Reposted from:
MorphoSyntax

28.04.202508:57
☰
بکندند مـوی و شخـودنـد روی
از ایران برآمد یکی هایوهوی
سـر سرکشان گشت پرگـرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک
هــمانا بریـن ســوگ با ما سپهر
ز دیده فرو باردی خون به مهر
شما نیز دیده پر از خون کنید
هـمـه جـامـهٔ نـاز بیرون کــنید
✍🏿 حکیم توس
@MorphoSyntax
بکندند مـوی و شخـودنـد روی
از ایران برآمد یکی هایوهوی
سـر سرکشان گشت پرگـرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک
هــمانا بریـن ســوگ با ما سپهر
ز دیده فرو باردی خون به مهر
شما نیز دیده پر از خون کنید
هـمـه جـامـهٔ نـاز بیرون کــنید
✍🏿 حکیم توس
@MorphoSyntax
Reposted from:
دفتر مشق



21.04.202509:35
«یقین (قطعیت) دشمن وحدت و دشمن تساهل است. حتی مسیح در لحظه آخر یقین نداشت...
بیایید دعا کنیم خداوند پاپی به ما اعطا کند که شک میکند، پاپی که گناه میکند و طلب آمرزش میکند و به مسیر خود ادامه میدهد».
#مجمع_کاردینالها
محصول ۲۰۲۴
کارگردان: ادوارد برگر
@Qavaami_54
بیایید دعا کنیم خداوند پاپی به ما اعطا کند که شک میکند، پاپی که گناه میکند و طلب آمرزش میکند و به مسیر خود ادامه میدهد».
#مجمع_کاردینالها
محصول ۲۰۲۴
کارگردان: ادوارد برگر
@Qavaami_54
26.03.202500:34
🔶 در پی تو همیدوم گر چه که میدوانمت
اگر دقیقۀ* «ارْجِعِی اِلَیٰ رَبِّک» [فجر: ۲۸] بدانی، این جملۀ رموز بر تو کشف شود. رجوع، بازگردیدن بود به جایی که از آنجا آمده باشد. مرغی لطیف را از عالم غیب به عالم شهادت فرستادند «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» [حِجر: ۲۹؛ ص: ۷۲]، تا روزی چند در این قفصِ* کثیف، «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ» [آلعمران: ۵۹]، بانگی چند بکند. عبارت از آن مرغ لطیف، «خَلَقَ اللهُ الأَرواحَ قَبلَ الأَجسادِ بِأَلفَی عامٍ»، کنایت از این قفص کثیف، «إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ» [ص: ۷۱]، بانگش «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ» [ذاریات: ۵۶]، آواز دلنوازش «وَ أَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» [بقره: ۴۳]، «ادْعُونِی اَسْتَجِبْ لَکمْ» [غافر: ۶۰]، «ادْعُوا رَبَّکمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» [اعراف: ۵۵].
خداوندا، چرا؟
تا آیینۀ مُغَیّبات و محجوبات شود، «أَرِنَا الأَشیاءَ کما هِیَ»، مرا شناسد، عظمت من بداند، «کنتُ کنزاً مَخفیّاً فَأَحبَبتُ أَن أُعرَفَ».
خداوندا، در این چه حکمت؟
من آواز دلنواز بنده دوست میدارم. «أَنینُ المُذنِبینَ أَحَبُّ إِلَی اللهِ مِن زَجَلِ المُسَبِّحینَ». زلیخا یوسف را محبوس کرد «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» [یوسف: ۴۲]. زندانبان را گفت: «او را چوب بیمحابا زن که من آواز یوسف دوست میدارم». بندگان در زندانِ «الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ» محبوس کرد. سَجّانِ* قضا و قدر را گفت: «او را بدین چوبها میزن «وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوفْ وَ الْجُوعِ» [بقره: ۱۵۵] که من آواز بنده دوست میدارم»؛ «أَنینُ المُذنِبینَ».
🔹واژگان فارسی
دقیقه: نکته باریک
قفص: قفس
سجّان: زندانبان
🔹عبارتهای عربی
✓ ارْجِعِی اِلَیٰ رَبِّک: به سوی پروردگارت برگرد.
✓ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی: و از روح خودم در او دمیدم.
✓ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ: او را از خاک آفرید.
✓ خَلَقَ اللهُ الأَرواحَ قَبلَ الأَجسادِ بِأَلفَی عامٍ: خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید.
✓ اِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ: همانا من بشری را از گِل میآفرینم.
✓ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ: و جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه مرا عبادت کنند.
✓ وَ أَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ: و نماز را به پای دارید و زکات را بپردازید.
✓ ادْعُونِی اَسْتَجِبْ لَکمْ: مرا بخوانید تا [دعاهای] شما را اجابت کنم.
✓ ادْعُوا رَبَّکمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً: پروردگارتان را با زاری و پنهانی بخوانید.
✓ أَرِنَا الأَشیاءَ کما هِیَ: چیزها را همانطور که هستند به ما نشان بده.
✓ کنتُ کنزاً مَخفیّاً فَأَحبَبتُ أَن أُعرَفَ: من گنجی پنهان بودم پس دوست داشتم که شناخته شوم.
✓ أَنینُ المُذنِبینَ أَحَبُّ إِلَی اللهِ مِن زَجَلِ المُسَبِّحینَ: ناله گناهکاران نزد خداوند محبوبتر از فریاد تسبیحگویان است.
✓ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ: پس چند سالی را در زندان مانْد.
✓ الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ: دنیا زندان مؤمن است.
✓ وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوفْ وَ الْجُوعِ: و قطعاً شما را با چیزی از ترس و گرسنگی میآزماییم.
✓ أَنینُ المُذنِبینَ: ناله گناهکاران.
