Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
خاطرنشان avatar

خاطرنشان

این‌جا، منِ معین پایدار برای خودم
از همه‌‌چیز، از همه‌‌جا، از همه‌‌کس،
می‌نویسم و آزادانه انتشار می‌دهم،
بلکه هرچه تهی‌تر و پالوده‌تر شوم.
«خاطرنشان» کانال اصلی‌ام است
کانال رسمی‌ام «معین‌نامک» است:

@moeennaamak

ارتباط با من:

@paydarmoeen
TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापित
विश्वसनीयता
अविश्वसनीय
स्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिЛист 24, 2023
TGlist में जोड़ा गया
Квіт 06, 2025

रिकॉर्ड

19.04.202523:59
73सदस्य
04.04.202512:03
50उद्धरण सूचकांक
18.04.202523:59
57प्रति पोस्ट औसत दृश्य
23.04.202502:13
0प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य
06.04.202509:26
28.57%ER
19.03.202522:11
100.00%ERR

خاطرنشان के लोकप्रिय पोस्ट

05.04.202512:50
پرسیده بود: «شما قلیانی هستید یا سیگاری؟»
جواب دادم: «هیچ کدام، من پیپی‌ام.»
اگر رئیس سازمان امنیت و اطلاعات ایران شدم، به‌عنوان شعار سازمانی و نماد اِشراف اطلاعاتی، این بیت را در پیشانیِ سربرگ تمامی اوراق آن سازمان می‌نویسم:

گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
17.04.202515:47
دیشب که رفته بودم قهوه بخرم، چشمم افتاد به اسم یک برند ویفر شکلات تلخ و چند ثانیه محوش شدم.

اسمش Darcube بود و توی نیم‌دایرهٔ Dاش یک تصویر دارکوب را گنجانده بودند.

مثل عقیقه‌باز رِندی که عتیقهٔ ارزنده‌ای را دیده و صاحب ازهمه‌جابی‌خبرش را از ارزش آن خبردار می‌کند، رو کردم به قهوه‌فروش:

ــ تا حالا به اسم این دقت کرده بودی؟ اسمشو بخون.

ــ دارکوب.

ــ آره. حالا چرا با c نوشته و آخرش e گذاشته؟ darkub یا darkoob یا darkoub که منطقی‌تره، نه؟

ــ آره خب، چرا حالا؟

ــ گمون کنم خواسته بین دو جزء dar و cube تمایز ایجاد کنه. می‌دونی که cube به انگلیسی یعنی «مکعب».

ــ آره. خب...

ــ حالا به‌نظرت چرا این کارو کرده؟

ــ ممممم... نمی‌دونم.

ــ به‌نظرم با توجه به تصویر روی روکشش، می‌خواسته تلفظ و صدای darkcube رو تداعی کنه، همون «مکعب تاریک». خودت می‌دونی که dark توی شکلات‌سازی اصطلاحاً یعنی «غلیظ» و «درصدبالا» که مزه‌ش «تلخ» می‌شه.

ــ آره آره. جالب شد. خب...

ــ حالا این کلمه تلویحاً داره می‌گه این ویفر شکلاتی تلخ که شکلش مکعبیه دارکه یعنی تلخه.

ــ چه جالب، آهان آره، این‌جوری هم دارکوبو نوشته، هم اون معنی رو تداعی کرده. ولی k نداره ها...

ــ نکتهٔ اصلی همینه. یه قاعده توی واج‌شناسی هست...

ــ چی‌چی‌شناسی؟!

ــ یه شاخهٔ زبان‌شناسیه. اصل قضیه رو بچسب. یه قاعده توی واج‌شناسی هست که اگه توی یه کلمه، آوای آخرِ هجای اول با آوای اولِ هجای دوم یکی باشه، یکی‌شون حذف می‌شه. گیج که نشدی هنوز؟

ــ یه‌نمه چرا، ولی ادامه بده ببینم تهش چی می‌شه.

ــ تهش که می‌میریم همه‌مون؛ ولی باشه ادامه می‌دم. البته این قاعده یه شرط هم داره: هجای اول باید کشیده باشه، یعنی ۴تایی باشه؛ صامت مصوت صامت صامت.

ــ «صامت» و «مصوت» چی بود؟ توی دبیرستان داشتیم؛ ولی درست یادم نیست.

ــ اَ اِ اُ آ ای او. این ۶تا مصوت‌اند، بقیه همه صامت‌اند.

ــ آهان حله. خب می‌گفتی...

ــ آره، بذار مثال بزنم تا الکی گیجت نکنم. اون چیزی که توش «قند» می‌ریزیم، اسمش چیه؟

ــ قندون.

