Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
گل های معرفت avatar
گل های معرفت
گل های معرفت avatar
گل های معرفت
06.05.202519:59
سخن گفتن دشوار است؛ گرچه سخن بسیار است. آن روز شوری در من بود که رهایم نمی‌کرد، شادی می‌آمد، در برابرم می‌ایستاد، سماع می‌کرد. من بی‌خبر از همه جا. بیرون می‌رفتم. غوغایی در من سر بر می‌داشت. چمبره می‌زدم، و ناگهان می‌جهیدم؛ مثل مار سیاه زنگی که برای گرفتن پرنده به هوا می‌پرد. باران بر سرم فرو می‌ریخت. از سماع می‌گذشتم. فرو می‌رفتم. موج در موج، خروشان، کبود. به اعماق می‌رسیدم. دریا در من رخنه می‌کرد. نهنگان را می‌دیدم- در خلسه فرو رفته. خورشید از آن بالا فرو می‌‌تابید. گرمم می‌کرد. یکی در من نعره می‌کشید. در من می‌خروشید. با من یکی می‌شد.

اکنون آن رفت. پرنده در مار زنگی بیدار شده است. مار پوست انداخته و رفته است. پرنده در میان پوست خوابیده است و شب‌ها برای جوجه‌هایش قصه‌ از ماری می‌گوید که شکارهایش را در هوا می‌گرفت. ماری که می‌خواست پرنده باشد ولی ماهیی شد و به دل دریا رفت.

شادی مثل ماری که از پوست خود بیرون آید... چه می‌گویم؟ کدام ماهی؟ کدام مار؟ نهنگی بود که همه را در خود فرو برد. سال‌هاست که فرو می‌روند. چونان گنج قارون که در اعماق زمین فرو می‌رود.
@golhaymarefat
21.04.202515:07
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم...

سعدی
شجریان
موسوی
(آلبوم نوا)
22.03.202503:44
.


ای جانِ به‌حق آرام یافته، به‌پروردگارت باز آی، تو از خدا خشنود و خدا از تو خشنود، به‌جمع بندگانم پیوند و به‌بهشت کرامتم اندر رو!
15.01.202517:15
رنج‌های انسانی

برخی را فقط برای مصاحبت و هم‌سخنی آفریده‌اند؛ اینکه برابرشان بنشینی و غمِ دل بنشانی. برخی دیگر را برای نظر کردن آورده‌اند، کافیست که یک نظر نگاهشان کنی، دیگر چشم به چپ و راست نخواهی گرداند؛ چه گفته‌اند"دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکل است".
برخی را هم فقط و فقط برای محبت آفریده‌اند. اینان با بقیه‌ی اصناف مردم تومنی هفت صنّار  فرق دارند. جان و جنَم و جهان‌شان را با مهر و محبت و لطافت سرشته‌اند. گویی روی سخن مولانا با همین طایفه است؛ آنجا که می‌گوید:
زان ازلی نور که پرورده‌اند
در تو زیادت نظری کرده‌اند


سیمون وِی (۱۹۰۹ -۱۹۴۳)، نویسنده و عارف فرانسوی، یکی از اینهاست. دختری به شکل روحِ آب و به صفا و یکرنگی آینه.
همو که نادیده گرفتنِ انسان‌ها را بزرگترین گناه می‌شمرد؛ و می‌گفت: هر کس بتواند نسبت به انسانی رنج‌دیده شفقتِ بی‌شائبه نشان دهد، یقیناً واجدِ عشق به خدا و ایمان است (ر،ک: نامه به یک کشیش).
همو که در جنگ جهانی دوم در اعتراض به اشغال کشورش و برای همدردی با هم‌وطنان گرسنه‌اش لب به آب و غذا نزد تا جانِ گرامی به پدر باز داد.
همه‌ی رنج‌های سیمون‌وی انسانی بود.

