Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Gray writer avatar

Gray writer

TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापित
विश्वसनीयता
अविश्वसनीय
स्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिБер 10, 2025
TGlist में जोड़ा गया
Жовт 25, 2024

समूह "Gray writer" में नवीनतम पोस्ट

.
میتونم ساعتها گوشش بدم)))
تمام نتهاش داستان تعریف میکنه
درد معده منو کشت...
داروها هیچ تاثیری واقعا نداشت)
احتمال اینکه پاکش کنم زیاده...
چون این رو اون منی که هم ناراحت بوده هم دلتنگ هم عصبانی نوشته...
جلوی پنجره مشرف به بیرون نشسته بود. ساعت تقریبا نزدیک نصفه شب بود. باران شدیدی می بارید. صدای پیانو از گرامافون پخش می‌شد. لبخند بغض زده‌ای ای روی لبهاش نشسته بود.
_لعنتی!
قطره های اشکش پایین ریخت، سرش رو عقب داد و بغض آلود
_کی گفته من دلتنگم؟ دستام؟
دستام غلط کردن
چشمام؟ یه کارام؟
پوزخندی زد
_لعنت با این حس دلتنگی که داره خفم میکنه!لعنت به قلبم که امیدواره
به مغزم که استدلال میچینه قانعم کنه!
به پشت رو تخت خوابید و اشکاش بیشتر شد
_هی! تو که برای همه چی راه حل داشتی ، بگو ببینم برای اینم چه راه حلی داری؟ برای دلتنگی که داره خفم میکنه.
برای دلتنگی که داره زره زره از بینم میبره!
ها!!!
جواب بده دیگه؟!
تو که همه چیز رو خوب بلدی، بگو!
دِ بگو لعنتی!
با حس دلتنگی و تنهایی لبام چیکار کنم؟!
با زخمی بودنشون؟!
لابد میگی این بهتر از منه!
نه!نیست...
صدای هق هق هاش داخل اتاق و بین اهنگ میومد
_هیچ بودن داخل جهنم خوب نیست..
هیچی این سوختن از دلتنگی خوب نیست.
من به اون بهشتی که بهم دادی نیاز دارم تا زنده بمونم.
گفتی میمونی تا ثابت کنی همه ادمایی که ترکم کردن اشتباه میکنن
به سقف خیره شد
گفتی نمیری!
هنوزم سر حرفت هستی؟!
"
بهشتی که بین لبهاش و آغوشش بود، هر بار زندگی رو داخل رگها تزریق میکرد.
دلتنگی داره خفم میکنه قهوه!"
نامه دهم. ۳۰ سپتامبر. پاریس . ۱۹۸۹
#jovanil
چه جالب...
به ترتیب رای میکشم
فعلا بانوی زیبا همیشگی رو قبل از همشون کشیدم)))
هنوزم نمیدونم چطوری دستام اون رو میکشن...
فقط وقتی میخوام امضا بزنم کار رو میبینم ))) که چقدر ظرافت به کار بردم)))
امشب شاید متن جدید گذاشتم^^
چطوری بود که دقیقا میدونستی کی و چطوری درستش کنی؟
چطوری تو خط به خط نوشته های نخوندم رو از بر بودی؟
چطوری تو انگار از لا به لای افکارم و نوشته هام اومده بودی؟
چطوری اینقدر درمان بودی برای این جسم شکسته و زخمی؟
نباید از فرانسه بگی))
از شاهزاده فرانسوی )))

रिकॉर्ड

10.03.202523:59
143सदस्य
03.03.202501:36
3उद्धरण सूचकांक
31.03.202523:59
19प्रति पोस्ट औसत दृश्य
07.04.202517:59
0प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य
07.04.202517:59
0.00%ER
18.10.202423:59
0.00%ERR

विकास

सदस्य
उद्धरण सूचकांक
एक पोस्ट का औसत दृश्य
एक विज्ञापन पोस्ट का औसत दृश्य
ER
ERR
ЛИСТ '24ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

