
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

سودابه قیصری
مترجم
۲۱ درس برای قرن ۲۱، میشلشدن، دختری که از زندان داعش گریخت، فاشیسم و دموکراسی، روحناآرام، دموکراسی پوتین، ظهور و سقوط ملتها، دفاع از جامعهی باز، پسر روی جعبه چوبی، خالکوب آشوویتس، مجموعه داستانهای ناپل، نامه، راز، همسر گمشده، میخائیل و مارگریتا
۲۱ درس برای قرن ۲۱، میشلشدن، دختری که از زندان داعش گریخت، فاشیسم و دموکراسی، روحناآرام، دموکراسی پوتین، ظهور و سقوط ملتها، دفاع از جامعهی باز، پسر روی جعبه چوبی، خالکوب آشوویتس، مجموعه داستانهای ناپل، نامه، راز، همسر گمشده، میخائیل و مارگریتا
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
РасталмағанСенімділік
СенімсізОрналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніСіч 23, 2020
TGlist-ке қосылған күні
Лист 12, 2024Рекордтар
12.11.202423:59
9.9KЖазылушылар09.03.202523:59
100Дәйексөз индексі08.03.202503:36
2.8K1 жазбаның қамтуы21.01.202523:59
2.9KЖарнамалық жазбаның қамтуы19.03.202523:59
7.60%ER11.03.202522:24
29.41%ERR04.04.202521:25
ریگان، استاد استدلالهای ساده
برو کار میکن...
برو کار میکن...
Қайта жіберілді:
گاراژ ــ مهدی تدینی

қол жеткізе алмадық
12.04.202515:10
این ویدئو خیلی خوبه.
برنی سندرز، نمایندۀ چپ مترقی آمریکایی، سی و دو ساله که داره هشدار میده دموکراسی آمریکا «داره به سرعت به اولیگارشی» تبدیل میشه. جالب اینه که در این سه دهه اون قیدِ «به سرعت» رو همیشه به کار برده.
اولیگارشی یعنی حاکمیت یک گروه خیلی کوچک از کسانی که صاحب قدرت ویژهای هستند؛ مثلاً نظم روسیۀ پوتین رو معمولاً اولیگارشی معرفی میکردند. در یونانی «اولیگو» یعنی «[شماری] اندک، ناچیز» و «آرشی» هم که حاکمیته. در اولیگارشی قدرت سیاسی دست یک گروه کوچکه.
البته چپ همیشه دموکراسی پارلمانی و غیرمستقیم رو زیر سؤال میبرده. چپ مارکسیست میگه دموکراسی اصلاً روکشیه برای دیکتاتوری بورژوازی. حالا کسانی مثل سندرز که خودشون رو «مترقی» (و این یعنی سوسیالدموکرات) معرفی میکنند، ایرادات دیگهای در دموکراسی پیدا میکنند.
در دموکراسی همه یک رأی دارند، اما نفوذ آدمها یکسان نیست. کسی که به آمریکا بگه اولیگارشی، به روسیه هم بگه اولیگارشی، بعید نیست دو شات ودکای روس بزنه به اجتماع وزغهای سنترال پارک نیویورک هم بگه اولیگارشی.
@Garajetadayoni | گاراژ
برنی سندرز، نمایندۀ چپ مترقی آمریکایی، سی و دو ساله که داره هشدار میده دموکراسی آمریکا «داره به سرعت به اولیگارشی» تبدیل میشه. جالب اینه که در این سه دهه اون قیدِ «به سرعت» رو همیشه به کار برده.
اولیگارشی یعنی حاکمیت یک گروه خیلی کوچک از کسانی که صاحب قدرت ویژهای هستند؛ مثلاً نظم روسیۀ پوتین رو معمولاً اولیگارشی معرفی میکردند. در یونانی «اولیگو» یعنی «[شماری] اندک، ناچیز» و «آرشی» هم که حاکمیته. در اولیگارشی قدرت سیاسی دست یک گروه کوچکه.
البته چپ همیشه دموکراسی پارلمانی و غیرمستقیم رو زیر سؤال میبرده. چپ مارکسیست میگه دموکراسی اصلاً روکشیه برای دیکتاتوری بورژوازی. حالا کسانی مثل سندرز که خودشون رو «مترقی» (و این یعنی سوسیالدموکرات) معرفی میکنند، ایرادات دیگهای در دموکراسی پیدا میکنند.
در دموکراسی همه یک رأی دارند، اما نفوذ آدمها یکسان نیست. کسی که به آمریکا بگه اولیگارشی، به روسیه هم بگه اولیگارشی، بعید نیست دو شات ودکای روس بزنه به اجتماع وزغهای سنترال پارک نیویورک هم بگه اولیگارشی.
@Garajetadayoni | گاراژ
Қайта жіберілді:
گاراژ ــ مهدی تدینی



03.04.202520:58
مزاحمین خلق تنها گروه در تاریخ بشرند که حتی نماز رو به شکل پادگانی انجام میدن. از زمان بنیامیه سابقه نداشته کسی به سبک پادگانی نماز جماعت بخونه. منتها از محتویات مغز این جماعت این فقره هم میسر شد!
حالا این هیچی! آخر نماز عید فطر برای مبارزه علیه "بورژوازی" از درگاه خداوند کمک میخوان 😵💫😵💫 فسیل هم انقدر فسیل نیست که اینها فسیلند! بعد هم شبانهروز ناناستاپ دارن در فضای سیاسی کثافتکاری میکنند!
@Garajetadayoni | گاراژ
حالا این هیچی! آخر نماز عید فطر برای مبارزه علیه "بورژوازی" از درگاه خداوند کمک میخوان 😵💫😵💫 فسیل هم انقدر فسیل نیست که اینها فسیلند! بعد هم شبانهروز ناناستاپ دارن در فضای سیاسی کثافتکاری میکنند!
@Garajetadayoni | گاراژ
27.03.202514:56
چند روزه فلسطینیها علیه حماس تظاهرات میکنند و شعار میدهند: "حماس تروریست است و باید از غزه برود، ما خواهان پایان دادن به جنگایم."
اما چپ امریکایی و غربی همچنان میگوید: "اینها ...خوردند، مردم غزه طرفدار حماساند و اسراییل نسلکشی میکند."
@Soudabeh_Qaisari
اما چپ امریکایی و غربی همچنان میگوید: "اینها ...خوردند، مردم غزه طرفدار حماساند و اسراییل نسلکشی میکند."
