Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور) avatar
قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور)
قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور) avatar
قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور)
19.04.202517:50
اوراق عتیق

در پاسخ نوشتۀ اخیر، دوست دانشمند گرامی آقای محمّدحسین حکیم اطّلاع دادند که چند سال پیش همۀ شماره‌های اوراق عتیق را به وبگاه نورمگز سپرده‌اند و در آن‌جا قابل خواندن و جست‌وجوست. همّتش بلند است، جایش بلند باد. امیدوارم گردآورندگان گرامی دیگر مجموعه‌های مقالات نیز چنین کنند و منفعت کوششی را که در راه خدمت به فرهنگ ایرانی کرده‌اند از این راه عام سازند.

@QalamAndaz
04.04.202518:29
در ستایش خامی یا سهم شما کِی تمام می‌شود؟

بسیاری از دانشجویان یک دورۀ خامی و نادانی را گذرانده‌اند که با خود، و به هم، می‌گفته‌اند که «من مثل فلانی کم‌سوادِ پرمدّعایِ زیاده‌خواه نمی‌شوم»¹، «من مثل فلانی دزد نمی‌شوم»، «من مثل فلانی شاگردانم را تحقیر نمی‌کنم»، «من مثل فلانی مجیزگو نمی‌شوم» و...² این دانشجویان همان‌ها هستند که ده سال بعد ازشان کم‌سوادِ پرمدّعایِ زیاده‌خواه، دزد، معلمی که شاگردش را تحقیر می‌کند یا مجیزگو بیرون می‌آید، در حالی که همگی همچنان خود را از همۀ آن تهمت‌ها مبرّا می‌دانند (و این نگارنده نیز خود را از بیرون نمی‌بیند، ولی همیشه به خود نهیب می‌زند). علّت این تغییر موضعِ غالباً ناخودآگاه یکی از این سه چیز است:
١. شخص توان نقد خود را ندارد و رذیلت‌های خود را نمی‌بیند، که بیماری‌ای لاعلاج است؛
٢. شخص با واقعیّت‌های زندگی رویارو می‌شود و می‌بیند با آن خیال‌های خام و خواب‌های جوانانه نمی‌شود زندگی کرد و پدر و مادر و اهل و عیال و... را راضی نگه داشت؛
٣. شخص دچار سختی‌هایی می‌شود و در آن سختی‌ها هزینه‌هایی می‌پردازد که او را به این نتیجه می‌رساند که «تو دیگر سهمت را پرداخته‌ای، بعد از این دیگر وظیفه‌ای نداری».
واقعیّت زشتی که گویا باید پذیرفتش آن است که با آن خامی‌ها کار جهان از پیش نمی‌رود. آدم‌ها اگر زیاد هم در فکر این باشند که پایشان را کج نگذارند خیلی از پیشرفت‌ها حاصل نمی‌شود. بسیاری از پیشرفت‌های بزرگ علمی و آثار بزرگ فرهنگی و هنری حاصل تبعیض و تمرکز پول و قدرت و خرد شدن قشر ضعیف جامعه‌اند (این بخش واقعیّت دیگر زشت نیست، کثیف است). پس حالا که این‌طور است بیاییم همه با هم واقعیّت‌ها را بپذیریم و با اعتراض بی‌جا مانع کسب نشویم؟
جهانی که من امروز می‌بینم حاصل همین واقع‌نگریِ جنگلی است. شرق و غرب و نه شرقی نه غربی‌اش را کاسب‌هایی گرفته‌اند که جز سود خود به چیزی نمی‌اندیشند و میراث چندهزارسالۀ تلاش انسان برای متمدّن شدن را به سرعتی هرچه تمام‌تر به قهقرا می‌برند. حالا که دست من به جایی نمی‌رسد که در این روند قهقرایی اصلاحی کنم، آیا بهتر است خودم هم جزوی از آن شوم یا در برابر آن ساکت باشم؟ نمی‌دانم. آن‌قدر می‌دانم که در میان این همه آدم‌ عاقل وجود چند دیوانه به جایی ضرری نمی‌زند، جز به خود ایشان.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. من ممکن است بخواهم بی‌سواد باشم و به هیچ کس ربطی ندارد؛ ولی وقتی نسبت به سوادم زیاده‌خواه و پرمدّعا بودم دیگران حق اعتراض دارند، بلکه باید اعتراض کنند.
٢. بعضی از دانشجویان هم البته قبل از رسیدن به دانشگاه پخته بوده‌اند و هیچ گاه از این سوداهای خام نپخته‌اند.

@QalamAndaz
07.02.202516:40
گزیدۀ آثار مینورسکی (١٨٧٧- ١٩۶۶) در زمینۀ تحقیقات ایرانی
(عرفان چوبینۀ بهروز)

دیروز، ششم فوریه، زادروز ولادیمیر مینورسکی بود. او در میان پژوهشگران ادبیّات فارسی بیش‌تر به‌خاطر کارهایی چون مقالهٔ موسوم به «شرح قصیدۀ ترسائیۀ خاقانی» (Khaqani and Andronicus Comnenus بخش ششم)، «تعلیقات بر حدودالعالم» (Addenda to the Hudud al-'Alam) و «ویس و رامین: یک رمانس پارتی» (Vis u Ramin: a Parthian Romance) شناخته ‌می‌شود. اما حوزۀ مطالعات او از تحقیق در مذهب اهل‌الحق (نخستین پژوهش او در حوزۀ مسائل ایرانی)، تاریخ شروان و دربند در قرون دهم و یازدهم میلادی، تا زبان‌ها و گویش‌های ایرانی را در بر می‌گرفت (برای جزئیّات زندگی علمی او به پژوهش‌های آقای دکتر گودرز رشتیانی، مثل رهاورد مینورسکی، رجوع شود). هدف از این نوشته گرامی‌داشت یاد یکی از زبده‌ترین شرق‌شناسان و هم‌رسانی گزیدهٔ مکتوبات اوست تا اصل برخی از آثار او در دسترس خواهندگان باشد.
این گزیده را روبرت بدروسیان تدوین کرده‌ و در وبگاه آرکایو در دسترس عموم قرار داده‌است. هایپرلینک هر مقاله در صفحات اوّلیّۀ فایل پی‌دی‌اف هست و با لمس آن می‌توان به صفحۀ نخست آن مقاله منتقل شد.
22.01.202514:36
[ادامه از فرستۀ نخست.]

او سپس معنیِ «خنبیدن» را از فرهنگ نفیسی نقل کرده و شواهدی نیز از کاربرد آن در ترجمۀ تفسیر طبری و غزلیات شمس به دست داده‌است. سپس گفته‌است:
کاربرد اندک این فعل در زبان فارسی، آشنایی نداشتن کاتبان شاهنامه را توجیه می‌کند. در دست‌نویس واتیکان، فعل «بخمید» آمده است که تفاوت چندانی با «بخنبید» ندارد؛ اما واژۀ مورد نظر که در شاهنامه آمده، به احتمال فراوان «بخنبید» بوده است که بیشتر کاتبان آن را به «بخندید» بدل کرده‌اند.

(نک. ص١۴٨-١۴٩ از مقالۀ پیش‌گفته.)
محمودی لاهیجانی در این‌جا مرتکب چند خطا شده‌است:
نخست آن‌که گفته‌است «"بخمّید" تفاوت چندانی با "بخنبید" ندارد» و گویا متوجّه نبوده‌است که اصولاً «خمّیدن» و «خنبیدن» دو شکل از یک فعل‌اند. روشن است که مشتقّات فعل «خمیدن/ خمّیدن» در شاهنامه بسیار پرکاربردند. چرا فردوسی فقط در این‌جا (و یک موضع دیگر که در آن هم محمودی لاهیجانی دست به تصحیحِ شبهِ‌قیاسی زده‌است) صورت «خنبیدن» را بر «خمّیدن» ترجیح نهاده‌است؟
دیگر آن‌که مانند بسیاری دیگر از مصحّحان تصوّر نادرستی از قاعدۀ «ضبط دشوارتر» داشته‌است. ترجیح ضبط دشوارتر به این معنی نیست که حتماً در متن واژۀ دشوار و شاذّی به کار رفته‌باشد، بلکه در بسیاری موارد ساختار دستوری عبارات و کلمات یا فضای معنایی ابیات و عبارات موجب دشواری بوده‌است (دربارۀ کشف و اختراع شواذ در متون تصحیح‌شده نک. مقالۀ نگارنده، با عنوان «تصحیح متن؛ یک بررسی جزئی‌نگرانه (بحثی در مسئلۀ شواذ)».
سه‌دیگر آن‌که در جایی که مشکل ابیات با همان ضبط‌هایی که در دستنویس‌ها هست حل می‌شود (و علل تبدیل آن ضبط به صورت‌های دیگر را نیز می‌توان تشخیص داد) دست به تصحیح قیاسی زده‌است؛ تصحیحی که در این شرایط نوعی از استحسان خواهد بود.
آن‌گونه که دربارۀ مورد پیشین گفتم، فردوسی گردآفرید را «چاره‌گر» خوانده‌است و این چیزی است که این‌جا نیز به کار خواهد آمد. گردآفرید که کشته شدن خود را نزدیک می‌بیند، حیله‌گرانه می‌خندد (از این روست که «درفشان چو خورشید شد روی او») و کلاه‌خود را از سر خود برمی‌دارد، تا سهراب با دیدن روی خندان و موی رهای او دل‌بستۀ او شود و نتواند او را بکشد. صورت اصلی بیت باید همان باشد که در غالب دستنویس‌ها (و در آن میان دستنویس سن‌ژوزف) آمده‌است:
بخندید و برداشت خود از سرش

