06.05.202516:10
ادامه ...
باز باید دقت کرد که پرشماری دودمانهای دورۀ اسلامیِ ایران نشانۀ جا افتادنِ سنتِ رومی نبود. اولا، تا پیش از سقوطِ بغداد «دولت» اسما از آنِ خلیفه بود و او بود که - دستکم روی کاغذ - حکومت را به امیران و سلاطین عرضه میداشت تا به نام او در ولایات حکومت کنند. باید میان دولت و حکومت تفاوت گذاشت. دولت در ایندوره از آن خلیفه عباسی بود، با مشروعیت خاندانی بنیهاشم قریش. پس جنگِ میانِ امیران و سلاطین و شورشهای پیاپی نشانۀ رومیشدنِ ایران نبود. چون این شورشها معمولا ضد همان امیر و سلطان بود و نه ضدِ خلیفه. دوم اینکه، جنگهای داخلیِ فراوانِ ایران در این دورانِ پرآشوب نتیجۀ ورودِ نیروهای جمعیتی ایلیاتی تازه بود. یعنی اصلا مردمانِ تازهای به نام سلاجقه آمده بودند که طبیعتا مشروعیتی به دیگران نمیدادند و سپس مردمانِ تازهای به نام مغولان آمدند و به همین ترتیب. به این ترتیب در وضعیتی که فردوسی شرح میدهد (از ایران و از ترک و از تازیان، نژادی پدید آید اندر جهان - نه دهقان نه ترک و نه تازی بوَد، سخنها به کردارِ بازی بود) در واقع خانه چنان از پایبست ویران بود که بحث مجزایی میطلبد. در نتیجه نباید این درگیریها و شورشها و دست به دستشدن حکومتها را ناشی از غلبۀ نیروی جوانتر و شایستهتر و صالحتر بر علیه نیروی منحط و سستشده دانست. بلکه دقیقا برعکس، دوره به دوره وضع منحطتر میشد. از سامانیان و غزنویان سقوط به سلجوقیانِ و خوارزمشاهیان و سپس مغولانی که ترکان در برابرشان متمدن محسوب میشدند و نهایتا ترکمانان و در آخر محمود افغان! این لشکرکشیها و سقوطها هیچ ربطی به سنتِ رومی و غربی ندارد.
به هر رو، هدف این نوشتار تایید یا ردِ پادشاهیِ موروثی یا انتخابی نبود. به گمانِ نویسندۀ این سطور، پادشاهی میتواند انتخابی نیز باشد. سخن این است که کسی که بگوید پادشاهیِ در ایران اصلا انتخابی بوده و مثالهایش نیز یک اشارۀ مشکوک و مبهم در برخی منابعِ اتفاقا غربی به مجلس (مهستان؟) در دورۀ اشکانی، قطعا هیچ از تاریخِ نه ایران و نه غرب نمیداند. البته که پادشاهی لزوما از پدر به پسر ارشد نمیرسیده است. داریوش پسرِ کمبوجیه نبود. نرسه نیز پسر بهرام سوم نبود و یزدگرد هم معلوم نبود پسر کی بود. اما وقتی داریوش ادعا میکند که کورش از هخامنشیان بوده و از «ما» بوده (ادعایی که مورد تشکیک واقع شده) و وقتی ساسانیان ادعا میکنند که اردشیر بابکان از نسلِ کیانیان (هخامنشیان) است و وقتی اسکندر را در روایاتِ ایرانی هرطوری هست به نافِ داریوش سوم میبندند و وقتی یزدگرد نیز ادعا میشود که از نسلِ خسرو پرویز است و در مجموع وقتی آخرین شاهان ساسانی خسرو انوشیروان و خسرو پرویز دقیقا از نسلِ نخستین شاهان ساسانی (اردشیر بابکان و شاپور) اند و با خط خونی مشخص، اینها یعنی ایدئولوژی پادشاهیِ ایرانی، موروثی و بر پایۀ دودمان است. آنهم دودمان خونی و نه حتی فرزندخواندگی.
بهرام روشنضمیر - کتابخانه علوم انسانی پاریس
باز باید دقت کرد که پرشماری دودمانهای دورۀ اسلامیِ ایران نشانۀ جا افتادنِ سنتِ رومی نبود. اولا، تا پیش از سقوطِ بغداد «دولت» اسما از آنِ خلیفه بود و او بود که - دستکم روی کاغذ - حکومت را به امیران و سلاطین عرضه میداشت تا به نام او در ولایات حکومت کنند. باید میان دولت و حکومت تفاوت گذاشت. دولت در ایندوره از آن خلیفه عباسی بود، با مشروعیت خاندانی بنیهاشم قریش. پس جنگِ میانِ امیران و سلاطین و شورشهای پیاپی نشانۀ رومیشدنِ ایران نبود. چون این شورشها معمولا ضد همان امیر و سلطان بود و نه ضدِ خلیفه. دوم اینکه، جنگهای داخلیِ فراوانِ ایران در این دورانِ پرآشوب نتیجۀ ورودِ نیروهای جمعیتی ایلیاتی تازه بود. یعنی اصلا مردمانِ تازهای به نام سلاجقه آمده بودند که طبیعتا مشروعیتی به دیگران نمیدادند و سپس مردمانِ تازهای به نام مغولان آمدند و به همین ترتیب. به این ترتیب در وضعیتی که فردوسی شرح میدهد (از ایران و از ترک و از تازیان، نژادی پدید آید اندر جهان - نه دهقان نه ترک و نه تازی بوَد، سخنها به کردارِ بازی بود) در واقع خانه چنان از پایبست ویران بود که بحث مجزایی میطلبد. در نتیجه نباید این درگیریها و شورشها و دست به دستشدن حکومتها را ناشی از غلبۀ نیروی جوانتر و شایستهتر و صالحتر بر علیه نیروی منحط و سستشده دانست. بلکه دقیقا برعکس، دوره به دوره وضع منحطتر میشد. از سامانیان و غزنویان سقوط به سلجوقیانِ و خوارزمشاهیان و سپس مغولانی که ترکان در برابرشان متمدن محسوب میشدند و نهایتا ترکمانان و در آخر محمود افغان! این لشکرکشیها و سقوطها هیچ ربطی به سنتِ رومی و غربی ندارد.
به هر رو، هدف این نوشتار تایید یا ردِ پادشاهیِ موروثی یا انتخابی نبود. به گمانِ نویسندۀ این سطور، پادشاهی میتواند انتخابی نیز باشد. سخن این است که کسی که بگوید پادشاهیِ در ایران اصلا انتخابی بوده و مثالهایش نیز یک اشارۀ مشکوک و مبهم در برخی منابعِ اتفاقا غربی به مجلس (مهستان؟) در دورۀ اشکانی، قطعا هیچ از تاریخِ نه ایران و نه غرب نمیداند. البته که پادشاهی لزوما از پدر به پسر ارشد نمیرسیده است. داریوش پسرِ کمبوجیه نبود. نرسه نیز پسر بهرام سوم نبود و یزدگرد هم معلوم نبود پسر کی بود. اما وقتی داریوش ادعا میکند که کورش از هخامنشیان بوده و از «ما» بوده (ادعایی که مورد تشکیک واقع شده) و وقتی ساسانیان ادعا میکنند که اردشیر بابکان از نسلِ کیانیان (هخامنشیان) است و وقتی اسکندر را در روایاتِ ایرانی هرطوری هست به نافِ داریوش سوم میبندند و وقتی یزدگرد نیز ادعا میشود که از نسلِ خسرو پرویز است و در مجموع وقتی آخرین شاهان ساسانی خسرو انوشیروان و خسرو پرویز دقیقا از نسلِ نخستین شاهان ساسانی (اردشیر بابکان و شاپور) اند و با خط خونی مشخص، اینها یعنی ایدئولوژی پادشاهیِ ایرانی، موروثی و بر پایۀ دودمان است. آنهم دودمان خونی و نه حتی فرزندخواندگی.
بهرام روشنضمیر - کتابخانه علوم انسانی پاریس
04.05.202513:28
ماه-یکتاپرستی، دینی از پیامبرِ جنگ و خدای ماه. یوئل ناتان. 2007.
کتابی غیرآکادمیک از مولفی آزاد در همان زاویه دیدِ تجدیدنظرطلبانه نسبت به اسلام که یکی از موضوعاتِ جذابِ مطالعاتِ ادیان در سه دهۀ اخیر بوده است. اگرچه چنانکه گفتم با اثری از یک آکادمیسین روبرو نیستیم، حجم اطلاعاتی که مولف دربارۀ پرستش ماه و دیگر کواکب در شرق نزدیک و تلاشی که برای تطبیقِ آنان با باورهای اسلامی، مسیحی، یهودی و یونانی-رومی، در دو جلد و مجموعا 1100 صفحه نشان داده است، درخور توجه است. از این رو، با اینکه با کتابی آشفته و سردرگم روبروییم که انبوهی اطلاعات با کمترین سامان در آن ریخته شدهاند و در نتیجه در ارجاعدادن به آن باید بسیار محتاط بود، در مجموع میتوان گفت که کتاب - بهویژه در مطالعاتِ تطبیقی - بیفایده نیست.
پیشنهاد کتاب پیشتر و پستر هم توسط دیگران مطرح شده است: اینکه الله خدای اسلام، متحولشدۀ خدای ماه (از جمله سین) در میان عربهاست.
کتابی غیرآکادمیک از مولفی آزاد در همان زاویه دیدِ تجدیدنظرطلبانه نسبت به اسلام که یکی از موضوعاتِ جذابِ مطالعاتِ ادیان در سه دهۀ اخیر بوده است. اگرچه چنانکه گفتم با اثری از یک آکادمیسین روبرو نیستیم، حجم اطلاعاتی که مولف دربارۀ پرستش ماه و دیگر کواکب در شرق نزدیک و تلاشی که برای تطبیقِ آنان با باورهای اسلامی، مسیحی، یهودی و یونانی-رومی، در دو جلد و مجموعا 1100 صفحه نشان داده است، درخور توجه است. از این رو، با اینکه با کتابی آشفته و سردرگم روبروییم که انبوهی اطلاعات با کمترین سامان در آن ریخته شدهاند و در نتیجه در ارجاعدادن به آن باید بسیار محتاط بود، در مجموع میتوان گفت که کتاب - بهویژه در مطالعاتِ تطبیقی - بیفایده نیست.