علیرضا نابدل
(۱۳۲۳ – ۱۳۵۰)، شاعرِ تبریزی، یکی دیگر از این انسان‌های جان‌بازِ محبت‌ورز است. علیرضا شاعر بود، معلم بود، مهربان بود. و دانشجوی علم قضاوت بود- در دانشگاه تهران. با این که جوان بود اما جویای نام نبود و نانش را در نامش نمی‌جست. آن قدَر ذوق و استعداد داشت که شاعری نام‌آور شود، لیکن او دردی دیگر داشت، او آزادی‌خواه بود. آزادی و آگاهی دو بالِ پرواز شاعرِ مهرورز ما بودند. او نمی‌توانست در برابر خودکامگی سکوت کند و تنها به سرودن شعر دل خوش دارد.
می‌گفت مرا برای جان‌فشانی در راه‌های محبت آفریده‌اند. آن را به لفظ تبریزیان سروده است:
من محبّت یولّارینا
جان قویماغا یارانمیشام


در سحرگاه ۲۲ اسفند ۱۳۵۰ شاعرِ جان‌بازِ راه‌های محبت به همراه هشت تن از دوستانِ تبریزی‌اش که همگی از یاران و همراهان صمد بهرنگی بودند به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.
@golhaymarefat
29.04.202517:31
چشمه‌ها می‌جوشد و خوش می‌رود
سوی باغستانِ دلکش می‌رود

چشمه‌های روشن و پاک و زلال
در میان سبزه و گل چون خیال

گر از آن سرچشمه‌ها نوشیدی آب
از درونت سر برآرَد آفتاب

آفتابا سر مکش از جانِ ما
گرم کن در آتشِ خود نان ما

آفتابی هست آن سوی فلک
که از او افزون شود جانِ مَلَک

چشمه‌ای هم هست بیرون از جَهات
روح‌بخش و دل‌نواز و پاک‌ذات

تشنه‌جوی و دوست‌روی و دلنشان
نور‌پاش و نغمه‌خوان و  خوش‌دهان

خوش دهانم! روی از من برمتاب
روی تو روشن‌تر از صد آفتاب

آفتاب و چشمه‌ام چشمان توست
خَمرِ جانم از لب و دندان توست

از لب و دندان چه گویم، آه آه!
آن نه دندان، آن نه لب، خود ماهِ ماه

〰  حسین مختاری

@golhaymarefat
21.04.202504:48
♦️به مناسبت اول اردیبشهت ماه
روز سعدی


🔸علی رضاقلی


تصويرهای سعدی از نظام سياسی ايران در تجربه‌های ثبت شده تا آن زمان خيلی هولناك است- بی‌اخلاقی و تزويرِ صرف؛ و درنهايت سعدی دستگاه حكومتی را به «سوراخ كژدم» تشبيه می‌كند و می‌گويد:

ندانستی که بینی بند بر پای
چو در گوشَت نیامد پندِ مردم(؟)*
دگر ره چون نداری طاقتِ نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدُم

اين تعبير از طرف سعدی كه دستگاه حكومتی را چون «سوراخ كژدم» می‌داند فوق‌العاده قابل تأمّل است،‌ حكومتی كه از طرف اهل سنّت نيز بايد خليفه‌ی خدا يا خليفه‌ی رسول‌ خدا باشد و آراسته به هزاران صفت محبوب و دوست‌داشتنی، كارش در تاريخ يك كشور اسلامی به جایی كشيد كه يك مسلمان متعبّد و عارف كامل و اديب بی‌نظير و متكلمی كه به گفته‌ی خود حريفی در ميدان بلاغت ندارد، آن را به سوراخ كژدم تشبيه می‌كند و می‌گويد هر كس وارد اين عرصه می‌شود بايد طاقت نيش داشته باشد، چون اين دستگاهِ تأمين عدالت و امنيت و رفاه جامعه نيست بلكه «سوراخ كژدم» است،‌ با اينكه اعتقاد دارد و با صراحت مي‌گويد، رعيت برای اطاعت سلطان خلق نشده بلكه سلطان وظيفه دارد برای مردم آرامش و رحمت ايجاد كند.
درخصوص تلوّن طبع پادشاهان سخن او را در باب هشتم بيفزاييم كه: بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان كرد و بر آواز خوش كودكان كه آن به خيالی مبدّل شود و اين به خوابی متغيّر گردد. خيلی ظرافت و دقت در اين تعبير است كه «آن به خيالی مبدل شود» يعنی يك سوء ظن بي‌پايه می‌تواند تمام مبانی اعتماد ساخته و پرداخته شده را تغيير دهد. شاه عباس كبير چهار پسر خود را به همين سوء گمان كشت.

