
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

تجربه بودن | محمود مقدّسی
محمود مقدّسی
دکتری فلسفه
کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی
در اینجا از دغدغههایم درباره زندگی، فلسفه، روانکاوی و ادبیات مینویسم
@TheWorldasISee
ارتباط :
@mahmoodmgh
http://instagram.com/mahmood.moghaddasi
دکتری فلسفه
کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی
در اینجا از دغدغههایم درباره زندگی، فلسفه، روانکاوی و ادبیات مینویسم
@TheWorldasISee
ارتباط :
@mahmoodmgh
http://instagram.com/mahmood.moghaddasi
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
РасталмағанСенімділік
СенімсізОрналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніFeb 26, 2019
TGlist-ке қосылған күні
Oct 31, 2024Қосылған топ
تجربه بودن
115
Рекордтар
17.03.202506:37
13.7KЖазылушылар28.10.202423:59
0Дәйексөз индексі25.01.202523:59
2.5K1 жазбаның қамтуы25.01.202523:59
2.5KЖарнамалық жазбаның қамтуы02.11.202423:59
5.72%ER25.01.202523:59
18.58%ERR03.04.202507:23
▫️بیمن شدن
روایتِ گمشدن و تلاش دوباره برای پیدا شدن در دل بعضی از تجارب سخت زندگی.
@TheWorldasISee
روایتِ گمشدن و تلاش دوباره برای پیدا شدن در دل بعضی از تجارب سخت زندگی.
@TheWorldasISee
06.04.202521:41
.
▫️دروغگویانِ از سرِ ترس و عادت
من دروغ کم نگفتهام. من کم دروغ نمیگویم. اصلاً امسال با خودم قرار گذاشتهام کمتر دروغ بگویم. من از ترس، زیاد دروغ میگویم. من دروغهای کوچکِ بیهوده زیادی میگویم. من گاهی نمیفهمم که دروغ گفتهام، که دارم دروغ میگویم. من خیلی وقتها متعجب میشوم که اصلاً چرا چنین دروغی گفتهام؛ با خودم فکر کردم چه کمکی به من میکند؟ چه خطری را از من دور میکند؟ من هرکجا که نتوانستهام یا نخواستهام با واقعیت مواجه بشوم، دروغ گفتهام. به من که نگاه کنی، بخشی از من، من نیستم، دروغهایی هستم که به خودم و دیگران گفتهام. نه که فکر کنی این دروغها نفعی دارند یا کمکی به من میکنند، نه. اوضاع را خرابتر هم میکنند.
من به دروغ گفتن در مورد احساسات و خواستههایم معتادم. بَدَم امّا کسی حالم را میپرسد میگویم خوبم. چیزی را میخواهم امّا میگویم نمیخواهم. چیزی اذیتم میکند، امّا خودم را آرام نشان میدهم. میخواهم فرار کنم ولی خودم را درگیرتر میکنم. من به تلاشِ بیفایده برای نرنجاندن آدمها، به مبادا اوضاع را خراب کنم و به دروغ گفتن برای مصون ماندن معتادم. انگار توی سرم فرایندهایی طی میشوند که در آنها دستِ آخر، بقا مستلزمِ دروغ گفتن است.
من اگر یک روز از صبح تا شب کمتر دروغ بگویم، آدمِ متفاوتی میشوم. لابد آخر شب کمی سبکترم و کمی گیجتر. دلم میخواهد پا به جهانی با دروغ های کمتر بگذارم و ببینم چنین جهانی چه شکلی است. ما بیهوده دروغگویانِ از سر ترس و عادتیم. ما عاریتی زندگی میکنیم. آدمها میگویند بهبه، چه آدم خوبی. ما از درون تباه میشویم. ما کم نیستیم.