صورت «بخندید» به‌سادگی می‌تواند به «بجنبید» و «بخمید» تصحیف شود، ولی گمان من آن است که کاتبان در این بیت مرتکب تصحیف نشده‌اند، بلکه بیت را تحریف کرده‌اند. کاتبان بعضی دستنویس‌ها (همانند بعضی خوانندگان این یادداشت) صورت «بخندید» را با فضای داستان نامتناسب پنداشته‌اند (سهل است، شاید آن را خنک و بچّگانه دانسته‌اند) و از این روست که آن را به صورت‌های دیگری، از جمله «بپیچید» که تفاوت ظاهری‌اش با «بخندید» قدری زیاد است و «بترسید» که با «بخندید» هیچ شباهت ظاهری‌ای ندارد، گردانده‌اند.¹ اما توجّه به چند نکته نشان می‌دهد که صورت اصلی این کلمه باید همان «بخندید» بوده‌باشد:
١. اشارۀ پیشین فردوسی به چاره‌گر بودن گردآفرید؛
٢. «درفشان چو خورشید شد روی او» در بیت بعد؛
٣. ضبط شمار قابل‌توجّهی از دستنویس‌ها، و از آن میان دستنویس سن‌ژوزف (این دلیل سوم را البتّه از نظر اهمّیّت باید پیش از دو دلیل پیشین نهاد).
پیش‌تر گفتم که دومین موردی که محمودی لاهیجانی از کاربرد «خنبیدن» در شاهنامه به دست داده‌است نیز تصحیح شبه‌قیاسیِ خود اوست که ظاهراً پرداختن بدان، پس از نقد و ردّ مورد نخست، وجهی ندارد.
***
این‌ها دو مورد از سه تصحیحی بود که سیّد علی محمودی لاهیجانی در مقالۀ خود پیشنهاد کرده‌بود. نقد و ردّ سومین مورد را به مقاله‌ای که در دست نگارش دارم محوّل می‌کنم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. بعضی خوانندگان این یادداشت هم احتمالاً از کم‌هیجان بودن این راه حل و این‌که ضبط برگزیدۀ نگارنده در بسیاری از دستنویس‌ها موجود است ناراضی خواهند بود. این هم از آفت‌هایی است که به کار تصحیح راه یافته‌است و برخی تصحیح را نوعی از کشف و شهود پنداشته‌اند.

@QalamAndaz
से पुनः पोस्ट किया:
چهار خطی avatar
چهار خطی
15.01.202507:49
چند رباعی به‌هم پیوستۀ دیگر از ابن یمین

دوست فاضل جناب آقای مسعود راستی‌پور به مناسبت چاپ کتاب مجالس تفسیری فضل بن محب نیشابوری، یادداشتی نوشته‌اند و از وجود چند رباعی به‌هم پیوسته در آن خبر داده‌اند. مثال‌هایی که ذکر کرده‌اند، می‌تواند جزو قدیمی‌ترین نمونه‌های این دست رباعیات باشد.

در تمهیدات عین‌القضات همدانی قطعه‌ای در وزن رباعی در چهاربیت پشت سر هم آمده است (ص ۴):
ما را بجز این جهان جهانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزاده نسب زنده بجانی دگر است
و آن گوهر پاکشان زکانی دگر است
قلاشی و رندی است سرمایۀ عشق
قرّائی و زاهدی جهانی دگر است
ما را گویند کین نشانی دگر است
زیرا که جزین زبان زبانی دگر است

که بخشی از آن، یک رباعی مشهور منسوب به ابوسعید است: ما را به‌جز این جهان، جهانی دگر است (اسرارالتوحید، ۳۲۹). به نظر می‌رسد دو روایت متفاوتِ یک رباعی در کنار هم قرار گرفته‌ و به شکل دو رباعی به هم پیوسته هم قابل بررسی است (البته با پس و پیش کردن ابیات).
‏..

همان‌طور که در یادداشت‌های پیشین آمد، شیوع رباعیات به‌هم پیوسته در قرن هشتم هجری، نشان از میل تنی چند از شاعران برای فراروی از فرم رباعی دارد که ظاهراً چندان مورد اقبال جامعۀ ادبی قرار نگرفته و در حد تفنن و ذوق‌ورزی باقی مانده است. از ابن یمین پیشتر مجموعه‌ای شامل سه رباعی به پهم پیوسته نقل کردیم. بنده در مرور رباعیات ابن یمین، متوجه رباعیاتی شدم که مفهوم آن به تنهایی، ناقص می‌نماید. فی‌المثل در آغاز یک رباعی آمده: این هم بشنو ای پسر نیک اختر (دیوان اشعار ابن یمین، باستانی‌راد، ۶۷۲) که مشخص است دنبالۀ یک رباعی دیگر است. با بررسی دستنویس‌ها (خدابخش، ۲۳۰ر-۲۳۰پ؛ مجلس، برگ ۳۶۴ر-۳۶۴پ) دریافتم که این رباعی و چند رباعی دیگر، بخشی از یک منظومۀ پندآمیز در قالب چند رباعی به‌هم پیوسته است. تا آنجا من متوجه شده‌ام، رباعیات زیر جزوی از این مجموعۀ نصایح است:

بشنو پسرا یک سخن از پند پدر
بی زر منشین که کار زر دارد زر
ور زآنکه نیاید این حدیثت باور
در معنی این رباعی خوب نگر:

از سبزه چو گل خردگکی چند نمود
بلبل به هزار صوت او را بستود
زآن پس که به باد رفت برگیش که بود
کس نام گل از زبان بلبل نشنود

وین هم بشنو ای پسر نیک اختر
از زر مطلب همین زر و هیچ دگر
دانی چه بود معنیِ برخورداری
یعنی بخور و بدار و با خویش ببر

پندم بشنو که هرکه این پند شنود
شد حاصل عمر او به گیتی همه سود
هم زنگ غم از آینۀ دل بزدود
هم گوی مراد از همه اقران بربود

گر خوش گذرانی، گذرد عمر تو خوش
ور کم نزنی، نقش تو آید همه شش
چون می‌گذرد عمر به هر حال که هست
خوش می‌گذران و بار اندوه مکش

مردم نکند روزی خود بیش به جهد
وز غایت خود کس نرود پیش به جهد
کاری که در آن به سعی تو حاجت نیست
زنهار مینداز در آن خویش به جهد

پندی که ز گنج شایگان بِهْ باشد
گر بشنوی ای جان و جهان، بِهْ باشد
امّید به مخلوق گرت هست مفید
آخر درِ خالق نه از آن بِهْ باشد؟

ای دل! تو اگر ناشنوایی پندی
نزدیک خردمند سزای بندی
دانی که جهان بر گذر باد فناست
آخر به چه خویش را بر او می‌بندی؟

داود نبی چو برگشادی اسرار
گفتی: پسرا پند من از دل مگذار
اندک شمر ار هست تو را دوست هزار
ور دشمن تو یکی است بسیار شمار

از آنجا که چاپ باستانی‌راد فاقد رباعی اول و هفتم این مجموعه است و سایر رباعیات هم بر اساس تنظیم الفبایی از هم جدا شده‌اند، ربط این رباعیات در این چاپ آشکار نیست.
‏..

توضیح: مطلب بالا بخشی از مقاله‌ای است که سال گذشته در شاهرود برای همایش ابن یمین قرائت شده و موضوع آن، «نوآوری‌های ابن یمین در فرم رباعی» است و قرار است در مجموعه مقالات همایش چاپ شود.

"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
14.01.202511:34
[ادامه از فرستۀ نخست]

جالب آن است که این تنها شاهدی هم هست که معنیِ «ناگهانی، بی‌خبر» در آن کاملاً آشکار است، بلکه تنها معنی‌ای است که می‌تواند در بیت قرار گیرد. آن‌گونه که مصحّح دیوان فرّخی یاد کرده، این بیت فقط در فرهنگ سروری آمده بوده‌است و از این‌جا می‌توان دانست که به احتمالی نزدیک به یقین یکی از فرهنگ‌نویسان متأخّر این بیت را سروده و به فرّخی نسبت داده تا شاهدی برای کلمۀ «هوازی» جعل کند که معنی کلمه را به‌خوبی نشان دهد؛ البتّه همان معنی را که سراینده از آن کلمه درمی‌یافته‌است. نمونۀ دیگری نیز از کاربرد «هوازی» در دیوان فرّخی هست (نک. ص۴۵٢) که آن هم از لغت‌نامه نقل شده و منبع آن روشن نیست. این نمونۀ اخیر البته با دیگر کاربردهای «هوازی» هماهنگ است.
آن‌گونه که از شواهد برمی‌آید (نک. سامانۀ دادگان فرهنگستان) «هوازی» غالباً در ترجمه‌های قرآن به کار رفته و در مقابلِ سه واژۀ عربی قرار گرفته‌است:
١. اذا
«اذا هم فیه مبلسون» هوازی همه نومید گشتند از نیکوییها...

(تفسیری بر عشری، ص٣١۰)
٢. انّ
انّک اذاً لمن الظالمین تو هوازی آنگه از جمله‌ی بی‌دادگران باشی بر خویشتن.

(تفسیر قرآن پاک، ص١١۶)
۳. فَ‍
«فاذا حبالهم و عصیّهم» هوازی چون بیفگندند رسنها را و عصاها را...

(تفسیری بر عشری، ص١٢١)
در واقع «هوازی» نوعی حرف ربط یا قید زمان است که گاه «پس»، گاه «آن‌گاه» و گاه «همانا» را می‌توان جایگزین آن کرد (آن‌گونه که حسن‌دوست گفته‌است مکنزی یکی از معانیِ محتملِ «هوازی» را «آن‌گاه» دانسته‌است؛ نک. فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی، ذیل «هوازی»). در بیش‌تر موارد، مترجمان قرآن «هوازی» را معادل «اذا» (ظرف زمان، نه حرف شرط) گرفته‌اند و همان‌گونه که «اذا» می‌تواند ناگهانی بودن امری را نشان دهد، «هوازی» نیز بعضاً ناگهانی بودن آن‌چه را در جملۀ دوم (که گاه موصول است و گاه نه) اتّفاق افتاده‌است نشان می‌دهد:
فراز آمد از شاهزاده سخن
نگر تا بدآهو چه افگند بن:
هوازی یکی دست بر دست زد
چو دشمن بود -گفت- فرزند بد!