ــ «قندون» یا «قنددون»؟

ــ خب اصلش که قنددونه؛ ولی هیشکی که نمی‌گه قنددون، فکش از جا درمی‌ره زیر فشار.

ــ آفرین. پس دیدی که یکی از «د»ها حذف شد. چرا؟ به دو دلیل:
یکی این‌که آخرین آوای «قند» با اولین آوای «دون» یه چیزه، یعنی «د»
یکی هم این‌که قند یه هجای کشیده‌ست، یعنی الگوی ساخت هجاش با اونی که گفتم منطبقه: صامت(ق) + مصوت(-َ) + صامت(ن) + صامت(د)

ــ خب ربطش به دارکوب و اینا چیه؟

ــ اون‌ k که گفتی توی darcube نیست، همین‌جوری غیب شده. البته صدای k مهمه ها، نه شکل نوشتنش؛ یعنی k و c این‌جا چون یه صدا دارند، عملاً یه نوع آوا حساب می‌شند.

ــ عجب! ولی فکر نکنم کارخونه‌ش تا این حد به این جزئیات فکر کرده باشه ها...!

ــ طراح اسم اگه سواد و نبوغ داشته باشه، این چیزها ازش بعید نیست. هستند از این‌جور آدم‌ها.

ــ ولی مردم که به این چیزها دقت نمی‌کنند. چه فایده‌ای داره این‌قدر دقتِ‌نظر؟

ــ اونی که باید دقت کنه، دقت می‌کنه. هیشکی هم که نفهمه، خود طراح اسم از نبوغ خودش لذت می‌بره. تو وقتی قهوهٔ تمیز و تراز می‌دی دست مردم، مگه چندتاشون فرقشو با قهوهٔ عمل‌نیومده می‌فهمند؟

ــ خیلی کم، تک‌وتوک.

ــ خب، ولی خودت از دقت خودت لذت می‌بری، نمی‌بری؟

ــ آره خب. جالب بود. دمت گرم.

ــ چاکرناکم.
04.04.202522:07
سنگِ‌گورتراشی هم کار جالبی است. هر بار که داری سنگ گور کسی را می‌تراشی، انگار در عمل به آن مُرده می‌گویی من آن‌قدر قوی‌ام که تو را خاک می‌کنم و خودم می‌مانم. این وقتی بارها و بارها تکرار می‌شود، به آدم احساس قدرت و جاودانگی می‌دهد. تا حالا از این نظر به سنگِ‌گورتراشی نگاه نکرده بودم. این احساس می‌تواند در مرده‌شور و قبرکن هم ایجاد شود، شاید.
02.04.202521:34
خاطرنشان


بعضی اوقات، سوتی‌های زبانی بانمکی می‌دهم که وقتی درستش را متوجه می‌شوم خودم خنده‌ام می‌گیرد، و البته اِبایی هم از اعتراف و انتشار این سوتی‌های زبانی‌ام ندارم. مثلاً تا مدت‌ها گمان می‌کردم «باقلوا» همان صورت نوشتاری «باقالی» است یا تا همین چند وقت پیش خیال می‌کردم «اشکنه» را با «اشکنبه» درست می‌کنند. می‌دانم که الآن پیش خودتان می‌گویید این یارو چه‌قدر نخورده و ندیده بوده که این خوراک‌های معمولی را ندیده و نخورده بوده.

راستش من برخلاف ماجراجوییِ انتزاعی و ذهنی‌ام، در عالَمِ واقعی و عینی‌ام به‌هیچ‌وجه ماجراجو نیستم؛ ماجراجو نیستم که هیچ، خیلی هم خشک و سفت و محتاطم. مثلاً در غذاخوردن به‌شدت ماجرانَجو و محافظه‌کارم. هیچ تمایلی به امتحان‌کردن غذاهای جدید و عجیب ندارم و حتی می‌توانم یک غذای مشخص تکراری را بارها و بارها با لذت بخورم؛ از آن عجیب‌تر، عاشق خورشت کرفسم و حتی آن را به خورشت سبزی ترجیح می‌دهم. این آخری را گفتم تا بدانید ذائقۀ سلیمی ندارم و اگر اشکنه و باقلوا را با اشکنبه و باقالی اشتباه می‌گرفته‌ام، از فرط نداری نبوده!

اما سوتی‌های زبانی‌ام بعضی وقت‌ها به این سادگی نبوده و از جای دیگری آب می‌خورده. مثلاً همیشه فکر می‌کردم «آتش‌نشان» یعنی کسی که روی لباس یا کلاهش «نشان آتش» دارد. خب مگر ندارد؟! ده سال بیش‌تر نیست که فهمیده‌ام آن نشانْ بن مضارعِ «نشاندن» است و آتش‌نشان یعنی کسی که آتش را می‌نشاند.