@TheworldasISee
▫️دروغگویانِ از سرِ ترس و عادت
من دروغ کم نگفتهام. من کم دروغ نمیگویم. اصلاً امسال با خودم قرار گذاشتهام کمتر دروغ بگویم. من از ترس، زیاد دروغ میگویم. من دروغهای کوچکِ بیهوده زیادی میگویم. من گاهی نمیفهمم که دروغ گفتهام، که دارم دروغ میگویم. من خیلی وقتها متعجب میشوم که اصلاً چرا چنین دروغی گفتهام؛ با خودم فکر کردم چه کمکی به من میکند؟ چه خطری را از من دور میکند؟ من هرکجا که نتوانستهام یا نخواستهام با واقعیت مواجه بشوم، دروغ گفتهام. به من که نگاه کنی، بخشی از من، من نیستم، دروغهایی هستم که به خودم و دیگران گفتهام. نه که فکر کنی این دروغها نفعی دارند یا کمکی به من میکنند، نه. اوضاع را خرابتر هم میکنند.
من به دروغ گفتن در مورد احساسات و خواستههایم معتادم. بَدَم امّا کسی حالم را میپرسد میگویم خوبم. چیزی را میخواهم امّا میگویم نمیخواهم. چیزی اذیتم میکند، امّا خودم را آرام نشان میدهم. میخواهم فرار کنم ولی خودم را درگیرتر میکنم. من به تلاشِ بیفایده برای نرنجاندن آدمها، به مبادا اوضاع را خراب کنم و به دروغ گفتن برای مصون ماندن معتادم. انگار توی سرم فرایندهایی طی میشوند که در آنها دستِ آخر، بقا مستلزمِ دروغ گفتن است.
من اگر یک روز از صبح تا شب کمتر دروغ بگویم، آدمِ متفاوتی میشوم. لابد آخر شب کمی سبکترم و کمی گیجتر. دلم میخواهد پا به جهانی با دروغ های کمتر بگذارم و ببینم چنین جهانی چه شکلی است. ما بیهوده دروغگویانِ از سر ترس و عادتیم. ما عاریتی زندگی میکنیم. آدمها میگویند بهبه، چه آدم خوبی. ما از درون تباه میشویم. ما کم نیستیم.
@TheworldasISee
01.04.202514:26
روی پنجه پاهایش ایستاد و سرکی به آن سوی دیوار کشید. آنجا بهار بود، آدمها سیر بودند، دلی نمیلرزید، بچهها میخندیدند، رنگ بود، شادی بود، غم هم بود امّا کم بود. آن سوی دیوار موسیقی زمین و آسمان را به هم وصل میکرد. با خودش فکر کرد کاش میشد این دیوارها از میان بروند. کاش میشد جهان، جایی یکسره رنگی بشود. امّا نمیشد، امّا نمیشود. ولی او حق داشت رویایش را ببیند. حتی اگر همین چند ثانیه بعد قرار بود پاهایش خسته بشوند و تصویر آن سوی دیوار را از او بگیرند.
@TheWorldasISee
@TheWorldasISee
27.03.202520:23
.
▫️کاش امن بشویم.