@Soudabeh_Qaisari
Қайта жіберілді:
گاراژ ــ مهدی تدینی

05.04.202508:12
«خوابگردها»
تا وقتی در خونه نشستید، با دیدن کسانی که رفتهند در طبیعت چادر زدهند، لذت میبرید، اما احتمالاً اگر جای اون طبیعتگردها باشید، با اولین باری که به قضای حاجت نیاز پیدا میکنید، متوجه سختیهای کمپینگ میشید. البته احتمالاً میگید تدینی سخت نگیر بابا! میشه چند روزی بدون دستشویی و شلنگ زندگی کرد! بله! حتما! حتی بیشتر از چند روز هم میشه... منتها شما این وضعیت رو تحمل میکنید، چون موقته؛ چون قراره «موقتاً» از یه چیزهایی محروم بشید تا از یه چیزهای دیگه لذت ببرید. مثلاً قراره در سرمای دمِ صبح در چادر بلرزید، اما عوضش وقتی از چادر درمیآید شبنم روی برگها رو میبینید و کیف میکنید (به شرطی که نصفهشب خرس ساواک نیاد سراغ آدم)، یا مثلاً میرید لب رودخونه کتری رو پر میکنید و تجربۀ بسیار دلپذیریه ــ اگر قرار باشه فقط چند روز کتری رو به جای پیچوندن شیر آب، با فرو کردن در رودخونه پر کنید.
احتمالاً پس از چند روز کمپینگ و تنفس در آغوش مادر مهربون طبیعت متوجه میشید چقدر اون زندگی عادی آسایش داره و چه و چه. حالا مثالی که زدم، خوشوخرم بود؛ لذتبخش بود؛ نگفتم قراره برید چند روز در معدن کار کنید ــ که در این صورت خبری از شبنمِ روی برگ هم نیست. اگر براتون سواله که جوونهای ایرانی چرا انقدر چپ میشدند، یه قسمت مهم از جواب همینجاست. بخش بزرگی از علاقۀ عاشقانِ سوسیالیسم در همین عدم تجربۀ زندگی سوسیالیستیه. جوونهای ایرانی، در دنیای غیرسوسیالیستی ایران هیچ ــ مطلقاً هیچ! ــ ذهنیتی از زندگی در سوسیالیسم واقعی نداشتند. عکس و فیلم و کتاب یا سفر هیچ ــ مطلقاً هیچ ــ ربطی به زندگی واقعی نداره. یک سبک زندگی رو تا زندگی نکنید، هیچ دریافت درستی ازش ندارید. البته بگم! اصلاً منظورم سرکوب و دیکتاتوریِ سوسیالیستی نیست. اصلاً منظورم گولاگ و سیبری و داغ و درفش استالینیستی نیست. مطلقا! دارم دربارۀ زندگی روتین و بیدردسر سوسیالیستی، یعنی زندگی روزمرۀ سوسیالیستی، صحبت میکنم.
اون جوونهایی هم که دنیادیده بودند، میرفتند فرانسه، آلمان غربی، انگلیس و آمریکا، در فضای آزاد زندگی کاپیتالیستی تجربه میاندوختند؛ در دانشگاه پلیتکنیک پاریس تنها اثری که از سوسیالیسم بود، کتابهای مائوئیستی و لنینیستی بود؛ و البته شورشهای جذاب برای جوانانی که حتی خود این شورش به زندگی غیرسوسیالیستیشون هیجانی مازاد میداد. جوان ایرانی از فضای غیرسوسیالیستیِ باز میرفت به یک فضای غیرسوسیالیستیِ بسیار بازتر و رؤیایش سوسیالیسم بود. اما خودش نمیدونست زندگی واقعی در فضای سوسیالیستی چطور خواهد بود. نه اینکه پا شه بره جشنوارۀ جوانان بخارست تا یک هفته جیغ و داد و پرچمهای سرخ رو تماشا کنه و سر میز غذای مجانی بنشینه دخترهای خوشگل بلوک شرق رو دید بزنه، هر بعدازظهر هم رفقای بلوک شرق براش از دستاوردهای سوسیالیسم افسانهسرایی کنند. نه! این نه! زندگی، زندگی واقعی. یعنی صبح در یک کشور سوسیالیستی از خواب بیدار شی، شیرِ آبِ لولهکشیِ کشور سوسیالیستی رو باز کنی، وارد خیابونی بشی در شهری از اجتماع سوسیالیستی و بری به ادارهای که یکی از توهای هزارتوی دولت سوسیالیستیه.
در واقع کافی بود یک بار براشون توضیح بدی آیا حاضری همهچیزت سهمیهبندی باشه؟ شخصاً مالک هیچچیز نباشی، اما سهمیه داشته باشی؛ از مقدار گوشت و برنج و نون تا سهمیۀ استخر و سینما و تئاتر. اصلاً از این صحبت نمیکنم که حتی ده سانتیمتر در مسائل عمیق بشیم! یعنی بحث دربارۀ اینکه سوسیالیسم ممکنه چه بلایی سر اقتصاد و دارایی کشور بیاره رو بذارید کنار؛ اصلاً در اینجا «نقد» سوسیالیسم در کار نیست، بلکه همهچیز «وصفِ» سوسیالیسمه. تأکید هم میکنم که حالتهای درجهیک و ایدئال رو در نظر بگیرید.
شما خوشترین حالت سوسیالیسم رو تا زندگی نکنید، نمیتونید دربارۀ زندگی کنونیتون دریافت درستی داشته باشید. اگر کسی این زندگی رو تجربه میکرد، تازه از خودش میپرسید «اینهمه هزینه دادیم تا این زندگی رو بسازیم؟» «واقعاً کجای این زندگی یوتوپیاست؟»
اینه که اگر برید به پسِ ایدههای سوسیالیستی، چیزی جز «فرار از واقعیت به خیال» پیدا نمیکنید. سوسیالیسم واقعیتگریزی شیرینی بود که به زندگی وجهی رویایی میبخشید؛ به همین دلیل کشش روانی قدرتمندی داشت. جوان سوسیالیستی که در آمریکا درس میخوند، «خوابگرد» بود و از این خوابگردی لذت میبرد ــ و همین لذت باعث میشد خوبی زندگی عادی رو درک نکنه؛ با زندگی عادی بجنگه، چون رؤیا داشت؛ رؤیایی که اگر واقعیت پیدا میکرد، همهچیزش طعم دیگهای پیدا میکرد؛ شیرینیش گس میشد، شور میشد، تلخ میشد ــ و در نهایت زهرمار میشد. یه زندگی دیگهای وجود داشت که فکر کردن بهش براش لذتبخش بود، دقیقاً چون تجربهای واقعی از اون زندگی نداشت. عشق به سوسیالیسم، لذت بردن از زندگیای بود که وجود نداشت...