(شاهنامه، ج۵، ص١۵٧)
از همین روست که فرهنگ‌نویسان متأخّر «هوازی» را به‌معنی «ناگهان، یکباره» دانسته‌اند، در حالی که ناگهانی بودن مدلول ضمنی و ثانویّۀ «هوازی» است.
حال باید دید که در بیت محلّ سخن «هوازی» به چه معنی است. شاعر در مصراع نخست می‌گوید «هیچ گنجی از فرهنگ بهتر نیست»، آن‌گاه در مصراع دوم «هوازی» را در معنایی نزدیک به «پس» به کار می‌برد: تا توانی رو پس گنج (= گنجِ فرهنگ) ذخیره کن (= پس برو و تا می‌توانی فرهنگ به دست آور). «رو هوازی» را، که تقریباً معادل «رو پس» است، با این بیت از اسدی قیاس کنید (گرشاسب‌نامه، ص٢۶۶):
بیندیش شب کار فردا نخست
بدان رای رو پس که کردی درست

در این بیت نیز «پس» را باید در ابتدای مصراع دوم نهاد: پس بدان رای رو که درست کردی.
آخرین نکته‌ای که می‌ماند آن است که در تمامیِ شواهدی که نگارنده دیده‌است، جمله‌ای که پس از «هوازی» به کار می‌رود خبری است، نه امری. این نکته را شاید بشود نشانۀ آشناییِ ناقصِ گویندۀ بیتِ «هیچ گنجی نیست از فرهنگ به...» با این کلمه دانست، اما این احتمال نیز منتفی نیست که نبود این صورت در دیگر شواهد حاصل نقص شواهد باشد. «اذا» در زبان عربی هیچ گاه بر سر فعل امر درنمی‌آید و از این روی هیچ گاه لزومی نداشته‌است که مترجمان قرآن «هوازی» را پیش از فعل امر به کار برند؛ شواهدی که از ترجمه‌های قرآن بیرون نیامده‌اند نیز مجموعاً به ده مورد نمی‌رسند. از این روی احتمال بسیار دارد که بیت محلّ سخن، که ممکن است از آنِ رودکی باشد، تنها نمونه‌ای از کاربردِ «هوازی» بر سر جملۀ امری باشد که تا کنون به دست ما رسیده‌است.

@QalamAndaz
18.04.202517:22
مجموعۀ مقالات به چه کار می‌آید؟
(اصلاح و تکمیل)

در یادداشتی که پیش‌تر نوشتم از مضرّات مجموعه‌های مقالات گفتم و یک نوع از این مجموعه‌ها، یعنی یادنامه‌ها و جشن‌نامه‌ها، را مستثنی کردم؛ مستثنی کردن این یک نوع از آن جهت نیست که این‌ها ایجاد اشکال نمی‌کنند، بلکه از آن روی است که برای ادای احترامِ جمعی به کسانی که خدماتی به فرهنگ خود کرده‌اند گویا فعلاً راهی بهتر از این نیست و برای برآورده شدن این منظور نیز چاره‌ای جز به دردسر افکندن پژوهشگران نیست؛ اما کاش گردآورندگان این‌گونه مجموعه‌ها مقالات را در فضای مجازی انتشار دهند تا هم از دشواری و گاه ناممکن بودنِ دسترسی بدین مجموعه‌ها کاسته‌شود و هم نوشته‌های این مجموعه‌ها در جست‌وجوهای اینترنتی یافته‌شود.
اما موضوع اصلی‌ای که، بر اثر تذکّر دوستی گرامی، باید به نوشتۀ پیشین بیفزایم آن است که مجموعه‌های تخصّصیِ مقالات را باید از دایرۀ شمولِ آن‌چه نوشتم بیرون نهاد. این‌گونه مجموعه‌ها (که در ذهن من نام دو تا از آن‌ها هست، یکی «اوراق عتیق» و دیگری «متون ایرانی»، که متأسّفانه انتشار هر دو متوقّف مانده‌است) اصولاً برای پژوهشگرانِ جدّی دردسری ایجاد نمی‌کنند، چرا که هر کس بخواهد مثلاً در زمینۀ نسخه‌شناسی تحقیق کند می‌داند که «اوراق عتیق» یکی از مجموعه‌هایی است که باید بدان مراجعه کند. از سوی دیگر خریدن این‌گونه مجموعه‌ها، اگر چاپشان تمام نشده‌باشد، برای اهل تخصّص در آن زمینه‌ها ایجاد دردسر و زیانی نمی‌کند، چرا که همۀ مقالات این مجموعه‌ها زمینۀ یکسانی دارند و کسی اگر به متن‌پژوهی علاقه‌مند باشد تمامیِ حجم مجموعه‌ای مانند «متون ایرانی» به کار او خواهد آمد. همچنین اگر گردآوندۀ یک مجموعۀ تخصّصی خود در زمینه‌ای که آن مجموعه بدان اختصاص یافته‌است از اهل تخصّص باشد، مقالات مجموعه‌ای که از زیر دست او بیرون می‌آید احتمالاً قابل‌اعتمادتر از مقالاتی باشد که از نظر شخصی نامتخصّص گذشته‌است. با این حال یکی از مشکلات اصلیِ این‌گونه مجموعه‌ها آن است که به انتشار مجدّد نمی‌رسند و پس از اتمام چاپ نایاب بلکه عدیم الوجود می‌شوند. باری پیشنهاد من به گردآورندگان این مجموعه‌ها دو چیز است: نخست آن‌که فهرست آن‌ها را در فضای مجازی انتشار دهند تا در جست‌وجوهای اینترنتی یافته‌شوند؛ دیگر آن‌که پس از گذشت چند سال از انتشار آن‌ها، یعنی در زمانی که احتمالاً چاپشان تمام شده و نه خود ایشان و نه ناشران مجموعه‌ها دیگر منفعت مادی‌ای از آن‌ها حاصل نخواهند کرد، این مجموعه‌ها را در فضای مجازی انتشار دهند تا کسانی که به هر علّتی در زمان انتشار قادر به خریدشان نبوده‌اند (یا از انتشار آن‌ها اطّلاع نداشته‌اند یا اصلاً هنوز در آن زمینه‌ها مشغول تحقیق نبوده‌اند) از دسترسی بدان‌ها محروم نمانند.
مخلص کلام آن‌که نگارنده گمان می‌کند تسهیل دسترسی پژوهشگران به منابع و اطّلاعات از دغدغه‌هایی است که دست‌کم در میان خودِ اهلِ پژوهش باید مطرح و مطمح نظر باشد و آن نگاه پیشین، که معطوف به حبس و تحدید و انحصار بود، به‌مرور از میان برود.

@QalamAndaz
से पुनः पोस्ट किया:
شهرام یاری avatar
شهرام یاری
27.03.202510:05
تصحیح شعر

حضرت صبا استدعا دارم چند سطر ذیل را برای بنده چاپ بفرمائید.
دیروز در جریده ادبی گل زرد غزلی از بنده چاپ شده بود بعد از تشکر از اینکه آقای ریحان به آثار قریحه بنده توجه فرموده‌اند از ایشان گله‌مندم که چرا در ادبیات بنده تصرف می‌فرمایند.
مطلع غزل بنده این بوده است:
«یاران عبث نصیحت بی‌حاصلم کنید / دیوانه‌ام من عقل ندارم ولم کنید»
آقای ریحان در مصرع دوم تصرف فرموده‌اند و چنین ذکر کرده‌اند:
«دیوانه گشته عقل ندارم ولم کنید»
برای آنکه بنده ع عقل را به نحو همزه در شعر ذکر کرده بودم ایشان خواسته‌اند این غلط عروضی را غزل بنده نداشته باشد ولی فکر نکرده‌اند «دیوانه گشته عقل ندارم ولم کنید» چقدر خنک است و بنده اگر هزار سال شعر خنک بخواهم بگویم به این خنکی شعر نخواهم گفت و مسئله همزه کردن ع اختصاص به این گوینده ندارد اساتید و متقدمین غالب این کار را کرده‌اند.
در خاتمه از آقای ریحان و سائر آقایان جریده‌نگارانی که به بنده حسن توجه دارند استدعا می‌کنم که در اشعار بنده تصرف نفرمایند به عقیده این گوینده شعر اگر غلط باشد بهتر از این است که خنک و بی‌مزه باشد.
ر. م. عشقی

مأخذ: روزنامه ستاره ایران. شماره 76. سال نهم. چهارشنبه 3 جمادی‌الاول 1342 مطابق با 20 قوس 1302 و 12 سپتامبر 1923.

@Shsyari
.
ولادیمیر مینورسکی (١٨٧٧- ١٩۶۶)
21.01.202517:28
سرو و تذرو
به استاد نادیده‌ام، دکتر جلال متینی

زنده‌یاد جلال متینی از اندک‌شمار پژوهشگرانی بود که دانش و آزادگی را جمع کرده‌بودند و در کنار تسلّط به متون کهن، از شیوه‌های روزآمدِ تحقیق آگاه بودند؛ و جمع این چهار چیز، آن‌گونه که من دریافته‌ام، سخت دشوار است. او از روزگار خود بسی پیش‌تر بود و تحقیقاتش، چه در مقالات و چه در متونی که تصحیح کرد، همچنان می‌تواند سرمشق محقّقان زبان و ادب فارسی باشد. مقدّمه‌هایی که او بر متون تصحیح‌شده‌اش نوشته‌است هر یک کلاس درسی است برای آموزش چگونگی استخراج خصائص رسم‌الخطّی و زبانی، و شیوۀ او در تصحیح همچنان از نمونه‌های برجسته و مثال‌زدنی است (دربارۀ زندگی و آثار و سیرۀ او بنگرید به مطلب مشبعی که آقای دکتر میلاد عظیمی نوشته‌اند). متینی اگرچه امروز چهره در نقاب خاک کشید، اما کلاس درس او همچنان، و تا سال‌های دراز، برای دانشجویان زبان و ادبیّات فارسی، از جمله این نگارنده، بر قرار پیشین دایر است. یادش گرامی باد و نامش، که بزرگ نامی است، جاوید باد.

