازاین دست، که پرسش‌های زندگی راباخاطرات وزندگی نویسنده،گره می‌زنند متمایزمی‌کند، همین نگاه به هستی ازمنظر سیستم‌های پیچیده‌ی مغز و ژنتیک است. در این نوعِ نگاه، ساده‌ترین اتفاقات زندگی که می‌توانست برای خیلی، نهایتادر حدِ روایتی خوش‌خوان باقی بماند، به مقوله‌یی جهت تامل درپرسش‌های بنیادین زندگی تبدیل می‌شود وخواننده رابه آنی همراه با خاطره‌یی نمکین به نقطه‌ی آغازین هستی خویش ودوران تک سلولی بودنش وسپس آن‌چه تکامل به سرش آورده می‌برد واین چنین عینکی تازه به چشمش می‌زند و طوری دیگر به هستی نگریستن را نیز به تجاربش می‌افزاید.

باآن‌که جستارهای نویسنده قراراست حول سوآلِ نام کتاب بگردد؛ولی درحین خواندن کتاب می‌بینیم که نویسنده قلمِ ناآرام خویش را بی‌آن‌که باری اضافه برنوشتارش باشد؛ به هرسوکه ذهنْ یاری‌اش می‌کرده، می‌بَرَد واتفاقا همین سَرَک کشیدن‌های گه‌وبی‌گاه اوست که موضوعات بعضا خشک و علمی رادر حلاوتی خوش‌خوان می‌غلطاند وخواننده را پای سخنش می‌نشاند.
چراکه به گفته‌ی نویسنده؛
«پزشک شدن من فقط بهانه‌یی است کوچک برای گفتن داستان‌هایی بزرگ».ص11

این‌گونه است که در پزشک نشو، داستان چگونگی قبولی نویسنده در کنکور پزشکی برخلاف نظر آقابابا(پدربزرگ نویسنده)که می‌خواست رضا نجار شود! رامی‌خوانیم درهمان حال قبولی شگفت‌انگیز دانش‌آموزِمتوسط مدرسه وتغییرات ناگهانی که یک دفعه کرد را نیز از منظرهای مختلف روانشناسی، کَلَک‌های تکاملی وژنتیکی وتاثیر هورمون‌‌های نوجوانی دراین اتفاقِ بزرگ راهم ازسر می‌گذرانیم!

🔅همان‌گونه که اشاره شد، قوت قلم ابوتراب به پرداخت‌های دقیق درداستان‌های تودرتویی است که می‌گوید،بی‌‌آن‌که خواننده‌اش آزاری ببیند.

مثلا در بخش آقابابا باآن‌که حول همان سوآلِ کتاب، به پدربزرگ عالمش با آن خلق و خویِ خاصش می‌رسد؛ولی غافل از داستان مراد و مرید بازی و نقدهایی که به این مقوله است نمی‌شود.

پدر بزرگ، شاگرد و مرید کم نداشت اما  قصه به این‌جا ختم نمی‌شود؛
ابوتراب همین مفهوم مرادبازی را می‌گیرد وبا سیر ساختار مغز آدمی می‌سنجد:

«برای این آدم‌ها فرقی نمی‌کند مرادشان عارفی باخدااست، یا دانشمندی بی‌خدا،یا گنده‌لات محله‌ی برو بیا.
آن‌ها فقط دنبال کسی هستندکه مغزشان را سیم‌کشی کند.. می‌خواهند کسی راپیداکنند که به جایشان فکر کندوحرف بزند وعمل کند..این‌کار برای مغز توجیه اقتصادی دارد. به خصوص وقتی قرارباشد فکر کردن بیست درصداز کل انرژی مصرفی بدن وکل چیزهایی که می‌خوریم رابسوزاند..پس عجیب نیست که بسیاری ازمغزها دلشان می‌خواهد بخشی اززحمت فکرکردن را به گردن آدم‌ها ومغزهای دیگری بیاندازندکه خودشان راعقل کل می‌دانند؛ همان چیزی که مریدهااز مرادهایشان می‌خواهند».ص32

آیاآدمی به هنگام تولد لوحی سپید است یابا نقشه‌ی راهی باستانیْ که میلیون‌ها سال پیش از راهِ تکامل و ژن‌ها به او رسیده پا به عرصه‌ی وجودنهاده است؟

نویسنده دربخش سیاه یا سپید، از خود همین سوآل را دارد!
درهمین مسیر، به هرپاسخی که می‌رسدبا مثال‌هایی ازاجتماع وتاریخ درردِّ جواب‌هایش نمونه‌هایی می‌بیند؛

هنرنویسنده درجای‌جای کتاب چنین است! اوبا پاسخ‌های موجود برای گِره‌های وجودی چنان همدلی وهمنوایی می‌کندکه گویی،جواب قطعی رابه کف آورده! اما درهمان لحظه‌ی آخر است که پاسخی متفاوت ازمنظری دیگر را رو می‌کند وبه کل هرچه رج‌رج بافته بوده رابه آنی پاره می‌نماید!

