
انسانشناسیِ باستانشناختی
به انسان و جامعهاش میپردازیم! مباحث در انسانشناسی (نابرابریهای اجتماعی، میراث، ناسیونالیسم) باستانشناسی و تاریخ ایران، قفقاز، خاورمیانه!
کریم علیزاده هستم، دکتری انسانشناسی/باستانشناسی (از دانشگاه هاروارد)، استادیار دانشگاه تِنِسی در ناکسویل/امریکا
کریم علیزاده هستم، دکتری انسانشناسی/باستانشناسی (از دانشگاه هاروارد)، استادیار دانشگاه تِنِسی در ناکسویل/امریکا
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateJul 28, 2020
Added to TGlist
Mar 25, 2025Latest posts in group "انسانشناسیِ باستانشناختی"
17.05.202513:00
هویت و باستانشناسی: ما، آنها، من —
کریم علیزاده
این مطلب را قبلا منتشر کرده ام ولی این روزها باز مناسبت یافته و بازنشر میکنم.
«صحنهای که میخواهم به تصویر بکشم اقتباسی است ولی بسیار آشناست (حداقل برای انسانشناسان/باستانشناسان و تاریخدانان). هرچند آشنا، اما بسیاری از ما شاید دقت نکنیم که به چه راحتی خودمان را با گذشتگان وصل میکنیم، منتسب میکنیم یا حتی یکی میدانیم. تصور کنید که جلسه سخنرانیِ یک باستانشناس تمام شده و حالا بخش پرسش/پاسخ شروع شده است. این باستانشناس که متخصص یا علاقمند به دوران ساسانی و اوایل اسلامی است، سخنرانیاش را اینگونه به پایان میبرد که ..."اعراب مسلمان امپراتوری عظیم ساسانی را پی در پی شکست دادند و برای چندین قرن در ایران و بخشهای بزرگی از دنیای آن زمان حکمرانی کردند." در بخش پرسش/پاسخ، شرکتکنندهای از میان جمعیت بلند میشود تا سوالی بپرسد. شرکتکننده میگوید: "میدانم که ما از اعراب شکست خوردیم، اما سوال من این است که چطور و چرا اعراب با تعداد کمتر و بدون سازماندهی قوی در مقابل ارتش بسیار سازمانیافته ما چنان به راحتی پیروز شدند؟" باستانشناس مکثی میکند و از شرکتکننده میپرسد: منظورتان چیست که "ما" از اعراب شکست خوردیم؟ شرکتکننده جواب میدهد: منظورم "ما" ایرانیهاست! من ایرانی هستم. باستانشناس میگوید: من هم ایرانی هستم، ولی "من" آنجا نبودم.
برای آن شرکتکننده "ما" در قلمرو هویت جمعی است و جایگاهی پرمعنی دارد که چه در بعد زمان (با گذر زمان) چه در بعد مکان (از مکانی به مکانی دیگر) تغییر نمیکند چون برای وی امری ثابت است و ثابت میماند. در نتیجه، برای وی و امثال ایشان ایرانیان امروز و ایرانیان باستان را به راحتی در جمعی به نام "ما" میتوان قرار داد و برایشان از ضمیر اول شخص جمع استفاده کرد. چیزی که در اینجا باید به آن توجه کرد این است که تفاوتها و تغییراتی که در 14 قرن گذشته پیش آمده همه و همه نادیده گرفته میشوند، از جمله تغییر دین و مذهب، تغییرات زبانی، تغییرات ژنتیکی و جمعیتی، و تغییرات عمیق فرهنگی/سیاسی که در چهارده قرن گذشته رخ داده است. اما برای باستانشناس، مسئله بسیار پیچیدهتر از اینهاست. بیشک، برای آن باستانشناس هم بلافاصله "ما" نمایشگر وجود احساس هویت جمعی است. اما برای وی روشنی و بدیهی بودن مفهوم و ضمیر "ما" با تردید و پرسش همراه است، بویژه آنجا که "من" یا اول شخص جمع مطرح میشود که مفهومی محدودتر و محدودکنندهتری است (یعنی میدانیم که هر کسی و به راحتی در جمع "ما" قرار نمیگیرد). باستانشناس با پیش کشیدن "من" "ما"ی شرکتکننده را زیرسوال برد و پیشفرضی که داشت را سست کرد. به عبارتی، من ممکن است خودم را ایرانی بدانم و یا هویتم را ایرانی بشناسانم، آنها (ایرانیان باستان) نیز ممکن است خودشان را 14 قرن پیش ایرانی میدانستند، اما فکر نمیکنم اگر من و آنها را در یک اتاق قرار بدهند به راحتی و هیچ تردیدی یکدیگر را عضوی از یک جمع تصور کنیم که برای اشاره به آن از "ما" استفاده کنیم (حتی اگر من بخواهم از "ما" استفاده کنم، معلوم نیست آنان بخواهند مرا در جمع خود بپذیرند و "ما" بگویند). یعنی، آن ایرانی کجا و این ایرانی کجا!؟ در حقیقت، بسیار محتمل است که ایرانیان معاصر چه از نظر اجتماعی و چه از نظر فرهنگی اشتراکات بسیار بیشتری با عراقیها، افغانستانیها، ترکیهایها، ارمنیها، آذربایجانیها، گرجیها داشته باشند تا با ایرانیان باستان.»
کریم علیزاده
این مطلب را قبلا منتشر کرده ام ولی این روزها باز مناسبت یافته و بازنشر میکنم.
«صحنهای که میخواهم به تصویر بکشم اقتباسی است ولی بسیار آشناست (حداقل برای انسانشناسان/باستانشناسان و تاریخدانان). هرچند آشنا، اما بسیاری از ما شاید دقت نکنیم که به چه راحتی خودمان را با گذشتگان وصل میکنیم، منتسب میکنیم یا حتی یکی میدانیم. تصور کنید که جلسه سخنرانیِ یک باستانشناس تمام شده و حالا بخش پرسش/پاسخ شروع شده است. این باستانشناس که متخصص یا علاقمند به دوران ساسانی و اوایل اسلامی است، سخنرانیاش را اینگونه به پایان میبرد که ..."اعراب مسلمان امپراتوری عظیم ساسانی را پی در پی شکست دادند و برای چندین قرن در ایران و بخشهای بزرگی از دنیای آن زمان حکمرانی کردند." در بخش پرسش/پاسخ، شرکتکنندهای از میان جمعیت بلند میشود تا سوالی بپرسد. شرکتکننده میگوید: "میدانم که ما از اعراب شکست خوردیم، اما سوال من این است که چطور و چرا اعراب با تعداد کمتر و بدون سازماندهی قوی در مقابل ارتش بسیار سازمانیافته ما چنان به راحتی پیروز شدند؟" باستانشناس مکثی میکند و از شرکتکننده میپرسد: منظورتان چیست که "ما" از اعراب شکست خوردیم؟ شرکتکننده جواب میدهد: منظورم "ما" ایرانیهاست! من ایرانی هستم. باستانشناس میگوید: من هم ایرانی هستم، ولی "من" آنجا نبودم.
برای آن شرکتکننده "ما" در قلمرو هویت جمعی است و جایگاهی پرمعنی دارد که چه در بعد زمان (با گذر زمان) چه در بعد مکان (از مکانی به مکانی دیگر) تغییر نمیکند چون برای وی امری ثابت است و ثابت میماند. در نتیجه، برای وی و امثال ایشان ایرانیان امروز و ایرانیان باستان را به راحتی در جمعی به نام "ما" میتوان قرار داد و برایشان از ضمیر اول شخص جمع استفاده کرد. چیزی که در اینجا باید به آن توجه کرد این است که تفاوتها و تغییراتی که در 14 قرن گذشته پیش آمده همه و همه نادیده گرفته میشوند، از جمله تغییر دین و مذهب، تغییرات زبانی، تغییرات ژنتیکی و جمعیتی، و تغییرات عمیق فرهنگی/سیاسی که در چهارده قرن گذشته رخ داده است. اما برای باستانشناس، مسئله بسیار پیچیدهتر از اینهاست. بیشک، برای آن باستانشناس هم بلافاصله "ما" نمایشگر وجود احساس هویت جمعی است. اما برای وی روشنی و بدیهی بودن مفهوم و ضمیر "ما" با تردید و پرسش همراه است، بویژه آنجا که "من" یا اول شخص جمع مطرح میشود که مفهومی محدودتر و محدودکنندهتری است (یعنی میدانیم که هر کسی و به راحتی در جمع "ما" قرار نمیگیرد). باستانشناس با پیش کشیدن "من" "ما"ی شرکتکننده را زیرسوال برد و پیشفرضی که داشت را سست کرد. به عبارتی، من ممکن است خودم را ایرانی بدانم و یا هویتم را ایرانی بشناسانم، آنها (ایرانیان باستان) نیز ممکن است خودشان را 14 قرن پیش ایرانی میدانستند، اما فکر نمیکنم اگر من و آنها را در یک اتاق قرار بدهند به راحتی و هیچ تردیدی یکدیگر را عضوی از یک جمع تصور کنیم که برای اشاره به آن از "ما" استفاده کنیم (حتی اگر من بخواهم از "ما" استفاده کنم، معلوم نیست آنان بخواهند مرا در جمع خود بپذیرند و "ما" بگویند). یعنی، آن ایرانی کجا و این ایرانی کجا!؟ در حقیقت، بسیار محتمل است که ایرانیان معاصر چه از نظر اجتماعی و چه از نظر فرهنگی اشتراکات بسیار بیشتری با عراقیها، افغانستانیها، ترکیهایها، ارمنیها، آذربایجانیها، گرجیها داشته باشند تا با ایرانیان باستان.»
09.05.202518:32
🔘 وحدت و همبستگی ملی، فدای حذف هویتها شد؟
✍ #اکبر_اعلمی
در چند دهه گذشته، به بهانه «یکدستسازی ملی»، بسیاری از نامهای اصیل و تاریخی شهرها و روستاها در مناطق ترکنشین، کردنشین، عربنشین و بلوچنشین تغییر یافتند؛ از «خیاو» و «قوشاچای» گرفته تا «ساووجبلاغ»، «سولی» و «بایندر». گرچه این روند از دوران پهلوی آغاز شد، اما اثرات منفی آن در جمهوری اسلامی نیز ادامه یافت و زخمِ بیتوجهی به هویت و زبان اقوام هنوز التیام نیافته است.
نام، تنها یک واژه نیست؛ شناسنامه جمعی یک ملت است. همچنانکه دفاع از نام «خلیج فارس»، دفاع از نامی است که هزاران سال قدمت دارد، نامهای محلی نیز بخشی از حافظه تاریخی و ریشه فرهنگی مردماند. وقتی این شناسنامههای ریشهدار پاره میشوند، چگونه میتوان از مردم انتظار داشت که به شناسنامه ملی احترام بگذارند؟
اگر امروز شوربختانه برخی اقوام نسبت به نامهایی چون «خلیج فارس» بیتفاوت شدهاند یا حتی واکنش منفی نشان میدهند، این بیتفاوتی نه از بیوطنی، که از زخمی برمیخیزد که دیده نشد؛ از ریشههایی که کنده شدند. این واکنشها، بازتاب حذف و بیتوجهی به هویتهاییست که سالها نادیده گرفته شدند؛ سیاستهایی که اکنون در رفتارهای اجتماعی، فرهنگی، ورزشی و سیاسی خود را نشان میدهند.
نتیجه این سیاستها، چیزی جز ازخودبیگانگی هویتی، تضعیف حس تعلق به کشور، شکاف میان قومیت و حاکمیت، و اعتراضهای هویتی در پوشش نمادهای فرهنگی نبوده است. شعارهایی که از دل برخی میادین ورزشی و زمینهای فوتبال بلند میشوند، صدای همان نامها و زبانهای دفنشدهاند؛ فریادهایی که دیگر جایی برای شنیدهشدن ندارند.
و این فقط آذربایجان نیست. در کردستان، خوزستان و بلوچستان نیز بسیاری از نامهای بومی پاک شدند؛ و دلخوریها و شکافها، به نمادهای رسمی وحدت هم سرایت کرده است. وقتی زبان و نام یک قوم نادیده گرفته میشود، چگونه باید از آنان انتظار داشت که پرچم و شعار رسمی را بیچالش بر دوش کشند؟
طرفه آنکه این سیاستها نهتنها وحدت ملی نساختند، بلکه هویتهای محلی را به حاشیه راندند و زمینهساز واگرایی شدند. امروز ما وارث همان زخمهاییم؛ حتی وقتی از «خلیج فارس» سخن میگوییم، میبینیم همه با ما همراه نیستند… نه چون خلیج، خلیج نیست؛ بلکه چون سیاست، سیاستِ حذف بود.
▫️پنجشنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
✍ #اکبر_اعلمی
در چند دهه گذشته، به بهانه «یکدستسازی ملی»، بسیاری از نامهای اصیل و تاریخی شهرها و روستاها در مناطق ترکنشین، کردنشین، عربنشین و بلوچنشین تغییر یافتند؛ از «خیاو» و «قوشاچای» گرفته تا «ساووجبلاغ»، «سولی» و «بایندر». گرچه این روند از دوران پهلوی آغاز شد، اما اثرات منفی آن در جمهوری اسلامی نیز ادامه یافت و زخمِ بیتوجهی به هویت و زبان اقوام هنوز التیام نیافته است.
نام، تنها یک واژه نیست؛ شناسنامه جمعی یک ملت است. همچنانکه دفاع از نام «خلیج فارس»، دفاع از نامی است که هزاران سال قدمت دارد، نامهای محلی نیز بخشی از حافظه تاریخی و ریشه فرهنگی مردماند. وقتی این شناسنامههای ریشهدار پاره میشوند، چگونه میتوان از مردم انتظار داشت که به شناسنامه ملی احترام بگذارند؟
اگر امروز شوربختانه برخی اقوام نسبت به نامهایی چون «خلیج فارس» بیتفاوت شدهاند یا حتی واکنش منفی نشان میدهند، این بیتفاوتی نه از بیوطنی، که از زخمی برمیخیزد که دیده نشد؛ از ریشههایی که کنده شدند. این واکنشها، بازتاب حذف و بیتوجهی به هویتهاییست که سالها نادیده گرفته شدند؛ سیاستهایی که اکنون در رفتارهای اجتماعی، فرهنگی، ورزشی و سیاسی خود را نشان میدهند.