#سوسیالیسم
@Garajetadayoni | گاراژ
تا وقتی در خونه نشستید، با دیدن کسانی که رفتهند در طبیعت چادر زدهند، لذت میبرید، اما احتمالاً اگر جای اون طبیعتگردها باشید، با اولین باری که به قضای حاجت نیاز پیدا میکنید، متوجه سختیهای کمپینگ میشید. البته احتمالاً میگید تدینی سخت نگیر بابا! میشه چند روزی بدون دستشویی و شلنگ زندگی کرد! بله! حتما! حتی بیشتر از چند روز هم میشه... منتها شما این وضعیت رو تحمل میکنید، چون موقته؛ چون قراره «موقتاً» از یه چیزهایی محروم بشید تا از یه چیزهای دیگه لذت ببرید. مثلاً قراره در سرمای دمِ صبح در چادر بلرزید، اما عوضش وقتی از چادر درمیآید شبنم روی برگها رو میبینید و کیف میکنید (به شرطی که نصفهشب خرس ساواک نیاد سراغ آدم)، یا مثلاً میرید لب رودخونه کتری رو پر میکنید و تجربۀ بسیار دلپذیریه ــ اگر قرار باشه فقط چند روز کتری رو به جای پیچوندن شیر آب، با فرو کردن در رودخونه پر کنید.
احتمالاً پس از چند روز کمپینگ و تنفس در آغوش مادر مهربون طبیعت متوجه میشید چقدر اون زندگی عادی آسایش داره و چه و چه. حالا مثالی که زدم، خوشوخرم بود؛ لذتبخش بود؛ نگفتم قراره برید چند روز در معدن کار کنید ــ که در این صورت خبری از شبنمِ روی برگ هم نیست. اگر براتون سواله که جوونهای ایرانی چرا انقدر چپ میشدند، یه قسمت مهم از جواب همینجاست. بخش بزرگی از علاقۀ عاشقانِ سوسیالیسم در همین عدم تجربۀ زندگی سوسیالیستیه. جوونهای ایرانی، در دنیای غیرسوسیالیستی ایران هیچ ــ مطلقاً هیچ! ــ ذهنیتی از زندگی در سوسیالیسم واقعی نداشتند. عکس و فیلم و کتاب یا سفر هیچ ــ مطلقاً هیچ ــ ربطی به زندگی واقعی نداره. یک سبک زندگی رو تا زندگی نکنید، هیچ دریافت درستی ازش ندارید. البته بگم! اصلاً منظورم سرکوب و دیکتاتوریِ سوسیالیستی نیست. اصلاً منظورم گولاگ و سیبری و داغ و درفش استالینیستی نیست. مطلقا! دارم دربارۀ زندگی روتین و بیدردسر سوسیالیستی، یعنی زندگی روزمرۀ سوسیالیستی، صحبت میکنم.
اون جوونهایی هم که دنیادیده بودند، میرفتند فرانسه، آلمان غربی، انگلیس و آمریکا، در فضای آزاد زندگی کاپیتالیستی تجربه میاندوختند؛ در دانشگاه پلیتکنیک پاریس تنها اثری که از سوسیالیسم بود، کتابهای مائوئیستی و لنینیستی بود؛ و البته شورشهای جذاب برای جوانانی که حتی خود این شورش به زندگی غیرسوسیالیستیشون هیجانی مازاد میداد. جوان ایرانی از فضای غیرسوسیالیستیِ باز میرفت به یک فضای غیرسوسیالیستیِ بسیار بازتر و رؤیایش سوسیالیسم بود. اما خودش نمیدونست زندگی واقعی در فضای سوسیالیستی چطور خواهد بود. نه اینکه پا شه بره جشنوارۀ جوانان بخارست تا یک هفته جیغ و داد و پرچمهای سرخ رو تماشا کنه و سر میز غذای مجانی بنشینه دخترهای خوشگل بلوک شرق رو دید بزنه، هر بعدازظهر هم رفقای بلوک شرق براش از دستاوردهای سوسیالیسم افسانهسرایی کنند. نه! این نه! زندگی، زندگی واقعی. یعنی صبح در یک کشور سوسیالیستی از خواب بیدار شی، شیرِ آبِ لولهکشیِ کشور سوسیالیستی رو باز کنی، وارد خیابونی بشی در شهری از اجتماع سوسیالیستی و بری به ادارهای که یکی از توهای هزارتوی دولت سوسیالیستیه.
در واقع کافی بود یک بار براشون توضیح بدی آیا حاضری همهچیزت سهمیهبندی باشه؟ شخصاً مالک هیچچیز نباشی، اما سهمیه داشته باشی؛ از مقدار گوشت و برنج و نون تا سهمیۀ استخر و سینما و تئاتر. اصلاً از این صحبت نمیکنم که حتی ده سانتیمتر در مسائل عمیق بشیم! یعنی بحث دربارۀ اینکه سوسیالیسم ممکنه چه بلایی سر اقتصاد و دارایی کشور بیاره رو بذارید کنار؛ اصلاً در اینجا «نقد» سوسیالیسم در کار نیست، بلکه همهچیز «وصفِ» سوسیالیسمه. تأکید هم میکنم که حالتهای درجهیک و ایدئال رو در نظر بگیرید.
شما خوشترین حالت سوسیالیسم رو تا زندگی نکنید، نمیتونید دربارۀ زندگی کنونیتون دریافت درستی داشته باشید. اگر کسی این زندگی رو تجربه میکرد، تازه از خودش میپرسید «اینهمه هزینه دادیم تا این زندگی رو بسازیم؟» «واقعاً کجای این زندگی یوتوپیاست؟»
اینه که اگر برید به پسِ ایدههای سوسیالیستی، چیزی جز «فرار از واقعیت به خیال» پیدا نمیکنید. سوسیالیسم واقعیتگریزی شیرینی بود که به زندگی وجهی رویایی میبخشید؛ به همین دلیل کشش روانی قدرتمندی داشت. جوان سوسیالیستی که در آمریکا درس میخوند، «خوابگرد» بود و از این خوابگردی لذت میبرد ــ و همین لذت باعث میشد خوبی زندگی عادی رو درک نکنه؛ با زندگی عادی بجنگه، چون رؤیا داشت؛ رؤیایی که اگر واقعیت پیدا میکرد، همهچیزش طعم دیگهای پیدا میکرد؛ شیرینیش گس میشد، شور میشد، تلخ میشد ــ و در نهایت زهرمار میشد. یه زندگی دیگهای وجود داشت که فکر کردن بهش براش لذتبخش بود، دقیقاً چون تجربهای واقعی از اون زندگی نداشت. عشق به سوسیالیسم، لذت بردن از زندگیای بود که وجود نداشت...