پیشنهاد کتاب پیشتر و پستر هم توسط دیگران مطرح شده است: اینکه الله خدای اسلام، متحولشدۀ خدای ماه (از جمله سین) در میان عربهاست.
से पुनः पोस्ट किया:
پسینباستان _ بهرام روشنضمیر

26.04.202510:33
پس از مرگ مارآبا (پیشوای مذهبیِ مسیحیان نستوریِ ایرانِ ساسانی) انبوه جمعیت عزاداران برای تشییع جنازه گرد هم آمدند. فشار جمعیت کار را از دست ماموران دولت ساسانی خارج کرد و پیروان به درشکه حامل تابوت حمله کرده و هریک تکهای برای تبرک کندند و بردند.
فرهنگ برخورد با قدیسان و شهیدان در تشیع، تداوم کامل و صد درصد از فرهنگ مسیحی در ایران ساسانی (متضاد با فرهنگ زرتشتی) را نشان میدهد.
@HistoriographyOfIran
فرهنگ برخورد با قدیسان و شهیدان در تشیع، تداوم کامل و صد درصد از فرهنگ مسیحی در ایران ساسانی (متضاد با فرهنگ زرتشتی) را نشان میدهد.
@HistoriographyOfIran
24.03.202513:02
سخنرانی بهرام روشنضمیر با عنوان ایرانشهر، ایرانشهر، جهانشهر، در بنیاد فرهنگ ایران و انیران با حضور دکتر اسماعیل سنگاری
سخنران در این فرصت تلاش میکند در پی مقالاتی که در این باره به چاپ رسانده نشان دهد که «ایرانشهر» معادل یا برابر قلمرو شاهنشاهی ساسانیان نیست، بلکه این شاهنشاهی شامل دو بخش درونی (ایرانشهر) و بیرونی (ایرانشهر) میشده است و بخش درونی یک «مفهوم» تاریخی - فرهنگی - جغرافیایی بوده است که تا امروز به یادگار مانده است: ایران.
به این ترتیب بخش بیرونی با از دست رفتن شاهنشاهی (به بیان اروپایی: امپراتوری) از دست رفته است و بخش درونی مانده است. به بیان دیگر، ایران امروز نتیجه تجزیه و باقیماندن بخشهایی از ایران «بزرگ» قدیمی نیست، بلکه ایران ما اصالتی جغرافیایی - تاریخی - هویتی دارد و نتیجه چند شکست و پیروزی و حادثه نیست و مرزهای آن بر خلاف ادعاهای جریانات رمانتیک پانایرانیستی و ناسیونالیستی احیاگر، حقیقی و اصیلاند.
سخنران در این فرصت تلاش میکند در پی مقالاتی که در این باره به چاپ رسانده نشان دهد که «ایرانشهر» معادل یا برابر قلمرو شاهنشاهی ساسانیان نیست، بلکه این شاهنشاهی شامل دو بخش درونی (ایرانشهر) و بیرونی (ایرانشهر) میشده است و بخش درونی یک «مفهوم» تاریخی - فرهنگی - جغرافیایی بوده است که تا امروز به یادگار مانده است: ایران.
به این ترتیب بخش بیرونی با از دست رفتن شاهنشاهی (به بیان اروپایی: امپراتوری) از دست رفته است و بخش درونی مانده است. به بیان دیگر، ایران امروز نتیجه تجزیه و باقیماندن بخشهایی از ایران «بزرگ» قدیمی نیست، بلکه ایران ما اصالتی جغرافیایی - تاریخی - هویتی دارد و نتیجه چند شکست و پیروزی و حادثه نیست و مرزهای آن بر خلاف ادعاهای جریانات رمانتیک پانایرانیستی و ناسیونالیستی احیاگر، حقیقی و اصیلاند.
11.03.202510:08
ضمن احترام به سخنران فرهیخته این برنامه، همچنانکه خود ایشان در ابتدای برنامه در پاسخ به این پرسش فرمودند ما هنوز اطلاعات کافی نداریم، پاسخ ایشان نشاندهنده اطلاعات بسیار ناکافی و عدم تأملات جدی در این مساله چندبعدی بود.
جالب اینکه ایشان که متخصص منابع عربی اسلامیاند و نه منابع و مطالعات دیگر، بر خلاف و بر ضد نص صریح و اتفاق نظر همه منابع اسلامی سخن گفتند و پیشنهاد کردند که «ساسانیان قبل از حمله عربها سقوط کرده بودند»!
اگر هم بتوان به چنین فرضیهای اندیشید که ساسانیان سقوط کرده و عربها بعدا برای غارت این سرزمین بیدولت و در شرایط هرج و مرج آمدند و البته بعدا حکومت هم تشکیل دادند، به هر حال این فرضیه از دریچه منابع اسلامی نمیآید که ایشان بر آنها کاملا چیرهاند. به زمینههای تخصصی دیگری احتیاج دارد.
بحث بسیار پیچیده و مفصل است. تا اکنون هیچ منبع کشفشده و پژوهششدهای تایید نمیکند که ساسانیان مستقل از حمله عرب سقوط کردند. هرچند منابع غیر اسلامی تایید میکنند که هدف اعراب مسلمان صرفا غارت بود و نه ترویج اسلام.
دقت نمیکنیم که سالهای هرج و مرج در مرکز شاهنشاهی مربوط به پیش از حمله اعراب در زمان خلیفه عمر است (یعنی سالهای ۶۲۸-۶۳۲) و در هنگام آغاز حملات سراسری مسلمانان برای فتوحات در دو جبهه ایران و روم، یزدگرد سوم بر تخت بود و دستکم در مرکز شاهنشاهی آشوب پایان یافته بود (اگر احتمالا در توابع سرکشی وجود داشت).
باز دقت نمیکنیم که گیریم ساسانیان مشکلات اساسی داشتند بیزانس چرا زودتر و بدتر شکست خورد؟ اگر بیزانس کامل سقوط نکرد دلیلش موقعیت جغرافیایی قسطنطنیه بود. اگر مرکز شاهنشاهی ساسانی هم به جای مدائن در مازندران پشت کوههای البرز بود اوضاع فرق میکرد. هرگونه تفسیری درباره شکست ساسانیان بدون مقایسه و تطبیق آن با شکست همزمان بیزانس از اعراب مسلمان بینتیجه خواهد بود. دقت بفرمایید که اعراب مسلمان حتی بر چین هم پیروز شدند و اگر جلوتر از ماوراءالنهر نرفتند و صلح کردند باز دلایل جغرافیایی داشت. نخستین شکست آنان ۹۰ سال بعد از آغاز فتوحات در فرانسه بود و البته باز هم دلایل آن جغرافیایی بود. آنان در مردابهای وحشتناک اروپای آنروز گم شده بودند. وگرنه آنان از هند (پاکستان امروزی) تا اسپانیا را گرفتند و تنها اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه و بیابانهای آسیای مرکزی و کوههای تاروس آسیای صغیر و کوههای البرز جلویشان را موقتا گرفت.
اگر به تاریخ دسترسی نداریم جغرافیا به کمک ما میآید.
امیدوارم تا روزی که اسناد و مطالعات بیشتری درباره موضوع سقوط ساسانیان داشته باشیم دست از سر این موضوع برداریم و شکنجهاش ندهیم.
جالب اینکه ایشان که متخصص منابع عربی اسلامیاند و نه منابع و مطالعات دیگر، بر خلاف و بر ضد نص صریح و اتفاق نظر همه منابع اسلامی سخن گفتند و پیشنهاد کردند که «ساسانیان قبل از حمله عربها سقوط کرده بودند»!
اگر هم بتوان به چنین فرضیهای اندیشید که ساسانیان سقوط کرده و عربها بعدا برای غارت این سرزمین بیدولت و در شرایط هرج و مرج آمدند و البته بعدا حکومت هم تشکیل دادند، به هر حال این فرضیه از دریچه منابع اسلامی نمیآید که ایشان بر آنها کاملا چیرهاند. به زمینههای تخصصی دیگری احتیاج دارد.
بحث بسیار پیچیده و مفصل است. تا اکنون هیچ منبع کشفشده و پژوهششدهای تایید نمیکند که ساسانیان مستقل از حمله عرب سقوط کردند. هرچند منابع غیر اسلامی تایید میکنند که هدف اعراب مسلمان صرفا غارت بود و نه ترویج اسلام.
دقت نمیکنیم که سالهای هرج و مرج در مرکز شاهنشاهی مربوط به پیش از حمله اعراب در زمان خلیفه عمر است (یعنی سالهای ۶۲۸-۶۳۲) و در هنگام آغاز حملات سراسری مسلمانان برای فتوحات در دو جبهه ایران و روم، یزدگرد سوم بر تخت بود و دستکم در مرکز شاهنشاهی آشوب پایان یافته بود (اگر احتمالا در توابع سرکشی وجود داشت).
باز دقت نمیکنیم که گیریم ساسانیان مشکلات اساسی داشتند بیزانس چرا زودتر و بدتر شکست خورد؟ اگر بیزانس کامل سقوط نکرد دلیلش موقعیت جغرافیایی قسطنطنیه بود. اگر مرکز شاهنشاهی ساسانی هم به جای مدائن در مازندران پشت کوههای البرز بود اوضاع فرق میکرد. هرگونه تفسیری درباره شکست ساسانیان بدون مقایسه و تطبیق آن با شکست همزمان بیزانس از اعراب مسلمان بینتیجه خواهد بود. دقت بفرمایید که اعراب مسلمان حتی بر چین هم پیروز شدند و اگر جلوتر از ماوراءالنهر نرفتند و صلح کردند باز دلایل جغرافیایی داشت. نخستین شکست آنان ۹۰ سال بعد از آغاز فتوحات در فرانسه بود و البته باز هم دلایل آن جغرافیایی بود. آنان در مردابهای وحشتناک اروپای آنروز گم شده بودند. وگرنه آنان از هند (پاکستان امروزی) تا اسپانیا را گرفتند و تنها اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه و بیابانهای آسیای مرکزی و کوههای تاروس آسیای صغیر و کوههای البرز جلویشان را موقتا گرفت.