این آسمان‌ریسمان‌ها را به هم بافتم تا چیز دیگری بگویم. خیلی وقت است که می‌خواهم از همه‌چیز و از همه‌کس بگویم و بنویسم؛ ولی احساس می‌کنم در «معین‌نامک» دست‌وبالم بسته است و دست‌ودلم به نوشتن نمی‌رود؛ منظورم چیزهای لوده‌وار و لمپن‌طور است. حتماً چشم و ابرو می‌آیید و پیش خودتان می‌گویید «نه که حالا همۀ نوشته‌هایت گوهربار و نکته‌شار است!»

اما فقط این‌ها هم نیست، حرف‌های دمِ‌دستی که به‌قول امروزی‌ها آن‌چنان هم لولِول نیستند ولی به زبان و ویرایش و نگارش لزوماً ربطی ندارند هم هستند؛ مثلاً چیزهای بامزه‌ای که می‌بینم و می‌شنوم یا ناگهان به ذهنم می‌رسند و دوست دارم با بعضی از شماها در میان بگذارم. اما وجدانم اجازه نمی‌دهد یا خودمانی‌تر بگویم، رویَم نمی‌شود و زمانی که دارم می‌نویسم تا در «معین‌نامک» منتشر کنم، احساس می‌کنم وقتی دارید می‌خوانید، ابرو بالا می‌اندازید و سگرمه در هم می‌کشید و توی دلتان می‌گویید «خب حالا این‌ها چه ربطی به زبان داشت؟!»

القصه، تصمیم گرفتم یک کانال خودمانی و غیررسمی بزنم تا هم شما را راحت کنم، هم خودم را. اسمش را گذاشته‌ام «خاطرنشان»؛ چون این‌جا هم چیزهایی را انتشار می‌دهم که خاطرم را نشان کرده‌اند و خاطرم نشانشان کرده، هم وقتی نشرشان می‌دهم تلاطمِ خاطرم را می‌نشانند و آرامَش می‌کنند، همان‌طور که آتش‌نشان آتش را می‌نشاند.

یک هشدار هم بدهم که این‌جا خیلی ولم و دهانم چفت‌وبست ندارد؛ پس حالا که قدم‌رنجه فرمودید، انتظار نداشته باشید اتوکشیده و عصابلعیده باشم؛ برعکسْ خیلی هم چشم‌دریده و پاچه‌ورمالیده هستم، گفته باشم! حالا گذشته از همهٔ این‌ها، خوش آمدید!


معین پایدار، ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
10.04.202519:41
دل‌تنگی برای یک سبکِ‌زندگی


ماجرا از دل‌تنگی در صبح شنبه‌ای شروع شد که از پسِ گذران یک جمعه‌شبِ غریبانه و بی‌کسانۀ خودخواسته و خودساخته سر رسید و البته وقتی به اوجش رسید و خاطرم را گداخت که نوای آهنگی ناشنیده در فضای سرای کهنۀ نونوار طنین انداخت. شعرِ آهنگ‌ها رویم اثری نداشت، نوایش فقط کارم را ساخت. یاد یکی‌دو تنی افتادم که برایم نماد شورآفرینی و ماجراجویی بودند و سرزنده‌ام می‌کردند. نزد خودم فکری و تصوری کردم. وجودشان را در ذهنم تداعی کردم؛ ولی اثری نداشت و دل‌تنگی ادامه داشت؛ یک‌جور احساس دل‌تنگیِ برآمده از جدااُفتادگی.

اما، دل‌تنگی برای که؟ جدااُفتادگی از چه؟ اصلاً این احساس غریب آشنای همیشه‌ همراه از کجا می‌آمد و چرا رهایم نمی‌کرد؟ ساعت‌ها به این و از آن اندیشیده بودم. پیش‌تر گمان می‌کردم علت‌العللش نبودن یک شورآفرین ماجراجو و دورافتادن از اوست؛ اما به‌مرور باور و تجربه کردم که چنین پدیده‌ای وجود ندارد، و بر فرض هم که وجود داشته باشد، نه ماندنی است، نه دل‌سپردنی است، و از آن بدتر، وابستگی به چنین پدیده‌ای عین سرسپردگی است.