#سوسیالیسم
@Garajetadayoni | گاراژ


14.04.202507:50
ماریو وارگاس یوسا نویسنده اهل پرو و برنده نوبل ادبیات
در ۸۹ سالگی درگذشت.
از کتابهای معروف او: سور بُز، گقتگو در کاتدرال، مرگ در آند، سالهای سگی، جنگ آخر زمان و...
صد حیف!
در ۸۹ سالگی درگذشت.
از کتابهای معروف او: سور بُز، گقتگو در کاتدرال، مرگ در آند، سالهای سگی، جنگ آخر زمان و...
صد حیف!


23.03.202509:56
خیلیها به دنیا نیومده بودند یا کوچکتر از آن بودند که به یاد بیارند ولی در سالهای سیاه دههی۶۰ آهنگهای شهرام شبپره و حسن شماعیزاده بود که تو جمعهای نوروزی و سیزدهبهدر و تولدها لبخند به لب ما میاورد و سبب میشد ساعاتی بزنیم و برقصیم و سیاهیها رو فراموش کنیم. مرسی از هر دو.
@Soudabeh_Qaisari
@Soudabeh_Qaisari


06.04.202514:09
🔺️انقلابیون ۵۷ دنبال آزادی بودند و ببینید چه به ارمغان آوردند!!!
🔺️انقلابیون و اپوزیسیون کنونی دنبال مبارزه با استبداد پهلویاند و تن آدم میلرزد که اینها قرار است
چه به ارمغان بیاورند!!!
🔺️مگر رفاه، توسعه، شادی و ثروت چه بدی داشت/دارد که کسی از انقلابیون در پی آن نیست؟
@Soudabeh_Qaisari
🔺️انقلابیون و اپوزیسیون کنونی دنبال مبارزه با استبداد پهلویاند و تن آدم میلرزد که اینها قرار است
چه به ارمغان بیاورند!!!
🔺️مگر رفاه، توسعه، شادی و ثروت چه بدی داشت/دارد که کسی از انقلابیون در پی آن نیست؟
@Soudabeh_Qaisari


25.03.202510:45
Қайта жіберілді:
Toos Tahmasebi

23.03.202519:58
وقایع تلخ ارومیه در آغاز سال نو، زنگ خطری است برای حوادث هولناکی که میتواند در پس قومی کردن سیاست در فردای ایران رخ دهد. شیرازه صلح و مدنیت یک جامعه که دهها سال دوام آورده میتواند به سادگی در اثر نابخردی گروههای تبهکار عشیرهای که ماسک ترقیخواه و برابریطلب بر صورت دارند، ظرف چند روز متلاشی شود. باید بدانیم که این منطقه یعنی ارومیه و مناطق اطرافش، صحنه خونینترین نزاعهای قومی در ایران دستکم در دو برهه مهم در یک قرن اخیر بوده است. واقعه پنجاه و هفت، آتش نزاع خونین قومی در این منطقه را روشن کرد. حزب دمکرات کردستان با آغاز عملیات نظامی در مناطقی که اکثریت یا نسبت بزرگی جمعیت ترک نشین داشتند و تلاش برای بدست گرفتن حکومت در این مناطق، دست به قمار بسیار خطرناکی زد. واکنش بزرگی که به این اقدام در میان جمعیت ترک این مناطق صورت گرفت، عنان کار را به دست عناصر فوق ارتجاعی نظیر ملاحسنی، ظهیرنژاد و... سپرد و وقایع وحشتناکی نطیر کشتار اهالی کرد روستای قارنا و درگیریهای خونین میان کرد و ترک در نقده و ارومیه به وقوع پیوست. حزب دمکرات و نظایرش در روایتهایی جعلی و مخدوش تلاش کردهاند تا مسئولیت این خونریزیها را به تمامی به گردن امثال ملا حسنی و دار و دستهاش بیندازند، در حالی که مرور دقیق سیر و توالی حوادث در ارومیه و نقده نشان میدهد که مسئولیت حزب دمکرات و قاسملو کمتر از حسنی و ظهیرنژاد نیست. نفرت شدید ما از نظایر ملا حسنی نباید چشم ما را بر حقیقت ببندد. نزاع قومی در این منطقه آتشی زیر خاکستر بوده و کینههای متقابل مربوط به درگیریهای دوران جنگ اول جهانی و خونریزیهای بی دلیل و بی حاصلی که میان امثال اسماعیل سمیتقو و رقبای ترکش روی داد، در پس حافظه جمعی مردمان این منطقه باقیاند. در دوران اصلاحات در ایران زمانی که ملا حسنی در سطح ملی بسیار منفور و مورد تمسخر بود، ناظران از محبوبیت قابل توجه او در ارومیه و مناطق اطراف آن در حیرت بودند. این محبوبیت نفرت انگیز تا حد زیادی دستپخت حزب دمکرات و قاسملو بود. احزابی نظیر دمکرات و کومله در این سالها برای کسب وجهه ادعا کردهاند که دست به اسلحه بردن آنها واکنشی به کسب قدرت توسط یک حکومت مذهبی شیعه و بنیادگرا در تهران بودهاست. مرور تاریخ و حقایق انکارناپذیر نشان میدهد که این ادعایی کذب است. هر زمان اقتدار مرکزی در ایران ضعیف میشد فارغ از اینکه چه نوع حکومتی در حال استقرار بود، آنها دست به اسلحه و تصرف مناطق میبردند. عشق بی حد و حصر آنها به پنجاه و هفت منهای جمهوری اسلامی و نفرت کور و افسارگسیختهشان از حکومت پهلوی
Қайта жіберілді:
گاراژ ــ مهدی تدینی

24.03.202518:12
«سوسیالیسم، آرزوی محال»
اون چیزی که سوسیالیستها میخواستند پیاده کنند، یک ایدۀ امکانناپذیر بود. بد نیست اینم برای برخی که شناخت کمتری دارند یادآوری کنم: «سوسیالیسم» یک ایدۀ سیاسیــاجتماعی چندصدسالهست و «مارکسیسم» یکی از انواع سوسیالیسمه. در واقع سوسیالیسمی که مارکس و انگِلس تدوین کردند، اسمش شد «مارکسیسم». اما مشکل اصلی سوسیالیسم، اعم از سوسیالیسم مارکسی، این بود که اجراناپذیر بود... چرا؟ ها...