اگر به تاریخ دسترسی نداریم جغرافیا به کمک ما میآید.
امیدوارم تا روزی که اسناد و مطالعات بیشتری درباره موضوع سقوط ساسانیان داشته باشیم دست از سر این موضوع برداریم و شکنجهاش ندهیم.
02.03.202513:12
06.05.202516:10
تاملی دربارۀ سنتِ جانشینی در ایران و غرب:
سنتِ پادشاهیِ موروثی هرگز در جهانِ یونانی به استحکام و استواری که در مشرقزمین (مصر تا ایران) رسید دست نیافت. تنها نمونه موفق و مداوم و تثبیتشدۀ پادشاهی موروثی در یونانستان اسپارت بود که در آنجا هم دو پادشاه از دو دودمان به شکل موازی حضور داشتند تا قدرت محدود باشد. پادشاهیهای هلنیستی یا یونانیمآب پس از اسکندر نیز کاملا متاثر از شرق، مشخصا ایران بودند. پژوهشهای اخیر تا جایی پیش رفته که این پادشاهیها را پارسیمآب یا هخامنشیمآب میخواند. جمهوریِ روم از زمان ژول سزار و به شکل جدیتر آگوست که امپراتوری را جانشین جمهوری کرد، کاملا جا پای اسکندر گذاشت. اسکندری که خودش یا دستکم تصویرش ایرانیمآب شده بود.
با این همه، چنانکه همه علاقهمندان تاریخ باستان میدانند امپراتوریِ روم شباهتِ زیادی به شاهنشاهیهای ما نداشت. یعنی در شرایطی که به شکل همزمان در ایران هر چهار قرن یک بار دودمانِ شاهی تغییر میکرد، در روم دودمانها به زحمت خودشان را به 70-80 سال میرساندند. تازه در همین موارد موفق هم جانشینی از طریقِ پسرخواندگی اتفاق میافتاد و نه خونی. یعنی امپراتور وزیر و سردارِ موفق و کارآزمودۀ کنار دستش را پسرخوانده و ولیعهد خود اعلام میکرد. نمونهاش "پنج امپراتور خوب"؛ اصطلاحی که ماکیاولی سکه زد و برای امپراتورانِ سدۀ یکم تا دوم به کار میرود. به بیان سادهتر - برای کسانی که با تاریخ روم آشنا نیستند - در روم در هر یکی دو نسل یک اردشیر بابکان قیام میکرد و یا به زبان دیگر، در روم قیامهایی مانند قیام بهرام چوبین - بر خلافِ ایران - به نتیجه میرسید و تقریبا همۀ امپراتوران بزرگ روم آدمهایی از جنسِ کورش، داریوش، اردشیر بابکان و بهرام چوبیناند. اگر هم نباشند، یک نسل قبلیشان - که آنهم معمولا نه پدرشان که عمو و دایی بود - با قیام به قدرت رسیده بود و این یعنی عدم تثبیت کاملِ سیستم موروثی و خاندانی. در واقع امپراتوری روم که با تجمیع روم غربی و شرقی (بیزانس) به حدود 1500 سال میرسد، این بدفهمی را برای ایرانیان ایجاد میکند که انگار مانند اشکانیان و ساسانیان آنان هم یک حکومت دودمانی داشتهاند ولی 1500 ساله! درحالیکه چنین نیست حدود 20 سلسله در این دوره حکومت کردند و بسیاری حتی به نسل دوم نرسیدند.
پیداست که پادشاهیهای قرونِ وسطایی اروپایی با اینکه گاه و بیگاه داعیۀ میراثبری از روم میداشتند ولی از این نظر نه متاثر از آنان که متاثر از پادشاهیهای شرقی و از دورهای به بعد خلافت بودند و نه میراثدارِ روم، چراکه در اروپای قرون وسطا دقیقا مانند شرقِ باستان بر مشروعیتِ خاندانی و جانشینی خونی تاکید فراوان میرود.
همینجا باید توجه کرد که حتی خلافت هم در ابتدا پیروِ سنتِ غربیِ انتخابی است و نه جانشینی خاندانی و خونی. خوب یادمان است که در روایتِ جریانِ اصلی اسلامی (اهل تسنن) پیامبر جانشینی بر خود برنگزید و آنرا به جامعه محول کرد و ابوبکر نیز اگرچه شخصی را برگزید ولی خلافت را دودمانی نکرد و عمر نیز به سنت اولیه برگشت و دقیقا مانند همین ماجرای جانشینی پاپ در واتیکان دستور داد تا اعضاء شورا در جلسهای بسته از بین خود کسی را برگزینند و تا برنگزینند حق خروج از جلسه ندارند (عینا همین سنتِ موجود واتیکان). علی خلیفۀ چهارم نیز در روشی نهچندان دور از انتخاب برگزیده شد و بنابر همۀ روایات موردِ توافقِ سنی و شیعه، خلافت به شرطی به معاویه واگذار شد که آن را دودمانی نکند، که او خلفِ وعده کرد و از آن پس خلافت دودمانی و موروثی شد، که کاملا پیروی از مدلِ شرقی - ایرانی بود.
سنتِ پادشاهیِ موروثی هرگز در جهانِ یونانی به استحکام و استواری که در مشرقزمین (مصر تا ایران) رسید دست نیافت. تنها نمونه موفق و مداوم و تثبیتشدۀ پادشاهی موروثی در یونانستان اسپارت بود که در آنجا هم دو پادشاه از دو دودمان به شکل موازی حضور داشتند تا قدرت محدود باشد. پادشاهیهای هلنیستی یا یونانیمآب پس از اسکندر نیز کاملا متاثر از شرق، مشخصا ایران بودند. پژوهشهای اخیر تا جایی پیش رفته که این پادشاهیها را پارسیمآب یا هخامنشیمآب میخواند. جمهوریِ روم از زمان ژول سزار و به شکل جدیتر آگوست که امپراتوری را جانشین جمهوری کرد، کاملا جا پای اسکندر گذاشت. اسکندری که خودش یا دستکم تصویرش ایرانیمآب شده بود.
با این همه، چنانکه همه علاقهمندان تاریخ باستان میدانند امپراتوریِ روم شباهتِ زیادی به شاهنشاهیهای ما نداشت. یعنی در شرایطی که به شکل همزمان در ایران هر چهار قرن یک بار دودمانِ شاهی تغییر میکرد، در روم دودمانها به زحمت خودشان را به 70-80 سال میرساندند. تازه در همین موارد موفق هم جانشینی از طریقِ پسرخواندگی اتفاق میافتاد و نه خونی. یعنی امپراتور وزیر و سردارِ موفق و کارآزمودۀ کنار دستش را پسرخوانده و ولیعهد خود اعلام میکرد. نمونهاش "پنج امپراتور خوب"؛ اصطلاحی که ماکیاولی سکه زد و برای امپراتورانِ سدۀ یکم تا دوم به کار میرود. به بیان سادهتر - برای کسانی که با تاریخ روم آشنا نیستند - در روم در هر یکی دو نسل یک اردشیر بابکان قیام میکرد و یا به زبان دیگر، در روم قیامهایی مانند قیام بهرام چوبین - بر خلافِ ایران - به نتیجه میرسید و تقریبا همۀ امپراتوران بزرگ روم آدمهایی از جنسِ کورش، داریوش، اردشیر بابکان و بهرام چوبیناند. اگر هم نباشند، یک نسل قبلیشان - که آنهم معمولا نه پدرشان که عمو و دایی بود - با قیام به قدرت رسیده بود و این یعنی عدم تثبیت کاملِ سیستم موروثی و خاندانی. در واقع امپراتوری روم که با تجمیع روم غربی و شرقی (بیزانس) به حدود 1500 سال میرسد، این بدفهمی را برای ایرانیان ایجاد میکند که انگار مانند اشکانیان و ساسانیان آنان هم یک حکومت دودمانی داشتهاند ولی 1500 ساله! درحالیکه چنین نیست حدود 20 سلسله در این دوره حکومت کردند و بسیاری حتی به نسل دوم نرسیدند.
پیداست که پادشاهیهای قرونِ وسطایی اروپایی با اینکه گاه و بیگاه داعیۀ میراثبری از روم میداشتند ولی از این نظر نه متاثر از آنان که متاثر از پادشاهیهای شرقی و از دورهای به بعد خلافت بودند و نه میراثدارِ روم، چراکه در اروپای قرون وسطا دقیقا مانند شرقِ باستان بر مشروعیتِ خاندانی و جانشینی خونی تاکید فراوان میرود.
همینجا باید توجه کرد که حتی خلافت هم در ابتدا پیروِ سنتِ غربیِ انتخابی است و نه جانشینی خاندانی و خونی. خوب یادمان است که در روایتِ جریانِ اصلی اسلامی (اهل تسنن) پیامبر جانشینی بر خود برنگزید و آنرا به جامعه محول کرد و ابوبکر نیز اگرچه شخصی را برگزید ولی خلافت را دودمانی نکرد و عمر نیز به سنت اولیه برگشت و دقیقا مانند همین ماجرای جانشینی پاپ در واتیکان دستور داد تا اعضاء شورا در جلسهای بسته از بین خود کسی را برگزینند و تا برنگزینند حق خروج از جلسه ندارند (عینا همین سنتِ موجود واتیکان). علی خلیفۀ چهارم نیز در روشی نهچندان دور از انتخاب برگزیده شد و بنابر همۀ روایات موردِ توافقِ سنی و شیعه، خلافت به شرطی به معاویه واگذار شد که آن را دودمانی نکند، که او خلفِ وعده کرد و از آن پس خلافت دودمانی و موروثی شد، که کاملا پیروی از مدلِ شرقی - ایرانی بود.
02.05.202509:01
مسیح در قامت خدای خورشید شکستناپذیر (سل اینویکتوس). موزاییک سقف آرامگاه پاپ یولیوس دوم. واتیکان. همگرایی و ادغام کیش خورشیدپرستی و مسیحیت در هنرهای بصری غرب بسیار هیجانانگیز و به همین جهت سبب ایجاد فرضیههای فراوان شده که معمولا با اغراق همراهند. این اتفاقات هنری در غرب ارتباطی با بدنه اصلی مسیحیت در خاستگاه خود یعنی شرق نزدیک نداشت. زبان ارتباط مذهبی و اساطیری در غرب هنر بود و به این دلیل وقتی مسیحیت به غرب رسید موتیفهای موجود را به خدمت گرفت و مصادره کرد. مسیحیت اصیل در شرق اما شاگرد یونان و فرزند (البته ناخلف) یهودیت بود و مبتنی بر متن و لوگوس (کلام).
