

18.04.202513:54
گشت ارشاد در اسرائیل
ایشان نسبت به عمل شریف تذکر لسانی در امر خطیر نهی از منکر مبادرت میورزند.
ایشان نسبت به عمل شریف تذکر لسانی در امر خطیر نهی از منکر مبادرت میورزند.
17.04.202515:47
دیشب که رفته بودم قهوه بخرم، چشمم افتاد به اسم یک برند ویفر شکلات تلخ و چند ثانیه محوش شدم.
اسمش Darcube بود و توی نیمدایرهٔ Dاش یک تصویر دارکوب را گنجانده بودند.
مثل عقیقهباز رِندی که عتیقهٔ ارزندهای را دیده و صاحب ازهمهجابیخبرش را از ارزش آن خبردار میکند، رو کردم به قهوهفروش:
ــ تا حالا به اسم این دقت کرده بودی؟ اسمشو بخون.
ــ دارکوب.
ــ آره. حالا چرا با c نوشته و آخرش e گذاشته؟ darkub یا darkoob یا darkoub که منطقیتره، نه؟
ــ آره خب، چرا حالا؟
ــ گمون کنم خواسته بین دو جزء dar و cube تمایز ایجاد کنه. میدونی که cube به انگلیسی یعنی «مکعب».
ــ آره. خب...
ــ حالا بهنظرت چرا این کارو کرده؟
ــ ممممم... نمیدونم.
ــ بهنظرم با توجه به تصویر روی روکشش، میخواسته تلفظ و صدای darkcube رو تداعی کنه، همون «مکعب تاریک». خودت میدونی که dark توی شکلاتسازی اصطلاحاً یعنی «غلیظ» و «درصدبالا» که مزهش «تلخ» میشه.
ــ آره آره. جالب شد. خب...
ــ حالا این کلمه تلویحاً داره میگه این ویفر شکلاتی تلخ که شکلش مکعبیه دارکه یعنی تلخه.
ــ چه جالب، آهان آره، اینجوری هم دارکوبو نوشته، هم اون معنی رو تداعی کرده. ولی k نداره ها...
ــ نکتهٔ اصلی همینه. یه قاعده توی واجشناسی هست...
ــ چیچیشناسی؟!
ــ یه شاخهٔ زبانشناسیه. اصل قضیه رو بچسب. یه قاعده توی واجشناسی هست که اگه توی یه کلمه، آوای آخرِ هجای اول با آوای اولِ هجای دوم یکی باشه، یکیشون حذف میشه. گیج که نشدی هنوز؟
ــ یهنمه چرا، ولی ادامه بده ببینم تهش چی میشه.
ــ تهش که میمیریم همهمون؛ ولی باشه ادامه میدم. البته این قاعده یه شرط هم داره: هجای اول باید کشیده باشه، یعنی ۴تایی باشه؛ صامت مصوت صامت صامت.
ــ «صامت» و «مصوت» چی بود؟ توی دبیرستان داشتیم؛ ولی درست یادم نیست.
ــ اَ اِ اُ آ ای او. این ۶تا مصوتاند، بقیه همه صامتاند.
ــ آهان حله. خب میگفتی...
ــ آره، بذار مثال بزنم تا الکی گیجت نکنم. اون چیزی که توش «قند» میریزیم، اسمش چیه؟
ــ قندون.
ــ «قندون» یا «قنددون»؟
ــ خب اصلش که قنددونه؛ ولی هیشکی که نمیگه قنددون، فکش از جا درمیره زیر فشار.
