
از یاد رَفته ...
پناهگاه من .🌱
اینجا از هیچ قانونی پیروی نمیکنیم 🪽
- ارتباط :
https://t.me/RedChtBot?start=5701936641
شناس:
@azyaddrafte_bot
گروه ما:
https://t.me/azzyadraftee
چنل موزیک:
https://t.me/myysoongss
اینجا از هیچ قانونی پیروی نمیکنیم 🪽
- ارتباط :
https://t.me/RedChtBot?start=5701936641
شناس:
@azyaddrafte_bot
گروه ما:
https://t.me/azzyadraftee
چنل موزیک:
https://t.me/myysoongss
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateDec 20, 2023
Added to TGlist
Feb 14, 2025Latest posts in group "از یاد رَفته ..."
13.05.202500:01
بنظرم یکی از زجرآورترین حسهای دنیا وقتیه که جرات نمیکنی به یکی بگی که دلتنگشی.
Reposted from:
مَرد سانفرانسیسکویی

12.05.202522:10
زندگی کلا چیز پایداری نیست اما بعضی از آدمها ارزشش رو دارن.
12.05.202518:39
واقعا به عکاسی علاقمند شدم


12.05.202513:18
یکی از بهترین حسای دنیا اینه که یه نفر خیلی واضح بهت بیان کنه که چقدر واسش مهمی.
12.05.202513:16
خیلی قشنگ بود و دقیقا خودمو توصیف کردی انگار 🫠🫠🫠
واقعا منتظر این بودم که مال منو هم بزاری
با اینکه متنای زیادی نوشتی
ولی همشون خیلی عالی و از کیفیتش کم نشد
خیلی خیلی ممنونم ایشالا که این استعداد بزرگت تو نویسندگی و خلق شخصیت تورو به جاهای بلند مرتبه ای برسونه❤️❤️❤️
واقعا منتظر این بودم که مال منو هم بزاری
با اینکه متنای زیادی نوشتی
ولی همشون خیلی عالی و از کیفیتش کم نشد
خیلی خیلی ممنونم ایشالا که این استعداد بزرگت تو نویسندگی و خلق شخصیت تورو به جاهای بلند مرتبه ای برسونه❤️❤️❤️
Reposted from:
wolfish

12.05.202513:12
کلاغ سفید
چرا کلاغ سفید؟ چون مثل خودت کمیابن...
تو ترکیبی از روشنایی و تاریکی ای...
تلفیق در آغوش کشیده شدن تاریکی توسط نور!
...
به انتظار ایستگاه فراموشی در یکی از واگن های خاک خورده نشسته بود که صدای سوت قطار بلند شد،
قطار جیغ وحشتناکی سر داد و آماده حرکت شد.
مسئول قطار یکی پس از دیگری برای چک کردن بلیط ها به سمت مسافران میرفت تا اینکه به واگن خاک خورده رسید، نگاهی نه چندان حائز اهمیت به دخترک انداخت و گفت کجا پیاده میشی؟
دخترک با صدایی همچون کمانچه های اندوهگین آرام و آهنگین پاسخ داد : "ایستگاه فراموشی آقا، ایستگاه فراموشی پیاده میشوم! "
مسئول قطار با نگاهی ترحم آمیز رویش را برگرداند و با صدایی لرزان از خشم و نا امیدی پاسخ داد : "رفتن به اون ایستگاه بلیط نمیخواد! سه تا ایستگاه بعد پیاده شو! :
سپس بی درنگ ترحمش را گذاش روی کولش و رفت.
دختر با آن چشمان سیاه و زیبایش طوری از پنجره بیرون را نگاه میکرد که گویی روح مرگ را دیده باشد، گیسوانش را با صبوری تمام به عقب بسته بود و منتظر بود به ایستگاه فراموشی برسد تا تاریکی را در آغوش بگیرید و با نور آشنایش کند، شاید هم فقط میخواست برود آنجا و همه چیز را از جمله زندگی سرکشش را در آغوش فراموشی جای بگذارد و سوار بشود برای ایستگاه شادی و شاید هم دختر میخواست خودش را از یاد ببرد...
قطار دومرتبه جیغ بلندی کشید و خاک های واگن به همراه آن دختر در ایستگاه فراموشی جا ماندند.
از آن پس دیگر احدی آن دختر را در راه آهن ندید! مردم میگفتند گم شده است به عشق تاریکی و تصمیم گرفته است باقی عمرش را نیمی تاریک و نیمی روشن باقی بماند...
اما آیا نور همان تاریکی نبود؟
چرا کلاغ سفید؟ چون مثل خودت کمیابن...
تو ترکیبی از روشنایی و تاریکی ای...
تلفیق در آغوش کشیده شدن تاریکی توسط نور!
...
به انتظار ایستگاه فراموشی در یکی از واگن های خاک خورده نشسته بود که صدای سوت قطار بلند شد،
قطار جیغ وحشتناکی سر داد و آماده حرکت شد.
مسئول قطار یکی پس از دیگری برای چک کردن بلیط ها به سمت مسافران میرفت تا اینکه به واگن خاک خورده رسید، نگاهی نه چندان حائز اهمیت به دخترک انداخت و گفت کجا پیاده میشی؟
دخترک با صدایی همچون کمانچه های اندوهگین آرام و آهنگین پاسخ داد : "ایستگاه فراموشی آقا، ایستگاه فراموشی پیاده میشوم! "
مسئول قطار با نگاهی ترحم آمیز رویش را برگرداند و با صدایی لرزان از خشم و نا امیدی پاسخ داد : "رفتن به اون ایستگاه بلیط نمیخواد! سه تا ایستگاه بعد پیاده شو! :
سپس بی درنگ ترحمش را گذاش روی کولش و رفت.
دختر با آن چشمان سیاه و زیبایش طوری از پنجره بیرون را نگاه میکرد که گویی روح مرگ را دیده باشد، گیسوانش را با صبوری تمام به عقب بسته بود و منتظر بود به ایستگاه فراموشی برسد تا تاریکی را در آغوش بگیرید و با نور آشنایش کند، شاید هم فقط میخواست برود آنجا و همه چیز را از جمله زندگی سرکشش را در آغوش فراموشی جای بگذارد و سوار بشود برای ایستگاه شادی و شاید هم دختر میخواست خودش را از یاد ببرد...
قطار دومرتبه جیغ بلندی کشید و خاک های واگن به همراه آن دختر در ایستگاه فراموشی جا ماندند.
از آن پس دیگر احدی آن دختر را در راه آهن ندید! مردم میگفتند گم شده است به عشق تاریکی و تصمیم گرفته است باقی عمرش را نیمی تاریک و نیمی روشن باقی بماند...
اما آیا نور همان تاریکی نبود؟
و اما نفرین تو؛
یحتمل باید ترس از دست دادن عزیزانت باشه!
این نفرین باید جایی دور از این سیاره باطل بشه!
جایی که زمان، زمان رو بلعیده باشه و ثانیه ای نمونده باشه تا دقیقه و ساعت رو خلق کنه...
امیدوارم اون دنیای دور رو جایی همین نزدیکی ها، جایی میون قلب قرمزت پیدا بکنی...
Reposted from:
mim