یکی از مقالات درخشان جلال متینی، از نظر وسعت دایرۀ تحقیق، شیوۀ پژوهش و نگاه علمی به متن، مقالۀ «سرو و تذرو» است. او در این مقالۀ ارزشمند نگاهی می‌اندازد به ریشۀ افسانۀ عشق تذرو به سرو و با بیرون آوردن شواهدِ باهم‌آییِ سرو و تذرو (در روزگاری که هنوز ابزارهای جست‌وجو در متون وجود نداشتند) روشن می‌کند که این علاقه نه چیزی سنّتی از نوع عشق بلبل به گل یا پروانه به شمع، بلکه حاصل تنگنای قافیه در مثنوی است. او نشان می‌دهد که در کتاب‌هایی مانند تحفة الغرائب و عجایب المخلوقات و نزهت‌نامۀ علائی نشانه‌ای از عشق تذرو به سرو نیست و در اکثر فرهنگ‌های فارسی (جز فرهنگ رشیدی و آنندراج) نیز سراغی از این علاقه نمی‌توان گرفت.
اما او معتقد است «تعداد ابیاتی که از آنها عشق و علاقۀ تذرو به سرو استنباط می‌گردد بسیار کم است» و از این میان، بیت مشهور فردوسی نخستین نمونه و اصلی‌ترین عامل شیوع این افسانه است:
که چون برکنند از چمن بیخ سرو
سزد گر گیا را نبوید تذرو

در واقع متینی بر آن است که اگرچه پیش از فردوسی خبری از علاقۀ تذرو به سرو نبوده و پس از او نیز (جز در دوره‌های اخیر) خبری از این افسانه نیست، اما فردوسی به ضرورت قافیه به این علاقه اشاره کرده‌است. در نتیجه، از آن‌جا که این بیت از فردوسی است و آن هم از یکی از پرخواننده‌ترین داستان‌های شاهنامه، یعنی داستان رستم و سهراب، داستان عشق تذرو به سرو از این بیت به ذهن خوانندگان و فرهنگ‌نویسان و بعضی شعرای متأخّر راه یافته‌است.
به گمان نگارنده آن‌چه متینی دربارۀ نمودِ عشق تذرو به سرو در این بیت گفته‌است نادرست است (و راهنمای من به این نکته همان مطالبی است که متینی در مقالۀ محقّقانۀ خود نوشته‌است). «سرو» در این بیت فقط با «تذرو» هم‌قافیه شده‌است، اما تناسب معناییِ آن با «گیا/ گیاه» است. بدین بیت بنگرید:
که دانست هرگز که سرو بلند
به باغ از گیا یافت خواهد گزند؟

در واقع سرو، در میان آن‌چه در باغ می‌روید، نماد ارجمندی و گیاه نماد بی‌ارزشی است، و در بیت مورد نظر متینی نیز سخن فردوسی آن است که «اگر سروِ ارجمند از باغ برکنده‌شود سزاوار است که تذرو به سراغ گیاهِ بی‌ارزش نرود» (= هر گاه سرو نباشد در باغ گیاه می‌ماند و باغ یکسره بی‌ارزش می‌شود). در این ابیات مشهور سنایی نیز گیای باغ بی‌ارزش‌ترین جزء باغ (در مقابل گل) دانسته شده‌است:
خورشید توییّ و ذرّه ماییم
بی روی تو روی کی نماییم؟...
آخر نه ز گلبن تو خاریم؟
آخر نه ز باغ تو گیاییم؟
گر دستۀ گل نیاید از ما
هم هیزم دیگ را بشاییم
से पुनः पोस्ट किया:
دستنویس‌ها و متون کهن فارسی avatar
دستنویس‌ها و متون کهن فارسی
15.01.202507:00
چند رباعی شبه‌پیوسته

پس از انتشار یادداشتی از دانشور گرامی، جناب آقای مسعود راستی‌پور، و اشارهٔ ایشان به رباعیات پیوسته، در نظرم آمد که هنگام مأخذیابی اشعار رسائل‌العشاق به رباعیات پیوسته‌ای برخوردم که معرفی آن‌ها در این مجال خالی از فایده‌ای نیست.
ابتدا رباعی مکتوب در رسائل‌العشاق، برگ ۷۰پ را می‌آورم:
«... معزّی همی گوید:
امروز که یارِ من مرا مهمان است
بخشیدنِ جان و دل مرا آسان است
دل را خطری نیست، سخن در جان است
جان افشانم که روزِ جان‌افشان است»

چند رباعی دیگر در دیوان رباعیات اوحدالدّین کرمانی (چاپ ابومحبوب) مضبوط است که به نظر می‌رسد نوعی رباعی پیوسته و مزیّن به صنعت تشابه‌الاطراف باشند زیرا هرکدام با بیت دوم رباعی دیگر آغاز می‌شود، چنان‌که رباعی زیر با بیت دوم رباعی پیشین آغاز می‌شود:
دل را خطری نیست، سخن در جان است
جان افشانم که روزِ جان‌افشان است
مرد ارچه به کارِ خویش سرگردان است
هم چارۀ کار از او بُوَد گر دانست
(دیوان رباعیات اوحدالدّین کرمانی، ص ۳۰۸)

و رباعی بعد که با بیت دوم رباعی پیشین آغاز شده ‌است:
مرد ارچه به کارِ خویش سرگردان است
هم چارۀ او از او بُوَد گر دانست
نامرد بُوَد که او نسازد با کس
آن کس که بساخت با همه، مرد آن است
(همان: ۲۳۸)

نیز رباعی دیگر که ترکیبی است از رباعیات مذکور، در دیوان رباعیات اوحدالدّین کرمانی ثبت است:
امروز که یارِ من مرا مهمان است
بخشیدنِ جان و دل مرا آسان است
نامرد بُوَد که او نسازد با کس
آن کس که بساخت با همه، مرد آن است
(همان: ۳۰۸)

پی‌نوشت
استاد سید علی میرافضلی در توضیحات مربوط به رباعی نخست آورده‌اند: «به اوحدالدّین کرمانی هم منسوب است (دیوان رباعیات، ۲۳۵). اما با توجه به این‌که این رباعی در کشف‌الاسرار میبدی (ج ۲، ۱۶۴، ۲۲۳؛ ج ۱۰، ۱۳۲) و روح‌‌الارواح سمعانی هم هست (ص ۳۲۹)، این انتساب ناموجه است.» (جُنگ رباعی، ص ۱۵۰).


https://t.me/PersianManuscripts
15.04.202511:45
جنگ بقعۀ شیخ صفی

«جنگ بقعۀ شیخ صفی» یکی از دستنویس‌های وقف‌شدۀ شاهان صفوی بر مقبرۀ شیخ صفی‌الدین اردبیلی است که بر اثر جنگ‌ها و تصرّفات روس به غارت رفته‌است و اکنون در کتابخانۀ ملّی روسیه نگهداری می‌شود. تصویر بی‌کیفیتی از این دستنویس در سال ١٣٧٧ به ایران رسیده و در بنیاد ایران‌شناسی موجود است. از این عکس بی‌کیفیت کپی‌هایی در دست چند تن از پژوهشگران است که در تصحیح بعضی دواوین (از جمله تصحیح اخیرِ دیوان قطران تبریزی) از آن استفاده شده‌است. یکی از این کپی‌ها به لطف خانم دکتر شهره معرفت و به پایمردی آقای دکتر مسعود قاسمی به دست من رسید و بر آن شدم که برای عام شدن منفعت این جنگ آن را اسکن کنم و با اجازۀ خانم دکتر معرفت در اینجا انتشار دهم.
26.03.202513:25
خطر مآخذ جنبی در تصحیح¹

ابلیس -لعنه الله- در حکمت خداوند هفت تردید اظهار می‌کند که در ملل و نحل شهرستانی و در منابع دیگری نیز وارد شده‌است. هفتمین پرسش و تردید او از این قرار است که «پس از آن‌که از فرمان خداوند سر پیچیدم و آدم و حوّا را فریب دادم و بر فرزندان آدم تسلّط یافتم، چرا وقتی از خداوند تا روز قیامت مهلت خواستم مرا مهلت داد؟». شهرستانی گفت‌وگوی ابلیس با خداوند را از زبان قرآن این‌گونه نقل می‌کند:
﴿ انظرنی الی یوم یبعثون ۞ قال انک من المنظرین ﴾
﴿ الی یوم الوقت المعلوم ﴾

خواننده در نگاه نخست تصوّر می‌کند که این سه آیه از یک سوره گزیده شده‌اند و ظاهراً خواست نویسنده نیز چنین بوده‌است. آیات ٧٩ تا ٨١ سورۀ ص (٣۶ تا ٣٨ سورۀ حجر نیز عیناً همین است) از این قرارند (و ظاهراً در هیچ یک از قرائت‌ها تفاوتی ندارند):
﴿ قال ربّ فانظرنی الی یوم یبعثون ۞ قال فانّک من المنظرین ۞ الی یوم الوقت المعلوم ﴾