ــ آفرین. پس دیدی که یکی از «د»ها حذف شد. چرا؟ به دو دلیل:
یکی اینکه آخرین آوای «قند» با اولین آوای «دون» یه چیزه، یعنی «د»
یکی هم اینکه قند یه هجای کشیدهست، یعنی الگوی ساخت هجاش با اونی که گفتم منطبقه: صامت(ق) + مصوت(-َ) + صامت(ن) + صامت(د)
ــ خب ربطش به دارکوب و اینا چیه؟
ــ اون k که گفتی توی darcube نیست، همینجوری غیب شده. البته صدای k مهمه ها، نه شکل نوشتنش؛ یعنی k و c اینجا چون یه صدا دارند، عملاً یه نوع آوا حساب میشند.
ــ عجب! ولی فکر نکنم کارخونهش تا این حد به این جزئیات فکر کرده باشه ها...!
ــ طراح اسم اگه سواد و نبوغ داشته باشه، این چیزها ازش بعید نیست. هستند از اینجور آدمها.
ــ ولی مردم که به این چیزها دقت نمیکنند. چه فایدهای داره اینقدر دقتِنظر؟
ــ اونی که باید دقت کنه، دقت میکنه. هیشکی هم که نفهمه، خود طراح اسم از نبوغ خودش لذت میبره. تو وقتی قهوهٔ تمیز و تراز میدی دست مردم، مگه چندتاشون فرقشو با قهوهٔ عملنیومده میفهمند؟
ــ خیلی کم، تکوتوک.
ــ خب، ولی خودت از دقت خودت لذت میبری، نمیبری؟
ــ آره خب. جالب بود. دمت گرم.
ــ چاکرناکم.
اسمش Darcube بود و توی نیمدایرهٔ Dاش یک تصویر دارکوب را گنجانده بودند.
مثل عقیقهباز رِندی که عتیقهٔ ارزندهای را دیده و صاحب ازهمهجابیخبرش را از ارزش آن خبردار میکند، رو کردم به قهوهفروش:
ــ تا حالا به اسم این دقت کرده بودی؟ اسمشو بخون.
ــ دارکوب.
ــ آره. حالا چرا با c نوشته و آخرش e گذاشته؟ darkub یا darkoob یا darkoub که منطقیتره، نه؟
ــ آره خب، چرا حالا؟
ــ گمون کنم خواسته بین دو جزء dar و cube تمایز ایجاد کنه. میدونی که cube به انگلیسی یعنی «مکعب».
ــ آره. خب...
ــ حالا بهنظرت چرا این کارو کرده؟
ــ ممممم... نمیدونم.
ــ بهنظرم با توجه به تصویر روی روکشش، میخواسته تلفظ و صدای darkcube رو تداعی کنه، همون «مکعب تاریک». خودت میدونی که dark توی شکلاتسازی اصطلاحاً یعنی «غلیظ» و «درصدبالا» که مزهش «تلخ» میشه.
ــ آره آره. جالب شد. خب...
ــ حالا این کلمه تلویحاً داره میگه این ویفر شکلاتی تلخ که شکلش مکعبیه دارکه یعنی تلخه.
ــ چه جالب، آهان آره، اینجوری هم دارکوبو نوشته، هم اون معنی رو تداعی کرده. ولی k نداره ها...
ــ نکتهٔ اصلی همینه. یه قاعده توی واجشناسی هست...
ــ چیچیشناسی؟!
ــ یه شاخهٔ زبانشناسیه. اصل قضیه رو بچسب. یه قاعده توی واجشناسی هست که اگه توی یه کلمه، آوای آخرِ هجای اول با آوای اولِ هجای دوم یکی باشه، یکیشون حذف میشه. گیج که نشدی هنوز؟
ــ یهنمه چرا، ولی ادامه بده ببینم تهش چی میشه.
ــ تهش که میمیریم همهمون؛ ولی باشه ادامه میدم. البته این قاعده یه شرط هم داره: هجای اول باید کشیده باشه، یعنی ۴تایی باشه؛ صامت مصوت صامت صامت.
ــ «صامت» و «مصوت» چی بود؟ توی دبیرستان داشتیم؛ ولی درست یادم نیست.
ــ اَ اِ اُ آ ای او. این ۶تا مصوتاند، بقیه همه صامتاند.