اتاق تاریک است. نوزاد از خواب میپرد. گریه میکند. مادر از راه میرسد. گریه نوزاد ادامه پیدا میکند. مادر در آغوشش میگیرد. گریه نوزاد ادامه دارد., مادر نوزاد را طولانی در آغوش میگیرد. نوزاد آرام میشود. کمی بعد دوباره به خواب میرود. او امن میشود و به خواب میرود. این ترسیدن و گریه کردن و حتی در آغوش به گریه ادامه دادن و بعد آرام شدن، من را به فکر فرو میبرد. به خودم و آدمهای دیگر فکر میکنم. به اینکه بارها در زندگی در تاریکی از خواب میپریم و چشمان منتظرمان پیِ امنیتی میگردد. گاهی پیدایش میکنیم. گاهی پیدایش نمیکنیم. پیدا هم که کردیم مثل آن نوزاد، در همان دم امن نمیشویم. زمانی باید تا امنیت به جانمان بنشیند و آرام بگیریم. امنیت کجاست؟ چه کسی ما را امن میکند؟ چه چیزی ما را امن میکند؟ اصلاً کودکی که گذشت، دوباره امن میشویم؟
این روزها داشتم به تبریکهای سال نو فکر میکردم؛ به اینکه چه تبریکی به دوستانم بگویم؟ بگویم امیدوارم سالی پر از موفقیت باشد؟ سالی پر از تجربه؟ سالی پر از امید؟ سالی پر از یادگیری؟ همه اینها خوباند. امّا تصویر این نوزاد، گویی پاسخ پرسشم بود: امنیت. امیدوارم سال جدید، سالی پر از امنیت برای همه ما باشد؛ امنیتِ روانی، امنیت عاطفی، امنیت مالی، امنیتِ سیاسی و ... . امنیت که باشد، احساس امنیت که درونی بشود، همه آن چیزهای دیگر کم یا زیاد به دست میآیند. میدانم در این دنیای دیوانه چنین آرزویی سخت و دور است. امّا کاش هر بار که در تاریکی دنیا با کابوسی از خواب پریدیم، چیزی یا کسی باشد که ما را امن کند.
@TheWorldasISee
▫️کاش امن بشویم.
اتاق تاریک است. نوزاد از خواب میپرد. گریه میکند. مادر از راه میرسد. گریه نوزاد ادامه پیدا میکند. مادر در آغوشش میگیرد. گریه نوزاد ادامه دارد., مادر نوزاد را طولانی در آغوش میگیرد. نوزاد آرام میشود. کمی بعد دوباره به خواب میرود. او امن میشود و به خواب میرود. این ترسیدن و گریه کردن و حتی در آغوش به گریه ادامه دادن و بعد آرام شدن، من را به فکر فرو میبرد. به خودم و آدمهای دیگر فکر میکنم. به اینکه بارها در زندگی در تاریکی از خواب میپریم و چشمان منتظرمان پیِ امنیتی میگردد. گاهی پیدایش میکنیم. گاهی پیدایش نمیکنیم. پیدا هم که کردیم مثل آن نوزاد، در همان دم امن نمیشویم. زمانی باید تا امنیت به جانمان بنشیند و آرام بگیریم. امنیت کجاست؟ چه کسی ما را امن میکند؟ چه چیزی ما را امن میکند؟ اصلاً کودکی که گذشت، دوباره امن میشویم؟
این روزها داشتم به تبریکهای سال نو فکر میکردم؛ به اینکه چه تبریکی به دوستانم بگویم؟ بگویم امیدوارم سالی پر از موفقیت باشد؟ سالی پر از تجربه؟ سالی پر از امید؟ سالی پر از یادگیری؟ همه اینها خوباند. امّا تصویر این نوزاد، گویی پاسخ پرسشم بود: امنیت. امیدوارم سال جدید، سالی پر از امنیت برای همه ما باشد؛ امنیتِ روانی، امنیت عاطفی، امنیت مالی، امنیتِ سیاسی و ... . امنیت که باشد، احساس امنیت که درونی بشود، همه آن چیزهای دیگر کم یا زیاد به دست میآیند. میدانم در این دنیای دیوانه چنین آرزویی سخت و دور است. امّا کاش هر بار که در تاریکی دنیا با کابوسی از خواب پریدیم، چیزی یا کسی باشد که ما را امن کند.
@TheWorldasISee
31.03.202522:35
.
▫️آخرالزّمانی که نیست.