دراین مقوله نیزبعد ازکلی حرکت درمسیرسیاه یا سپید بودن لوحِ بشری! درنهایت محیط راو انتظارات جامعه رادررفتارهای انسانی پررنگ می‌یابد وبرمی‌کشد  بی‌آن‌که تخفیفی به سیم‌کشی مغزِ شرقی‌اش بدهد!

تسبیح مادربزرگ ومنش مامان بدری ازآن بخش‌های لطیف کتاب است که اگرنویسنده خوبی‌ها وزیبایی‌های رفتاری مادربزرگش با آن طنزویژه‌اش رانیآورد؛اهمیت شانس ازمیلیاردها سال پیش ونقش حیاتی آن دروضع کنونی ما به درستی درک نمی‌شود.

این کتاب راازدست ندهید!

«..اگرمسخره‌ام نمی‌کنید،بگذارید ادعاکنم اگرپدری،حتایک بار، ناخن پای دخترش رالاک زده باشد،به خصوص ناخن انگشت کوچکش را، هرگزنمی‌تواندخودش را بکشد..»ص10

@MasoudQorbani7
29.11.202413:17
🔅دائو و ذن در نگاه آلن واتس

مسعود قربانی

بی‌گمان از حکمت و اندیشه‌های شرقی بسیار شنیده و خوانده‌ایم؛
این‌که خاستگاه و سرچشمه‌هایش، سیرِ شکل‌گیری و داستانِ تطورش، نوع  نگاه و تلقیِ آن از هستی و آموزه‌ها و تمرین‌های عملی‌اش و... از کجا و چگونه بدین‌جا رسید، همه و همه  موضوع و بهانه‌هایی بوده برای سیاه کردنِ اوراق و نوشتن در این وادیِ بی‌انتها!

اما آن‌جا که فیلسوف و الهی‌دانی غربی، که دَم زدنْ در هر دو دنیای غرب و شرق را به غایت در زندگی خویش تجربه دارد، در قامت معلمی کارکشته به توضیح #حکمت_شرقی می‌نشیند و با عینک غرب به شرق می‌نگرد؛ در این‌جا شاید با قصه‌یی تر و تازه و متفاوت‌تر از روایت‌های دیگران مواجه باشیم؛
آن‌چنان که #آلن_واتس سعی داشته با نوشته‌هایش چنین کند و شاید همین روش، راز ماندگاری و اهمیت کتاب‌های او باشد!

#آلن_واتس در کتاب #حکمت_شرقی که در واقع خود دو کتاب است و به همت #علی_گلزاریان و #سعید_اسفندیاری_مطلق ترجمه‌اش را داریم؛ به #تائو و #ذن جداگانه می‌پردازد و در نوشتاری موجز و البته کابردی، مهمترین مفاهیم این دو آیین را، آن‌چنان که اشاره شد از منظر خویش به شرح و توضیح می‌نشیند:

🔅تلاش برای گفتن از تائو، شبیه خوردن دهان خویش است! یعنی تعریف ناپذیر است؛ اما به قول کودکی، دائو، از «آن‌چیزی که پسِ همه‌ی چیزها است»(ص12) می‌گوید و به راه و نیز طبیعت، طبیعتِ خودِ واقعی شخص، نظر دارد.
در این راه «با زیستنی نزدیک به طبیعت، فرد حکمت عدم دخالت در مسیر زندگی را می‌فهمد و فلسفه‌ی رها کردن چیزها به حال خودش را درک می‌کند...حکمتی که به ما می‌گوید سر راه خودمان قرار نگیریم».(ص17)

ذن را هم نمی‌شود آموزش داد، ذن را باید زیست!
جایی که از کشف دوباره‌ی زندگی می‌گوید و با دگرگون کردن آگاهی و بیداری، بیداری نسبت به وحدت یا یگانگی زندگی از تو می‌خواهد، با تکیه بر تجارب خویش، زندگی را همانطور که هست در لحظه‌ی حال تجربه کنی...

آلن واتس می‌گوید: «نگرش آنان [شرقی‌ها] در مورد رابطه‌ی جان و بدن و ذهن و ماده کاملا با ما متفاوت است»(ص92)

او می‌گوید ما عادت داریم دغدغه‌های معنوی را چیزی جداگانه و از جایی دیگر بدانیم و فارغ از روزمره تفسیرش کنیم؛ در حالی که در شرق و ذن «تمرکز بر رایج‌ترین جنبه‌های زندگی روزمره قرار دارد».(ص 92) ما از این دریچه ارباب هستی نیستیم. 

ما در امتداد دنیا و دنیا در امتداد ما است؛
چیزی جدای از این مسیر وجود ندارد.
حکمت شرقی می‌گوید اگر راهی به آرامش وجود دارد، از این مسیر می‌گذرد.

🔅در نگاه نویسنده مشکل ما از فلسفه و مکاتبی ناشی می‌شود که نسبت به خودمان و طبیعت بی‌اعتمادمان کرده است.

