[17]
عضوعضوم حسرت دیدار میآرد به بار
نخل بادامم، سراپا چشم حیران، زیر پوست
تأویل
بر مزارم بادامی بنشان و حسرتت را به تماشا بنشین. دیدنیترین من!
اشارات
1. حسرت یکی از واژگان پربسامد غزلیات بیدل است. این واژه (بدون احتسباب مشتقات و مترادفاتش) حدود 400 بار تکرار شده است و 44 مرتبه از این تکرار به «حسرت دیدار» اختصاص دارد که اگر بخواهیم بررسی مفهومی انجام دهیم این آمار به مراتب بیشتر خواهد شد.
1-1. یکی از وجوه حسرت دیدار، همان سنت ادبی و فرهنگی-مذهبی «لنترانی» و حسرت جمعی دیدار حق است که در بسیاری از نگرشهای دینی-عرفانی، حسرتی ابدی است:
در وصل هم ز حسرت دیدار چاره نیست
با عشق طالعیست که ما آزمودهایم
یا
جهان به حسرت دیدار میزند پر و بال
ولی چه سود که رفع حجاب خوی تو نیست
1-2. بیدل به حسرت دیدار دیگری نیز دچار بود؛ عشق/اردات به «شاهکابلی»، نظیر عشق/ارادت مولانا به شمس. «شاهکابلی» برای او همان بود که «شمس» برای مولانا. بیدل سه مرتبه و در سه برهۀ زمانی مختلف با او دیدار کرد؛ دیدارهایی که خیلی کوتاه بودند و هربار بدون اینکه از عطش وجودش کاسته شود، شاهکابلی غیب میشد و بیدل میمانند و خارخار جلوهای و حسرت و حسرت:
آن خارخار جلوه که ماییم و حسرتش
در چشم آرزو همه مژگان شکست و ریخت
یا
میسوخت دلِ منتظر از حسرت دیدار
دامن زدی آخر به چراغان امیدم
ماجرای بیدل و شاهکابلی را به صورت نظر (کامنت) به این مطلب افزوده میشود.
2. میوۀ بادام تا زمانی که روی درخت است، پوستهای سبز رنگ دارد؛ این پوسته بعد از چیدن بادام و گذر چند روزۀ زمان خشک میشود و از میوه جدا میگردد؛ به همین دلیل بیدل درخت بادام را به شخصی تشبیه کرده است که هزاران چشم برای دیدار دارد، اما این چشمها در زیر پوست (پلک - پوسته) قرار دارند و صرفاً دیدگانیاند که حسرت دیدن را در پی دارند. بادام بدون این پوسته شبیه چشمی است با خیرگی و بهت دائمی، برای همین از آن به چشم حیران تعبیر میکند.
3. تحلیل بلاغی بیت: بهبارآوردن به معنی ثمر و میوه دادن است؛ این عبارت فعلی از لحاظ ادبی در جایگاه استعارۀ فعلیه قرار دارد که با امتداد آن در استعارۀ «حسرت دیدار» (استعارۀ مکنیه از میوۀ بادام و تعبیری بیدلانه از چشم)، «عضوعضو» (استعارۀ مکنیه از شاخههای یک درخت) و «من» (استعارۀ مکنیه از درخت) عنصر تخیل را پررنگ میکند. این تخیل در مصرع دوم در قالب یک تشبیه و دو استعارۀ دیگر به اوج میرسد؛ «نخل بادامم» (تشبیه)، «چشم حیران» (استعارۀ مکنیه از میوۀ بادام) و «پوست» (استعارۀ مکنیه از پوستۀ بیرونی و سبز رنگ میوۀ بادام). همچنین «پوست» در ارتباط با «من» مجاز از پلک است که خودبهخود ایهامی بهوجود میآورد. کنایۀ «سراپا» در ارتباط با درخت استعاره از شاخ و برگ است که این هم ایهامی دیگر است. شبکههای معنایی «عضو، سر، پا، چشم و پوست؛ بار (ثمر)، نخل و بادام؛ و دیدار و چشم» بخش دیگری از فرم این بیت را تشکیل میدهند. در «حسرت» و «به بار آوردن» تضادی ظریف (حتی بیشتر از تضاد، پارادوکس) است و در کنار همۀ اینها باید نگاه و کشف شاعرانۀ بیدل را که در قالب یک «تشیص» بیان شده است اضافه کرد.
4. چشم حیران زیر پوست: در «ساختار زبانی» این عبارت پارادوکسی هست که قابل تأمل است. حیرت همواره با بهت و خیرگی همراه است و چشمی که زیر پلکِ برهمنهاده (پوست) است نمیتواند این خیرگی و بهت را داشته باشد. به هرحال این پلک برهمنهاده صرفاً برای این است که طوفان اشک جهان را ویران نکند و مانعی در برابر حیرت عاشق نیست:
عاشقان در حسرت دیدار سامان کردهاند
پردۀ چشمی که دارد شور طوفان زیر پوست
5. زیر پوست چشمداشتن عضوعضو بدن: ارتباطش را با نخل بادام شرح دادم؛ اما در ارتباط با «من» ایماژی شگفتانگیز میسازد که بیانکنندۀ شدتِ اشتیاق است؛ چنین تصور کنید که در زیر پوستِ انگشت، دست، پا، پشت سر و ... هم چشمهایی باشد که اشتیاق دیدار «او» را دارند؛
شب حسرت دیدار توام دام کمین شد
هر ذره ز اجزای من آیینهنگین شد
حتی داغی که در دل است خود «چشم مجنونی» است که حسرت دیدار دارد:
داغ هم در سینهام بی حسرت دیدار نیست
چشم مجنون نقش پا بوده ست هامون مرا
(هامون در مصرع دوم استعاره از سینه (دل) است، نقش پا (پای یار) استعاره از داغ است که در عین حال به «چشم مجنون» هم تشبیه شده است. همچنین به نقش جای پای یار در چشم مجنون نیز دقت کنید.)
6. بیدل در دو غزل با مطلعهای ذیل، «زیر پوست» را به عنوان ردیف به کار برده است و کاربرد این عبارت به همین دو غزل ختم میشود.
بسکه دارم غنچۀ شوق تو پنهان زیر پوست
رنگ خونم نیست بیچاک گریبان زیر پوست
و
بسکه راز عجز ما بالید پنهان زیر پوست
یکقلم چون آبله گشتیم عریان زیر پوست
شواهد این مطلب را در دیدگاهها (کامنتها) ارسال میکنم.
بیدل دهلوی
احمد علیپور
#بیدل_دهلوی
@bidelidan