در هر صورت، تلوّن طبع پادشاه به معنی بي‌قانونی  بی‌رويه‌ای كه منجر به كاهش امنيت شود و اينكه دستگاه  حكومت تشبيه شود به «سوراخ كژدم» اينها واقعيت سياسی ايران را تا آن زمان بيان می‌كند.

منبع: رضاقلی علی، سوراخ کژدم (تحلیل تاریخی سعدی از رابطه سیاست و اقتصاد در ایران) شرحی بر گلستان، مجله اقتصاد و جامعه، ۱۳۸۸.
-----------------------------------------

* اگر بیت را بصورت سؤالی بخوانیم آن‌گاه معنی آن چنین خواهد بود:
آیا نمی‌دانستی که بند را در پای خود خواهی‌دید وقتی پندِ مردم در گوشَت اثر نمی‌کند؟
@golhaymarefat
से पुनः पोस्ट किया:
عقل آبی | صدّیق قطبی avatar
عقل آبی | صدّیق قطبی
21.03.202522:10
آنکه با مرگ خویش تعلیم داد

در تمام عُمر کوشید تا شرافت و انصاف را با چیزی معاوضه نکند. حتی با زندگی. خوب زیستن برای او خواستنی‌تر از عُمر دراز بود. دعا می‌کرد که اگر بناست ارزش و فضیلتی از او گرفته شود، نخست و پیشتر، جان او ستانده شود: «خدایا، جان مرا نخستین موهبت ارزشمندی قرار ده که از میان دیگر مواهب ارزنده، باز می‌ستانی.»(۱)

دعا می‌کرد پیش از آن که شرافت و فضیلتی را از دست بدهد، جانش را داده باشد. می‌دانست که جانِ عاری از فضیلت، شأنی ندارد. ارزش زندگی برای او مهمتر از خودِ زندگی بود و معنای زندگی خواستنی‌تر از صورتِ‌ آن. تفاوت او با ما در عیارِ سنجش بود. در سنجش او، به دست آوردن تمامِ مُلک جهان، آن‌اندازه ارزش و بها نداشت که او را وادارد به مورچه‌ای حتی، ستم کند:
«به خدا سوگند اگر اقلیم‌هاى هفت‌گانه زمین را با هر چه در زیر آسمان آن‌ها است به من دهند تا خدا را در حد گرفتن پوست جوى از دهان مورى نافرمانى کنم، نخواهم کرد.»(۲)

پیش از مرگ و در حالی که از جراحتی خونین، متألم بود، به «بخشودن» فکر می‌کرد. نمی‌خواست سنگین از اندیشه‌ی انتقام، دنیا را ترک کند. او که در سرتاسر زندگی مراقب بود روح خود را به چیزی نیالاید چگونه می‌توانست در سفر آخرت، با تیرگی خشم و انتقام، کنار بیاید؟ در آن هنگامه‌ی درد و احتضار، دلنگرانِ فضیلت «بخشایش» بود. به فرزندانش گفت:

«اگر زنده ماندم که خود عهده‌دار خون خود هستم... و اگر از آنکه مرا مجروح کرده در گذرم و بر او ببخشم، عفو مایه‌ی تقرّب به خدا خواهد بود. بخشودن و عفو کردن برای شما هم بهتر است، پس شما نیز [از قاتل من] درگذرید و ببخشایید؛ "مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید؟/نور-آیه۲۲"»(۳)

اگر زنده بمانم می‌دانم که عفو و گذشت مایه‌ی نزدیکی به خداست و اگر وفات کردم، شما از او درگذرید. اگر که دوست می‌دارید خدا از شما درگذرد و شما را عفو کند. فرزندانم، اگر در پیِ این جراحت بمیرم، با مکافات قاتل پدر، چه سود می‌بَرید؟ اما با عفو او، شایستگی می‌یابید تا آمرزش خدا را از آن خود کنید.

شگفت است وصیت کردن فرزندان به درگذشتن از قاتلِ پدر. اما برای آنکه چون عیسی مسیح از خود می‌پرسد: «آدمی را چه سود که دنیا را سراسر به کف آرد اگر جان خویش از میان بردارد؟»، طبیعی است.

معلّم دلسوز و «طبیبِ بیمارجو»(۴) به وقت رحلت هم سعی بر تعلیم و مداوا دارد. او که با زندگی خویشتن تعلیم می‌داد، هم‌اکنون جراحتی که بر تن داشت و مرگی را که انتظار می‌کشید دستمایه‌ی تعلیم یاران و اطرافیان کرد.