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شماره ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۵۲ب
#سحرگاهی
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
اگر دقیقۀ* «ارْجِعِی اِلَیٰ رَبِّک» [فجر: ۲۸] بدانی، این جملۀ رموز بر تو کشف شود. رجوع، بازگردیدن بود به جایی که از آنجا آمده باشد. مرغی لطیف را از عالم غیب به عالم شهادت فرستادند «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» [حِجر: ۲۹؛ ص: ۷۲]، تا روزی چند در این قفصِ* کثیف، «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ» [آلعمران: ۵۹]، بانگی چند بکند. عبارت از آن مرغ لطیف، «خَلَقَ اللهُ الأَرواحَ قَبلَ الأَجسادِ بِأَلفَی عامٍ»، کنایت از این قفص کثیف، «إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ» [ص: ۷۱]، بانگش «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ» [ذاریات: ۵۶]، آواز دلنوازش «وَ أَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» [بقره: ۴۳]، «ادْعُونِی اَسْتَجِبْ لَکمْ» [غافر: ۶۰]، «ادْعُوا رَبَّکمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» [اعراف: ۵۵].
خداوندا، چرا؟
تا آیینۀ مُغَیّبات و محجوبات شود، «أَرِنَا الأَشیاءَ کما هِیَ»، مرا شناسد، عظمت من بداند، «کنتُ کنزاً مَخفیّاً فَأَحبَبتُ أَن أُعرَفَ».
خداوندا، در این چه حکمت؟
من آواز دلنواز بنده دوست میدارم. «أَنینُ المُذنِبینَ أَحَبُّ إِلَی اللهِ مِن زَجَلِ المُسَبِّحینَ». زلیخا یوسف را محبوس کرد «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» [یوسف: ۴۲]. زندانبان را گفت: «او را چوب بیمحابا زن که من آواز یوسف دوست میدارم». بندگان در زندانِ «الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ» محبوس کرد. سَجّانِ* قضا و قدر را گفت: «او را بدین چوبها میزن «وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوفْ وَ الْجُوعِ» [بقره: ۱۵۵] که من آواز بنده دوست میدارم»؛ «أَنینُ المُذنِبینَ».
🔹واژگان فارسی
دقیقه: نکته باریک
قفص: قفس
سجّان: زندانبان
🔹عبارتهای عربی
✓ ارْجِعِی اِلَیٰ رَبِّک: به سوی پروردگارت برگرد.
✓ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی: و از روح خودم در او دمیدم.
✓ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ: او را از خاک آفرید.
✓ خَلَقَ اللهُ الأَرواحَ قَبلَ الأَجسادِ بِأَلفَی عامٍ: خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید.
✓ اِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ: همانا من بشری را از گِل میآفرینم.
✓ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ: و جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه مرا عبادت کنند.
✓ وَ أَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ: و نماز را به پای دارید و زکات را بپردازید.
✓ ادْعُونِی اَسْتَجِبْ لَکمْ: مرا بخوانید تا [دعاهای] شما را اجابت کنم.
✓ ادْعُوا رَبَّکمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً: پروردگارتان را با زاری و پنهانی بخوانید.
✓ أَرِنَا الأَشیاءَ کما هِیَ: چیزها را همانطور که هستند به ما نشان بده.
✓ کنتُ کنزاً مَخفیّاً فَأَحبَبتُ أَن أُعرَفَ: من گنجی پنهان بودم پس دوست داشتم که شناخته شوم.
✓ أَنینُ المُذنِبینَ أَحَبُّ إِلَی اللهِ مِن زَجَلِ المُسَبِّحینَ: ناله گناهکاران نزد خداوند محبوبتر از فریاد تسبیحگویان است.
✓ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ: پس چند سالی را در زندان مانْد.
✓ الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ: دنیا زندان مؤمن است.
✓ وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوفْ وَ الْجُوعِ: و قطعاً شما را با چیزی از ترس و گرسنگی میآزماییم.
✓ أَنینُ المُذنِبینَ: ناله گناهکاران.
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شماره ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۵۲ب
#سحرگاهی
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
23.03.202500:10
خدایا!
دستمان گیر و اگر نه از دست برویم. هشیارمان کن، مبادا که از شربت غرور مست بژویم. به قدم اخلاص آمدیم، دری بگشای تا درآییم. بر پای انتظارمان مدار، نبادا که دیر نپاییم. سرِ کَرَم به قبول درجنبان تا بر سر آییم. بلبلانِ گلزار اسراریم؛ گُلی بشکفان تا خوش بسُراییم. اگر چو گوی بیسر و بُنیم، هم در میدان حُکمت به سر آمدیم و اگر چو حلقه ناراست شدیم، آخر هم بدین در آمدیم. اگر بنوازی، که گوید چرا؟ و اگر بیندازی، که تواند گفت کجا؟ و اگر بخوانی که را مجال طعنی؟ و اگر برانی که را زَهره که گوید به چه معنی؟ خدایا ببخش و ببخشا[ی]. بخوان و دری بگشای. بار دِه و بگو درآی. پرده برگیر و جمال بنمای. همه را بر خوانِ احسان بنشان. همه را به مجلس اُنس برسان.
برحمتک یا ارحم الراحمین.
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شماره ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۵۳ب
موسیقی زمینه: فلوت عربی
#سحرگاهی۲۳
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
دستمان گیر و اگر نه از دست برویم. هشیارمان کن، مبادا که از شربت غرور مست بژویم. به قدم اخلاص آمدیم، دری بگشای تا درآییم. بر پای انتظارمان مدار، نبادا که دیر نپاییم. سرِ کَرَم به قبول درجنبان تا بر سر آییم. بلبلانِ گلزار اسراریم؛ گُلی بشکفان تا خوش بسُراییم. اگر چو گوی بیسر و بُنیم، هم در میدان حُکمت به سر آمدیم و اگر چو حلقه ناراست شدیم، آخر هم بدین در آمدیم. اگر بنوازی، که گوید چرا؟ و اگر بیندازی، که تواند گفت کجا؟ و اگر بخوانی که را مجال طعنی؟ و اگر برانی که را زَهره که گوید به چه معنی؟ خدایا ببخش و ببخشا[ی]. بخوان و دری بگشای. بار دِه و بگو درآی. پرده برگیر و جمال بنمای. همه را بر خوانِ احسان بنشان. همه را به مجلس اُنس برسان.
