Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
نـور. avatar
نـور.
نـور. avatar
نـور.
29.03.202520:34
غـم‌و‌غصه‌تویِ‌قـلبم‌لونه‌کرده
ای‌خدا‌دِلُم‌پُرِ‌درده
سـوگند
24.03.202513:23
😮‍💨!
21.03.202517:35
نوشتن کمک میکنه زنده بمونم.
05.03.202520:48
کشته اند هرکه را راوی جنایتی ست!
سفر چرا؟ بمان و پس بگیر.
ز جورشان نفس بگیر.
بخوان که شهر سرود زن شود؛
که این وطن وطن شود!
مهـدی‌یراحی
26.03.202522:18
واقعا حالم بد میشه وقتی اون یه نفر که همیشه باعث میشد حالم خوب شه،حالش خوب نیس و کاری از دستم بر نمیاد.(یکی از بدترین حس‌هاست جدی.)
23.03.202517:31
ﺻﺪام زﻳﺮ ﻏﻤﺖ اﻓﺘﺎده از ﻧﻔﺲ
ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﻔﻬﻤﻪ اﺳﺘﺎد ﻓﻠﺴﻔﺴﺖ
21.03.202517:32
او نیاز داشت
نیاز داشت دور شود،نیاز داشت فریاد بکشد،نیاز داشت با تمام توان اشک بریزد،نیاز داشت فرار کند از احساسات لعنتی و مزخرف‌اش،نیاز داشت مشت بکوبد به دیواره زخمی از احساسات سینه‌اش،نیاز داشت فریاد بزند بر سر هر کسی که باعث اشک ریختن دخترک شده؛سکوت.
سکوت تمام احساسات دخترک را نشان می‌داد،احساسات دخترکی که حالا در مردابی از نفرت، نا امیدی و بی اعتمادی تلاش میکرد.
دخترک تلاش به رهایی از مرداب کرد اما خستگیِ تمام احساسات بر روی شونه های بی جونش دستور به پایانِ دست و پا زدن در مخمسه را می‌دادند و خواستار پایان وجود دخترک را داشتند.
-زمـزمه افـکارم
20:50.
404,1,1.
24.03.202520:52
او آنقدر تنها ماند تا دیوارهایِ اتاقش تنها رفیقِ شنوایِ حرف هایش شدند.
-زمـزمه افکارم
23.03.202517:30
بالا و پایین شدن موج‌ها بی‌نظیر بود و غروب آفتاب، فوق‌العاده. آسمان هر چند دقیقه تیره‌تر می‌شد و زیبایی دریا با جزئیاتش قشنگ‌تر به نظر می‌رسید. اما امروز فرق می‌کرد، همه‌چیز فرق می‌کرد.

به پسرکی چشم دوختم که چند متری با فاصله از دریا نشسته بود. بعد از برخوردم با دستانش، متوجه سردی دستان بی‌جونش شدم. نمی‌دانم چرا دستانش را روی شن‌های ساحل می‌کشید؛ شاید دنبال امید می‌گشت، شاید امید در زندگی‌اش گم شده بود. او از دخترکی می‌گفت که عاشقش بود و سعی می‌کرد برای موج‌های بی‌احساس دریا، زیبایی‌های دخترک را توصیف کند. غمگین بود، انگار رسیدن به دخترک، دریا بود و پسرک، شناگری مبتدی که در دریای او در حال غرق شدن بود و موج‌ها فاصله‌ی بین‌شان را به نمایش درمی‌آوردند.

فضای ساحل تاریک بود و ساکت. سکوت، با آهنگی از تلفن همراه پسرک پخش می‌شد شکست. با پخش شدن آهنگ، هم سکوت شکست، هم قلب پسرکِ عاشق.

بعد از شروع ورس اول آهنگ، نفسش در سینه‌ی پر از زخمش حبس شد. پلک‌هایش را روی چشمانش فشار می‌داد، انگار جلوی هجوم اشک‌هایش را می‌گرفت اما موفق نبود. بعد از چند ثانیه و تمام شدن ورس اول آهنگ، با برخوردی که با اشک‌هایش داشتم، متوجه گریه‌های پسرک شدم. اما دریا، متوجه آن اشک‌ها نمی‌شد؛درست مثل نادیده گرفته شدن عشق پسرک از طرف دختر.

من، صدفِ کوچکِ ساحلی بودم که شنوای حرف‌های پسرک و شاهد تمام غم و اشک‌های او بودم، اما دریا،بی‌احساس‌تر از آن بود که اشک‌های پسرک را پس بدهد.
ـ زمـزمه افکارم
20:40
404,1,2
21.03.202517:32
24.03.202520:52
06.03.202510:10
عـشقِ‌من،نـترس،بخند
به گریه اعتراض کن؛
اشـکان‌خطیبی
Shown 1 - 14 of 14
Log in to unlock more functionality.