«ما آموزه‌ی گناه نخستین را به ارث برده‌ایم که به ما هشدار می‌دهد خیلی دوستانه نباشیم و نسبت به طبیعتِ انسانیِ خود بسیار محتاط عمل کنیم».(ص22)
اما «تائوئیسم کل جهان طبیعی را عمل تائو می‌داند، فرایندی که درک عقلانی را به چالش می‌کشد»(ص26)

آن‌ها می‌خواهند با درک و فهم وو وِی که همان "زور نزدن" و چنگ نیانداختن به طبیعت است، تزو ــ جان یا "خود به خودی" بودن و طبیعی بودن‌مان را یادآور شوند.
آن‌گونه که نفس کشیدن و سیستم عصبی‌مان، این موضوع را هرآن نشان‌مان می‌دهند ولی نمی‌بینیم! 

هستی با در کنار هم دیدن اضدادش معنا و قابلیت فهم پیدا می‌کند. یانگ (نر) و یین(ماده) ، مثبت و منفی، بله و خیر، روشنایی و تاریکی... این‌ها همه در کنار هم یعنی جهان! 

تائو می‌گوید به جای تحت فشار قرار دادن فرایند طبیعت، هماهنگی ماهرانه با زندگی را بیآموز و در این راه از حس شوخ‌طبعیت مدد بگیر و قدرتِ ضعف را فراموش نکن!

آب را به خاطر آور که با ضعفش که حتا چاقویی هم آن را دو نیم می‌کند؛ چگونه سنگ‌های سخت و سُلبِ دره‌ّها را می‌بُرَد و شکل می‌دهد و از حرکت نمی‌ایستد

با جو دو در مسیر حرکتت، تعادل را بیآموز و مقاومت کردن با قدرت را چونان گربه‌یی درک کن.
لی، یا الگوهای طبیعت  را به جای نشانه‌ها و کلمات مبنای فهمت از هستی بدان و باور کن: «راز زندگی مشکلی نیست که باید حل شود، بلکه حقیقتی است که باید تجربه شود».(ص84)

در ذن با سادگی شگفت‌انگیزی مواجهیم. گفتگوی رودرروی میان استاد و شاگرد (سانذن)، آموزشی است مبنایی در این مکتبِ مبناگریز!

در ذن، نخواهید، تا به دست آورید و کاملا این‌جا بودن را بی هیچ احساس گناهی تجربه کنید...

ارزش فضا را درک کنید و بدانید:

«فضا تنها "هیچ مطلق" نیست، بلکه قطب دیگر چیزها است».(ص133)

«ذن دارای رویکردی کاملا تجربی و متکی بر مشاهده است و به ما اجازه می‌دهد تا از شر باورها و تمام وابستگی‌ها به کلمات و ایده‎‌ها رهایی یابیم».(ص162)

این کتاب را باید به دقت خواند!


@MasoudQorbani7
ماریو بارگاس یوسا، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات و سیاستمدار اهل پرو روز یکشنبه ۱۳ آوریل در سن ۸۹ سالگی در لیما، پایتخت این کشور درگذشت.
23.02.202521:25
#پیشنهاد_مطالعه:



#اشاره‌های_خوشایند

جستارهایی درباره‌ی شعر و اندیشه‌ی سهراب سپهری

نویسنده: #مهرداد_مهرجو
انتشارات: #نقد_فرهنگ
۱۹۷صفحه

@MasoudQorbani7
08.01.202523:16
#پیشنهاد_مطالعه:



#اگر_پزشک_نمی‌شدم
نویسنده: #سید_رضا_ابوتراب
انتشارات: #کرگدن
۱۴۲صفحه


@MasoudQorbani7
29.11.202413:16
#پیشنهاد_مطالعه:


#حکمت_شرقی
تائو و ذن

نویسنده: #آلن_واتس

ترجمه:
#علی_گلزاریان
#سعید_اسفندیاری_مطلق

#نشر_نگاه_معاصر

۱۶۴صفحه


@MasoudQorbani7
17.03.202518:35
🔅 از سِنِجان تا فلات ایران!

داستان گنجور

مسعود قربانی

#مهدی_سلیمانیه پژوهشی را پیش گرفته که در آن نهادهایِ فرهنگیِ مردمیِ بعد از انقلاب را مورد بررسی قرار می‌دهد.

در این پژوهش سه ملاک اساسی مورد تأکید است:

• فعالیت نهادی در حوزه‌ی فرهنگ،

• استقلال از ساختار حاکمیتی،

• تداوم فعالیت.

این پژوهش با کتاب‌فروشی امام مشهد و بانی‌اش، رضا رجب‌زاده، آغاز و در دومین ایستگاه به وب‌سایت ادبی گنجور و ایده‌پرداز و سازنده‌اش #حمیدرضا_محمدی رسیده است.

🔅 سلیمانیه کتابش را ادای دینی به کسانی می‌داند که بی‌چشم‌داشت و گمنام چیزی به فرهنگ این دیار افزوده‌اند. انتخاب‌های او می‌توانند کتاب‌فروشی‌ای در یک شهر کوچک، آموزشگاهی هنری یا جمعی تأثیرگذار که ادب و هنر را محور گفتگوهای خویش قرار داده‌اند، باشند. او در دسته‌بندی هفت‌گانه‌ای که برای کار پژوهشی‌اش ارائه داده، در نظر دارد حداقل یک نمونه را برای تحلیل جامعه‌شناسانه برگزیند.