نتیجه این سیاستها، چیزی جز ازخودبیگانگی هویتی، تضعیف حس تعلق به کشور، شکاف میان قومیت و حاکمیت، و اعتراضهای هویتی در پوشش نمادهای فرهنگی نبوده است. شعارهایی که از دل برخی میادین ورزشی و زمینهای فوتبال بلند میشوند، صدای همان نامها و زبانهای دفنشدهاند؛ فریادهایی که دیگر جایی برای شنیدهشدن ندارند.
و این فقط آذربایجان نیست. در کردستان، خوزستان و بلوچستان نیز بسیاری از نامهای بومی پاک شدند؛ و دلخوریها و شکافها، به نمادهای رسمی وحدت هم سرایت کرده است. وقتی زبان و نام یک قوم نادیده گرفته میشود، چگونه باید از آنان انتظار داشت که پرچم و شعار رسمی را بیچالش بر دوش کشند؟
طرفه آنکه این سیاستها نهتنها وحدت ملی نساختند، بلکه هویتهای محلی را به حاشیه راندند و زمینهساز واگرایی شدند. امروز ما وارث همان زخمهاییم؛ حتی وقتی از «خلیج فارس» سخن میگوییم، میبینیم همه با ما همراه نیستند… نه چون خلیج، خلیج نیست؛ بلکه چون سیاست، سیاستِ حذف بود.
▫️پنجشنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
25.04.202521:56
چرا از سنیهای خودمان عذرخواهی نمیکنند؟ —
کریم علیزاده
در یکی از برنامه های شبکه اول تلویزیون ایران شعری توهین آمیز نسبت به ابوبکر خلیفه اول پخش شده و در یک اقدام خوب که به ندرت از تلویزیون ایران سراغ داریم، مدیر پخش این برنامه عزل شده است (به نقل از بی.بی.سی). ماجرا همچنان ادامه دارد و واکنش ها تمام نشده است.
خبری خوب و باعث خوشحالی است که چنین تصمیمات خوب و مواضع عاقلانه ای از طرف مسئولان نهادهای دولتی اتخاذ میشود. نکته ای در این خبر دیده میشود و آن اینکه طبق قرائنی که در ادامه خبر مشاهده میشود (نک. بی.بی.سی) این تصمیم و موضع گیری بدین خاطر اتخاذ شده که رژیم ایران میخواهد از ناراحت کردن کشورهای سنی مذهب، مخصوصا عربستان، اجتناب کند چون در شرایط بغرنج سیاسی که در حال حاضر با آنها مواجه است این به ضرر ایران است که همدلی کشورهای سنی مذهب را از دست بدهد. نکته غم انگیز اینجاست که لازم نمی بینند از هموطنان سنی مذهب خودمان عذرخواهی کنند. چرا؟ آیا علت فقط یک بی توجهی یا فراموشی ساده است؟ با توجه به موارد و نمونه های مشابه خیلی زیادی که در گذشته اتفاق افتاده، میتوان گفت که این اشتباهات حاصل بی توجهی سهوی و فردی نیست. اقلیت ها به دقت توجه میکنند و این مسائل را با خون و پوست خود احساس میکنند. اینها چیزهایی است که به سرعت توجه اقلیت ها را جلب میکنند و به فکر وامیدارند.
یک جنبه از مشکل این است که مسئولان فکر نمیکنند که هموطنان خودمان مهم اند و باید از آنها عذرخواهی کنند. اما مشکل بزرگتر و اصلی این است که کسانی که چنین اشتباهاتی از آنها سر میزند اصلا متوجه نیستند که به هموطنان خودشان هم دارد توهین میشود و لذا لزومی هم برای عذرخواهی از هموطنان نمی بینند. چرا؟ من به اینها میگویم مشکلات ساختاری و زمینه ای که تا وقتی وجود دارند این اشتباهات تکرار خواهند شد.
عذرخواهی نمیکنند چون تمثیل یک ایرانی و ایرانی بودن که در اذهان مردم شکل داده اند "شیعه و فارس" است یعنی ایرانی مترادف شیعه و فارس شده است. با چنین تمثیلی که از ایرانی در اذهان عمومی شکل داده اند، "سنی" به مثابه خارجی و غیر محسوب میشود! لذا چون احساس نمیکنند که به ایرانیان هم توهین شده لزومی هم نمی بییند که از سنی های ایران هم عذرخواهی کنند. بدتر اینکه، با این تمثیل ذهنی، اشتباهات اینچنین همچنان در آینده تکرار خواهد شد و ضربه های بیشتر و بیشتر بر احساس وحدت ملی خواهد خورد و شکافهای اجتماعی همچنان عمیق تر و عمیق تر خواهد شد.
موارد مشابه در رابطه با اقلیت های قومی هم اغلب اتفاق افتاده و یک پدیده رایج چه در گفتمان عمومی چه حتی در گفتمان روشنفکری ما ایرانی هاست. اینها معمولا مورد غفلت و بی توجهی نه فقط مسئولان نظام بلکه تحصیلکرده ها و روشنفکران هم قرار میگیرد. به خاطر بیاورید مواردی که وقتی موضوع یا مسئله ای سیاسی در سطح منطقه ای پیش میاید و شبکه های اجتماعی ایران پر میشود از توهین ها به تورکها و اعراب (قومیت شان)، ایرانی هایی که این توهین ها را نثار میکنند غافل میشوند از اینکه میلیونها تورک و عرب هموطن دارند و آنها را هم مشمول توهین هایشان میکنند. اما اقلیت های قومی و مذهبی به دقت توجه میکنند و فراموش هم نمیکنند!
کریم علیزاده
در یکی از برنامه های شبکه اول تلویزیون ایران شعری توهین آمیز نسبت به ابوبکر خلیفه اول پخش شده و در یک اقدام خوب که به ندرت از تلویزیون ایران سراغ داریم، مدیر پخش این برنامه عزل شده است (به نقل از بی.بی.سی). ماجرا همچنان ادامه دارد و واکنش ها تمام نشده است.
خبری خوب و باعث خوشحالی است که چنین تصمیمات خوب و مواضع عاقلانه ای از طرف مسئولان نهادهای دولتی اتخاذ میشود. نکته ای در این خبر دیده میشود و آن اینکه طبق قرائنی که در ادامه خبر مشاهده میشود (نک. بی.بی.سی) این تصمیم و موضع گیری بدین خاطر اتخاذ شده که رژیم ایران میخواهد از ناراحت کردن کشورهای سنی مذهب، مخصوصا عربستان، اجتناب کند چون در شرایط بغرنج سیاسی که در حال حاضر با آنها مواجه است این به ضرر ایران است که همدلی کشورهای سنی مذهب را از دست بدهد. نکته غم انگیز اینجاست که لازم نمی بینند از هموطنان سنی مذهب خودمان عذرخواهی کنند. چرا؟ آیا علت فقط یک بی توجهی یا فراموشی ساده است؟ با توجه به موارد و نمونه های مشابه خیلی زیادی که در گذشته اتفاق افتاده، میتوان گفت که این اشتباهات حاصل بی توجهی سهوی و فردی نیست. اقلیت ها به دقت توجه میکنند و این مسائل را با خون و پوست خود احساس میکنند. اینها چیزهایی است که به سرعت توجه اقلیت ها را جلب میکنند و به فکر وامیدارند.
یک جنبه از مشکل این است که مسئولان فکر نمیکنند که هموطنان خودمان مهم اند و باید از آنها عذرخواهی کنند. اما مشکل بزرگتر و اصلی این است که کسانی که چنین اشتباهاتی از آنها سر میزند اصلا متوجه نیستند که به هموطنان خودشان هم دارد توهین میشود و لذا لزومی هم برای عذرخواهی از هموطنان نمی بینند. چرا؟ من به اینها میگویم مشکلات ساختاری و زمینه ای که تا وقتی وجود دارند این اشتباهات تکرار خواهند شد.
عذرخواهی نمیکنند چون تمثیل یک ایرانی و ایرانی بودن که در اذهان مردم شکل داده اند "شیعه و فارس" است یعنی ایرانی مترادف شیعه و فارس شده است. با چنین تمثیلی که از ایرانی در اذهان عمومی شکل داده اند، "سنی" به مثابه خارجی و غیر محسوب میشود! لذا چون احساس نمیکنند که به ایرانیان هم توهین شده لزومی هم نمی بییند که از سنی های ایران هم عذرخواهی کنند. بدتر اینکه، با این تمثیل ذهنی، اشتباهات اینچنین همچنان در آینده تکرار خواهد شد و ضربه های بیشتر و بیشتر بر احساس وحدت ملی خواهد خورد و شکافهای اجتماعی همچنان عمیق تر و عمیق تر خواهد شد.
موارد مشابه در رابطه با اقلیت های قومی هم اغلب اتفاق افتاده و یک پدیده رایج چه در گفتمان عمومی چه حتی در گفتمان روشنفکری ما ایرانی هاست. اینها معمولا مورد غفلت و بی توجهی نه فقط مسئولان نظام بلکه تحصیلکرده ها و روشنفکران هم قرار میگیرد. به خاطر بیاورید مواردی که وقتی موضوع یا مسئله ای سیاسی در سطح منطقه ای پیش میاید و شبکه های اجتماعی ایران پر میشود از توهین ها به تورکها و اعراب (قومیت شان)، ایرانی هایی که این توهین ها را نثار میکنند غافل میشوند از اینکه میلیونها تورک و عرب هموطن دارند و آنها را هم مشمول توهین هایشان میکنند. اما اقلیت های قومی و مذهبی به دقت توجه میکنند و فراموش هم نمیکنند!
12.04.202508:09
[مفاهیم] ملت و قوم (2)
کریم علیزاده
همانطور که در بالا اشاره کردم، خیلی از خصوصیاتی که برای یک ملت فهرست میکنند معمولا در تعریف یا فهرست خصوصیات قوم هم دیده میشود. قوم را هم معمولا اجتماعی از مردم توصیف میکنند که دارای هویت فرهنگی و تاریخی مشترک هستند، زبان مشترک دارند، دین و مذهب مشترک دارند و از انسجام هم برخوردارند. پس تفاوت قوم و ملت در چیست؟ تفاوت آنها عمدتا در ارتباط با سیاسی بودن یا نبودن است. ملت مفهومی سیاسی و ماهیتی اساسا سیاسی دارد بدین معنی که اعضای آن مطالبه سیاسی دارند از جمله اینکه میخواهند دولت و کشور مستقل خود را داشته باشند یا توانسته اند دولت-ملت تشکیل دهند و بر قلمرو سرزمینی خود حق حاکمیت اعمال میکنند. خیلی از ملت ها در اصل قوم هایی بودند که به آمال سیاسی خود نائل آمده، ملت شده و دولت تشکیل داده اند (مثل روسها، آلمانی ها، فرانسویها،...). برخلاف ملت، قوم ماهیت و خاصیت سیاسی ندارد و خواهان تشکیل حکومت و خواستار استقلال و تعیین سرنوشت و حق حاکمیت بر سرزمین نیست. لذا، این جنبه سیاسی ملت است که آن را از قوم متمایز میکند.
اگر در قومی آمال و برنامه های استقلال طلبانه وجود داشته باشد چه؟ متخصصین علوم سیاسی چنین اقوامی را که مطالبات و آمال سیاسی دارند را ملت محسوب میکنند با این تفاوت که اینها "ملت های بدون دولت" هستند. در دنیا مللی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل، برخورداری از حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو سرزمین خود هستند. بطور مثال ملت باسک و کاتالان در اسپانیا، کبک ها در کانادا، ببرهای تامیل در سریلانکا، اویغورها در چین... همه مللی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل خود و حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو خود هستند. برای ما ایرانی ها مثالهای نزدیک تر و آشناتری هم وجود دارد. بطور مثال، فلسطینی ها ملتی بدون دولت هستند. کوردها هم ملتی هستند که در چندین کشور حضور دارند، و به خاطر آمال سیاسی شان با دولتهای حاکم در آن کشورها در مبارزه اند. تورکهای آذربایجان در ایران هم ملتی با وضعیت مشابه هستند. میدانیم که هم تورک ها و هم کوردها در ایران و در مقطع کوتاهی در دهه بیست شمسی توانستند دولت تشکیل دهند ولی بنا به دلایلی که میدانیم دوام نیاوردند.
علاوه بر ملل بدون دولت و کشورهای چندقومی و چندملیتی، ملتهایی هم هستند که اتفاقا چندین دولت تشکیل داده اند. مثلا کره ای ها دو دولت تشکیل داده اند (کره شمالی و کره جنوبی)، اعراب چندین دولت دارند (عربستان، امارات، کویت، عمان، اردن....)، تورکها هم چندین دولت دارند (ترکیه، آذربایجان، اوزبکستان، ترکمنستان، قزاقستان...)، اسپانیایی ها هم چندین دولت دارند (اسپانیا، آرژانتین، شیلی، اوروگوئه....). بر این فهرست میتوان موارد دیگری هم اضافه کرد.
