06.05.202507:11
شوخی فروزانفر
نصرالله فلسفی میگفت: اولبار که دکتر صدیق اعلم، وزیر فرهنگ شد با سعید نفیسی و بدیعالزمان فروزانفر و عباس اقبال برای تبریکگویی به منزلش رفتیم. پاییز بود و هوا کمی سرد و فروزانفر پالتو داشت. موقع خداحافظی دکتر صدیق به احترام مقام علمی فروزانفر پالتوی او را برداشت تا بر او بپوشاند. فروزانفر که از وزرای پیش از صدیق چنین ادبی ندیده بود از پوشیدن پالتو ابا و خود را کج و دور میکرد و میکوشید که پالتو را از دست صدیق بگیرد و شخصاً بر تن کند. صدیق برای آرام کردن فروزانفر گفت: اشکالی ندارد. بگذارید بر شما بپوشانم. این کار از آداب جدید است و وظیفۀ میزبان. من هم وقتی اولبار به امریکا رفته بودم و به دیدن فورد متمول رفتم، او با وجود تفاوت سن و مقام مهم خود پالتوی مرا گرفت و پوشیدم. فلسفی گفت: فروزانفر پس از خروج از خانۀ صدیق گفت: رفقا دیدید که صدیق اعلم چه بدجنسی کرد؟ پرسیدم مگر چه کرد؟ گفت مرا به خودش تشبیه کرد و خودش را به فورد!
نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه
@shekoftandaraftab
نصرالله فلسفی میگفت: اولبار که دکتر صدیق اعلم، وزیر فرهنگ شد با سعید نفیسی و بدیعالزمان فروزانفر و عباس اقبال برای تبریکگویی به منزلش رفتیم. پاییز بود و هوا کمی سرد و فروزانفر پالتو داشت. موقع خداحافظی دکتر صدیق به احترام مقام علمی فروزانفر پالتوی او را برداشت تا بر او بپوشاند. فروزانفر که از وزرای پیش از صدیق چنین ادبی ندیده بود از پوشیدن پالتو ابا و خود را کج و دور میکرد و میکوشید که پالتو را از دست صدیق بگیرد و شخصاً بر تن کند. صدیق برای آرام کردن فروزانفر گفت: اشکالی ندارد. بگذارید بر شما بپوشانم. این کار از آداب جدید است و وظیفۀ میزبان. من هم وقتی اولبار به امریکا رفته بودم و به دیدن فورد متمول رفتم، او با وجود تفاوت سن و مقام مهم خود پالتوی مرا گرفت و پوشیدم. فلسفی گفت: فروزانفر پس از خروج از خانۀ صدیق گفت: رفقا دیدید که صدیق اعلم چه بدجنسی کرد؟ پرسیدم مگر چه کرد؟ گفت مرا به خودش تشبیه کرد و خودش را به فورد!
نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه
@shekoftandaraftab
05.05.202521:39
آرای انتقادی بدیعالزمان فروزانفر
نوشتهی دکتر محمد دهقانی
کتاب ماه ادبیات و فلسفه آبان ۱۳۷۹ شماره ۳۷
@shekoftandaraftab
نوشتهی دکتر محمد دهقانی
کتاب ماه ادبیات و فلسفه آبان ۱۳۷۹ شماره ۳۷
@shekoftandaraftab
05.05.202521:08
حاجشیخ عبّاس قمی و بدیعالزَّمان فروزانفر
در سالهای (۱۳۴۰ - ۱۳۲۰ شمسی) بعضی از دانشگاهیان که از کتب و تألیفات مرحوم محدّث قمی (رض) بسیار استفاده و در کتب و رسائل تألیفی خود از آن نقل و بدان استناد میکردند، در فهرست مراجع و مآخذ آن کتب درحالیکه از بعضی از معاصرین اعمّ از اَحیاء و اَموات که قدر و حدّشان معلوم و مشخص بود با اوصاف و نُعوتِ مبالغهآمیزی یاد میکردند. ظاهراً به سبب آنکه مرحوم محدّث قمی را به حقِّ معرفت نمیشناختند، از آن عالِمِ جليل بیبدیل به «عباس قمی» یا «عباس بن محمد رضای قمی» تعبیر میکردند. در سال ۱۳۳۴ یک روز مرحوم علّامه بديعالزمان فروزانفر (رحمةُاللهِ عليه) که گویا چنین تَرک ادبی را در کتاب یکی از شاگردان قدیمی خود (که در آن ایّام دانشیار دانشکدهٔ ادبیات بود) مشاهده فرموده بود، در سر درس دورهٔ دکتری ادبیات فارسی به مناسبتی با تجلیل و تعظیم فراوان، و یا عبارات و عناوینی درخور مقام عظیم محدّث قمی (رض) از آن مرحوم یاد کرد، و با تعریض و کنایه أبلغ از تصریح، از آن دانشیار کمذوق (ولی پُرکار) انتقاد و او را ملامت کرد، و از آنجا که در میان شاگردان حاضر در آن جلسه برخی با آن دانشيار خصوصیت و همکاری داشتند، آن مرحوم به نحوی که معلوم بود «لازم خبر» را اراده میفرماید مطالبی بیان داشت تا قطعاً به گوش آن دانشیار و استاد بعدی) برسد و او به هوش آید. و از جمله فرمود: «سالهاست در این اندوه و حسرتم که درحالیکه میتوانستم از محضر پرفیض دو بزرگوار فريد عصر و وحید فن خود درک فیض کنم ولی افسوس که آن چنانکه می بایست به این سعادت و توفیق نائل نشدم: اولی مرحوم محدّث قمی¹ و دومی مرحوم میرزا طاهر تُنکابُنی (رحمةُاللهِ عليهما) بودند».
۱- دکتر مهدوی دامغانی دربارهٔ حاجعباس قمی (۱۲۵۴-۱۳۱۹) مینویسد: هنوز قیافهٔ ملکوتی و سیمای روحانی آن اُسوهٔ تقوی و فضیلت و مَظهرِ اخلاص و محبّت به اهل بیت عصمت و طهارت (سلامُ اللهِ عليهم اجمعین) را با آن اثرِ سُجودِ برجسته بر پیشانی مقدّس او و با قبای کرباسی آبیِ کمرنگی که بر تن داشت و چهار زانو بر منبر جلوس فرموده بود به خاطر دارم که «هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود».
مقدمهٔ کتاب «المَجدی فی أنساب الطّالبیّین»، تألیف علی بن محمد عُمَری، به تحقیق احمد مهدوی دامغانی، ص ۱۰۷ (پاورقی)
@shekoftandaraftab
در سالهای (۱۳۴۰ - ۱۳۲۰ شمسی) بعضی از دانشگاهیان که از کتب و تألیفات مرحوم محدّث قمی (رض) بسیار استفاده و در کتب و رسائل تألیفی خود از آن نقل و بدان استناد میکردند، در فهرست مراجع و مآخذ آن کتب درحالیکه از بعضی از معاصرین اعمّ از اَحیاء و اَموات که قدر و حدّشان معلوم و مشخص بود با اوصاف و نُعوتِ مبالغهآمیزی یاد میکردند. ظاهراً به سبب آنکه مرحوم محدّث قمی را به حقِّ معرفت نمیشناختند، از آن عالِمِ جليل بیبدیل به «عباس قمی» یا «عباس بن محمد رضای قمی» تعبیر میکردند. در سال ۱۳۳۴ یک روز مرحوم علّامه بديعالزمان فروزانفر (رحمةُاللهِ عليه) که گویا چنین تَرک ادبی را در کتاب یکی از شاگردان قدیمی خود (که در آن ایّام دانشیار دانشکدهٔ ادبیات بود) مشاهده فرموده بود، در سر درس دورهٔ دکتری ادبیات فارسی به مناسبتی با تجلیل و تعظیم فراوان، و یا عبارات و عناوینی درخور مقام عظیم محدّث قمی (رض) از آن مرحوم یاد کرد، و با تعریض و کنایه أبلغ از تصریح، از آن دانشیار کمذوق (ولی پُرکار) انتقاد و او را ملامت کرد، و از آنجا که در میان شاگردان حاضر در آن جلسه برخی با آن دانشيار خصوصیت و همکاری داشتند، آن مرحوم به نحوی که معلوم بود «لازم خبر» را اراده میفرماید مطالبی بیان داشت تا قطعاً به گوش آن دانشیار و استاد بعدی) برسد و او به هوش آید. و از جمله فرمود: «سالهاست در این اندوه و حسرتم که درحالیکه میتوانستم از محضر پرفیض دو بزرگوار فريد عصر و وحید فن خود درک فیض کنم ولی افسوس که آن چنانکه می بایست به این سعادت و توفیق نائل نشدم: اولی مرحوم محدّث قمی¹ و دومی مرحوم میرزا طاهر تُنکابُنی (رحمةُاللهِ عليهما) بودند».
۱- دکتر مهدوی دامغانی دربارهٔ حاجعباس قمی (۱۲۵۴-۱۳۱۹) مینویسد: هنوز قیافهٔ ملکوتی و سیمای روحانی آن اُسوهٔ تقوی و فضیلت و مَظهرِ اخلاص و محبّت به اهل بیت عصمت و طهارت (سلامُ اللهِ عليهم اجمعین) را با آن اثرِ سُجودِ برجسته بر پیشانی مقدّس او و با قبای کرباسی آبیِ کمرنگی که بر تن داشت و چهار زانو بر منبر جلوس فرموده بود به خاطر دارم که «هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود».
مقدمهٔ کتاب «المَجدی فی أنساب الطّالبیّین»، تألیف علی بن محمد عُمَری، به تحقیق احمد مهدوی دامغانی، ص ۱۰۷ (پاورقی)
@shekoftandaraftab
02.05.202521:09
«نیما و استاد ذبیحالله صفا»
(دنبالهٔ مطلب)
نیما همچنین به «دقت» و «دیرپسندیِ» خویش در عالمِ شعر اشارهمیکند و ادبیاتِ مرسومِ مطبوعاتِ آن روز را «نه نثر و نه نظم» بلکه «شبیهسازیِ ناقص» و «غیرِ طبیعی» ارزیابیمیکند. نیما اشارهای نیز به جایگاهِ میرزاده عشقی در شعرِ امروز دارد: «عشقی فقط شاعرِ این دوره بود اگر باقیمیماند و معایبش را رفعمیکرد».
و در پایان نیما به نمونههایی از شعرِ صفا اشارهمیکند که گویا برای ارزیابی برایش ارسالشدهبود: «از شعرهایی که برای من فرستادهای یک قطعه مطابقِ دلخواه من است: «ننگهای بشر» که آنارشیستی است. بهاینجهت به من تسلّیمیدهد. آن را برای دوستانت که تو آنها را ندیدهای و نمیشناسی خواهمخواند. جزآنکه بعضی جزئیاتِ اشیاء در این قطعه حالتِ نامطمئن دارد» (مجموعهٔ کاملِ نامههای نیما یوشیج، بهکوششِ سیروسِ طاهباز، نشرِ علم، چ سوم، ۱۳۷۶، صص ۳۳۰_۳۲۵).