به‌سادگی می‌توان دانست که شهرستانی قصد نقل این سه آیۀ پیاپی را داشته، اما بر اثر اتّکا به حافظه به‌جای دو آیۀ نخست آیات ١۴ و ١۵ سورۀ اعراف را، که بسیار به آیات ٧٩ و ٨۰ سورۀ ص (/ ٣۶ و ٣٧ سورۀ حجر) ماننده‌اند، نقل کرده و در پی آن‌ها آیۀ ٨١ سورۀ ص (/ ٣٨ سورۀ حجر) را. در واقع او در نقل هیچ یک از آیه‌ها مرتکب خطایی نشده، اما در نقل مجموعۀ آن‌چه منظورش بوده دچار سهو شده‌است. هیچ یک از کاتبانِ دستنویس‌های قدیمِ متنِ عربیِ ملل و نحل تغییری در این آیات نداده‌اند و مترجم قدیم این متن نیز آن‌ها را به همان شکلی که شهرستانی نقل کرده باقی گذاشته‌است؛ اما افضل الدین ترکۀ اصفهانی و مصطفی خالقداد هاشمی در ترجمه‌های خود این آیات را با آیات ٧٩ تا ٨١ سورۀ ص (٣۶ تا ٣٨ سورۀ حجر) مطابق کرده‌اند.
شهرستانی مفسّر قرآن است و قطعاً سال‌ها برای حفظ قرآن آموزش دیده‌است. اگر یک کتاب در دسترس او بوده‌باشد به احتمال بسیار قرآن بوده‌است، با این حال با تکیه به حافظه در نقل آیات قرآن (متن مقدّس مسلمانان) دچار سهو شده‌است (احتمالاً، در روزگاری که قرآن آنلاینی نبوده، به معجم مفهرس الفاظ قرآن نیز دسترس نداشته و نمی‌توانسته‌است آیات مورد نظر خود را به‌راحتی در قرآن بجوید). در این صورت چگونه می‌توان اطمینان داشت که شمس سجاسی یا نصرالله منشی یا محمّد بن عمر رادویانی یا عبدالعزیز کاشی یا... ابیاتی را که در آثار خود نقل می‌کنند با دقّت و امانت نقل کرده‌باشند؟ به‌ویژه که ایشان خود ادیب بوده‌اند و ابیات را به مقاصدی نقل می‌کرده‌اند.
آن‌چه گفته‌شد نشان می‌دهد که به‌لحاظ نظری منابعی چون لغت‌ها، کتاب‌های تاریخ و اخلاق، گزیده‌های ابیات شعرای متفاوت، کتب عروضی و بدیعی و به‌صورت کلّی هر منبعی که اشعار در آن نه از روی دیوان، که از حافظه (یا از روی منبعی که در آن به حافظه اتّکا شده) نقل شده‌اند در تصحیح دواوین شاعرانی که از دواوین ایشان دستنویس‌هایی در دسترس است قابل اعتماد نیست. یعنی اگرچه دستنویس‌های دیوان فرّخی، برای مثال، همگی متأخّرند، اما همچنان اجماع این دستنویس‌ها بر رأی منبعی قدیم، مثلاً حدایق السحر رشید وطواط، ترجیح دارد.² این نکته را در عمل نیز می‌توان نشان داد و در مقاله‌ای که خواهم نگاشت آن را نشان خواهم داد، ولی نقداً می‌شود سه بیت نخست مسمّط یکمِ منوچهری را در چاپ جدید دیوان او دید و چگونگی استفادۀ مصحّح از مآخذ جنبی، به‌ویژه قدیم‌ترین‌هایشان یعنی ترجمان البلاغه و المعجم، را مشاهده کرد (ضبط‌های نامتعارف این منابع، که نسخ دیوان تأییدشان نمی‌کنند، در حاشیه‌اند). در واقع به نظر می‌رسد استفاده از این‌گونه منابع در تصحیح دواوین شعرای قدیم نه به‌ضرورت که حاصل تبِ منبع‌افزایی‌ای است که در سال‌های اخیر به مصحّحان دست داده‌است. رواج جنگ‌پژوهی و سفینه‌پژوهی، که پژوهش‌های پرسودی است اما نه در این مورد، نیز موجب شده‌است که مصحّحان به زیر و رو کردن بیهودۀ این منابع تن بدهند تا از تهمت کاهلی و کم‌کاری در امان بمانند. دور نیست که گمان کنند انگیزۀ این نگارنده از نگارش این مطلب نیز چیزی جز تنبلی نبوده‌است.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. استاد خالقی مطلق مقاله‌ای دارند با عنوان «اهمّیّت و خطر مآخذ جنبی در تصحیح شاهنامه».
٢. دربارۀ اشعار شعرای بی‌دیوان نیز البته نقل این منابع آن‌طور قابل اعتماد نیست، اما در آن‌جا متأسفانه منبع دیگری در دسترس نداریم. با این حال همچنان قصیدۀ مادر می که در دستنویس مغلوط تاریخ سیستان نقل شده از ابیاتی که مثلاً در ترجمان البلاغه نقل شده قابل‌استنادتر است. این از آن روست که کاتب این دستنویس آن ابیات را از روی متن مکتوبی نوشته و مؤلّف تاریخ سیستان نیز احتمالاً متن مکتوبی از آن قصیده پیش چشم داشته‌است، خلاف رادویانی که به احتمال بسیار به حافظه اتّکا می‌کرده‌است.

@QalamAndaz
29.01.202521:58
... پس آنچه را که خوانندۀ این کتاب می‌بیند تنها نتیجۀ یک عمر نیست، بلکه نتیجۀ بسی عمرهاست¹
(این نوشته در وبگاه مؤسّسۀ پژوهشی میراث مکتوب منتشر شده‌است.)

چند نسل از زبده‌ترین و برجسته‌ترین پژوهشگران زبان و ادب فارسی، زبان‌شناسی، و تاریخ و فرهنگ ایرانی هر یک بهره‌ای از عمر خود را بر سر تألیف لغت‌نامه‌ای نهاده‌اند که به افتخار بنیان‌گذارش «لغت‌نامۀ دهخدا» نامیده شده‌است. اوّلین نسل از این پژوهشگران، پس از علی‌اکبر دهخدا، «هیئت پنج‌نفری» بودند که پس از تصویب قانون تأمین هزینۀ چاپ لغت‌نامه، از سوی دهخدا به مجلس معرّفی شدند: ذبیح الله صفا، عبدالحمید اعظم (اعظمی) زنگنه، خانبابا بیانی، غلامحسین صدیقی، و محمّد معین. از میان این پنج تن تنها محمّد معین تا پایان عمر کوتاه ولی پربار خود در کنار لغت‌نامه ماند. پس از درگذشت دهخدا، بنا بر آن شد که آن‌چه را مؤلّفان می‌نگاشتند در نزد محمّد معین بخوانند تا او آن را ویرایش کند؛ این کار را به‌اصطلاح «مقابله» خواندند. پس از این، با توجّه به حجم مداخل لغت‌نامه و مشغله‌های معین، سیّد محمّد دبیرسیاقی، محمّد پروین‌گنابادی، سیّد جعفر شهیدی، علینقی منزوی، سیّد علی موسوی بهبهانی و عبّاس دیوشَلی نیز به «هیئت مقابله» پیوستند تا بر آن‌چه مؤلّفان می‌نوشتند نظارت کنند. با این حال همچنان هیچ جزوه‌ای بدون امضا و نظارت محمّد معین و جانشین او، سیّد جعفر شهیدی، اجازۀ انتشار نمی‌یافت.

آن‌چه آمد اطّلاعاتی بود که نگارنده به ساده‌ترین وجه و به منظّم‌ترین صورتی از کتاب «دهخدا و لغت‌نامه»، تألیف پرارج سرور دانشمند، خانم مریم میرشمسی، به دست آورده‌است. میرشمسی در پیش‌گفتار کتاب دربارۀ چگونگی شکل گرفتن طرح تألیف این کتاب می‌نویسد: «روز شنبه شانزدهم تیرماه ١٣٩٧، در یکی از جلسات تألیف لغت‌نامۀ بزرگ فارسی، دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی در جمع مؤلّفان مؤسسۀ لغت‌نامۀ دهخدا حضور یافت. در میانۀ گفت‌وگوها، دکتر شفیعی لزوم معرّفی و شناساندن مؤلّفان و همکاران لغت‌نامۀ دهخدا را مطرح و بر آن تأکید کرد. نگارنده نیز یکی از شنوندگان سخنان استاد بودم که ناگهان مخاطب استاد قرار گرفتم و تا به خود آمدم، دیدم انجام این طرح بر عهدۀ من گذاشته شد». او سپس ضرورت تدوین «تاریخچه‌ای برای لغت‌نامۀ دهخدا» را شرح می‌دهد و پس از توضیح دربارۀ بخش‌های کتاب، از پست و بلندِ راهی که برای گردآوری اطّلاعات و تدوین آن طی کرده‌است نشان می‌دهد. یک‌ونیم صفحۀ پایانیِ پیش‌گفتار میرشمسی به تشکّر از کسانی که او را در تألیف این اثر به نحوی یاری کرده‌اند اختصاص یافته‌است.
کتاب «دهخدا و لغت‌نامه» کارنامۀ زندگی و آثار دهخدا و تاریخچۀ تدوین لغت‌نامۀ دهخدا و شرح حال مختصری از همکارانی است که از ابتدای تصویب بودجۀ لغت‌نامه تا زمان انتشار کامل آن در تألیف این اثر گرامی سهمی داشته‌اند، چه اندک و چه بسیار. میرشمسی در نخستین گفتار کتاب نُه فصل دربارۀ دهخدا پرداخته‌است: فصل یکم زندگی‌نامۀ او؛ فصل دوم ظاهر، خصوصیات اخلاقی و عادت‌های او از زبان دوستان و نزدیکانش؛ فصل سوم معرّفی و بررسی آثار دهخدا، جز لغت‌نامه؛ فصل چهارم خاطراتی از دهخدا؛ فصل پنجم اشعار در سوگ و ستایش دهخدا؛ فصل ششم نامه‌هایی به دهخدا؛ فصل هفتم تقدیم‌نامه‌ها؛ فصل هشتم اثرهای هنری از دهخدا؛ و فصل نهم آلبوم عکس‌های دهخدا. دومین گفتار کتاب به لغت‌نامۀ دهخدا اختصاص یافته‌ و خود شامل دو فصل است: تألیف و انتشار لغت‌نامه، پس از انتشار لغت‌نامه. سومین گفتار به همکاران تألیف ویژه شده و پس از آن دیگر دست‌اندرکاران مؤسّسۀ لغت‌نامۀ دهخدا نیز معرّفی شده‌اند. میرشمسی تا جایی که توانسته‌است تصاویر این افراد را یافته و ضمیمۀ نوشتۀ خود کرده‌است. «آلبوم عکس‌های مؤلّفان و دستیاران»، تصاویر اسناد، نمایه‌ها و کتاب‌نامه پایان‌بخش کتاب هستند.