اینکه چه زمانی موئلفه ها و خصوصیات ملت-دولت با هم جمع شدند و باعث بوجود آمدن اولین ملت ها شدند هنوز مورد بحث است. هستند کسانی که قدمت اولین ملت را به اسپانیا و برهه زمانی بیرون راندن آخرین بازماندگان اعراب مور که در اندلس حکومت میکردند میکشانند. کسانی هم همچون لیا گرینفلد (Liah Greenfeld) هستند که منشاء اولین ملت را در تاریخ بعد از رنسانس انگلستان جستجو میکنند. اما اکثر محققین این حوزه بر این اعتقادند که فرانسه اولین ملتی است فقط با داشتن بعضی از خصوصیات و موئلفه های آن و با انقلاب فرانسه (1789-1799 میلادی) «ساخته» و تشکیل شد. البته باید گفت که تشکیل و یا ساختن ملت چیزی مثل یک اتفاق یک شبه نیست. مللی هستند که دهه هاست برای تشکیل کشور و دولت مستقل خود دارند مبارزه میکنند. همه مللی هم که موفق به تشکیل دولت شده اند کارشان تمام نشده است. ملت سازی یک پروسه بلندمدت و تقریبا دائمی است که ملزومات و ابزارهای ساخت آن دائم در کار تولید و بازتولید ملت و هویت ملی هستند. بطور مثال پروژه ملت سازی در اولین دولت-ملت دنیا، یعنی فرانسه، هنوز تمام نشده و کشور فرانسه هنوز با مسائل و مشکلات مختلفی در این رابطه روبروست. در همه کشورهای دنیا نیرو و موتور محرکه اصلی در پروژه ملت سازی چیزی جز ناسیونالیسم (ملی گرایی) نیست. تئوریهای متعددی وجود دارند که به منشاء و مراحل تشکیل ملت و پروسه ای که طی میکند، و موتور محرکه آن یعنی ایدئولوژی ملی گرایی (ناسیونالیسم) و اشکال مختلف ناسیونالیسم میپردازند که بعدها به این تئوری ها خواهم پرداخت.
کریم علیزاده
همانطور که در بالا اشاره کردم، خیلی از خصوصیاتی که برای یک ملت فهرست میکنند معمولا در تعریف یا فهرست خصوصیات قوم هم دیده میشود. قوم را هم معمولا اجتماعی از مردم توصیف میکنند که دارای هویت فرهنگی و تاریخی مشترک هستند، زبان مشترک دارند، دین و مذهب مشترک دارند و از انسجام هم برخوردارند. پس تفاوت قوم و ملت در چیست؟ تفاوت آنها عمدتا در ارتباط با سیاسی بودن یا نبودن است. ملت مفهومی سیاسی و ماهیتی اساسا سیاسی دارد بدین معنی که اعضای آن مطالبه سیاسی دارند از جمله اینکه میخواهند دولت و کشور مستقل خود را داشته باشند یا توانسته اند دولت-ملت تشکیل دهند و بر قلمرو سرزمینی خود حق حاکمیت اعمال میکنند. خیلی از ملت ها در اصل قوم هایی بودند که به آمال سیاسی خود نائل آمده، ملت شده و دولت تشکیل داده اند (مثل روسها، آلمانی ها، فرانسویها،...). برخلاف ملت، قوم ماهیت و خاصیت سیاسی ندارد و خواهان تشکیل حکومت و خواستار استقلال و تعیین سرنوشت و حق حاکمیت بر سرزمین نیست. لذا، این جنبه سیاسی ملت است که آن را از قوم متمایز میکند.
اگر در قومی آمال و برنامه های استقلال طلبانه وجود داشته باشد چه؟ متخصصین علوم سیاسی چنین اقوامی را که مطالبات و آمال سیاسی دارند را ملت محسوب میکنند با این تفاوت که اینها "ملت های بدون دولت" هستند. در دنیا مللی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل، برخورداری از حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو سرزمین خود هستند. بطور مثال ملت باسک و کاتالان در اسپانیا، کبک ها در کانادا، ببرهای تامیل در سریلانکا، اویغورها در چین... همه مللی هستند که خواهان تشکیل دولت مستقل خود و حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر قلمرو خود هستند. برای ما ایرانی ها مثالهای نزدیک تر و آشناتری هم وجود دارد. بطور مثال، فلسطینی ها ملتی بدون دولت هستند. کوردها هم ملتی هستند که در چندین کشور حضور دارند، و به خاطر آمال سیاسی شان با دولتهای حاکم در آن کشورها در مبارزه اند. تورکهای آذربایجان در ایران هم ملتی با وضعیت مشابه هستند. میدانیم که هم تورک ها و هم کوردها در ایران و در مقطع کوتاهی در دهه بیست شمسی توانستند دولت تشکیل دهند ولی بنا به دلایلی که میدانیم دوام نیاوردند.
علاوه بر ملل بدون دولت و کشورهای چندقومی و چندملیتی، ملتهایی هم هستند که اتفاقا چندین دولت تشکیل داده اند. مثلا کره ای ها دو دولت تشکیل داده اند (کره شمالی و کره جنوبی)، اعراب چندین دولت دارند (عربستان، امارات، کویت، عمان، اردن....)، تورکها هم چندین دولت دارند (ترکیه، آذربایجان، اوزبکستان، ترکمنستان، قزاقستان...)، اسپانیایی ها هم چندین دولت دارند (اسپانیا، آرژانتین، شیلی، اوروگوئه....). بر این فهرست میتوان موارد دیگری هم اضافه کرد.
اینکه چه زمانی موئلفه ها و خصوصیات ملت-دولت با هم جمع شدند و باعث بوجود آمدن اولین ملت ها شدند هنوز مورد بحث است. هستند کسانی که قدمت اولین ملت را به اسپانیا و برهه زمانی بیرون راندن آخرین بازماندگان اعراب مور که در اندلس حکومت میکردند میکشانند. کسانی هم همچون لیا گرینفلد (Liah Greenfeld) هستند که منشاء اولین ملت را در تاریخ بعد از رنسانس انگلستان جستجو میکنند. اما اکثر محققین این حوزه بر این اعتقادند که فرانسه اولین ملتی است فقط با داشتن بعضی از خصوصیات و موئلفه های آن و با انقلاب فرانسه (1789-1799 میلادی) «ساخته» و تشکیل شد. البته باید گفت که تشکیل و یا ساختن ملت چیزی مثل یک اتفاق یک شبه نیست. مللی هستند که دهه هاست برای تشکیل کشور و دولت مستقل خود دارند مبارزه میکنند. همه مللی هم که موفق به تشکیل دولت شده اند کارشان تمام نشده است. ملت سازی یک پروسه بلندمدت و تقریبا دائمی است که ملزومات و ابزارهای ساخت آن دائم در کار تولید و بازتولید ملت و هویت ملی هستند. بطور مثال پروژه ملت سازی در اولین دولت-ملت دنیا، یعنی فرانسه، هنوز تمام نشده و کشور فرانسه هنوز با مسائل و مشکلات مختلفی در این رابطه روبروست. در همه کشورهای دنیا نیرو و موتور محرکه اصلی در پروژه ملت سازی چیزی جز ناسیونالیسم (ملی گرایی) نیست. تئوریهای متعددی وجود دارند که به منشاء و مراحل تشکیل ملت و پروسه ای که طی میکند، و موتور محرکه آن یعنی ایدئولوژی ملی گرایی (ناسیونالیسم) و اشکال مختلف ناسیونالیسم میپردازند که بعدها به این تئوری ها خواهم پرداخت.
12.04.202507:45
[مفاهیم] ملت و قوم (1)
کریم علیزاده
تقریبا همه علوم اجتماعی با مفهوم ملت سروکار دارند و در هرکدام تعاریف متعددی می توان برایش یافت. اما بیش از همه در علوم سیاسی و جغرافیای سیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در انسانشناسی شاید بیش از هر کسی توماس اریکسن (Thomas Eriksen) بر این موضوع متمرکز بوده و انتشارات زیادی درباره آن داشته است. مفهوم ملت ممکن است با مفاهیم دیگری چون کشور، شهروند، دولت... خلط شود. ملت از آن مفاهیمی هم است که چند نفر متخصص نمیتوانید پیدا کنید که در تعریف آن توافق داشته باشند.
ملت اساسا مفهومی سیاسی است. ملت امری طبیعی نیست بلکه ساختگی و محصول خود بشر است که طی دو قرن اخیر ظهور پیدا کرده است. ملت اجتماعی سیاسی و بزرگ از مردم است که اعضای آن "فکر میکنند" عضوی از یک اجتماع واحد هستند، به آن تعلق خاطر سیاسی دارند، و بر اساس این "فرض" اعضا به خودشان اجازه میدهند از ضمیر اول شخص جمع ("ما") برای اشاره به خودشان استفاده کنند. چون این اجتماع انسانی به قدری بزرگ است که همه اعضای آن نمیتوانند همدیگر را از قبل شناخته باشند، به همین خاطر اعضای این اجتماع "فرض" میکنند که اعضای یک گروه واحد هستند. لذا، بندیکت اندرسون (Benedict Anderson)، یکی از مشهورترین متخصصین این حوزه، ملت را "اجتماع فرضی" یا "تخیلی" میداند.
بعضی ها با درک ساده ای از آن میگویند که ملت شامل همه مردمانی میشود که در داخل مرزهای سیاسی یک کشور زندگی میکنند. اما این تعریف ساده انگارانه است و نه همه شمول. ناسیونالیست ها ملت را شامل مردمانی میدانند که از خودآگاهی جمعی برخوردارند، تاریخ مشترک، زبان، میراث فرهنگی، دین و نیای مشترک.... دارند و در یک قلمرو سرزمینی زندگی میکنند. از نظر اینان ملت از انسجام هم برخوردارست، بطور مثال اعضای یک ملت ممکن است با هم به جنگ بروند. علاوه بر این اشتراکات، این اجتماع آمال سیاسی دارند و میخواهند از نظر سیاسی مستقل باشند، حق تعیین سرنوشت خود را داشته باشند و به واسطه تشکیل دولت حق حاکمیت بر سرزمین خود اعمال کنند. جالب است بدانید که بجز موارد اخیر که سیاسی اند، خیلی از فاکتورهایی که در تعریف ملت می بینیم در تعریف قوم هم از همانها استفاده میشود (نک. پایین تر). بیایید به ساختار موئلفه های اصلی ملت بهتر نگاه کنیم.
اول) میگویند ملت یک اجتماع واحد و طبیعی از مردم است. بدین معنی که یک کل واحد با تاریخ و میراث فرهنگی مشترک هستند. اما به ندرت میتوان کشوری در دنیا پیدا کرد که مردمان آن همه این اشتراکات را یکجا داشته باشند. کمتر کشوری در دنیا میتوان یافت که چند فرهنگی، چند زبانی، چند مذهبی... یا بعبارتی چندقومی و چندملیتی نباشد. لذا، این گفته که ملت یک کل واحد و همسان است یک توهم یا افسانه بیش نیست. به ظن متخصصین علوم سیاسی تنها کشوری که مردمش اکثر این خصوصیات را دارند و به تعریف ملت نزدیک میشود ژاپن است. ولی باستانشناسان و مورخین بهتر میدانند که مورد ژاپن هم صحت ندارد. مردمان ژاپن ترکیبی از حداقل سه گروه جمعیتی/اجتماعی-فرهنگی/تاریخی هستند: نوادگان یا بازماندگان جوامع کوچرو باستانی (جومون ها) و مردمانی از نوادگان کشاورزانی از شبه جزیره کره به جزایر جنوبی ژاپن مهاجرت کردند (این مهاجران کره ای بودند که در ژاپن شهرنشینی و کتابت را شروع کردند و اولین حکومتها را نیز تشکیل دادند). مطالعات باستان ژنتیک هم نشان میدهد که در این بین گروه سومی هستند که هنوز به خوبی شناخته نشده است.
دوم) میگویند ملت چون یک اجتماع واحد است منسجم عمل میکند. مثلا میتوان گفت روس ها، چینی ها، امریکایی ها، یا آلمانی ها در جنگ جهانی دوم یا .... فلان و بهمان کردند. اما نکته گمراه کننده این است که عاملیت خیلی از کارها در سطح بین المللی با دولتهاست نه ملتها. عاملیت با دولتهایی است که همیشه برای مشروعیت بخشیدن به تصمیمات و اعمالشان خود را نماینده ملت معرفی میکنند. خوب میدانیم که مردم در خیلی از کشورها با تصمیمات دولتهایشان مخالف هستند. علاوه بر این، مردمانی هم هستند که اتفاقا دولتشان را نماینده خود نمیدانند. با این حال، اعمال و تصمیمات دولتها در سطح بین المللی به اسم آن "ملت" نوشته میشود.
سوم) میگویند اعضای یک ملت هویت ملی واحدی دارند. ناسیونالیستها فکر میکنند که هویت ملی بالاترین و مهمترین هویت جمعی باید باشد و بر همه هویت های یک فرد ارجحیت دارد. اما میدانیم که افراد و گروههای مختلفی ممکن است در عمل هویت ملی را مهمترین در نظر نگیرند. مثالهای زیادی هست که نشان میدهد حتی خود ناسیونالیستها در عمل ممکن است از ملیت خود بگذرند و مسائل دیگری را به آن ترجیح دهند (مثال صف طولانی ایرانیان "وطن پرست" که جلوی سفارت کشورهای اروپایی برای ویزای مهاجرت صف میکشند و ممکن است سالها به دنبال کسب شهروندی و ملیت فلان یا بهمان کشور باشند). پس بیایید واقعیات را از شعارها تمیز کنیم.
کریم علیزاده
تقریبا همه علوم اجتماعی با مفهوم ملت سروکار دارند و در هرکدام تعاریف متعددی می توان برایش یافت. اما بیش از همه در علوم سیاسی و جغرافیای سیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در انسانشناسی شاید بیش از هر کسی توماس اریکسن (Thomas Eriksen) بر این موضوع متمرکز بوده و انتشارات زیادی درباره آن داشته است. مفهوم ملت ممکن است با مفاهیم دیگری چون کشور، شهروند، دولت... خلط شود. ملت از آن مفاهیمی هم است که چند نفر متخصص نمیتوانید پیدا کنید که در تعریف آن توافق داشته باشند.