میزِس، متفکر و اقتصاددان لیبرال، کسی بود که همون اول، یعنی قبل از اینکه موج مارکسیسم و تب سوسیالیستی دنیا رو بگیره، به لحاظ نظری اثبات کرد سوسیالیسم امکانپذیر نیست؛ اثبات کرد سوسیالیسم ایدهایه که به فقر و عقبموندگی منجر میشه. شاید کنجکاو باشید الان متوجه بشید چطور سوسیالیسم امکانپذیر نیست!؟ اشکالش چیه که امکانپذیر نیست؟ مگه میشه یه ایده امکانپذیر نباشه؟ خب این یک بحث مفصله، اما اصل قضیه اینه که میزس توضیح میده در سوسیالیسم به دلیل نابودی بازار امکان «محاسبۀ اقتصادی» از بین میره. این اون معضل اصلی سوسیالیسمه: اینکه ابزاری برای محاسبۀ اقتصادی نداره، مثل نجاری بدون یک معیار اندازهگیری. کسی میتونه بدون داشتن یک واحد اندازهگیری مطمئن و ثابت نجاری کنه؟ مسئله همونه. بدون متر و اندازهگیری، نجار دری درست میکنه که یا از چارچوب بزرگتره، یا از چارچوب کوچکتر! خب نتیجهش هم اینه که «چوب» و «نیروی کار» هدر میره، چارچوب هم بیدر میمونه. البته چون یک حکومت سوسیالیست سر گنجینۀ یک کشور نشسته تا مدتی میتونه به این روش سرمایهسوز ادامه بده... ولی خب خزانه بالاخره ته میکشه ــ سرمایهها میسوزه.
حالا همۀ اینها رو در واقع به عنوان مقدمه گفتم تا یه چیز دیگه بگم. میزس اثر اصلی خودش در رد سوسیالیسم رو سال ۱۹۲۱ نوشت؛ یعنی فقط سه چهار سال از انقلاب سوسیالیستی روسیه گذشته بود و اون زمان در کل دنیا فقط در روسیه یک حکومت سر کار اومده بود که میخواست مجری سوسیالیسم باشه. در واقع، میزس قبل از فاجعه، گفته بود که این مسیر بنبسته! ولی خب بشر «دل» داره؛ بخش بزرگتری از انسان «دل»ـه و بخش کوچکتر «عقل». دل وقتی مشتاق چیزی میشه، میخواد پیادهش کنه.
در واقع اینا رو گفتم تا بعدش چند سطر از متنی رو که میزس سال ۱۹۲۱ در کتابش نوشته بود نقل کنم. میزس میگه سوسیالیسم اجراناپذیره و بعد این جملات رو میگه:
و خب هفتاد سال زمان لازم بود تا بشر حسابی بر اشتباهش پافشاری کنه تا نهایتاً در دسامبر ۱۹۹۱، پرچم اتحاد شوروی از بالای کاخ کرملین پایین کشیده شد و عصر سوسیالیسم به پایان رسید.
#مارکسیسم #سوسیالیسم
@Garajetadayoni | گاراژ
اون چیزی که سوسیالیستها میخواستند پیاده کنند، یک ایدۀ امکانناپذیر بود. بد نیست اینم برای برخی که شناخت کمتری دارند یادآوری کنم: «سوسیالیسم» یک ایدۀ سیاسیــاجتماعی چندصدسالهست و «مارکسیسم» یکی از انواع سوسیالیسمه. در واقع سوسیالیسمی که مارکس و انگِلس تدوین کردند، اسمش شد «مارکسیسم». اما مشکل اصلی سوسیالیسم، اعم از سوسیالیسم مارکسی، این بود که اجراناپذیر بود... چرا؟ ها...
میزِس، متفکر و اقتصاددان لیبرال، کسی بود که همون اول، یعنی قبل از اینکه موج مارکسیسم و تب سوسیالیستی دنیا رو بگیره، به لحاظ نظری اثبات کرد سوسیالیسم امکانپذیر نیست؛ اثبات کرد سوسیالیسم ایدهایه که به فقر و عقبموندگی منجر میشه. شاید کنجکاو باشید الان متوجه بشید چطور سوسیالیسم امکانپذیر نیست!؟ اشکالش چیه که امکانپذیر نیست؟ مگه میشه یه ایده امکانپذیر نباشه؟ خب این یک بحث مفصله، اما اصل قضیه اینه که میزس توضیح میده در سوسیالیسم به دلیل نابودی بازار امکان «محاسبۀ اقتصادی» از بین میره. این اون معضل اصلی سوسیالیسمه: اینکه ابزاری برای محاسبۀ اقتصادی نداره، مثل نجاری بدون یک معیار اندازهگیری. کسی میتونه بدون داشتن یک واحد اندازهگیری مطمئن و ثابت نجاری کنه؟ مسئله همونه. بدون متر و اندازهگیری، نجار دری درست میکنه که یا از چارچوب بزرگتره، یا از چارچوب کوچکتر! خب نتیجهش هم اینه که «چوب» و «نیروی کار» هدر میره، چارچوب هم بیدر میمونه. البته چون یک حکومت سوسیالیست سر گنجینۀ یک کشور نشسته تا مدتی میتونه به این روش سرمایهسوز ادامه بده... ولی خب خزانه بالاخره ته میکشه ــ سرمایهها میسوزه.
حالا همۀ اینها رو در واقع به عنوان مقدمه گفتم تا یه چیز دیگه بگم. میزس اثر اصلی خودش در رد سوسیالیسم رو سال ۱۹۲۱ نوشت؛ یعنی فقط سه چهار سال از انقلاب سوسیالیستی روسیه گذشته بود و اون زمان در کل دنیا فقط در روسیه یک حکومت سر کار اومده بود که میخواست مجری سوسیالیسم باشه. در واقع، میزس قبل از فاجعه، گفته بود که این مسیر بنبسته! ولی خب بشر «دل» داره؛ بخش بزرگتری از انسان «دل»ـه و بخش کوچکتر «عقل». دل وقتی مشتاق چیزی میشه، میخواد پیادهش کنه.