گفت: «دیروز همراه و هم‌نشین شما بودم و امروز مایه‌ی عبرت شما هستم.»(۵) «روزهايى همسايه شما بودم، تنم در جوار شما بود. بزودى از من جسدى خواهد ماند، بي‌جان. پس از آن همه تلاش و جنبش، ساكن و بى‌حركت و پس از آن همه سخنورى، ساكت و خاموش. آرام خفتن من، از حركت بازماندن ديدگان و بازایستادن اندام من، براى آنان كه پند مى‌پذيرند، از هر بيان بليغ و سخن شنيدنى، اندرزدهنده‌تر است.»(۶)

چه اندازه دیگردوستی و دیده‌وری است که مرگ خود را نیز دستمایه‌ی بیداری و تنبه دیگران کنی. بگویی مرا بنگرید! من همانم که حرکت می‌کردم، در میان شما راه می‌رفتم، به شیوایی سخن می‌گفتم و با شما حرف می‌زدم. به زودی می‌بینید که تنی از من مانده بی‌جنبش و خاموش. نه حرکتی نه گفتگویی. یاران من، آرام گرفتن من پس از آنهمه تقلاها، باید برای شما وعظ و عبرتی باشد. می‌بینید: منی که سال‌ها میان شما زیستم و با شما سخن گفتم چگونه به پایان آمدم؟ چگونه قالَب تن را وانهادم؟ می‌نگرید؟ همین آگاهی از سرنوشت آدمی، بهترین مایه‌ی تنبّه و بیداری نیست؟ همین مرگ من، همین آرمیدن و خاموش شدن من، منی که سال‌ها با شما و در میان شما می‌زیستم، از هر کلام شیوا و سخنِ گیرایی، کاراتر و دیده‌گشاتر نیست؟

〰〰〰〰
ارجاعات:

۱. اَلّلهُمَ اجعَل نَفسی اَوَّلَ کَریمَةٍ تَنتَزِعُها مِن کَرائِمی.(خطبه ۲۱۵)
۲. وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ.(خطبه ۲۲۲)
۳. إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي... وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَکمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ.(نامه ۲۳)
۴.طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ.(خطبه ۱۰۸)
۵. أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکمْ وَ الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَکمْ.(نامه ۲۳)
۶. وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي، فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ.(خطبه ۱۴۹)

✍️ صدیق قطبی

@seigh_63
13.11.202418:35
🌱 دمی با شیخ محمود شبستری🌱

خوشا آنان که در همین حیات دنیوی، علی‌رغم همه‌ی محدودیت‌ها و گرفتاری‌هایش، چشم‌شان به جمالِ جمیلِ حق و مظهر فضیلت و احسان و خِرد روشن می‌گردد و به عیب‌ها و رذیلت‌هایی که دامن‌گیرشان هستند آگاه می‌شوند.
ایشان آن بختیارانند که پیش از دیدار با آن مَه‌رویِ دل‌آشنا در ظلمت جهل و خواب غفلت بسر می‌بردند و از وضع و حال حقیقی خود بی‌خبر بودند.
چه لحظه‌ی شیرین و دل‌انگیزی باید باشد لحظه‌ی مواجه شدن با زیباترین و با کمال‌ترین موجود موزون و نازنین عالَم! اینجاست که آدمی به مَنقَصَت و کژی‌ها و ناترازی‌های خویش پی می‌برَد و آه از نهادش بلند می‌شود.
او به زبان حال می‌گوید نگاه کن و نیک ببین که خود‌بینی‌ها و خُرد‌اندیشی‌هایت تو را از چه کسی بازداشته بود؟ تو به جای آنکه روی به من آری و به میزان من درآیی به هرزه‌درایی افتادی و از مقصد عالی دور ماندی.