ملت اساسا مفهومی سیاسی است. ملت امری طبیعی نیست بلکه ساختگی و محصول خود بشر است که طی دو قرن اخیر ظهور پیدا کرده است. ملت اجتماعی سیاسی و بزرگ از مردم است که اعضای آن "فکر میکنند" عضوی از یک اجتماع واحد هستند، به آن تعلق خاطر سیاسی دارند، و بر اساس این "فرض" اعضا به خودشان اجازه میدهند از ضمیر اول شخص جمع ("ما") برای اشاره به خودشان استفاده کنند. چون این اجتماع انسانی به قدری بزرگ است که همه اعضای آن نمیتوانند همدیگر را از قبل شناخته باشند، به همین خاطر اعضای این اجتماع "فرض" میکنند که اعضای یک گروه واحد هستند. لذا، بندیکت اندرسون (Benedict Anderson)، یکی از مشهورترین متخصصین این حوزه، ملت را "اجتماع فرضی" یا "تخیلی" میداند.
بعضی ها با درک ساده ای از آن میگویند که ملت شامل همه مردمانی میشود که در داخل مرزهای سیاسی یک کشور زندگی میکنند. اما این تعریف ساده انگارانه است و نه همه شمول. ناسیونالیست ها ملت را شامل مردمانی میدانند که از خودآگاهی جمعی برخوردارند، تاریخ مشترک، زبان، میراث فرهنگی، دین و نیای مشترک.... دارند و در یک قلمرو سرزمینی زندگی میکنند. از نظر اینان ملت از انسجام هم برخوردارست، بطور مثال اعضای یک ملت ممکن است با هم به جنگ بروند. علاوه بر این اشتراکات، این اجتماع آمال سیاسی دارند و میخواهند از نظر سیاسی مستقل باشند، حق تعیین سرنوشت خود را داشته باشند و به واسطه تشکیل دولت حق حاکمیت بر سرزمین خود اعمال کنند. جالب است بدانید که بجز موارد اخیر که سیاسی اند، خیلی از فاکتورهایی که در تعریف ملت می بینیم در تعریف قوم هم از همانها استفاده میشود (نک. پایین تر). بیایید به ساختار موئلفه های اصلی ملت بهتر نگاه کنیم.
اول) میگویند ملت یک اجتماع واحد و طبیعی از مردم است. بدین معنی که یک کل واحد با تاریخ و میراث فرهنگی مشترک هستند. اما به ندرت میتوان کشوری در دنیا پیدا کرد که مردمان آن همه این اشتراکات را یکجا داشته باشند. کمتر کشوری در دنیا میتوان یافت که چند فرهنگی، چند زبانی، چند مذهبی... یا بعبارتی چندقومی و چندملیتی نباشد. لذا، این گفته که ملت یک کل واحد و همسان است یک توهم یا افسانه بیش نیست. به ظن متخصصین علوم سیاسی تنها کشوری که مردمش اکثر این خصوصیات را دارند و به تعریف ملت نزدیک میشود ژاپن است. ولی باستانشناسان و مورخین بهتر میدانند که مورد ژاپن هم صحت ندارد. مردمان ژاپن ترکیبی از حداقل سه گروه جمعیتی/اجتماعی-فرهنگی/تاریخی هستند: نوادگان یا بازماندگان جوامع کوچرو باستانی (جومون ها) و مردمانی از نوادگان کشاورزانی از شبه جزیره کره به جزایر جنوبی ژاپن مهاجرت کردند (این مهاجران کره ای بودند که در ژاپن شهرنشینی و کتابت را شروع کردند و اولین حکومتها را نیز تشکیل دادند). مطالعات باستان ژنتیک هم نشان میدهد که در این بین گروه سومی هستند که هنوز به خوبی شناخته نشده است.
دوم) میگویند ملت چون یک اجتماع واحد است منسجم عمل میکند. مثلا میتوان گفت روس ها، چینی ها، امریکایی ها، یا آلمانی ها در جنگ جهانی دوم یا .... فلان و بهمان کردند. اما نکته گمراه کننده این است که عاملیت خیلی از کارها در سطح بین المللی با دولتهاست نه ملتها. عاملیت با دولتهایی است که همیشه برای مشروعیت بخشیدن به تصمیمات و اعمالشان خود را نماینده ملت معرفی میکنند. خوب میدانیم که مردم در خیلی از کشورها با تصمیمات دولتهایشان مخالف هستند. علاوه بر این، مردمانی هم هستند که اتفاقا دولتشان را نماینده خود نمیدانند. با این حال، اعمال و تصمیمات دولتها در سطح بین المللی به اسم آن "ملت" نوشته میشود.
سوم) میگویند اعضای یک ملت هویت ملی واحدی دارند. ناسیونالیستها فکر میکنند که هویت ملی بالاترین و مهمترین هویت جمعی باید باشد و بر همه هویت های یک فرد ارجحیت دارد. اما میدانیم که افراد و گروههای مختلفی ممکن است در عمل هویت ملی را مهمترین در نظر نگیرند. مثالهای زیادی هست که نشان میدهد حتی خود ناسیونالیستها در عمل ممکن است از ملیت خود بگذرند و مسائل دیگری را به آن ترجیح دهند (مثال صف طولانی ایرانیان "وطن پرست" که جلوی سفارت کشورهای اروپایی برای ویزای مهاجرت صف میکشند و ممکن است سالها به دنبال کسب شهروندی و ملیت فلان یا بهمان کشور باشند). پس بیایید واقعیات را از شعارها تمیز کنیم.
Reposted from:
محمدتقی اکبرنژاد

11.04.202507:34
🔺بیانیهای تلخ علیه اقوام ایرانی
واکنش استاد اکبرنژاد به بیانیه جمعی از دانشگاهیان و روشنفکران
جهت مشاهده بر روی آدرس زیر کلیک نمایید:
https://youtu.be/rjXksMfGx38
واتس آپ | تلگرام | اینستاگرام |یوتیوب
🆔 @AkbarNejad_ir
واکنش استاد اکبرنژاد به بیانیه جمعی از دانشگاهیان و روشنفکران
جهت مشاهده بر روی آدرس زیر کلیک نمایید:
https://youtu.be/rjXksMfGx38
واتس آپ | تلگرام | اینستاگرام |یوتیوب
🆔 @AkbarNejad_ir


08.04.202502:28
کنترل اذهان عمومی و علوم اجتماعی (بخش دوم)
کریم علیزاده
اگر کسی سوال کند که کجاها و چطور میتوان ایدئولوژی حکومتی را تشخیص داد، میگویم آنها را بین ایده ها، باورها و تابوهای رایج و عمومی میتوان یافت، بطور اخص بین آنهایی که طبیعی و بدیهی سازی شده اند. ما هیچوقت به صحت و سقم اینها شک نمیکنیم و زیرسوال نمی بریم چون ایدئولوژی سیاسی پوششی روی آن کشیده تا نبینیم یا فراموش کنیم که اینها در یک پروسه تاریخی/اجتماعی/فرهنگی ساخته میشود و به هیچوجهی طبیعی نیستند. میخواهم بگویم که حکومت اولین و سخت ترین مانع علوم اجتماعی نیست. بزرگترین و اولین مانع برای علوم اجتماعی همین ایده ها و باورهای رایج و عمومی بین مردم، مخصوصا تحصیلکرده ها، هستند. اولین کسانی که میایند سراغ محقق علوم اجتماعی عمال حکومتی نیستند، بلکه همکارانش، دانشگاهیان و روشنفکران هستند. اینها هستند که ابتدا میایند سراغ محقق علوم اجتماعی چون به ظن ایشان "بدیهیات" را زیرسوال برده است (انگار مقدسات زیر سوال رفته باشد). اینها هستند که نقش عمال حکومتی را (بعضا حتی آگاهانه و عامدانه) بازی میکنند و کارشان تولید و بازتولید و انتشار ایدئولوژی حکومت است (صرفنظر از اینکه چه رژیمی حاکم باشد).
توصیه میکنم فکر کنید به چیزهایی که نمی توانید به راحتی زیرسوال ببرید یا با آنها مخالفت کنید. اشتباه نکنید، این چیزها الزاما سیاسی "به نظر نمی رسند." فهرستی از ایده ها، مفاهیم و چیزهایی که اجتماعی، فرهنگی یا تاریخی هستند تهیه کنید و ببینید کدامیک را نمیتوانید زیرسوال ببرید، با آنها مخالفت کنید، یا درباره شان شک و تردید ایجاد کنید. ببینید درباره کدام ها اکثر مردم موضع تدافعی خواهند گرفت. حامل های ایدئولوژی حکومتی بین همانها هستند. به قول گرامشی (Gramsci)، سلطه در ایدئولوژی قابل مشاهده نیست. سلطه را میتوان در محدودیت های عقل سلیم مشاهده کرد، سلطه را میتوان در چیزهایی مشاهده کرد که مردم آنها را واقعیت/حقیقت می پندارند. به عبارتی، مشکل بین ماها و در اذهان خودمان است. اگر نتوانیم تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایجاد کنیم تغییر رژیم هیچ فایده ای نخواهد داشت چون همه چیز بازتولید خواهد شد. ایجاد تغییرات توسط مردم اتفاقا ممکن و در دسترس است. مردم میتوانند خیلی چیزها را تغییر دهند بدون اینکه نیاز به تقابل با حکومت داشته باشند. مردم در حوزه وسیعی از امور اجتماعی و فرهنگی عاملیت دارند. به نظر من خیلی از این تغییراتی که جامعه ایران احتیاج دارد مهم تر از تغییر رژیم هستند.
کریم علیزاده
اگر کسی سوال کند که کجاها و چطور میتوان ایدئولوژی حکومتی را تشخیص داد، میگویم آنها را بین ایده ها، باورها و تابوهای رایج و عمومی میتوان یافت، بطور اخص بین آنهایی که طبیعی و بدیهی سازی شده اند. ما هیچوقت به صحت و سقم اینها شک نمیکنیم و زیرسوال نمی بریم چون ایدئولوژی سیاسی پوششی روی آن کشیده تا نبینیم یا فراموش کنیم که اینها در یک پروسه تاریخی/اجتماعی/فرهنگی ساخته میشود و به هیچوجهی طبیعی نیستند. میخواهم بگویم که حکومت اولین و سخت ترین مانع علوم اجتماعی نیست. بزرگترین و اولین مانع برای علوم اجتماعی همین ایده ها و باورهای رایج و عمومی بین مردم، مخصوصا تحصیلکرده ها، هستند. اولین کسانی که میایند سراغ محقق علوم اجتماعی عمال حکومتی نیستند، بلکه همکارانش، دانشگاهیان و روشنفکران هستند. اینها هستند که ابتدا میایند سراغ محقق علوم اجتماعی چون به ظن ایشان "بدیهیات" را زیرسوال برده است (انگار مقدسات زیر سوال رفته باشد). اینها هستند که نقش عمال حکومتی را (بعضا حتی آگاهانه و عامدانه) بازی میکنند و کارشان تولید و بازتولید و انتشار ایدئولوژی حکومت است (صرفنظر از اینکه چه رژیمی حاکم باشد).
توصیه میکنم فکر کنید به چیزهایی که نمی توانید به راحتی زیرسوال ببرید یا با آنها مخالفت کنید. اشتباه نکنید، این چیزها الزاما سیاسی "به نظر نمی رسند." فهرستی از ایده ها، مفاهیم و چیزهایی که اجتماعی، فرهنگی یا تاریخی هستند تهیه کنید و ببینید کدامیک را نمیتوانید زیرسوال ببرید، با آنها مخالفت کنید، یا درباره شان شک و تردید ایجاد کنید. ببینید درباره کدام ها اکثر مردم موضع تدافعی خواهند گرفت. حامل های ایدئولوژی حکومتی بین همانها هستند. به قول گرامشی (Gramsci)، سلطه در ایدئولوژی قابل مشاهده نیست. سلطه را میتوان در محدودیت های عقل سلیم مشاهده کرد، سلطه را میتوان در چیزهایی مشاهده کرد که مردم آنها را واقعیت/حقیقت می پندارند. به عبارتی، مشکل بین ماها و در اذهان خودمان است. اگر نتوانیم تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایجاد کنیم تغییر رژیم هیچ فایده ای نخواهد داشت چون همه چیز بازتولید خواهد شد. ایجاد تغییرات توسط مردم اتفاقا ممکن و در دسترس است. مردم میتوانند خیلی چیزها را تغییر دهند بدون اینکه نیاز به تقابل با حکومت داشته باشند. مردم در حوزه وسیعی از امور اجتماعی و فرهنگی عاملیت دارند. به نظر من خیلی از این تغییراتی که جامعه ایران احتیاج دارد مهم تر از تغییر رژیم هستند.
08.04.202502:27
کنترل اذهان عمومی و علوم اجتماعی (بخش اول)
کریم علیزاده
بین مردم، بالاخص قشر تحصیلکرده (دانشگاهیان و روشنفکران) توافقی عمومی وجود دارد مبنی بر اینکه حکومتها/دولتها مخالف علوم اجتماعی هستند یا آنها را برای منافع خود کنترل میکنند. این مسئله مختص ایران یا حتی جهان سوم هم نیست بلکه امری بین المللی است و در همه کشورهای دنیا مشاهده میشود. در انتهای بحث بطور خلاصه خواهم گفت که مشکل عمده اتفاقا حکومت نیست. اما چرا حکومتها علوم اجتماعی را کنترل میکنند؟ مطالعاتی که در همین علوم اجتماعی انجام شده نشان میدهد که حکومتها اعمال کنترل میکنند برای این که مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی بالقوه میتوانند وضع موجود را زیرسوال ببرند یا به چالش بکشند، تصمیمات غلط سیاسی را افشا میکنند، و اطلاعاتی ممکن است منتشر کنند که از نظر حاکمان تهدیدی برای قدرت و ایدئولوژی حاکم محسوب میشود. علوم اجتماعی اغلب ساختارهای قدرت، نابرابریهای اجتماعی، و مشکلات اجتماعی را مطالعه میکنند و یافته های تحقیقاتی در این علوم ممکن است ناقض سیاستهای حاکم باشند و یا روایت حکومتی را به چالش بکشند. بنابراین، حکومتها برای اینکه بتوانند قدرت را و وضع موجود را حفظ کنند، علوم اجتماعی را به طرق مختلف کنترل میکنند.