برحمتک یا ارحم الراحمین.
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شماره ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۵۳ب
موسیقی زمینه: فلوت عربی
#سحرگاهی۲۳
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
16.03.202509:35
روزه هرچند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
#حافظ
🔹بیت مناسب حال، وقتی رمضان به نیمه میرسد.
@Qavaami_54
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
#حافظ
🔹بیت مناسب حال، وقتی رمضان به نیمه میرسد.
@Qavaami_54
15.03.202512:59
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبهشکن میرسد چه چاره کنم
#حافظ
@Qavaami_54
بهار توبهشکن میرسد چه چاره کنم
#حافظ
@Qavaami_54
26.04.202517:09
چه توانست کرد جز صبر و استسلام که قضا چنین نیست که آدمی زَهره دارد که با وی کوشش کند.
#تاریخ_بیهقی
( نشر سخن، ۱۳۹۰، ص۷۱۳)
@Qavaami_54
#تاریخ_بیهقی
( نشر سخن، ۱۳۹۰، ص۷۱۳)
@Qavaami_54
20.04.202519:52
تلخ است پیش طایفهای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر میپراکنند
ای متقی گر اهل دلی دیدهها بدوز
کاینان به دل ربودن مردم معیناند
یا پردهای به چشم تأمل فروگذار
یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند
جانم دریغ نیست و لیکن دل ضعیف
صندوق سر توست نخواهم که بشکنند
حسن تو نادر است در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر مناند
#سعدی_خوانی
@Qavaami_54
از معتقد شنو که شکر میپراکنند
ای متقی گر اهل دلی دیدهها بدوز
کاینان به دل ربودن مردم معیناند
یا پردهای به چشم تأمل فروگذار
یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند
جانم دریغ نیست و لیکن دل ضعیف
صندوق سر توست نخواهم که بشکنند
حسن تو نادر است در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر مناند
#سعدی_خوانی
@Qavaami_54
26.03.202500:34
🔶 در پی تو همیدوم گر چه که میدوانمت
◀️ مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شماره ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۵۲ب
Ⓜ️ موسیقی زمینه: تصنیف شمس الضحی اثر محسن نفر (۱۳۶۳)
#سحرگاهی
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
◀️ مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شماره ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۵۲ب
Ⓜ️ موسیقی زمینه: تصنیف شمس الضحی اثر محسن نفر (۱۳۶۳)
#سحرگاهی
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
17.03.202506:43
با سپاس از تذکر همراه گرامی کانال، ظاهراً این رباعی در دیباچه کتاب مرصادالعباد، اثر نجمالدین رازی (۵۷۳-۶۵۴ق) هم آمده است:
آن را که دل از عشق پر آتش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصه عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصهشان خوش باشد
مرصاد العباد، تصحیح محمدامین ریاحی، چاپ دهم، ۱۳۸۳، ص۱۱
آن را که دل از عشق پر آتش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصه عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصهشان خوش باشد
مرصاد العباد، تصحیح محمدامین ریاحی، چاپ دهم، ۱۳۸۳، ص۱۱


16.03.202507:19
ندانستهای که بازی که به بازی، دست سلطان رها کند، عاقبت او وخامت پذیرد.
مجالس صدرالدین اشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخه خطی از مجموعه شماره ۱۷۹۷ کتابخانه مدرسه سپهسالار؛ برگ ۱۳۴ب
@Qavaami_54
مجالس صدرالدین اشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخه خطی از مجموعه شماره ۱۷۹۷ کتابخانه مدرسه سپهسالار؛ برگ ۱۳۴ب
@Qavaami_54


20.04.202509:47
یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت: «کجایی که مشتاق بودهام»؟
گفت: «مشتاقی به که ملولی».
دیر آمدى اى نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
معشوقه که دیر دیر بینند
آخر کم از آن که سیر بینند
#سعدی
#گلستان
#شجریان
🔹 فردا اول اردیبهشتماه، روز سعدی است.
همه گویند، ولی گفته سعدی دگر است...
@Qavaami_54
گفت: «مشتاقی به که ملولی».
دیر آمدى اى نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
معشوقه که دیر دیر بینند
آخر کم از آن که سیر بینند
#سعدی
#گلستان
#شجریان
🔹 فردا اول اردیبهشتماه، روز سعدی است.
همه گویند، ولی گفته سعدی دگر است...
@Qavaami_54
25.03.202500:33
آری، جواهر گرانمایه و زر سرخِ سلطان را همۀ شاهان و امیران به جان طلبند و او آن را در خاک به ودیعت مینهد؛ زیرا که به هر که دهد، تصرّف کند و خاک همچنان باز سپارد.
جواهر و زواهرِ* قرب را همه جهان خریدارند و طالباند؛ اما این گنج صفات الّا در دل خاکیان ننهم که ایشاناند که حوالت با خود نکنند و همچنان سربهمُهر با من سپارند. بر بام و درش، به رسم اقامتِ عزت نشاندهام «اِذْ یتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیمِینِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ» [ق: ۱۷]. نگذارم که از این گنج یک جوهر ضایع شود، یا یک دُرستِ خِلاص* از میان این همیان* ضایع گردد «مَا یلْفِظُ مِن قَوْلٍ» الآیة [ق: ۱۸]، تا چون سیلاب اجل درآید، متقاضی محبتِ ازل به در آید، سَرِ این گنج برگشایم: «وَ جَاءَتْ سَکرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» [ق: ۱۹].
