
éɬơıƖɛ
j'aime ce garçon, j'aime sa voix
j'aime ses yeux, j'aime tout chez lui
j'aime ses yeux, j'aime tout chez lui
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateApr 18, 2024
Added to TGlist
Oct 13, 2024Latest posts in group " éɬơıƖɛ"
12.02.202519:42
09.02.202516:15
07.02.202517:40
Reposted from:
سـتارگـانِ مـرده؛

07.02.202517:40
در عمقِ تاریکیای که حتی نورِ بیرمقِ ستارگان هم جرئت ورود به آن ندارد، روحی تنها، در بندِ بیپایانی از پوچی معلق است.
هر نفسش، خنجری است که درونش را میدرد، و هر پلک زدنی، حکایتی است از خاطراتی که زخمهایش را عمیقتر میکنند.
در دلِ این تاریکیِ بیرحم، خاطراتش مثل خوره به جانش افتادهاند؛
تصاویری محو از دستهایی که هرگز او را در آغوش نگرفتند، صدایی که هرگز برای آرامشش نجوا نکرد، و چشمانی که هرگز نگاهش را نفهمیدند.
هر نفسش، خنجری است که درونش را میدرد، و هر پلک زدنی، حکایتی است از خاطراتی که زخمهایش را عمیقتر میکنند.
صدای شکسته شدن چیزی در سینهاش میپیچد؛ قلبی که سالها پیش ترک برداشته بود، اکنون زیر بار اندوه خرد میشود.
اشکهایی از جنسِ آتش، بر گونههای یخزدهاش میلغزند، و هر قطره، قسمتی از وجودش را با خود میبرد.
اما این اشکها هم، تسکین نیستند؛ تنها یادآورِ دردهایی هستند که هیچ پایانی ندارند.
آسمانِ بیانتها به او خیره شده، اما سکوتِ آن، سنگینتر از هر فریادی است.
گویی حتی کیهان هم از او روی برگردانده، و حالا او مانده و خلاای که هر لحظه بیشتر در وجودش رخنه میکند.
هر ستارهای که در دوردست خاموش میشود، گویی قسمتی از امیدش است که میمیرد.
در دلِ این تاریکیِ بیرحم، خاطراتش مثل خوره به جانش افتادهاند؛
تصاویری محو از دستهایی که هرگز او را در آغوش نگرفتند، صدایی که هرگز برای آرامشش نجوا نکرد، و چشمانی که هرگز نگاهش را نفهمیدند.
سردی، تمام وجودش را فراگرفته. نه سرمای جسم، بلکه سرمایی که از عمقِ جان میآید و حتی استخوانهایش را یخ میزند.شاید، در جایی که حتی ستارگان از ترس نمیدرخشند، پایانش در آغوشِ تاریکی به انتظار نشسته باشد.پایانی که نه رهایی است، نه آرامش؛ تنها محو شدن در چیزی است که هرگز پایان نمییابد.
صدها کهکشان دورش در سکوت فرو رفتهاند، اما هیچکس، هیچچیز، برای نجاتش نمیآید.
هرچه بیشتر به سوی تاریکی فرو میرود، صدای زنجیرهایی که به روحش پیچیدهاند، بلندتر میشود.
و در نهایت، هیچ چیز نمیماند.
نه نامی، نه خاطرهای، نه حتی نوری کوچک که راه بازگشتی را نشان دهد.
تنها چیزی که باقی میماند، یک سیاهیِ مطلق است؛ جایی که اشکها یخ میزنند، فریادها گم میشوند، و روح، در تنهاییِ بیپایان خود محو میشود.
07.02.202517:37
Reposted from:
ڪَهـرُبـاے '

07.02.202517:36
نخستین نگاـہ آـ؋ـتاب و درخشش بیـ؋ـروغ مهر؛
بر دار کشیـدنـد قلبے کـہ براے معشوقهام میتپیـد و او نیز براے دیگرے میدرخشیـد. روحے سرگردان کـہ در آستانهے مرگ و زنـدگیست، ؋ـقـداني میان او و عالمش. والامقام چون پادشاهے بر ؋ـراز آسمانها اما اینبار نهتنها بر زمین و زمان حاکم بود بر قلبِ بیرمق من نیز حکمرانے میکرد، ماننـد زمستانے سرد در تن و جانم تنیـدـہ و رنگ از رخسار بـرده، رزیسرخ میانِ انبوهے از تیغـہ و خارهایے زننـده، او بینقص بود، بیشک هماننـد مهتاب در آسمان میدرخشیـد اما براے معشوقهے خویش...
بر دار کشیـدنـد قلبے کـہ براے معشوقهام میتپیـد و او نیز براے دیگرے میدرخشیـد. روحے سرگردان کـہ در آستانهے مرگ و زنـدگیست، ؋ـقـداني میان او و عالمش. والامقام چون پادشاهے بر ؋ـراز آسمانها اما اینبار نهتنها بر زمین و زمان حاکم بود بر قلبِ بیرمق من نیز حکمرانے میکرد، ماننـد زمستانے سرد در تن و جانم تنیـدـہ و رنگ از رخسار بـرده، رزیسرخ میانِ انبوهے از تیغـہ و خارهایے زننـده، او بینقص بود، بیشک هماننـد مهتاب در آسمان میدرخشیـد اما براے معشوقهے خویش...
07.02.202517:32
@lixlixic
07.02.202517:30
07.02.202517:30
📭 Whisper of 𝖱𝗂𝗇𝖺 seen
07.02.202517:28
06.02.202517:09
06.02.202517:09
خوشگله
Log in to unlock more functionality.