Reposted from:
ᅠ tty ’z club ( closed )

05.04.202510:09
natty’s 00 / 32 touch 💷 xx
lose yourself for : kuromi
lose yourself for : kuromi
04.04.202515:50
03.04.202521:36
Now all my emotions،Wither and die.
30.03.202513:16
وای
03.04.202521:36
I cannot forget،I'm wary to try.
Reposted from:
ㅤ 𝘈𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢

30.03.202511:04
ساحل مکان مورد علاقهاش بود.
قدم زدن پابرهنه روی شنهای نرم ساحل باعث میشد حس خوبی داشته باشه.
هوای خنک و آفتابی که تازه طلوع کرده بود، براش دلنشین بود.
روی نیمکت چوبیِ لب ساحل نشست و به منظرهی روبهروش خیره شد
آسمون طلاییتر از همیشه بود و پرتو های گرم خورشید از لابهلای ابرا به سطح دریا میتابیدن.
نفس عمیقی کشید و لبخندی روی صورتش شکل گرفت.
خیلی وقت بود که این حسو نداشت.
چند دقیقهای تو همون حالت گذشت تا اینکه جسم کوچیک و نرمی رو کنار دستش حس کرد.
سرشو برگردوند و به گربه کوچولوی نارنجی رنگِ کنار دستش نگاه کرد.
لبخندی زد، گربه کوچولو رو بلند کرد و روی پاهاش نشوند و شروع کرد به نوازش کردنش.
پنجههای کوچولوشو توی دستش گرفت، اطرافشو نگاه کرد و با لحن مهربونی گفت:
_"تنهایی اومدی اینجا؟ مامانت نگرانت نمیشه نارنجی کوچولو؟"
بخاطر واکنش های ناز گربه خندید.
_"حالا که اومدی پیشم و منو از تنهایی در آوردی، دوست داری حرفامو بشنوی؟"
گربهی نارنجی رنگ رو جابهجا کرد و دستشو روی سرش گذاشت طوری که اذیت نشه.
_"نارنجی کوچولو تاحالا عاشق شدی؟"
بعد ازجملهای که گفت با لبخند به جسم نارنجیِ توی بغلش خیره شد.
_"تجربهی عشق واقعا شیرینه.. تصورشو بکن، یه روز صبح چشماتو باز میکنی و خیلی عادی به زندگی تکراری و خسته کنندهات ادامه میدی؛ اما یهو یه کسی جلوی راهت سبز میشه.. با لبخند دلربا و درخشانش میاد سمتت و زندگیت رو زیر و رو میکنه و طوری بهش معنا میبخشه که وقتی به قبلا فکر میکنی، حتی نمیدونی چجوری قبل از دیدنش توی این زندگی دووم آوردی.
اون برات میشه خاص ترین و ارزشمندترین چیزی که میتونی تو این دنیا داشته باشی..
وقتی انحنای لبهاش به سمت بالا هدایت میشه، قلبت تندتر از همیشه توی سینهات میتپه..
وقتی باهات حرف میزنه، هیچی نمیشنوی و فقط خیره میشی به لبهای سرخش و به این فکر میکنی که چقدر دلت میخواد ببوسیش.
وقتی بهت نگاه میکنه محو چشمای قهوهایش میشی و غرق میشی تو قهوهی اعتیاد آور چشماش.
وقتی دستاتو توی دستش قفل میکنه، ضربان قلبت اوج میگیره و گوشهاتو کر میکنه.
اون باعث میشه احساسات مردهی درونت زنده بشن، گردوغبار روی قلبت رو کنار میزنه و ازش محافظت میکنه.
کنار اون.. حتی تلخیهای زندگی شیرینتره.
اون میشه آدم امنِ تو.. میشه یه پناهگاه توی روز های بارونی و دلگیرت.
زخماتو میبوسه و یه آغوش گرم تحویلت میده."
با نوک انگشت اشارهاش آروم به بینیِ صورتی گربه کوچولو زد.
_"میدونی.. مهربونیش از جنس لطافت بال فرشتههاس."
به موجهای دریا خیره شد.
_"موهاش.. موهاش مثل موجهای دریاعه.. هربار که لمسشون میکنم، حس میکنم که غرق میشم.. هرچیزی راجب اون بینقص و زیباست."
نفس عمیقی کشید و به آسمون طلایی رنگ بالاسرش خیره شد.
_"میدونی کوچولو.. وقتی یکی دوستت داره همه چی فرق میکنه.
انگار آسمون آبیتره، ماه و ستارهها توی آسمون شب درخشانترن، صدای برخورد امواج دریا به ساحل قشنگتره.
انگار همه بهت لبخند میزنن..
بارون لطافت داره، گل ها خوشبو و زیباترن، وقتی عشق باشه همهچی قشنگتره، حتی اینجا نشستن و صحبت کردن با تو."
با وول وول خوردن گربهی توی بغلش حرفاشو قطع کرد.
_" با حرفام خستهات کردم؟ حق داری با اخم بهم نگاه کنی، تو هنوز واسه تجربه کردن اینا خیلی کوچولویی مگه نه؟"
آروم خندید، دستشو روی بدن نرم گربه حرکت داد.
حالا دوتاشون تو سکوت به دریا خیره شده بودن.
_"یه روز میارمش اینجا تا توهم ببینیش نارنجی."
29.03.202521:35
05.04.202520:30
چهارتا صفر
03.04.202508:52
Reposted from:
𝖠ⲅ𝖼𝖺𝗇𝖾̶