ــ آهان حله. خب میگفتی...
ــ آره، بذار مثال بزنم تا الکی گیجت نکنم. اون چیزی که توش «قند» میریزیم، اسمش چیه؟
ــ قندون.
ــ «قندون» یا «قنددون»؟
ــ خب اصلش که قنددونه؛ ولی هیشکی که نمیگه قنددون، فکش از جا درمیره زیر فشار.
ــ آفرین. پس دیدی که یکی از «د»ها حذف شد. چرا؟ به دو دلیل:
یکی اینکه آخرین آوای «قند» با اولین آوای «دون» یه چیزه، یعنی «د»
یکی هم اینکه قند یه هجای کشیدهست، یعنی الگوی ساخت هجاش با اونی که گفتم منطبقه: صامت(ق) + مصوت(-َ) + صامت(ن) + صامت(د)
ــ خب ربطش به دارکوب و اینا چیه؟
ــ اون k که گفتی توی darcube نیست، همینجوری غیب شده. البته صدای k مهمه ها، نه شکل نوشتنش؛ یعنی k و c اینجا چون یه صدا دارند، عملاً یه نوع آوا حساب میشند.
ــ عجب! ولی فکر نکنم کارخونهش تا این حد به این جزئیات فکر کرده باشه ها...!
ــ طراح اسم اگه سواد و نبوغ داشته باشه، این چیزها ازش بعید نیست. هستند از اینجور آدمها.
ــ ولی مردم که به این چیزها دقت نمیکنند. چه فایدهای داره اینقدر دقتِنظر؟
ــ اونی که باید دقت کنه، دقت میکنه. هیشکی هم که نفهمه، خود طراح اسم از نبوغ خودش لذت میبره. تو وقتی قهوهٔ تمیز و تراز میدی دست مردم، مگه چندتاشون فرقشو با قهوهٔ عملنیومده میفهمند؟
ــ خیلی کم، تکوتوک.
ــ خب، ولی خودت از دقت خودت لذت میبری، نمیبری؟
ــ آره خب. جالب بود. دمت گرم.
ــ چاکرناکم.
15.04.202507:37
تازگیها مثل آن باباهایی شدهام که نمیدانند بچهشان کلاس چندم است؛ عنوان درستِ کتابی را که دارم میخوانم یادم نمیآید. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مهمل!


13.04.202520:16
ترجمهٔ نهچندان آزاد:
در سکوت حرکت کن؛ فقط زمانی حرف بزن که باید بگویی «کیشومات».
ترجمهٔ نُهچندان آزاد:
در تمام مسیر چراغخاموش حرکت کن و فقط زمانی چهارسو و بوق پیروزی بزن که خط پایان را رد کردهای.
در سکوت حرکت کن؛ فقط زمانی حرف بزن که باید بگویی «کیشومات».
ترجمهٔ نُهچندان آزاد:
در تمام مسیر چراغخاموش حرکت کن و فقط زمانی چهارسو و بوق پیروزی بزن که خط پایان را رد کردهای.
13.04.202514:06
در تعطیلات نوروزی، جوانانی را میدیدم که بسیار عصبانی بودند و گلایه میکردند که چرا نزدیکان و اقوامشان دربارهٔ ازدواجشان پرسوجو میکنند و علت ازدواجنکردنشان را جویا میشوند.
بسیار موافقم که بهتدریج فرهنگسازی کنیم تا پس از چند نسل، کمتر از مسائل خصوصی همدیگر بپرسیم و حتی خودمان کمتر از مسائل خصوصیمان بگوییم. مولوی هم گفته است:
اما با اینکه عصبانی شویم و گلایه کنیم و از هراس مواجهه با این قبیل سؤالات خانواده را تحریم کنیم، هیچ موافق نیستم.