در واقع اینا رو گفتم تا بعدش چند سطر از متنی رو که میزس سال ۱۹۲۱ در کتابش نوشته بود نقل کنم. میزس میگه سوسیالیسم اجراناپذیره و بعد این جملات رو میگه:
همۀ آنچه از صد سال پیش در هزاران سخنرانی و نوشته در حمایت از سوسیالیسم ذکر شده است، همۀ موفقیتهای انتخاباتی و پیروزیهای احزاب سوسیالیست، همۀ خونهایی که به دست هواداران سوسیالیسم ریخته شده، همه روی هم نمیتواند باعث شود سوسیالیسم کارآمد شود. ممکن است تودهها با نهایت شور و شوق چشمبهراه آمدنش باشند، ممکن است انقلابها و جنگهای زیادی به خاطر آن به راه انداخته شود، اما سوسیالیسم هرگز محقق نخواهد شد.
و خب هفتاد سال زمان لازم بود تا بشر حسابی بر اشتباهش پافشاری کنه تا نهایتاً در دسامبر ۱۹۹۱، پرچم اتحاد شوروی از بالای کاخ کرملین پایین کشیده شد و عصر سوسیالیسم به پایان رسید.
#مارکسیسم #سوسیالیسم
@Garajetadayoni | گاراژ
Қайта жіберілді:
گاراژ ــ مهدی تدینی

06.04.202505:56
پولی که یک فرد خرج میکنه، نمیتونه بیشتر از درآمدش باشه.
پولی که سرپرست یک خانواده برای خانوادهش خرج میکنه، نمیتونه بیشتر از درآمدش باشه.
پولی که یک صاحبکار کوچک به چند کارگر و کارمندش میده، نمیتونه بیشتر از درآمدش باشه.
پولی که یک کارفرمای بزرگ به کارمندانش میده، نمیتونه بیشتر از درآمد شرکت باشه.
پولی که دولت به مجموع کارمندانش میده، نمیتونه بیشتر از درآمدش باشه.
پولی که مردم یک کشور ــ یا کل جامعه ــ خرج میکنند، نمیتونه بیشتر از درآمدشون باشه.
کلاً سطح زندگی ملت به میزان ثروتی که تولید میکنه ربط داره. برای بهبود حال ملی باید ثروت ملی رو بالا برد.
این یک قضیۀ مسلّمه. برای اینکه بشه بیشتر خرج کرد، باید بیشتر درآورد. این یعنی مردم یک کشور تنها زمانی میتونند بهتر خرج کنند، که با سرعت و حجم بیشتری ثروتاندوزی کنند. با هیچ روشی نمیشه از این قاعده فرار کرد. کیفیت زندگی، یعنی میزان هزینهکرد، زمانی بالاتر میاد، که ثروت عمومی بالاتر رفته باشه.
دفاع از افزایش درآمد عمومی مردم، کار غیراخلاقیه یا اخلاقیه؟ دفاع از ثروت ملی بیشتر، غیراخلاقیه؟ اصلاً مگه کاری اخلاقیتر از این هم هست که از بهبود کیفیت زندگی مردم، از طریق افزایش ثروت ملی، دفاع کنیم؟!
خب! اگر از کاپیتالیسم دفاع میکنیم یگانه انگیزهمون افزایش درآمد عمومی و بهبود کیفیت زندگیه! پس چه انگیزۀ دیگهای میتونه وجود داشته باشه؟
پس چپ با چه ترفندی تونست این رویکرد کاملاً اخلاقی رو غیراخلاقی جلوه بده!؟
با برجسته کردن استثنائات، با سوءاستفاده از احساسات، با دامن زدن به هیجان، با گلآلود کردن آب و مشوش کردن روابط علّی میان کار عمومی و درآمد عمومی، با سیاسی کردن معیشت، با تقسیم دنیا به اردوگاه خیر و شر، با روضه خوندن برای حال یک درصد کوچک، با سوءاستفاده از ملالهای طبیعی در زندگی و با تحریک حسادت اجتماعی.
@Garajetadayoni | گاراژ
پولی که سرپرست یک خانواده برای خانوادهش خرج میکنه، نمیتونه بیشتر از درآمدش باشه.
پولی که یک صاحبکار کوچک به چند کارگر و کارمندش میده، نمیتونه بیشتر از درآمدش باشه.
پولی که یک کارفرمای بزرگ به کارمندانش میده، نمیتونه بیشتر از درآمد شرکت باشه.
پولی که دولت به مجموع کارمندانش میده، نمیتونه بیشتر از درآمدش باشه.
پولی که مردم یک کشور ــ یا کل جامعه ــ خرج میکنند، نمیتونه بیشتر از درآمدشون باشه.
کلاً سطح زندگی ملت به میزان ثروتی که تولید میکنه ربط داره. برای بهبود حال ملی باید ثروت ملی رو بالا برد.
این یک قضیۀ مسلّمه. برای اینکه بشه بیشتر خرج کرد، باید بیشتر درآورد. این یعنی مردم یک کشور تنها زمانی میتونند بهتر خرج کنند، که با سرعت و حجم بیشتری ثروتاندوزی کنند. با هیچ روشی نمیشه از این قاعده فرار کرد. کیفیت زندگی، یعنی میزان هزینهکرد، زمانی بالاتر میاد، که ثروت عمومی بالاتر رفته باشه.
دفاع از افزایش درآمد عمومی مردم، کار غیراخلاقیه یا اخلاقیه؟ دفاع از ثروت ملی بیشتر، غیراخلاقیه؟ اصلاً مگه کاری اخلاقیتر از این هم هست که از بهبود کیفیت زندگی مردم، از طریق افزایش ثروت ملی، دفاع کنیم؟!
خب! اگر از کاپیتالیسم دفاع میکنیم یگانه انگیزهمون افزایش درآمد عمومی و بهبود کیفیت زندگیه! پس چه انگیزۀ دیگهای میتونه وجود داشته باشه؟
پس چپ با چه ترفندی تونست این رویکرد کاملاً اخلاقی رو غیراخلاقی جلوه بده!؟
با برجسته کردن استثنائات، با سوءاستفاده از احساسات، با دامن زدن به هیجان، با گلآلود کردن آب و مشوش کردن روابط علّی میان کار عمومی و درآمد عمومی، با سیاسی کردن معیشت، با تقسیم دنیا به اردوگاه خیر و شر، با روضه خوندن برای حال یک درصد کوچک، با سوءاستفاده از ملالهای طبیعی در زندگی و با تحریک حسادت اجتماعی.
