چرا ایرانی درک درستی ندارد؟
وجود افکار عمومی در ایران مانند اغلب مناطق دنیا عمر چندان زیادی ندارد. اوج آن را میتوان در انقلاب ۱۳۵۷ دانست که جمعیت عظیمی، در ماههای پایانی به خیابان ریخته و خواستار تغییرات بزرگ شدند. چنین حضور تودهای گسترده، در ایران سابقهای نداشته است. خصوصاً که مطالبات سیاسی و حتی ایدئولوژیک هم داشته باشد. البته دنیای قدیم از اعتراضات کوچک و بزرگ رعایا پُر بود. اما این اعتراضات، عمدتاً یا ناشی از کمبود نان و مایحتاج اصلی بوده است یا شکایت از ظلم گماشتهٔ حکومت که باید توسط شاه عزل میشد و تغییر میکرد. جنگ بر سر قدرت از دایرهٔ مطالبات رعایا خارج بود.
بنابراین افکار عمومی در عصر مدرن خصوصاً قرن بیستم بدل به قدرتی سیاسی شد. رهبران پوپولیست و فرصتطلب از ضعف درایت و سیاستهای ناکارآمد حکومت مستقر استفاده کرده، و با کمک تودههای معترض، تغییرات سیاسی بزرگ را مطالبه کردند. در ایران همچنین حادثهای رخ داد و کشور با انقلابی همهجانبه مواجه شد. اما با وجود گذشت دههها و دسترسی به منابع بسیار، عامهٔ مردم هنوز هیچ درک درستی نه از حکومت سابق و نه وضع فعلی کشور دارند، و تنها نوعی خشم فروخفته در آنها دیده میشود. البته باید اعتراف کرد که رسیدن به یک فهم درست از تاریخ و راهحلهای مطلوب، کاری بسیار سخت و نیازمند بهرهمندی از تجربه و دانش کافی است و روشن است که تودهٔ مردم از آن برخوردار نیستند و تنها در میان فرقههای سیاسی واماندهاند.
ایران اصولاً تهی شده است و مانند یک دیوانه تنها نهادهای خود را ویران میکند بدون اینکه برای آن جایگزینی بهتر داشته باشد. از طرفی ساخت سنتی خود را کاملاً از بین برده و جز قدرت ِ دولتی نفتی چیزی برای خود باقی نگذاشته است. یعنی نتوانسته نظم سنتی را با تغییرات تدریجی ترکیب کند و ضمن همسویی آرام با تجدد و بهرهمندی از درآمدهای نفتی، به کشوری نسبتاً متوسط در جهان بدل شود. از طرف دیگر فاقد هر گونه رژیم دموکراتیک ولو با انتخابات دو حزبی است و در طول صد سال اخیر حتی نتوانسته چند حزب قدیمی و نسبتاً نرمال تشکیل دهد. فرقههای سیاسیاش بیشتر شبیه لاتهای چالهمیدانی (با کروات یا ریش) و یا چریکهای کلمبیایی قدری معتدل شدهاند. هیچ سابقهای هم از رواداری در انتخابات و رقابت دموکراتیک وجود ندارد. تنها دستاورد تاسیس نوعی دیکتاتوری مرکزگرا بوده است.
باری تودهٔ ایرانی در چنین وضعیتی روشن است که نمیتواند نسبتاً درست و معتدل فکر کند. همیشه میل به بازگشت به گذشته[توهمی همیشگی] در آن وجود دارد بدون اینکه درکی درست از گذشته و حال خود داشته باشد. بیتردید تجربهٔ صد سال اخیر کلکسیونی از بلاهت ایرانی از هر نوع آن است که به هیچ جای مثبتی نیانجامیده و همیشه یک دو قطبی شدید را در جامعه حفظ کرده است. مسئله اصلی-در حقیقت باگ اصلی- در اندیشهٔ ایرانی و فهم او از راه ترقی و پیشرفت نهفته است. از همان اوان مشروطه به جادهای غلط افتاد و هیچگاه از آن مسیر خارج نشد. وقتی ایرانی فهم خود از گذشته(مثلا اوضاع حکومت پهلوی) را از شبکه منتو بگیرد، مثل این میماند که فهم خود از وضع واقعی کشور را از صداوسیما دریافته باشد! این نحوهٔ آشنایی با تاریخ مثل دو روی یک سکهاند و علاج کار را نمیکند.