واقعیت این است طرف مقابل منظور بدی ندارد و حتی چندان هم دنبال جواب نمیگردد، فقط میخواهد بساط معاشرت را پهن کند؛ درست شبیه گفتوگو دربارهٔ آبوهوا.
حالا چه باید کنیم تا هم از جوابدادن طفره برویم، هم واکنش بیادبانهای بروز ندهیم؟ جواب: شوخی!
یکی از اقواممان که آدم خوشمشرب و خندهرویی است، امروز پرسید: «پس کِی بیایم پلو بخوریم؟» من هم بلافاصله با خنده گفتم: «دیگه از شنبه».
ناگهان همه زدیم زیر خنده و ماجرا خیلی راحت ختمِبهخیر شد؛ به همین سادگی، به همین بامزگی!
بسیار موافقم که بهتدریج فرهنگسازی کنیم تا پس از چند نسل، کمتر از مسائل خصوصی همدیگر بپرسیم و حتی خودمان کمتر از مسائل خصوصیمان بگوییم. مولوی هم گفته است:
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
اما با اینکه عصبانی شویم و گلایه کنیم و از هراس مواجهه با این قبیل سؤالات خانواده را تحریم کنیم، هیچ موافق نیستم.
واقعیت این است طرف مقابل منظور بدی ندارد و حتی چندان هم دنبال جواب نمیگردد، فقط میخواهد بساط معاشرت را پهن کند؛ درست شبیه گفتوگو دربارهٔ آبوهوا.
حالا چه باید کنیم تا هم از جوابدادن طفره برویم، هم واکنش بیادبانهای بروز ندهیم؟ جواب: شوخی!
یکی از اقواممان که آدم خوشمشرب و خندهرویی است، امروز پرسید: «پس کِی بیایم پلو بخوریم؟» من هم بلافاصله با خنده گفتم: «دیگه از شنبه».
ناگهان همه زدیم زیر خنده و ماجرا خیلی راحت ختمِبهخیر شد؛ به همین سادگی، به همین بامزگی!


18.04.202500:30
اگر رئیس سازمان امنیت و اطلاعات ایران شدم، بهعنوان شعار سازمانی و نماد اِشراف اطلاعاتی، این بیت را در پیشانیِ سربرگ تمامی اوراق آن سازمان مینویسم:
گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست


17.04.202515:47
14.04.202521:43
قیاس معالفارق بزرگی در جامعۀ ایران و بهویژه میان جوانان آن در جریان است. محتوای موجود در فضای اینترنت بدون اینکه با واقعیت ایران و موقعیت ایرانیان سنجیده و سازگار شود، مستقیماً و صرفاً ترجمه میشود. بسیاری از این محتواها در زمینههایی مانند موفقیت و توسعۀ فردیاند و چون سرچشمه و آبشخور همهشان در کشورهای دموکراتیک کاپیتالیست است، دو خطای بزرگ و مهلک در پی دارند:
۱. میزان موفقیت با میزان ثروتْ برابر دانسته میشود یا ارتباط مستقیم و معناداری با آن پیدا میکند؛ برای همین اغلبِ الگوهای موفق در این دست محتواها ثروتمند و پولدارند و بهندرت میتوان الگوی موفقی را در این محتواها یافت که فرضاً نویسنده یا پزشک یا معماری باشد که بهصِرف دقت و قوت در کارش موفق محسوب شود.
۲. ثروت بر قدرتْ اولی و ارجح دانسته میشود، حالآنکه در آسیا قدرت بر ثروتْ اولی و ارجح است. در کشورهایی که دیکتاتوری و رانتیاند، نمیشود با الگوگیری از الگوهای بهاصطلاح موفقِ ثروتمندِ اروپایی و آمریکایی به موفقیت و ثروت دست یافت. سرنوشت ولید بن طلال در عربستان و میخائیل خودورکوفسکی در روسیه گویای واقعیت است.