@Garajetadayoni | گاراژ


25.03.202510:28
Қайта жіберілді:
گاراژ ــ مهدی تدینی

22.03.202520:13
ارومیه ــ میان دو قطب «جامعه» و «جماعت»
الان قصد ندارم دربارۀ وقایع ارومیه قضاوت کنم. تأکید هم دارم نباید با اطلاعات کم و ناقص، بدون شنیدن همۀ روایتها، نظر داد. وقتی در نقطهای از ایران فضایی دوقطبی ایجاد میشه، همۀ ما در سراسر کشور وظیفه داریم به رفع این تضاد کمک کنیم. هر گونه سوگیری شتابزده، به مردمی که در اون منطقه زندگی میکنند، آسیب میزنه.
در یک سری مسائل حتماً باید به افراد خُبره رجوع کرد؛ یعنی کسانی که اطلاعات دقیقتر دارند. مسئلۀ ارومیه این یکی از اون موارده. بنابراین، در اینجا قصد قضاوت ندارم.
فقط بگم کردهای گرامی ارومیه یک تجمع نوروزی بزرگ برگزار کردند. اینکه چه محتواهایی در این گردهمایی نوروزی دیده شد و اینکه آیا محتوای واگرایانه به حدی بود که بشه به کلیت گردهمایی نسبت داد، اینکه این گردهمایی باید مجوز میگرفت یا نه، باید به شکل عمومی میبود یا فقط محل گردهمایی کردها باید میبود، و کلی پرسش دیگه رو نادیده میگیرم و میسپرم به کسانی که در این مسائل خُبرهند.
حالا بخشی دیگه از مردم گرامی ترک یا آذری (سر عنوان مناقشه نیست) تجمعی «علوی» برگزار کردند و در این تجمع هم چیزهایی دیده شد که مثل همون چیزهای دیدهشده در گردهمایی نوروزیِ کردها پرسشبرانگیز بوده. ما به عنوان نظارهگر بیرونی میشنویم که بحث میشود سر اینکه ارومیه متعلق به اینجا یا آنجاست ــ و خب حقیقتاً نگران میشویم.
اما شما اگر بنشینید پای صحبت هر یک از طرفها در ارومیه، مسئله رو از زاویۀ دید خودش تعریف میکنه. حالا به این مسئلۀ کرد و ترک، یه تمایز شیعه و سنی هم در جاهایی اضافه میشه. حالا اینکه این افزودهها تعمدیه، برنامهست، کی پشتشه، خودسرانه ست یا عِرق مذهبیه، همه پرسشهاییه که قابلطرحه. از طرف دیگه، این کشاکش در سطح سیاسی هم تضادهای خودش رو داره و در نهاد شورای شهر و نمایندگی مجلس نمود پیدا میکنه.
اجازه بدید یه نظر کلی خدمتتون بدم:
در اینجا سه نوع مناقشۀ متفاوت وجود داره. مناقشۀ اول از نوع مناقشات سیاسی عادیه که همهجا بین گروههای مختلف وجود داره. اما این مناقشه در یک لایۀ عمیقتر قومی میشه؛ یعنی اون سطح عادی سیاسی که طبیعیه و همهجا هم هست، به یک جدال قومی تبدیل میشه. اما یک لایۀ اقلیتی عمیقتر هم وجود داره که مسئلهش سیاسی نیست، بلکه فارغ از مسائل سیاسی روز دنبال تقویت هویت قومیه (همانها که به پانکرد و پانترک معروفند) و طبیعیه که به هر شکافی دامن میزنه. براش هم فرقی نمیکنه موضوع و سوژه چیه.
نزاع در سطح اول طبیعیه، اما نزاع در سطح دوم، یعنی اونجا که شکاف و تضاد منافع بر اساس خط قومی تعریف میشه، مسیریه که به اون نزاع خطرناک سوم منجر میشه و سنگر امنی هم برای گروه سومه، چون جو مساعدی داره و موجه هم به نظر میرسه.
فعالیتهای فرهنگیــقومی در ظاهر امر بسیار محترم و گاه بسیار زیباست؛ حالا این چه جشن و پایکوبی فرهنگی باشه، چه عزاداری دینی. اما این دامن زدن بر «جماعت» (یعنی کسانی که حول شباهتهای ماهوی خودشون جمع میشن)، به جای تأکید بر «جامعه» (یعنی مجموعهای از شهروندان با ویژگیهای متفاوت که برای منافع متقابل کنار هم زندگی میکنند) از بهترین روشها برای ایجاد و تشدیدِ بیگانهسازیه. بیگانهسازی رویکردی کاملاً ارتجاعی و ضدمدرنه. بیگانهسازی از روشهای متداول در ایدئولوژیهای خشونتطلبه؛ فرایند بیگانهسازیِ جماعت خودی از بیگانگان، مقدمۀ همۀ ایدههای ستیزهجویانۀ بعدیه.
در هویت مدرن، اهل کجا بودن، چه زبانی داشتن، چه فرهنگی داشتن، همه و همه مهم و محترمه، اما در برابر نقشِ شهروندی رنگ میبازه. یعنی چی؟ یعنی شما چه نقش شهروندی مفیدی برای پیشرفت، بهروزی و توسعۀ کل جامعه ایفا میکنی؟ این بر همۀ امور هویتیِ دیگه اولویت داره و معیار اصلی سنجش، شایستگی شما در اینهاست. این نگرش «جماعت» و «اجتماع» رو میشکنه یا کمرنگ میکنه و در «جامعه» حل میکنه. به همین دلیل، تلاش برای بازیابی «جماعت» رویکردی ارتجاعی و ضدتوسعهست و این جور رویکردها قبل از اینکه به دیگران آسیب برسونه، خودزنیه.
تبدیل «جماعتگرایی»، اون هم جماعتِ قومیــزبانی یا مذهبی، به بنیاد اصلی هویت فردی و جمعی هیچ خیری نداره و اتفاقاً زیباییهای قومی و بومی رو ناگهان به اسلحههایی خطرناک تبدیل میکنه. چیز عجیبی نیست، حتی بهترین مُسکن و دارو رو اگر بیش از دوز مفید مصرف کنیم، خاصیت کشنده داره. غایت دمیدن در جماعتگرایی، هر چیزی هست مگر پیشرفت!
ارومیه از شهرهاییه که این رنگارنگی رو داره؛ نمادی از ایرانه؛ چشم خوشرنگ گربۀ ایرانه. نگاه مردم ایران به مردم ارومیهست. امیدوارم الگویی پیش چشم بقیۀ مردم ایران ترسیم کنند. نگاه ما به شماست.