این رابطهٔ استاد_شاگردی دیری نمیپاید. اوضاعِ پریشانِ زندگیِ نیما از سویی و گرایشهای سنتیِ صفا از دیگر سو و نیز مرتبهها و مناصبِ او (که البته بیشترشان فرهنگی بوده تا سیاسی) موجب شد، صفا نیز همچون فروزانفر و خانلری و ... از انتقادهای تندِ نیما دراماننمانَد. نیما ازجمله در «یادداشتهای روزانه»اش، کتابِ «تاریخِ علومِ معقول در تمدّنِ اسلامیِ» صفا را برگرفته از «نوشتههای عربی» دانستهاست (بهکوششِ شراگیمِ یوشیج، مروارید، ۱۳۸۷، ص ۲۳). او همچنین جایی مینویسد، جلوی وزارتِ فرهنگ «در یک اتومبیل، من ذبیحالله صفا را دیدم»؛ و بهطنز میافزاید: «الحمدالله که نصایحِ من کارگرآمد و این جوان امروز از معلمیِ مدرسهٔ ابتداییِ آمل به این مقام رسید، ولی میرود که وزیر بشود» (همان، ص ۲۴۹).
جایی نیز به حقوقِ بالا و مُکنتِ مالیِ کسانی همچون خانلری و نفیسی اشاره که میکند، با غبطه و حسرت به بهرهمندیهای مادّیِ صفا نیز اشارهمیکند: «من گرسنهام، من بیخانمان هستم. در تمامِ این اراضیِ وسیع، یک خانهٔ کوچک هم که اختیارِ آن با من باشد، ندارم. من آیندهٔ سیاه دارم. خانلری و صفا و نفیسی و هزارانِ کسانِ دیگر ماهی هزارها تومان عایدی دارند» (همان، ص ۲۹۲).
احمدرضا بهرامپور
@shekoftandaraftab
(دنبالهٔ مطلب)
نیما همچنین به «دقت» و «دیرپسندیِ» خویش در عالمِ شعر اشارهمیکند و ادبیاتِ مرسومِ مطبوعاتِ آن روز را «نه نثر و نه نظم» بلکه «شبیهسازیِ ناقص» و «غیرِ طبیعی» ارزیابیمیکند. نیما اشارهای نیز به جایگاهِ میرزاده عشقی در شعرِ امروز دارد: «عشقی فقط شاعرِ این دوره بود اگر باقیمیماند و معایبش را رفعمیکرد».
و در پایان نیما به نمونههایی از شعرِ صفا اشارهمیکند که گویا برای ارزیابی برایش ارسالشدهبود: «از شعرهایی که برای من فرستادهای یک قطعه مطابقِ دلخواه من است: «ننگهای بشر» که آنارشیستی است. بهاینجهت به من تسلّیمیدهد. آن را برای دوستانت که تو آنها را ندیدهای و نمیشناسی خواهمخواند. جزآنکه بعضی جزئیاتِ اشیاء در این قطعه حالتِ نامطمئن دارد» (مجموعهٔ کاملِ نامههای نیما یوشیج، بهکوششِ سیروسِ طاهباز، نشرِ علم، چ سوم، ۱۳۷۶، صص ۳۳۰_۳۲۵).
این رابطهٔ استاد_شاگردی دیری نمیپاید. اوضاعِ پریشانِ زندگیِ نیما از سویی و گرایشهای سنتیِ صفا از دیگر سو و نیز مرتبهها و مناصبِ او (که البته بیشترشان فرهنگی بوده تا سیاسی) موجب شد، صفا نیز همچون فروزانفر و خانلری و ... از انتقادهای تندِ نیما دراماننمانَد. نیما ازجمله در «یادداشتهای روزانه»اش، کتابِ «تاریخِ علومِ معقول در تمدّنِ اسلامیِ» صفا را برگرفته از «نوشتههای عربی» دانستهاست (بهکوششِ شراگیمِ یوشیج، مروارید، ۱۳۸۷، ص ۲۳). او همچنین جایی مینویسد، جلوی وزارتِ فرهنگ «در یک اتومبیل، من ذبیحالله صفا را دیدم»؛ و بهطنز میافزاید: «الحمدالله که نصایحِ من کارگرآمد و این جوان امروز از معلمیِ مدرسهٔ ابتداییِ آمل به این مقام رسید، ولی میرود که وزیر بشود» (همان، ص ۲۴۹).
جایی نیز به حقوقِ بالا و مُکنتِ مالیِ کسانی همچون خانلری و نفیسی اشاره که میکند، با غبطه و حسرت به بهرهمندیهای مادّیِ صفا نیز اشارهمیکند: «من گرسنهام، من بیخانمان هستم. در تمامِ این اراضیِ وسیع، یک خانهٔ کوچک هم که اختیارِ آن با من باشد، ندارم. من آیندهٔ سیاه دارم. خانلری و صفا و نفیسی و هزارانِ کسانِ دیگر ماهی هزارها تومان عایدی دارند» (همان، ص ۲۹۲).
احمدرضا بهرامپور
@shekoftandaraftab
01.05.202521:01
نقدی بر کتاب رستاخیز کلمات شفیعی کدکنی
(رستاخیز کلمات: اثری در دفاع از فرمالیسم)
نوشتهی عیسی امن خانی
پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی سال هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ شماره ۲
@shekoftandaraftab
(رستاخیز کلمات: اثری در دفاع از فرمالیسم)
نوشتهی عیسی امن خانی
پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی سال هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ شماره ۲
@shekoftandaraftab
30.04.202521:15
جنید بغدادی به گزارش تذکرهالاولیاء
تورج عقدایی - هما یمنی
عرفان اسلامی سال ۱۰ بهار ۱۳۹۳ شماره ۳۹
@shekoftandaraftab
تورج عقدایی - هما یمنی
عرفان اسلامی سال ۱۰ بهار ۱۳۹۳ شماره ۳۹
@shekoftandaraftab
से पुनः पोस्ट किया:
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار

06.05.202506:56
انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار بهزودی منتشر میکند:
تقریرات فروزانفر
دربارۀ تاریخ ادبیات ایران
بدیعالزمان فروزانفر در تدریس سبکی خاص داشت و این از یادداشتهایی که شاگردان از تقریرات وی فراهم آوردهاند، پیداست. این کتاب جلدی دیگر از مجموعۀ تقریرات درس فروزانفر است در موضوع تاریخ ادبیات، که ضیاءالدین سجادی از اول آبان ۱۳۲۲ تا بیستم فروردین ۱۳۲۴ در دانشسرای عالی یادداشت کرده است و در قیاس با دیگر تقریرات استاد در همین باب، مشتمل بر افزودههایی است، از جمله فصل مربوط به تاریخ ادبی دورۀ سلجوقیان تا سقوط دولت خوارزمشاهی. گردآورنده با ذکر مآخذ و منابع سخنان استاد در پانوشتها، استفاده از این تقریرات را برای خوانندگان آسانتر کرده است.
[تقریرات فروزانفر دربارۀ تاریخ ادبیات ایران، یادداشتبرداری ضیاءالدین سجادی، به کوشش عنایتالله مجیدی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، در دست انتشار]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
تقریرات فروزانفر
دربارۀ تاریخ ادبیات ایران
بدیعالزمان فروزانفر در تدریس سبکی خاص داشت و این از یادداشتهایی که شاگردان از تقریرات وی فراهم آوردهاند، پیداست. این کتاب جلدی دیگر از مجموعۀ تقریرات درس فروزانفر است در موضوع تاریخ ادبیات، که ضیاءالدین سجادی از اول آبان ۱۳۲۲ تا بیستم فروردین ۱۳۲۴ در دانشسرای عالی یادداشت کرده است و در قیاس با دیگر تقریرات استاد در همین باب، مشتمل بر افزودههایی است، از جمله فصل مربوط به تاریخ ادبی دورۀ سلجوقیان تا سقوط دولت خوارزمشاهی. گردآورنده با ذکر مآخذ و منابع سخنان استاد در پانوشتها، استفاده از این تقریرات را برای خوانندگان آسانتر کرده است.
[تقریرات فروزانفر دربارۀ تاریخ ادبیات ایران، یادداشتبرداری ضیاءالدین سجادی، به کوشش عنایتالله مجیدی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، در دست انتشار]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
05.05.202521:22
بدیعالزمان فروزانفر یکی از نوادر معاصر است و بسیاری از افرادی که امروز میتوانند خوب قلم بزنند، برخاسته از مجلس درک و فکر و درس ایشان بودهاند. شاید بشود گفت که تحقیقات وی بالاخص در زمینهی شناخت مولانا در این خطه از جهان، از بهترین و مفیدترین نوشتهها بوده است. هنوز شرح مثنوی ایشان با همان نقصی که دارد، از دقیقترین شروح مثنوی محسوب میشود، به خصوص که قریب به اتفاق شارحان مثنوی، دچار یک اشتباه عجیبیاند و نتوانستهاند آن رشتهای را که در سرتاسر مثنوی میدود و از آن، یک منظومهی فکری درست میکند، درک کنند، یعنی حتی سرّ نی نمیتواند این منظومه را ترسیم بکند، ولی آن مرحوم در شرح خود نشان میدهد که مثلا بیت هزارم مثنوی با بیت دهم آن چه نسبتی دارد. او منظومهی فکری مثنوی را دریافته است و برای همین میگویم که نه در میان شروح کهن و نه در میان شروح معاصر، هیچ شرحی به پختگی شرح وی نمیرسد، الا این که شرح، با درگذشت او ابتر ماند و دیگر دنبال نشد. دیگر تحقیقات وی نیز استخوان دار و غنی است. درکِ عمیق فروزانفر در شناختِ بارهای معنایی نشان از درکِ تاریخی را ارائه میدهد...
نجیب مایل هروی
@shekoftandaraftab
نجیب مایل هروی
@shekoftandaraftab
05.05.202521:00
شانزدهم اردیبهشت، سالگرد درگذشت استاد بدیعالزمان فروزانفر (۱۲۷۶-۱۳۴۹)
بیگمان بالاترین پایگاه فروزانفر در قلمرو تحقیقات ادبی و عرفانی است و در این پهنه، هیچکسی را همتای او نداشتهایم. شاید کسانی بودهاند که بیش از او کتاب خواندهاند، یا بیشتر از او نسخۀ خطی و عکسی دیدهاند؛ اما او در روشنای هوش سرشار خویش، در حوزۀ تحقیقات، توانست به آفاقی دست یابد که دیگران یکسره از آن محروم بودهاند. به همین دلیل، تحقیقات فروزانفر در زبان فارسی، هیچگاه کهنه نخواهد شد. بارقۀ هوش او به کشف نکتهها و جستوجوی روابط بسیار پیچیدۀ مسائلی پرداخته است که جز با گونهای نبوغ، بدان مسائل نمیتوان دست یافت. سخن و سخنوران او هنوز هم بزرگترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است که معاصران ما، از نوشتن یک فصل مانند آن هنوز عاجزند.