اثر ارزشمند مریم میرشمسی کارنامۀ یکی از ارجمندترین تألیفات دربارۀ زبان فارسی است. تألیف چنین کتابی، با این پاکیزگی و نظام‌مندی، بی‌گمان وقت و دقّت و زحمت بسیاری می‌طلبیده‌است و بی‌تردید از عهدۀ کسی جز میرشمسی برنمی‌آمده‌است. لغت‌نامه کتابی است که برای همۀ اهل زبان فارسی تألیف شده‌است و به همین خاطر مؤلّف آن، علّامۀ زنده‌یاد علی‌اکبر دهخدا، تأکید داشت که با کمترین هزینه به انتشار برسد. شاید خوب باشد اگر ویراست دیگری از این کتاب، در قطع کوچک‌تر و با حذف آلبوم عکس‌های مؤلّفان و دستیاران و نیز تصاویر اسناد (که سیصد صفحه از کتاب را در بر گرفته‌است)، نیز به انتشار برسد تا فایدۀ آن عام‌تر گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. دربارۀ ویژگی دستوری‌ای که در این عبارت دهخدا هست (و بعضی دستورنویسان معاصر آن را نوعی غلط دانسته‌اند) و نمونه‌های قدیم آن، دو تن از دانشجویان زبان و ادبیّات فارسی و زبان‌شناسی مطلب خوبی نوشته‌اند که چشم من در انتظار انتشارش سفید شد.
से पुनः पोस्ट किया:
کتاب ابروباد avatar
کتاب ابروباد
21.01.202510:35
से पुनः पोस्ट किया:
چهار خطی avatar
چهار خطی
15.01.202506:58
سه رباعی به‌هم پیوسته

خود را ز لب و خط تو ای سیمین بر
بر آتش و آب می‌زند عود و شکر
با پستۀ تنگت - که فدایش بادام!
در پوست، نهفته خنده زد غنچه مگر

این بی ادبی، نامیه ناگاه شنید
از خشم، روانش به سر دار کشید
چون دم ز هواداری تو می‌زد باد
شد تند و دهان غنچه از هم بدرید؛

تا خوار و خجل میان بُستان گردد
وز خندۀ سرد خود پشیمان گردد
لب بر دوزد، دهان ببندد غنچه
آنجا که نبایدش که خندان گردد.

در قرن هشتم هجری که شاعران رباعی‌گوی از خلق معانی تازه و شگرف باز ماندند و خود را در بن بست رباعیات شاعران نامدار رباعی‌گوی از قبیل خیّام، مه‌ستی گنجوی، اوحد کرمانی، عطار، بابا افضل، کمال اسماعیل و مولوی گرفتار می‌دیدند، خود را به فُرم رباعی مشغول داشتند. سرودن رباعیات به‌هم پیوسته، یکی از این دل‌مشغولی‌ها بود. پیشتر دو رباعی به هم پیوسته از ابن یمین آوردیم. ابن یمین در رباعی مستزاد نیز ابتکارهای ویژه دارد. اگر او نگاهی عمیق‌تر به گشایش‌های وزنی در رباعی داشت، و یا برخوردش با شگرد ادبی تسلسل (رباعیات موقوف المعانی)، برخوردی تفننی و از روی سرگرمی نبود، می‌توانست با ترکیب مستزاد و رباعیات به‌هم پیوسته، فرم تازه‌ای در شعر فارسی بیافریند و تحوّل شعر فارسی را چند قرن جلوتر بیندازد. رباعیّات به‌هم پیوسته را می‌توان یکی از سرچشمه‌های قالب چهارپاره دانست. چهارپاره، در اوایل قرن بیستم، یکی از گونه‌های نوآوری به شمار می‌رفت و هنوز هم طرفداران خودش را دارد. بسیاری از ترانه‌ها، در قالب چهارپاره گفته شده‌اند.

سه رباعی بالا را گرد آورندۀ بیاض کتابخانۀ اسعد افندی ترکیه که در ۸۲۷ ق فراهم آمده، نقل کرده و احتمالاً از یادگاران قرن هشتم هجری است. شمس فخری اصفهانی، خودش را مبدع رباعیات موقوف المعانی دانسته است: «روزی در مجلس صاحب اعظم خواجه عماد الدوله محمود الکرمانی، بحث انواع تضمینات می‌رفت. چون بدین نوع رسیدند، فرمود که هیچ کس سه رباعی گفته باشد که تا رباعی آخر نخوانند، معنی رباعی اول تمام نشود؟ اصحاب گفتند کس نگفته است. این بنده هم در مجلس هشت رباعی موقوف بدیهه در مدح آن حضرت بگفت».
دکتر شفیعی کدکنی، یک قطعۀ به‌هم پیوسته در وزن رباعی از جُنگ اشعار مورخ ۷۳۱ ق ایاصوفیا نقل کرده که بر شعر شمس فخری اصفهانی تقدّم دارد و ادعای او را باطل می‌کند. ایشان آن را «نوعی تجربۀ خروج از فرم‌های شناخته شدۀ شعر فارسی» دانسته است.
چهار پنج نمونه‌ای که از رباعیات موقوف المعانی در اختیار داریم، اغلب شعرهایی متوسط و مصنوع هستند و حظی به مخاطب نمی‌دهند. به نظر می‌رسد سودای گفتن رباعیات به‌هم پیوسته در همین قرن هشتم هجری به انتها رسیده و کسی این تجربۀ جالب نوآوری را کامل نکرده است.
‏..

منبع: بیاض اسعد افندی، برگ ۴۲۸ پ؛ موسیقی شعر، ۵۵۷ - ۵۵۹؛‌ معیار جمالی و مفتاح ابواسحاقی، ۲۳۹
‏..

"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
14.04.202516:37
سنّت‌های ادبی، شرط و جزای شرط، و بعضی مسائل دیگر
(در حین آماده ساختنِ دیوانِ عنصری، به‌تصحیح استاد علی‌اشرف صادقی، برای انتشار به بعضی نکات مهم برمی‌خورم که چند تایی را، با اجازۀ ایشان، در این‌جا نشر می‌دهم.)

یکی از نکاتی که می‌تواند در دریافت شعر شعرای قدیم، به‌ویژه شعرای خراسانی، ایجاد اشکال کند نگاه متفاوت آنان به منطق جملات است. بسیاری جملاتِ وابسته به یکدیگر (چه شرط و جزای شرط باشند و چه رابطۀ علّت و معلولی داشته‌باشند) در شعر ایشان نسبت به آن‌چه امروز معمول است برعکس به نظر می‌رسد. نمونه‌ای که اکنون در ذهن من است، و با جست‌وجویی اندک نمونه‌های بسیاری از آن یافته خواهد شد، این بیت است:
سر سرکشان اندرآمد به خواب
ز تازیدنِ بادپایان بر آب

اگر کسی بخواهد این بیت را به نثر بازنویسی کند به احتمال قوی ابتدا علّت را می‌نویسد (از تازیدنِ نرمِ اسبان روی آب) سپس معلول را (جنگ‌جویان خواب‌آلود شدند)، آن‌طور که استاد جیحونی نوشته‌اند. اما روشن است که برای فردوسی همین ترتیبِ از نگاهِ ما برعکس کاملاً طبیعی و منطقی بوده‌است، و الّا به‌سادگی می‌توانست مصراع‌ها را جابه‌جا کند. همین نگاه متفاوت به ترتیب علّت و معلول را فردوسی و دیگر شعرای خراسانی به شرط و جزای شرط نیز دارند و نمونه‌اش این بیت عنصری است:
اسبْ گردون است از او گر ماه بر گردون بود
خانه بستان است از او گر سرو در بستان بود

برای فهم درست این بیت نیز باید جای شرط و جزای شرط را عوض کرد: اگر جای ماه بر گردون است (که هست)، اسب به‌واسطۀ او تبدیل به گردون می‌شود؛ اگر سرو در بوستان جای دارد (که دارد)، خانه به‌واسطۀ او تبدیل به بوستان می‌شود.
اما نکتۀ مهم دیگری که در این بیت وجود دارد آن است که هیچ یک از شرط و جزای شرط‌های این بیت با آن‌چه خوانندگانِ امروزیِ شعر خراسانی به‌عنوان سنّت شعری شاعران آن دوره می‌شناسند تناسب ندارد. خوانندگان انتظار دارند که شاعر گردون بودنِ اسب را تعلیق به محال کرده‌باشد، تا نتیجه آن شود که اسبِ معشوق (این بیت در تشبیبِ قصیده است) از گردون برتر است؛ همچنین در مصراع دوم شرطِ محالی وضع کرده‌باشد تا نتیجه‌اش آن شود که خانه، بر اثر حضور معشوق، از بوستان بهتر است. نمونۀ مشهور این نوع تصویرسازی را در این بیت فرّخی می‌توان دید:
سروی گر سرو ماه دارد بر سر
ماهی گر ماه مشک بارد و عنبر

این‌که خوانندگان چنین انتظاری داشته‌باشند اشکالی ایجاد نمی‌کند، اما هر گاه مصحّحان این صورت دوم را «سنّت ادبی» بپندارند و بر اثر آن بیت را دست‌کاری کنند موجب اشکال است؛ کاری که مصحّحان پیشینِ دیوان عنصری کرده و بیت را این‌گونه ضبط کرده‌اند:
اسبْ گردون است از او، گر سرو بر گردون بود
خانه بستان است از او، گر ماه در بستان بود

ایشان جای «سرو» و «ماه» را عوض کرده‌اند تا آن شرط محال، که سنّت ادبی می‌پنداشته‌اندش، محقّق شود؛ در حالی که دستنویس‌های قدیم دیوان عنصری، که در تصحیح اخیر دیوان مورد استفاده‌اند، هیچ یک آن صورت را تأیید نمی‌کنند.
اما نتیجۀ کلّی‌تری که از این موضوع می‌توان گرفت آن است که استخراج قواعد شعرسرایی از دواوین تصحیح‌شدۀ موجود و استفاده از آن قواعد در تصحیح دیگر دواوین (یا تصحیح مجدّدِ همان دواوین) نوعی دور ایجاد می‌کند. ابتدا باید با استفاده از دستنویس‌های معتبر و قدیم دواوین را تصحیح دوباره کرد (و در این تصحیح دوباره از اعتماد به ضبط‌های منفرد پرهیز کرد، به‌ویژه ضبط‌های منفردِ کتاب‌های عروضی و بلاغی و منابعی که در آن‌ها ابیات با اتّکاء به حافظه نقل شده‌اند یا ابیات قصاید گزینش شده‌اند یا ابیات به قصدهایی نقل شده‌اند یا...) و آن‌گاه با توجّه به ضبط‌های این دستنویس‌ها ضوابط رعایت‌شده در اشعار آن دوران را استخراج نمود. تا پیش از تصحیح دوبارۀ همۀ این دواوین البتّه می‌توان احتمالاتی را طرح کرد و، مهم‌تر از آن، نکاتی را که باید مورد دقّت بیش‌تر قرار گیرند مشخّص ساخت، اما طرح قواعدی به‌عنوان ضوابطِ قطعی و بطّیِ شعرسرایی در این دوران بی‌گمان چیزی جز ساده‌اندیشی نیست.