🔹واژگان
زواهر: زینتها
درست خلاص: سکه زر کامل و خالص
همیان: کیسهٔ زر، انبان
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۱۰۷آ
Ⓜ️ موسیقی زمینه: تار استاد فرهنگ شریف
#سحرگاهی۲۵
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
جواهر و زواهرِ* قرب را همه جهان خریدارند و طالباند؛ اما این گنج صفات الّا در دل خاکیان ننهم که ایشاناند که حوالت با خود نکنند و همچنان سربهمُهر با من سپارند. بر بام و درش، به رسم اقامتِ عزت نشاندهام «اِذْ یتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیمِینِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ» [ق: ۱۷]. نگذارم که از این گنج یک جوهر ضایع شود، یا یک دُرستِ خِلاص* از میان این همیان* ضایع گردد «مَا یلْفِظُ مِن قَوْلٍ» الآیة [ق: ۱۸]، تا چون سیلاب اجل درآید، متقاضی محبتِ ازل به در آید، سَرِ این گنج برگشایم: «وَ جَاءَتْ سَکرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» [ق: ۱۹].
🔹واژگان
زواهر: زینتها
درست خلاص: سکه زر کامل و خالص
همیان: کیسهٔ زر، انبان
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۱۰۷آ
Ⓜ️ موسیقی زمینه: تار استاد فرهنگ شریف
#سحرگاهی۲۵
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
17.03.202501:49
◀️ رباعی، منسوب به شیخ بهایی (۹۵۳-۱۰۳۱ق) است که چند قرن پس از صدرالدین میزیسته است!
او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصۀ عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصّهشان خَوش باشد
(کلیات اشعار شیخ بهایی، تصحیح غلامرضا جواهری، ص۸۴)
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصۀ عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصّهشان خَوش باشد
(کلیات اشعار شیخ بهایی، تصحیح غلامرضا جواهری، ص۸۴)
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
15.03.202522:25
2⃣
قصه باز و پیرزن
یک روز بازِ سلطان محمود در فضای صحرا به پرواز آمد. ناگاه... پای باز در حلقۀ دام پیرزنی گرفتار شد. آن پیرزن هیکلی بس شگرف دید و جوهری عجب بزرگ. گفت: میهمانِ عزیز است، ماحَضَری* پیش باید برد... قدری گاوَرس* پیش او ریخت. او به سوی آن دانه التفات نکرد... پیرزن پنداشت که ناخوردنش از اِعوِجاجِ* منقار است. آن بیالتفاتیِ باز را بر قصور* حمل کرد نه بر تقصیرِ خود و آن تعزّزِ* او حوالت با کجی آلت او کرد نه با کجی حالت خود.... مقراض* بیاورد و سر منقارِ باز ببرید. باز را خود کُربتِ* غربت با درد جدایی قرین شد... دانست که دود دل کبکی شبیخون آورده است و سوز جگر دُرّاج،* پنجه در دامان زمان او افکنده است... سرِ تحیّر بر زانوی تحسّر نهاده و در وادی تفکر افتاد. پیرزن چون دید که منقارش پیش آن دانه، لثام احتشام* نمیگشاید... مرکب خاطر را در میدان تفکر در جَوَلان آورد...که مگر* مانع از چیدن علف، افراط حرارت است و پوستین سنجابی* پوشید[ه] است ...آن پیرزن از سر گمان کج، چون کمان بالهای وی را برکند. باز را قصّۀ غصه دراز گشت و چون شاخ درختان در خزان، از برگ پروبال برهنه شد... بار دیگر عجوز، نظر شفقت بر حالش گماشت و از سر تا پایش مطالعه میکرد. نظرش بر چَنگ او افتاد. پیرزن آواز آغاز نهاد که این عاجز بیکس، به چه گناه چنین مظلوم است و به چه جریمه چنین محروم؟ ناخنکهاش دراز شده و کس نچیده و عیبهاش ظاهر و کس ندیده. ناخن او ببرید و آلت صیدش باطل کرد. آن باز به تعجب که پس از این لقمه به کدام انگشت در دهان نهم و طعمه به کدام آلت حاصل کنم؟ ناخنی که به خون نازنینان خضاب* کردمی، امروز لقمۀ دهان کاز* شد و حَنَک* چنگم* به زخمۀ* مقراض از ساز شد.* آخَر این غم را آخِری باید و این رنج را غمخواری. پریشانی به غایت کمال رسید... مُنهیان* غیبی به گوش هوشش فروگفتند که اگرچه شبِ بَلا تاریک است، اما دل خوش دار که فرج نزدیک است. در این حال بودند که آواز منادیِ سلطان برآمد که هر کس که شاهباز را به حضرت شاه بازآرد، سزا[ی] خلعتهای سَنیّ* و صلتهای هنی* گردد. پیرزن پنداشت که خدمتهای شایسته به جای آورده است؛ جواب داد که باز در کاشانۀ من است. سرهنگان سلطان به خانۀ پیرزن آمدند، باز را بر آن حال دیدند. او را با پیرزن به درگاه سلطان بردند و قصّه باز گفتند. سلطان فرمان داد که باز را پیش درگاه بنشانند تا خلایق به نظر عبرت مینگرند... و منادی زنند که این سزای آن باز است که دست سلطان بگذارد و به آشیان پیرزنان رخت اقامت فرونهد.
ای مستمعان، نه قصّۀ باز و سلطان میگویم؛ قصّۀ عاصیان و رحیم و رحمان میگویم.