--------------------------------
لازم به تذکر است که بر خلاف تصور ما ایرانیان، خدای خورشید لزوما ارتباطی با میترا (مهر) ندارد. حتی در ایران به عنوان تنها جایی که در آن میترا خدایی درجه یک بود (در بقیه جاها خدایی درجه دو و سه بود) نیز خدای خورشید از میترا یا مهر مستقل بود. در فرهنگهای دیگر شمار فراوانی خدا مانند میترا بودند که ارتباطی با خورشید هم میداشتند (مثلا آپولون) ولی خدای خورشید (هلیوس در یونان، سل در روم) مستقل بود.
--------------------------------
لازم به تذکر است که بر خلاف تصور ما ایرانیان، خدای خورشید لزوما ارتباطی با میترا (مهر) ندارد. حتی در ایران به عنوان تنها جایی که در آن میترا خدایی درجه یک بود (در بقیه جاها خدایی درجه دو و سه بود) نیز خدای خورشید از میترا یا مهر مستقل بود. در فرهنگهای دیگر شمار فراوانی خدا مانند میترا بودند که ارتباطی با خورشید هم میداشتند (مثلا آپولون) ولی خدای خورشید (هلیوس در یونان، سل در روم) مستقل بود.
से पुनः पोस्ट किया:
انجمن علمی تاریخ دانشگاه تهران



23.04.202509:43
انجمن علمی دانشجویان تاریخ دانشگاه تهران برگزار میکند:
▫️کارگاه آموزشی
کاربست هرمنوتیک در مطالعات تاریخی
مدرس: امید غیاثی
▫️شرکت در دوره رایگان اما نیازمند ثبتنام است.
🗓 تاریخ برگزاری: دوشنبهها، از ۸ تا ۲۹ اردیبهشتماه
📍مکان برگزاری: دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
جهت ثبت نام به شناسهٔ زیر در تلگرام پیام دهید:
@anaseht
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
@HistoryUt
▫️کارگاه آموزشی
کاربست هرمنوتیک در مطالعات تاریخی
مدرس: امید غیاثی
▫️شرکت در دوره رایگان اما نیازمند ثبتنام است.
🗓 تاریخ برگزاری: دوشنبهها، از ۸ تا ۲۹ اردیبهشتماه
📍مکان برگزاری: دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
جهت ثبت نام به شناسهٔ زیر در تلگرام پیام دهید:
@anaseht
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
@HistoryUt
16.03.202509:51
جدا از این، چنانکه در یادداشت نخست گفتم، نص صریح خود تواریخ اسلامی (که تخصص این عزیزان است) درباره نبردهای بزرگ و پرتلفات تازیان و ایرانیان برگها سیاه کردهاند. دولت ساسانی با تمام مشکلات سیاسی و اقتصادی (قحطی، سیل، بیماری همهگیر، اختلافات سیاسی) دستکم پنج نبرد بزرگ با تازیان داشت که در یکی نیز پیروز شد. امپراتوری روم شرقی تنها دو سال (۶۳۴ـ۶۳۶) مقاومت رسمی داشت سه نبرد داشت و هر سه را واگذار کرد.
به بیان دیگر، تازیان نخست به ایران حمله کردند (نبرد زنجیر). سپس با پاتک ایران آنان شکست خوردند (نبرد جسر) و نیروهای کمکیشان را به جبهه ایران سرازیر کردند تا مواضعشان حداقل ثابت بماند. در این زمان توگویی از فتح ایران ناامید شده باشند (همان ایران ساسانی که عزیزان ما در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی معتقدند فروپاشیده بود) به بیزانس رو آوردند سال ۶۳۴ نبرد اجنادین. و فتح دمشق. سال بعد نبرد فهل. سال بعد نبرد معروف یرموک (ما ایرانیها قادسیه را میشناسیم ولی برای جهان عرب یرموک مهمتر نباشد کمتر از قادسیه نیست). در این سه نبرد هراکلیوس (که مثل یزدگرد کودکی تازه برتختنشسته زیر یوغ سپهسالاران نبود بلکه امپراتوری بود که خسرو پرویز را شکست داده و اسطوره کلیسای مسیحی شده بود) شخصا در انتاکیه حضور داشت و اصلا نمیخواست شهرتی که از پیروزی بر «دشمن خدا» (لقب خسرو پرویز) به دست آورده از دست برود. او در هر سه نبرد سالیانه ۴۰ هزار نیرو به میدان گسیل کرد و هر بار شکست خورد.
پیروزی بیبازگشت تازیان در جبهه روم به آنان دلگرمی داد تا پروژه شکستخورده ایران را برگردانند. نیروهای فاتح سوریه و فلسطین با غنایم فراوان و تجربیات به عراق آمدند و تازه داستان فتح ایران با قادسیه شروع شد.
شدت ترس اعراب از ایران به حدی بود که حتی بعد از پیروزی قادسیه به سرعت به ابرشهر (مگاپول) مدائن حمله نکردند. در عوض در جبهه روم درحالیکه تجمع نیروهای مسلمانان در شامات نبود بلکه در عراق بود، اورشلیم فتح شد.
بقیه داستان جالب است. صدا از دیوار درآمد از بیزانس در نیامد و مسلمانان مثل آب خوردن (به قول فرنگیها مثل خوردن کیک) مصر را فتح کردند. درحالیکه ساسانیانی که پایتخت از دست داده بودند (به لحاظ جمعیت و ثروت تقریبا میتوان گفت از دست دادن مدائن مانند این است امروز ایران را منهای تهران تصور کنیم)، در جلولا نبرد دیگری برپا کردند که مورخان عرب بسیار از خونباری آن گفتهاند و چندین سال بعد ماجرای حیرتانگیز نبرد نهاوند که چیزی نمانده بود به پیروزی ساسانیان بینجامد.
پس پیداست که برخلاف نظر جناب آقای صادق سجادی یادداشت من درباره گفتههای جناب آقای علی بهرامیان چندان هم «بیوجه» نبود و بهتر است به جای تکیه بر اشعاری که ۴۰۰ سال بعد درباره گفتگوی بین رستم و یزدگرد نقل شده، به منابع اصلی رجوع کنیم.
اشکال تاریخنگاری ما این است که هنوز مرزی میان «ادبیات» و «تاریخ» کشیده نشده و همچنان تاریخ را ادبی مییابیم.
امروزه دو رویکرد اصلی درباره مطالعات اواخر ساسانی و سقوط ساسانی و اوایل دوره اسلامی وجود دارد. یکی منابع اسلامی را به کلی از اعتبار انداخته و بر منابع همان دوره (پهلوی، سریانی، یونانی، کتیبهای، سکهای، باستانشناسی) تکیه دارد. دیگری منابع اسلامی را همچنان برای درک چارچوب اصلی روایی میپذیرد اما هر کجا آن را در تناقض با منابع اصلی بیابد اصلاح میکند. هیچکدام از این دو رویکرد نگفتهاند که ایران در بامداد فتوحات اسلامی «بیدولت» بود. اشاره به درگیریهای داخلی ساسانیان یک بحث است، ایستادگی ایران در برابر حمله تازیان بحثی دگر.
در پایان یادآور میشوم درحالیکه هخامنشیان در عرض ۴ سال در برابر حمله اسکندر کاملا فروپاشیدند (۳۳۴ـ۳۳۰ پیش از میلاد)، فتح قلمرو ساسانیان ۱۹ سال به طول انجامید (۶۳۲ـ۶۵۱)، اگر طبرستان و گیلان را حساب نکنیم که ۲ قرن طول کشید.
نوروز پیروز باد
به بیان دیگر، تازیان نخست به ایران حمله کردند (نبرد زنجیر). سپس با پاتک ایران آنان شکست خوردند (نبرد جسر) و نیروهای کمکیشان را به جبهه ایران سرازیر کردند تا مواضعشان حداقل ثابت بماند. در این زمان توگویی از فتح ایران ناامید شده باشند (همان ایران ساسانی که عزیزان ما در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی معتقدند فروپاشیده بود) به بیزانس رو آوردند سال ۶۳۴ نبرد اجنادین. و فتح دمشق. سال بعد نبرد فهل. سال بعد نبرد معروف یرموک (ما ایرانیها قادسیه را میشناسیم ولی برای جهان عرب یرموک مهمتر نباشد کمتر از قادسیه نیست). در این سه نبرد هراکلیوس (که مثل یزدگرد کودکی تازه برتختنشسته زیر یوغ سپهسالاران نبود بلکه امپراتوری بود که خسرو پرویز را شکست داده و اسطوره کلیسای مسیحی شده بود) شخصا در انتاکیه حضور داشت و اصلا نمیخواست شهرتی که از پیروزی بر «دشمن خدا» (لقب خسرو پرویز) به دست آورده از دست برود. او در هر سه نبرد سالیانه ۴۰ هزار نیرو به میدان گسیل کرد و هر بار شکست خورد.
پیروزی بیبازگشت تازیان در جبهه روم به آنان دلگرمی داد تا پروژه شکستخورده ایران را برگردانند. نیروهای فاتح سوریه و فلسطین با غنایم فراوان و تجربیات به عراق آمدند و تازه داستان فتح ایران با قادسیه شروع شد.
شدت ترس اعراب از ایران به حدی بود که حتی بعد از پیروزی قادسیه به سرعت به ابرشهر (مگاپول) مدائن حمله نکردند. در عوض در جبهه روم درحالیکه تجمع نیروهای مسلمانان در شامات نبود بلکه در عراق بود، اورشلیم فتح شد.
بقیه داستان جالب است. صدا از دیوار درآمد از بیزانس در نیامد و مسلمانان مثل آب خوردن (به قول فرنگیها مثل خوردن کیک) مصر را فتح کردند. درحالیکه ساسانیانی که پایتخت از دست داده بودند (به لحاظ جمعیت و ثروت تقریبا میتوان گفت از دست دادن مدائن مانند این است امروز ایران را منهای تهران تصور کنیم)، در جلولا نبرد دیگری برپا کردند که مورخان عرب بسیار از خونباری آن گفتهاند و چندین سال بعد ماجرای حیرتانگیز نبرد نهاوند که چیزی نمانده بود به پیروزی ساسانیان بینجامد.