@QalamAndaz
«نظام وزنی شعر فارسی» و پرویز ناتل خانلری

به برکت نوروز توانستم فرصتی بیابم و کتابی را که مدّت‌ها منتظر خواندنش بودم بخوانم. هر صفحه از کتاب رشک‌برانگیز است؛ لبالب از تحلیل‌های درخشان و نمونه‌های هوشمندانه، وآنگهی با نثری روان و به‌دور از خودستایی و برف‌انبار اصطلاحات و اطّلاعات برای مرعوب کردن خواننده. محسن مهدوی مزده نه‌تنها سخت فروتنانه می‌نویسد (نه فروتنیِ متکبّرانه که معتاد "اهل علم" است)، بلکه وام نویسندگان پیشین را نیز به‌تمامی می‌گزارد، و این هر دو در پژوهش‌های متأخّرین کمیاب است. از میان نویسندگان پیشین نام پرویز ناتل خانلری و دریافت‌های هوشمندانه‌اش در این کتاب بسیار چشم‌گیر است و مایۀ غبطه؛ یادش گرامی باد! اگر وقت و توان وفا کند مطلب مفصّل‌تری دربارۀ این کتاب خواهم نوشت.

@QalamAndaz
22.01.202514:36
نقد مقاله
«پیشنهادی برای تصحیح و معنای چند بیت از داستان "رستم و سهراب"»؛ سیّد علی محمودی لاهیجانی

در فضای امروز تحقیقات ادبی، با توجّه به بسیاریِ شمارِ مجلّات که منجر به انتشار ساده‌گیرانه‌ترِ مقالات می‌شود، نقد مقالات منتشرشده به نظر ضروری می‌رسد. سیاق مجلّات علمی-پژوهشی، که جایی برای پاسخ به مقالات پیشین ندارند، نیز این امر را ضروری‌تر می‌کند. نگارنده به‌واسطۀ مطلبی که دربارۀ بیت «بدو گفت از ایدر به یک سو شویم...» می‌نویسد مقاله‌ای از آقای سیّد علی محمودی لاهیجانی را با دقّت بیش‌تر مطالعه کرد و اکنون به نقد مطالب آن می‌پردازد.

یک.
هنوز آن زمان گستهم خرد بود
به خردی گراینده و گرد بود
یکی خواهرش بود گرد و سوار
بداندیش و گردن‌کش و نامدار

محمودی لاهیجانی پس از نقل این دو بیت، از دومین تصحیح خالقی مطلق (در آن‌جا به‌جای «بداندیش» ضبط دستنویس سن‌ژوزف، یعنی «برآیین»، در متن آمده‌است)، کوشیده‌است تا معنای «بداندیش» را در آن‌ها روشن کند، زیرا معانیِ «دشمن»، «بدخواه»، «بدسگال»، «کینه‌خواه» و «جلّاد» که معانیِ آشنایِ «بداندیش» در شاهنامه است در این موضع، دربارۀ گردآفرید و در کنار «گردن‌کش و نامدار»، تناسبی ندارد. او پس از نقل ابیاتِ دیگری که در آن‌ها نیز «بداندیش» را نمی‌توان به معانیِ پیش‌گفته برگرداند، به این نتیجه می‌رسد که این کلمه در شاهنامه به معانیِ «شکاک» و «نگران» و «بیمناک» نیز آمده‌است «که به نوعی دوراندیشی موصوف را نشان می‌دهد». او سپس نتیجه می‌گیرد که:
اگر به صفت «بداندیش» که در کنار دو صفت دیگر یعنی «گردنکش» و «نامدار» برای توصیف گردآفرید آمده است، دقت شود، باید گفت مانند موارد مشابهی که به آن اشاره شد، احتمالاً به معنای «نگران» و «بیمناک» و «دوراندیش» است و این بدگمانی و بیمناکی و دوراندیشی او نسبت به دشمنان است. ازاین‌رو بیت منظور بهتر است با صفت «بداندیش» به متن اصلی برده شود.

(نک. ص١۴۵-١۴٨ از مقالۀ پیش‌گفته.)
محمودی لاهیجانی در این اظهار نظر از یکی از احتیاط‌های اصلی در تصحیح متن، یعنی اعتماد نکردن به ضبط منفرد، پیروی کرده‌است و از این روی نتیجه‌ای که دربارۀ اصالت صورت «بداندیش» گرفته صحیح است. اما در دیگر اظهارنظرهای او دو نکته به چشم می‌خورد:
نخست آن‌که منابع را به‌دقّت بررسی نکرده‌است. پیش از او علی رواقی در فرهنگ شاهنامه به معانیِ «ترسو و ترسان» اشاره کرده‌است و «نگران» و «بیمناک» که محمودی لاهیجانی گفته‌است بیان دیگری است از همان معانی.
دوم آن‌که در مجاز زیاده گشاده‌دستی به خرج داده‌است. تفصیل این نکته آن‌که تمامیِ معانیِ «بداندیش» از یک جا استخراج می‌شوند: کسی که اندیشۀ بدی دارد؛ حال این اندیشۀ بد ممکن است دربارۀ کسی باشد (= بدسگال، دشمن، جلّاد)، ممکن است اتّفاقات بدی باشد که ممکن است برای خود شخص روی دهد (بیمناک، نگران) و ممکن است چاره و ترفند یا مکر باشد (چاره‌گر، حیله‌گر). محمودی لاهیجانی معنیِ مجازیِ دوم را در نظر گرفته‌است و یک لایۀ دیگر به مجاز آن افزوده‌است: دوراندیشیِ حاصل از نگرانی و بیمناکی (این معانی را نیز، به‌تصریح خود محمودی لاهیجانی، پیش‌تر کزّازی گفته‌است).
این دومین خطا نیز البتّه حاصل همان خطای نخستین است، زیرا استاد رواقی در فرهنگ شاهنامه همین بیت را آورده‌اند (با همین ضبطِ مختارِ محمودی لاهیجانی) و «بداندیش» را در آن «چاره‌گر» معنی کرده‌اند، معنایی که هم با کلمه متناسب است و هم با فضای داستان (با توجّه به چاره‌ای که گردآفرید برای رهایی از دست سهراب می‌اندیشد) کاملاً هماهنگ است. مراجعه‌ای به فرهنگ شاهنامه نشان می‌داد که نویسنده در این‌جا کاری نباید می‌کرد جز تأیید آن‌چه رواقی پیش‌تر گفته بوده‌است.

دو.
(پس از آن‌که گردآفرید نمی‌تواند در برابر سهراب پایداری کند از او فرار می‌کند، اما سهراب در پی او می‌تازد و به او می‌رسد:)
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بپیچید و برداشت خود از سرش

آن‌چه نقل شد ضبط بیت در شاهنامۀ هشت‌جلدیِ تصحیح خالقی مطلق است. اما او در تصحیح سپسین خود ضبط «بخمید» را (به‌جای «بپیچید») از روی دستنویس واتیکان (مورَّخ ٨۴٨ق) به متن برده‌است. محمودی لاهیجانی پس از نقل صورت‌های مختلف ثبت‌شده در دستنویس‌های شاهنامه (بخندید، ده نسخه؛ بپیچید، دو نسخه؛ بجنبید، دو نسخه؛ بترسید، یک نسخه؛ بخمّید، یک نسخه؛ بیازید، یک نسخه) آورده‌است:
آشکار است که واژۀ ساده‌ای چون «بپیچید» نباید آنقدر برای کاتبان پیچیده بوده باشد که تا این اندازه آن را تغییر دهند. در این گونه موارد احتمالاً کاتبان با ضبط دشواری روبه‌رو بودند [کذا؛ صح: بوده‌اند] که به‌دلیل آشنایی نداشتن، واژۀ آشنایی را جایگزین آن می‌کردند [کذا؛ صح: می‌کرده‌اند]. نگارنده در اینجا این احتمال را مطرح می‌کند که فعل منظور «بخنبید» بوده است و کاتبان آن را به «بخندید» و «بجنبید» و «بپیچید» و «بخمید» تغییر داده‌اند.