وجودت آن باز است که بر کنگرۀ ایوان «بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ مِنْ أصَابِع الرَّحمن» آشیان دارد و جرایتِ نوالۀ نوال* از گوشۀ خوان احسان دارد (یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ) [شُعَرا: ۷۹]... چون به آشیان طلب دنیای غدّار* فرود آید، آن باز است که گرفتار آشیان پیرزنِ «الدُّنیا غَدّارةٌ مَکّارَةٌ» شده است. بیم باشد که به مقراض غفلت، منقار ایمانش بِبُرد و به اَنامِل* معصیت، پروبال تقوایش بِکَنَد و به زخم کاردِ شُبهت، چنگ یقینش پاره کند.
چون منادی (ارْجِعِی اِلَی رَبِّک) [فجر: ۲۸] برنشیند و آواز (کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) [آلعمران: ۱۸۵؛ انبیا: ۳۵؛ عنکبوت: ۵۷] دردهد، تو را بدان فضیحت با درگاه پادشاه برند و بر درِ سراپردۀ سیاستش معلّق دارند و منادی میزنند که این سزای آن عاصی غافل است که آشیان وصال جبّار بگذارَد و سر همت به کلبۀ دنیای نابِکار فرود آرد.
و خواجه، سر از تراکم* خجالت در پیش افکنده...
🔹واژگان:
ماحَضَر: خوراک ساده
گاوَرس: دانهای تلخ از نوع ارزن
اعوجاج: کجی
قصور: عجز و درماندگی
تعزز: بزرگی، تفاخر
مقراض: قیچی
کُربت: اندوه و غم
دُراج: پرندهای رنگین مانند کبک
لثام احتشام: نقاب حیا؟
مگر: شاید
سنجابی: به رنگ سنجاب، سنجابگون
خَضاب: رنگین
کاز: ناخنگیر
حَنَک: منقار، زیرگلو، اینجا: خمیدگی ناخن چنگال پرنده
چنگ: پنجه باز؛ نیز ساز زهی که سر آن خمیده است.
زخمه: جراحت و زخم، نیز به معنی نواختن ساز
از ساز شد: ناساز شد، ناموزون شد
منهیان: جارچیان، خبررسانندگان
خلعت سنی: جامه گرانقدر
صلت: صله و بخشش، عطا
هنیّ: گوارا، آنچه بیزحمت به دست آید
جرایت نواله نوال: سهم روزی، جیره لقمه نصیب
غَدّار: پیمانشکن، حیلهگر
انامل: سرانگشتان
تراکم: انبوهی
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگهای ۵۶ب تا ۵۷ب
#سحرگاهی۱۶
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
قصه باز و پیرزن
یک روز بازِ سلطان محمود در فضای صحرا به پرواز آمد. ناگاه... پای باز در حلقۀ دام پیرزنی گرفتار شد. آن پیرزن هیکلی بس شگرف دید و جوهری عجب بزرگ. گفت: میهمانِ عزیز است، ماحَضَری* پیش باید برد... قدری گاوَرس* پیش او ریخت. او به سوی آن دانه التفات نکرد... پیرزن پنداشت که ناخوردنش از اِعوِجاجِ* منقار است. آن بیالتفاتیِ باز را بر قصور* حمل کرد نه بر تقصیرِ خود و آن تعزّزِ* او حوالت با کجی آلت او کرد نه با کجی حالت خود.... مقراض* بیاورد و سر منقارِ باز ببرید. باز را خود کُربتِ* غربت با درد جدایی قرین شد... دانست که دود دل کبکی شبیخون آورده است و سوز جگر دُرّاج،* پنجه در دامان زمان او افکنده است... سرِ تحیّر بر زانوی تحسّر نهاده و در وادی تفکر افتاد. پیرزن چون دید که منقارش پیش آن دانه، لثام احتشام* نمیگشاید... مرکب خاطر را در میدان تفکر در جَوَلان آورد...که مگر* مانع از چیدن علف، افراط حرارت است و پوستین سنجابی* پوشید[ه] است ...آن پیرزن از سر گمان کج، چون کمان بالهای وی را برکند. باز را قصّۀ غصه دراز گشت و چون شاخ درختان در خزان، از برگ پروبال برهنه شد... بار دیگر عجوز، نظر شفقت بر حالش گماشت و از سر تا پایش مطالعه میکرد. نظرش بر چَنگ او افتاد. پیرزن آواز آغاز نهاد که این عاجز بیکس، به چه گناه چنین مظلوم است و به چه جریمه چنین محروم؟ ناخنکهاش دراز شده و کس نچیده و عیبهاش ظاهر و کس ندیده. ناخن او ببرید و آلت صیدش باطل کرد. آن باز به تعجب که پس از این لقمه به کدام انگشت در دهان نهم و طعمه به کدام آلت حاصل کنم؟ ناخنی که به خون نازنینان خضاب* کردمی، امروز لقمۀ دهان کاز* شد و حَنَک* چنگم* به زخمۀ* مقراض از ساز شد.* آخَر این غم را آخِری باید و این رنج را غمخواری. پریشانی به غایت کمال رسید... مُنهیان* غیبی به گوش هوشش فروگفتند که اگرچه شبِ بَلا تاریک است، اما دل خوش دار که فرج نزدیک است. در این حال بودند که آواز منادیِ سلطان برآمد که هر کس که شاهباز را به حضرت شاه بازآرد، سزا[ی] خلعتهای سَنیّ* و صلتهای هنی* گردد. پیرزن پنداشت که خدمتهای شایسته به جای آورده است؛ جواب داد که باز در کاشانۀ من است. سرهنگان سلطان به خانۀ پیرزن آمدند، باز را بر آن حال دیدند. او را با پیرزن به درگاه سلطان بردند و قصّه باز گفتند. سلطان فرمان داد که باز را پیش درگاه بنشانند تا خلایق به نظر عبرت مینگرند... و منادی زنند که این سزای آن باز است که دست سلطان بگذارد و به آشیان پیرزنان رخت اقامت فرونهد.