حکومتها خیلی قبل از اینکه علوم اجتماعی را بطور مستقیم و در سطح دانشگاهی کنترل کنند، جامعه را برای انجام یا حیات آن سخت میکنند. آنها عمدتا از طریق تحت کنترل گرفتن آموزش و پرورش دولتی/ملی و دانشگاهها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا میکنند و ایدئولوژی حکومتی را جاری و اعمال میکنند. از طریق وزارت آموزش و پرورش ملی و دانشگاهها، استانداردسازی و یکسان سازیِ تحصیل علم انجام میشود (اگر همه جا استفاده از کتاب درسی برای قبل از دانشگاه امری معمول باشد، ایران از معدود کشورهایی است که حتی در سطح دانشگاهها هم اساتید از کتاب درسی استفاده میکنند). موسسات دیگری هم هستند که در کنار این دو نهاد و در شکل دادن و یا ایجاد باورهای عمومی، ارائه روایت های تاریخی یکسان و متناسب با ایدئولوژی حکومتی (یا حداقل روایتهایی که به ضرر ایدئولوژی حکومتی نیست) نقش مهمی بازی میکنند. نمونه های زیادی از این نهادها هم از دوره شاه و در حال حاضر وجود دارند، بطور مثال پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پژوهشگاه میراث فرهنگی، پژوهشکده تاریخ معاصر، مرکز دائره المعارف، موسسات انتشاراتی همچون انجمن آثار ملی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، انتشارات سمت و .... را میتوان نام برد. شکل دادن به افکار عمومی، پروپاگاندا، ربطی هم به نوع رژیم حاکم ندارد و در همه رژیم های توتالیتر، کمونیستی، دموکراتیک، مذهبی، لائیک... مشاهده میشود. حتی این کار منحصر به عصر مدرن و دولت-ملتها هم نیست. هم در جوامع خانسالار (chiefdom)، هم جوامع حکومتی و در امپراطوریهای عصر باستان هم امری شناخته شده است و به اشکال مختلف اعمال میشد. جوامع پیشامدرن از رسانه های متعدد و البته متفاوتی برای شکل دادن به افکار عمومی استفاده کرده اند. در اینجا به دو نمونه از پروپاگانداهای حکومتی عصر باستان اشاره میکنم: یکی از قدیمی ترین های آنها ساختن و انتشار داستان تولد سارگن اکدی در اواخر هزاره سوم قبل از میلاد است که این داستان چهره ای ماورای انسانی برای وی قائل میشد. نمونه دیگر هم چند هزاره بعدتر در کتیبه بیستون داریوش هخامنشی ظهور کرد که طبق آن تمامی کشتارهایی که داریوش انجام داده بود را امری ضروری و برای تداوم امپراطوری توجیه میکرد. در عصر پیشامدرن حکومتها به اذهان همه یا عموم مردم و به شکلی که امروزه دیده میشود دسترسی نداشتند.
در عصر مدرن سوادآموزی و تحصیل علم ملی/عمومی شده و از این طریق حکومتها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا کرده اند و میلیونها نفر در هر کشوری در معرض پروپاگاندا و ایدئولوژی حکومتی قرار میگیرند. لذا ممکن است میلیونها نفر درباره یک موضوعی همگی شبیه به هم فکر کنند و حتی موضعی یکسان بگیرند. تعداد کسانی که این بعضی ایده ها را همچون واقعیت و حقیقت قبول دارند به قدری زیاد است که تردید و زیرسوال بردن آنها خیلی سخت و پرهزینه است (از این نظر به هیچوجه قابل قیاس با عصر پیشامدرن نیست). در چند یادداشت اخیر به کارکرد ایدئولوژی اشاراتی کرده ام. نوشتم که ایدئولوژی مهمترین کاری که انجام میدهد این است که چیزهایی که محصول خود بشرند یا غیرطبیعی اند را طبیعی، عادی، نرمال، بدیهی جلوه میدهد طوری که مردم حتی به فکرشان هم خطور نمیکند که آن چیزها را میتوان زیرسوال برد، درستی یا نادرستی آنها را تجزیه و تحلیل کرد، یا به زبان ساده در آنها شک کرد. (ادامه در پایین 👇)
کریم علیزاده
بین مردم، بالاخص قشر تحصیلکرده (دانشگاهیان و روشنفکران) توافقی عمومی وجود دارد مبنی بر اینکه حکومتها/دولتها مخالف علوم اجتماعی هستند یا آنها را برای منافع خود کنترل میکنند. این مسئله مختص ایران یا حتی جهان سوم هم نیست بلکه امری بین المللی است و در همه کشورهای دنیا مشاهده میشود. در انتهای بحث بطور خلاصه خواهم گفت که مشکل عمده اتفاقا حکومت نیست. اما چرا حکومتها علوم اجتماعی را کنترل میکنند؟ مطالعاتی که در همین علوم اجتماعی انجام شده نشان میدهد که حکومتها اعمال کنترل میکنند برای این که مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی بالقوه میتوانند وضع موجود را زیرسوال ببرند یا به چالش بکشند، تصمیمات غلط سیاسی را افشا میکنند، و اطلاعاتی ممکن است منتشر کنند که از نظر حاکمان تهدیدی برای قدرت و ایدئولوژی حاکم محسوب میشود. علوم اجتماعی اغلب ساختارهای قدرت، نابرابریهای اجتماعی، و مشکلات اجتماعی را مطالعه میکنند و یافته های تحقیقاتی در این علوم ممکن است ناقض سیاستهای حاکم باشند و یا روایت حکومتی را به چالش بکشند. بنابراین، حکومتها برای اینکه بتوانند قدرت را و وضع موجود را حفظ کنند، علوم اجتماعی را به طرق مختلف کنترل میکنند.
حکومتها خیلی قبل از اینکه علوم اجتماعی را بطور مستقیم و در سطح دانشگاهی کنترل کنند، جامعه را برای انجام یا حیات آن سخت میکنند. آنها عمدتا از طریق تحت کنترل گرفتن آموزش و پرورش دولتی/ملی و دانشگاهها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا میکنند و ایدئولوژی حکومتی را جاری و اعمال میکنند. از طریق وزارت آموزش و پرورش ملی و دانشگاهها، استانداردسازی و یکسان سازیِ تحصیل علم انجام میشود (اگر همه جا استفاده از کتاب درسی برای قبل از دانشگاه امری معمول باشد، ایران از معدود کشورهایی است که حتی در سطح دانشگاهها هم اساتید از کتاب درسی استفاده میکنند). موسسات دیگری هم هستند که در کنار این دو نهاد و در شکل دادن و یا ایجاد باورهای عمومی، ارائه روایت های تاریخی یکسان و متناسب با ایدئولوژی حکومتی (یا حداقل روایتهایی که به ضرر ایدئولوژی حکومتی نیست) نقش مهمی بازی میکنند. نمونه های زیادی از این نهادها هم از دوره شاه و در حال حاضر وجود دارند، بطور مثال پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پژوهشگاه میراث فرهنگی، پژوهشکده تاریخ معاصر، مرکز دائره المعارف، موسسات انتشاراتی همچون انجمن آثار ملی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، انتشارات سمت و .... را میتوان نام برد. شکل دادن به افکار عمومی، پروپاگاندا، ربطی هم به نوع رژیم حاکم ندارد و در همه رژیم های توتالیتر، کمونیستی، دموکراتیک، مذهبی، لائیک... مشاهده میشود. حتی این کار منحصر به عصر مدرن و دولت-ملتها هم نیست. هم در جوامع خانسالار (chiefdom)، هم جوامع حکومتی و در امپراطوریهای عصر باستان هم امری شناخته شده است و به اشکال مختلف اعمال میشد. جوامع پیشامدرن از رسانه های متعدد و البته متفاوتی برای شکل دادن به افکار عمومی استفاده کرده اند. در اینجا به دو نمونه از پروپاگانداهای حکومتی عصر باستان اشاره میکنم: یکی از قدیمی ترین های آنها ساختن و انتشار داستان تولد سارگن اکدی در اواخر هزاره سوم قبل از میلاد است که این داستان چهره ای ماورای انسانی برای وی قائل میشد. نمونه دیگر هم چند هزاره بعدتر در کتیبه بیستون داریوش هخامنشی ظهور کرد که طبق آن تمامی کشتارهایی که داریوش انجام داده بود را امری ضروری و برای تداوم امپراطوری توجیه میکرد. در عصر پیشامدرن حکومتها به اذهان همه یا عموم مردم و به شکلی که امروزه دیده میشود دسترسی نداشتند.
در عصر مدرن سوادآموزی و تحصیل علم ملی/عمومی شده و از این طریق حکومتها به اذهان توده مردم دسترسی پیدا کرده اند و میلیونها نفر در هر کشوری در معرض پروپاگاندا و ایدئولوژی حکومتی قرار میگیرند. لذا ممکن است میلیونها نفر درباره یک موضوعی همگی شبیه به هم فکر کنند و حتی موضعی یکسان بگیرند. تعداد کسانی که این بعضی ایده ها را همچون واقعیت و حقیقت قبول دارند به قدری زیاد است که تردید و زیرسوال بردن آنها خیلی سخت و پرهزینه است (از این نظر به هیچوجه قابل قیاس با عصر پیشامدرن نیست). در چند یادداشت اخیر به کارکرد ایدئولوژی اشاراتی کرده ام. نوشتم که ایدئولوژی مهمترین کاری که انجام میدهد این است که چیزهایی که محصول خود بشرند یا غیرطبیعی اند را طبیعی، عادی، نرمال، بدیهی جلوه میدهد طوری که مردم حتی به فکرشان هم خطور نمیکند که آن چیزها را میتوان زیرسوال برد، درستی یا نادرستی آنها را تجزیه و تحلیل کرد، یا به زبان ساده در آنها شک کرد. (ادامه در پایین 👇)
29.03.202506:18
[مفاهیم] نژادپرستی فرهنگی (بخش دوم)
کریم علیزاده
"نژادپرستی انکاری" به نوعی از نژادپرستی اتلاق میشود که با نیت خیر ارائه میشود، ظاهری روشنفکرانه و تحصیلکرده دارد، و ترقی خواه است و معمولا در کسانی دیده میشود که ظاهرا لیبرال و آزادیخواه هم هستند. نژادپرستی انکاری به فرد این اجازه را میدهد که ظاهری موجه از خود ارائه کند (یعنی چهره کسی را به خود میگیرد که میگوید "من اهل تبعیض و تعصب نیستم"). چنین نژادپرستی اغلب وضع موجود و تبعیض ها و بی عدالتی ها را توجیه میکند یا برایشان دلایل عقلانی میتراشد. در نتیجه، چنین کسی بی عدالتی را اجتناب ناپذیر یاناگزیر معرفی میکند.
نژادپرستی فرهنگی در سطوح مختلفی عمل میکند: 1) کلیشه سازی میکند و تعمیم میدهد. بطور مثال تصویری بیش از حد ساده سازی شده از یک قوم یا گروه اجتماعی میسازد و آن را تبدیل به کلیشه ای میکند و به همه آن قوم تعمیم میدهد.چنین کلیشه هایی اذهان عمومی را تحت تاثیر قرار میدهد و روایتی از آن قوم رواج میدهد که ارزش فرهنگی آن قوم را تخریب یا کم اهمیت جلوه میدهد. 2) تصاحب و تملک فرهنگی انجام میدهد. داشته های فرهنگی از قبیل تاریخ و آداب و سنن و المان های فرهنگی سایر اقوام را مال خود و تصاحب میکند و همه را به نام خود معرفی میکند و این کار اغلب بدون درک درست از آنها و بدون احترام به بستر اصلی آنها صورت میگیرد. 3) به درستی اقوام را در رسانه ها نمایش نمیدهند و یا از آنها نمایندگی رسانه ای تحریف شده ارائه میدهد. رسانه ها، مخصوصا رسانه های صوتی و تصویری، اعضای یک گروه اجتماعی یا قومی را اغلب با خصوصیات منفی به نمایش درمیاورد که باعث میشود همه آن قوم را فقط با یک یا چند خصوصیت منفی بشناسند. اینها همه باعث شکل دهی به اذهان عمومی جامعه نسبت به یک گروه اجتماعی میشود. 4) تولید و بازتولید نژادپرستی فرهنگی از طریق سوادآموزی و تحصیل علم. سیستم آموزشی اغلب گروه های اجتماعی و قومی را به حاشیه میراند یا آنها را کم اهمیت نشان میدهد و یا اساسا هیچ نشانی از آنها در دروس و تحصیل نمیتوان یافت. محتوای آموزشی فقط انعکاس و نمایندگی یک گروه اجتماعی است و آن گروه مسلط و غالب است. در چنین سیستم آموزشی از تنوع فرهنگی خبری نیست و غنای فرهنگی کاملا از بین میرود.
تفاوت نژادپرستی فرهنگی با نژادپرستی عریان (که در چند قرن گذشته در اروپا رشد و گسترش پیدا کرد) در این است که عاقبت نژادپرستی عریان حذف فیزیکی و استثمار و به بردگی کشیدن دیگران بود ولی عاقبت نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن زبانها و فرهنگها و اقوام است. هزینه نژادپرستی عریان از بین رفتن خود مردم است، هزینه نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن هویت اجتماعی و فرهنگی آنهاست. نژادپرستی فرهنگی منجر به "نسل کشی قومی" (ethnocide) میشود. برداشت من این است که مطالبات و فعالیت های فعالان مدنی که برای حقوق اقوام و اقلیت های قومی مبارزه میکنند در قالب مبارزه برای "نجات از نسل کشی قومی" قابل درک است. انگ ها و برچسب هایی همچون پان تورک، پان کورد، پان عرب.... که علیه اینها استفاده میشود (توسط دولت مرکزی و سیاسیون از یک طرف و از طرف دیگر توسط تحصیلکردگان و روشنفکران با تمایلات ناسیونالیستی) همه ابزار و چماقی برای سرکوب هستند و این برچسب ها الزاما منعکس کننده واقعیات نیستند.