برگرفته از: «فروزانفر و شعر»، محمدرضا شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، سخن، ۱۳۹۰، صص ۴۳۸-۴۵۰.
@shekoftandaraftab
بیگمان بالاترین پایگاه فروزانفر در قلمرو تحقیقات ادبی و عرفانی است و در این پهنه، هیچکسی را همتای او نداشتهایم. شاید کسانی بودهاند که بیش از او کتاب خواندهاند، یا بیشتر از او نسخۀ خطی و عکسی دیدهاند؛ اما او در روشنای هوش سرشار خویش، در حوزۀ تحقیقات، توانست به آفاقی دست یابد که دیگران یکسره از آن محروم بودهاند. به همین دلیل، تحقیقات فروزانفر در زبان فارسی، هیچگاه کهنه نخواهد شد. بارقۀ هوش او به کشف نکتهها و جستوجوی روابط بسیار پیچیدۀ مسائلی پرداخته است که جز با گونهای نبوغ، بدان مسائل نمیتوان دست یافت. سخن و سخنوران او هنوز هم بزرگترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است که معاصران ما، از نوشتن یک فصل مانند آن هنوز عاجزند.
برگرفته از: «فروزانفر و شعر»، محمدرضا شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، سخن، ۱۳۹۰، صص ۴۳۸-۴۵۰.
@shekoftandaraftab
02.05.202521:08
«نیما و استاد ذبیحالله صفا» (بخش نخست)
سالهای ۱۳۰۱۱_۱۳۰۷ یعنی روزگاری که نیما در بابل و لاهیجان و آستارا بهسرمیبرد، اگرچه از منظرِ آفرینشِ شعری برای نیما سالهای پرباری نبود اما ازلحاظِ دگردیسی و تکاملِ اندیشههای اجتماعی و شعریِ او سالهای پربرگوباری است. نیما در این سالها هم نامههای گوناگون و گاه بسیار مهمی از خود بهیادگارنهاده و هم دو سفرنامهٔ بارفروش و رشت را نوشتهاست. در این چندسال نیما هیچ شعرِ مهمی نسروده. تفنّنهایی در سبکهای سنّتی داشته، قطعهها و فابلهای اخلاقی و تمثیلی و نیز چند قطعه شعرِ کودک و نوجوان سرودهاست.
اما درست در همین سالها، در رگهای اندیشهٔ شعریِ نیما خونی تازه در جریان بودهاست؛ جریانی که چندسالِ بعد به شکلگیریِ سمبولیسمِ اجتماعیِ نیمایی و سرودهشدنِ «ققنوس» و «غراب» میانجامد. نیما در این سالها (۱۳۱۱_۱۳۰۷) مدام از «جمعیّت» و «اشعارِ مفید» و «طبقه و صنف» و «احتیاجاتِ خلق» سخنمیگوید. این جامعهاندیشیِ افراطیِ نیما البته چندان دوامینمیآورَد و او درنهایت از تلفیقِ انداموارِ دوگانهٔ «مطالباتِ اجتماعی» و «ادبیّت/ ادبیات» به دورانِ درخشانِ سمبولیسمِ اجتماعیِ خویش میرسد.
یکی از کسانی که نیما سالِ ۱۳۰۸ نامهٔ مهمی به او نوشته استاد ذبیحالله صفا است. صفا زادهٔ شهمیرزادِ سمنان بود اما تحصیلاتِ ابتداییاش را در بابل گذراند و بعدها در تهران دیپلمگرفت. او همزمان در دو رشتهٔ فلسفه و ادبیات لیسانسگرفت و از نخستین دانشآموختههای دورهٔ دکتریِ دانشگاهِ تهران نیز بود. صفا همچنین مدیریت انتشارِ دورههایی از چندین مجله (ازجمله «مهر» و «سخن») را درکارنامهاش داشت. پژوهشهای استاد صفا جدا از چند تصحیح، بیشتر متمرکز بر اساطیر، نهضتهای فکری و فلسفی و نیز تاریخی و ادبیِ ایران بود. استاد صفا سالِ ۱۳۲۱ اثرِ ماندگارِ خویش («حماسهسرایی در ایران») را منتشرکرد. صفا متولّدِ سالِ ۱۲۹۰ شمسی بود. بنابراین او هنگامِ دریافتِ نامهٔ (۱۳۰۸) نیما هجدهساله بود و نیما نیز حدوداً سیودوساله. نیما چنانکه شیوهٔ او بوده و خود بارها بدان تصریحکرده فرصتاش را در جدالبا ذهنهای شکلگرفته هدرنمیداد و به پرورشِ ذهنِ نوجوی جوانان امیدبستهبود. از محتوای نامهی نیما پیدا است که صفا در نامهاش اظهارِ ملالت و دلتنگی کرده و از رنجهای خویش نوشتهبودهاست. نیما یادآورمیشود قدرِ این دردها و رنجها را که نشانهٔ تمایزِ اهلِ فکر و فرهنگ از دیگران است، بایددانست. نیز میافزاید مانندِ من منزوی شو و به دامانِ طبیعت پناهببر؛ زندگیِ غریزی را تجربهکن و فریبِ مدّعیان و حامیانِ حقوقِ «کارگر و رنجبر» را نیز نخور. چراکه «در طبیعت فوائدی است که در جمعیّت وجودندارد». نیما همچنین توصیهمیکند شاعر باید «نخوانده اداکند». و مرادش هم این است که نباید چندان به سنّتها تکیهکرد و رموزِ شاعری را در آثارِ کهن جست. ضمناً میافزاید اگرهم قصدِ مطالعه داری «ادبیاتِ خارجه ازاینحیث به ادبیاتِ شرقی برتریدارد». نیما درادامه به پرسشِ صفا دربارهٔ «انقلابِ ادبی» چنین پاسخمیدهد: «بارها به رفقا گفتهام، لازم است بینالمللی باشد». البته نیما اهمیّتِ «انوری و متنبّی» را نیز فراموشنمیکند. ازجملهٔ دانشهای جدیدی که نیما بر وجوبِ آگاهیداشتنِ شاعرِ امروز از آنها تأکیدمیکند اینها است: «تاریخِ صحیحِ ادبیاتِ ملل، طرزِ انتقاد، مخصوصاً صنعت و فلسفهٔ آن یعنی علمالجمال و تمامِ چیزهایی که راجع است به ساختنِ رمان و تئاتر». به باورِ نیما مجهّزشدن به مجموعهٔ اینها، مقدمهای است برای کسی که بتوان او را «شاعرِ امروز» نامید. و میافزاید «بعدها کتابی در این زمینه منتشرمیکنم»، که بهنظرمیرسد مرادِ او همان سلسلهمقالاتِ «ارزشِ احساسات» یا چیزی شبیهِ آن باشد. به اعتقادِ نیما اصل بر باور به تغییر است چراکه «ما نیز بهحسبِ تغییرِ اشیا، تغییرمیکنیم». و میافزاید به اعتقادِ سنتگرایان دو چیز است که هرگز تغییرنمیکند: «خدا و ادبیاتِ ایران». نیما میپرسد: آیا عجیب نیست اینکه ما همچون «حیوانات» حیات داریم اما مانندِ «جمادات» بیحرکت باشیم؟ نیما ادبیاتِ روبهاحتضارِ روزگارِ خویش را «کاریکاتور» میخوانَد؛ کاریکاتوری که با زبان و بیانِ عصرِ عنصری و سعدی، اما از دهانِ مدعیانِ شاعری که لباسِ عصرِ غزنویان و اتابکان بر تن ندارند، شنیدهمیشود! او درادامه به نکاتی مهم اشارهمیکند:
«آنها طرزِ صنعت و ادبیاتشان را از آسمان میآورند بهاینجهت که قائمبهذات است؛ این اطفال از زمین و احتیاجات و تأمّلاتِ جمعیّت میگویند». او تلاشهای شاعرانِ عهدِ مشروطه و اشعارِ وطنیِ آن دوره (نسیمِ شمال و ایرجمیرزا) را نیز اهتمامی ناتمام میخوانَد و میافزاید: «همه اشتباهکردهبودند و به آنها نشاندادهام چهطور».
احمدرضا بهرامپور
@shekoftandaraftab
سالهای ۱۳۰۱۱_۱۳۰۷ یعنی روزگاری که نیما در بابل و لاهیجان و آستارا بهسرمیبرد، اگرچه از منظرِ آفرینشِ شعری برای نیما سالهای پرباری نبود اما ازلحاظِ دگردیسی و تکاملِ اندیشههای اجتماعی و شعریِ او سالهای پربرگوباری است. نیما در این سالها هم نامههای گوناگون و گاه بسیار مهمی از خود بهیادگارنهاده و هم دو سفرنامهٔ بارفروش و رشت را نوشتهاست. در این چندسال نیما هیچ شعرِ مهمی نسروده. تفنّنهایی در سبکهای سنّتی داشته، قطعهها و فابلهای اخلاقی و تمثیلی و نیز چند قطعه شعرِ کودک و نوجوان سرودهاست.
اما درست در همین سالها، در رگهای اندیشهٔ شعریِ نیما خونی تازه در جریان بودهاست؛ جریانی که چندسالِ بعد به شکلگیریِ سمبولیسمِ اجتماعیِ نیمایی و سرودهشدنِ «ققنوس» و «غراب» میانجامد. نیما در این سالها (۱۳۱۱_۱۳۰۷) مدام از «جمعیّت» و «اشعارِ مفید» و «طبقه و صنف» و «احتیاجاتِ خلق» سخنمیگوید. این جامعهاندیشیِ افراطیِ نیما البته چندان دوامینمیآورَد و او درنهایت از تلفیقِ انداموارِ دوگانهٔ «مطالباتِ اجتماعی» و «ادبیّت/ ادبیات» به دورانِ درخشانِ سمبولیسمِ اجتماعیِ خویش میرسد.