۱. میزان موفقیت با میزان ثروتْ برابر دانسته میشود یا ارتباط مستقیم و معناداری با آن پیدا میکند؛ برای همین اغلبِ الگوهای موفق در این دست محتواها ثروتمند و پولدارند و بهندرت میتوان الگوی موفقی را در این محتواها یافت که فرضاً نویسنده یا پزشک یا معماری باشد که بهصِرف دقت و قوت در کارش موفق محسوب شود.
۲. ثروت بر قدرتْ اولی و ارجح دانسته میشود، حالآنکه در آسیا قدرت بر ثروتْ اولی و ارجح است. در کشورهایی که دیکتاتوری و رانتیاند، نمیشود با الگوگیری از الگوهای بهاصطلاح موفقِ ثروتمندِ اروپایی و آمریکایی به موفقیت و ثروت دست یافت. سرنوشت ولید بن طلال در عربستان و میخائیل خودورکوفسکی در روسیه گویای واقعیت است.


13.04.202520:03
اسپارتیان نمیپرسند دشمنان چند تناند، فقط میپرسند کجایند
یا
اسپارتیان شمار دشمنان را نمیپرسند، فقط جایشان را میپرسند.
یا
اسپارتیان شمار دشمنان را نمیپرسند، فقط جایشان را میپرسند.
13.04.202511:39
گویا بر وفاق یا خلاف ظاهرم، در قیاس با قاطبهٔ مردم اطرافم، چندان از احساسات انساندوستانه بهرهای نبردهام. یکی از نمودهایش گریهنکردن بر و متأثرنشدن از مرگ اینوآن و حتی نزدیکان است؛ اما همین منِ سردِ صُلب سه بار بغض یا گریه کردهام و آشکارا اشک ریختهام:
بار اول در ۵سالگی که در سوگ مرگ پدربزرگم بسیار گریه کردم و اشک ریختم. از کودکی با او بزرگ شدم و سخت دلدادهاش بودم؛ لیکن بعد از آن، برای هیچ دوست و آشنا و خویشاوندی حتی متأثر هم نشدم، نه از آن رو که دوستشان نداشته باشم یا کینهای ازشان به دل گرفته باشم، بلکه از آن رو که مرگ برایم عادی و زندگی برایم شگرف بود و هست.
بار دوم در ۲۵سالگی، هنگام مطالعهٔ زندگی و زمانهٔ محمدعلی فروغی و شرح خانهنشینی ذکاءالملک و سپس رادمردیاش در مواجهه با رضاشاه مخلوع. با اینکه در سفر بودم و در دید اغیار، نتوانستم بغضم را که اشک میشد و بهنرمی روی گونههایم میسُرید فروخورم.
بار سوم در ۲۷سالگی، حین خواندن مشروح مذاکرات دوم ارزنةالروم و جفاهای وارده بر امیرکبیر و هیئت همراهش که تا مرز مرگ در ولایت غربت رفتند. این بار که با امیرکبیر و ایران الفت گرفته بودم، خوشبختانه در خفا بودم و بغض اَشکینه و اشک بغضآلوده را مخفی کردم.
توضیح: طی مذاکرات دوم ارزنةالروم، میرزا محمدتقیخان هنوز صدراعظم نشده بود و «امیرکبیر» لقب نگرفته بود. حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه بود و از سر حسادت، در کار هیئت مذاکرهگر ایرانی که امیرکبیر رئیسشان بود مدام کارشکنی میکرد. بخشی از جفاهای یادشده هم زیر سر همین حاجی میرزا آقاسی بود.
بار اول در ۵سالگی که در سوگ مرگ پدربزرگم بسیار گریه کردم و اشک ریختم. از کودکی با او بزرگ شدم و سخت دلدادهاش بودم؛ لیکن بعد از آن، برای هیچ دوست و آشنا و خویشاوندی حتی متأثر هم نشدم، نه از آن رو که دوستشان نداشته باشم یا کینهای ازشان به دل گرفته باشم، بلکه از آن رو که مرگ برایم عادی و زندگی برایم شگرف بود و هست.
