

26.04.202518:08
ملکه گربه
© Queen Cat, 1928. by Konstanty Laszczka
© Queen Cat, 1928. by Konstanty Laszczka


23.04.202521:52
© Queen of Hearts, 1997. by Alfredo Castañeda


09.04.202519:42
کاور این آلبوم در سال ۱۹۶۸ توسط جان برگ و ریچارد مانتل، مدیران هنری کلمبیا رکوردز، طراحی شد که جایزه گرمی رو برای بهترین طراحی کاور آلبوم دریافت کرد.
این کاور، مانک رو در یک صحنه شبیه به مخفیگاه مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم نشون میده که به عنوان ادای احترام به پانونیکا دو کونیکسواتر، حامی و دوست قدیمی مانک که در مقاومت فرانسه خدمت کرده بود، طراحی شده.
جان برگ در مصاحبهای درباره این کاور گفته که عنوان آلبوم از جنبش جاز اون زمان الهام گرفته شده بود و اون کاور رو به نسخهای از مقاومت ضد نازی فرانسه در جنگ جهانی دوم تبدیل کرد. برای این عکس، یک صحنه کامل ساخته شد و از بازیگران با لباسهای مخصوص استفاده شد.
Thelonious Monk, Underground, 1968.
© Richard Mantel & John Berg
این کاور، مانک رو در یک صحنه شبیه به مخفیگاه مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم نشون میده که به عنوان ادای احترام به پانونیکا دو کونیکسواتر، حامی و دوست قدیمی مانک که در مقاومت فرانسه خدمت کرده بود، طراحی شده.
جان برگ در مصاحبهای درباره این کاور گفته که عنوان آلبوم از جنبش جاز اون زمان الهام گرفته شده بود و اون کاور رو به نسخهای از مقاومت ضد نازی فرانسه در جنگ جهانی دوم تبدیل کرد. برای این عکس، یک صحنه کامل ساخته شد و از بازیگران با لباسهای مخصوص استفاده شد.
Thelonious Monk, Underground, 1968.
© Richard Mantel & John Berg


28.04.202518:04
در این بخش، شیطان بعداز سقوط از آسمان و افتادن در دریاچهی آتشین دوزخ، بههوش میاد و خیلی باابهت بلند میشه. در اینجا شیطان نمادیه از واندادن و تسلیمنشدن:
[بهشت گمشده - جان میلتون - دفتر نخست، بند ۲۰۶ تا ۲۳۱]
© Satan rises from the burning lake, 1866. by Gustave Doré
ناگه فرشته، قامت بلند خود را بر فراز دریاچه بلند کرد: با هر دو دست خود، شعلهها را به عقب راند، و شرارههای تیز و سوزناک، چونان امواجی به عقب رانده میشد، و در میان خود، دشتی وحشتناک پدید میآورد! سپس با بالهایی گشوده، به سمت بالا پرواز کرد، در حالی که در آن هوای تاریک که ناگه وزنی غیرمعمول را حس مینمود، تکیه کرد تا سرانجام بر زمین خشک و لميزرع - چنانچه بتوان آنچه را پیوسته با آتشی شدید میسوزد زمین نامید، آنگونه که آن دریاچه با آتشی مایع میسوخت! - فرود آمد.
[بهشت گمشده - جان میلتون - دفتر نخست، بند ۲۰۶ تا ۲۳۱]
© Satan rises from the burning lake, 1866. by Gustave Doré


25.04.202506:31
مردی زانوزده و زنی با شلاق
۹۲ سال پیش
© 1933. by Bruno Schulz
۹۲ سال پیش
© 1933. by Bruno Schulz


23.04.202519:18
قالیِ پرنده
(ایوان تزارویچ از قهرمانان افسانههای فولکلور روسی)
© The Flying Carpet, 1880. by Viktor Vasnetsov
(ایوان تزارویچ از قهرمانان افسانههای فولکلور روسی)
© The Flying Carpet, 1880. by Viktor Vasnetsov
14.04.202517:38
همان
09.04.202515:31
جمجمه و گُلِ «فراموشم مکن»
© Still Life with a Skull and a Forget-Me-Not, 1860. by František Klimkovič
© Still Life with a Skull and a Forget-Me-Not, 1860. by František Klimkovič


27.04.202518:15
© Cat Walk, 2020. by Tetsuya Noguchi
24.04.202518:39
گفتگوی وحید مرتضوی و مسعود منصوری دربارهی کلینت ایستوود (۱ ساعت)
Kokermag - Iranian Film Magazine
Kokermag - Iranian Film Magazine