یکی از کسانی که نیما سالِ ۱۳۰۸ نامهٔ مهمی به او نوشته استاد ذبیحالله صفا است. صفا زادهٔ شهمیرزادِ سمنان بود اما تحصیلاتِ ابتداییاش را در بابل گذراند و بعدها در تهران دیپلمگرفت. او همزمان در دو رشتهٔ فلسفه و ادبیات لیسانسگرفت و از نخستین دانشآموختههای دورهٔ دکتریِ دانشگاهِ تهران نیز بود. صفا همچنین مدیریت انتشارِ دورههایی از چندین مجله (ازجمله «مهر» و «سخن») را درکارنامهاش داشت. پژوهشهای استاد صفا جدا از چند تصحیح، بیشتر متمرکز بر اساطیر، نهضتهای فکری و فلسفی و نیز تاریخی و ادبیِ ایران بود. استاد صفا سالِ ۱۳۲۱ اثرِ ماندگارِ خویش («حماسهسرایی در ایران») را منتشرکرد. صفا متولّدِ سالِ ۱۲۹۰ شمسی بود. بنابراین او هنگامِ دریافتِ نامهٔ (۱۳۰۸) نیما هجدهساله بود و نیما نیز حدوداً سیودوساله. نیما چنانکه شیوهٔ او بوده و خود بارها بدان تصریحکرده فرصتاش را در جدالبا ذهنهای شکلگرفته هدرنمیداد و به پرورشِ ذهنِ نوجوی جوانان امیدبستهبود. از محتوای نامهی نیما پیدا است که صفا در نامهاش اظهارِ ملالت و دلتنگی کرده و از رنجهای خویش نوشتهبودهاست. نیما یادآورمیشود قدرِ این دردها و رنجها را که نشانهٔ تمایزِ اهلِ فکر و فرهنگ از دیگران است، بایددانست. نیز میافزاید مانندِ من منزوی شو و به دامانِ طبیعت پناهببر؛ زندگیِ غریزی را تجربهکن و فریبِ مدّعیان و حامیانِ حقوقِ «کارگر و رنجبر» را نیز نخور. چراکه «در طبیعت فوائدی است که در جمعیّت وجودندارد». نیما همچنین توصیهمیکند شاعر باید «نخوانده اداکند». و مرادش هم این است که نباید چندان به سنّتها تکیهکرد و رموزِ شاعری را در آثارِ کهن جست. ضمناً میافزاید اگرهم قصدِ مطالعه داری «ادبیاتِ خارجه ازاینحیث به ادبیاتِ شرقی برتریدارد». نیما درادامه به پرسشِ صفا دربارهٔ «انقلابِ ادبی» چنین پاسخمیدهد: «بارها به رفقا گفتهام، لازم است بینالمللی باشد». البته نیما اهمیّتِ «انوری و متنبّی» را نیز فراموشنمیکند. ازجملهٔ دانشهای جدیدی که نیما بر وجوبِ آگاهیداشتنِ شاعرِ امروز از آنها تأکیدمیکند اینها است: «تاریخِ صحیحِ ادبیاتِ ملل، طرزِ انتقاد، مخصوصاً صنعت و فلسفهٔ آن یعنی علمالجمال و تمامِ چیزهایی که راجع است به ساختنِ رمان و تئاتر». به باورِ نیما مجهّزشدن به مجموعهٔ اینها، مقدمهای است برای کسی که بتوان او را «شاعرِ امروز» نامید. و میافزاید «بعدها کتابی در این زمینه منتشرمیکنم»، که بهنظرمیرسد مرادِ او همان سلسلهمقالاتِ «ارزشِ احساسات» یا چیزی شبیهِ آن باشد. به اعتقادِ نیما اصل بر باور به تغییر است چراکه «ما نیز بهحسبِ تغییرِ اشیا، تغییرمیکنیم». و میافزاید به اعتقادِ سنتگرایان دو چیز است که هرگز تغییرنمیکند: «خدا و ادبیاتِ ایران». نیما میپرسد: آیا عجیب نیست اینکه ما همچون «حیوانات» حیات داریم اما مانندِ «جمادات» بیحرکت باشیم؟ نیما ادبیاتِ روبهاحتضارِ روزگارِ خویش را «کاریکاتور» میخوانَد؛ کاریکاتوری که با زبان و بیانِ عصرِ عنصری و سعدی، اما از دهانِ مدعیانِ شاعری که لباسِ عصرِ غزنویان و اتابکان بر تن ندارند، شنیدهمیشود! او درادامه به نکاتی مهم اشارهمیکند:
«آنها طرزِ صنعت و ادبیاتشان را از آسمان میآورند بهاینجهت که قائمبهذات است؛ این اطفال از زمین و احتیاجات و تأمّلاتِ جمعیّت میگویند». او تلاشهای شاعرانِ عهدِ مشروطه و اشعارِ وطنیِ آن دوره (نسیمِ شمال و ایرجمیرزا) را نیز اهتمامی ناتمام میخوانَد و میافزاید: «همه اشتباهکردهبودند و به آنها نشاندادهام چهطور».
احمدرضا بهرامپور
@shekoftandaraftab
01.05.202509:10
پیر بغدادی جنید آن رهنما
چونکه شد اندر طریقت پیشوا
هر کسی کردند آغاز حسد
گفتن او را پیشوایی کی رسد
صد کمال ار هست پوشاند حسد
بحر قلزم را بجوشاند حسد
مانع جمله کمال آمد حسد
خلق عالم را وبال آمد حسد
گفت پیغمبر حسد ایمان برد
همچو آن آتش که هیزم را خورد
از حسد بگذر درآ در راه دین
گر همی خواهی شوی آگاه دین
با خلیفه عاقبت آن حاسدان
عرض کردند حال آن شیخ زمان
کوه می گوید حکایات عجب
می کنند از وی روایات عجب
زین سخن در فتنه می افتند خلق
مبتلای بدعتی گردند خلق
گفت با ایشان خلیفه در جواب
منع او بی حجتی نبود صواب
زانکه بی حجت چو کردم منع او
در میان خلق افتد گفت و گو
فتنه دیگر ا ز آن پیدا شود
کار او زین بیشتر بالا شود
می بباید آزمایش کرد زود
تا به حجت منع او بتوان نمود
آن خلیفه داشت یک زیبا کنیز
بود در پیش خلیفه بس عزیز
در جمال ودر ملاحت دلپذیر
در همه عالم به خوبی بی نظیر
بد خلیفه عاشق روی نکوش
دایماً آشفتۀ آن رنگ و بوش
گفت تا پوشد لباس فاخرش
زود آرایند هر گون زیورش
گرد رویش بسته درهای ثمین
دست و پایش پر ز خلخال گزین
یک کنیز دیگرش همراه کرد
تا از آن دریا برانگیزند گرد
در ف ل ان جا گفت رو ای خوبرو
روبرو شو با ج نید آخر بگو
کامدم پیش تو ای شیخ انام
از سر صدق و ز اخلاص تمام
زانکه دل بگرفتم از کار جهان
نیست ما را طاق ت بار گران
هست ما را مال بیحد و شمار
وین دلم با کس نمی گیرد قرار
پیش تو از بهر این کار آمدم
تا بگویم پیشت احوال ندم
تا بیندشی صلاح کار ما
زانکه هستی تو امام و رهنما
گر بخواهی تو م را ای پیشوا
مال خود سازم همه پیشت فدا
رو به طاعت آورم در صحبتت
چون کنیزان باشم اندر خدمتت
اندرین معنی نما سعی بلیغ
روی خود بنما چو خور در زیر میغ
رو گشاده خویش بر وی عرضه کن
تا مگر بفریبد او را این سخن
آمد آن مهرو روان پیش جنید
تا مگر ساز د ز رعنا پیش صید
آنچه تعلیمش نمود اندر نهفت
او دو صد چندان همه با شیخ گفت
یک نظر بر روی آ ن زیبا نگار
اوفتاد آن شیخ را بی اختیار
سر به پیش افکند شیخ اوستاد
گشت خاموش و جواب زن نداد
لحظه ای شد سر برآورد آن زمان
کرد آهی دردناک از سوز جان
آه را چون در رخ آن زن دمید
در خسوف افتاد و جان از وی پرید
بر نیامد زو نفس در حال مرد
بر سر یک امتحان جان را سپرد
امتحان اولیا هر کو کند
خویش را بر تیغ فولادی زند
این جماعت را که بی ما و منند
امتحان کم کن که بیجانت کنند
خادمه شد با دل اندوهگین
با خلیفه گفت حالش را چنین
شد خلیفه بیقرار از درد و غم
آتشی افتاد در وی از ندم
گفت هر نادان که با اهل دلان
آن کند که مینباید کرد آن
این ببیند که نباید دیدنش
زین گلستان این بود گل چیدنش
پس خلیفه گفت مرد اینچنین
پیش خود نتوان طلب کردن یقین
در زمان برخاست شد پیش جنید
گفت کای لطف خدا را گشته صید
چون دلت میداد کآخر آن چنان
زار سوزی ماهرویی همچو جان
گفت شیخش کای امیرالمؤمنین
رحم تو بر مؤمنان آمد چنین
خواستی چل ساله طاعات مرا
این سلوک و این ریاضات مرا
این همه بیخوابی و جان کندنم
در طلب پیوسته خونها خوردنم
تا دهی بر باد جوجو خرمنم
من کیم تا در میان گویم منم
فعل حق دان هر چه کردند اولیا
زانکه در حق گشته اند ایشان فنا
در میا با اولیا اندر نبرد
چون چنین کردی چنین خواهند کرد
صدق پیش آور که تا بینی عیان
آنچه دادند اولیا از وی نشان
امتحان شیخ دین گر میکنی
دست حیرت بسکه بر سر میزند
در حقیقت امتحان اهل حق
امتحان حق بود بی هیچ دق
گر نداری صدق و اخلاص و یقین
در ره مردان مر و جایی نشین
گر به پیشت فعل ایشان بد نمود
آن ز جهل تست ای مرد عنود
اسرارالشهود - اسیری لاهیجی
@shekoftandaraftab
چونکه شد اندر طریقت پیشوا
هر کسی کردند آغاز حسد
گفتن او را پیشوایی کی رسد
صد کمال ار هست پوشاند حسد
بحر قلزم را بجوشاند حسد
مانع جمله کمال آمد حسد
خلق عالم را وبال آمد حسد
گفت پیغمبر حسد ایمان برد
همچو آن آتش که هیزم را خورد
از حسد بگذر درآ در راه دین
گر همی خواهی شوی آگاه دین
با خلیفه عاقبت آن حاسدان
عرض کردند حال آن شیخ زمان
کوه می گوید حکایات عجب
می کنند از وی روایات عجب
زین سخن در فتنه می افتند خلق
مبتلای بدعتی گردند خلق
گفت با ایشان خلیفه در جواب
منع او بی حجتی نبود صواب
زانکه بی حجت چو کردم منع او
در میان خلق افتد گفت و گو