12.05.202510:47
وقتی باهاش حرف میزنم،
وقتی آینده رو مثل قالی ظریفی زیر پاهاش پهن میکنم،
نمیذارم بگه:"امیدوارم"
"امیدوارم"
شبیه شمعیه که توی باد روشن میمونه،
اما لرزون..
من نمیخوام لرزون باشیم.
بگو حتما.
بگو حتما میرسیم.
بگو حتما درست میشه.
"امیدوارم"
یعنی یه جای دلت هنوز دنبال راه فراره،
یعنی یه گوشهی مغزت،خواب نرسیدن میبینه.
ولی وقتی میگی"حتما"،
یعنی تکیه دادی به کوه،
یعنی قلبت،
فرماندهست،
نه مسافر.
وقتی آینده رو مثل قالی ظریفی زیر پاهاش پهن میکنم،
نمیذارم بگه:"امیدوارم"
"امیدوارم"
شبیه شمعیه که توی باد روشن میمونه،
اما لرزون..
من نمیخوام لرزون باشیم.
بگو حتما.
بگو حتما میرسیم.
بگو حتما درست میشه.
"امیدوارم"
یعنی یه جای دلت هنوز دنبال راه فراره،
یعنی یه گوشهی مغزت،خواب نرسیدن میبینه.
ولی وقتی میگی"حتما"،
یعنی تکیه دادی به کوه،
یعنی قلبت،
فرماندهست،
نه مسافر.
12.05.202509:02
اینو بدین من برم =)))))


12.05.202507:29
كور شدم، كور شدم. فريادی ست وحشت آور در دنيايی كه همه ادعای بينايی ميكنند، در حالی كه همواره كورترين آدم ها آن هایی بودند كه نمی خواستند ببينند، نه آن هايی كه به واقع نمی ديدند.
اين كوری سفيد همه را به كام خود ميكشد و در يك آن شعور و شرافت را از مردم می ستاند. ديگر نه تمدنی مي ماند و نه انسانيتی. تكنولوژی ديگر به كار نخواهد آمد و هول و هراس قلب هر انسانی را چون چشمانش كور ميكند.
انتظار معجزه از آسمان در سيمای هر كسی مشهود است، اما آيا معجزه ميتواند درمانگر اين همه بی خردی باشد؟
کوری | ژوزه ساراماگو
اين كوری سفيد همه را به كام خود ميكشد و در يك آن شعور و شرافت را از مردم می ستاند. ديگر نه تمدنی مي ماند و نه انسانيتی. تكنولوژی ديگر به كار نخواهد آمد و هول و هراس قلب هر انسانی را چون چشمانش كور ميكند.
انتظار معجزه از آسمان در سيمای هر كسی مشهود است، اما آيا معجزه ميتواند درمانگر اين همه بی خردی باشد؟
کوری | ژوزه ساراماگو
11.05.202522:21
راستش تو نه مثل ماه خوشگلی، نه از شیر کاکائو خوشمزه تری، نه تنت پر از شکوفه های یاسِ خوش عطره، نه خنده هات شیرین تر از عسله، تو یه چیزی هستی که من هیچوقت توان توصیف کردن یا تشبیه کردن قشنگیاتو ندارم. تو از همه اینا قشنگ تری.
Reposted from:
wolfish

11.05.202521:20
یه نشونه از چنلت بهم بده تا بهت بگم سوای آدمیزاد بودنت چه موجودی هستی و با توجه به شخصیتت چه چیزی توی این دنیا برا تو نفرین حساب میشه و در بابش یه نوشته کوتاه به یادگار برات بذارم.
*ظرفیت : ۱۵ چنل
11.05.202521:12
خاطرات ؟
همان صیقل دادن چاقو ها
تا روزی فرو شود بر قلبمان...
همان صیقل دادن چاقو ها
تا روزی فرو شود بر قلبمان...
11.05.202521:06
11.05.202517:49
دیگر حتی نمیخواهد.
11.05.202517:47
او فقط میخواست درک شود.
Records
13.05.202523:59
868Subscribers24.03.202519:23
100Citation index09.04.202523:59
228Average views per post20.03.202520:57
112Average views per ad post29.03.202523:59
41.67%ER09.04.202523:59
28.61%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
Log in to unlock more functionality.