ای مستمعان، نه قصّۀ باز و سلطان میگویم؛ قصّۀ عاصیان و رحیم و رحمان میگویم.
وجودت آن باز است که بر کنگرۀ ایوان «بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ مِنْ أصَابِع الرَّحمن» آشیان دارد و جرایتِ نوالۀ نوال* از گوشۀ خوان احسان دارد (یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ) [شُعَرا: ۷۹]... چون به آشیان طلب دنیای غدّار* فرود آید، آن باز است که گرفتار آشیان پیرزنِ «الدُّنیا غَدّارةٌ مَکّارَةٌ» شده است. بیم باشد که به مقراض غفلت، منقار ایمانش بِبُرد و به اَنامِل* معصیت، پروبال تقوایش بِکَنَد و به زخم کاردِ شُبهت، چنگ یقینش پاره کند.
چون منادی (ارْجِعِی اِلَی رَبِّک) [فجر: ۲۸] برنشیند و آواز (کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) [آلعمران: ۱۸۵؛ انبیا: ۳۵؛ عنکبوت: ۵۷] دردهد، تو را بدان فضیحت با درگاه پادشاه برند و بر درِ سراپردۀ سیاستش معلّق دارند و منادی میزنند که این سزای آن عاصی غافل است که آشیان وصال جبّار بگذارَد و سر همت به کلبۀ دنیای نابِکار فرود آرد.
و خواجه، سر از تراکم* خجالت در پیش افکنده...
🔹واژگان:
ماحَضَر: خوراک ساده
گاوَرس: دانهای تلخ از نوع ارزن
اعوجاج: کجی
قصور: عجز و درماندگی
تعزز: بزرگی، تفاخر
مقراض: قیچی
کُربت: اندوه و غم
دُراج: پرندهای رنگین مانند کبک
لثام احتشام: نقاب حیا؟
مگر: شاید
سنجابی: به رنگ سنجاب، سنجابگون
خَضاب: رنگین
کاز: ناخنگیر
حَنَک: منقار، زیرگلو، اینجا: خمیدگی ناخن چنگال پرنده
چنگ: پنجه باز؛ نیز ساز زهی که سر آن خمیده است.
زخمه: جراحت و زخم، نیز به معنی نواختن ساز
از ساز شد: ناساز شد، ناموزون شد
منهیان: جارچیان، خبررسانندگان
خلعت سنی: جامه گرانقدر
صلت: صله و بخشش، عطا
هنیّ: گوارا، آنچه بیزحمت به دست آید
جرایت نواله نوال: سهم روزی، جیره لقمه نصیب
غَدّار: پیمانشکن، حیلهگر
انامل: سرانگشتان
تراکم: انبوهی
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگهای ۵۶ب تا ۵۷ب
#سحرگاهی۱۶
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
14.03.202522:43
2⃣
پادشاهان را قاعدهای است که چون خواهند که فرزندِ خود را از زهر گَزاینده امان دهند، میان مِعدۀ او و جسم او، به زَهر آشنایی افکنند تا مِزاج او مُتَعَوِّدِ* آن گردد و با وی آشنا گردد؛ از مَقْدَمِ آشنایانش زحمت نباشد. هر روز از آن زهر، سَرِ سوزنی با طُعمۀ وی بیامیزند و بهتدریج میافزایند تا بدان جای رسد که بسیارش همچون اندک شود بیکار، و هیچ زخم بر روح نزند.
عزّتْ شراب تجلیّاش زهری دارد که اگر زخمش بر جگر آسمان آید، کلاه مَغربیدوختِ مَفرَقِ* آفتابش از سر بیفتد و زورقِ سیمینِ ماه که سابِحِ* این لُجّۀ* ازرق* است، در غرقابِ فنا افتد و اگر بویی از آن به مشام ایام رسد، سیاهی از حدقۀ شب، چنان رخت بربندد که یک انسان در عینِ عالم نماند و سفیدی از چهرۀ روز چنان زائل شود که اثر حَیات در قالَبِ زمان پیدا نبود و اگر آسی* از آن شربت زهرآلود به حوصلۀ* زمین رسد، از اجزای عروقش آثار نامیه* بهکلی منقطع شود و بیخ نهال قرارش از مَنابِت* وجود منقطع گردد؛ نه کوه را کمر ماند نه فلک را قمر. از این بُوَد که در ابتدای حالْ عرضِ این شربت با تشنگی لب بساختند و ساغر این شراب از دست بینداختند: «فَاَبَیْنَ اَنْ یحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا» [احزاب: ۷۲].
سلطانِ عنایتِ ازلی چون خواست که جگر طالبان امّت را بیتحاشی* از راه قَلّاشی،* راه در حرمِ وصالِ جلال دهد، در این عالَم این زَهرِ وحدتِ کلمۀ «لا» را با طعمۀ ایمان بیامیخت و به سَرِ سوزنِ زبان، در مَذاقِ* جان ایشان نهاد. پس خطاب مستطاب میفرستد که: ای دایگان توفیق، زهرشان بیفزای: «اذْکرُوا اللَّهَ ذِکراً کثِیراً» [احزاب: ۴۱] تا طفل جان عادتپذیرِ کلمه گردد، پروردۀ طعمۀ «لا» شود، برخوردۀ زهر بلا گردد تا فردا که عَیانْ بیان شود، زمینْ آسمان شود، نهانْ پیدا گردد، جمالْ پرده براندازد، جلالْ شمع وصال برافروزد، سلطانِ وحدت کوس «لِمَنِ الْمُلْک» [غافر: ۱۶] بزند، جانِ بنده، به حکم آشنایی سپر بیندازد؛ بلکه گردن تمنا برافرازد.