فتنه دیگر ا ز آن پیدا شود
کار او زین بیشتر بالا شود
می بباید آزمایش کرد زود
تا به حجت منع او بتوان نمود
آن خلیفه داشت یک زیبا کنیز
بود در پیش خلیفه بس عزیز
در جمال ودر ملاحت دلپذیر
در همه عالم به خوبی بی نظیر
بد خلیفه عاشق روی نکوش
دایماً آشفتۀ آن رنگ و بوش
گفت تا پوشد لباس فاخرش
زود آرایند هر گون زیورش
گرد رویش بسته درهای ثمین
دست و پایش پر ز خلخال گزین
یک کنیز دیگرش همراه کرد
تا از آن دریا برانگیزند گرد
در ف ل ان جا گفت رو ای خوبرو
روبرو شو با ج نید آخر بگو
کامدم پیش تو ای شیخ انام
از سر صدق و ز اخلاص تمام
زانکه دل بگرفتم از کار جهان
نیست ما را طاق ت بار گران
هست ما را مال بیحد و شمار
وین دلم با کس نمی گیرد قرار
پیش تو از بهر این کار آمدم
تا بگویم پیشت احوال ندم
تا بیندشی صلاح کار ما
زانکه هستی تو امام و رهنما
گر بخواهی تو م را ای پیشوا
مال خود سازم همه پیشت فدا
رو به طاعت آورم در صحبتت
چون کنیزان باشم اندر خدمتت
اندرین معنی نما سعی بلیغ
روی خود بنما چو خور در زیر میغ
رو گشاده خویش بر وی عرضه کن
تا مگر بفریبد او را این سخن
آمد آن مهرو روان پیش جنید
تا مگر ساز د ز رعنا پیش صید
آنچه تعلیمش نمود اندر نهفت
او دو صد چندان همه با شیخ گفت
یک نظر بر روی آ ن زیبا نگار
اوفتاد آن شیخ را بی اختیار
سر به پیش افکند شیخ اوستاد
گشت خاموش و جواب زن نداد
لحظه ای شد سر برآورد آن زمان
کرد آهی دردناک از سوز جان
آه را چون در رخ آن زن دمید
در خسوف افتاد و جان از وی پرید
بر نیامد زو نفس در حال مرد
بر سر یک امتحان جان را سپرد
امتحان اولیا هر کو کند
خویش را بر تیغ فولادی زند
این جماعت را که بی ما و منند
امتحان کم کن که بیجانت کنند
خادمه شد با دل اندوهگین
با خلیفه گفت حالش را چنین
شد خلیفه بیقرار از درد و غم
آتشی افتاد در وی از ندم
گفت هر نادان که با اهل دلان
آن کند که مینباید کرد آن
این ببیند که نباید دیدنش
زین گلستان این بود گل چیدنش
پس خلیفه گفت مرد اینچنین
پیش خود نتوان طلب کردن یقین
در زمان برخاست شد پیش جنید
گفت کای لطف خدا را گشته صید
چون دلت میداد کآخر آن چنان
زار سوزی ماهرویی همچو جان
گفت شیخش کای امیرالمؤمنین
رحم تو بر مؤمنان آمد چنین
خواستی چل ساله طاعات مرا
این سلوک و این ریاضات مرا
این همه بیخوابی و جان کندنم
در طلب پیوسته خونها خوردنم
تا دهی بر باد جوجو خرمنم
من کیم تا در میان گویم منم
فعل حق دان هر چه کردند اولیا
زانکه در حق گشته اند ایشان فنا
در میا با اولیا اندر نبرد
چون چنین کردی چنین خواهند کرد
صدق پیش آور که تا بینی عیان
آنچه دادند اولیا از وی نشان
امتحان شیخ دین گر میکنی
دست حیرت بسکه بر سر میزند
در حقیقت امتحان اهل حق
امتحان حق بود بی هیچ دق
گر نداری صدق و اخلاص و یقین
در ره مردان مر و جایی نشین
گر به پیشت فعل ایشان بد نمود
آن ز جهل تست ای مرد عنود
اسرارالشهود - اسیری لاهیجی
@shekoftandaraftab
30.04.202521:13
پس چون جُنَید در آن خانه بنشست و همه شب الله الله می گفت، آوازه او منتشر شد و صاحب غرضان پدید آمدند و هر کسی زفان در کار او دراز کردند و قصه او بر خلیفه برداشتند. خلیفه گفت: "او را بی حجّتی منع نتوان کرد." گفتند: "خلق به سخنِ او در فتنه می افتند." خلیفه کنیزکی داشت که به سه هزار دینارش خریده بود و به جمالِ او هیچ آدمی نبود در عهدِ او و آیتی بود در زیبایی و ملاحت و خلیفه عاشق او بود. خلیفه بفرمود تا آن کنیزک را بیاراستند و جامه های سخت فاخر درو پوشانیدند و قُرب دو سه هزار دینار جوهری نفیس بدو بستند. پس به وی گفت: "برو به فلان جای و در پیش جُنَید روی بازگشای و خویشتن و جامه و جواهر برو عرضه کن و زاری بسیار کن و بگو که من هیچ کس ندارم، چنین ام که مرا می بینی و مال بی قیاس دارم و مرا دل از کارِ جهان بگرفته است. آمده ام تا مرا نکاح کنی تا من نیز در صحبتِ تو روی به طاعت آرم که دلم با اهل دنیا قرار نمی گیرد جز با تو. و چندانک توانی جدّ و جهدِ بلیغ به جای آور." پس کنیزک برفت و خلیفه خادمی را، به رقیبی، با او فرستاد تا آن حال مشاهده کند. پس کنیزک در پیشِ جنید شد و بنشست و روی بگشاد. جنید درو نگاه کرد نه به اختیار بلکه چشمش برو افتاد و آن جمال و جامه و جواهر بدید. در حال سر در پیش انداخت. آن کنیزک زفان برگشاد و هرچه خلیفه او را تعلیم داده بود بگفت و همچنان زاری می کرد و می گفت تا از حد بشد. جنید خاموش می بود، سر در پیش به اندیشه فرو شده. همی ناگاه سر از پیش برآورد و گفت: "آه!" و در آن کنیزک دمید. کنیزک همانجا در حال پیش باز افتاد و جان تسلیم کرد. آن خادم که آن حال بدید در حال برفت و خلیفه را خبر کرد. خلیفه را آتش در جان افتاد و از آن کار پشیمان شد و گفت: "هر که با مردان حق آن کند که نباید کرد آن بیند که نباید دید." برخاست و برِ جنید آمد. گفت: "چنین کسی برِ خود نتوان خواند." پس جنید را گفت: "یا شیخ! از دلت برآمد که آن چنان لعبتی را بسوزی و بی جان کنی؟" جنید گفت: "آخر تو را امیرالمومنین گفتند. شفقت تو بر مردمان چنین است که می خواستی که ریاضت و بی خوابی و جان کندنِ چهل ساله مرا به باد بردهی؟ من خود در میان کیم؟ مکن تا نکنند."
تذکرهالاَولیاء - عطار نیشابوری
تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
تذکرهالاَولیاء - عطار نیشابوری
تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
05.05.202523:00
فروزانفر و شاعری
پس باید گفت مانع اصلی فروزانفر در مسیر شاعریش بیشتر مشغلههای سیاسی و اداری و «عناوین» او بوده است؛ چیزی که از آغاز نوجوانی و گرفتن لقب «بدیع الزمان» از حضرت اشرف قوامالسلطنه آغاز میشود تا سناتور انتصابی شدن او که مایه اعتراض یکی از همکاران و همنسلان او شادروان عباس اقبال آشتیانی گردید و قطعه بسیار زیبای ذیل را سرود:
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه بد کردی
بودی تو کسی که فضل عالِم را
پیوسته به خلق گوشزد کردی
با خیل فرشته همنشین بودی
چون شد که هوایِ دیو و دد کردی؟
عاقل به خدا نکردی این سودا
کردی و زیان صدبهصد کردی
آخر ز چه جفتِ نغمة خربط
الحانِ لطیفِ باربد کردی
از دانش و از خرد شکستی پشت
تا پشت به دانش و خرد کردی
چون بافتی از هنر همی دیبا
دیبای چنین چرا نمد کردی؟
خود کردن و عیب دوستان دیدن
کاریست که تو به دست خود کردی
این وسوسه سیاسیبودن و تمایل به سمِّ شکر آلود و شراب زهرآگین سیاست بیآنکه در ذاتِ او شورش پژوهی و جان و جگر و جسارت یک رجل سیاسی از نوع بهار باشد، بلای اصلی او بوده است. بهار در طول متجاوز از نیم قرن حضور ادبی و سیاسیش در عرصه تاریخ معاصر ایران همواره در اُفت و خیز بود و زندگانیش متلاطم، چندان که به گفته خودش:
در عرصه گیرودار آزادی
فرسود به تن درشت خفتانم
و با این همه هیچگاه دست از آرزوی بهروزی ایران برنداشت و میگفت:
برخیزم و زندگی از سر گیرم
وین رنج تن از میانه برگیرم
در عرصه گیرودار بهروزی
آویز و جدال شیر نر گیرم
و در همین نقطه است که بهار، بهار میشود؛ یعنی بزرگترین قصیدهسرای چندین قرن اخیر و یکی از سه چهار قصیدهسرایِ بزرگِ تاریخِ هزار و دویست سالهی شعر دری. ولی فروزانفر هیچگاه به مناسبت همان دغدغههای اداری و سیاسی نخواست یا نتوانست شعرش را با جریانهای اصلی زندگی و سرنوشت مردم ایران بیامیزد. در دایره همان پند و اندرزهای زیبای موروثی باقی ماند و بسیار هم سنجیده و سخته سخن گفت و شعرهای اخلاقی و تعلیمی استواری مناسب کتابهای درسی، سرود؛ شعرهایی که هیچ رنگی از روزگار شاعر ندارد و میتواند با همه زیبایی و استواری کمنظیرش، متعلق به یکی از بزرگان قرن پنجم و یا ششم باشد. یک بار هم که براین وسوسه غالب آمد و شعر تبریک به مصدق را سرود حوادث روزگار چنان تند و خیزابوار بر او تاختن کرد، که تا زنده بود از یادکردِ نام و خاطرهی آن شعر به شدّت هراس داشت.