کریم علیزاده
"نژادپرستی انکاری" به نوعی از نژادپرستی اتلاق میشود که با نیت خیر ارائه میشود، ظاهری روشنفکرانه و تحصیلکرده دارد، و ترقی خواه است و معمولا در کسانی دیده میشود که ظاهرا لیبرال و آزادیخواه هم هستند. نژادپرستی انکاری به فرد این اجازه را میدهد که ظاهری موجه از خود ارائه کند (یعنی چهره کسی را به خود میگیرد که میگوید "من اهل تبعیض و تعصب نیستم"). چنین نژادپرستی اغلب وضع موجود و تبعیض ها و بی عدالتی ها را توجیه میکند یا برایشان دلایل عقلانی میتراشد. در نتیجه، چنین کسی بی عدالتی را اجتناب ناپذیر یاناگزیر معرفی میکند.
نژادپرستی فرهنگی در سطوح مختلفی عمل میکند: 1) کلیشه سازی میکند و تعمیم میدهد. بطور مثال تصویری بیش از حد ساده سازی شده از یک قوم یا گروه اجتماعی میسازد و آن را تبدیل به کلیشه ای میکند و به همه آن قوم تعمیم میدهد.چنین کلیشه هایی اذهان عمومی را تحت تاثیر قرار میدهد و روایتی از آن قوم رواج میدهد که ارزش فرهنگی آن قوم را تخریب یا کم اهمیت جلوه میدهد. 2) تصاحب و تملک فرهنگی انجام میدهد. داشته های فرهنگی از قبیل تاریخ و آداب و سنن و المان های فرهنگی سایر اقوام را مال خود و تصاحب میکند و همه را به نام خود معرفی میکند و این کار اغلب بدون درک درست از آنها و بدون احترام به بستر اصلی آنها صورت میگیرد. 3) به درستی اقوام را در رسانه ها نمایش نمیدهند و یا از آنها نمایندگی رسانه ای تحریف شده ارائه میدهد. رسانه ها، مخصوصا رسانه های صوتی و تصویری، اعضای یک گروه اجتماعی یا قومی را اغلب با خصوصیات منفی به نمایش درمیاورد که باعث میشود همه آن قوم را فقط با یک یا چند خصوصیت منفی بشناسند. اینها همه باعث شکل دهی به اذهان عمومی جامعه نسبت به یک گروه اجتماعی میشود. 4) تولید و بازتولید نژادپرستی فرهنگی از طریق سوادآموزی و تحصیل علم. سیستم آموزشی اغلب گروه های اجتماعی و قومی را به حاشیه میراند یا آنها را کم اهمیت نشان میدهد و یا اساسا هیچ نشانی از آنها در دروس و تحصیل نمیتوان یافت. محتوای آموزشی فقط انعکاس و نمایندگی یک گروه اجتماعی است و آن گروه مسلط و غالب است. در چنین سیستم آموزشی از تنوع فرهنگی خبری نیست و غنای فرهنگی کاملا از بین میرود.
تفاوت نژادپرستی فرهنگی با نژادپرستی عریان (که در چند قرن گذشته در اروپا رشد و گسترش پیدا کرد) در این است که عاقبت نژادپرستی عریان حذف فیزیکی و استثمار و به بردگی کشیدن دیگران بود ولی عاقبت نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن زبانها و فرهنگها و اقوام است. هزینه نژادپرستی عریان از بین رفتن خود مردم است، هزینه نژادپرستی فرهنگی از بین رفتن هویت اجتماعی و فرهنگی آنهاست. نژادپرستی فرهنگی منجر به "نسل کشی قومی" (ethnocide) میشود. برداشت من این است که مطالبات و فعالیت های فعالان مدنی که برای حقوق اقوام و اقلیت های قومی مبارزه میکنند در قالب مبارزه برای "نجات از نسل کشی قومی" قابل درک است. انگ ها و برچسب هایی همچون پان تورک، پان کورد، پان عرب.... که علیه اینها استفاده میشود (توسط دولت مرکزی و سیاسیون از یک طرف و از طرف دیگر توسط تحصیلکردگان و روشنفکران با تمایلات ناسیونالیستی) همه ابزار و چماقی برای سرکوب هستند و این برچسب ها الزاما منعکس کننده واقعیات نیستند.
29.03.202506:13
[مفاهیم] نژادپرستی فرهنگی (بخش اول)
کریم علیزاده
نژادپرستی فرهنگی (cultural racism) نوع جدیدتری از نژادپرستی است و با نژادپرستی عریانی که معروف همه است کمی متفاوت است. معمولا در یک جامعه متنوع و چندفرهنگی اتفاق میافتد. در چنین جامعه ای نقش و سهم یک گروه اجتماعی مرکزیت پیدا میکند، ترجیح داده میشود، تاکید میشود، یا درشت نمایی میشود. چنین نژادپرستی ای معمولا شکل قوم گرایی پیدا میکند که طی آن تاریخ و آداب و سنن یک گروه اجتماعی بر دیگران تحمیل میشود. برای اینکه مسئله را برای مخاطب ایرانی بهتر توصیف و توضیح دهم، سعی میکنم اینکار را با ذکر مثالها و مصادیقی از جامعه ایران که خود یک جامعه متنوع و چندفرهنگی است انجام دهم.
مردمانی با فرهنگ های مختلف در طول تاریخ در این سرزمین (و ورای آن) که امروزه ایران مینامیم اش زندگی میکرده اند. طبق مدارک و شواهد موجود در هیچ مقطعی از تاریخ و در ارتباطات قومی هیچ قومی از امتیاز و برتری برخوردار نبوده است، هر چند که حکومت بین اقوام مختلف چرخیده است. اما از یک قرن گذشته به این طرف که دولت "مدرن" و "ملی" شکل گرفت، توازن بین اقوام به نفع یکی به هم ریخته است. همه چیز شکل و رنگ فارسی به خود گرفته است و همه چیز از دریچه نگاه فارس زبانان دیده میشود و این نگاه به سایر مردمان غیرفارس هم تعمیم و تحمیل میشود. یک قرن است که یک پیام بطور دائم به غیرفارس ها پمپاژ میشود و آن اینکه بهتر است فارسی صحبت کنید و فارس شوید. به اشکال مختلف و در جنبه های مختلف زندگی به فارسها امتیاز، برتری و رجحان اعطا شده است: سوادآموزی منحصرا به زبان فارسی است، رسانه های جمعی و تبلیغات همه به فارسی است، در کتب درسی مخصوصا کتب تاریخ شخصیت ها وقهرمانان تاریخی همه یا اکثریت از میان فارس ها هستند، شاهانی که مورد ستایش قرار میگیرند همه از شاهانی هستند که فارس زبان معرفی شده اند (بطور کلی هندوایرانی زبان بودند، همچون شاهان هخامنشی که زبان شان امروزه موسوم به "فارسی باستان" شده و یا شاهان ساسانی که زبان شان امروزه معروف به "فارسی میانه" شده است)، سلسله ها و دوره های این شاهان به عنوان دوره های خوب و درخشان و طلایی تاریخ این سرزمین معرفی میشود در حالی که دوره های دیگری که شاهانی از اقوام دیگر حکومت میکرده اند به عنوان دوره های تاریک و عقب ماندگی و مایه شرمساری معرفی میشوند. در برنامه های تلویزیونی و فیلم ها و سریال ها همه شخصیت ها به زبان فارسی صحبت میکنند (اگر افرادی از اقوام دیگر حضور داشته باشند اغلب نمایشگر قشر فرودست، فقیر، کم سواد، نادان، احمق، کودن، بی اهمیت، ... هستند). اینها در حالی است که واقعیت های جامعه ایرانی با آنچه که در ظاهر ارائه می شود و یا با اجزای ویترینی که به نمایش در میاید همخوانی ندارد.
مثالهایی که در بالا ارائه کردم تنها بخشی از پیامهایی است که همه روزه جامعه غیرفارس زبان را بمباران میکند. اینها همه در واقع همه حاوی و حامل پیامهای غیرمستقیم هستند مبنی بر برتری فارسها. هر چند بعضی ها ممکن است آگاهانه وجود چنین چیزی را رد کنند. ولی به قدری این پیامهای سیستماتیک و دائمی به اشکال مختلف و از جهات مختلف به اعضای جامعه منتشر میشود که تقریبا غیرممکن است بتوان جلوی نهادینه شدن و عمومیت یافتن آنها را گرفت. وقتی همه سالهای مدرسه و سالهای دانشگاه را کنار هم بگذاریم می بینیم که با سیستمی آموزشی سروکار داریم که به فارسی فکر میکند، به فارسی عمل میکند، و به فارسی این را تدریس میکند که فارس بودن خوب است و فقط هم فارس بودن خوب است، نه چیز دیگر! نتیجه رشد یافتن فرزندان این مملکت در چنین سیستمی این است که به احتمال زیاد دانش آموزان و دانشجویان فارس بصورت ناخودآگاه مردمان غیرفارس را کم اهمیت خواهند دید و عملا هم چنین می بینند.
اغلب میخوانم که بعضی از مردم عمدتا هم تحصیلکرده ها وروشنفکران میگویند "این حرفها چیست، ترک و کرد و عرب و.... نداریم، ما همه ایرانی هستیم." دلالت چنین حرفی این است که اگر تنوع قومی را نادیده بگیریم واگر همه خودمان را ایرانی معرفی کنیم مشکلات حل میشود. اما اینطور نیست، چرا که مردم غیرفارس تبعیض ها و بی عدالتی ها را با پوست و خون خود حس میکنند، پیام های همراه با بار ارزشی و نژادپرستانه را همه روزه دریافت میکنند که در سطح جامعه نشر و بازنشر میشود. در حالی که بعضی پیام ها عریان و واضح هستند (مثل جک های قومی)، خیلی دیگر از پیامها ظریف، مستتر، ناواضح هستند ولی کسانی که باید دریافت کنند پیامها را دریافت میکنند. هر چند شاید بعضی ها صادقانه و با نیت خیر بگویند که "ما همه ایرانی هستیم و ترک و کرد و عرب و .... نداریم" ولی در عمل در خدمت نادیده گرفتن تنوع قومی و انکار وجود اقوام غیرفارس هستند. در نتیجه، آنها نیز نژادپرستی را اتفاقا بازتولید میکنند. محققین این نوع را "نژادپرستی انکاری" (aversive racism) می نامند.
کریم علیزاده
نژادپرستی فرهنگی (cultural racism) نوع جدیدتری از نژادپرستی است و با نژادپرستی عریانی که معروف همه است کمی متفاوت است. معمولا در یک جامعه متنوع و چندفرهنگی اتفاق میافتد. در چنین جامعه ای نقش و سهم یک گروه اجتماعی مرکزیت پیدا میکند، ترجیح داده میشود، تاکید میشود، یا درشت نمایی میشود. چنین نژادپرستی ای معمولا شکل قوم گرایی پیدا میکند که طی آن تاریخ و آداب و سنن یک گروه اجتماعی بر دیگران تحمیل میشود. برای اینکه مسئله را برای مخاطب ایرانی بهتر توصیف و توضیح دهم، سعی میکنم اینکار را با ذکر مثالها و مصادیقی از جامعه ایران که خود یک جامعه متنوع و چندفرهنگی است انجام دهم.
مردمانی با فرهنگ های مختلف در طول تاریخ در این سرزمین (و ورای آن) که امروزه ایران مینامیم اش زندگی میکرده اند. طبق مدارک و شواهد موجود در هیچ مقطعی از تاریخ و در ارتباطات قومی هیچ قومی از امتیاز و برتری برخوردار نبوده است، هر چند که حکومت بین اقوام مختلف چرخیده است. اما از یک قرن گذشته به این طرف که دولت "مدرن" و "ملی" شکل گرفت، توازن بین اقوام به نفع یکی به هم ریخته است. همه چیز شکل و رنگ فارسی به خود گرفته است و همه چیز از دریچه نگاه فارس زبانان دیده میشود و این نگاه به سایر مردمان غیرفارس هم تعمیم و تحمیل میشود. یک قرن است که یک پیام بطور دائم به غیرفارس ها پمپاژ میشود و آن اینکه بهتر است فارسی صحبت کنید و فارس شوید. به اشکال مختلف و در جنبه های مختلف زندگی به فارسها امتیاز، برتری و رجحان اعطا شده است: سوادآموزی منحصرا به زبان فارسی است، رسانه های جمعی و تبلیغات همه به فارسی است، در کتب درسی مخصوصا کتب تاریخ شخصیت ها وقهرمانان تاریخی همه یا اکثریت از میان فارس ها هستند، شاهانی که مورد ستایش قرار میگیرند همه از شاهانی هستند که فارس زبان معرفی شده اند (بطور کلی هندوایرانی زبان بودند، همچون شاهان هخامنشی که زبان شان امروزه موسوم به "فارسی باستان" شده و یا شاهان ساسانی که زبان شان امروزه معروف به "فارسی میانه" شده است)، سلسله ها و دوره های این شاهان به عنوان دوره های خوب و درخشان و طلایی تاریخ این سرزمین معرفی میشود در حالی که دوره های دیگری که شاهانی از اقوام دیگر حکومت میکرده اند به عنوان دوره های تاریک و عقب ماندگی و مایه شرمساری معرفی میشوند. در برنامه های تلویزیونی و فیلم ها و سریال ها همه شخصیت ها به زبان فارسی صحبت میکنند (اگر افرادی از اقوام دیگر حضور داشته باشند اغلب نمایشگر قشر فرودست، فقیر، کم سواد، نادان، احمق، کودن، بی اهمیت، ... هستند). اینها در حالی است که واقعیت های جامعه ایرانی با آنچه که در ظاهر ارائه می شود و یا با اجزای ویترینی که به نمایش در میاید همخوانی ندارد.