احوال آخرالزّمانی هم چیز عجیبی است. دنیا به آخر نرسیده، امّا تو فکر میکنی رسیده است. چیزها به طور برگشتناپذیری تمام نشدهاند، امّا تو فکر میکنی همه چیز از دست رفته است. ساختن ممکن است، امّا تو فکر میکنی همه چیز ویران شده است. احوال آخرالزّمانی، محصولِ یکی دانستنِ امر ذهنی با واقعیت عینی، و گیر افتادن در ذهنیتی به بنبست رسیده است. یعنی چه؟ یعنی حواست نیست که اوّلاً فکرهای تو همان واقعیت نیستند و ثانیاً همان فکرهای تو هم ممکن است محصول اضطراب یا خلق پایین باشند. کمی که احوال روانت تغییر کند، دارویی که به مدد مغزت بیاید، دوستی که همنشین روانت بشود یا خواب اگر تو را از خود آشفتهات بگیرد، همان فکرها هم میتوانند آرام بگیرند و از انسداد بیرون بیایی. گمانم در همین توصیف، چارهای هم نهفته است: تردید در آن ذهنیتِ گرفتار و تردید در یکی دانستنِ آن ذهنیت با واقعیتِ بیرونی.
نمیگویم همه چیز روایتِ ما از واقعیت است. نمیگویم اوضاع جهان خارج بد نیست. نمیگویم از دست دادن و خیلی چیزهای دیگر اتفاق نمیافتند. تنها میگویم وقتی احوالمان آخرالزّمانی شد، با آخرین ذره رمقمان یا آخرین بخشِ هشیارِ به اضطراب آلوده نشدهمان، در آنچه تجربه میکنیم شک کنیم و کمک بخواهیم؛ از غذا گرفته تا دوست، تا دارو، تا ابراز احساسات و ... . تجربه آخرالزّمان، خودِ آخرالزّمان نیست، احساسِ آخرالزّمان است.
@TheWorldasISee
▫️آخرالزّمانی که نیست.
احوال آخرالزّمانی هم چیز عجیبی است. دنیا به آخر نرسیده، امّا تو فکر میکنی رسیده است. چیزها به طور برگشتناپذیری تمام نشدهاند، امّا تو فکر میکنی همه چیز از دست رفته است. ساختن ممکن است، امّا تو فکر میکنی همه چیز ویران شده است. احوال آخرالزّمانی، محصولِ یکی دانستنِ امر ذهنی با واقعیت عینی، و گیر افتادن در ذهنیتی به بنبست رسیده است. یعنی چه؟ یعنی حواست نیست که اوّلاً فکرهای تو همان واقعیت نیستند و ثانیاً همان فکرهای تو هم ممکن است محصول اضطراب یا خلق پایین باشند. کمی که احوال روانت تغییر کند، دارویی که به مدد مغزت بیاید، دوستی که همنشین روانت بشود یا خواب اگر تو را از خود آشفتهات بگیرد، همان فکرها هم میتوانند آرام بگیرند و از انسداد بیرون بیایی. گمانم در همین توصیف، چارهای هم نهفته است: تردید در آن ذهنیتِ گرفتار و تردید در یکی دانستنِ آن ذهنیت با واقعیتِ بیرونی.
نمیگویم همه چیز روایتِ ما از واقعیت است. نمیگویم اوضاع جهان خارج بد نیست. نمیگویم از دست دادن و خیلی چیزهای دیگر اتفاق نمیافتند. تنها میگویم وقتی احوالمان آخرالزّمانی شد، با آخرین ذره رمقمان یا آخرین بخشِ هشیارِ به اضطراب آلوده نشدهمان، در آنچه تجربه میکنیم شک کنیم و کمک بخواهیم؛ از غذا گرفته تا دوست، تا دارو، تا ابراز احساسات و ... . تجربه آخرالزّمان، خودِ آخرالزّمان نیست، احساسِ آخرالزّمان است.
@TheWorldasISee
04.04.202522:54
.