اینجا اگر سیما و صورت آدمی از شرم و تشویر سیاه شود جای ملامتی نیست، چرا که عمر گران‌مایه را صرف بطالت کرده و ایام حیات را ضایع نموده است.
شیخ محمود شبستری می‌گوید اما نومید نباید بود، اکنون وقت نومیدی نیست، باید دست به کار شد و به قدر توان "نقوش تخته‌ی هستی" را فرو شُست:

درآمد از درم آن مَه سحرگاه
مرا از خواب غفلت کرد آگاه

ز رویش خلوت جان گشت روشن
بدو دیدم که تا خود چیستم من

چو کردم در رخ خوبش نگاهی
برآمد از میان جانم آهی

مرا گفتا که "ای شیّاد سالوس
به سر شد عمرت اندر نام و ناموس

ببین تا علم و زهد و کِبر و پنداشت
تو را ای نارسیده از که واداشت؟

نظر کردن به رویم نیم ساعت
همی‌ارزد هزاران ساله طاعت"

عَلَی‌الجمله رخ آن عالَم آرای
مرا با من نُمود آن دَم سراپای

سیه شد روی جانم از خجالت
ز فوت عمر و ایّام بطالت

چو دید آن ماه کز روی چو خورشید
بُریدم من ز جان خویش امید-

یکی پیمانه پُر کرد و به من داد
که از آبِ وی آتش در من افتاد

کنون گفت از می بی‌رنگ و بی‌بوی
نقوش تختهٔ هستی فرو شوی...
@golhaymarefat
26.04.202516:02
قطعه‌ی سوگ
اثر ماندگار حسین علیزاده
#تسلیت# بندرعباس 😢
04.04.202503:48
🌱 صورت و باطن🌱


"قومی گمان بردند که چون حضور قلب یافتند از صورتِ نماز مستغنی شدند، و گفتند: طلب الوسیلة بعد حصول المقصود قبیح.
بر زعم ایشان، خود راست گرفتیم که ایشان را حال تمام روی نمود، و ولایت و حضور دل؛ با این همه ترک ظاهر نماز، نقصان ایشان است.
این کمال حال که ترا حاصل شد رسول الله را صلی‌الله‌علیه حاصل شد یا نشد؟ ... اگر گوید آری حاصل شده بود، گوئیم پس چرا متابعت نمی‌کنی، چنین رسول کریمٍ بشیرٍ نذیرٍ بی‌نظیرْ السراج المنیر؟"

(مقالات شمس تبریزی، ص۱۴۰، تصحیح استاد محمدعلی موحد)

@golhaymarefat
17.01.202510:01
این سخن پایان ندارد، موسیا...! (۹)

مولانا در دفتر چهارم مثنوی قصه‌ی موسی و فرعونیانِ قحطی‌زده را که به نفرین او گرفتار آمده‌اند، به تفصیل، شرح و بیان می‌کند.
از مزارع‌شان برآمد قحط و مرگ
از ملخ‌هایی که می‌خوردند برگ

عاقبت توبه می‌کنند و از موسی می‌خواهند که زمین خشک و لم‌یزرع را برایشان پر آب و علف کند. موسی دعا می‌کند و:

چند روزی سیر خوردند از عطا
آن دمی و آدمی و چارپا
چون شکم پُر گشت و بر نعمت زدند
وآن ضرورت رفت، پس طاغی شدند
چونکه مستغنی شد او، طاغی شود
خر چو بار انداخت، اسکیزه زند

آدمی همین است؛ وقتی کارش پیش رفت و گرفتاری‌اش بر طرف شد، همه‌ چیز را فراموش می‌کند. مثل شخصی که یک لحظه می‌خوابد و خودش را در شهری دیگر می‌بیند و شهر خویش را به‌ کلّی از یاد می‌برد. انگار نه انگار که سال‌ها در آن زیسته است:
سال‌ها مردی که در شهری بُوَد
یک زمان که چشم در خوابی روَد
شهر دیگر بیند او پر نیک و بد
هیچ در یادش نیاید شهرِ خَود


همچنان دنیا که حُلمِ نایم است
خفته پندارد که این خود دایم است
تا بر آید ناگهان صبحِ اجل
وا رهد از ظلمتِ ظنّ و دغل
خنده‌اش گیرد از آن غم‌های خویش
چون ببیند مستقَرّ و جای خویش


هر چه تو در خواب بینی نیک و بد
روزِ محشر یک به یک پیدا شود
آنچه کردی اندر این خوابِ جهان
گرددت هنگامِ بیداری عیان

(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، تصحیح استاد موحد)