29.03.202521:34
جواهرے به رنگـ او ៸ سـال ۱۹۷۷ 𝂂
از لحظه ای که پاش رو گذاشت بیرونِ در شروع کرد به دویدن. تقریبا از مغازهی جواهر فروشیِ پدرش تا کوچهی انتهای خیابون رو پرواز کرد و وقتی رسید از شدت نفس نفس زدن روی زانوهاش افتاد اما ثانیه ای بعد سرش رو بالا آورد و دست های پسرک که موهای روشنی داشت رو از روی چشم های پر از اشکش برداشت.
"هی فلیکس منو نگاه کن! ببین چی برات آوردم!"
پسرک دست از گریه برداشت و به هیونجین و چیزی که توی دستش بود نگاه کرد.
"این چیه..؟"
پسر بزرگ تر دستبندی که به یاقوت های سرخ مزین شده بود رو به دور دستش بست و لحظهای متحیر از زیباییِ ترکیبش با رنگ برفیِ پوست فلیکس شد اما وقتی برای پرداختن بهش رو نداشت پس دوباره دست های فلیکس رو گرفت و مجبورش کرد از روی زمین بلند بشه.
"این راه نجات مادرته، می فروشیش و هزینه درمانشو میدی."
فلیکس نمی دونست چیکار کنه یا چی بگه فقط متعجب تر از هر لحظه ای زبون باز کرد.
"اما هیونجین این.."
پسر بزرگتر دستاشو محکم تر فشرد و سعی کرد بهش اطمینان خاطر بده.
"اما و اگر نداره فلیکس. نگران چیزی نباش و فقط کاری که گفتم رو انجام بده، باشه؟"
دست هاشو آروم رها کرد و چند قدمی به عقب برداشت.
"دیگه میرم تا پدرم نفهمیده داخل مغازه نیستم
بعد میبینمت."
و لحظهای بعد فلیکس با یک جواهر گرون قیمت و فکری که توی لحظات پیش مونده بود تنها توی کوچه، به جای خالی هیونجین نگاه می کرد.
- چند روز بعد
با لبخندی که بعد از مطمعن شدن از حال مادرش داشت دست به لباس های نویی که به لطف هیونجین بود کشید و راهشو به سمت جواهر فروشیِ هوانگ کشید، کل راه رو با خودش تمرین می کرد که چطور از هیونجین تشکر کنه اما هیچکدوم کافی نبود. دستی به صورتش کشید و خودشو جلوی همون در آشنا دید، در رو باز کرد و قدمی به داخل گذاشت.
نگاهش به درخشش جواهرات قیمتیِ داخل دکور ها افتاد و ثانیهای بعد مرد بلند قامتی که پدر هیونجین بود رو دید.
"خوش اومدید مرد جوان، چطور میتونم بهتون کمک کنم؟"
"اوه راستش من برای دیدن پسرتون هیونجین اومدم."
اخمی روی صورت مرد نشست و صداش عصبی شد.
"هیونجین؟ اون پسرهی احمق بی عرضه؟"
آهی کشید و اسم هیونجین رو بلند صدا زد تا بیاد.
هیونجین سریع پیداش شد اما سرش رو پایین گرفته بود.
"بله پدر.."
"ایشون با تو کار دارن خوب حواستو جمع میکنی پسرهی احمق."
هیونجین سری تکون داد نگاهشو آروم به رو به رو داد و بعد از دیدن فلیکس بی اراده قلبش گرم شد اما سرشو بالا نیاورد، دست فلیکس رو گرفت و برد پشت جواهر فروشی.
"اینجا چیکار میکنی فلیکس؟ نمیدونی خطرناکه اگه پدرم چیزی راجبت بفهمه و فکر کنه تو دزدی؟ باید سریع تر برـ"
حرفش با حس دست فلیکس روی صورتش قطع شد. دست دیگهاش موهای لَخت مشکیِ هیونجین رو به سمت بالا نوازش کرد و تونست کبودی گونهاش رو هم ببینه.
"اینا کار پدرته؟"
هیونجین چیزی نگفت و فقط به تیله های براق پسرک نگاه می کرد، اما بعد از چند لحظه نگاهشو گرفت.
"چیزی نیست که بخوای بابتش نگران باشی، خوب میشه."
خواست چیز دیگه ای بگه ولی پسرک مو بلوند با بوسیدن زخم کنار لبش دهنش رو بست.
05.04.202510:09
Reposted from:
ᅠ hee ’z diary

05.04.202510:08
0 / 18 super real me site
iykyk 🏑 wonhee : April album
iykyk 🏑 wonhee : April album
03.04.202521:36
And I feel numb inside.
Deleted02.04.202506:22
Reposted from:
pipo ๋࣭

01.04.202518:55
𝗄𝖾𝖾𝗉 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝖽𝗂𝗌𝗍𝖺𝗇𝖼𝖾,
𝗍𝗁𝖾𝗇 𝗇𝗈 𝗁𝖺𝗋𝗆 𝗐𝗂𝗅𝗅 𝖼𝗈𝗆𝖾
𝗍𝗁𝖾𝗇 𝗇𝗈 𝗁𝖺𝗋𝗆 𝗐𝗂𝗅𝗅 𝖼𝗈𝗆𝖾
Reposted from:
𝒮𝖲𝖪𝖹 𝖽𝖺𝗂𝗅𝗒

30.03.202511:04
ماهـ من..
تـو با صداے خنْده هـایت.. ࢪوحـم را نوازشـ کـردے..
نمیـدانم چگونہ.. امْا با دیـدنت؛ دࢪ قلـبم آشـوبے به پـا میـشود..
نمیـدانستم عشـق چیـست.. امـا با تو، معنـاے عشـق و زندگے حقـیقی ࢪا فهـمیدم..
آرے.. منـ قلـبم را به تـو باخـتم..
Shown 1 - 24 of 53
Log in to unlock more functionality.