اما پرداختن به گنجور، همچنان که برای نویسنده و خیلی از ما چنین بوده، از بس که آشنا است، کمی غریب می‌آید!

سال‌هاست که سایت گنجور در هر جستجویی در حوزه‌ی ادب و شعر، اولین بازوی کمکی و راهنمای کاوش‌گر بوده است؛ بدون آن‌که کنجکاو شویم داستان شکل‌گیری‌اش چه بوده و چگونه متولد و بدین‌جا رسیده است! حالا سلیمانیه بی هیچ سفارشی و بی‌آن‌که بخواهد تبلیغ کسی را کند، می‌خواهد داستان این شبه نهاد مؤثر در زندگی روزانه‌ی فارسی‌زبانان را تعریف کند:

🔅 سلیمانیه در پسرِ ساکتِ سِنِجان به زندگی عجیب حمیدرضا محمدی که از اراک و منطقه‌ای که حالا جزئی از آن شده، به نام سِنجان آغاز می‌کند.

حمیدرضای ساکتی که قهرمان زندگی‌اش ناپدریِ دست‌فروش او است؛ به واسطه‌ی فهم شهودی بالای سیدکمال، خواندنی فراتر از کتاب و درس را در برنامه‌ی زندگی خود می‌گزیند و با ایثار پدر و مادر و آرامشی که در محیط خانه داشته، دو متضاد را، یکی حمیدرضای خجالتی و گوشه‌گیر و دیگری حمیدرضای با اعتماد به نفس و جسور، به آشتی یکدیگر می‌آورد واین‌چنین سنگ‌بنای کارهای بزرگ آینده را می‌گذارد!

شعر که تنهایی می‌طلبد، درفضای دل‌انگیز سنجان در دل حمیدرضا جوانه می‌زند و جستجوگری و خلقِ راه‌های نو در مدرسه و خاطراتی شگرف از رفتارهای برخی معلمان، چراغِ راهش می‌شود.

جنگ و پایان دلهره‌آفرینش در اراک؛ کتاب‌خانه‌ی کوچک سنجان؛ مذهبی که انگار کارکردش تنها برای او تعزیه و تمرین سرایش شعر بود؛ مدرسه‌ی نمونه‌ای که کلاسِ متفاوت کامپیوترش در آن روزها از همه جا برایش عجیب و خواستنی‌تر بود... همه و همه به دانشگاه و اصفهان و رشته‌ی نرم‌افزار می‌رساندش.

«برنامه‌نویسی، چیزی بود که او را برمی‌انگیخت. شور و شوق را در وجودش زنده می‌کرد» (ص60) و به او قدرت می‌داد! اما در آن روزگار برنامه‌نویسی بازاری نداشت و حمیدرضا محمدی نیز آرایشگری نبود که بخواهد تنها به اصلاح سر خود بپردازد! او در دنیای واقعی و چالش‌هایش پیِ کاری بود؛ کارستان!

اداره‌ی گاز اراک و چندین کار خلاقانه، ثبت و راه‌اندازی ناتمام شرکتی خصوصی و نهایتاً عزیمت به تهران، «شهر حباب‌های تنهایی» (ص68) در بیست و شش سالگی و کار در شرکت‌های مختلف و از همه مهم‌تر برداشتن قدم‌های کوچک در همان حباب تنهایی! که در ابتدا «انگار یک بازیگوشیِ محوِ مبهمِ بلندپروازانه» (ص 73) بیش نبود و تنها می‌توانست عطشِ علاقه‌اش به ادبیات و دانشِ تخصصی‌اش را به هم برساند؛
گنجور را آفرید.

«حمیدرضا انگار حالا جایی را پیدا کرده بود که تقاطع گذشته و آینده‌اش بود. جایی که در حال، پسرک سِنِجانی، در کُنج اتاقش، درازکش، شعرهای فارسی را با صدای درگلو افتاده، روخوانی می‌کند و آن‌سوتر، حمیدرضای برنامه‌نویس، در سکوت، همان اشعار را به کدهایی بدل می‌کند که می‌چرخند و بالا می‌روند...حالا انگار صدای شعرخواندن‌هایش از گوشه‌ی اتاق خانه‌ی روستایی‌شان در سنجان داشت بلند و بلندتر می‌شد..» (ص77)

حمیدرضا جنگجوی هیچ رسالت بزرگی نبود: «گنجور بیش از همه یک سفر دلپذیرشخصی بود..باعث می‌شد ادامه دهد..باعث می‌شد نبُرَد» (ص78)

«گنجور پروژه‌ای نبود که حمیدرضا از اول نقشه‌ی آن را چیده باشد.گنجور راه بود.» (ص 86) و ازهمه مهم‌تر مخاطب اصلی‌اش خودش بود!
مسابقه‌ای نداشت، کیسه‌ای هم برایش ندوخته بود..
ولی وقتی کار استوارترشد، مخاطبان دیگر همچون خودش علاقمندانه به گنجور رجوع کردند و تعاملی فعالانه را آغازکردند.