روایتی سخت اندیشه‌افروز از رسول خدا نقل است که فرمود: النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا (مردم در خوابند وقتی مردند بیدار می‌شوند.)
همان‌طور که شخصِ خواب‌بین بعد از بیداری رؤیاهای خود را -کم‌ و بیش- به خاطر می‌آورد، آدمی هم بعد از برخاستن از خوابِ مرگ اعمال و گفتار خودش را در برابر خود مجسم می‌یابد. و شاد از این که در موطن و خانه‌ی اصلی و حقیقی‌اش مستقر شده است. و بسا که به غم و غصه‌هایی که پیش از این در دنیا داشته است، خواهد خندید.
اما و هزاران اما! برخی هنگامی که از این خواب گران بیدار می‌شوند با وضعیتی عجیب دهشتناک مقابل می‌افتند: خود را در شکل و شمایل گرگ‌‌هایی می‌یابند که بر اعضاء و جوارح خویش چنگ و دندان فرو می‌برند و تکّه و پاره‌شان می‌کنند. اینها چه کسانی هستند؟ مولانا می‌گوید تویی که در پوستین این و آن می‌افتادی و یوسف‌صفتان را با زبان تلخ و گزنده‌‌ات می‌آزردی، اینک در برابر خویشتنِ خویش ایستاده‌ای:
از تو رُسته‌ست ار نکوی‌ است ار بد است
ناخوش و خوش، هر ضمیر‌ت از خودست
گر به خاری خسته‌ای، خود کِشته‌ای
ور حریر و قَز دَری، خود رِشته‌ای

(همان، دفتر سوم)

مولانا در اینجا به سخن مشهوری اشاره می‌کند که "خون نمی‌خُسبد" و تاوان و قصاص خود را می‌طلبد.
ای دریده پوستینِ یوسفان
گرگ برخیزی از این خوابِ گران!
گشته گرگان یک به یک خوهای تو
می‌درانند از غضب اعضای تو
خون نخسپد بعدِ مرگت در قصاص
تو مگو که "مُردم و یابم خلاص"


این سخن پایان ندارد، موسیا
هین رها کن آن خران را در گیا


برمی‌گردد به داستان موسی و حریصان لذت‌جو؛ و می‌گوید این‌ها را رها کن تا چند روزی در میان علفزار دنیا خوش باشند. لحاف نعمت بر سرشان بکش تا در بی‌خبری فرو روند و آن‌گاه از خواب برخیزند که کار از کار گذشته است: شمع مُرده و ساقی رفته!

پس فرو پوشان لحافِ نعمتی
تا بَرَدشان زود خوابِ غفلتی
تا چو بجهند از چنین خواب این رده
شمع مُرده باشد و ساقی شده

(همان، دفتر چهارم)
‐-----------------------------------------------

توضیحات:
چونکه مستغنی شد او، طاغی شود: یادآور آیات ۶ و ۷ سوره علق؛ كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى. (حقّا كه انسان سركشى می‌كند همين كه خود را بى ‏نياز پندارد.)
اسکیزه زدن: چفتک‌پرانی کردن
حُلم: رؤیا
نایم: خفته، خوابیده
خَستَن: آزرده و مجروح شدن؛ خسته: زخمی
حریر و قَز: پارچه‌های لطیف، ابریشم
رِشتن: تافتن پشم و ابریشم
خو: خوی و عادت، خصلت
رده: گروه
@golhaymarefat
21.04.202515:13
سعدی تو کیستی که دراین حلقه‌ی کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم
31.03.202516:37
پیچکی گمنام بودم زیر خاک
خاک شد در جوش و تابم چاک‌چاک
نورِ جان در رگ‌رگم دامن کشید
گوشِ هوشم نغمه‌های تر شنید
بر سرم تابید لطفِ آفتاب
پَر کشیدم با نسیم مُستطاب
بر مشامم خورد بوی آشنا
پیچ‌پیچان گشت جانم در هوا
بوسه گشتم بر لب محزون ماه
آه از آن ابرو‌هلالِ کج‌کلاه!
رخنه کردم در درون خانه‌ها
ره‌ به‌ ره بوسه زدم بر شانه‌ها
در میان گیسوان دختران
گم شدم چون عطر و بوی مادران
مادر من هم شبی بیمار شد
جان پاکش جانبِ دلدار شد
رفت و جانم را هوای غم گرفت
درد هجران را -گمانم- کم گرفت!

〰  حسین مختاری

🔸۱۲ فروردین سالگرد سفرِ آخرت مادرم✨

@golhaymarefat
15.01.202517:15
दिखाया गया 1 - 14 का 14
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।