با چراغ و آینه - محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
پس باید گفت مانع اصلی فروزانفر در مسیر شاعریش بیشتر مشغلههای سیاسی و اداری و «عناوین» او بوده است؛ چیزی که از آغاز نوجوانی و گرفتن لقب «بدیع الزمان» از حضرت اشرف قوامالسلطنه آغاز میشود تا سناتور انتصابی شدن او که مایه اعتراض یکی از همکاران و همنسلان او شادروان عباس اقبال آشتیانی گردید و قطعه بسیار زیبای ذیل را سرود:
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه بد کردی
بودی تو کسی که فضل عالِم را
پیوسته به خلق گوشزد کردی
با خیل فرشته همنشین بودی
چون شد که هوایِ دیو و دد کردی؟
عاقل به خدا نکردی این سودا
کردی و زیان صدبهصد کردی
آخر ز چه جفتِ نغمة خربط
الحانِ لطیفِ باربد کردی
از دانش و از خرد شکستی پشت
تا پشت به دانش و خرد کردی
چون بافتی از هنر همی دیبا
دیبای چنین چرا نمد کردی؟
خود کردن و عیب دوستان دیدن
کاریست که تو به دست خود کردی
این وسوسه سیاسیبودن و تمایل به سمِّ شکر آلود و شراب زهرآگین سیاست بیآنکه در ذاتِ او شورش پژوهی و جان و جگر و جسارت یک رجل سیاسی از نوع بهار باشد، بلای اصلی او بوده است. بهار در طول متجاوز از نیم قرن حضور ادبی و سیاسیش در عرصه تاریخ معاصر ایران همواره در اُفت و خیز بود و زندگانیش متلاطم، چندان که به گفته خودش:
در عرصه گیرودار آزادی
فرسود به تن درشت خفتانم
و با این همه هیچگاه دست از آرزوی بهروزی ایران برنداشت و میگفت:
برخیزم و زندگی از سر گیرم
وین رنج تن از میانه برگیرم
در عرصه گیرودار بهروزی
آویز و جدال شیر نر گیرم
و در همین نقطه است که بهار، بهار میشود؛ یعنی بزرگترین قصیدهسرای چندین قرن اخیر و یکی از سه چهار قصیدهسرایِ بزرگِ تاریخِ هزار و دویست سالهی شعر دری. ولی فروزانفر هیچگاه به مناسبت همان دغدغههای اداری و سیاسی نخواست یا نتوانست شعرش را با جریانهای اصلی زندگی و سرنوشت مردم ایران بیامیزد. در دایره همان پند و اندرزهای زیبای موروثی باقی ماند و بسیار هم سنجیده و سخته سخن گفت و شعرهای اخلاقی و تعلیمی استواری مناسب کتابهای درسی، سرود؛ شعرهایی که هیچ رنگی از روزگار شاعر ندارد و میتواند با همه زیبایی و استواری کمنظیرش، متعلق به یکی از بزرگان قرن پنجم و یا ششم باشد. یک بار هم که براین وسوسه غالب آمد و شعر تبریک به مصدق را سرود حوادث روزگار چنان تند و خیزابوار بر او تاختن کرد، که تا زنده بود از یادکردِ نام و خاطرهی آن شعر به شدّت هراس داشت.
با چراغ و آینه - محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
05.05.202521:22
صفحهٔ عنوانِ چاپ اولِ کتاب «سخن و سخنوران»، تألیف استاد بدیعالزمان بشرویهایِ خراسانی (فروزانفر)، از نشریات کمیسیون معارف، جلد اول، ۱۳۰۸ خورشیدی
@shekoftandaraftab
@shekoftandaraftab
से पुनः पोस्ट किया:
آواز سرخ | سلمان ساکت

05.05.202508:03
غنی در نگاه فیّاض
(به مناسبت سالروز درگذشت دکتر غنی)
دکتر قاسم غنی اهل سبزوار و از رجال فرهنگی و سیاسی عصر پهلوی بود. او در دانشگاه آمریکایی بیروت پزشکی خوانده بود و طبیبی حاذق بهشمار میآمد. با این همه دل در گرو فرهنگ ایران و ادبیات فارسی داشت. با تاریخ و فرهنگ یونان و روم و تاریخ اروپای قرون وسطی بهخوبی آشنا بود. همچنین در تاریخ هنر نقاشی و نقد آثار هنرمندان این رشته صاحبنظر بود. به موسیقی دلبستگی داشت و از دوستداران کلنل وزیری بهشمار میآمد.
یکی از بهترین سرگذشتنامههای او به قلم دکتر علیاکبر فیّاض _ مؤسس و نخستین رئیس دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد _ نوشته شده است. او شیفتهٔ دکتر غنی بود و بسیاری از موفقیتهای خود را مرهون عنایتها و محبتهای آن مرد بزرگ میدانست.
نوشتهٔ دکتر فیّاض نخستینبار در مقدّمهٔ کتاب «بحثی در تصوف» (خردادماه ۱۳۳۱) منتشر شده است.
در بخشهایی از این نوشتهٔ زیبا و دلنشین آمده است:
🔸یک برخورد با دکتر غنی برای هرکسی کافی بود که یک عمر او را دوست بدارد، ولی با معاشرت بیشتر کار انسان با او کمکم از تحسین به اعجاب میرسید. قریحهٔ سرشار و کولتور [= فرهنگ] وسیع او، انسان را دچار حیرت و شگفتی میکرد (کارنامهٔ فیّاض، ص ۲۵۷).
🔸دکتر غنی روح فوقالعاده موزون و با اعتدالی داشت. عقل و احساس و عمل در روح او بسیار هماهنگ بود … غالباً یک موضوع را از دو یا سه جنبهٔ مختلف آن نگاه میکرد. در مسائل علمی جنبهٔ زیبایی و در مسائل هنری جنبهٔ علمی را فراموش نمیکرد (کارنامهٔ فیّاض، ص ۲۵۷).
🔸در نامههایی که مینوشت لحنش غالباً غمناک بود: از گذشتهٔ خوش و دوستان روحانی خود با تأسف و حسرت یاد میکرد.
از ناهنجاری وضع سیاسی ایران و نفاق و ناروزنیهای رجال سیاست و اخلالگری هوچیها مینالید (کارنامهٔ فیّاض، ص ۲۶۲)
***
میدانیم که دکتر غنی در فروردینماه* ۱۳۳۱ در شهر اوکلند (ایالت کالیفرنیا) بدرود حیات گفت و پیکرش در قبرستانی نزدیک سانسفرانسیسکو به خاک سپرده شد.
دکتر فیّاض با عنایت به این امر، نوشتهٔ خود را با عبارت زیر به پایان برده است که از یکسو نمودار ارادتش نسبت به دکتر غنی است و از سوی دیگر بزرگی و وسعت نظر آن «طبیب ادیب» را نشان میدهد:
اکنون آن مرد بزرگ در ساحل سانفرانسیسکو در کنار اقیانوس آرام خفته است، دو دریا در پهلوی هم.
*زندهیاد ایرج افشار در نادرهکاران (ص ۷۸) روز درگذشت دکتر غنی را ۱۰ فروردینماه نوشته است امّا در اغلب منابع از جمله دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی (۴/ ۷۳۶) نهم فروردینماه ذکر شده است.
سلمان ساکت
۹ فروردینماه ۱۴۰۴
@Avaze_Sorkh
instagram.com/Salmansaket.Official
(به مناسبت سالروز درگذشت دکتر غنی)
دکتر قاسم غنی اهل سبزوار و از رجال فرهنگی و سیاسی عصر پهلوی بود. او در دانشگاه آمریکایی بیروت پزشکی خوانده بود و طبیبی حاذق بهشمار میآمد. با این همه دل در گرو فرهنگ ایران و ادبیات فارسی داشت. با تاریخ و فرهنگ یونان و روم و تاریخ اروپای قرون وسطی بهخوبی آشنا بود. همچنین در تاریخ هنر نقاشی و نقد آثار هنرمندان این رشته صاحبنظر بود. به موسیقی دلبستگی داشت و از دوستداران کلنل وزیری بهشمار میآمد.
یکی از بهترین سرگذشتنامههای او به قلم دکتر علیاکبر فیّاض _ مؤسس و نخستین رئیس دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد _ نوشته شده است. او شیفتهٔ دکتر غنی بود و بسیاری از موفقیتهای خود را مرهون عنایتها و محبتهای آن مرد بزرگ میدانست.
نوشتهٔ دکتر فیّاض نخستینبار در مقدّمهٔ کتاب «بحثی در تصوف» (خردادماه ۱۳۳۱) منتشر شده است.
در بخشهایی از این نوشتهٔ زیبا و دلنشین آمده است:
🔸یک برخورد با دکتر غنی برای هرکسی کافی بود که یک عمر او را دوست بدارد، ولی با معاشرت بیشتر کار انسان با او کمکم از تحسین به اعجاب میرسید. قریحهٔ سرشار و کولتور [= فرهنگ] وسیع او، انسان را دچار حیرت و شگفتی میکرد (کارنامهٔ فیّاض، ص ۲۵۷).
🔸دکتر غنی روح فوقالعاده موزون و با اعتدالی داشت. عقل و احساس و عمل در روح او بسیار هماهنگ بود … غالباً یک موضوع را از دو یا سه جنبهٔ مختلف آن نگاه میکرد. در مسائل علمی جنبهٔ زیبایی و در مسائل هنری جنبهٔ علمی را فراموش نمیکرد (کارنامهٔ فیّاض، ص ۲۵۷).
🔸در نامههایی که مینوشت لحنش غالباً غمناک بود: از گذشتهٔ خوش و دوستان روحانی خود با تأسف و حسرت یاد میکرد.
از ناهنجاری وضع سیاسی ایران و نفاق و ناروزنیهای رجال سیاست و اخلالگری هوچیها مینالید (کارنامهٔ فیّاض، ص ۲۶۲)
***
میدانیم که دکتر غنی در فروردینماه* ۱۳۳۱ در شهر اوکلند (ایالت کالیفرنیا) بدرود حیات گفت و پیکرش در قبرستانی نزدیک سانسفرانسیسکو به خاک سپرده شد.
دکتر فیّاض با عنایت به این امر، نوشتهٔ خود را با عبارت زیر به پایان برده است که از یکسو نمودار ارادتش نسبت به دکتر غنی است و از سوی دیگر بزرگی و وسعت نظر آن «طبیب ادیب» را نشان میدهد:
اکنون آن مرد بزرگ در ساحل سانفرانسیسکو در کنار اقیانوس آرام خفته است، دو دریا در پهلوی هم.
*زندهیاد ایرج افشار در نادرهکاران (ص ۷۸) روز درگذشت دکتر غنی را ۱۰ فروردینماه نوشته است امّا در اغلب منابع از جمله دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی (۴/ ۷۳۶) نهم فروردینماه ذکر شده است.
سلمان ساکت
۹ فروردینماه ۱۴۰۴
@Avaze_Sorkh
instagram.com/Salmansaket.Official
02.05.202501:54
فرم های شعر فارسی غنیترین فرم های ادبیّات بشری
امیدوارم چند جوان با غیرتْ با خواندن این کتاب به فکرِ این بیفتند که بروند و فرم را بشناسند و شعر فارسی را از فرم های بینهایتی که دارد و حاصل نبوغِ مولوی و حافظ و سعدی و خاقانی و امثال ایشان است و فرمهای بینهایتی که میتواند داشته باشد بهرهمند کنند. بگذار این سیاهیلشگر چندین هزار نفری عمرشان بر باد برود و کاغذ باطله برای کارخانههای مقوّاسازی، هرچه بیشتر فراهم آورند. شیرینیفروشیها به پاکت نیاز دارند. خلاقیت ادبی ازین شیرینتر! شناختِ فرم نه تنها برای هنرمندان ضرورت دارد و نخستین و تنها راهِ پیشرفت کارِ آنهاست که پژوهشگران را نیز به مانندِ عدد نویسی در علم ریاضی است.آیا ریاضی دانی می شناسید که عدد نویسی یاد نگرفته باشد؟بسیاری از محققان دانشگاهیِ ما، که در مهم ترین دایره المعارف های دولتی،با خرج ملّت ایران، مقالات علمی و تحقیقی مینویسند ریاضیدانانی هستند که هنوز عددنویسی نیاموختهاند. فرمهای شعر فارسی غنی ترین فرم های ادبیّاتِ بشری است. ما باید آنها را، برای انسان معاصر،عُرفی و سکولار کنیم و این کارْ کارِ آسانی نیست. آن فرمها با پارادایمهای قُدسی چنان جوش خوردهاند که این کار محال می نماید. با اینهمه نباید نومید بود. آینده از آن نبوغِ فرزندانِ ایرانزمین است.