پس پیداست که برخلاف نظر جناب آقای صادق سجادی یادداشت من درباره گفتههای جناب آقای علی بهرامیان چندان هم «بیوجه» نبود و بهتر است به جای تکیه بر اشعاری که ۴۰۰ سال بعد درباره گفتگوی بین رستم و یزدگرد نقل شده، به منابع اصلی رجوع کنیم.
اشکال تاریخنگاری ما این است که هنوز مرزی میان «ادبیات» و «تاریخ» کشیده نشده و همچنان تاریخ را ادبی مییابیم.
امروزه دو رویکرد اصلی درباره مطالعات اواخر ساسانی و سقوط ساسانی و اوایل دوره اسلامی وجود دارد. یکی منابع اسلامی را به کلی از اعتبار انداخته و بر منابع همان دوره (پهلوی، سریانی، یونانی، کتیبهای، سکهای، باستانشناسی) تکیه دارد. دیگری منابع اسلامی را همچنان برای درک چارچوب اصلی روایی میپذیرد اما هر کجا آن را در تناقض با منابع اصلی بیابد اصلاح میکند. هیچکدام از این دو رویکرد نگفتهاند که ایران در بامداد فتوحات اسلامی «بیدولت» بود. اشاره به درگیریهای داخلی ساسانیان یک بحث است، ایستادگی ایران در برابر حمله تازیان بحثی دگر.
در پایان یادآور میشوم درحالیکه هخامنشیان در عرض ۴ سال در برابر حمله اسکندر کاملا فروپاشیدند (۳۳۴ـ۳۳۰ پیش از میلاد)، فتح قلمرو ساسانیان ۱۹ سال به طول انجامید (۶۳۲ـ۶۵۱)، اگر طبرستان و گیلان را حساب نکنیم که ۲ قرن طول کشید.
نوروز پیروز باد
से पुनः पोस्ट किया:
Finance & Economics

11.03.202509:49
🖥 ویدیوکست
علت شکست ساسانیان از اعراب و سقوط ایران
👥 گفتوگوی اشکان زارع با علی بهرامیان
📌 پادکست تأملات
◽️@utfinance◽️
علت شکست ساسانیان از اعراب و سقوط ایران
👥 گفتوگوی اشکان زارع با علی بهرامیان
📌 پادکست تأملات
◽️@utfinance◽️
01.03.202511:25
06.05.202515:27
مجمع انتخابِ پاپ - کهنترین سنت برگزیدنِ پادشاه
اکنون که چشمها به عبادتگاهِ سیکستین (Sacellum Sixtinum) دوخته شده تا کاردینالهای محبوس یکی از میان خود را به عنوان اسقفِ رُم که اصطلاحا «پاپ» خوانده میشود، برگزینند، فرصتی است تا اشارهای به سنت پادشاهی انتخابی داشته باشیم. چراکه اسقفِ رُم افزون بر این مقام معنوی و مقام اداریِ ریاست کلیسای کاتولیک رومی، پادشاهِ کشورِ پاپ است. کشوری که اکنون محدود به محوطۀ واتیکان است، اما تا قرن نوزدهم هیچ کم از بقیۀ کشورها نداشت.
اهمیت بحث در اینجاست که چندی پیش یکی از «طبق معمول» جامعهشناسیخواندههای «علامه» فرمودند که پادشاهیِ ایرانی اساسا انتخابی بوده و پادشاهیِ موروثی سنتی غربیست! دستکم امیدواریم همین یک نمونۀ بسیار مطرح یعنی انتخاب پاپ با سنتی حداقل دو هزارهای نشان بدهد که اتفاقا پادشاهی در غرب اساسا انتخابی بود و غربیان پادشاهیِ موروثی و خاندانی را از ما شرقیان تقلید کردند.
اکنون که چشمها به عبادتگاهِ سیکستین (Sacellum Sixtinum) دوخته شده تا کاردینالهای محبوس یکی از میان خود را به عنوان اسقفِ رُم که اصطلاحا «پاپ» خوانده میشود، برگزینند، فرصتی است تا اشارهای به سنت پادشاهی انتخابی داشته باشیم. چراکه اسقفِ رُم افزون بر این مقام معنوی و مقام اداریِ ریاست کلیسای کاتولیک رومی، پادشاهِ کشورِ پاپ است. کشوری که اکنون محدود به محوطۀ واتیکان است، اما تا قرن نوزدهم هیچ کم از بقیۀ کشورها نداشت.
اهمیت بحث در اینجاست که چندی پیش یکی از «طبق معمول» جامعهشناسیخواندههای «علامه» فرمودند که پادشاهیِ ایرانی اساسا انتخابی بوده و پادشاهیِ موروثی سنتی غربیست! دستکم امیدواریم همین یک نمونۀ بسیار مطرح یعنی انتخاب پاپ با سنتی حداقل دو هزارهای نشان بدهد که اتفاقا پادشاهی در غرب اساسا انتخابی بود و غربیان پادشاهیِ موروثی و خاندانی را از ما شرقیان تقلید کردند.
01.05.202517:43
نقشۀ آرامگاههای شهیدانِ رومی که دور تا دورِ شهر باستانی رم را محاصره کردهاند. آرامگاهِ منسوب به پطروس قدیس، پیترو، پیتر یا پییر، در غربِ شهر، محلِ کنونیِ واتیکان و کلیسای سنپیِترو است.
نگاهی به این نقشه در درکِ اینکه چگونه فرهنگِ متمدنِ روم باستان در سدۀ چهارم تسلیمِ فرهنگِ مسیحی شد کمک میکند. رابط و میانجیِ مسیحیت و جهانِ بیرونی شهادت بودند و قهرمانان مسیحیت که این دین را در جهان گسترش دادند شهیدانش بودند.
نگاهی به این نقشه در درکِ اینکه چگونه فرهنگِ متمدنِ روم باستان در سدۀ چهارم تسلیمِ فرهنگِ مسیحی شد کمک میکند. رابط و میانجیِ مسیحیت و جهانِ بیرونی شهادت بودند و قهرمانان مسیحیت که این دین را در جهان گسترش دادند شهیدانش بودند.
19.04.202513:11


14.03.202517:40
لطفا در اطلاعرسانی این وبینار به ما یاری رسانید.
بنیاد آژیار با همکاری خبرنامۀ ایران باستان برگزار میکند:
ششمین وبینار آژیار
مطالعات شاهنامه
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
ساعت ۱۸
به یاد و بزرگداشت دکتر ابوالفضل خطیبی
۲۵ اسفند روز پایان سرایش شاهنامه است.
شاهنامه با بیتهای زیر به پایان میرسد:
"سر آمد کنون قصۀ یزدگِرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداورِ کردگار"
پیوند گوگلمیت
https://meet.google.com/wue-acko-dbd
@AzhyarFoundation
https://t.me/Ancientirannews
بنیاد آژیار با همکاری خبرنامۀ ایران باستان برگزار میکند:
ششمین وبینار آژیار
مطالعات شاهنامه
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
ساعت ۱۸
به یاد و بزرگداشت دکتر ابوالفضل خطیبی
۲۵ اسفند روز پایان سرایش شاهنامه است.
شاهنامه با بیتهای زیر به پایان میرسد:
"سر آمد کنون قصۀ یزدگِرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداورِ کردگار"
پیوند گوگلمیت
https://meet.google.com/wue-acko-dbd
@AzhyarFoundation
https://t.me/Ancientirannews
08.03.202518:01
ادامه ...
در واقع اشتاسبرگ که در آن زمان استاد جوانی بود یکی از نمونههای موفق در کتابهای مشارکتیِ برآمده از کارگاههای علمی را ارائه کرد. یعنی در عین اینکه این اثر از مقالاتی متفاوت از پژوهشگرانی دیدگاههای متفاوت تشکیل شده، اما سرپرست در مقالۀ نخست مُهر خودش را بر اثر کوبیده و حتی نگاه انتقادی خودش بر مولفانی که در همین کارگاه حضور داشتهاند را هم پنهان نکرده. چیزی که اکنون بعد از 20 سال در بیشتر آثاری از این دست گم شده و ما کتابهایی را شاهدیم که در واقع مولف ندارند و نوعی آکادمیک از کتابسازی به شمار میآیند، چراکه سرپرست کتاب که کتاب به نام او نمایه میشود، عملا مشارکت مهمی نکرده است.
اشتاسبرگ اما چه در این کتاب و چه در کتاب مهمتر و جامعتر بعدی خود (Companion to Zoroastrianism) تلاش کرد تا مسئولیت یک مولف را ایفا کند. او آثاری به همین اندازه مهم به شکل فردی نیز نگاشته که (شوربختانه) آلمانیاند و نه فقط از سوی ما ایرانیان که از سوی بسیاری از مردم جهان کمتر خوانده میشوند.
جدا از اشتاسبرگ نویسندگان جوان (بیشتر آلمانی) دیگری نیز در این اثر همکاری کردهاند. اما جدا از آنان از چهرههای مطرح چون آنتونیو پانااینو، پ.ا. شروو و ژان کلنز، هینتسه، کراینبروک و شاکد نیز مقالاتی دربارۀ آیینها بر پایۀ متون اوستایی و ترجمۀ پهلویِ آنان به چشم میخورد. اب دیونگ ملاحظاتی دربارۀ آیینها و تشریفاتِ دربار ساسانی و نسبتِ آن با دین زردشتی مطرح میکند و نشان میدهد که ساسانیان تقریبا اصلا متاثر از آیینهای دینی زردشتی نبودند. جمشید چوکسی و فیروزه کوتوال دو پژوهشگر برجسته پارسیتبار به مطالعۀ آیینهای بدرقه روان درگذشته از اوستا تا دورههای متاخر میپردازند و نیز آیینهای بزم (ضیافت) و آتش نیز از سوی دیگر مولفان این مجموعه بررسی شدهاند. کارلو چِرِتی به مشاهداتِ یک جهانگرد ایتالیاییِ قرن نوزدهمی از زردشتیان (پارسیان هند) پرداخته است. از مقالاتِ جذاب دیگر میتوان به مطالعۀ تطبیقیِ رسمِ "سفره" برای نذر و نیاز و نیز زیارتگاه در میانِ زردشتیان ایران در مقایسه با شیعیان اشاره کرد. همچنین دیتر هوف باستانشناس متخصص محوطههای زردشتی به آیینهای تدفینی در ایران پیش از اسلام و بررسی نسبتِ آنها با آتش و آتشگاه پرداخته است. نیز مقالهای از خانم دکتر کتایون مزداپور دربارۀ گسست و استمرار در سنتهای زردشتی دورۀ معاصرِ ایران چاپ شده است (البته ترجمۀ آلمانی).