▫️آرام بگیر تا آرام بگیرد
گفت: هرچه میخواهی بنویس. امّا در سوگ هیچ چیزی حق مطلب را ادا نمیکند. این غرابتِ سنگینِ همهی چیزهای پیشتر آشنا چیزی نیست که اصلاً بتوان توضیحش داد. حتی نشان دادنش هم دشوار است. تو سعی میکنی چیزها را به کلام دربیاوری. تو خیلی به خودت و به توانت در گفتن و روایتکردن باور داری. تو فکر میکنی کلام میتواند بشناساند، آرام کند، مهار کند و امن کند. امّا نه، چیزی نگفتنی، نیاندیشیدنی و نفهمیدنی در فقدان هست که هر چه بیشتر سعی میکنی به کلام درش بیاوری کمتر فهمیده میشود. یادت هست یک بار میگفتی نزدیکترین چیز به خدا سکوت است؟ یادت هست که میگفتی خدا راز باقی میماند و مواجهه با راز، جز با سکوت و تماشا ممکن نیست؟ فقدان هم همین است. سوگ هم همین است. بارها از خودم پرسیدهام که چندبار، چگونه و برای چه کسی باید روایتش کنی تا فهمیده بشود، تا بتوانی زمیناش بگذاری؟
نه، در سوگ چیزی نگفتی هست که بهترین مواجهه با آن سکوت و تماشا است. تو داری زور زیادی میزنی. تو میخواهی با کلام وحشت مرگ را مهار کنی، میخواهی تغییر چیزها را بپوشانی، تو ظاهراً میخواهی از زندگی و بازیابی آن دفاع کنی، امّا هرچه بیشتر میگویی، کمتر به حقیقتِ سوگواران نزدیک میشوی. بگذار مرگ در تو آرام بگیرد. سکوت کن. بپذیر که هر کاری از کلمات بر نمیآید. بپذیر که مرگ، تجربهای است که هضم کردنش، از جایی به بعد تنها در سکوت ممکن میشود. هرچه بیشتر دست و پا بزنی، مرگ دیرتر در تو رسوب میکند. آرام بگیر تا آرام بگیرد.
پانوشت: منظورم از سکوت این نیست که سوگواران باید سکوت کنند و این بار را به تنهایی بر دوش بکشند. تاکیدم در این متن بر این است که هرکار هم بکنیم، چیزی به کلامدرنیامدنی، غیرقابلانتقال و حتی غیرقابلفهم در سوگ باقی میماند.
@TheworldasISee
▫️آرام بگیر تا آرام بگیرد
گفت: هرچه میخواهی بنویس. امّا در سوگ هیچ چیزی حق مطلب را ادا نمیکند. این غرابتِ سنگینِ همهی چیزهای پیشتر آشنا چیزی نیست که اصلاً بتوان توضیحش داد. حتی نشان دادنش هم دشوار است. تو سعی میکنی چیزها را به کلام دربیاوری. تو خیلی به خودت و به توانت در گفتن و روایتکردن باور داری. تو فکر میکنی کلام میتواند بشناساند، آرام کند، مهار کند و امن کند. امّا نه، چیزی نگفتنی، نیاندیشیدنی و نفهمیدنی در فقدان هست که هر چه بیشتر سعی میکنی به کلام درش بیاوری کمتر فهمیده میشود. یادت هست یک بار میگفتی نزدیکترین چیز به خدا سکوت است؟ یادت هست که میگفتی خدا راز باقی میماند و مواجهه با راز، جز با سکوت و تماشا ممکن نیست؟ فقدان هم همین است. سوگ هم همین است. بارها از خودم پرسیدهام که چندبار، چگونه و برای چه کسی باید روایتش کنی تا فهمیده بشود، تا بتوانی زمیناش بگذاری؟
نه، در سوگ چیزی نگفتی هست که بهترین مواجهه با آن سکوت و تماشا است. تو داری زور زیادی میزنی. تو میخواهی با کلام وحشت مرگ را مهار کنی، میخواهی تغییر چیزها را بپوشانی، تو ظاهراً میخواهی از زندگی و بازیابی آن دفاع کنی، امّا هرچه بیشتر میگویی، کمتر به حقیقتِ سوگواران نزدیک میشوی. بگذار مرگ در تو آرام بگیرد. سکوت کن. بپذیر که هر کاری از کلمات بر نمیآید. بپذیر که مرگ، تجربهای است که هضم کردنش، از جایی به بعد تنها در سکوت ممکن میشود. هرچه بیشتر دست و پا بزنی، مرگ دیرتر در تو رسوب میکند. آرام بگیر تا آرام بگیرد.