بار دوم در ۲۵سالگی، هنگام مطالعهٔ زندگی و زمانهٔ محمدعلی فروغی و شرح خانهنشینی ذکاءالملک و سپس رادمردیاش در مواجهه با رضاشاه مخلوع. با اینکه در سفر بودم و در دید اغیار، نتوانستم بغضم را که اشک میشد و بهنرمی روی گونههایم میسُرید فروخورم.
بار سوم در ۲۷سالگی، حین خواندن مشروح مذاکرات دوم ارزنةالروم و جفاهای وارده بر امیرکبیر و هیئت همراهش که تا مرز مرگ در ولایت غربت رفتند. این بار که با امیرکبیر و ایران الفت گرفته بودم، خوشبختانه در خفا بودم و بغض اَشکینه و اشک بغضآلوده را مخفی کردم.
توضیح: طی مذاکرات دوم ارزنةالروم، میرزا محمدتقیخان هنوز صدراعظم نشده بود و «امیرکبیر» لقب نگرفته بود. حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه بود و از سر حسادت، در کار هیئت مذاکرهگر ایرانی که امیرکبیر رئیسشان بود مدام کارشکنی میکرد. بخشی از جفاهای یادشده هم زیر سر همین حاجی میرزا آقاسی بود.
10.04.202519:41
دلتنگی برای یک سبکِزندگی
ماجرا از دلتنگی در صبح شنبهای شروع شد که از پسِ گذران یک جمعهشبِ غریبانه و بیکسانۀ خودخواسته و خودساخته سر رسید و البته وقتی به اوجش رسید و خاطرم را گداخت که نوای آهنگی ناشنیده در فضای سرای کهنۀ نونوار طنین انداخت. شعرِ آهنگها رویم اثری نداشت، نوایش فقط کارم را ساخت. یاد یکیدو تنی افتادم که برایم نماد شورآفرینی و ماجراجویی بودند و سرزندهام میکردند. نزد خودم فکری و تصوری کردم. وجودشان را در ذهنم تداعی کردم؛ ولی اثری نداشت و دلتنگی ادامه داشت؛ یکجور احساس دلتنگیِ برآمده از جدااُفتادگی.
اما، دلتنگی برای که؟ جدااُفتادگی از چه؟ اصلاً این احساس غریب آشنای همیشه همراه از کجا میآمد و چرا رهایم نمیکرد؟ ساعتها به این و از آن اندیشیده بودم. پیشتر گمان میکردم علتالعللش نبودن یک شورآفرین ماجراجو و دورافتادن از اوست؛ اما بهمرور باور و تجربه کردم که چنین پدیدهای وجود ندارد، و بر فرض هم که وجود داشته باشد، نه ماندنی است، نه دلسپردنی است، و از آن بدتر، وابستگی به چنین پدیدهای عین سرسپردگی است.
شورآفرینی و ماجراجویی خوراک و نوشاک نیست که بخورم و بنوشم و سیر و سیراب شوم، افیون و معجون نیست که دود کنم و سر کشم و افسون و مجنون شوم. شورآفرینی و ماجراجویی که نتیجهاش سرزندگی و دلزندگی است، یک جور سبک زندگی است، در بستر زندگی جاری است، پایانه و میانه و آستانه ندارد، پیر و مراد و مرشد نمیشناسد. باید خلق کنم، و اینجاست که هم شورآفرین و ماجراجو میشوم، هم آزاد و آزاده میمانم.