رستاخیز کلمات - محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
امیدوارم چند جوان با غیرتْ با خواندن این کتاب به فکرِ این بیفتند که بروند و فرم را بشناسند و شعر فارسی را از فرم های بینهایتی که دارد و حاصل نبوغِ مولوی و حافظ و سعدی و خاقانی و امثال ایشان است و فرمهای بینهایتی که میتواند داشته باشد بهرهمند کنند. بگذار این سیاهیلشگر چندین هزار نفری عمرشان بر باد برود و کاغذ باطله برای کارخانههای مقوّاسازی، هرچه بیشتر فراهم آورند. شیرینیفروشیها به پاکت نیاز دارند. خلاقیت ادبی ازین شیرینتر! شناختِ فرم نه تنها برای هنرمندان ضرورت دارد و نخستین و تنها راهِ پیشرفت کارِ آنهاست که پژوهشگران را نیز به مانندِ عدد نویسی در علم ریاضی است.آیا ریاضی دانی می شناسید که عدد نویسی یاد نگرفته باشد؟بسیاری از محققان دانشگاهیِ ما، که در مهم ترین دایره المعارف های دولتی،با خرج ملّت ایران، مقالات علمی و تحقیقی مینویسند ریاضیدانانی هستند که هنوز عددنویسی نیاموختهاند. فرمهای شعر فارسی غنی ترین فرم های ادبیّاتِ بشری است. ما باید آنها را، برای انسان معاصر،عُرفی و سکولار کنیم و این کارْ کارِ آسانی نیست. آن فرمها با پارادایمهای قُدسی چنان جوش خوردهاند که این کار محال می نماید. با اینهمه نباید نومید بود. آینده از آن نبوغِ فرزندانِ ایرانزمین است.
رستاخیز کلمات - محمدرضا شفیعی کدکنی
@shekoftandaraftab
01.05.202508:59
بازنمایی یا بازساخت تطوّر ساختاری:
(شخصیت جنید بغدادی در برخی آثار عرفانی)
ناصر امیرمحمدی - نعمت اصفهانی عمران
ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی تابستان ۱۴۰۰
@shekoftandaraftab
(شخصیت جنید بغدادی در برخی آثار عرفانی)
ناصر امیرمحمدی - نعمت اصفهانی عمران
ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی تابستان ۱۴۰۰
@shekoftandaraftab
30.04.202521:11
قول شیخ مرشد جنید بغدادی است که لفظِ قرآن و جسمِ انسان تواماناند و معنی قرآن و روح انسان تواماناند و حقیقت انسان و حقیقت قرآن یکی است و هو حقیقة الاشیاء.
رساله سلوک - شاه نعمتالله ولی
@shekoftandaraftab
رساله سلوک - شاه نعمتالله ولی
@shekoftandaraftab
05.05.202521:42
خاطراتی چند از استاد بدیعالزمان فروزانفر
نوشتهی پرویز اتابکی
ایرانشناسی سال چهاردهم زمستان ۱۳۸۱
@shekoftandaraftab
نوشتهی پرویز اتابکی
ایرانشناسی سال چهاردهم زمستان ۱۳۸۱
@shekoftandaraftab
05.05.202521:13
پیام دکتر احمد مهدوی دامغانی
در بزرگداشت بدیعالزمان فروزانفر
آقای میثم کرمی، این مرد فاضل فرهنگپرور که خداش به سلامت بداراد مجلسی را که از ساعت چهار بعدازظهر روز چهارشنبه ۲۶ آبان جاری در کتابخانه عمومی شهر خرّمدرّه به منظور «بررسی احوال و آثار علاّمه بدیعالزمان فروزانفر» منعقد خواهد شد فراهم میآورد خدا به ایشان جزای خیر مرحمت فرمایاد.
آقای کرمی از این فقیر خواسته است که چند کلمهای دربارة آن استادِ استادان زمانه و در حقیقت «اُوستاد استادان استادان این زمان» که رحمت و مغفرت واسعهی شامل حال او باد عرض کنم این درباره آن مرد به تمام معنی «بزرگ» چه میتواند به عرض برساند، سی و هفت سال پیش از این در اواخر بهار ۱۳۵۸ مقام معظّم رهبری مدظلّه العالی در چهارشنبهای به محفل دوستانی که از آن به عنوانِ «اصحاب چهارشنبه» تعبیر میشود تشریففرما شدند و بر حاضران آن جلسه شرف حضور خود را ارزانی فرمودند، ضمن مذاکرات معظمله از حاضران در باب مرحوم استاد علاّمه فروزانفر استفسار فرمودند این فقیر که سعادتِ تشرّف در آن محفل را داشت به شرفِ عرضشان رسانید: «فروزانفر در حیات و مماتش محسود بوده و هست». به نظر این کمترین شاگردان فروزانفر، این مطلب همچنان معتبر است.
از وفات فروزانفر اینک چهل و چهار سال میگذرد در اواخر سال ۱۳۴۹ یا اوائل سال ۱۳۵۰؟ مرحوم مغفور ایرج افشار آن نازنین مرد بیبدیل در نوعِ خود، مختصر مجلسی در کتابخانه دانشگاه تهران به یاد فروزانفر ترتیب داد۱ و چند سال پیش جناب استاد دکتر محمّدجعفر یاحقّی دامت افاضاته نیز در «بشرویه» که زادگاه فروزانفر است نیز مجلسی تشکیل داد و اینک هم آقای کرمی در «خرّمدرّه» مجلسی فراهم میآورد ـ همین و همین. آیا این نحوه یادبودهای محلّی و محدود مناسب شأن و مقام فروزانفر است؟ برای برخی شاگردان متوسطالحال او و حتی برای بعضی شاگردانِ شاگردان او، مجالس پرآوازه منعقد میشود و دربارة آنان لافها و گزافها گفته و نوشته میشود ولی برای فروزانفر و یا همطراز او مرحوم مبرور علامه همائی قدّسالله تربته مجلسی منعقد نمیشود!! آیا جز اینست که فروزانفر و همائی را محسود بشماریم؟ و در عین حال فروزانفر را پس از وفاتش «مظلوم».
و، دردناکتر آنکه یکی از شاگردان ناسپاس خویشتن بین او در مجلسی بیهیچ پروائی بگوید «آنچه فروزانفر میدانست به ما شاگردانش آموخت»!! گویا او از اینکه قریب هشتاد سال است که هر که ـ آری هر که ـ دربارة مولانای رومیبلخی و یا تاریخ ادبیّات فارسی تا اوایل قرن هفتم چیزی مینویسد یا نگاشته است ریزهخوار خوان نعمت فروزانفر بر سفره گستردة «زندگانی مولانا جلالالدین» و «سخن و سخنوران» و «شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطّار نیشابوری» بوده و خواهد بود. «بیشک» غافل و یا به ظن قوی «متغافل» بوده است.
این ناچیز درباره کسی که استاد نازنین شریفِ ما مرحوم دکتر حسین خطیبی رحمهالله علیه آنچنان مدح و ثنائی از او فرموده (مجلهی کلک شماره ۷۶ـ۷۳) و یا آن فقید سعید ادب و عرفان، آن مرد نامدار عالیمقدار مرحوم استاد دکتر عبدالحسین زرینکوب اطابالله ثراه در همان مجلّه کلک، درباره او دادِ سخن و اجلال از او را به بهترین عبارات داده است، چه میتوانم بگویم که به راستی «خودثنا گفتن ز ما ترکِ ثناست».
مزید توفیق آقای میثم کرمی را در خدمت به فرهنگ و ادب از درگاه حق تعالی جلّت عظمه مسألت میکند و خداوند منّان انشاءالله به شما حاضران و سخنگویان در این مجلس طول عمر و سعادت مرحمت فرمایاد.
فقیر ناچیز احمد مهدویدامغانی
@shekoftandaraftab
در بزرگداشت بدیعالزمان فروزانفر
آقای میثم کرمی، این مرد فاضل فرهنگپرور که خداش به سلامت بداراد مجلسی را که از ساعت چهار بعدازظهر روز چهارشنبه ۲۶ آبان جاری در کتابخانه عمومی شهر خرّمدرّه به منظور «بررسی احوال و آثار علاّمه بدیعالزمان فروزانفر» منعقد خواهد شد فراهم میآورد خدا به ایشان جزای خیر مرحمت فرمایاد.
آقای کرمی از این فقیر خواسته است که چند کلمهای دربارة آن استادِ استادان زمانه و در حقیقت «اُوستاد استادان استادان این زمان» که رحمت و مغفرت واسعهی شامل حال او باد عرض کنم این درباره آن مرد به تمام معنی «بزرگ» چه میتواند به عرض برساند، سی و هفت سال پیش از این در اواخر بهار ۱۳۵۸ مقام معظّم رهبری مدظلّه العالی در چهارشنبهای به محفل دوستانی که از آن به عنوانِ «اصحاب چهارشنبه» تعبیر میشود تشریففرما شدند و بر حاضران آن جلسه شرف حضور خود را ارزانی فرمودند، ضمن مذاکرات معظمله از حاضران در باب مرحوم استاد علاّمه فروزانفر استفسار فرمودند این فقیر که سعادتِ تشرّف در آن محفل را داشت به شرفِ عرضشان رسانید: «فروزانفر در حیات و مماتش محسود بوده و هست». به نظر این کمترین شاگردان فروزانفر، این مطلب همچنان معتبر است.
از وفات فروزانفر اینک چهل و چهار سال میگذرد در اواخر سال ۱۳۴۹ یا اوائل سال ۱۳۵۰؟ مرحوم مغفور ایرج افشار آن نازنین مرد بیبدیل در نوعِ خود، مختصر مجلسی در کتابخانه دانشگاه تهران به یاد فروزانفر ترتیب داد۱ و چند سال پیش جناب استاد دکتر محمّدجعفر یاحقّی دامت افاضاته نیز در «بشرویه» که زادگاه فروزانفر است نیز مجلسی تشکیل داد و اینک هم آقای کرمی در «خرّمدرّه» مجلسی فراهم میآورد ـ همین و همین. آیا این نحوه یادبودهای محلّی و محدود مناسب شأن و مقام فروزانفر است؟ برای برخی شاگردان متوسطالحال او و حتی برای بعضی شاگردانِ شاگردان او، مجالس پرآوازه منعقد میشود و دربارة آنان لافها و گزافها گفته و نوشته میشود ولی برای فروزانفر و یا همطراز او مرحوم مبرور علامه همائی قدّسالله تربته مجلسی منعقد نمیشود!! آیا جز اینست که فروزانفر و همائی را محسود بشماریم؟ و در عین حال فروزانفر را پس از وفاتش «مظلوم».