🔹واژگان:
مُتعوِّد: عادتکننده و خوگر
مفرق: فرق سر
سابح: شناگر
لجه: میان دریا
ازرق: نیلگون
آس: ذره کوچک
حوصله: ژاغَر، چینهدان، کیسهای بین حلقوم و معده مرغ
نامیه: آفرینش؛ نیز نفس نامیه: نفس نباتی
مَنابِت: جمع مَنبِت؛ رُستنگاه، منشأ، ریشه
تحاشی: پرهیز، دوری
قلاشی: حیلهگری، رندی
مذاق: ذائقه
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۱۰۰ب
Ⓜ️ موسیقی زمینه: قطعهٔ رهایی از آلبوم باران عشق، اثر ناصر چشمآذر (۱۳۷۳)
#سحرگاهی۱۵
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
پادشاهان را قاعدهای است که چون خواهند که فرزندِ خود را از زهر گَزاینده امان دهند، میان مِعدۀ او و جسم او، به زَهر آشنایی افکنند تا مِزاج او مُتَعَوِّدِ* آن گردد و با وی آشنا گردد؛ از مَقْدَمِ آشنایانش زحمت نباشد. هر روز از آن زهر، سَرِ سوزنی با طُعمۀ وی بیامیزند و بهتدریج میافزایند تا بدان جای رسد که بسیارش همچون اندک شود بیکار، و هیچ زخم بر روح نزند.
عزّتْ شراب تجلیّاش زهری دارد که اگر زخمش بر جگر آسمان آید، کلاه مَغربیدوختِ مَفرَقِ* آفتابش از سر بیفتد و زورقِ سیمینِ ماه که سابِحِ* این لُجّۀ* ازرق* است، در غرقابِ فنا افتد و اگر بویی از آن به مشام ایام رسد، سیاهی از حدقۀ شب، چنان رخت بربندد که یک انسان در عینِ عالم نماند و سفیدی از چهرۀ روز چنان زائل شود که اثر حَیات در قالَبِ زمان پیدا نبود و اگر آسی* از آن شربت زهرآلود به حوصلۀ* زمین رسد، از اجزای عروقش آثار نامیه* بهکلی منقطع شود و بیخ نهال قرارش از مَنابِت* وجود منقطع گردد؛ نه کوه را کمر ماند نه فلک را قمر. از این بُوَد که در ابتدای حالْ عرضِ این شربت با تشنگی لب بساختند و ساغر این شراب از دست بینداختند: «فَاَبَیْنَ اَنْ یحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا» [احزاب: ۷۲].
سلطانِ عنایتِ ازلی چون خواست که جگر طالبان امّت را بیتحاشی* از راه قَلّاشی،* راه در حرمِ وصالِ جلال دهد، در این عالَم این زَهرِ وحدتِ کلمۀ «لا» را با طعمۀ ایمان بیامیخت و به سَرِ سوزنِ زبان، در مَذاقِ* جان ایشان نهاد. پس خطاب مستطاب میفرستد که: ای دایگان توفیق، زهرشان بیفزای: «اذْکرُوا اللَّهَ ذِکراً کثِیراً» [احزاب: ۴۱] تا طفل جان عادتپذیرِ کلمه گردد، پروردۀ طعمۀ «لا» شود، برخوردۀ زهر بلا گردد تا فردا که عَیانْ بیان شود، زمینْ آسمان شود، نهانْ پیدا گردد، جمالْ پرده براندازد، جلالْ شمع وصال برافروزد، سلطانِ وحدت کوس «لِمَنِ الْمُلْک» [غافر: ۱۶] بزند، جانِ بنده، به حکم آشنایی سپر بیندازد؛ بلکه گردن تمنا برافرازد.
🔹واژگان:
مُتعوِّد: عادتکننده و خوگر
مفرق: فرق سر
سابح: شناگر
لجه: میان دریا
ازرق: نیلگون
آس: ذره کوچک
حوصله: ژاغَر، چینهدان، کیسهای بین حلقوم و معده مرغ
نامیه: آفرینش؛ نیز نفس نامیه: نفس نباتی
مَنابِت: جمع مَنبِت؛ رُستنگاه، منشأ، ریشه
تحاشی: پرهیز، دوری
قلاشی: حیلهگری، رندی
مذاق: ذائقه
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۱۰۰ب
Ⓜ️ موسیقی زمینه: قطعهٔ رهایی از آلبوم باران عشق، اثر ناصر چشمآذر (۱۳۷۳)
#سحرگاهی۱۵
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54


22.04.202510:29
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست
سعدیِ آتشزبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتشزبانی در تو گیراییم نیست
#سعدی_خوانی
دکلمه: دکتر علی مهجور
ساز: محمدنیما مهجور
@Qavaami_54
من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست
سعدیِ آتشزبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتشزبانی در تو گیراییم نیست
#سعدی_خوانی
دکلمه: دکتر علی مهجور
ساز: محمدنیما مهجور
@Qavaami_54
19.04.202506:33
چشم جادوی تو خود عین سَواد سَحَر* است
لیکن این هست که آن* نسخه سَقیم افتاده است
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتاده است
آنکه جز کعبه مُقامش نَبُد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مُقیم افتاده است
*سَواد سِحر (تصحیح بهاءالدین خرمشاهی)
* این (تصحیح قاسم غنی و خرمشاهی)
#حافظ
@Qavaami_54
لیکن این هست که آن* نسخه سَقیم افتاده است
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتاده است
آنکه جز کعبه مُقامش نَبُد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مُقیم افتاده است
*سَواد سِحر (تصحیح بهاءالدین خرمشاهی)
* این (تصحیح قاسم غنی و خرمشاهی)
#حافظ
@Qavaami_54
24.03.202500:32
زاهد به کرم تو را چو ما نشناسد
بیگانه تو را چو آشنا نشناسد
گفتی که گنه مکن که من قهارم
این را به کسی گو که تو را نشناسد
#مظفر_حسین_کاشی
@Qavaami_54
بیگانه تو را چو آشنا نشناسد
گفتی که گنه مکن که من قهارم
این را به کسی گو که تو را نشناسد
#مظفر_حسین_کاشی
@Qavaami_54
17.03.202500:36
یا رب، چه خوش ساعتی است آن ساعت که وجود عاشق بر مِجمَرِ* شوق میسوزد و زحمتِ دود در میانْ نه؛ و رازِ دل با خیالِ جانان میراند و توسّط کام و زبان و تکلّف حروف و بیان نه؛ بر گوشۀ بساطِ حضور، مغمورِ* سیلابِ نور و التفات به کون و مکان نه؛ بر مرکبِ خاطر، در میدان ملکوتْ تازان و به وصال خیال دوستْ نازان و احتراز* از وقایع زمین و حوادث آسمانْ نه؛ با مُقامِر* سِرِّ محبت بر روی رقعۀ* عبودیت، مهرۀ نَردِ درد میگرداند و طمعی در نعیم جِنان* نه.