«این یک جامعه بود که داشت آرام آرام، یک همسرایی و بازاندیشی جمعی به میراث خود را تمرین می‌کرد»(ص79)

همان‌ها در کنار روحیه‌ی مسالمت‌جوی محمدی وقتی گنجور مدتی فیلتر شد، بی‌سلاح وبسایتشان را آزاد کردند و در جنگیدنی بدون جنگ، رهایش ساختند..

حالا گنجور در آستانه‌ی بیست سالگی، حداقل مهمان یک تن از شش فارسی‌زبان است و دراو می‌توان
قدرت نادیده انگاشته شده‌ی بی‌نهایتْ کوچک‌ها را حس کرد.

@MasoudQorbani7
09.02.202510:34
🔅داستان دو شهر! 

مسعود قربانی 

#از_شهر_خدا_تا_شهر_انسان با آن‌که شکل یافته از مجموعهْ‌ مقالاتی با موضوعات مختلف در حوزه‌ی ادبیات است، ولی به نظرم می‌توان در حول همان نام کتاب، ردّی از پیوستگی و هماهنگی را در نوشتارها رهگیری کرد و با هر مقاله، دری به سوی پژوهشی گسترده‌تر باز دید!

#محمد_دهقانی که ادبیات را «جدا از جهان زنده‌ی درون و بیرون»(ص5) آدمیان نمی‌بیند و آن‌را با تمامی جوانب انسانی در پیوند می‌داند؛ در این کتاب هم  بر همین اساس و این اصل که «ادبیات در نهایت آرمان‌شهری دوردست است»(ص6)، به میراث کهن ادبی‌مان نظر افکنده و با فراموش نکردن عصرِنو و دمْ‌زدنِ گریزناپذیر ما در آن؛ تفاوت و فاصله‌ی دو دنیا (شهر) را نشان‌مان می‌دهد.
شهر خدا و شهر انسان!

«شهرخدا به شهر آسمانی یا آرمانی ادبیات کهن و شهر انسان به دنیای ادبیات معاصر اشاره دارد».(ص6)

او بر اساس همین اسلوب سعی دارد، موقعیت ادبیات را در این دو شهر نشان دهد و در کنارش حال روز اکنون‌مان را نیز گوش‌زد کند: 

نویسنده در نگاهی به تاریخ ادبی ایران، سلیس و کاربردی، سِیر ادبیات ایران را از نیمه‌ی قرن سوم هجری بازنمایی می‌کند و با برشمردن ویژگی حکومت‌ها و اثرِ نوعِ حکمرانی‌شان بر شاعران و ادبای ما، موجز و فشرده، تاریخ و ادبیات ایران را رو به روی‌مان می‌نهد. 

در همین گزارش، تنفس ادبیات و قله‌هایش در شهر خدا از همان نیمه‌ی قرن سوم و سامانیان، با حضور رودکی و سپس پدر فرهنگ ایران، فردوسیِ بزرگ، نمایان است.

ظهور خواجه ابوالفضل بیهقی با نگارش تاریخی حکیمانه از آغاز و پایان حکومت غزنوی برای عبرت مردمان؛
آفرینش ادبیات عرفانی از دلِ بیدادگری و خودکامگیِ حکام و پا به عرصه نهادن بزرگانی چون ابوسعید ابوالخیر، غزالی و سنایی...؛ 
مجال بروز نیافتن تعقل و فلسفه‌ورزی به دلیل بیگانه بودن این قوم با نیازهای ایرانیان!

سلجوقیانِ آسیای صغیر و امکان آفرینش‌های شگفت از سوی مولانا جلال‌الدین در آن مقطع؛ و در این‌سویِ ایران، تدبیر اتابکان فارس و خلق آثاری ماندگار از پدیده‌ی ادبیات ما، سعدیِ بزرگ و چند دهه‌ی بعد، حضورِ حافظی که مردمان این ملک آرامش خود را از او می‌گیرند...
جامی با مثنوی‌های عارفانه‌اش در آخرین روزهای تاخت و تاز نوادگان تیمور؛
صفویان و بی‌مهری‌شان به شعرا و خزیدن ایشان به قهوه‌خانه‌ها و شکل‌یابی سبکی که به اصفهانی و هندی تعبیر شد؛
قاجاریه و سرآمدی نثرِ ادبی و نهایتا برزخ تصادم دو دنیای کهنه و نو و دگرگونی عمیق ادبیات ما و ظهور جریان‌های تازه، و تعلیقی که همچنان در آنیم...

این‌ها و خیلی بررسی‌های موشکافانه‌ی دیگر شمه‌یی از پرداخت‌های نویسنده است در این مقاله‌ی ممتاز است.


🔅در داد و بیدادِ مرگ، تصویر مرگ در شاهنامه بررسی می‌گردد و این ناگزیرِ هستی، بی‌منطق‌ترین پدیده‌ی جهان دیده می‌شود.(ص21)

گویی فردوسی نیز خشمگین از این عاقبت، حماسه  و قهرمانانش را می‌آفریند تا با پویش و کوشش (ص23) در زندگی و حتا مرگ، هویت قهرمانش را کامل کند. 