و، دردناکتر آنکه یکی از شاگردان ناسپاس خویشتن بین او در مجلسی بیهیچ پروائی بگوید «آنچه فروزانفر میدانست به ما شاگردانش آموخت»!! گویا او از اینکه قریب هشتاد سال است که هر که ـ آری هر که ـ دربارة مولانای رومیبلخی و یا تاریخ ادبیّات فارسی تا اوایل قرن هفتم چیزی مینویسد یا نگاشته است ریزهخوار خوان نعمت فروزانفر بر سفره گستردة «زندگانی مولانا جلالالدین» و «سخن و سخنوران» و «شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطّار نیشابوری» بوده و خواهد بود. «بیشک» غافل و یا به ظن قوی «متغافل» بوده است.
این ناچیز درباره کسی که استاد نازنین شریفِ ما مرحوم دکتر حسین خطیبی رحمهالله علیه آنچنان مدح و ثنائی از او فرموده (مجلهی کلک شماره ۷۶ـ۷۳) و یا آن فقید سعید ادب و عرفان، آن مرد نامدار عالیمقدار مرحوم استاد دکتر عبدالحسین زرینکوب اطابالله ثراه در همان مجلّه کلک، درباره او دادِ سخن و اجلال از او را به بهترین عبارات داده است، چه میتوانم بگویم که به راستی «خودثنا گفتن ز ما ترکِ ثناست».
مزید توفیق آقای میثم کرمی را در خدمت به فرهنگ و ادب از درگاه حق تعالی جلّت عظمه مسألت میکند و خداوند منّان انشاءالله به شما حاضران و سخنگویان در این مجلس طول عمر و سعادت مرحمت فرمایاد.
فقیر ناچیز احمد مهدویدامغانی
@shekoftandaraftab
02.05.202521:30
خم شدند دست دکتر ذبیحالله صفا را بوسیدند!
آخرین خاطرهای که من از مرحوم سید جلال آشتیانی دارم مربوط به شاید ۱۲ سال پیش است که کنگرهای در مشهد تشکیل شده بود با نام «کتاب و کتابداری در جهان اسلام». آقای دکتر ولایتی از مرحوم دکتر ذبیحالله صفا که مدتی بود در ایران نبودند، دعوت کرده بودند تا در این کنگره شرکت کنند. ایشان هم شرکت کردند. از قضا وقتی رفته بودند در همان محلی که سالیان دراز تدریس کرده بودند، یعنی دانشکده ادبیات، کسی فریاد زده بود که این مردکه (دکتر صفا) را چه کسی این جا راه داده. است؟
حالا ایشان با دعوت وزیر خارجه آمده بودند، حتی آقای دکتر ولایتی ماشین فرستاده بودند که ایشان را بیاورند. در یکی از این شبها که ما در هتل الغدیر مشهد بودیم، تلفن کردند که آقای جلال آشتیانی میخواهد به دیدن دکتر ذبیح الله صفا بیاید! خلاصه آمدند و دور هم جمع شدیم. در آن جا صحنهای که توجه من را جلب کرد، این بود که وقتی استاد آشتیانی میخواستند از دکتر صفا خداحافظی کنند، خم شدند و دست ایشان را بوسیدند! سابقه ندارد و من ندیدهام که یک سیدِ معمّم خم شوند و دست کسی را ببوسند، این کار را آقای آشتیانی در حضور همه کردند، خم شدند و دست دکتر صفا را بوسیدند! من در شرح حالی که بعدتر نوشتم گفتهام که شاید آن بیمِهری که به دکتر صفا شده بود را، آن سید جلیلالقدر میخواستند خود یک تنه جبران کنند. این تعالی روح یک عالِم را میرساند!
سیره فرزانگان - عبدالحسن بزرگمهرنیا
نقل از مجله فرهنگی هنری بخارا، شب سید جلال آشتیانی، ۹۵/۱۱/۱۹، نقل خاطره از نوشآفرین انصاری
@shekoftandaraftab
آخرین خاطرهای که من از مرحوم سید جلال آشتیانی دارم مربوط به شاید ۱۲ سال پیش است که کنگرهای در مشهد تشکیل شده بود با نام «کتاب و کتابداری در جهان اسلام». آقای دکتر ولایتی از مرحوم دکتر ذبیحالله صفا که مدتی بود در ایران نبودند، دعوت کرده بودند تا در این کنگره شرکت کنند. ایشان هم شرکت کردند. از قضا وقتی رفته بودند در همان محلی که سالیان دراز تدریس کرده بودند، یعنی دانشکده ادبیات، کسی فریاد زده بود که این مردکه (دکتر صفا) را چه کسی این جا راه داده. است؟
حالا ایشان با دعوت وزیر خارجه آمده بودند، حتی آقای دکتر ولایتی ماشین فرستاده بودند که ایشان را بیاورند. در یکی از این شبها که ما در هتل الغدیر مشهد بودیم، تلفن کردند که آقای جلال آشتیانی میخواهد به دیدن دکتر ذبیح الله صفا بیاید! خلاصه آمدند و دور هم جمع شدیم. در آن جا صحنهای که توجه من را جلب کرد، این بود که وقتی استاد آشتیانی میخواستند از دکتر صفا خداحافظی کنند، خم شدند و دست ایشان را بوسیدند! سابقه ندارد و من ندیدهام که یک سیدِ معمّم خم شوند و دست کسی را ببوسند، این کار را آقای آشتیانی در حضور همه کردند، خم شدند و دست دکتر صفا را بوسیدند! من در شرح حالی که بعدتر نوشتم گفتهام که شاید آن بیمِهری که به دکتر صفا شده بود را، آن سید جلیلالقدر میخواستند خود یک تنه جبران کنند. این تعالی روح یک عالِم را میرساند!
سیره فرزانگان - عبدالحسن بزرگمهرنیا
نقل از مجله فرهنگی هنری بخارا، شب سید جلال آشتیانی، ۹۵/۱۱/۱۹، نقل خاطره از نوشآفرین انصاری
@shekoftandaraftab
01.05.202521:04
کارگه حشر معانی
معرفی کتاب رستاخیز کلمات
عبدالله ولیپور - رقیه همتی
کتاب رستاخیز کلمات به قلم محمدرضا شفیعی کدکنی، درسگفتارهایی پیرامون فرمالیسم روس است که توسط انتشارات سخن در سال ۱۳۹۱ به زیور طبع آراسته شده است. نویسنده در کتاب مذکور، ابعاد گوناگون فرمالیسم را در چهل مقاله به شکل تطبیقی با ادبیات فارسی، مورد مداقه قرار داده است. نگارندگان این سطور، به معرفی کتاب رستاخیز کلمات مبادرت نمودهاند. در راستای این هدف، شرح مختصری از محتوای کتاب را بیان داشتهاند.
@shekoftandaraftab
معرفی کتاب رستاخیز کلمات
عبدالله ولیپور - رقیه همتی
کتاب رستاخیز کلمات به قلم محمدرضا شفیعی کدکنی، درسگفتارهایی پیرامون فرمالیسم روس است که توسط انتشارات سخن در سال ۱۳۹۱ به زیور طبع آراسته شده است. نویسنده در کتاب مذکور، ابعاد گوناگون فرمالیسم را در چهل مقاله به شکل تطبیقی با ادبیات فارسی، مورد مداقه قرار داده است. نگارندگان این سطور، به معرفی کتاب رستاخیز کلمات مبادرت نمودهاند. در راستای این هدف، شرح مختصری از محتوای کتاب را بیان داشتهاند.
@shekoftandaraftab
30.04.202521:21
جعفر خلدی گوید که شاه طریقت جنید بغدادی با جماعتی مشایخ قصد زیارت طور کردند، چون بمناجات گاه موسی رسیدند، جنید را وقت خوش گشت و در وجد آمد، درویشی دست بهم وازد، این بیت بر گفت:
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الی الآثار
جماعت از روی موافقت بتواجد در آمدند، هر کسی در شوری افتاده، و از هر گوشهای نعرهای همیآمد، راهبی آنجا در غاری نشسته، چون ایشان را بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة محمد اجیبونی، جنید پیش آن راهب رفت، راهب گفت ای شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص؟ گفت بر خصوص، گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیّت بر پای خیزد، گفت نشانی از حق بدلهای ایشان رسد بر پای خیزند، نبینی که جمعی نشسته باشند مهتری در آید همه بر پای خیزند و بتواضع درآیند، ما را از حق نشانی آید و در آن نشان پیمانی بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در انجیل صورت این سعادت دیدهایم و خواندهایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس درخواست تا همان بیت باز گفتند، بر پای خاست و همچون چرخی همیگشت، آخر بانگی بکرد و جان بحضرت فرستاد.
کشف الاسرار و عدة الابرار - ابوالفضل میبدی
@shekoftandaraftab
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الی الآثار
جماعت از روی موافقت بتواجد در آمدند، هر کسی در شوری افتاده، و از هر گوشهای نعرهای همیآمد، راهبی آنجا در غاری نشسته، چون ایشان را بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة محمد اجیبونی، جنید پیش آن راهب رفت، راهب گفت ای شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص؟ گفت بر خصوص، گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیّت بر پای خیزد، گفت نشانی از حق بدلهای ایشان رسد بر پای خیزند، نبینی که جمعی نشسته باشند مهتری در آید همه بر پای خیزند و بتواضع درآیند، ما را از حق نشانی آید و در آن نشان پیمانی بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در انجیل صورت این سعادت دیدهایم و خواندهایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس درخواست تا همان بیت باز گفتند، بر پای خاست و همچون چرخی همیگشت، آخر بانگی بکرد و جان بحضرت فرستاد.
کشف الاسرار و عدة الابرار - ابوالفضل میبدی
@shekoftandaraftab
30.04.202521:08
بررسی و تحلیل نخستین مکاتبات عارفان
(مکتوبات ذوالنون مصری و جنید بغدادی)
باقر صدرینیا - الهه رجبیفر
ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی تابستان ۱۴۰۰
@shekoftandaraftab
(مکتوبات ذوالنون مصری و جنید بغدادی)
باقر صدرینیا - الهه رجبیفر
ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی تابستان ۱۴۰۰
@shekoftandaraftab
दिखाया गया 1 - 24 का 318
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।