شورآفرینی و ماجراجویی خوراک و نوشاک نیست که بخورم و بنوشم و سیر و سیراب شوم، افیون و معجون نیست که دود کنم و سر کشم و افسون و مجنون شوم. شورآفرینی و ماجراجویی که نتیجه‌اش سرزندگی و دل‌زندگی است، یک جور سبک زندگی است، در بستر زندگی جاری است، پایانه و میانه و آستانه ندارد، پیر و مراد و مرشد نمی‌شناسد. باید خلق کنم، و این‌جاست که هم شورآفرین و ماجراجو می‌شوم، هم آزاد و آزاده می‌مانم.

اما برایش باید جوینده باشم؛ یا می‌جویم و می‌یابم یا بازمی‌جویم و درمی‌یابم. جان جهان را می‌یابم و درمی‌یابم و آن‌گاه، جان می‌گیرم و جهان می‌گسترم. خداوار می‌آفرینم و خداگونه می‌آذینم. به هیچ بها و بهانه نمی‌ایستم. می‌پویم و می‌پویانم. می‌زیَم و می‌زیانم. نور شعور می‌فشانم. شهد سرور می‌چشانم. جان می‌بخشم و تک می‌درخشم. آری، من خود به‌سهم خویش‌تن، یک خدای ماجراجوی شورآفرینم. زنده باد زندگی! زنده باد سرزندگی!
گشت ارشاد در اسرائیل

ایشان نسبت به عمل شریف تذکر لسانی در امر خطیر نهی از منکر مبادرت می‌ورزند.
15.04.202519:07
جنایات مشروع
کیت و کانت
17.04.202516:14
خدایا،
پس از صد سال،
ما را به مرگ جاحظ بمیران.

آمین، یا رب العالِمین!
02.04.202516:11
با گل‌خند وارد شوید!🌸😄
۲۵ فروردین ۱۴۰۴ سال‌روز بزرگ‌داشت عطار نیشابوری است؛ همان که به‌زعم مولانا «هفت شهر عشق» را گشت. تصویر بالا هم ادراک چت جی‌پی‌تی از همان مصراع است.

داشتم با خودم فکر می‌کردم «عشق» به‌طور کلی و در معنای عامش چیست؟ سیر و مسیر مستمر دارد یا وادی‌به‌وادی و شهربه‌شهر است؟

اصلاً طی‌کردنی است یا دَرش‌افتادنی؟ حدِ یقف و حدِ ترخص دارد؟ مرز و ثغر هم دارد یا فازی و بی‌کران است؟

عاشقی چه، شدنی است یا بودنی؟ ضعف و شدت دارد؟ جدیت و کاهلی می‌شناسد؟

عاشقان دانند!
11.04.202520:02
چرا ایران نمی‌باید و نمی‌تواند فدرال شود؟
14.04.202521:43
قیاس مع‌الفارق بزرگی در جامعۀ ایران و به‌ویژه میان جوانان آن در جریان است. محتوای موجود در فضای اینترنت بدون این‌که با واقعیت ایران و موقعیت ایرانیان سنجیده و سازگار شود، مستقیماً و صرفاً ترجمه می‌شود. بسیاری از این محتواها در زمینه‌هایی مانند موفقیت و توسعۀ فردی‌اند و چون سرچشمه و آبش‌خور همه‌شان در کشورهای دموکراتیک کاپیتالیست است، دو خطای بزرگ و مهلک در پی دارند:

۱. میزان موفقیت با میزان ثروتْ برابر دانسته می‌شود یا ارتباط مستقیم و معناداری با آن پیدا می‌کند؛ برای همین اغلبِ الگوهای موفق در این دست محتواها ثروت‌مند و پول‌دارند و به‌ندرت می‌توان الگوی موفقی را در این محتواها یافت که فرضاً نویسنده یا پزشک یا معماری باشد که به‌صِرف دقت و قوت در کارش موفق محسوب شود.

۲. ثروت بر قدرتْ اولی و ارجح دانسته می‌شود، حال‌آن‌که در آسیا قدرت بر ثروتْ اولی و ارجح است. در کشورهایی که دیکتاتوری و رانتی‌اند، نمی‌شود با الگوگیری از الگوهای به‌اصطلاح موفقِ ثروت‌مندِ اروپایی و آمریکایی به موفقیت و ثروت دست یافت. سرنوشت ولید بن‌ طلال در عربستان و میخائیل خودورکوفسکی در روسیه گویای واقعیت است.
ترجمهٔ نه‌چندان آزاد:

در سکوت حرکت کن؛ فقط زمانی حرف بزن که باید بگویی «کیش‌ومات».

ترجمهٔ نُه‌چندان آزاد:

در تمام مسیر چراغ‌خاموش حرکت کن و فقط زمانی چهارسو و بوق‌ پیروزی بزن که خط پایان را رد کرده‌ای.
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।