مثالهایی که در بالا ارائه کردم تنها بخشی از پیامهایی است که همه روزه جامعه غیرفارس زبان را بمباران میکند. اینها همه در واقع همه حاوی و حامل پیامهای غیرمستقیم هستند مبنی بر برتری فارسها. هر چند بعضی ها ممکن است آگاهانه وجود چنین چیزی را رد کنند. ولی به قدری این پیامهای سیستماتیک و دائمی به اشکال مختلف و از جهات مختلف به اعضای جامعه منتشر میشود که تقریبا غیرممکن است بتوان جلوی نهادینه شدن و عمومیت یافتن آنها را گرفت. وقتی همه سالهای مدرسه و سالهای دانشگاه را کنار هم بگذاریم می بینیم که با سیستمی آموزشی سروکار داریم که به فارسی فکر میکند، به فارسی عمل میکند، و به فارسی این را تدریس میکند که فارس بودن خوب است و فقط هم فارس بودن خوب است، نه چیز دیگر! نتیجه رشد یافتن فرزندان این مملکت در چنین سیستمی این است که به احتمال زیاد دانش آموزان و دانشجویان فارس بصورت ناخودآگاه مردمان غیرفارس را کم اهمیت خواهند دید و عملا هم چنین می بینند.
اغلب میخوانم که بعضی از مردم عمدتا هم تحصیلکرده ها وروشنفکران میگویند "این حرفها چیست، ترک و کرد و عرب و.... نداریم، ما همه ایرانی هستیم." دلالت چنین حرفی این است که اگر تنوع قومی را نادیده بگیریم واگر همه خودمان را ایرانی معرفی کنیم مشکلات حل میشود. اما اینطور نیست، چرا که مردم غیرفارس تبعیض ها و بی عدالتی ها را با پوست و خون خود حس میکنند، پیام های همراه با بار ارزشی و نژادپرستانه را همه روزه دریافت میکنند که در سطح جامعه نشر و بازنشر میشود. در حالی که بعضی پیام ها عریان و واضح هستند (مثل جک های قومی)، خیلی دیگر از پیامها ظریف، مستتر، ناواضح هستند ولی کسانی که باید دریافت کنند پیامها را دریافت میکنند. هر چند شاید بعضی ها صادقانه و با نیت خیر بگویند که "ما همه ایرانی هستیم و ترک و کرد و عرب و .... نداریم" ولی در عمل در خدمت نادیده گرفتن تنوع قومی و انکار وجود اقوام غیرفارس هستند. در نتیجه، آنها نیز نژادپرستی را اتفاقا بازتولید میکنند. محققین این نوع را "نژادپرستی انکاری" (aversive racism) می نامند.
25.03.202504:46
ناسیونالیسم، مذهب عصر مدرن —
کریم علیزاده
ظاهرا بعضی از مطالبی که در این کانال نشر یا بازنشر میکنم دل بعضی از هموطنان رابه درد میاورد. مخصوصا از مطلب اخیری که درباره مفهوم "وطن" منتشر کردم چنین برداشت کرده اند که "ایران"شان را زیر سوال برده ام و دل شان چنان به درد آمده که کارشان به انتشار فحش نامه رسیده است. قصد ندارم به ایشان و تاییدکنندگان شان جواب بدهم. ولی از این فرصت استفاده میکنم و چند نکته ای را یادآوری میکنم. قصد جسارت به اساتید ندارم و این مطالب را فقط برای مخاطب عام مینویسم.
کسی که پای در علم میگذارد و اهل علم و تحقیق میشود باید "هر چیزی" را زیرسوال ببرد تا بتواند آن را تشریح و تجزیه وتحلیل کند. "هر چیزی" یعنی هر چیزی! مشکل اینجاست که بعضی چیزها هاله قدسی پیدا کرده اند. در عصر روشنگری عالمان فهمیدند که برای توسعه فکری بشر باید قدسیت زدایی کرد. هرچند دین رو به افول بود ولی در مقابل آماج نقد عالمان حوزه و میدان اش نحیف تر شد. این شروع عصر مدرن را رقم زد و طی آن جنبه های مختلف مدرنیته (ازجمله ملت، دولت ملی، وطن....) به تدریج رشد و توسعه پیدا کردند. یکی از فرزندان خلف مدرنیته ناسیونالیسم (ملی گرایی) بود که به مقدار زیادی شبیه دین عمل میکند و بیجا نیست که بعضی از محققین از آن به عنوان "دین مدنی" (civil religion) یاد میکنند. ناسیونالیسم هم شبیه دین برای پیشبرد مقاصد خود از ارزشها و نمادهای مشترک استفاده میکند، روایت های یکسان و مشترک تاریخی تولید و به خورد مردم میدهد، آداب و رسوم و آیین های مشترک ایجاد میکند و پیروی از آنها را واجب میشمارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی متحدکننده قوی است، اعتقادات مشترک بین اعضا پمپاژ میکند و به مردم هویت جدیدی میبخشد و به آنها احساس تعلق میدهد. مردم هر چند تا که هویت اجتماعی هم داشته باشند (قومی، مذهبی، حرفه ای...) باید همه را فراموش کنند و فقط هویت ملی را پاس بدارند. وفاداری به میهن بالاترین وفاداری هاست. همچون دین، ناسیونالیسم هم با استفاده از مفاهیمی چون ملت و وطن و پرچم .... از مردم طلب خون میکند. همانطور که دین میگوید به اسم خدا و پیغمبر و امام و .... بکش یا کشته شو، ناسیونالیسم هم از مردم میخواهد به اسم وطن، هویت ملی، تمامیت ارضی، پرچم ملی... بکش یا کشته شو. ناسیونالیسم هم تابوهای خود را دارد (انبیا و امامان و صحابه خود را تولید کرده اندمثل کوروش "بزرگ" (ص) و داریوش "بزرگ" (ص)، فردوسی (ص) و این اواخر هم سیدجواد طباطبایی اضافه شد). مگر میشود اینها را نقد کرد؟! اینها را گفتم که نشان دهم در چه بستری باید نگاه کرد تا فهمید چرا بحث درباره مفهوم "وطن" و کنکاش در چیستی و چرایی و دلالتهای آن اینهمه خواب بعضی ها را برآشفته است. تو گویی یکی از مقدسات شان زیرسوال رفته است. تشریح و موشکافی در مفهوم وطن از نظر اینان ممنوع است. مگر میشود وطن را زیرسوال برد؟!
چرا ناسیونالیسم شبیه دین عمل میکند؟ مهمترین چیزی که باعث میشود اینها شبیه هم عمل کنند این است که هر دو سیستم اعتقادی و ایدئولوژی هستند. اگر به کارکرد ایدئولوژی ها نگاه کنیم دلایل شباهتها را بهتر میفهمیم. ایدئولوژی کارش این است که بایدها و نبایدهایی را برای انسان، طبیعت، دنیا و زمان و مکان تعیین میکند. ایدئولوژیها کارشان بدیهی و طبیعی جلوه دادن چیزهایی است که طبیعی نیستند و ساخته خود بشر هستند. مثلا طبیعی جلوه دادن نابرابریهای اجتماعی در جامعه باعث میشود مردم بدون فکر کردن وضع موجود را بپذیرند و این چنین است که وضع موجود همچنان بازتولید میشود. ناسیونالیسم با تاریخی و ازلی و ابدی کردن مفاهیمی چون ملت یا وطن دقیقا همین نقش را بازی میکند. ایدئولوژی باعث میشود که قراردادی بودن نظم اجتماعی مستتر بماند از جمله توزیع نابرابر و ناعادلانه منابع. بنابراین، مهمترین کارکرد ایدئولوژی بازتولید وضع و نظم موجود اجتماعی است. ایدئولوژی روابط اجتماعی را دربطن طبیعت یا تاریخ می نشاند تا به آن ظاهری اجتناب ناپذیر ببخشد.
تفکر نقادانه به ما میاموزد که روابط قدرت در همه جا جاری است. اگر آن را نمی بینید (که منشا مشکل است)، برای این است که پشت ایده ای (اسلام، ایران، وطن…) که طبیعی جلوه میکند مستتر شده است. خدم و حشم ایدئولوژی که خود منتفع از آنند موجب طبیعی جلوه کردن وضع هستند. باید آنچه طبیعی مینماید را زیرسوال برد تا پرده استتار کنار برود. ناسیونالیسم ایرانی خواهان وضع موجود است، تنها مشکلش رژیم حاکم است وگرنه هیچ مشکلی در ساختارها و نظم و سلسله مراتب اجتماعی ایران نمی بیند. ناسیونالیسم ایرانی خواهان بازتولید روابط قدرت است. چه جان ها که در گوشه کنار کشور به اسم تمامیت ارضی و امنیت ملی خفه، زندانی یا تلف نشدند. ببینید چه کتابها و مقالات و سخنرانیهایی همه روزه در توجیه نابرابریهای اجتماعی و محروم کردن مردم از حقوق مدنی و اجتماعی شان منتشر و پمپاز نمی کنند.
کریم علیزاده
ظاهرا بعضی از مطالبی که در این کانال نشر یا بازنشر میکنم دل بعضی از هموطنان رابه درد میاورد. مخصوصا از مطلب اخیری که درباره مفهوم "وطن" منتشر کردم چنین برداشت کرده اند که "ایران"شان را زیر سوال برده ام و دل شان چنان به درد آمده که کارشان به انتشار فحش نامه رسیده است. قصد ندارم به ایشان و تاییدکنندگان شان جواب بدهم. ولی از این فرصت استفاده میکنم و چند نکته ای را یادآوری میکنم. قصد جسارت به اساتید ندارم و این مطالب را فقط برای مخاطب عام مینویسم.
کسی که پای در علم میگذارد و اهل علم و تحقیق میشود باید "هر چیزی" را زیرسوال ببرد تا بتواند آن را تشریح و تجزیه وتحلیل کند. "هر چیزی" یعنی هر چیزی! مشکل اینجاست که بعضی چیزها هاله قدسی پیدا کرده اند. در عصر روشنگری عالمان فهمیدند که برای توسعه فکری بشر باید قدسیت زدایی کرد. هرچند دین رو به افول بود ولی در مقابل آماج نقد عالمان حوزه و میدان اش نحیف تر شد. این شروع عصر مدرن را رقم زد و طی آن جنبه های مختلف مدرنیته (ازجمله ملت، دولت ملی، وطن....) به تدریج رشد و توسعه پیدا کردند. یکی از فرزندان خلف مدرنیته ناسیونالیسم (ملی گرایی) بود که به مقدار زیادی شبیه دین عمل میکند و بیجا نیست که بعضی از محققین از آن به عنوان "دین مدنی" (civil religion) یاد میکنند. ناسیونالیسم هم شبیه دین برای پیشبرد مقاصد خود از ارزشها و نمادهای مشترک استفاده میکند، روایت های یکسان و مشترک تاریخی تولید و به خورد مردم میدهد، آداب و رسوم و آیین های مشترک ایجاد میکند و پیروی از آنها را واجب میشمارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی متحدکننده قوی است، اعتقادات مشترک بین اعضا پمپاژ میکند و به مردم هویت جدیدی میبخشد و به آنها احساس تعلق میدهد. مردم هر چند تا که هویت اجتماعی هم داشته باشند (قومی، مذهبی، حرفه ای...) باید همه را فراموش کنند و فقط هویت ملی را پاس بدارند. وفاداری به میهن بالاترین وفاداری هاست. همچون دین، ناسیونالیسم هم با استفاده از مفاهیمی چون ملت و وطن و پرچم .... از مردم طلب خون میکند. همانطور که دین میگوید به اسم خدا و پیغمبر و امام و .... بکش یا کشته شو، ناسیونالیسم هم از مردم میخواهد به اسم وطن، هویت ملی، تمامیت ارضی، پرچم ملی... بکش یا کشته شو. ناسیونالیسم هم تابوهای خود را دارد (انبیا و امامان و صحابه خود را تولید کرده اندمثل کوروش "بزرگ" (ص) و داریوش "بزرگ" (ص)، فردوسی (ص) و این اواخر هم سیدجواد طباطبایی اضافه شد). مگر میشود اینها را نقد کرد؟! اینها را گفتم که نشان دهم در چه بستری باید نگاه کرد تا فهمید چرا بحث درباره مفهوم "وطن" و کنکاش در چیستی و چرایی و دلالتهای آن اینهمه خواب بعضی ها را برآشفته است. تو گویی یکی از مقدسات شان زیرسوال رفته است. تشریح و موشکافی در مفهوم وطن از نظر اینان ممنوع است. مگر میشود وطن را زیرسوال برد؟!
چرا ناسیونالیسم شبیه دین عمل میکند؟ مهمترین چیزی که باعث میشود اینها شبیه هم عمل کنند این است که هر دو سیستم اعتقادی و ایدئولوژی هستند. اگر به کارکرد ایدئولوژی ها نگاه کنیم دلایل شباهتها را بهتر میفهمیم. ایدئولوژی کارش این است که بایدها و نبایدهایی را برای انسان، طبیعت، دنیا و زمان و مکان تعیین میکند. ایدئولوژیها کارشان بدیهی و طبیعی جلوه دادن چیزهایی است که طبیعی نیستند و ساخته خود بشر هستند. مثلا طبیعی جلوه دادن نابرابریهای اجتماعی در جامعه باعث میشود مردم بدون فکر کردن وضع موجود را بپذیرند و این چنین است که وضع موجود همچنان بازتولید میشود. ناسیونالیسم با تاریخی و ازلی و ابدی کردن مفاهیمی چون ملت یا وطن دقیقا همین نقش را بازی میکند. ایدئولوژی باعث میشود که قراردادی بودن نظم اجتماعی مستتر بماند از جمله توزیع نابرابر و ناعادلانه منابع. بنابراین، مهمترین کارکرد ایدئولوژی بازتولید وضع و نظم موجود اجتماعی است. ایدئولوژی روابط اجتماعی را دربطن طبیعت یا تاریخ می نشاند تا به آن ظاهری اجتناب ناپذیر ببخشد.