مرگ در نگاه شاهنامه پتیاره و نابکار، شیرِ چنگال تیز کرده، پرنده‌یی دهشتناک، شکارچی بی‌رحم، بادِ سرد خزان، کور و بی‌هدف... نشان داده شده و همان است که «به ناگاه می‌آید و وزیدن می‌گیرد و به خاک می‌افکند»(ص31)

این چهره‌ی کریه، برای قهرمان، یک سلاح بیشتر باقی نمی‌گذارد؛ خشمی حماسی!

«او هرگاه با ظلم و بیداد جهان روبه‌رو می‌شود، به جای آن‌که مأیوس و سرخورده دامن از جهان درکشد و بنشیند و صبر پیشه گیرد، عصیان می‌کند و در پی انتقام و کینه‌جویی بر می‌آید. پس جهان با همه‌ی بدی‌ها و بیدادهایش در چشم مردِ حماسه، دل‌انگیز و خواستنی است».(ص36)
«و زندگی با همه‌ی ناکامی‌هایش واپسین خواهش انسان حماسی است».(ص38)

در این بین خیام‌وار می‌بایست دمْ را غنیمت شمرد و باده‌خواری را فراموش نکرد و «آن‌چه از جهان فراچنگ می‌آید بباید خورد و هرگز گِردِ بَد نباید گشت، که جز نیکوی چیزی به کار نمی‌آید».(ص41)


زبان قدرت در تاریخ بیهقی موشکافانه تعامل قدرت و ادبیات، خصوصا سیطره‌ی خوردکننده‌یی که بر نثری که در مقام تاریخ‌نگاری بلند شده است را بر ملا می‌کند...

ادامه...

@MasoudQorbani7


https://tinyurl.com/2c26gso4
16.12.202420:51
🔅خیره بر ردِّ کبوتر!

مسعود قربانی

آن‌گونه که #صدیق_قطبی به درستی دریافته، «کبوتری از بام ما پرکشیده و صحن خانه‌ٔ وجود ما هر روز سوت و کورتر می‌شود»(ص۲۶۹) گویی همه، خانه‌ای را که چندی پیش در آن به آسودگی دَم می‌زدیم و بی‌هیچ چون و چرایی، زیر سقفش آرمیده بودیم، به امیدِ هوسیِ تازه، گم کردیم و در فراموشیِ راه، پل‌های پشتِ سر را خراب کردیم و حیرت‌زده، به نقطه‌ای موهوم خیره مانده‌ایم!

حالا چشمان‌مان به ردِّ بال‌های آن کبوترِ پَرکشیده، خیره مانده است! و در هوای آن‌ روزهایِ خوبِ پُر از حضورِ ایمان، هرچه تقلا می‌کنیم، ره به جایی نمی‌بریم.
انگار خانه، خانه‌ٔ تازه‌‌ای است و ما، مایی دیگر!

هر چه سعی می‌کنیم نقشِ اوی درگذشته و آن خانه‌ٔ گمشده را بازی کنیم، نمی‌شود که نمی‌شود!

هوا، هوای تازه‌ای است و آن راه، دیگر مقصود را نشان‌گر نیست! چاره‌‌ای باید:

🔅به گمانم، #به_روایت_درخت، می‌تواند گِرِهی از آن همه گوریدگی بگشاید.
#صدیق_قطبی با آگاهی از آن حال و خانه‌ٔ خراب، سعی کرده در فضایی تازه، نسیمی نو از معنا و ایمان را در وجودِ خسته‌ٔ انسانِ امروز بدمد و با مدد گرفتن از متون قدسی و عرفانی‌ با خوانشی جدید برای این‌ روزگار خالی‌شده از معنا، آذوقه‌ای مهیا کند.

#به_روایت_درخت را باید ذره‌ذره خواند و خود را بدان سپرد و درخت‌وار، صبورانه و با اعتماد، از نفْسِ وجود و میوه‌های پُر معنایش بهره برد.

«به درخت نگاه کن، در آن بپیچ و به تماشا بمان؛ درخت پذیراست. هیچ چیز سکوت درخت را بر هم نمی‌زند. هیچ‌چیز در شنوایی او خللی ایجاد نمی‌کند. صولت سرما برگ‌هایش را می‌ریزد، اما امیدش را نه. جلوه‌هایش را می‌دزدد، اما ایمانش را نه..»(ص۷۹)

🔅نویسنده در هجده فصلی که حکایتش همچنان باقی است، سلوکی را می‌آغازد که پایانی برای آن قابل تصور نیست.
چونان رهروی که مقصدش، همان راه است؛ به آهستگی در پیِ آواز حقیقت گام بر می‌دارد و پله‌پله نور و معنا می‌طلبد.

کمی مزه‌مزه کنیم: 

🔅با آمدنم بهرِ چه بود، به تکمیل کار آفرینش خداوند فکر می‌کند و «هر کوششی برای حاکمیت صلح در جهان[را] نوعی مشارکت عاشقانه باخدا»(ص۱۶) می‌داند.

او می‌خواهد که خود را چراغ بینیم و چراغ خود برافروزیم.