23.04.202516:06
© San Francisco, USA, 1947. by Max Yavno


16.04.202517:37
طبیعت بیجان
محل کار
محل کار
14.04.202517:12
پسِ سینهام درماندهوار سرد شد
اگرچه گامهایم سبک بود
دستکش دست چپم را
به دست راست کشیدم.
پلهها بسیار مینمود،
گرچه میدانستم تنها سه پله هست.
میان درختان افرا، نجوایی پاییزی
تمنا میکرد: «با من بمیر!
من فریبخوردهی سرنوشتِ
یأسآور، دمدمی و ستمکارم هستم.»
پاسخ گفتم، «محبوب من!
من نیز. پس با تو خواهم مُرد...»
این ترانهی آخرین دیدار است
نظری برافکندم به خانهی تاریک.
تنها در اتاق خواب شمعها میسوخت
با شعلهی زرد بیاعتنا.
[آنا آخماتووا، ترجمهی محمد مختاری]
اگرچه گامهایم سبک بود
دستکش دست چپم را
به دست راست کشیدم.
پلهها بسیار مینمود،
گرچه میدانستم تنها سه پله هست.
میان درختان افرا، نجوایی پاییزی
تمنا میکرد: «با من بمیر!
من فریبخوردهی سرنوشتِ
یأسآور، دمدمی و ستمکارم هستم.»
پاسخ گفتم، «محبوب من!
من نیز. پس با تو خواهم مُرد...»
این ترانهی آخرین دیدار است
نظری برافکندم به خانهی تاریک.
تنها در اتاق خواب شمعها میسوخت
با شعلهی زرد بیاعتنا.
[آنا آخماتووا، ترجمهی محمد مختاری]
08.04.202520:09
سیارهای که توی این فیلم بهش سفر میکنن اسمش نیفلهایمه.
نیفلهایم در اساطیر اسکاندیناوی جاییه که همیشه زمستانه و سرده. این سرزمین به عنوان سرزمین مردگانِ غیرقهرمان شناخته میشه. در اینجا کسانی که در نبردها کشته نشدند و مرگ قهرمانانهای نداشتند، به زندگی پس از مرگ میرن. این سرزمین خیلی تاریک و بیروحه. در واقع هیچچیز جز یخ و مه توش نیست.
نیفلهایم توسط هل، دختر لوکی (خدای فریب و بدجنسی) کنترل میشه. اینجا برخلاف والهالا، جایی برای جنگجویان قهرمان نیست. بلکه یه دنیای غمگین و سرده که مردگان باید توش زندگی کنن. طبق اساطیر، اینجا جاییه که به آدمها میگه اگه شجاع نباشن، بعد از مرگشون توی شرایطی بیروح و سرد زندگی میکنن.
نیفلهایم در اساطیر اسکاندیناوی جاییه که همیشه زمستانه و سرده. این سرزمین به عنوان سرزمین مردگانِ غیرقهرمان شناخته میشه. در اینجا کسانی که در نبردها کشته نشدند و مرگ قهرمانانهای نداشتند، به زندگی پس از مرگ میرن. این سرزمین خیلی تاریک و بیروحه. در واقع هیچچیز جز یخ و مه توش نیست.
نیفلهایم توسط هل، دختر لوکی (خدای فریب و بدجنسی) کنترل میشه. اینجا برخلاف والهالا، جایی برای جنگجویان قهرمان نیست. بلکه یه دنیای غمگین و سرده که مردگان باید توش زندگی کنن. طبق اساطیر، اینجا جاییه که به آدمها میگه اگه شجاع نباشن، بعد از مرگشون توی شرایطی بیروح و سرد زندگی میکنن.
26.04.202518:43
«تو یهودیِ من را کشتی، من هم یهودی تو را کشتم.»
ترجمه و خلاصهای از زندگی برونو شولتس هنرمند یهودی لهستانی که در ۵۰ سالگی بهدست نازیها کشته شد:
از شغل معلمی متنفر بود، اما این تنها منبع درآمدش بود؛ گرچه نویسنده و هنرمندی درخشان بود. و گرچه برای سالها دوستان و همکارانش او را از انتشار داستانهای کوتاهش دلسرد میکردند، اما سرانجام نوشتههایش توجه رماننویس بانفوذ لهستانی، زوفیا ناؤکوفسکا، را جلب کرد.
در سال ۱۹۳۸، شولتس موفق به دریافت جایزهی معتبر «شاخهی زرین» از فرهنگستان ادبیات لهستان شد. با این حال، بخش بزرگی از نوشتههایش، از جمله داستانهای کوتاه مربوط به سالهای ابتدایی جنگ جهانی دوم و رمان ناتمامش به نام «مسیحا»، در هولوکاست از بین رفت. بخش زیادی از آثار هنریاش نیز نابود شد.
یک افسر اساس به نام فلیکس لاندائو استعداد هنری شولتس را تشخیص داده بود و در حالی که او را مجبور به نقاشی دیوارهای اتاق کودک خود میکرد، از او حمایت میکرد و غذای اضافی میداد. در نوامبر ۱۹۴۲، شولتس در حالی که در راه بازگشت به گتو و در دست داشتن یک قرص نان بود، توسط یک افسر گشتاپو دو بار از ناحیهی سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. دیوید گروسمن، در مقالهای که سال ۲۰۰۹ در نشریهی نیویورکر منتشر کرد، نقل قولی از یرژی فیکوفسکی، نویسنده و شاعر لهستانی، دربارهی مرگ برونو شولتس آورده است:
مدتی کوتاه پیش از «پنجشنبهی سیاه» در دروهوبیچ در سال ۱۹۴۲، افسر گشتاپو، فلیکس لاندائو [همون افسر اساس که شولتس رو حمایت میکرد]، دندانپزشک یهودیای به نام لوو را که تحت حمایت افسر دیگری به نام کارل گونتر بود، به ضرب گلوله کشت. این قتل، که ریشه در کینهتوزی قبلی بین لاندائو و گونتر داشت، گونتر را به انتقامجویی تحریک کرد. او قصد خود را آشکارا اعلام کرد و به دنبال شولتس، که تحت حمایت لاندائو بود، رفت. در جریان «عملیات پنجشنبهی سیاه» او شولتس را در گوشهی خیابانهای چاتسکی و میکویچ شلیک کرد. فیکوفسکی مینویسد: «طبق گزارش چندین نفر از ساکنان دروهوبیچ، گونتر هنگام دیدار با لاندائو با غرور گفت: 'تو یهودی من را کشتی — من هم یهودی تو را کشتم.'»
اوایل سال ۲۰۰۱، فیلمساز مستندساز آلمانی، بنجامین گایسلر، نقاشی دیواریای را که شولتس برای فلیکس لاندائو در دروهوبیچ کشیده بود، کشف کرد. لاندائو در سال ۱۹۵۹ دستگیر و به خاطر کشتارها محکوم شد و در سال ۱۹۶۲ به حبس ابد محکوم گردید، اما در سال ۱۹۷۳ عفو شد و ده سال بعد درگذشت.
گروسمن در همان مقالهی نیویورکر نقل قولی از یکی از داستانهای شولتس با عنوان «بهار» آورده که ظاهراً دربارهی اسکندر مقدونی است، اما گروسمن معتقد است که شاید شولتس دربارهی خودش مینوشت:
ترجمه و خلاصهای از زندگی برونو شولتس هنرمند یهودی لهستانی که در ۵۰ سالگی بهدست نازیها کشته شد:
از شغل معلمی متنفر بود، اما این تنها منبع درآمدش بود؛ گرچه نویسنده و هنرمندی درخشان بود. و گرچه برای سالها دوستان و همکارانش او را از انتشار داستانهای کوتاهش دلسرد میکردند، اما سرانجام نوشتههایش توجه رماننویس بانفوذ لهستانی، زوفیا ناؤکوفسکا، را جلب کرد.
در سال ۱۹۳۸، شولتس موفق به دریافت جایزهی معتبر «شاخهی زرین» از فرهنگستان ادبیات لهستان شد. با این حال، بخش بزرگی از نوشتههایش، از جمله داستانهای کوتاه مربوط به سالهای ابتدایی جنگ جهانی دوم و رمان ناتمامش به نام «مسیحا»، در هولوکاست از بین رفت. بخش زیادی از آثار هنریاش نیز نابود شد.
یک افسر اساس به نام فلیکس لاندائو استعداد هنری شولتس را تشخیص داده بود و در حالی که او را مجبور به نقاشی دیوارهای اتاق کودک خود میکرد، از او حمایت میکرد و غذای اضافی میداد. در نوامبر ۱۹۴۲، شولتس در حالی که در راه بازگشت به گتو و در دست داشتن یک قرص نان بود، توسط یک افسر گشتاپو دو بار از ناحیهی سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. دیوید گروسمن، در مقالهای که سال ۲۰۰۹ در نشریهی نیویورکر منتشر کرد، نقل قولی از یرژی فیکوفسکی، نویسنده و شاعر لهستانی، دربارهی مرگ برونو شولتس آورده است:
مدتی کوتاه پیش از «پنجشنبهی سیاه» در دروهوبیچ در سال ۱۹۴۲، افسر گشتاپو، فلیکس لاندائو [همون افسر اساس که شولتس رو حمایت میکرد]، دندانپزشک یهودیای به نام لوو را که تحت حمایت افسر دیگری به نام کارل گونتر بود، به ضرب گلوله کشت. این قتل، که ریشه در کینهتوزی قبلی بین لاندائو و گونتر داشت، گونتر را به انتقامجویی تحریک کرد. او قصد خود را آشکارا اعلام کرد و به دنبال شولتس، که تحت حمایت لاندائو بود، رفت. در جریان «عملیات پنجشنبهی سیاه» او شولتس را در گوشهی خیابانهای چاتسکی و میکویچ شلیک کرد. فیکوفسکی مینویسد: «طبق گزارش چندین نفر از ساکنان دروهوبیچ، گونتر هنگام دیدار با لاندائو با غرور گفت: 'تو یهودی من را کشتی — من هم یهودی تو را کشتم.'»
اوایل سال ۲۰۰۱، فیلمساز مستندساز آلمانی، بنجامین گایسلر، نقاشی دیواریای را که شولتس برای فلیکس لاندائو در دروهوبیچ کشیده بود، کشف کرد. لاندائو در سال ۱۹۵۹ دستگیر و به خاطر کشتارها محکوم شد و در سال ۱۹۶۲ به حبس ابد محکوم گردید، اما در سال ۱۹۷۳ عفو شد و ده سال بعد درگذشت.
گروسمن در همان مقالهی نیویورکر نقل قولی از یکی از داستانهای شولتس با عنوان «بهار» آورده که ظاهراً دربارهی اسکندر مقدونی است، اما گروسمن معتقد است که شاید شولتس دربارهی خودش مینوشت:
«او از آن مردانی بود که خداوند دست [عنایتش] را در خواب بر سرشان مینهد تا به آنچه نمیدانند آگاه گردند و از شهود و گمانها لبریز شوند، حال آنکه بازتابهایی از دنیاهای دوردست از روی پلکهای بستهشان میگذرد.»