پانوشت: منظورم از سکوت این نیست که سوگواران باید سکوت کنند و این بار را به تنهایی بر دوش بکشند. تاکیدم در این متن بر این است که هرکار هم بکنیم، چیزی به کلامدرنیامدنی، غیرقابلانتقال و حتی غیرقابلفهم در سوگ باقی میماند.
@TheworldasISee
28.03.202514:47
@TheWorldasISee
03.04.202517:48
گفت: سبزی درختها هنوز کمرنگه و این فرق میکنه با سبزی پررنگِ تابستون. این سبزیِ کمرنگ، قشنگی خودش رو داره. انگار جوونتره، انگار درختها روی شاخههاشون یک عالمه نوزاد دارن. با همون پوستهای نازک و ترد، با همون حسی که دوست داری ریههات رو از بوشون پُر کنی، با همون بازیگوشی و رشد کردن سریع.
@TheWorldasISee
@TheWorldasISee
02.04.202516:50
.
▫️درباب نقد روانشناسی و رواندرمانی در ایران
روانشناسی در ایران یک کلِ واحد نیست و نقدِ کلیتی به نام روانشناسی ایرانی هم ممکن نیست. از یک سو با طیفی از نگرشهای روانشناختی و پیوستاری از رویکردهای درمانی مواجهیم و از سوی دیگر با گستره وسیعی از شاغلان حرفههای پژوهشی و درمانیِ مرتبط با روان. در این میان جاهل و شیّاد و متوهّم و متقلّب و نابلد کم نیست. امّا همزمان مثل هر حوزه دیگری تعداد بسیار زیادی آدم جستجوگر، آکادمیک، دغدغهمند، در حال یادگیری، چندبعدی و کاربلد هم وجود دارند که نه تنها به مدد جامعه میآیند بلکه بیش از بسیاری از مشاغل در معرض فرسودگی شغلی هستند.
بله، وقتی در جایی بازار، قدرت، امکانِ محبوبیت، شهرت و حتی سوءاستفاده هست، سوداگران زیادی سر بر میآورند و این وضعیت نقّادی را ضروری میکند. امّا این نقّادی وقتی رنگِ یککاسه کردن، تعمیمِ غیرموجّه، ندیدن تمایزها، کاریکاتوری کردن، حسادت، پرخاشگری و ... پیدا میکند، گوش من یکی که دیگر آنها را نمیشنود و ناخودآگاه، ذهنم آن منتقدان را در کنار همان کسانی مینشاند که ظاهراً در حالِ نقدشان هستند.
به تجربه فهمیدهام که پنج چیز در حالِ پالودنِ فضای روانشناسی و رواندرمانی ایران است: یکی پژوهشگران و رواندرمانگرانی که یادگیری خود را به منابع قدیمی یا صرفِ کلاس این استاد یا آن استاد محدود نمیکنند، در عینِ فعالیت در این حوزه، نقّادی را کنار نمیگذارند و به بخشهای دیگر جغرافیای علوم انسانی هم سرک میکشند (و تعدادشان روز به روز بیشتر میشود). دوم جامعه مخاطبانی که حالا خیلی بهتر از قبل میتوانند سوداگر و مددکار را از هم تمیز بدهند، سوم نقادانی که وقت میگذارند و بعد از شناختِ دقیقِ این فضا دست به نقد آن میزنند، چهارم دشواری و پیچیدگی کار که دیر یا زود آدم بیربط را پس میزند و پنجم کمتر شدنِ جذابیت مالی این حرفه در سالهای اخیر.
