03.05.202517:08
ارهه سبک خاص خودشو داره
03.05.202517:06
خصوصا تمش
03.05.202517:05
📭 نجوای 𝚨 ᥉ 𝛭𝖺ꫝ𝗒𝖺𝗋 خونده شد
Reposted from:
「 𝐕𝚨𝚴𝚰𝚻𝚨𝐒 」(𝚴𝚬𝐖 𝚸𝚶𝐒𝚻)

20.04.202516:41
–از خـاکسترهای یـک شب گمشـده، عشـقی بیـدار شـد کـہ حتـی از تـاریکـی هم درخشـانتر بـود!
19.04.202513:53
15.04.202508:42
03.05.202517:07
جای تموم شدن پست بذار هممونو خوشحال کن
03.05.202517:06
خلاصه که چنلش خیلی خوشگله
03.05.202517:04
فیو منم هست
20.04.202511:35
19.04.202513:52
Modern/ white, blue
07.04.202521:55
03.05.202517:07
جدیده
03.05.202517:06
20.04.202516:41
20.04.202511:34
و من، هنوز با دستانی تهی از او، در ویرانهی آن پرستشگاه ایستادهام؛ بیامید، اما با ایمان به زخمی که تنها از عشق او بود.عشق نافرجامی که به پرستشی دردناک تبدیل شده. معشوق، معبدی خاموشه که عاشق اونجا نیایش میکنه و میسوزه؛ زیبا، اما بیثمر.
16.04.202508:20
06.04.202512:22
03.05.202517:06
+
03.05.202517:06
📭 نجوای 𝚳 ᥉ 𝛢𝗋᥍ꪱ𝛈 خونده شد
Reposted from:
「 𝐕𝚨𝚴𝚰𝚻𝚨𝐒 」(𝚴𝚬𝐖 𝚸𝚶𝐒𝚻)



20.04.202516:41
—♜ 𝖠𝗎𝗌 𝖣𝖾𝗋 𝖠𝗌𝖼𝗁𝖾 𝖤𝗂𝗇𝖾𝗋 𝖵𝖾𝗋𝗅𝗈𝗋𝖾𝗇𝖾𝗇 𝖭𝖺𝖼𝗁𝗍 𝖤𝗋𝗐𝖺𝖼𝗁𝗍𝖾
𝖤𝗂𝗇𝖾 𝖫𝗂𝖾𝖻𝖾, 𝖣𝗂𝖾 𝖲𝖾𝗅𝖻𝗌𝗍 𝖣𝗂𝖾 𝖣𝗎𝗇𝗄𝖾𝗅𝗁𝖾𝗂𝗍 Ü𝖻𝖾𝗋𝗌𝗍𝗋𝖺𝗁𝗅𝗍𝖾!
𝖤𝗂𝗇𝖾 𝖫𝗂𝖾𝖻𝖾, 𝖣𝗂𝖾 𝖲𝖾𝗅𝖻𝗌𝗍 𝖣𝗂𝖾 𝖣𝗎𝗇𝗄𝖾𝗅𝗁𝖾𝗂𝗍 Ü𝖻𝖾𝗋𝗌𝗍𝗋𝖺𝗁𝗅𝗍𝖾!
Reposted from:
دژم؛

20.04.202511:34
— دوست داشتنش نیایش خاموشی بود در معبدی متروک؛
نه اذانی در کار بود، نه ایمانی باقی؛ فقط دل بود و تمنای نگاهی که هرگز کامل نشد. در آن خلوتِ بیزمان، نامش را چون وِردی مقدس بر لبانم میچرخاندم و هر آهی که از سینهام بیرون میرفت، شمعی میشد در پرستشگاهِ خاموشِ دلم. به او سجده بردم، نه برای نجات، که برای آرامش، اما آن آرامش، لباسی از خاکستر بر تنِ سرنوشتم پوشاند. حال، در این دمی که میگذرد؛
— هر خاطرهاش، کفرنامهایست بر سنگقبرِ دلی که بیفریاد سوخت؛ نه گریهای ماند، نه پناهی برای بازگشت. انگار هرچه بود، جز عشق. افسانهای بود مقدس، در لباسی از فریب؛ باورم را بست تا دروغ را مقدس ببینم و بپرستمَش، و من هنوز اسیرِ عشقیام که "هـیچوقت نجـاتم نداد، فـقط زیبـاتر سوخـتنم را رقـم زد."
16.04.202507:37
06.04.202512:21
قلم فیوی داری و تونستی سناریوی زیبایی باهاش خلق کنی؛ لذت بردم از خوندنش.
Shown 1 - 24 of 372
Log in to unlock more functionality.