@Garajetadayoni | گاراژ
الان قصد ندارم دربارۀ وقایع ارومیه قضاوت کنم. تأکید هم دارم نباید با اطلاعات کم و ناقص، بدون شنیدن همۀ روایتها، نظر داد. وقتی در نقطهای از ایران فضایی دوقطبی ایجاد میشه، همۀ ما در سراسر کشور وظیفه داریم به رفع این تضاد کمک کنیم. هر گونه سوگیری شتابزده، به مردمی که در اون منطقه زندگی میکنند، آسیب میزنه.
در یک سری مسائل حتماً باید به افراد خُبره رجوع کرد؛ یعنی کسانی که اطلاعات دقیقتر دارند. مسئلۀ ارومیه این یکی از اون موارده. بنابراین، در اینجا قصد قضاوت ندارم.
فقط بگم کردهای گرامی ارومیه یک تجمع نوروزی بزرگ برگزار کردند. اینکه چه محتواهایی در این گردهمایی نوروزی دیده شد و اینکه آیا محتوای واگرایانه به حدی بود که بشه به کلیت گردهمایی نسبت داد، اینکه این گردهمایی باید مجوز میگرفت یا نه، باید به شکل عمومی میبود یا فقط محل گردهمایی کردها باید میبود، و کلی پرسش دیگه رو نادیده میگیرم و میسپرم به کسانی که در این مسائل خُبرهند.
حالا بخشی دیگه از مردم گرامی ترک یا آذری (سر عنوان مناقشه نیست) تجمعی «علوی» برگزار کردند و در این تجمع هم چیزهایی دیده شد که مثل همون چیزهای دیدهشده در گردهمایی نوروزیِ کردها پرسشبرانگیز بوده. ما به عنوان نظارهگر بیرونی میشنویم که بحث میشود سر اینکه ارومیه متعلق به اینجا یا آنجاست ــ و خب حقیقتاً نگران میشویم.
اما شما اگر بنشینید پای صحبت هر یک از طرفها در ارومیه، مسئله رو از زاویۀ دید خودش تعریف میکنه. حالا به این مسئلۀ کرد و ترک، یه تمایز شیعه و سنی هم در جاهایی اضافه میشه. حالا اینکه این افزودهها تعمدیه، برنامهست، کی پشتشه، خودسرانه ست یا عِرق مذهبیه، همه پرسشهاییه که قابلطرحه. از طرف دیگه، این کشاکش در سطح سیاسی هم تضادهای خودش رو داره و در نهاد شورای شهر و نمایندگی مجلس نمود پیدا میکنه.
اجازه بدید یه نظر کلی خدمتتون بدم:
در اینجا سه نوع مناقشۀ متفاوت وجود داره. مناقشۀ اول از نوع مناقشات سیاسی عادیه که همهجا بین گروههای مختلف وجود داره. اما این مناقشه در یک لایۀ عمیقتر قومی میشه؛ یعنی اون سطح عادی سیاسی که طبیعیه و همهجا هم هست، به یک جدال قومی تبدیل میشه. اما یک لایۀ اقلیتی عمیقتر هم وجود داره که مسئلهش سیاسی نیست، بلکه فارغ از مسائل سیاسی روز دنبال تقویت هویت قومیه (همانها که به پانکرد و پانترک معروفند) و طبیعیه که به هر شکافی دامن میزنه. براش هم فرقی نمیکنه موضوع و سوژه چیه.
نزاع در سطح اول طبیعیه، اما نزاع در سطح دوم، یعنی اونجا که شکاف و تضاد منافع بر اساس خط قومی تعریف میشه، مسیریه که به اون نزاع خطرناک سوم منجر میشه و سنگر امنی هم برای گروه سومه، چون جو مساعدی داره و موجه هم به نظر میرسه.
فعالیتهای فرهنگیــقومی در ظاهر امر بسیار محترم و گاه بسیار زیباست؛ حالا این چه جشن و پایکوبی فرهنگی باشه، چه عزاداری دینی. اما این دامن زدن بر «جماعت» (یعنی کسانی که حول شباهتهای ماهوی خودشون جمع میشن)، به جای تأکید بر «جامعه» (یعنی مجموعهای از شهروندان با ویژگیهای متفاوت که برای منافع متقابل کنار هم زندگی میکنند) از بهترین روشها برای ایجاد و تشدیدِ بیگانهسازیه. بیگانهسازی رویکردی کاملاً ارتجاعی و ضدمدرنه. بیگانهسازی از روشهای متداول در ایدئولوژیهای خشونتطلبه؛ فرایند بیگانهسازیِ جماعت خودی از بیگانگان، مقدمۀ همۀ ایدههای ستیزهجویانۀ بعدیه.
در هویت مدرن، اهل کجا بودن، چه زبانی داشتن، چه فرهنگی داشتن، همه و همه مهم و محترمه، اما در برابر نقشِ شهروندی رنگ میبازه. یعنی چی؟ یعنی شما چه نقش شهروندی مفیدی برای پیشرفت، بهروزی و توسعۀ کل جامعه ایفا میکنی؟ این بر همۀ امور هویتیِ دیگه اولویت داره و معیار اصلی سنجش، شایستگی شما در اینهاست. این نگرش «جماعت» و «اجتماع» رو میشکنه یا کمرنگ میکنه و در «جامعه» حل میکنه. به همین دلیل، تلاش برای بازیابی «جماعت» رویکردی ارتجاعی و ضدتوسعهست و این جور رویکردها قبل از اینکه به دیگران آسیب برسونه، خودزنیه.
تبدیل «جماعتگرایی»، اون هم جماعتِ قومیــزبانی یا مذهبی، به بنیاد اصلی هویت فردی و جمعی هیچ خیری نداره و اتفاقاً زیباییهای قومی و بومی رو ناگهان به اسلحههایی خطرناک تبدیل میکنه. چیز عجیبی نیست، حتی بهترین مُسکن و دارو رو اگر بیش از دوز مفید مصرف کنیم، خاصیت کشنده داره. غایت دمیدن در جماعتگرایی، هر چیزی هست مگر پیشرفت!
ارومیه از شهرهاییه که این رنگارنگی رو داره؛ نمادی از ایرانه؛ چشم خوشرنگ گربۀ ایرانه. نگاه مردم ایران به مردم ارومیهست. امیدوارم الگویی پیش چشم بقیۀ مردم ایران ترسیم کنند. نگاه ما به شماست.
@Garajetadayoni | گاراژ


09.04.202509:33
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.