Gray writer के लोकप्रिय पोस्ट

09.03.202520:26
جلوی پنجره مشرف به بیرون نشسته بود. ساعت تقریبا نزدیک نصفه شب بود. باران شدیدی می بارید. صدای پیانو از گرامافون پخش می‌شد. لبخند بغض زده‌ای ای روی لبهاش نشسته بود.
_لعنتی!
قطره های اشکش پایین ریخت، سرش رو عقب داد و بغض آلود
_کی گفته من دلتنگم؟ دستام؟
دستام غلط کردن
چشمام؟ یه کارام؟
پوزخندی زد
_لعنت با این حس دلتنگی که داره خفم میکنه!لعنت به قلبم که امیدواره
به مغزم که استدلال میچینه قانعم کنه!
به پشت رو تخت خوابید و اشکاش بیشتر شد
_هی! تو که برای همه چی راه حل داشتی ، بگو ببینم برای اینم چه راه حلی داری؟ برای دلتنگی که داره خفم میکنه.
برای دلتنگی که داره زره زره از بینم میبره!
ها!!!
جواب بده دیگه؟!
تو که همه چیز رو خوب بلدی، بگو!
دِ بگو لعنتی!
با حس دلتنگی و تنهایی لبام چیکار کنم؟!
با زخمی بودنشون؟!
لابد میگی این بهتر از منه!
نه!نیست...
صدای هق هق هاش داخل اتاق و بین اهنگ میومد
_هیچ بودن داخل جهنم خوب نیست..
هیچی این سوختن از دلتنگی خوب نیست.
من به اون بهشتی که بهم دادی نیاز دارم تا زنده بمونم.
گفتی میمونی تا ثابت کنی همه ادمایی که ترکم کردن اشتباه میکنن
به سقف خیره شد
گفتی نمیری!
هنوزم سر حرفت هستی؟!
"
بهشتی که بین لبهاش و آغوشش بود، هر بار زندگی رو داخل رگها تزریق میکرد.
دلتنگی داره خفم میکنه قهوه!"
نامه دهم. ۳۰ سپتامبر. پاریس . ۱۹۸۹
#jovanil
08.03.202519:00
لبه پنجره نشسته بود. یکی از پاهایش را جمع کرده بود و دیگری را از بین نرده ها آویزان کرده بود. موهایش را شلخته بالا بسته بود و روی بدنش نقش رنگها باقی مانده بود. معلوم بود باز هم عجله ای ایده تابلویی دیگر سراغش آمده بود.
قهوه کنار دستش تقریبا سرد شده بود، اما هنوز هم به آن لب نزده بود. به بیرون خیره شده بود، به منظر شهر و برج از آن فاصله.
صدای باز شدن در آمد و سر و صدای او که تا به تابلو رسید ساکت شد.
_بازم؟؟
لبخندی زد و سرش را تکیه داد به چارچوب پنجره
+اره، من حتی نمیدونم چطوری میکشم، فقط میدونم اخر فقط یه چیز میشه.
تالو را برداشت و بالای کانتر گذاشت
_به همون ظرافت و مهارت هر بار و صد البته همان مدل همیشگی.
نفسش رو صدادار بیرون داد
_تو هنوز هم از اون چشما میکشی!
خسته نشدی؟!
فراموشش نکردی؟!
بلند خندید و اشکهاش رو پس زد، سرش رو عقب داد تا بغضش از بین بره
+نمیشه! این دستها حافظه جدایی دارن!
هر وقت دلتنگم میشن، میکشن و ناخودآگاه خطوط حفظی اون رو میکشن.
کنارش نشست و چشمش به لیوان قهوه خورد و پوزخندی زد
_لبوان قهوه سرد شده، تابلوهات، همشون دارن ثابت میکنن تو چیزی رو نمیخوای فراموش کنی.
+نمیشه چیزی که سبزت کرده رو فراموش کنی!
_حتی وقتی میدونی نمیشه بهش رسید؟!
لبخندی زد و دوباره به بیرون خیره شد
+ اره، حتی وقتی اینم میدونی!
هیچ چشمی به اندازه چشمهای اون نیست.
از کنارش بلند شد و تابلو رو برداشت
_میخوای اینم بزاری پیش بقیشون؟
به سمتش برگشت
+اره! بزارش پیش بقیه تابلوها.
قهوه سرد شده رو داخل سینک ریخت و دوباره به تابلو خیره شد.لبخندی زد و به حرکت‌های ناشیانه قلمواش نگاهی انداخت، واقعا دستهاش حافظه داشتن که بعد از دور شدن باز هم سمت اون چشمها برمی‌گشتند.
نفسش را صدادار بیرون داد و سمت حمام رفت
"میخواستم فراموش کنم، میخواستم...
اما نشد.
او در تمام روحم نقش بسته بود و من نمی‌توانستم حافظه آنها را پاک کنم.
یا التماسهایشان را نادیده بگیرم.
آنها دلتنگ بودنند.
دلتنگ تنها کسی که آنها را بلد بود"
نامه هفتم. ۱۵ سپتامبر . پاریس . ۱۹۸۹
#jovanil
09.03.202516:10
کاش مرگ سراغ منم میومد.
09.03.202515:29
حداقل یکبار در زندگیتون فیکشن دزیره رو بخونید ))
09.03.202517:35
خیلی زیباست
مخصوصا حرفش از بوسه از سر دلتنگی)
09.03.202521:06
.
09.03.202521:05
میتونم ساعتها گوشش بدم)))
تمام نتهاش داستان تعریف میکنه
09.03.202521:05
09.03.202520:48
درد معده منو کشت...
داروها هیچ تاثیری واقعا نداشت)
09.03.202520:29
احتمال اینکه پاکش کنم زیاده...
چون این رو اون منی که هم ناراحت بوده هم دلتنگ هم عصبانی نوشته...
09.03.202519:33
چه جالب...
به ترتیب رای میکشم
فعلا بانوی زیبا همیشگی رو قبل از همشون کشیدم)))
09.03.202519:32
هنوزم نمیدونم چطوری دستام اون رو میکشن...
فقط وقتی میخوام امضا بزنم کار رو میبینم ))) که چقدر ظرافت به کار بردم)))
09.03.202518:07
امشب شاید متن جدید گذاشتم^^
09.03.202518:06
چطوری بود که دقیقا میدونستی کی و چطوری درستش کنی؟
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।