24.04.202507:02
دو روح یخزده را در یک گودال دیدم که سر یکی برای آن دیگری کلاهی شده بود، چونانکه بههنگام گرسنگی نان خورند. آنکس که سر بالاتر داشت دندان در نقطهای از سر آن دیگری که مخ و گرده بههم میپیوندند، فرو برد.
بیگمان «تیدئو» در طغیان خشم خود شقیقههای «منالیپو» را بههمانسان جویده بود که این دوزخی این جمجمه و بقیهی آن را میجوید.
گفتم: «تو که چنین ددمنشانه بدانکس که سرگرم خوردن اویی کینه میورزی، به من بگوی که چرا چنین میکنی، و در عوض پیمان میبندم که اگر شِکوهات بهجای باشد، چون بدانم که شما کیانید و گناه او چیست، در جهان بالا پاداشت خواهم داد، بدان شرط که این زبانی که با تو سخن میگوید از حرکت باز نمانده باشد.»
گناهکار دهان خود را از خوردن غذای نفرتانگیز خویش بازگرفت و...
[کمدی الهی، دوزخ، سرود سیودوم، ترجمهی شجاعالدین شفا]
© The Inferno, Canto 32, 1883. by Gustave Doré


21.04.202520:02
اینم عکس غریبیه.
ویلیام اس. باروز و آلن گینزبرگ جلو نشستن و دیکاپریوی ۲۲ ساله پشت سرشونه. انگار فتوشاپه.
عکاس نوشته که دیکاپریو رفته پیشش و ازش خواسته با این دوتا نویسندهی محبوبش ازش عکس بگیره. در ادامه تعریف میکنه: «من از فیلم گیلبرت گریپ شناختمش و ازش پرسیدم که پروژههای جدیدی داره یا نه. گفت که تازه فیلم رومئو و ژولیت رو تموم کرده و داره به بازی توی یه فیلم جدید به اسم تایتانیک فکر میکنه...»
© Burroughs’s art show at LACMA in Los Angeles, July 18, 1996. by Jerry Aronson
ویلیام اس. باروز و آلن گینزبرگ جلو نشستن و دیکاپریوی ۲۲ ساله پشت سرشونه. انگار فتوشاپه.
عکاس نوشته که دیکاپریو رفته پیشش و ازش خواسته با این دوتا نویسندهی محبوبش ازش عکس بگیره. در ادامه تعریف میکنه: «من از فیلم گیلبرت گریپ شناختمش و ازش پرسیدم که پروژههای جدیدی داره یا نه. گفت که تازه فیلم رومئو و ژولیت رو تموم کرده و داره به بازی توی یه فیلم جدید به اسم تایتانیک فکر میکنه...»
© Burroughs’s art show at LACMA in Los Angeles, July 18, 1996. by Jerry Aronson


13.04.202519:24
پوزئیدون (خدای دریا در یونان باستان) و دخترش
© Poseidon and his Daughter, 1931. by Max Frey
© Poseidon and his Daughter, 1931. by Max Frey
08.04.202519:37
★★½☆☆
Mickey 17 (2025)
dir. Bong Joon Ho
Mickey 17 (2025)
dir. Bong Joon Ho
Көрсетілген 1 - 24 арасынан 63
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.