وقتی از انسان و دشواری وظیفه‌اش می‌گوید؛ سوال از خویشتن را فراموش نمی‌کند:

«من در برابر زیبایی چه وظیفه‌‌ای دارم؟ در برابر رنج؟ دربرابر فقر؟ در برابر خونی که به زمین ریخته می‌شود؟ در برابر چشمی که از گریستن باز نمی‌ایستد؟ در برابر دوست داشتن؟»(ص۳۷)

«دل جُستن گرامی‌تر ازحج رفتن است وطوافِ دل، پُربهاتر از طواف کعبه.»(ص۱۱۹)

🔅خداوندا! بوسعید را از بوسعید برهان(ص۱۳۴)
اما اگر همه‌ٔ بت‌ها را شکستی و بتِ خود را ندیدی، همچنان ابتدای راهی؛
«تنها راهِ فرارِ از خود، آمیختن باچیزی است... با چیزی که کهنگی نمی‌پذیرد...»(ص۴۵)
درخت می‌خواهد که تپیدن را در اطرافت بیابی!
این تنها راه است.
معنای زندگی در جاری بودن است و همه چشم شدن!
بنگر که در زندگی تا چه اندازه در جهان پیرامون نور افکنده‌ای.

«ارزش ما بسته به چیزی است که در این هستی می‌بینیم؛ بسته به چشم‌های ما است و اصلا ما چیزی جز ظرفیت دیدن نیستیم»(ص۵۶)

دیدن یعنی آرمیدن و سکوت!

این‌گونه، گشودگی را در خویش فرا می‌خوانیم و با تمام افق‌های باز نسبتی خونی برقرار می‌کنیم(ص۶۰)

دوستی در این کوچه مسکن دارد؛ دوستی‌ای با چنین معنا:
«تو هستی! وجود تو ضروری است»(ص۱۶۹)

🔅در این مسیر راز را خواهیم داشت و انسان که خود و خدایش، هر دو رازند!
ریشه‌های ایمان در همین راز نهفته است، رازی حیرت‌انگیز که خاموشی با آن هم‌نواست.

ایمان، آغشته شدن به زوایای روشن وجود است و دویدن درپی یک زمزمه،
«ایمان، امیدورزیدنی سرسختانه و از رونرفتنی است به محبت جاودان و پیوسته‌ٔ خدا، آن هم در متن جهانی که انگار به احوال آدمی بی‌اعتنا است»(ص۲۸۵)

«در ایمان امید هست، اعتماد و وثوق هست، دعا و طلب هست و یاد؛ یادی که معطر می‌کند و اعتلا می‌بخشد»(ص۲۷۸)

باید که از آن دویدن خسته نشویم و نگذاریم آتش این طلب به خاکستر نشیند.

«می‌پرسد: خدا کدام سو است؟ و پاسخ می‌شنود: آن‌سو که جستجو است. خدا نه یک مفهوم، بلکه یک کشش است. او را در جذبه‌های جان‌مندی که در خویش تجربه می‌کنی، می‌یابی. در لبخند آزادانه‌ٔ گل‌ها و نگاهِ مطمئن و ژرفاژرف نوزادان»(ص۲۶۵)

«سودِ حقیقی از آنِ کسی است که به قصد باختن پا به بازار خدا می‌نهد!»(ص۴۱۶)

«خدای مه‌زده! تو را می‌خواهیم برای آن‌که عشق اعتبار پیدا کند.
برای آن‌که چراغِ امیدمان به پت‌پت نیفتد. 
فقط می‌خواهم که شوق جستن‌ات را در دلم فزون نگاه داری.
تا دمِ مرگ.
تا آن‌لحظه‌ٔ شیب‌دار بیهوشی.
می‌خواهم همچنان چشم‌هایم به دنبال تو بگردند.
مهم نیست که آن‌ لحظه‌ٔ پایانی پیدایت کنم یا نه.
مهم آن است که از شوق تو خالی نباشم.»(ص۴۶۹)

@MasoudQorbani7
18.10.202409:44
🔅ضرورتِ دمیدن در صلح!

مسعود قربانی

در زمانه‌یی که از زمین و زمان فریاد جنگ و خون و انتقام می‌آید و شعارِ بزنی، می‌زنم! همه‌جا فراگیر شده است؛ دردمندی به نام #نعمت_اله_فاضلی همه‌ی همَّش را بر صلح گذاشته و با قبول و خرید هر خرده‌یی که بر او بَرَند!  خود و بیست اندیشمند دیگر را حول مفهوم #صلح_ایرانی گرد آورده، تا این مهم را از ویترین شیک و زیبا و دهانْ پُرکنش بیرون کشد و در عرصه‌ی واقعیت و جامعه، خاصه ایران، ببیند و کارکردش را بسنجد.


البته که فاضلی عقیده بر صلح دارد و به مثابه‌ی امید بدان می‌نگرد و در همان حین، یکی از جدی‌ترین الزاماتِ حالِ حاضرِ ایرانِ امروز را پرداخت به صلح می‌داند و در آن هیچ شک نمی‌ورزد؛ ولی او می‌خواهد به صلح، اندیش‌ورزانه و از پنجره‌های گوناگون نیز نگریسته شود؛
از این‌رو از متخصصان هر حوزه می‌خواهد، روایتِ صلحِ خود را از دریچه‌ی سیاست هم بتابانند و دری به نام صلح فرهنگی هم بگشایند و صلح اجتماعی را روزنی بیایند و در انتها صلح از منظر اقتصاد را نیز بکاوند.


