
𝒎𝒐𝒐𝒏'𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆<𝟯
J'erre dans la galaxie de tes yeux, comme un pissenlit dansant dans la main du vent♡.
@Moonlittlestars_bot بـرای هـمصحـبتـی
@Moonlittlestars_bot بـرای هـمصحـبتـی
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateApr 13, 2025
Added to TGlist
Apr 13, 2025Latest posts in group "𝒎𝒐𝒐𝒏'𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆<𝟯"
13.04.202512:16
تا ۶ میمونند.
13.04.202512:15
Done.
Reposted from:
LOTUS

13.04.202512:14
عطر دیدار
کاخ سفید در سکوت شب میدرخشید، گویی خودش هم میدانست قرار است قصهای عاشقانه در دلش رقم بخورد. مه نرمی بر زمین نشسته بود و صدای دور موتور ، آرام آرام نزدیک میشد . ماشین کلاسیک مشکی، با خطوطی براق و اصیل، در برابر پلههای ورودی ایستاد؛ آرام ، باوقار ، درست مثل مردی که از آن پیاده شد.
او با کتوشلوار مشکی با پیراهنی سفید، شبیه به شب و روزی که در هم آمیختهاند، گامهایش را با طمأنینه به سمت در ورودی برداشت. در دستش، تنها یک شاخه گل رز سفید بود؛ نه برای تجمل، که برای گفتن چیزی که زبان از آن قاصر است: دلتنگی، وفاداری، و عشقی که با گذر سالها هم از یاد نرفت.
هوای اطراف پر بود از عطر شیرینی که با نسیم شب مخلوط شده بود؛ نه آنقدر تند که فریاد بزند، نه آنقدر محو که گم شود—دقیقاً مثل حضوری که ناگهان قلب کاخ را لرزاند.
او آمده بود… نه برای فتح، نه برای نمایش، بلکه برای دیدن نگاهی که روزی جهانش را دگرگون کرده بود.
و در آن شب بیپایان، کاخ دیگر فقط سنگ و تاریخ نبود؛ قلبی شده بود که دوباره میتپید.
Reposted from:
𝙑𝙞𝙘𝙚𝙣

13.04.202512:14
+ بیا این رابطه رو تموم کنیم...
- تموم کنیم؟! مرواریدم، من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم.
+بیا... بیا این رابطه رو تموم کنیم.
مرد نگاهش رو روی صورت پسر چرخوند و وقتی اثری از شوخی ندید بلند شروع به خندیدن کرد، دست پسر رو گرفت و کنار خودش نشوند.
-ببین پسر کوچولوی من ،بعضیها میکشن، بعضیها میدزدن و بعضیها قلبت رو میشکنن، تو واقعاً فکر کردی میذارم همینجوری بری؟!
دستش رو روی صورت پسر کشید و موهاش رو پشت گوشش فرستاد.
-قلبهای شکسته، استخون ها رو هم میشکنن و من قرار نیست بذارم بری مروارید کوچولو؛ پس توی قبری که برات کندم میپوسی.
صورت پسر و قاب گرفت و با جنون بهش نگاه کرد.
-من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم عزیزم، ما تا همیشه پیش هم میمونیم.
- تموم کنیم؟! مرواریدم، من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم.
حرفهاش رو توی ذهنش مرور میکرد و مدام گوشهی ناخنش رو میجوید، وقتی مرد وارد خونه شد، کت و کیفش رو داخل کمد گذاشت و خودش رو روی مبل پرت کرد، اروم کنارش رفت و بهش نگاه کرد.
نگاه خیرهی مرد هم بهش دوخته شد، همه چیزی که میخواست بگه از ذهش پر کشید و دستپاچه زمزمه کرد...
+بیا... بیا این رابطه رو تموم کنیم.
مرد نگاهش رو روی صورت پسر چرخوند و وقتی اثری از شوخی ندید بلند شروع به خندیدن کرد، دست پسر رو گرفت و کنار خودش نشوند.
-ببین پسر کوچولوی من ،بعضیها میکشن، بعضیها میدزدن و بعضیها قلبت رو میشکنن، تو واقعاً فکر کردی میذارم همینجوری بری؟!
دستش رو روی صورت پسر کشید و موهاش رو پشت گوشش فرستاد.
-قلبهای شکسته، استخون ها رو هم میشکنن و من قرار نیست بذارم بری مروارید کوچولو؛ پس توی قبری که برات کندم میپوسی.
صورت پسر و قاب گرفت و با جنون بهش نگاه کرد.
-من دوتا قبر برای خودمون تدارک دیدم عزیزم، ما تا همیشه پیش هم میمونیم.








+1
Reposted from:
𝙑𝙞𝙘𝙚𝙣

13.04.202512:14
они говорят, что я начинаю теряться. но потеряться — это быть нигде. а я навсегда застряла в горящем пламени прошлого.☕️








+1
Reposted from:
𝃲 𝚪𝖺𝗉𝗎𝗇𝗓ᥱ𝗅

13.04.202512:14
▫️ 𝗆𝗒 𝗐𝖺𝗒 𝗈𝖿 𝖼𝗈𝗆𝗆𝗎𝗇𝗂𝖼𝖺𝗍𝗂𝗇𝗀
@Rapunzelpkbot ` 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗒𝗈𝗎 𝗍𝗁𝖾 𝖶𝗁𝗂𝗍𝖾 𝖱𝗈𝗌𝖾𝗌 .
@Rapunzelpkbot ` 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗒𝗈𝗎 𝗍𝗁𝖾 𝖶𝗁𝗂𝗍𝖾 𝖱𝗈𝗌𝖾𝗌 .
Reposted from:
𝐥𝐨𝐧𝐞𝐥𝐢𝐧𝐞𝐬𝐬

13.04.202512:13
و اکثر چیز ها در دامنه عظیم هستی خیلی خیلی کوچک و ناچیز بودند...
مخصوصا وقتی این احتمال وجود داشت که فقط یک سال دیگر زنده باشی
مخصوصا وقتی این احتمال وجود داشت که فقط یک سال دیگر زنده باشی




Reposted from:
𝖣𝖾𝖺𝖽 𝖲𝗍𝖺𝗋𝗌

13.04.202512:13
عمقِ تاریکیای که حتی نورِ ستارگان جرئت ورود به آن را نداشتند، و حالا، از دل آن تاریکی، منظومهای نو زاده شده است. روحهای مردهی ستارگان، در منظومهی خود ساخته، میدرخشند. و هر بار که ستارهای خاموش میشود، منظومهی تازهاش، روح او را در قالب سیارکی کوچک به یادگار نگه میدارد.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه دراین گورستان خاموش میشوند.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت میرود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید.
پالسهای خاموش برای همیشه در خلأی بیانتها گم میشوند.
سیاهچالهای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود میکشد.
شاید این منظومهی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه دراین گورستان خاموش میشوند.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت میرود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید.
پالسهای خاموش برای همیشه در خلأی بیانتها گم میشوند.
سیاهچالهای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود میکشد.
شاید این منظومهی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.


Reposted from:
Denira🦢🤍

13.04.202512:12
دنیا پر شده از آدم هایی که نه میتوان به آنها تکیه کرد و نه میتوان آنهارا برای ثانیه ای دوست داشت.
Records
13.04.202523:59
938Subscribers16.10.202423:59
0Citation index20.11.202423:59
176Average views per post05.04.202523:59
29Average views per ad post15.03.202523:59
12.50%ER13.04.202514:18
3.73%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
Log in to unlock more functionality.