اما برایش باید جوینده باشم؛ یا میجویم و مییابم یا بازمیجویم و درمییابم. جان جهان را مییابم و درمییابم و آنگاه، جان میگیرم و جهان میگسترم. خداوار میآفرینم و خداگونه میآذینم. به هیچ بها و بهانه نمیایستم. میپویم و میپویانم. میزیَم و میزیانم. نور شعور میفشانم. شهد سرور میچشانم. جان میبخشم و تک میدرخشم. آری، من خود بهسهم خویشتن، یک خدای ماجراجوی شورآفرینم. زنده باد زندگی! زنده باد سرزندگی!
ماجرا از دلتنگی در صبح شنبهای شروع شد که از پسِ گذران یک جمعهشبِ غریبانه و بیکسانۀ خودخواسته و خودساخته سر رسید و البته وقتی به اوجش رسید و خاطرم را گداخت که نوای آهنگی ناشنیده در فضای سرای کهنۀ نونوار طنین انداخت. شعرِ آهنگها رویم اثری نداشت، نوایش فقط کارم را ساخت. یاد یکیدو تنی افتادم که برایم نماد شورآفرینی و ماجراجویی بودند و سرزندهام میکردند. نزد خودم فکری و تصوری کردم. وجودشان را در ذهنم تداعی کردم؛ ولی اثری نداشت و دلتنگی ادامه داشت؛ یکجور احساس دلتنگیِ برآمده از جدااُفتادگی.
اما، دلتنگی برای که؟ جدااُفتادگی از چه؟ اصلاً این احساس غریب آشنای همیشه همراه از کجا میآمد و چرا رهایم نمیکرد؟ ساعتها به این و از آن اندیشیده بودم. پیشتر گمان میکردم علتالعللش نبودن یک شورآفرین ماجراجو و دورافتادن از اوست؛ اما بهمرور باور و تجربه کردم که چنین پدیدهای وجود ندارد، و بر فرض هم که وجود داشته باشد، نه ماندنی است، نه دلسپردنی است، و از آن بدتر، وابستگی به چنین پدیدهای عین سرسپردگی است.
شورآفرینی و ماجراجویی خوراک و نوشاک نیست که بخورم و بنوشم و سیر و سیراب شوم، افیون و معجون نیست که دود کنم و سر کشم و افسون و مجنون شوم. شورآفرینی و ماجراجویی که نتیجهاش سرزندگی و دلزندگی است، یک جور سبک زندگی است، در بستر زندگی جاری است، پایانه و میانه و آستانه ندارد، پیر و مراد و مرشد نمیشناسد. باید خلق کنم، و اینجاست که هم شورآفرین و ماجراجو میشوم، هم آزاد و آزاده میمانم.
اما برایش باید جوینده باشم؛ یا میجویم و مییابم یا بازمیجویم و درمییابم. جان جهان را مییابم و درمییابم و آنگاه، جان میگیرم و جهان میگسترم. خداوار میآفرینم و خداگونه میآذینم. به هیچ بها و بهانه نمیایستم. میپویم و میپویانم. میزیَم و میزیانم. نور شعور میفشانم. شهد سرور میچشانم. جان میبخشم و تک میدرخشم. آری، من خود بهسهم خویشتن، یک خدای ماجراجوی شورآفرینم. زنده باد زندگی! زنده باد سرزندگی!


17.04.202519:59
کیت و کانت
17.04.202509:34


14.04.202517:02
۲۵ فروردین ۱۴۰۴ سالروز بزرگداشت عطار نیشابوری است؛ همان که بهزعم مولانا «هفت شهر عشق» را گشت. تصویر بالا هم ادراک چت جیپیتی از همان مصراع است.
داشتم با خودم فکر میکردم «عشق» بهطور کلی و در معنای عامش چیست؟ سیر و مسیر مستمر دارد یا وادیبهوادی و شهربهشهر است؟
اصلاً طیکردنی است یا دَرشافتادنی؟ حدِ یقف و حدِ ترخص دارد؟ مرز و ثغر هم دارد یا فازی و بیکران است؟
عاشقی چه، شدنی است یا بودنی؟ ضعف و شدت دارد؟ جدیت و کاهلی میشناسد؟
عاشقان دانند!