تفکر نقادانه به ما میاموزد که روابط قدرت در همه جا جاری است. اگر آن را نمی بینید (که منشا مشکل است)، برای این است که پشت ایده ای (اسلام، ایران، وطن…) که طبیعی جلوه میکند مستتر شده است. خدم و حشم ایدئولوژی که خود منتفع از آنند موجب طبیعی جلوه کردن وضع هستند. باید آنچه طبیعی مینماید را زیرسوال برد تا پرده استتار کنار برود. ناسیونالیسم ایرانی خواهان وضع موجود است، تنها مشکلش رژیم حاکم است وگرنه هیچ مشکلی در ساختارها و نظم و سلسله مراتب اجتماعی ایران نمی بیند. ناسیونالیسم ایرانی خواهان بازتولید روابط قدرت است. چه جان ها که در گوشه کنار کشور به اسم تمامیت ارضی و امنیت ملی خفه، زندانی یا تلف نشدند. ببینید چه کتابها و مقالات و سخنرانیهایی همه روزه در توجیه نابرابریهای اجتماعی و محروم کردن مردم از حقوق مدنی و اجتماعی شان منتشر و پمپاز نمی کنند.
24.03.202502:14
دکتر مهرداد ملکزاده (باستانشناس) و کوروش هخامنشی
Reposted from:
جامعه باستانشناسی ایران

22.03.202520:25
[کشفیات] داستان اسرارآمیز اجداد انسان
کریم علیزاده
اینکه منشا انسان به کجا و چه زمانی برمیگردد یکی از مهمترین سوالاتی است که انسان امروزی را به خود مشغول کرده است. نتایج تحقیقات باستانشناختی در طول بیش از یک قرن اخیر، مخصوصا چند دهه گذشته، دانشمندان را به این نتیجه رسانده بود که انسان مدرن یا هوموساپینس بین 200-300 هزار سال قبل تطور پیدا کرده است و همه انسانهای امروزی از یک تبار واحد در افریقا نشات گرفته اند.اما در همین چند دهه گذشته و با کشفیات بیشتر باستانشناختی، مخصوصا در حوزه ژنتیک، این تصویر ساده پیچیده تر و پیچیده تر شد و سناریوهای مختلف و پیچیده تری برای داستان تطور انسان مطرح شد.
اخیرا گروهی از محققین براساس مطالعه توالی کامل ژنومی و انجام تحلیل های جدید و پیشرفته، داده های جدیدی را در اختیار گذاشته اند که جزئیات ملموس تری ارائه میدهد. شواهد نشان میدهد که انسانهای مدرن نتیجه ترکیب ژنتیکی حداقل دو جمعیت باستانی هستند. این دو جمعیت انسانی ابتدا یکی بوده اند که حدود یک میلیون و پانصد هزار سال قبل از هم انشقاق پیدا کردند ولی حدود 300 هزار سال قبل دوباره یکی شده اند. انسان امروزی نتیجه این ترکیب و آمیزش های بعدی است. داده ها نشان میدهد بعد از انشقاقی که در جمعیت انسانی رخ داده بود، یکی از آنها در مقطعی از زمان به قدری کوچک شده بود که حتی در معرض انقراض قرار گرفته بوده است (به قول معروف در وضعیت "تنگنا"ی شدیدی یا bottleneck قرار گرفته بوده است). این جمعیت کوچک طی یک میلیون سال بعدی از خطر انقراض نجات یافت و به تدریج رشد پیدا کرد. جالب آنکه، انسان امروزی 80 درصد اطلاعات ژنتیکی خود را از همین جمعیت کوچک به ارث برده است. میدانیم که بعدها آمیزش با نئاندرتالها و دینیسواها هر کدام باعث شد درصد کمی از اطلاعات ژنتیکی آنها را هم به ارث ببریم.
اینها همه به ما میگوید که داستان تطور انسان خیلی پیچیده تر از آنی است که قبلا تصور میشد و غنای زیادی در آن هست و باید منتظر روشن شدن ابعاد و جزئیات بیشتری درباره آن باشیم. نکته مهم دیگر اینکه، همه اینها به ما میگوید که سوال درباره منشا انسان یا در جستجوی یک حلقه گمشده بودن سوالی غلط است
و راه به جایی نخواهد برد چرا که انسان فقط یک منشا ندارد و هر جمعیت و تبار جدیدی که کشف میشود و یا هر آمیزشی که شواهد آن کشف میشود به نوعی برای خود حلقه گمشده ای محسوب میشوند و هر کدام جزوی از داستان منشا انسان هستند.
نتایج این کشفیات در مقاله ای در شماره اخیر نشریه Nature Genetics منتشر شده است که از لینک زیر میتوانید آن را ببینید و بخوانید. دسترسی به این مقاله برای همگان رایگان و آزاد است.
https://www.nature.com/articles/s41588-025-02117-1
https://t.me/societyforiranianarchaeology
کریم علیزاده
اینکه منشا انسان به کجا و چه زمانی برمیگردد یکی از مهمترین سوالاتی است که انسان امروزی را به خود مشغول کرده است. نتایج تحقیقات باستانشناختی در طول بیش از یک قرن اخیر، مخصوصا چند دهه گذشته، دانشمندان را به این نتیجه رسانده بود که انسان مدرن یا هوموساپینس بین 200-300 هزار سال قبل تطور پیدا کرده است و همه انسانهای امروزی از یک تبار واحد در افریقا نشات گرفته اند.اما در همین چند دهه گذشته و با کشفیات بیشتر باستانشناختی، مخصوصا در حوزه ژنتیک، این تصویر ساده پیچیده تر و پیچیده تر شد و سناریوهای مختلف و پیچیده تری برای داستان تطور انسان مطرح شد.
اخیرا گروهی از محققین براساس مطالعه توالی کامل ژنومی و انجام تحلیل های جدید و پیشرفته، داده های جدیدی را در اختیار گذاشته اند که جزئیات ملموس تری ارائه میدهد. شواهد نشان میدهد که انسانهای مدرن نتیجه ترکیب ژنتیکی حداقل دو جمعیت باستانی هستند. این دو جمعیت انسانی ابتدا یکی بوده اند که حدود یک میلیون و پانصد هزار سال قبل از هم انشقاق پیدا کردند ولی حدود 300 هزار سال قبل دوباره یکی شده اند. انسان امروزی نتیجه این ترکیب و آمیزش های بعدی است. داده ها نشان میدهد بعد از انشقاقی که در جمعیت انسانی رخ داده بود، یکی از آنها در مقطعی از زمان به قدری کوچک شده بود که حتی در معرض انقراض قرار گرفته بوده است (به قول معروف در وضعیت "تنگنا"ی شدیدی یا bottleneck قرار گرفته بوده است). این جمعیت کوچک طی یک میلیون سال بعدی از خطر انقراض نجات یافت و به تدریج رشد پیدا کرد. جالب آنکه، انسان امروزی 80 درصد اطلاعات ژنتیکی خود را از همین جمعیت کوچک به ارث برده است. میدانیم که بعدها آمیزش با نئاندرتالها و دینیسواها هر کدام باعث شد درصد کمی از اطلاعات ژنتیکی آنها را هم به ارث ببریم.
اینها همه به ما میگوید که داستان تطور انسان خیلی پیچیده تر از آنی است که قبلا تصور میشد و غنای زیادی در آن هست و باید منتظر روشن شدن ابعاد و جزئیات بیشتری درباره آن باشیم. نکته مهم دیگر اینکه، همه اینها به ما میگوید که سوال درباره منشا انسان یا در جستجوی یک حلقه گمشده بودن سوالی غلط است
و راه به جایی نخواهد برد چرا که انسان فقط یک منشا ندارد و هر جمعیت و تبار جدیدی که کشف میشود و یا هر آمیزشی که شواهد آن کشف میشود به نوعی برای خود حلقه گمشده ای محسوب میشوند و هر کدام جزوی از داستان منشا انسان هستند.
نتایج این کشفیات در مقاله ای در شماره اخیر نشریه Nature Genetics منتشر شده است که از لینک زیر میتوانید آن را ببینید و بخوانید. دسترسی به این مقاله برای همگان رایگان و آزاد است.
https://www.nature.com/articles/s41588-025-02117-1
https://t.me/societyforiranianarchaeology
21.03.202520:57
هر جا نوروز را جشن میگیرند، آنجا ایران نیست
کریم علیزاده
نوروز فقط و انحصارا مال ایرانیان نبوده و نیست. نقشه ها و شعارهایی نظیر آنچه ضمیمه شده و در کانال های اجتماعی بازنشر میشود ناشی از هر چه که باشد (بی اطلاعی، کذب یا به قصد گمراهی و تحریف یا تشنه افتخار و غرور بودن...) نتیجه ای جز تولید/بازتولید کج فهمی، بدفهمی، سوتفاهم در بین مردم عادی و در بلندمدت بیماری خودشیفتگی ندارد. این یعنی هرچه بیشتر فاصله انداختن بین مردم و واقعیات دنیا و زندگی، یعنی نگه داشتن مردم در توهم همیشگی نسبت به خود و واقعیات شان (معضل و اختلالی که بطور جمعی مبتلا به آن هستیم).
* تمایلی هست که میخواهد نوروز را با منشا ایرانی معرفی کند. این در حالی است که نوروز قبل از شکل گیری واحد سیاسی به نام ایران بین مردمان زیادی در منطقه خاورمیانه باستان جشن گرفته میشده است.
*هر جا که امروزه در آن نوروز بیشتر جشن گرفته میشود بدین معنی نیست که آنجا اصل مرکز آن است و هر جا که کمتر جشن گرفته میشود هم بدین معنی نیست که آنجا حاشیه ایران است. کشورها و سرزمین های ورای مرزهای ایران جزو ایران نیستند، اساسا در گذشته هم جزو ایران نبوده اند. بعضی از حکومتهای حاکم بر سرزمینی که امروزه ایران مینامیم برای مقاطع زمانی کوتاهی سرزمین های دیگری را هم اشغال و
بر آنها حکمرانی میکردند، به همچنین، در مقاطع زمانی دیگری هم حاکمانی از آن سرزمینها جایی که امروزه ایران مینامیم را اشغال و بر آن حکمرانی میکردند. نه آنجاها مال ایرانیان میشد و نه ایران مال آنها.
* در خود ایران هم همه گروههای اجتماعی نوروز را الزاما جشن نمیگیرد و اگر میگیرد به یک اندازه و مقیاس نمیگیرند چه رسد به کشورهای دیگر. در جاهایی مثل قزاقستان، ترکیه، سوریه، .... مخصوصا هندوستان شاید درصد خیلی ناچیزی از مردم نوروز را جشن میگیرند ولی نقشه نقش تحریف کنندگی خود را بازی میکند و در ذهن بیننده چنین تصوری ایجاد میکند که مثلا نوروز در همه جای هندوستان جشن گرفته میشود. یا در کشورهایی همچون ارمنستان یا گرجستان نوروز جشن گرفته نمیشود ولی در نقشه چنین آمده است.
چرا اینهمه دروغ و تحریف و فریب دادن خود و مردم؟ به چه قیمتی؟ به دنبال چه
هستیم؟
کریم علیزاده
نوروز فقط و انحصارا مال ایرانیان نبوده و نیست. نقشه ها و شعارهایی نظیر آنچه ضمیمه شده و در کانال های اجتماعی بازنشر میشود ناشی از هر چه که باشد (بی اطلاعی، کذب یا به قصد گمراهی و تحریف یا تشنه افتخار و غرور بودن...) نتیجه ای جز تولید/بازتولید کج فهمی، بدفهمی، سوتفاهم در بین مردم عادی و در بلندمدت بیماری خودشیفتگی ندارد. این یعنی هرچه بیشتر فاصله انداختن بین مردم و واقعیات دنیا و زندگی، یعنی نگه داشتن مردم در توهم همیشگی نسبت به خود و واقعیات شان (معضل و اختلالی که بطور جمعی مبتلا به آن هستیم).
* تمایلی هست که میخواهد نوروز را با منشا ایرانی معرفی کند. این در حالی است که نوروز قبل از شکل گیری واحد سیاسی به نام ایران بین مردمان زیادی در منطقه خاورمیانه باستان جشن گرفته میشده است.
*هر جا که امروزه در آن نوروز بیشتر جشن گرفته میشود بدین معنی نیست که آنجا اصل مرکز آن است و هر جا که کمتر جشن گرفته میشود هم بدین معنی نیست که آنجا حاشیه ایران است. کشورها و سرزمین های ورای مرزهای ایران جزو ایران نیستند، اساسا در گذشته هم جزو ایران نبوده اند. بعضی از حکومتهای حاکم بر سرزمینی که امروزه ایران مینامیم برای مقاطع زمانی کوتاهی سرزمین های دیگری را هم اشغال و
بر آنها حکمرانی میکردند، به همچنین، در مقاطع زمانی دیگری هم حاکمانی از آن سرزمینها جایی که امروزه ایران مینامیم را اشغال و بر آن حکمرانی میکردند. نه آنجاها مال ایرانیان میشد و نه ایران مال آنها.
* در خود ایران هم همه گروههای اجتماعی نوروز را الزاما جشن نمیگیرد و اگر میگیرد به یک اندازه و مقیاس نمیگیرند چه رسد به کشورهای دیگر. در جاهایی مثل قزاقستان، ترکیه، سوریه، .... مخصوصا هندوستان شاید درصد خیلی ناچیزی از مردم نوروز را جشن میگیرند ولی نقشه نقش تحریف کنندگی خود را بازی میکند و در ذهن بیننده چنین تصوری ایجاد میکند که مثلا نوروز در همه جای هندوستان جشن گرفته میشود. یا در کشورهایی همچون ارمنستان یا گرجستان نوروز جشن گرفته نمیشود ولی در نقشه چنین آمده است.
چرا اینهمه دروغ و تحریف و فریب دادن خود و مردم؟ به چه قیمتی؟ به دنبال چه
هستیم؟
21.03.202520:56
هر جا نوروز را جشن میگیرند، آنجا ایران نیست!
Records
20.05.202523:59
1.3KSubscribers30.11.202423:59
0Citation index12.05.202521:26
2.2KAverage views per post20.05.202518:53
0Average views per ad post26.03.202514:23
6.51%ER18.04.202520:37
195.68%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
Log in to unlock more functionality.