مختصر اینکه من باور دارم هرچه این فضا جلوتر میرود، اوضاع بهتر میشود امّا چارهاش نقدهای ماجراجویانه، کلی و پرخاشگرانه نیست. اوضاع خراب است ولی نه آنقدر که هر کس از راه میرسد بیآنکه به قدر کافی ببیند، با لگد زدن به آن نامی برای خود دست و پا کند.
@TheWorldasISee
▫️درباب نقد روانشناسی و رواندرمانی در ایران
روانشناسی در ایران یک کلِ واحد نیست و نقدِ کلیتی به نام روانشناسی ایرانی هم ممکن نیست. از یک سو با طیفی از نگرشهای روانشناختی و پیوستاری از رویکردهای درمانی مواجهیم و از سوی دیگر با گستره وسیعی از شاغلان حرفههای پژوهشی و درمانیِ مرتبط با روان. در این میان جاهل و شیّاد و متوهّم و متقلّب و نابلد کم نیست. امّا همزمان مثل هر حوزه دیگری تعداد بسیار زیادی آدم جستجوگر، آکادمیک، دغدغهمند، در حال یادگیری، چندبعدی و کاربلد هم وجود دارند که نه تنها به مدد جامعه میآیند بلکه بیش از بسیاری از مشاغل در معرض فرسودگی شغلی هستند.
بله، وقتی در جایی بازار، قدرت، امکانِ محبوبیت، شهرت و حتی سوءاستفاده هست، سوداگران زیادی سر بر میآورند و این وضعیت نقّادی را ضروری میکند. امّا این نقّادی وقتی رنگِ یککاسه کردن، تعمیمِ غیرموجّه، ندیدن تمایزها، کاریکاتوری کردن، حسادت، پرخاشگری و ... پیدا میکند، گوش من یکی که دیگر آنها را نمیشنود و ناخودآگاه، ذهنم آن منتقدان را در کنار همان کسانی مینشاند که ظاهراً در حالِ نقدشان هستند.
به تجربه فهمیدهام که پنج چیز در حالِ پالودنِ فضای روانشناسی و رواندرمانی ایران است: یکی پژوهشگران و رواندرمانگرانی که یادگیری خود را به منابع قدیمی یا صرفِ کلاس این استاد یا آن استاد محدود نمیکنند، در عینِ فعالیت در این حوزه، نقّادی را کنار نمیگذارند و به بخشهای دیگر جغرافیای علوم انسانی هم سرک میکشند (و تعدادشان روز به روز بیشتر میشود). دوم جامعه مخاطبانی که حالا خیلی بهتر از قبل میتوانند سوداگر و مددکار را از هم تمیز بدهند، سوم نقادانی که وقت میگذارند و بعد از شناختِ دقیقِ این فضا دست به نقد آن میزنند، چهارم دشواری و پیچیدگی کار که دیر یا زود آدم بیربط را پس میزند و پنجم کمتر شدنِ جذابیت مالی این حرفه در سالهای اخیر.
مختصر اینکه من باور دارم هرچه این فضا جلوتر میرود، اوضاع بهتر میشود امّا چارهاش نقدهای ماجراجویانه، کلی و پرخاشگرانه نیست. اوضاع خراب است ولی نه آنقدر که هر کس از راه میرسد بیآنکه به قدر کافی ببیند، با لگد زدن به آن نامی برای خود دست و پا کند.
@TheWorldasISee
24.03.202522:06
.
▫️دوباره همان زندگی به سراغمان میآید.
در روزهای کرونا، تصور بسیاری از ما این بود که تا مدّتها قرار است سایه احوالی آخرالزّمانی بر جلسات درمان بیفتد و کار ما آرام کردنِ وحشتِ فراگیری باشد که با عدمقطعیتی زیاد، جهان را در بر گرفته بود. امّا اینگونه نبود. تنها بخش کوتاهی از جلسات به این موضوع اختصاص پیدا میکرد و دوباره همان موضوعات پیشین، محور جلساتمان میشدند. عجیب و کمی دور از انتظار بود امّا جلسات دوباره رنگ و بویی آشنا میگرفتند. بعضی مسائل کمی تشدید میشدند و میزان اضطراب و اندوه در مسائل گوناگون کمی بیشتر میشد، امّا مسائل تقریباً همانهایی بودند که پیشتر در موردشان حرف میزدیم.