#معرفی_کتاب
در واقع اشتاسبرگ که در آن زمان استاد جوانی بود یکی از نمونههای موفق در کتابهای مشارکتیِ برآمده از کارگاههای علمی را ارائه کرد. یعنی در عین اینکه این اثر از مقالاتی متفاوت از پژوهشگرانی دیدگاههای متفاوت تشکیل شده، اما سرپرست در مقالۀ نخست مُهر خودش را بر اثر کوبیده و حتی نگاه انتقادی خودش بر مولفانی که در همین کارگاه حضور داشتهاند را هم پنهان نکرده. چیزی که اکنون بعد از 20 سال در بیشتر آثاری از این دست گم شده و ما کتابهایی را شاهدیم که در واقع مولف ندارند و نوعی آکادمیک از کتابسازی به شمار میآیند، چراکه سرپرست کتاب که کتاب به نام او نمایه میشود، عملا مشارکت مهمی نکرده است.
اشتاسبرگ اما چه در این کتاب و چه در کتاب مهمتر و جامعتر بعدی خود (Companion to Zoroastrianism) تلاش کرد تا مسئولیت یک مولف را ایفا کند. او آثاری به همین اندازه مهم به شکل فردی نیز نگاشته که (شوربختانه) آلمانیاند و نه فقط از سوی ما ایرانیان که از سوی بسیاری از مردم جهان کمتر خوانده میشوند.
جدا از اشتاسبرگ نویسندگان جوان (بیشتر آلمانی) دیگری نیز در این اثر همکاری کردهاند. اما جدا از آنان از چهرههای مطرح چون آنتونیو پانااینو، پ.ا. شروو و ژان کلنز، هینتسه، کراینبروک و شاکد نیز مقالاتی دربارۀ آیینها بر پایۀ متون اوستایی و ترجمۀ پهلویِ آنان به چشم میخورد. اب دیونگ ملاحظاتی دربارۀ آیینها و تشریفاتِ دربار ساسانی و نسبتِ آن با دین زردشتی مطرح میکند و نشان میدهد که ساسانیان تقریبا اصلا متاثر از آیینهای دینی زردشتی نبودند. جمشید چوکسی و فیروزه کوتوال دو پژوهشگر برجسته پارسیتبار به مطالعۀ آیینهای بدرقه روان درگذشته از اوستا تا دورههای متاخر میپردازند و نیز آیینهای بزم (ضیافت) و آتش نیز از سوی دیگر مولفان این مجموعه بررسی شدهاند. کارلو چِرِتی به مشاهداتِ یک جهانگرد ایتالیاییِ قرن نوزدهمی از زردشتیان (پارسیان هند) پرداخته است. از مقالاتِ جذاب دیگر میتوان به مطالعۀ تطبیقیِ رسمِ "سفره" برای نذر و نیاز و نیز زیارتگاه در میانِ زردشتیان ایران در مقایسه با شیعیان اشاره کرد. همچنین دیتر هوف باستانشناس متخصص محوطههای زردشتی به آیینهای تدفینی در ایران پیش از اسلام و بررسی نسبتِ آنها با آتش و آتشگاه پرداخته است. نیز مقالهای از خانم دکتر کتایون مزداپور دربارۀ گسست و استمرار در سنتهای زردشتی دورۀ معاصرِ ایران چاپ شده است (البته ترجمۀ آلمانی).
#معرفی_کتاب
26.02.202510:30
ویژگی مهم این کتاب زدودنِ این کلیشه بسیار پرتکرار است که زردشتیان در دورۀ ساسانی تنها از سنتِ آسمانسپاری (دخمۀ روباز) بهره میگرفتند و استخوانها را نیز در اَستودانهای عمومی میریختند و طبیعتا اثری از آثار فردِ درگذشته باقی نمیماند. این کتاب به خوبی نشان میدهد دستکم در اواخرِ دورۀ ساسانی رسمِ خاکسپاری آنهم در منطقۀ پارس که قاعدتا باید گرانیگاه و قلبِ تپندۀ راستکیشیِ زردشتی باشد، شایع بوده است. جلد دوم این کتاب شامل تصاویری تازه از بیشتر این آثار است. بررسی این تصاویر نشان میدهد که بسیاری از این گورنبشتهها بر روی تابوت و گورِ سنگی پیکر درگذشته نگاشته شدهاند و نه بر اَستودان (استخواندان). دودیگر اینکه چنانکه خود مولف به درستی تذکر داده، بیشتر گورنبشتهها به «تن» اشاره دارند و نه به استخوان و البته بیشتر آنان با توجه به محتوای نوشته، زردشتیاند، هرچند گورهای مسیحی نیز یافت شدهاند.
به جز محتوای اصلی کتاب، مقدمۀ مفصلِ کتاب خود در حکم مقالهای پرپیمان دربارۀ ویژگیها و گوشههای کمتر مورد توجه واقعشدۀ سنتِ تدفینِ زردشتی است و به درک و فهمِ ما از این سنت در دورۀ باستان کمک میکند. اهمیت مساله در اینجاست که باستانشناسی و منابع ادبی تا حدود زیادی در این باره تفاوت و حتی تضاد نشان میدهند. منابع ادبی بر رسمِ آسمانسپاری تاکید دارند و باستانشناسی بر خاکسپاری مُهرِ تایید میزند. مولف این کتاب، آقای دکتر نصراللهزاده با پژوهش و بررسی انبوهی از مطالعات غربی و مقایسۀ آن با منابع کلاسیک ایرانی کمک شایانی به فهم مساله میکند. هرچند که این مقدمۀ پربار، سازماندهی خوبی ندارد (از اصلاحِ آن در چاپهای بعدی بیخبرم و به چاپ نخست دسترسی داشتم). بسیاری از دادهها چندباره تکرار شدهاند و مسائل و نکات ریز و حساس در این حجم 70-80 صفحهای گم شدهاند. بهگونهای که بعید میدانم در نهایت خواننده پس از پایان مقدمه به نتیجهای برسد.
با وجودِ این معایب، که امیدوارم با بازنویسی کلیِ این مقدمه اصلاح شوند، این کتاب اینقدر ارزشمند و جذاب است که حتما شایستۀ این جایزه بوده است.
به جز محتوای اصلی کتاب، مقدمۀ مفصلِ کتاب خود در حکم مقالهای پرپیمان دربارۀ ویژگیها و گوشههای کمتر مورد توجه واقعشدۀ سنتِ تدفینِ زردشتی است و به درک و فهمِ ما از این سنت در دورۀ باستان کمک میکند. اهمیت مساله در اینجاست که باستانشناسی و منابع ادبی تا حدود زیادی در این باره تفاوت و حتی تضاد نشان میدهند. منابع ادبی بر رسمِ آسمانسپاری تاکید دارند و باستانشناسی بر خاکسپاری مُهرِ تایید میزند. مولف این کتاب، آقای دکتر نصراللهزاده با پژوهش و بررسی انبوهی از مطالعات غربی و مقایسۀ آن با منابع کلاسیک ایرانی کمک شایانی به فهم مساله میکند. هرچند که این مقدمۀ پربار، سازماندهی خوبی ندارد (از اصلاحِ آن در چاپهای بعدی بیخبرم و به چاپ نخست دسترسی داشتم). بسیاری از دادهها چندباره تکرار شدهاند و مسائل و نکات ریز و حساس در این حجم 70-80 صفحهای گم شدهاند. بهگونهای که بعید میدانم در نهایت خواننده پس از پایان مقدمه به نتیجهای برسد.
با وجودِ این معایب، که امیدوارم با بازنویسی کلیِ این مقدمه اصلاح شوند، این کتاب اینقدر ارزشمند و جذاب است که حتما شایستۀ این جایزه بوده است.
04.05.202514:04
ایرادِ اساسی این گونه پژوهشها نداشتنِ یک روشِ معرفتشناختی در تعریف و تبیینِ ادیان است. در اینگونه نگاههای آماتوری، با اینکه تلاش فراوانی در گردآوری دادهها صورت میگیرد، موفقیتی در نتیجهگیری دیده نمیشود، چراکه شباهتِ میان ادیان لزوما به معنای وامگیری و مصادره دانسته شده و همۀ اعتبار به آن دین و کیش و مکتبی داده میشود که به لحاظِ کرونولوژیکی قدیمیتر است. در قالبِ این زندانِ روایتی، اسلام به جرمِ اینکه دیرتر از مسیحیت و یهودیت و ادیان و مکاتب دیگر آمده، اصالت ندارد و هر آنچه بگوید، چون عنصری شبیه به آن در آن مکاتبِ قدیمیتر یافت شده، پس مستقیما و عامدا از آن برداشته است. از این رو است که یکروز میگویند اسلام را سلمان فارسی که ایرانی و مانوی-مزدکی بوده ساخته و روز دیگر اسلام به فرقهای یهودی تبدیل میشود که پیروانِ آن عربهای یهودی مهاجر به اورشلیم مسیحی بودند.