🔅نعمت‌الله فاضلی خود در دیباچه‌ی کتاب که عنوان صلح به مثابه‌ی امید گرفته، با تاکید بر واهی نبودن صلح، بر ایستادگی درآن و از ضرورتش می‌گوید و آن‌را امیدی راستین و اتوپیای واقعی می‌خواند.

او صلح‌اندیشی را نیازی برای همه می‌بیند و البته خود اذعان دارد که متقاعد کردن خیلِ مردم به آن دشوار است:

آن‌جایی که جهان چنان در اذهان به تباهی نشسته و دیگر کاری از کسی بر نمی‌آید؛ صلح اندیشی چه حاصل؟

یا اویی که صلح و صلح‌اندیشی را نقابی ایدئولوژیک می‌بیند و فریبی در دست سیاستمداران و لفظی دهان‌پر کن برای تبلیغاتشان... دیگرْ برای او، پرداخت به آن یعنی چه؟

یا آن زیست‌شناس و عصب‌شناسی که اثبات می‌کنند، آدمی به سرشتْ شرور و خشونت‌ورز است، دیگر تقلای صلح برای اینان، به چه معنااست؟

در کنار این همه انکار، ایران با وخامت اوضاعش، کار را برای اغنای مردمانش به صلح بسیار دشوار کرده است:

«در فضایی که جامعه‌ی ما با چالش‌های ساختاری بزرگ زیست‌محیطی، تبعیض، فقرِ فراگیر، فساد، خشونت و محدودیت‌های گوناگون سیاسی و اجتماعی درگیر است، بسیاری راه برون‌شد از وضعیت را نه در صلح و نه در اندیشه‌ورزی، بل در عمل و اقدام متهورانه جستجو می‌کنند...»(ص16) حالا فاضلی دم از صلح و آن هم ایرانی‌اش می‌زند

او در همان شروع می‌گوید که در این مباحث دنبال دفتری شاعرانه و ادیبانه در ستایش صلح نباشیم!

کتاب دانشگاهی مرسوم با نظریات و نقد تئوری‌های علمی هم اینجا به آن صورت قابل یافت نیست؛ و در پی اثبات تاریخیْ، صلح‌طلبانه از ایران و ایرانی هم نمی‌باشد...

این کتاب در پیِ «اندیشه‌هایی درباره‌ی چیستی، چرایی و چالش‌ها و چگونگی تحقق و ارتقای صلح در ایران است».(ص20) و جمعی از اندیشمندان و محققان، ایده‌هایشان را برای گسترش صلح و کاهش خشونت در ایران قلمی کرده‌اند. ایشان می‌خواهند:

افق فکری جامعه‌ی ایران را به صلح حساس‌تر کنند...

«صلح ایرانی، چشم‌انداز و افقی فکری است که می‌کوشد از سویی جامعه‌ی ایرانی را از منظر ناصلح مساله‌مند سازد و افقی بگشاید، که تنش‌ها، تعارض‌ها و تضادهای خشونت‌زا را رویت‌پذیر سازد و از سویی دیگر راهبردهایی برای مواجهه‌ی فعال و خلاقانه و سازنده برای تحقق صلح در ایران ارائه دهد».(ص21)

🔅نویسنده‌ی دیباچه، چنان به صلح ایمان دارد که لازم می‌داند همه‌ی رشته‌های دانش درگیرِ صلح و اندیشه‌ورزی در خصوص آن شوند؛ او مشکل را نشنیدن صدای صلح ، خاصه از سوی کسانی که نقش تعیین‌کننده در جامعه دارند، می‌داند.

او می‌گوید برخی صلح را با انفعال اشتباه گرفته‌اند و این خود یکی از موانع همه‌گیر شدن و نشنیدن و بی‌ثمر ماندن فعالیت صلح‌طلبان است.
از دیدِ او راهی که برای شکستن این نوعِ نگاه است؛ ترسیم تصویر آینده‌یی همراه با صلح است. فاضلی از زبان لیکاف و جانسون، در مقابله با گزاره‌ی "بحث، جنگ است" می‌نویسد:

«تلاش کنید فرهنگی را تجسم نمایید که در آن بحث، پیوندی با جنگ ندارد؛ جایی که کسی برنده یا بازنده نیست؛ جایی که حمله کردن یا دفاع کردن، تصرف کردن یا از دست‌دادن، مفهومی ندارد. فرهنگی را تصور کنید که به بحث به‌مانند یک رقص می‌نگرد، شرکت‌کنندگان رقصنده‌اند و هدف از بحث کردن، رقصیدنی موزون است که از نظر زیبایی‌شناختی خوشایند باشد. در چنین فرهنگی نگرش [و تجربه‌ی] مردم نسبت به بحث‌ها متفاوت است...»(ص28) 

نعمت‌الله فاضلی ناظر به دیدگاه‌های نویسندگان کتاب از صلح به مثابه‌ی فرهنگ می‌گوید و معتقد است...

ادامه در لینک زیر

https://tinyurl.com/29v82r6y


@MasoudQorbani7
Көрсетілген 1 - 16 арасынан 16
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.