آن را که ز عشق در دل آتش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصۀ عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصّهشان خَوش باشد
🔹واژگان:
مجمر: آتشدان
مغمور: غرق شده
احتراز: ملاحظه
مقامر: قمارباز
رقعه: صفحه شطرنج
جِنان: بهشت
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۸۹ب و ۹۰آ
موسیقی زمینه: موسیقی سریال افسانه دونگیی (کره جنوبی ۲٠۱٠)
#سحرگاهی۱۷
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
آن را که ز عشق در دل آتش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصۀ عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصّهشان خَوش باشد
🔹واژگان:
مجمر: آتشدان
مغمور: غرق شده
احتراز: ملاحظه
مقامر: قمارباز
رقعه: صفحه شطرنج
جِنان: بهشت
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۸۹ب و ۹۰آ
موسیقی زمینه: موسیقی سریال افسانه دونگیی (کره جنوبی ۲٠۱٠)
#سحرگاهی۱۷
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
15.03.202522:25
1⃣
قصه باز و پیرزن
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگهای ۵۶ب تا ۵۷ب
Ⓜ️ موسیقی زمینه: قطعهٔ نهضت و فرود، از آلبوم نینوا، اثر حسین علیزاده
#سحرگاهی۱۶
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
قصه باز و پیرزن
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگهای ۵۶ب تا ۵۷ب
Ⓜ️ موسیقی زمینه: قطعهٔ نهضت و فرود، از آلبوم نینوا، اثر حسین علیزاده
#سحرگاهی۱۶
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaami_54
14.03.202500:22
ای درویش!
هرگز هیچ سلطان را رای* تماشای خار نبود؛ اما چون بر فرق منبرِ خار، آن گل خوشگفتار، زبان به شرح آیت (فَانْظُرْ اِلَیٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ) [روم: ۵۰] برگشاید، ملوک و سلاطین به اطراف بساتین، با رعیت رغبت نمایند و دست سلطنت به کنار گلزار برند. چه بوده است؟ از ولایت عدم، واعظی غریب رسیده است و بر منبر زمردین، جامۀ رنگین برانداخته و به صد زبان به عبارت رایحۀ خوش، و لغت نکتۀ دلکش، سِرّ تباشیر* قدرت میدهد و مناشیر* فطرت میخواند. ما به استماع او میرویم و از بهر عیانِ بیان، بنیان عِنان میجنبانیم.
وجود آدمی گلزاری است پُرخار از صفات بشری؛ لاجرم مرکبِ باخطر* سلطانِ نظر را بدان جا گذر نباشد؛ اما چون گُلِ عِلم عَلَم برافرازد و بوی خوشِ چهرۀ او دماغ بام اوهام را معطر کند، بلبل سرّ عینی بر آن شاخسار اسرار مترّنم گردد.
🔹واژگان:
رای: اندیشه، نظر
تباشیر: مژده
مناشیر: جمع منشور، فرمانها
خطر: ارزش، قیمت
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۱۳۲ب
#سحرگاهی۱۴
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaani_54
هرگز هیچ سلطان را رای* تماشای خار نبود؛ اما چون بر فرق منبرِ خار، آن گل خوشگفتار، زبان به شرح آیت (فَانْظُرْ اِلَیٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ) [روم: ۵۰] برگشاید، ملوک و سلاطین به اطراف بساتین، با رعیت رغبت نمایند و دست سلطنت به کنار گلزار برند. چه بوده است؟ از ولایت عدم، واعظی غریب رسیده است و بر منبر زمردین، جامۀ رنگین برانداخته و به صد زبان به عبارت رایحۀ خوش، و لغت نکتۀ دلکش، سِرّ تباشیر* قدرت میدهد و مناشیر* فطرت میخواند. ما به استماع او میرویم و از بهر عیانِ بیان، بنیان عِنان میجنبانیم.
وجود آدمی گلزاری است پُرخار از صفات بشری؛ لاجرم مرکبِ باخطر* سلطانِ نظر را بدان جا گذر نباشد؛ اما چون گُلِ عِلم عَلَم برافرازد و بوی خوشِ چهرۀ او دماغ بام اوهام را معطر کند، بلبل سرّ عینی بر آن شاخسار اسرار مترّنم گردد.
🔹واژگان:
رای: اندیشه، نظر
تباشیر: مژده
مناشیر: جمع منشور، فرمانها
خطر: ارزش، قیمت
مجالس صدرالدین اُشنهی؛ قرن هفتم؛ نسخهٔ خطی از مجموعهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار؛ برگ ۱۳۲ب
#سحرگاهی۱۴
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی
@Mohammed_Soori
@Qavaani_54
Shown 1 - 24 of 34
Log in to unlock more functionality.