موردِ جالبترِ این رویکردها ماجرای پرآب و تابِ میتراییسم است. به صرف نامبردهشدن از این خدای درجه دو و سه در چند سنگنبشتۀ آسیای غربی و در سانسکریت، چنین تصور میشود که "مهرپرستی دینِ آریاییها پیش از زردشت بوده و با تمام تلاشِ زردشت، میترا با قدرت به جای خود بازگشته و خدای اصلی ایرانیان در دورۀ اشکانیان بوده و باعث شده تا ساسانیان آثار آن را محو کنند! اما این دین به اروپا سرایت کرده و بعدا به صورت مسیحیت به تداوم ادامه داده است." این درحالی است که پدیدهای به نام مهرپرستی هنوز در ایران یافت نشده و میترا اتفاقا توسط زردشتیان به عنوان ایزدی درجه یک برکشیده شد. حتی طبقِ نظراتِ منسوخِ فرانتس کومُن هم میتراییسم رومی کیشی انحرافی و بدفهمیدهشده و منشعب از دین زردشتیِ ایرانی در روم بوده است. نظراتِ جدیدتر البته نشان دادند که چنین پیوندی وجود ندارد و میترا صرفا یک خدای شرقی بود که در دلِ داستانهای یک آیین رازورزانه و انجمن برادری (و نه دینِ عمومی) در روم قرار گرفت. تحولِ این فرقۀ زیرزمینیِ مهم - اما اغراقشده - اتفاقا در دورهای رخ داد (قرون یکم تا سوم میلادی) که مسیحیت نیز پا به پای آن به شکل موازی وجود داشت و حتی اگر نگوییم که میتراییم در مواردی از مسیحیت متاثر شده است (ادعای پدرانِ مسیحی این بود)، دستکم باید هر دو را زاییدۀ یک بستر یعنی محیطِ دینیِ مشترکشان در روم بدانیم. مثلا، میدانیم که خورشید در سدۀ سوم میلادی اهمیتی روزافزون مییافت و امپراتورِ روم اورِلیانوس در حکمی به سال 274 جشنی ملی به نام خورشیدِ شکستناپذیر (سُل اینویکتوس) سامان داد و این در شرایطی است که مسیحیان از خیلی پیشتر مسیحِ خود را به شمایل خورشید در آثار هنری نمایش میدادند و دستکم از اواخر قرن دوم یکشنبه (روز خورشید) را روز عبادت و مقدس خود در هفته گرفته بودند. یعنی زمانی که هنوز روم اهمیتِ زیادی نه به خورشید و نه به یکشنبه میداد. این کنستانتین کبیر بود که یکشنبه را تعطیل رسمی دانست و به دوگانگی سیستم هفته متاثر از یهودیان و هشته (سیستم قدیمی رومی)، پایان داد. همچنین ژولیانِ مرتد که در میانۀ سدۀ چهارم تلاشی مذبوحانه کرد تا پاگانیسم رومی را نجات دهد نیز "هلیوس شاه" (خدای خورشید یونانی) را بر راس ایزدکده گذاشت و تلاش کرد تحولاتِ مسیحی را بر این آیینِ نوخاسته سوار کند. این یعنی داد و ستدها و تحولاتِ میان ادیان یکطرفه از سمت دین و آیینِ ظاهرا کهنتر به دین و آیینِ نورَس نیست، بلکه مثل همۀ فرایندهای تکاملِ فرهنگی، برآمده از برهمکنش بر پایۀ همان اصلِ اساسی یعنی "انتخاب طبیعی" است.
اتفاقا جالب اینکه آقای یوئل ناتان نیز در این کتاب خود دقیقا فرضیۀ اثباتنشدۀ میتراییسم ایرانی در روم که منشاء بسیاری از عناصر مسیحی دانسته میشود را پذیرفته است. دلیلش آن است که این ناروشِ مشهور برگ آسِ همۀ تجدیدنظرطلبان است تا "رازها" را "افشا" کنند و به ما مردمانِ جاهل و ناآگاه بفهمانند که ما 1400 سال، 2000 سال، 3000 سال اشتباه میکردیم و نادان و گمراه مانده بودیم تا یک نفر بیاید ما را بیدار و آگاه کند! انگار نه انگار که دین زردشتی، دین مسیحی، دین اسلام ادیانی زندهاند و منطقی نیست که یک نفر بتواند با یک کتاب همۀ ذهنیتِ تاریخیِ مردمان نسبت به این پدیدههای زنده و حی و حاضر را بهم بریزد. حافظه و خاطرۀ جمعی محصولِ جامعه است و مولف و پژوهشگر و متفکر و روشنفکر فقط یکی از اعضای جامعه.
بهرام روشنضمیر - دانشسرای عالی پاریس (مدرسه نرمال)
موردِ جالبترِ این رویکردها ماجرای پرآب و تابِ میتراییسم است. به صرف نامبردهشدن از این خدای درجه دو و سه در چند سنگنبشتۀ آسیای غربی و در سانسکریت، چنین تصور میشود که "مهرپرستی دینِ آریاییها پیش از زردشت بوده و با تمام تلاشِ زردشت، میترا با قدرت به جای خود بازگشته و خدای اصلی ایرانیان در دورۀ اشکانیان بوده و باعث شده تا ساسانیان آثار آن را محو کنند! اما این دین به اروپا سرایت کرده و بعدا به صورت مسیحیت به تداوم ادامه داده است." این درحالی است که پدیدهای به نام مهرپرستی هنوز در ایران یافت نشده و میترا اتفاقا توسط زردشتیان به عنوان ایزدی درجه یک برکشیده شد. حتی طبقِ نظراتِ منسوخِ فرانتس کومُن هم میتراییسم رومی کیشی انحرافی و بدفهمیدهشده و منشعب از دین زردشتیِ ایرانی در روم بوده است. نظراتِ جدیدتر البته نشان دادند که چنین پیوندی وجود ندارد و میترا صرفا یک خدای شرقی بود که در دلِ داستانهای یک آیین رازورزانه و انجمن برادری (و نه دینِ عمومی) در روم قرار گرفت. تحولِ این فرقۀ زیرزمینیِ مهم - اما اغراقشده - اتفاقا در دورهای رخ داد (قرون یکم تا سوم میلادی) که مسیحیت نیز پا به پای آن به شکل موازی وجود داشت و حتی اگر نگوییم که میتراییم در مواردی از مسیحیت متاثر شده است (ادعای پدرانِ مسیحی این بود)، دستکم باید هر دو را زاییدۀ یک بستر یعنی محیطِ دینیِ مشترکشان در روم بدانیم. مثلا، میدانیم که خورشید در سدۀ سوم میلادی اهمیتی روزافزون مییافت و امپراتورِ روم اورِلیانوس در حکمی به سال 274 جشنی ملی به نام خورشیدِ شکستناپذیر (سُل اینویکتوس) سامان داد و این در شرایطی است که مسیحیان از خیلی پیشتر مسیحِ خود را به شمایل خورشید در آثار هنری نمایش میدادند و دستکم از اواخر قرن دوم یکشنبه (روز خورشید) را روز عبادت و مقدس خود در هفته گرفته بودند. یعنی زمانی که هنوز روم اهمیتِ زیادی نه به خورشید و نه به یکشنبه میداد. این کنستانتین کبیر بود که یکشنبه را تعطیل رسمی دانست و به دوگانگی سیستم هفته متاثر از یهودیان و هشته (سیستم قدیمی رومی)، پایان داد. همچنین ژولیانِ مرتد که در میانۀ سدۀ چهارم تلاشی مذبوحانه کرد تا پاگانیسم رومی را نجات دهد نیز "هلیوس شاه" (خدای خورشید یونانی) را بر راس ایزدکده گذاشت و تلاش کرد تحولاتِ مسیحی را بر این آیینِ نوخاسته سوار کند. این یعنی داد و ستدها و تحولاتِ میان ادیان یکطرفه از سمت دین و آیینِ ظاهرا کهنتر به دین و آیینِ نورَس نیست، بلکه مثل همۀ فرایندهای تکاملِ فرهنگی، برآمده از برهمکنش بر پایۀ همان اصلِ اساسی یعنی "انتخاب طبیعی" است.
اتفاقا جالب اینکه آقای یوئل ناتان نیز در این کتاب خود دقیقا فرضیۀ اثباتنشدۀ میتراییسم ایرانی در روم که منشاء بسیاری از عناصر مسیحی دانسته میشود را پذیرفته است. دلیلش آن است که این ناروشِ مشهور برگ آسِ همۀ تجدیدنظرطلبان است تا "رازها" را "افشا" کنند و به ما مردمانِ جاهل و ناآگاه بفهمانند که ما 1400 سال، 2000 سال، 3000 سال اشتباه میکردیم و نادان و گمراه مانده بودیم تا یک نفر بیاید ما را بیدار و آگاه کند! انگار نه انگار که دین زردشتی، دین مسیحی، دین اسلام ادیانی زندهاند و منطقی نیست که یک نفر بتواند با یک کتاب همۀ ذهنیتِ تاریخیِ مردمان نسبت به این پدیدههای زنده و حی و حاضر را بهم بریزد. حافظه و خاطرۀ جمعی محصولِ جامعه است و مولف و پژوهشگر و متفکر و روشنفکر فقط یکی از اعضای جامعه.
بهرام روشنضمیر - دانشسرای عالی پاریس (مدرسه نرمال)
से पुनः पोस्ट किया:
Ancient Ērān and Anērān



27.04.202515:09
🏛️دورههای آموزشی بنیاد فرهنگی ایران و انیران باستان
کارگاه آنلاین دین زردشتی در عصر اشکانی
آموزگار: دکتر رضا اردو
زمان: شنبهها ساعت ۱۹
آغاز دوره: ۲۰ اردیبهشتماه ۱۴۰۴
برای نامنویسی به شمارهٔ زیر در تلگرام، واتساپ و ایتا، پیام ارسال کنید:
📱 09300794789
🌏با ما باشید، تا
جهان باستان در خانههایتان باشد.
🏛️بنیاد فرهنگی ایران و انیران باستان
کارگاه آنلاین دین زردشتی در عصر اشکانی
آموزگار: دکتر رضا اردو
زمان: شنبهها ساعت ۱۹
آغاز دوره: ۲۰ اردیبهشتماه ۱۴۰۴
برای نامنویسی به شمارهٔ زیر در تلگرام، واتساپ و ایتا، پیام ارسال کنید:
📱 09300794789
🌏با ما باشید، تا
جهان باستان در خانههایتان باشد.
🏛️بنیاد فرهنگی ایران و انیران باستان


09.04.202512:25
شهیدانِ مسیحی تحت حکومتِ اسلام: خشونتِ مذهبی و ساختِ جهانِ مسلمان. کریستین ساهنر. 2018.