داشتم با خودم فکر میکردم «عشق» بهطور کلی و در معنای عامش چیست؟ سیر و مسیر مستمر دارد یا وادیبهوادی و شهربهشهر است؟
اصلاً طیکردنی است یا دَرشافتادنی؟ حدِ یقف و حدِ ترخص دارد؟ مرز و ثغر هم دارد یا فازی و بیکران است؟
عاشقی چه، شدنی است یا بودنی؟ ضعف و شدت دارد؟ جدیت و کاهلی میشناسد؟
عاشقان دانند!


13.04.202519:58
هیچ وقت از اقدامکردن مضطرب نمیشوم؛ ولی از اقدامنکردن چرا.
وینستون چرچیل
12.04.202515:49
قطعۀ «چشمان تو»
از کانال فخیم و فاخر جَستهگریخته
از کانال فخیم و فاخر جَستهگریخته
05.04.202512:50
پرسیده بود: «شما قلیانی هستید یا سیگاری؟»
جواب دادم: «هیچ کدام، من پیپیام.»
جواب دادم: «هیچ کدام، من پیپیام.»
17.04.202516:14
خدایا،
پس از صد سال،
ما را به مرگ جاحظ بمیران.
آمین، یا رب العالِمین!
پس از صد سال،
ما را به مرگ جاحظ بمیران.
آمین، یا رب العالِمین!
14.04.202514:47
هر تفریطی افراطی و هر افراطی تفریطی به دنبال دارد.
13.04.202516:24
وقتی کارفرما بدون توجه به مفهوم و کیفیت محتوا، صرفاً بر اساس تعداد کلمات آن به تولیدکنندۀ محتوا پول میدهد:
وقتی کارفرما با توجه به مفهوم و کیفیت محتوا، بر اساس میزان شیوایی و رسایی آن به تولیدکنندۀ محتوا پول میدهد:
یک نکتۀ بسیار مهمی که وجود دارد و در این مطلب بهطور مختصر به آن میپردازیم و باید نسبت به توجه به آن بهطور ویژهای مبادرت بورزیم و بهطور خاصی آن را مورد تأمل و مداقه قرار بدهیم این است که صدالبته بر تمامی ابنای بشر واضح و مبرهن و آشکار و هویدا است که منحیثالمجموع و از جمیع شرایط موجود و بدون هیچ شک و گمانه و تردیدی، از تمامی شواهد و قرائن امر چنین استنباط و استنتاج و استخراج میگردد که اتوبوس در مقایسه با مینیبوس، در تمامی ابعاد و وجوه سهگانه اعم از عرض و طول و ارتفاع بزرگتر است و در نتیجه از میزان و مقدار حجم بیشتری برخوردار و بهرهمند میباشد.
وقتی کارفرما با توجه به مفهوم و کیفیت محتوا، بر اساس میزان شیوایی و رسایی آن به تولیدکنندۀ محتوا پول میدهد:
قطعاً اتوبوس از مینیبوس بزرگتر است.
12.04.202509:27
نسنجیدن مسائل احساسی با منطق و برعکسْ نسنجیدن مسائل منطقی با احساس، دانش و تجربه و هوشی میخواهد که همگان از آن بهرهمند نیستند.
04.04.202522:07
سنگِگورتراشی هم کار جالبی است. هر بار که داری سنگ گور کسی را میتراشی، انگار در عمل به آن مُرده میگویی من آنقدر قویام که تو را خاک میکنم و خودم میمانم. این وقتی بارها و بارها تکرار میشود، به آدم احساس قدرت و جاودانگی میدهد. تا حالا از این نظر به سنگِگورتراشی نگاه نکرده بودم. این احساس میتواند در مردهشور و قبرکن هم ایجاد شود، شاید.
दिखाया गया 1 - 24 का 26
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।