03.05.202513:49
29.04.202511:19
29.04.202509:36
فـوروارد کـنـیـدٖ ; فـولـدر بـزنـم 60+ جـذب داشـتـه بـاشـیـد .
ㅤㅤㅤㅤㅤ.جـویـن بـاشـیـد چـک مـیکنـم '
Reposted from:
ㅤㅤㅤㅤ﹫ 𝗏ıꤞı𝗅𝖺𝗇𝗍𝖾

29.04.202509:35
گایز اکانتم به شدت شلوغه و اینجا ریزش خیلی زیادی داشته و حمایتاهم مثل قبل نیست .
پس اگه اینجا هستید و چک میکنید این پیامو فور کنید تا بمونم تو چنلتون از ما بقی چنلا لف میدم فقط هم 24 ساعت فرصت دارید فور کنید بعدش لف میدم .
27.04.202509:42
26.04.202518:36
29.04.202511:23
Reposted from:
عـَدمِمطلــق

29.04.202511:19
فورکنید؛
-یک جمله کوتاه بنویسید با توجه به وایبتون ادامش بدم.
-یک جمله کوتاه بنویسید با توجه به وایبتون ادامش بدم.
Limit: 515 .be join
29.04.202509:36
28.04.202518:10
27.04.202509:42
قلمت>>>
قشنگ بود خسته نباشی
قشنگ بود خسته نباشی
26.04.202518:35
از من به شما نصیحت
29.04.202511:23
چه وضع سینه
29.04.202509:36
28.04.202517:32
چلوندنیاااااا
Reposted from:
𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑀𝑂𝑂𝑁

27.04.202509:42
هنوز هم به هنگام نیمه شب، تنهایی به سراغم میآید و غمی که شبیه به سوز سرما در قلبم نفوذ کرده، راه گلویم را بند میآورد.
این شب ها بدون تو،گویی تکهای از وجودم را ربودهاند. آغوشم خالی و دلم به تنهایی میتپد.
دلتنگیام مانند یک تکه ابر تیره بر فراز سرم معلق است. ابرهایی که گاهی باران اشک را بر گونههایم میریزند.
این غم یادآور لحظاتی است که حتی فراموشی هم نمیتواند آن را از یاد ببرد. یادآور عشقی که در سایههای شب و نجواهای دلنشین گم میشود و گرمایش در دل خاکسترهای زمان باقی میماند.
احساسی که دلم را به آتش کشید و با یادش هر روز شمعی را در وجودم خاموش کرد.
این حس شبیه به زندانی است که درون وجودم محبوس شده و با هر لحظه که میگذرد، غم بیشتری را به من تحمیل میکند.
غمی که مرا به سکوت وا میدارد. سکوتی از جنس درد و تنهایی، سکوتی که در آن هیچ کلامی برای گفتن نیست و هیچ صدایی برای شنیدن.
چرا بی صدا ماندهام؟ چرا نمیتوانم بگویم احساسات و افکارم مانند پیچکی دور گلویم است و خفهام میکند. میخواهم فریاد بزنم، اما هربار که لب هایم را باز میکنم، فقط صدای سکوتی عمیق به گوش میرسد.
من بی صدا ماندهام؛اما در دل شاعری هستم که با هر نفس، شعری غمگین از قصههای ناگفته را سروده است.
این شب ها بدون تو،گویی تکهای از وجودم را ربودهاند. آغوشم خالی و دلم به تنهایی میتپد.
دلتنگیام مانند یک تکه ابر تیره بر فراز سرم معلق است. ابرهایی که گاهی باران اشک را بر گونههایم میریزند.
این غم یادآور لحظاتی است که حتی فراموشی هم نمیتواند آن را از یاد ببرد. یادآور عشقی که در سایههای شب و نجواهای دلنشین گم میشود و گرمایش در دل خاکسترهای زمان باقی میماند.
احساسی که دلم را به آتش کشید و با یادش هر روز شمعی را در وجودم خاموش کرد.
این حس شبیه به زندانی است که درون وجودم محبوس شده و با هر لحظه که میگذرد، غم بیشتری را به من تحمیل میکند.
غمی که مرا به سکوت وا میدارد. سکوتی از جنس درد و تنهایی، سکوتی که در آن هیچ کلامی برای گفتن نیست و هیچ صدایی برای شنیدن.
چرا بی صدا ماندهام؟ چرا نمیتوانم بگویم احساسات و افکارم مانند پیچکی دور گلویم است و خفهام میکند. میخواهم فریاد بزنم، اما هربار که لب هایم را باز میکنم، فقط صدای سکوتی عمیق به گوش میرسد.
من بی صدا ماندهام؛اما در دل شاعری هستم که با هر نفس، شعری غمگین از قصههای ناگفته را سروده است.
26.04.202518:35
اگه میخواین باز فعالیت کنین اصلا کلوزد نزنین
29.04.202511:22
چه وضع فوره ؟
29.04.202509:36
چندتا دونه برف اینجا رو رند میکنن ؟!
موزیک وایب تقدیم میشه .
موزیک وایب تقدیم میشه .
29.04.202509:35
27.04.202510:23
من
27.04.202509:42
С неба падают звёзды
Разбиваясь на осколки одинокие
Ты во мне видишь грёзы
Но я не звёзды, я кристалла отражение
26.04.202518:35
مخصوصا کلوزد
Shown 1 - 24 of 1 414
Log in to unlock more functionality.