[ادامه در فرستۀ دوم.]
20.01.202513:16
وزن رباعی، تصحیح دیوان فرّخی و رباعی‌های پیوسته

پس از مطلب کوتاهی که دربارۀ رباعی‌های پیوسته در مجالس تفسیری فضل بن محب نوشتم، استاد ارجمند، جناب سیّد علی میرافضلی، چند نوشتۀ قدیم و جدید را در این باب انتشار دادند (بعضی را قبلاً منتشر کرده‌بودند و من ندیده‌بودم) و دوست گرامی، آقای علی عشایری، نیز مطلبی دربارۀ رباعی‌های شبه‌پیوسته نوشتند. همچنین دانشی دوست گرامی، آقای دکتر رضا ضیاء، اطّلاع دادند که استاد گرامی، جناب دکتر مهدی نوریان، مقاله‌ای دربارۀ رباعی‌های پیوسته نوشته‌اند؛ از ایشان بابت این اطّلاع سپاسگزارم. مقالۀ استاد نوریان را خواندم و از راه نوشتۀ ایشان به نوشته‌ای از استاد زنده‌یاد، مجتبی مینُوی، دربارۀ رباعیات پیوسته دست یافتم (در جلد دوم پانزده گفتار، ص٣٣۴-٣٣٧) که برای پژوهشگران تاریخ رباعی بسیار مغتنم تواند بود.
اما آن‌چه در نوشتۀ استاد مینوی نظر مرا به خود جلب کرد اشارۀ ایشان بود به قصیده‌ای از فرّخی سیستانی که به گفتۀ ایشان بر وزن رباعی سروده شده‌است. این قصیده در دیوان مصحَّح زنده‌یاد دبیرسیاقی در صفحات ١٢۶-١٢٨ وارد شده و مینوی نیز به همان صفحات ارجاع داده‌است. مینوی به فصل مربوط به رباعی در المعجم نیز ارجاع داده‌است. مطلع قصیدۀ محلّ سخن این است:
سروی گر سرو ماه دارد بر سر
ماهی گر ماه مشک دارد و عنبر

نکتۀ قابل تأمّل آن است که مصراع دوم این بیت را نمی‌توان بر وزن رباعی خواند، بلکه بر وزن منسرح است (صورتی از «مفتعلن فاعلاتُ مفتعلن فع» با یک تسکین). این مصراع را اگر بخواهیم از بین اوزان رباعی بیرون بیاوریم باید آن را از نخستین شاخۀ شجرۀ اخرم (نک. المعجم، ١٢۰) استخراج کنیم که در آن‌جا «مفعولن فاعلن مفاعیل فعل» به چشم نمی‌خورد. با رجوع به بخش مورد اشارۀ مینوی از المعجم روشن می‌شود که شمس قیس نیز وزن این قصیده را همان وزن رباعی دانسته‌است، اما احتمالاً صورتی از مصراع دوم این قصیده که او دیده بوده، و در حاشیۀ متن چاپی آمده‌، چنین بوده‌است (نک. المعجم، ١٢٢، ح٩):
ماهی کز مشک ناب دارد چنبر

با این ضبط وزن شعر با وزن رباعی کاملاً هماهنگ می‌شود، اما تناسب دو مصراع بیت از میان می‌رود. در میان چهار بیتی که از این قصیده در المعجم نقل شده مصراع دیگری نیز هست که با ضبط دیوان تفاوت مهمّی دارد:
یکچند ز داغ عشق زاری دیدم

این مصراع را با این صورت نمی‌توان بر وزن منسرح خواند، اما ضبط دیوان به صورتی است که می‌توان وزن آن را منسرح دانست (و رباعی نیز):
یکچند از درد عشق زاری کردم

(به تفاوت «ز» و «از» در دو صورت توجّه شود) حال با این تفاوت چه باید کرد و قصیده را باید به کدام سو برد؟ منسرح یا رباعی؟ یا شاید صورتی که هر دو وزن را همزمان بتوان از آن استخراج کرد؟ این پرسشی است که نگارنده فعلاً پاسخی برای آن ندارد و پاسخ آن موقوف بررسی نسخه‌های بیش‌تر و در دست داشتن تصحیحی دقیق‌تر از دیوان فرّخی است. قدر مسلّم آن است که بعضی مصراع‌های قصیده را، در دیوان مصحَّح فعلی، نمی‌توان بر وزن رباعی دانست و آن‌چه شمس قیس دیده بوده‌ با آن‌چه در دسترس ماست متفاوت بوده‌است.
اما آخرین نکته‌ای که باید روشن کرد علّت خلط این دو وزن است: چگونه می‌توان مصراعی را، بدون هیچ گونه تغییری در کشش یا آرایش هجاها و دقیقاً با آرایش هجایی واحد، در دو وزن خواند، بدون آن‌که ذهن خواننده هنگام خواندن مصراع به هر یک از دو وزن آن را با وزن دیگر مشابه بیابد؟ (توجّه شود که این موضوع با ذوبحرین ارتباطی ندارد) پاسخ سکوت است: در ابتدای وزن رباعی به اندازۀ دو هجای بلند سکوت هست، در حالی که در ابتدای مطویِّ منحور از منسرح سکوتی وجود ندارد. آن‌چه ضرباهنگ این دو وزن را از یکدیگر کاملاً متمایز می‌سازد همین اختلاف در سکوت‌هاست، چیزی که عروض‌دانی چون شمس قیس رازی و دانشمندی چون مجتبی مینوی نیز (همانند بسیاری دیگر از خوانندگان حرفه‌ایِ شعر فارسی) آن را به شمّ درمی‌یافته‌اند، اگرچه آگاهانه از آن مطّلع نبوده و بدان تصریح نکرده‌اند.
से पुनः पोस्ट किया:
چهار خطی avatar
چهار خطی
15.01.202506:57
سه رباعی به‌هم پیوستۀ ابن یمین

تدوین دواوین شعرای متقدم پارسی، در نسخه‌های کهن یا نسخه‌هایی که از روی چنین دستنویس‌هایی کتابت شده، در وهلۀ نخست، بر مبنای قالب اشعار بوده و در گام بعد، قصاید، غزلیات، قطعات و رباعیات بر اساس شأن نزول، موضوع و ممدوح مشترک، کنار هم قرار می‌گرفته است. در تصحیح دیوان شاعران، معمولاً به جهت اینکه ترتیب اشعار در همۀ نسخه‌های مورد استفاده یک‌سان نیست و یا به منظور سهولت جستجوی اشعار، تنظیم اولیۀ دیوان‌ها از بین می‌رود و نظم الفبایی قوافی، جای آن را می‌گیرد.
به‌هم خوردن نظم قدیم اشعار، ربط موضوعی بعضی شعرها را از بین می‌برد و زمینۀ تاریخی، اجتماعی و ادبی آن‌ها را تاریک می‌کند. گاهی اشعاری که در پاسخ یکدیگر است یا به ماجرای خاصی اشاره دارد، از هم دور می‌افتد و مخاطب، ربط آن‌ها را در نمی‌یابد. به طور مثال، خواجوی کرمانی یکی از رباعیات شاعر همشهری‌اش میر کرمانی را با یک رباعی پاسخ گفته است. این دو رباعی، در دستنویس دیوان او کنار هم قرار داشته‌ است. سهیلی خوانساری در تصحیح دیوان خواجو، هنگام نظم بخشیدن به رباعیات، از سر تسامح یا غفلت، این دو رباعی را از هم دور انداخته، یکی را در حرف «م» و دیگری را در حرف «ی» جای داده است. خوانندۀ امروزی، متوجه ربط این دو رباعی نمی‌شود و حتی تصور می‌کند هر دو سرودۀ خواجوی کرمانی است.
‏■

مورد دیگری که اخیراً بدان برخورده‌ام در دیوان ابن یمین فریومدی شاعر قرن هشتم هجری است. در دستنویس شمارۀ ۹۳۵ کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی که در سدۀ نهم هجری کتابت شده و از نسخه‌های مورد استفادۀ حسینعلی باستانی راد در تصحیح دیوان اشعار ابن یمین هم بوده است، اشعار نسخه، از جمله رباعیات آن، نظم غیر الفبایی دارد. از جملۀ این رباعیات، سه رباعی به هم پیوستۀ زیر است (برگ ۳۸۴ ر) که مصحح، متوجه ربط آن‌ها نشده و را از هم جدایشان کرده است (دیوان چاپی، ۶۲۸، ۶۴۵):
دلدار همی‌گفت من محزون را
کآخر چه دوا کنی دل پُر خون را
از وی چو شنیدم این سخن، بگشادم
قفل از سر دُرج گوهر موزون را

گفتم دل من گرچه که غرق خون است
وین محنت و غم از ستم گردون است
در خاطر من رباعیی می‌گذرد
وین است رباعی، بشنو تا چون است:

خاتون جهان، جهان ملک خاتون را
آن کیسه‌فشان، سیم و زر قارون را
جاوید بقا باد که تا دفع کند
عدلش ز سر من ستم گردون را.

یادم هست سال‌ها پیش که دیوان چاپی ابن یمین را می‌خواندم، کنار رباعی دوم نوشتم: «کدام رباعی را می‌گوید؟» و خبر نداشتم که این رباعی، حلقۀ واسط دو رباعی دیگر است.
‏■

ابن یمین، در قطعه‌سرایی آوازه بر آورده، اما ۶۷۰ رباعی دارد که نشان می‌دهد قالب رباعی برایش اهمیت ویژه‌ای داشته است. این بیشترین تعداد رباعی در میان شاعران هم‌عصر اوست. مستزادهای ابن یمین، از لحاظ تنوع فرم و وزن، در تاریخ رباعی فارسی بسیار حایز است. رباعیات خیامانۀ او نیز در خور بررسی است و برخی از آن‌ها، به عمر خیام منسوب شده است. این قطعۀ او که در دو وزن سروده شده و تلفیق قطعه و رباعی است، و یک شعر دو وزنی محسوب می‌شود، جزو کارهای خاص ابن یمین است و در دیوان چاپی آن را نیافتم:

از لطف خود ای باد صبا یک سحری خیز
بر خاک در آصف ایّام گذر کن
- گو گر نه دلم غرقه به خون می‌باید
- من عرضه کنم بر تو که چون می‌باید
دیروز که به بود به بسیار از امروز
حال من محنت زدۀ بی سر و بی بُن
- صد دست عنایتم نهادی بر سر
- یک دست عنایتم کنون می‌باید.
‏..

"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
दिखाया गया 1 - 21 का 21
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।