به تجربه آموختهام که در مورد سوگ هم همینطور است. کمی که میگذرد، دوباره همان جهان پیشین با مسائلاش باز میگردد و ذهن فرد سوگوار را درگیر میکند. او دوباره هرچند کمرمقتر و بیجانتر از قبل اما تا حد زیادی به همان مسائلی بر میگردد که از شخصیت، تاریخچه زندگی و محیط پیرامونش میآیند. نمیگویم فقدان مسائل تازه نمیسازد، امّا مسائل اصلی اغلب همانهایی هستند که پیشتر بودند. این بازگشتن به مسائل پیشین، به معنای فراموشیِ عزیز ازدسترفته یا پیوند شکسته شده هم نیست. معنایش صرفاً این است که موجی هرچند بلند بر دریای روانِ فرد افتاده، امّا سرنوشت روزها و لحظههای بعد را بیش از هرچیز پهنه وسیعترِ آن دریا تعیین میکند و نه این موج. این موضوع هم عجیب است و هم رهاییبخش. جای شرم و احساس گناه هم ندارد. گاهی هم اساساً ناامیدکننده است چون انتظار داریم سوگ چنان تکانمان بدهد که درگیریمان با ترسها، طمعها، وسواسها و پریشانیهای پیشپاافتاده را بگیرد. اما اینطور نیست.
@TheWorldasISee
▫️دوباره همان زندگی به سراغمان میآید.
در روزهای کرونا، تصور بسیاری از ما این بود که تا مدّتها قرار است سایه احوالی آخرالزّمانی بر جلسات درمان بیفتد و کار ما آرام کردنِ وحشتِ فراگیری باشد که با عدمقطعیتی زیاد، جهان را در بر گرفته بود. امّا اینگونه نبود. تنها بخش کوتاهی از جلسات به این موضوع اختصاص پیدا میکرد و دوباره همان موضوعات پیشین، محور جلساتمان میشدند. عجیب و کمی دور از انتظار بود امّا جلسات دوباره رنگ و بویی آشنا میگرفتند. بعضی مسائل کمی تشدید میشدند و میزان اضطراب و اندوه در مسائل گوناگون کمی بیشتر میشد، امّا مسائل تقریباً همانهایی بودند که پیشتر در موردشان حرف میزدیم.
به تجربه آموختهام که در مورد سوگ هم همینطور است. کمی که میگذرد، دوباره همان جهان پیشین با مسائلاش باز میگردد و ذهن فرد سوگوار را درگیر میکند. او دوباره هرچند کمرمقتر و بیجانتر از قبل اما تا حد زیادی به همان مسائلی بر میگردد که از شخصیت، تاریخچه زندگی و محیط پیرامونش میآیند. نمیگویم فقدان مسائل تازه نمیسازد، امّا مسائل اصلی اغلب همانهایی هستند که پیشتر بودند. این بازگشتن به مسائل پیشین، به معنای فراموشیِ عزیز ازدسترفته یا پیوند شکسته شده هم نیست. معنایش صرفاً این است که موجی هرچند بلند بر دریای روانِ فرد افتاده، امّا سرنوشت روزها و لحظههای بعد را بیش از هرچیز پهنه وسیعترِ آن دریا تعیین میکند و نه این موج. این موضوع هم عجیب است و هم رهاییبخش. جای شرم و احساس گناه هم ندارد. گاهی هم اساساً ناامیدکننده است چون انتظار داریم سوگ چنان تکانمان بدهد که درگیریمان با ترسها، طمعها، وسواسها و پریشانیهای پیشپاافتاده را بگیرد. اما اینطور نیست.
@TheWorldasISee
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.