پیشتر دو کتاب از کریستین ساهنر استاد آمریکاییِ دانشگاه آکسفورد معرفی کرده بودم. این کتاب نیز به درگیریِ نظری و عملیِ دگرباوران با قدرت در دورۀ اسلامی میپردازد. مولف خشونتهای مسلمانان بر ضدِ مسیحیان را در دو گروه بررسی میکند: نخست نومسلمانانی که به مسیحیت برمیگشتند و دوم مسلمانانی که مسیحی میشدند. کفرگویی بر ضد مسیحیت نیز در فصلی از کتاب بررسی شده است. چگونگی محاکمه و اعدام مسیحیان و نتایجی که جامعه مسیحی از این شهادتها برای ساخت و نگهداریِ جامعه خود برداشت کرد از دیگر فصول این کتاب است. مولف در پایان نشان میدهد که چگونه در مجموع روند تحولات به سوی تشکیل جوامع مسلمانِ نسبتا یکدست پیش رفت و اقلیتها تا حدودی محو شدند.
به جز نمایۀ نامها و کلیدواژگان، پیوستِ دیگر کتاب به مقایسۀ ادبیاتِ شهادتِ مسیحی و اسلامی اختصاص دارد.
کتاب از این نظر جالب است که برخی پژوهشگران (مثلا در فرانسه) وضعیتِ مسیحیان در دورۀ اسلامی را بهتر از دورۀ ساسانی میدانند و چندان عنایتی به سرکوب در این دوره ندارند.
پیشتر دو کتاب از کریستین ساهنر استاد آمریکاییِ دانشگاه آکسفورد معرفی کرده بودم. این کتاب نیز به درگیریِ نظری و عملیِ دگرباوران با قدرت در دورۀ اسلامی میپردازد. مولف خشونتهای مسلمانان بر ضدِ مسیحیان را در دو گروه بررسی میکند: نخست نومسلمانانی که به مسیحیت برمیگشتند و دوم مسلمانانی که مسیحی میشدند. کفرگویی بر ضد مسیحیت نیز در فصلی از کتاب بررسی شده است. چگونگی محاکمه و اعدام مسیحیان و نتایجی که جامعه مسیحی از این شهادتها برای ساخت و نگهداریِ جامعه خود برداشت کرد از دیگر فصول این کتاب است. مولف در پایان نشان میدهد که چگونه در مجموع روند تحولات به سوی تشکیل جوامع مسلمانِ نسبتا یکدست پیش رفت و اقلیتها تا حدودی محو شدند.
به جز نمایۀ نامها و کلیدواژگان، پیوستِ دیگر کتاب به مقایسۀ ادبیاتِ شهادتِ مسیحی و اسلامی اختصاص دارد.
کتاب از این نظر جالب است که برخی پژوهشگران (مثلا در فرانسه) وضعیتِ مسیحیان در دورۀ اسلامی را بهتر از دورۀ ساسانی میدانند و چندان عنایتی به سرکوب در این دوره ندارند.
13.03.202513:01
فضای حاکم بر اذهان ایرانی روز به روز بیشتر مبهم میشود. در این بین ابتذال موجود در بحثهای ایران باستان در اینترنت، توامان با تشنگی جامعه نسبت به آن، اوضاع را برای شارلاتانهای فرصتطلب مساعد کرده است. ترکیبی سمی از بیسوادی شیک (زیر نام دکتر) و وقاحت.
بدبختی و فلاکت ما البته ظهور یک فرصتطلب زرنگ و طماع برای ماهیگیری از آب گلآلود نیست. انسان ذاتا موجودی فرصتطلب و حریص است. او نباشد یکی دیگر میآید. فرصت نباید داد. از انسان نباید ترسید از ایده باید هراسید. ایده است که میتواند ایدئولوژی شود. اهالی دانشگاه ما همچنان یا ساکتند و یا اصلا در باغ نیستند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. دو نظر هراسناک داده شده به این ویدئو را بخوانید. هر دو برآمده از افاضات سخنور سرخپوش است. یکی شاهنشاهی را کنفدراسیون تصور کرده و دیگری خیال نازیسم و فاشیسم به سرش زده. اولی نتیجه استفاده بیحساب و بیاحتیاط از مفاهیم تاریخی است و دومی نتیجه مستقیم گفتمان سراسر توتالیتر سخنران. برچسب خبری ترسناک را ببینید: تاریخ تمدنی ما متفاوت از غرب است! غلط بودنش به کنار! پیامدش؟ دوباره انقلاب! دوباره آزمایشگاه! و ملتی که درس نمیگیرد.
بدبختی و فلاکت ما البته ظهور یک فرصتطلب زرنگ و طماع برای ماهیگیری از آب گلآلود نیست. انسان ذاتا موجودی فرصتطلب و حریص است. او نباشد یکی دیگر میآید. فرصت نباید داد. از انسان نباید ترسید از ایده باید هراسید. ایده است که میتواند ایدئولوژی شود. اهالی دانشگاه ما همچنان یا ساکتند و یا اصلا در باغ نیستند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. دو نظر هراسناک داده شده به این ویدئو را بخوانید. هر دو برآمده از افاضات سخنور سرخپوش است. یکی شاهنشاهی را کنفدراسیون تصور کرده و دیگری خیال نازیسم و فاشیسم به سرش زده. اولی نتیجه استفاده بیحساب و بیاحتیاط از مفاهیم تاریخی است و دومی نتیجه مستقیم گفتمان سراسر توتالیتر سخنران. برچسب خبری ترسناک را ببینید: تاریخ تمدنی ما متفاوت از غرب است! غلط بودنش به کنار! پیامدش؟ دوباره انقلاب! دوباره آزمایشگاه! و ملتی که درس نمیگیرد.


08.03.202517:28
آیینهای زردشتی در بافتار، به سرپرستیِ میشاییل اشتاسبرگ، 2004.
پیشتر کتابی به سرپرستی پروفسور اشتاسبرگ استاد مطالعات دین زردشتی معرفی کرده بودم. چند سال پیش از آن، همین استاد آلمانی کنفرانسی در دانشگاه هایدلبرگ ترتیب داده و متخصصان دین زردشتی را به گرد هم آورده بود و مقالاتِ این کارگاه در این مجموعه چاپ شده است.
اشتاسبرگ در مقدمهای بسیار پرمغز بر این کتاب افزون بر آنچه حوزۀ تخصص خودش است، یعنی آیینها و تشریفاتِ دینی زردشتی و نیز تصویر اروپاییها در دورۀ جدید از این دین و پیامبرش، تلاش کرده نقدی همهجانبه بر تقریبا همۀ متخصصان از بویس و نیولی تا کلنز داشته باشد. از این نظر باید گفت خودِ مقدمۀ این کتاب حتی به تنهایی ارزش بالایی دارد، چراکه مروری انتقادی بر مطالعات زردشتی تا اوایل قرن 21 دارد.
#معرفی_کتاب
پیشتر کتابی به سرپرستی پروفسور اشتاسبرگ استاد مطالعات دین زردشتی معرفی کرده بودم. چند سال پیش از آن، همین استاد آلمانی کنفرانسی در دانشگاه هایدلبرگ ترتیب داده و متخصصان دین زردشتی را به گرد هم آورده بود و مقالاتِ این کارگاه در این مجموعه چاپ شده است.
اشتاسبرگ در مقدمهای بسیار پرمغز بر این کتاب افزون بر آنچه حوزۀ تخصص خودش است، یعنی آیینها و تشریفاتِ دینی زردشتی و نیز تصویر اروپاییها در دورۀ جدید از این دین و پیامبرش، تلاش کرده نقدی همهجانبه بر تقریبا همۀ متخصصان از بویس و نیولی تا کلنز داشته باشد. از این نظر باید گفت خودِ مقدمۀ این کتاب حتی به تنهایی ارزش بالایی دارد، چراکه مروری انتقادی بر مطالعات زردشتی تا اوایل قرن 21 دارد.
#معرفی_کتاب


26.02.202510:16
کتاب کتیبههای خصوصی فارسی میانه ساسانی و پساساسانی (گورنوشته، یادبودی) اثر دکتر سیروس نصراللهزاده، استاد زبانهای باستانی در پژوهشگاه علوم انسانی ایران به عنوان کتاب سال ایران برگزیده شده است.
این کتاب دوجلدی که چند سال پیش در دو جلد توسط پژوهشگاه چاپ شده بود، اخیرا از سوی انتشارات آریارمنه در یک جلد بازچاپ گشته است.
جلدِ یکم کتاب (چاپ پیشین) پس از مقدمهای مفصل دربارۀ تدفین، سنتهای تدفینی و گورنبشتهها در دورۀ ساسانی، کاتالوگی از گورنبشتههای منطقۀ فارس (کازرون-بیشاپور) و چند سنگنبشتۀ یادبودیِ غیردولتیِ دیگر در قلمرو ساسانی (دربند قفقاز) و یا در خارج از قلمرو ساسانی (هند) و نیز دورۀ پساساسانی گرداوری کرده است. برخی از این آثار پیشتر پژوهش و خوانده شده و برخی کمتر پژوهیده شدهاند و در این کتاب همه آنان یکبار دیگر مورد واکاوی قرار گرفتهاند.
(تصویر از چاپ قدیمی کتاب است)
#معرفی_کتاب
این کتاب دوجلدی که چند سال پیش در دو جلد توسط پژوهشگاه چاپ شده بود، اخیرا از سوی انتشارات آریارمنه در یک جلد بازچاپ گشته است.
جلدِ یکم کتاب (چاپ پیشین) پس از مقدمهای مفصل دربارۀ تدفین، سنتهای تدفینی و گورنبشتهها در دورۀ ساسانی، کاتالوگی از گورنبشتههای منطقۀ فارس (کازرون-بیشاپور) و چند سنگنبشتۀ یادبودیِ غیردولتیِ دیگر در قلمرو ساسانی (دربند قفقاز) و یا در خارج از قلمرو ساسانی (هند) و نیز دورۀ پساساسانی گرداوری کرده است. برخی از این آثار پیشتر پژوهش و خوانده شده و برخی کمتر پژوهیده شدهاند و در این کتاب همه آنان یکبار دیگر مورد واکاوی قرار گرفتهاند.
(تصویر از چاپ قدیمی کتاب است)
#معرفی_کتاب
दिखाया गया 1 - 24 का 36
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।